خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

الکی خوش

الکی خوشم، به هیچ علتی، فقط به این علت که یک مجتبی، البته از جنس نابینایش هستم و زندگی میکنم. زندگی، با همه ی بدی ها و خوبی هایش. من الکی خوشم. تو و امثال تو، دست آخر، فوق فوقش خودتان را هم که بکشید، شاید بتوانید ثانیه هایی از من را زهر کنید ولی من یک بمب انرژیک هستم از نوع فنا ناپذیر. از آنها که شب و روز، عطر شادی و تمام انرژی های مثبتم را روی در و دیوار هر جا که بروم میپاشم. یا حد اقل، خودم فکر میکنم و وانمود میکنم که این طور هستم. به هر حال، مهم این است که من هر لحظه، هر طور شده باشد، الکی خوشم. به هر بهانه ای، با هر کسی، در هر جایی و در هر شرایطی، الکی الکی خوشم. از قهر هایی که با من میکنی، از مواقعی که به محبت مصنوعیت عادتم میدهی و جا میگذاریم، از قدر ناشناسی هایت و از سر کاری هایی که به خیال خودت با آنها من را از پا در میآوری، ناراحت میشوم ولی از بین نمیروم. من الکی خوشم. من یاد گرفته ام، برای سلامتی خودم هم که شده، به هر چیز هیچ و پوچی، بخندم. به حرفهای تو، به رفتارت در این یکی دو ماهه، به بی توجهی هایت، به دروغ گفتن هایت، به میکروب های جذام گونه ای که از افکار عفونیت ناشی میشوند، به ادعای رفاقت کردن هایت، به همه میخندم. من حتی به سوراخ دیوار هم میخندم. میدانی چرا؟ چون الکی خوشم. من از شرکت در مثنوی خوانی جمعی، از گوشیدن به پیانو و از نواختن ناشیانه ی پیانو به صورت گوشی، از طعم خوش شیر موز، از حس فلاکت بار بی پولی تا حس لذتبخش پول داری، از همه ی این هاست که الکی خوشم. من یکی از بهترین رفیق های خودم هستم. یکی از کسانی که به او به شدت اعتماد دارم. من دیگر به تو اعتماد نمیکنم. دیگر ترجیح میدهم به خودم و حرف عقلم که به خاطر تو فرستاده بودمش انفرادی اعتماد کنم. تو دروغ میگفتی که با منی. چه قدر سعی کردم بالا بکشمت. چه قدر خواستم که تو جلوتر از من به قله های خوشبختی برسی ولی تا پای کوه نرفته، جا زدی. من به جا زدنت و به ناراحتی و سرخوردگی موقتی خودم از این اتفاق، میخندم. فکر میکنم این دفعه باید بدانی چرا. چون من الکی خوشم. تو و امثال تو، من و محله ام را با این همه هم محلی گل که در آن است، دسته کم گرفتی. اشکالی ندارد. در عوض من به تو و طرز فکرت میخندم. به تو و شماهایی که مثل گاو مرا میخورید و از من و داشته هایم شکمهای گرسنه ی تان را سیر، پر میکنید میخندم. شما به خیالتان که من تمام میشوم؟ بهتر است تو و هم فکرانت بدانید که من در مقابل شما ها مثل ینجه می مانم. شما گاوها بدانید که ما ینجه ها از سر سال تا ته سال، هرچه قدر ما را بچینید و بخورید، ما دوباره هر هر میخندیم و از زمین سر بر میآوریم. انگار نه انگار که گاوی آمده ما را نوش کوفتش کرده. من مثل همیشه، بیشتر و بهتر از همیشه، تر و تازه تر از همیشه، سر از خاک بر آورده ام تا اینجا در حضور جمع، به توی ساده که مجتبی را در لابلای سؤالهای کامپیوتریت جستجو میکنی، بخندم. تا در حضور همه، به تو که مجتبی را در یک سری اطلاعات مزخرف فنآوری خلاصه میکنی، بخندم. حتما میدانی که میخندم چون الکی خوشم. من از بازی با یک بچه ی پنج ساله، از خریدن کله پاچه برای مادرم به مناسبت روز مادر، از دعای عجیب پدر ساده و پر تجربه ام برای موفقیت پسرش، از طعم آرام نمودن و شستن یک کودک گریان بیپناه فراری که از ترس، شلوارش را خیس کرده، از گریه کردن به حال انسانهایی با این شرایط، از هرچه که بگویی و در نظرت باشد، لذت میبرم. من الکی خوشم، چون هستم. چون یک وقتهایی میشود که میتوانم بروم توی فضا، الکی به همه چیز و همه کس بخندم، مرتب از خوبیها بگویم و بیخودی ولی واقعا احساس کنم، خوشبختترین آدم روی زمینم. الکی خوشم، چون هر وقت شاد باشم، جرأتش را، استعدادش را و ابزارش را دارم که از این چیزهای خوب بنویسم و هر وقت غم اشتباهی خودش را آویزانم کند، باز میتوانم محله ام را و هم محلی هایم را که اینجا را شلوغتر از همیشه سرپا نگه داشته اند، با دودی که از نهادم بلند میشود به سرفه بیندازم و کمی سبک شوم. من الکی خوشم.

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «الکی خوش»

سلام ها به تخت نبسته بودید خودتون رو یا این که یه چاقویی شیشه ای چیزی پیدا کردید طنابها رو بریدید راستش رو بگید ها؟
این الکی خوش رو هم فقط تیترش رو خوندم احتمالاً دلتون گرفته باشه نوشتیدش برم ببینم چقدر حدسم درسته در هر حال واقعی خوش باشید همیشه … “گویا شاید اولم اما نمی دونم …”

سلام ثنا خانمی جون عزیز
بله حق با شماست اما باید این واقعیت رو هم در نظر داشت که برای همه مشکلات و مسائل زندگی هست حالا کم یا زیاد و حالا بعضی ها هم ظرفیتشون کم هست یا زیاد ولی خانمی سعی کن واقعی خوش باشی از لحظاتت لذت ببری و کاستی ها رو وقتی نمی‌شه و نمی‌تونیم تغییر بدیم نباید همش بهشون بفکریم البته اینی که همش بی خیال باشیم هم نه می‌شه نه درسته گاهی دلمون می‌گیره گاهی خیلی خیلی سخته و اما این گاهی ها رو باید بتونیم فقط به همون گاهیش محدود کنیم نذاریم گاهیش بشه همیشه و سایش زندگیمون رو هم تاریک کنه …

سلام. اوخ اوخ اوخ. بچه ها مدیر اومد. با کمربندش هم اومد. میگم چیزه. یعنی چیز. من که تو این مدت پسر خوبی بودم. میتونی از بچه های محله بپرسی. مگه نه بچه ها. اصلً توی همه ی پستا کامنت گذاشتم که مجتبا کجایی دلم برات تنگ شده.
خب دیگه تا بیشتر از این حالت به هم نخورده ما بریم.
فقط اینجاشو جدی جدی جدی مینویسم. اینجا محله ی مجتبا و دوستانه. نه محله ی دوستان و یه وقتایی مجتبا. اینو گفتم که گاوایی که گفتی حساب کار دستشون بیاد.
موفق باشید.

چه جالب اتفاقً منم از امروز الکی خوش شدم البته نه هنوز کامل وقتی این پست رو دیدم یه حس آشنا پیدا کردم عجبا ههه ولی من هنوز مثل شما نشدم میخوام بشم میخوام مثل قبلها به ترک دیوار هم بخندم میخوام مثل قبلها از خوردن یک پرتقال هم یک دنیا لذت ببرم من میخوام شاد باشم تا سلامت باشم و دلم آروم خدایا کمک مون کن باز شکر که لا اقل دوست همنوع داریم که حالمونو بفهمه خدایا کمک مون کن و انتقام مون رو از آدمایی که باعث ناخوشیمون میشن بگیر

الان حقت نیست سلام نکنم
هان
الان حقت نیست دعوا بکنم
الان حقت نیست بدم بمبت رو خنثی بکنن
الان حقت نیست بگم یه مدیر بی معرفتی
الان حقت نیست بگم دلمون اصلا اصلن هم برات تنگ نشده بود
الان حقت نیست نق نق بزنم تا صبح
هان
هان
هان
میگما مجتبی اینا رو ولش چطور مطوری
نیستی . رفتی فضا با حواریون قاطی شدی محله و بچه ها و اینا رو کمپلت فراموش کردی
دلمون تنگ رفته بود . اینقدر افتضاح بی رحم نباش

بعدشم این ینجه رو بد نافرم زیبا اومدی

یه جایی برا خودم نوشته بودم

انسان ها حیوانات هوشمند بی ارزشی هستند
در دشت خیالت میچرند
گل احساست رامی بلع اند
آنوقت خرابکاریشان را میکنندو میروند

البته منظور از آدم ها دقیقا آدم هاست نه شما هم محله ای ها و برخی دیگر
شماها صد البته که فرشته اید

سلام مدیر خوش اومدی نبودی کجا بودی آیا؟ فقط گفتم بگم امیدوارم شما و همه ی هممحله ای ها واقعی خوش باشین برای مادر مریم خانم هم آرزوی سلامتی میکنم بخدا وقتی بیماری یکی رو میشنوم ناراحت میشم و فکرم اصلً کار نمیکنه خدایا حرف دل ما رو بشنو.

سلام مدیر جون، کجا بودی؟
من که احساس یتیمی بهم دست داده بود.
به قول شهروز اینجا شده بود محله دوستان نابینا و بعضی وقت ها مجتبی.
رییس با ما این کار ها رو نکن!! ما گناه داریم!!
در مورد الکی خوش بودنت هم باید بگم: ای ول، همینجوری ادامه بده، تو میتونی مدیر.

ی روز میاد که دیگه نیستم.‏ آره دیگه نیستم من فقط زنده بودم زندگی نکردم هر روز میاد و میره و من ناچار به این سلیار ادامه میدم فکر نکنید جوگیر شدم آره فکر نکنید کاش زودتر تموم بشه این سریال لعنتی خسته شدم شاید خودم بهش پایان دادم……………‏

خب آخه فکر کردی خوشی توی چیه خب همیناست دیگه
همینش هم خوبه منم خیلی افتضاح دلگیرم
همه جوره از آدما از زندگی
دلم میخاااد بمیییییرم
میگما راستی فکر کنم من چشمت زدم
از عید تا حالا میگفتم مجتبی دیگه خیلی راضی و اینهاست دیگه ازین پستا نمیذاره ححح
ولی خوش باااشی حتی الکی

سلام بر و بچه های گوشکنی
قبل از این برنامه ها یکی یکی به خدا گیر میدادیم
که خدایا اینجوری شد اونجوری شد
این کارو بکن خدایا این کارو نکن
حالا دیگه همه جمع شدیم تو محله
با هم میگیم خدایا خدایا
راستش میترسم خدا عامل این تجمعات تحریک آمیز رو دستگیر کنه ها نگید نگفتم .
مجتبی جان مواظب خودت باش.

سلام
ای وای اینجا چه خبره همه آواز ناله سر دادن آقا مجتبی بعد از مدت ها ائمدی اینجوری؟
دست رو دل من نذارید که داقونم این حرفارو میزنید داق دلم تازه میشه.
انشا الله همتون واقعا شاد باشید یعنی میشه؟ انشا الله که بشه.

ترک برداشت, دلم را میگویم اینقدر که در مسیر زندگی گرم و سرد شد…

ضمن درود فراوان و عرض ادب! مدیر جون تو الکی خوش نیستی،‏ بلکه مثل بنده واقعی خوشی،‏ آنقدر در خوشی هایت غرغ شدی که یادت رفته که بانوان محله را به جشن میلاد دعوت کردی و برای پذیرایی هنوز اقدامی نکردی،‏ عزیزم تو که مهمون دعوت میکنی-اول وسایل پذیرایی را آماده کن سپس برو دنبال خوشگذرانی! اگه هم فرصت پذیرایی از مهمونارو نداری بگو تا یه نفر جانشینت بشه و پذیرایی کنه،امشب من اومدم ازت اجازه بگیرم و اگه اجازه صادر بشه پذیرایی را عهدهدار شوم!‏

دیدگاهتان را بنویسید