خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
زندگی یک آزمون است

سلام به همه ی هم محله ای های خوب و مهربون

مدت طولانی بود که توی این محله فعالیت نکرده بودم

امروز که داشتم کمی در خلوت خودم به زندگی و فراز و نشیبهایش فکر میکردم مطلبی به ذهنم رسید که گفتم شما را هم از آن بی بهره نسازم و تجربه خودم را در برابر مشکلات زندگی در اختیارتان بگذارم

هرگاه به زندگی و فراز و نشیب های فراوانش به عنوان یک آزمون, یا رشته ای از آزمونها نگاه می کنیم, کم کم به هر مسئله ای که با آنها رو به رو میشویم آن را فرصتی برای رشد و کمال، امکانی برای جلو خزیدن تلقی میکنیم.

هرگاه در بمباران مشکلات, مسئولیتها, حتی بر سر راه کوهی از موانع گذر ناپذیر، قرار گرفتید, وقتی به آنها به عنوان بوته آزمون بنگرید, همیشه امکان موفق بیرون آمدن از سختی ها و دشواریها برایتان وجود دارد, یعنی میتوانید بر هر چیزی که شما را به مبارزه فرا میخواند غلبه کنید.

از سوی دیگر اگر هر مسئله را که با آن رو به رو میشوید, آن را همچون نبردی جدی ببینید که باید برای ادامه راهی پر سنگ لاخ در پیش دارید.

تنها موقعی که احتمال دارد شما احساس خوشبختی کنید موقعی است که همه چیز بر وفق مراد پیش برود و همه می دانیم که چقدر این امر اتفاق می افتد.

اگر در زندگی با مشکلی رو به رو شدید از خود بپرسید: (چرا این مسئله در زندگی من وجود دارد؟

غلبه کردن بر آن نشانه ی چیست؟ و مستلزم انجام چه کار هایی است؟ آیا این امکان هست که بتوانم به این مسئله جور دیگری نگاه کنم؟ آیا میتوانم آن را نوعی آزمون بدانم؟

اگر به مشکلات به عنوان نوعی آزمون نگاه کنیم, حتماً تمام تلاشمان این است که از این آزمون سربلند بیرون بیاییم.

مثلاً من سر این مسئله که فکر می کردم کسی به یک نابینا اهمیت نمیدهد چقدر با خودم کلنجار میرفتم.

گناه را به گردن دیگران, زمانه و خانواده می انداختم.

ناگهان این مسئله برایم روشن شد که برای شادکام زیستن نیازی به پذیرش من از سوی دیگران نیست.

به عبارت دیگر توان آزمایی من این بود که همواره خود را  به منظور یک آزمون تلقی کنم.

برخورد با این مسئله به عنوان یک آزمون سر انجام به من کمک کرد که از عهده ی یکی از بزرگترین سرخوردگی ها و نومیدیهای فردی برآیم.

هنوز هم گهگاه در باره ی این مسئله با خود کشمکش دارم ولی کمتر از گذشته.

کاملاً به این موضوع  تن داده ام که مسائل را آنچنان که هست بپذیرم!

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «زندگی یک آزمون است»

سلام سارا جون
چه جالب امروز من همش به شما بر‌می‌خورم اولش فایلهای مربوط به کتاب آقای چشمک رو گوش دادم که با صدای شما بود بعد زندگی ادامه داره رو گوش دادم که مهمون جناب شهروز شما بودید حالا هم یه پست از شما …..
زندگی عجب جالبه ها یه آزمون جالب مشکلاتش هم شکلات ….

سلام بر شما
اینها که گفتید نظر لطفتان نسبت به این جانب هست
زندگی سراسر آزمون هست
هر روز که زندگی میکنیم آزمون های زیادی در انتظار ماست که ما از خیلی از اینها غافلیم
اگر خوب دقت کنیم میتوانیم در برخورد با آنها بهترین عملکرد را داشته باشیم

سلام یعنی همان درود خودمون به همه و شما سارا خانم که مطالب و نوشته های خوبی دارید تجربه تنها معلمی ست که اول امتحان می گیرد بعد درس می دهد کمی هم طنز و بی خیالی چاشنی مسائل کردن بد نیست نباید این قدر جدی به همه چیز نگریست یعنی کور مالی کرد ارزشش رو نداره این همه جنب و جوش برای اثبات خود که چی همون طور که هست بپزیریم بهتره آخرش با خاک یکی شدن هست و نیست اثری از این همه تحمل فشار های روحی و روانی تشکر

سلام.
اول از این که به برنامه ی خودتون افتخار دادید ازتون ممنونم.
از مطلب زیباتون هم استفاده کردیم. فقط نمیدونم فقط توی فرهنگ ما اینطوریه یا همه جای دنیا همینه که خیلی از مسائل و مشکلات ما بالاجبار باید توسط دیگران حل بشه. نمونش همین کمبودهایی هست که برای ما توی جامعه هست و مسئولی حتا به حل کردنش فکر هم نمیکنه.
میخواستم به اینجا برسم که زندگی همیشه سرتاسر آزمون هست. ولی خیلی وقتها باید توش جنگید. این آزاردهندست. باز هم ممنون.

سلام سارا جان. خوبی؟ یادمه دوسه ماه پیش که اومدم این محله اوایلش بودی وبعدش نبودی تا حالا. پس بگو داشتی آزمون میدادی؟ راستش منم از وقتی که یادم میاد همش آزمون داشتم و دارم. مگه این امتحانات تمومی داره؟ خداروشکر از پس همشون با موفقیت بر اومدم و حتی با بیشتراشون جنگیدم. نبردی بس سهمگین. هروقت بهشون فکر میکنم احساس خوبی دارم. میگن زندگی تنها آزمونیه که باید تا آخرش نشست. موفق باشی دوست خوبم.

درود
روزت مبارک سرکار خانم بشارت .به امید بهروزی و موفقیت شما و شادی روز افزون شما در زندگی مشترک .
مطلب بسیار جالب و درخور تامل است .با حل آن به طریقی که شما بدان نگریسته اید قطعا زندگی بسیار شیرین خواهد بود .
اما هفت سال قبل یعنی امروز هفت سال است که مادرم در کنارم نیست که روز او را به او تبریک بگویم ! و با رفتنش تمامی شادی ها و خوشی ها را به چوب تنبیه در امور دنیائی توسط پدرم نمود .روزگار چنان تنبیه ام نمود و محبت را از من دریغ کرد که از دو سو بدان دچار شدم .تمام مخارج بیماری مادر را دادم و خرج دفن و … و همین سبب شد تا توجه فرزندان و مردش به این مهم جلب شود که من وضعیت مالی مناسب دارم و نیازی به حقوق مسلم خود ندارم و در این مهم نظر همسرم نیز به آن و نحوه نگرش آنه سرعت بخشید .و همه افراد فوق مرا به چوب محرومیت از اموال و سهم خود سوق داد گرچه سکوت نموده بودم اما پدر با اشتباهاتش مرا محروم از سهم فرزندی نمود علی رغم آگاه بودن از وضعیت بینائی من ! که هنوز هم باور ندارد وضعیت مرا !؟ من هرچه تلاش کردم که به آنها کمک کنم و حتی حاضر بودم که از حقوق خودم بگذرم اما نامروت ها دیدم و سکوت کردم تا اینکه بخاطر تضییع حقوق من به محکمه رفتند و من به اکثریت حقوق خودم از مادر رسیدم و نتیجه آن شد تا از پدر و محبت واموالش محروم شوم .و اکنون که هشتاد درصد دیگران به منافع خودشان رسیده اند و دیگر توان او باقی نیست سعی در ارتباط دارد اما نه دل دارم نه امید به محبتشان .و مطمئن هستم که مهربانی همسر و گدذشت او و تلاش شبانه روزی هر دو سبب شد تا به ما احاف گرد دد .اما هنوز نتوانستم به باور برسم که چه باید می کردم که نکردممن سارا خانم هنوز در حال آزمون هستم و حاضر به برگشت به زندگی و اشتباهات گذشته و ارتباط با کسی که عنوان پدری و برادر و خواهری دارد را ندارم شاید شما در این روز عزیز بتوانید با جملاتی راه را به من نشان دهید .قطعا چون تجربه دارید بهتر می توانید راهنما باشید .به امید بهروزی همه شما .

درود
این هم یک آزمون دیگر !
محله یاران قدیمی اش را فراموش کرده .مجتبی بابا کجائی ؟ من با همان نام و ایمیل قبلی کامنت دادم اما کامنت من در حال بررسی است .احتمالا محله به دست افاد غریبه افتاده یا اینکه ما غریبه شدیم ها .ببخشید خانم بشارت مجبور شدم همینجا اعتراض کنم تا مجتبی بخواند .دیدگاه من در انتظار بررسی است .

دیدگاهتان را بنویسید