خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دلم گرفته

بد جوری دلم گرفته از زمین و زمان و هر کس شاکی هستم و احساس غم در من چیره شده و صدایی می گوید برو و قلم بردار و تمام احساس خود رو در قالب دل نوشته ی بنویس پس من می نویسم …

باز سایه سیاه ابران بارانی دلم رو تاریک کردن باز فتنه ی در راه هست باز طوفانی و باز بارش سهمگین دیدگان ابری که نه زمان می شناسد و نه مکان آری این فریاد طوفان زخمی کهنه در عماق دلم هست که باز احساس درد و سوزش خود از نمک بی وفایی رو داد می زند گویی تمام وجودم در رگهایم فریاد می کشد آری این رعدی قبل از طوفان باران هست که نوید آرامش بعد از آن رو می دهد بله بله بارانی سنگین در شبی تاریک در اتاقی خلوت از شب تا صحر خابی نیست صدای رعد وحشت ناک شانه هایم رو به تکان در می آورد و سیل باران در گونه هایم به تندی بر روی بالش می ریزند در این شب بارانی شمع امیدم زیر قطرات بزرگی همچنان می جنگد و ندا می دهد سقفی نیست دیواری نیست چه کنم دیگر به آخرش رسیدم شمعی دیگر بیاب تا آتش مرا در خود گیرد و به فکر باش تنها با من نمی شود و من باز غرق در باران هستم شمع می گوید ای طوفان اگر همه عالم هم با تو باشند تو تاریکی و من هر چند کوچک ولی در دل تو سیاهی خواهم ماند و ترسی از باران تو ندارم و این من هستم که به جنگ با تو برخاستم و هیچ بیمی از تو ندارم چون نور من فقط با تاریکی تو معنا پیدا می کند و اگر من نباشم دیگر تو هم نیستی و بدان من همیشه پیروز هستم و این طوفان هست که با ناله عقب می کشد و سکوتی عمیق در عماق دلم گوش رو به آرامش دعوت می کند و فقط صدای قطرات باران از شاخ و برگ دلم در برکه های پسه باران به گوش می رسد تصور کن سکوت و قطرات شبنم در برکه آری بسیار زیباست و این من هستم در کنار شمعی نورانی که از طوفانی سهمگین با بارانی سیل آسا رها شده و به قدرت ایمان باز تسلیم شدم و گفتم خدایا شکر

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «دلم گرفته»

وای یعنی اصلا در عجبم
منم خیلی دلم گرفته
واقعا خوش به حال شما و امثال شما که میتونید در قالب نوشته حرفتونو بزنید من که اصلا ازین هنرا ندارم
ولی خیلی عالی بود یعنی دقیقا با حس الآن من جور در میومد
تازه اینجا هم که بارونیه دیگه هیچی
ممنون خیلی

سلام دوستان عزیز از لطف شما ممنون هستم راستش وقتی قلم برداشتم تا بنویسم بسیار نا امید بودم و فکر می کردم که هیچ چاره ی ندارم ولی همه حرفها خود به خود آمد و در پایان حس عجیبی در وجودم بود و دیگر فکر می کردم که بسیار خوشنود هستم و این فقط لطف خداست که ما رو امیدوار می کنه و تذکر بهترین آبی هست که همیشه به درخت می دهند یعنی آدم یعنی ما …

خیلی خوب بود بارون روح ادمو لطیف می کنه و ذکر خدا فکر آدمو روشنایی بهش می ده حتی اگه نتونیم طبیعت رو ببینیم فضای بارونو حس می کنیم صداشو می شنویم و قطراتشو لمس می کنیم خوبه گاهی زیر این دو تا دوش بریم و روح و فکرمونو که خسته شدن بشوریم بعد آسمون صاف و هوای تازه دوباره خودش میاد و حالمون عالی میشه

سلام آقای شکاری
خوب کردید نوشتید
همیشه بنویسید
نوشتن خیلی نعمت بزرگی هست و کلی انرژی مثبت به آدم می‌ده
دل‌گرفتگیتون هم خدا رو شکر بد نبوده
همین که بیم و امید با هم داشتید و همین که آخرش امیدتون غالب بر بیمتون شده کلی عالی هست و ان شا الله شمع درونتون همیشه همیشه پر نور و روشن باشه

جناب شکاری درود بر شما. خیلی خوب بود. به نظرم نوشتن مثل وحی میمونه دل آدم کمی سبک میشه و باز میتونه زندگی رو از سر بگیره. پس پیامبر عزیز بیشتر بنویس. من خودم ای بگی نگی قبلا شعر میگفتم البته بیشتر برای دل خودم ولی مدتهاست که قطع وحی شده. برایم دعا کنید که از سر گرفته بشه. یعنی خدا بازم لطفش رو مثل همیشه شامل حالم بکنه.آمین.

سلام گرم من رو از عمق وجودم داشته باشید نخودی جان خیلی با هالی مرسی و فریبا خانم راستش من هم در زمانهای راهنمایی که بینا بودم شعر می گفتم و مورد تحسین و حتی مورد تمسخر دیگران قرار می گرفتم و چند وقتی بود که نمی نوشتم و این خود احساس بود که به سراغم آمد و دلیل هم فکر می کنم دل شکستگی و بی قراری بود امیدوارم که احساس سراغ شما هم بیاد ولی نه با غم و غصه بلکه با شادی که در عمق وجود شما قرار بگیره مرسی

سلام سیروس عزیز. خیلی خوبه. نوشتن آدمو سبک میکنه. یه دل نوشته چند وقت پیش نوشتم گذاشتم تو محله با نام نیرنگی تا یکرنگی. دوست داشتی سرچ بزن بخون.
خدایا ؟

معامله خوبی است اگر بخواهم از تو درد های پشت پیشانی اش را.
تمامیِ دغدغه هایی که او را می خورند…آن غم چال شده ی درونش…
اصلا هر چه که درد هست را یکجا به من بده
بعد بگذار، او دیگر در ارامش و خوشحالی محض زندگی کند.
چشم های صبورش شَعَف واقعی داشته باشند! او را در حال خندیدن از ته جان ببینم…؟
نبینم فقط ادامه می دهد و خودش را سرزنش میکند.
نبینم بیهوده روزهایش را میگذراند.
خدا جون، نگاهم کن!!
معامله میکنی؟
خدا میشود لطفا ببوسی جای من ان جای درد هایش را
لب های من که بلد بودند خوبش کنند…تو را نمیدانم خدا.
اگر به نیت من باشد، بوسه ات شاید اثر کند..
امضا، امیر.
۲۵ اردیبهشت ۹۳

سلام ممنون دوستان عزیز خیلی لطف دارین من هم اون پست زیبای شما رو دیدم و در اینجا می گویم ای ول داش قربون و کیف می کنم از این محله قشنگ که هنوزز نتونستم طوی اون یک خونه بسازم هنوز یک چادور نشین هستم و امیدوارم که روزی من هم در یکی از طبقات آخر محله بشینم مرسی که جا برای چادور من و امثال منداشتین ممنون

سلام
آخی چقدر دلم یه جوری شد . چقدر معصوم و آرومو سر به زیر چقدر قشنگ احساست رو نوشتی
منم حسی مشابه با حس شما رو دارم . چند وقته منتظر بارونم

خیلی آخرشو خوب اومدی
من هیچ وقت نتونستم نوشته هامو اینجور تموم کنم
دل بزرگی داری خیلی بزرگ

دیدگاهتان را بنویسید