به نام الله بی همتا
هیچکس جرأت نمیکرد به خانه …ها بره هر شب صداهای عجیب غریباز آن خانه به گوش میرسید. صدایی مثل سنگباران که نه تنها اعضای خانواده … بلکه حتی کارآگاهان را نیز شگفتزده کرده بود. تا ماهها این سروصداها ادامه داشت و همه تصور میکردند که کودکان بازیگوش به طرف خانه سنگ پرتاب میکنند اما هیچ کودکی در روستا از ترس به آن خانه نزدیک هم نمیشد تا اینکه بالاخره راز سنگباران خانه 000 فاش شد.
تا اینکه یک روز یکی از اتاقهای خواب خانه سنگباران شد و آن موقع بود که ساکنان این کلبه روستایی، متوجه شدند ، دخترک 12 ساله خانواده هدف سنگباران است. این دختر چنین قیافه ای داشت: «قد بلند و لاغر است با چشمانی سیاه و با نفوذ که هیچ حرکتی در اتاقش از چشم او دور نمیماند. وقتی او با شما صحبت میکند، هیچ لبخندی را در چهرهاش نمیبینید؛ انگار چیزی را میبینید که شما قادر به دیدن آن نیستید.»
در یکی از روزها، اهالی خانه مشغول کارهای خودشان بودند که باز هم صداهای وحشتناک شروع شد. انگار یک نفر از دور خانه آنها را نشانه رفته و مدام به آن سنگ پرت میکرد. به اتاق دخترک بیش از هر جای دیگر سنگ پرتاب میشد. همه در جای خود میخکوب شده بودند و نمیدانستند چه کار باید بکنند. چند دقیقهای طول کشید تا صدا قطع شد و آن موقع بود که دختر و والدینش، جرأت ورود به اتاق را پیدا کردند.
آغاز یک معمای ترسناکروی تخت و کف زمین اتاق دختر پر از سنگ شده بود. تکرار این اتفاق ترسناک به قدری زیاد شده بود که همه اعضای خانواده را سخت نگران کرده بود. چارهای جز خبر کردن پلیس نداشتند. البته ماجرایی که خانواده برای اداره پلیس تعریف کردند آنقدر باورنکردنی بود که به سختی راضی شدند چند پلیس را برای رسیدگی به گزارش به خانه مورد نظر اعزام کنند. در بازجوییهایی که پلیس از تک تک اعضای خانه به عمل آورد، به این نتیجه رسید که یک بار یکی از پسرهای خانواده، برای اینکه دیگر خواهرها و برادرهایش را بترساند روی سقف خانه چند سنگ پرتاب کرده بود. نتیجه بازجوییها مشخص شد و پلیس به این نتیجه رسید که سنگ پراکنیها، کار پسر بازیگوش خانواده است. اما در نهایت ناباوری و زمانی که پلیس قصد داشت پسر خانواده را به عنوان مقصر ماجرا به خانواده معرفی کند و برگردد، دوباره صداهای بلند و وحشتناک سنگباران به گوش رسید. این بار مطمئناً کار پسر خانواده نبود، زیرا او برای پاسخگویی به سوالات پلیس پیش آنها نشسته بود. به این ترتیب پیگیریهای پلیس بینتیجه ماند. ساکنان منطقه، خصوصاً آنهایی که از نزدیک شاهد ماجرا بودند، خیلی احساس ترس و نگرانی میکردند. حتی بعضی از همسایهها، شبها موقع خواب تفنگ زیر بالشهایشان میگذاشتند که مبادا کسی به آنها حمله کند. متاسفانه استفاده تصادفی از این تفنگها، جان یک دختر را گرفت و چند نفر را هم زخمی کرد. ماموری از اداره پلیس در خانه آنها شبانهروز کشیک میداد و مراقب اوضاع بود. شدت پرتاب سنگها به خانه روستایی آنقدر زیاد بود که این مامور، پس از مدتی حالت عصبی پیدا کرد و برای استراحت به مرخصی فرستاده شد.
کارآگاهان در خانه باونها
شرایط خانه باونها آنقدر خطرناک شده بود که مقامات دولتی به فکر افتادند تا گروهی از کارآگاهان را اعزام کنند. کارآگاهان به محض رسیدن به خانه ، تحقیقات خود را شروع کردند. آنها اولین سوالات خود را از خانواده که نگرانی و اضطراب در چهرهشان موج میزد، پرسیدند و ماجرا مو به مو برایشان توضیح داده شد. بعد نوبت به اهالی روستا و ساکنان رسید. قرار شد گروهی 80 نفره از مردان مسلح، شبها اطراف خانه کشیک دهند تا معلوم شود چه کسی یا کسانی خانه را سنگباران میکنند. با وجود اینکه مردان مسلح،اطراف خانه باون را شبانهروز تحت نظر داشتند، اما باز هم سنگپراکنیها از منبعی نامشخص و از فاصلهای بسیار دور ادامه داشت. نکته عجیب این بود افرادی که داخل خانه بودند، صدای سنگباران را از بیرون میشنیدند و آنهایی که در بیرون خانه بودند، تصور میکردند صدای سنگ انداختن از داخل خانه میآید. از آنجا که هیچ توجیهی برای سنگپراکنیها یخانه باونها پیدا نشده بود، مردم آن را به ارواح سرگردان و عصبانی نسبت داده و نام روح را روی آن گذاشتند. علاوه بر کارآگاهان ، افراد ماجراجویی که علاقهمند به امور ماوراءالطبیعه بودند نیز به خانه سرازیر شدند. یکی از این افراد که به او اجازه دسترسی به همه جای خانه داده شد. برای انجام تحقیقات خود، قسمتی از سقف خانه را برداشت تا از آنجا دیدهبانی کند و همچنین چندین تله در اطراف خانه کار گذاشتند. اما هیچ یک از راهکارهای او نتیجه بخش نبود. سنگهایی که به اندازه فندق بودند. همچنان به طرف خانه پرتاب میشد. او و پنج دستیارش نمیفهمیدند که سنگها از داخل خانه به بیرون پرت میشود یا از بیرون به داخل خانه انداخته میشود؛ چه برسد به اینکه بخواهند منبع اصلیاش را شناسایی کنند. همین موضوع آنها را بسیار گیج کرده بود تا جایی که دیگر نتوانستند به تحقیقات خود ادامه دهند. پس از رفتن و آمد کارآگاهان زیادی به خانه ، حالا نوبت یک کارآگاه محلی بود تا تحقیقاتش را آغاز کند . وقتی جوانی علاقهمند به ماوراءالطبیه و احضار روح، به خانه مورد نظر رفت. متوجه شد که یکی از دختران سه ماه پیش از دنیا رفته. او معتقد بود که روح آن دختر سنگها را به سمت خانه پرتاب میکند تا با دختر کوچکتر ارتباط برقرار کند. او با هیچ یک از اعضای خانواده به غیر از دخترک صحبت نکرد. دخترک12 ساله همانطور که اشک میریخت، اعتراف کرد که یک بار روح با او صحبت کرده و با او گفته: «به مادر بگو نگران نباشد، من همیشه مراقب تو هستم». وقتی کاراگاه به خانواده گفت که روح دختر از دست رفتهشان خانه را سنگباران میکند، طولی نکشید که سنگاندازیها تمام شد. از آنجا که همه دخترک را علتی برای اتفاقات وحشتناک چند وقت اخیر میدانستند. او را به خانه مادر بزرگش فرستادند. اما در آنجا هم اتفاق عجیبی افتاد. دیوارهای خانه مادر بزرگ بدون دلیل شروع به لرزیدن میکرد و برای اینکه مبادا حوادث غیرمنتظره بیشتری رخ دهد، او را دوباره به خانهاش برگرداندند؛ ولی خیلیها معتقد بودند که او،کیس مناسبتی برای ارتباط با ارواح مزاحم است.حالا بگین این واقعیته یا خیال ؟
۱۱ دیدگاه دربارهٔ «عجیب و غریب!واقعیت یا خیال ؟ 2»
سلام ترانه جونی
من که میگم این یک چیز عجیب و قریبی هست و امکان اینکه واقعی باشه خیلی کمه هااااا
سلام بر ترانه ی عزیز
به نظر میاد خیالی باشه ولی تو این دنیا هیچی غیره ممکن نیست
ممنون از زهماتت
موفق باشی دوست عزیز
سلام بیخیال منم اصلا باورم نمیشه!!! نگی واقعی ها ترانه!!!
سلام. وای ماماااااااااااان. این چیزا چیه میگید نصفه شبی. سکته کردم از ترس. بابا ین خونه بغلی ما داره میکوبه. هی خونه میلرزه صداهای ناجور میاد این پست هم همزمان با این صداها خوندم. آقا من حالا مگه خوابم میبره. کمک.
شکلک پریدن سه فاز.
شکلک سنگکوب کردن.
سلام ترانه.
این موضوع به نظر من هیچگونه قابل توجیه نیست و واقعیت نداره.
نه سنگ خود به خود تولید و به مقدار انبوه بوجود میاد و نه جهت یابی اینقدر مشکله که این همه پلیس و کاراگاه نتونن از پسش بر بیان.
تازه ماجرای روح که دیگه از بیخ و بنیاد ایراد داره.
ممنون که حس کاراگاهی مم رو به چالش کشیدی.
سلام ترانه
برای من هم باورنکردنیه ولی با داستانهایی که در برنامه ی اینجا شب نیست رادیو جوان با اجرای فرزاد حسنی چند سال پیش شنیدم این هم ممکنه راست باشه
به هر حال داستان جالبی بود
سلام به همه و ممنون که نظر دادین بله این ماجرا واقعیه !و در شهر ولز در بریتانیا اتفاق افتاده در روستایی به نام گویرا این ماجرا بعدا معروف شد به روح گویرا
ترانه خدا بگم چیکارت کنه با این پستت!!!من که اصلا فکرشو هم نمیکردم بگی واقی!!!
ههه خب اولین بار که منم خوندمش فکر کردم تخیلیه!ولی واقعیت داره خیییییلی عجیبه ولیییی واقعیت داره!
عزیزم به فکر من بد بخت که تنها زندگی میکنم هم باش.
ههه آمنه جان ما قرآنو داریم ما رو خدا با قرآنش محافظت می کنه پس نگران چیزی نباش