خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دانلود بیستو نهمین برنامه زندگی ادامه داره

درود. زندگی ادامه داره، امروز هم از موج رادیو فصلی، فرکانس 105/50 مگاهرتز به روی آنتن رفت. در گشت سپید، سفر کردیم به یک منطقه ی شگفت، در جنوب شرق ایران. در اتاقی در حومه ی خاطرات، مباحث خوبی از طرف دوستان نابینامون مطرح شد. در بخش نمایش، مشکلات و یا بعضا بهانه جویی های دانشجویان نابینا در دانشگاه به نمایش درآمد. البته راهکار هایی هم برای دانشجویان نابینا و حل مشکلات آنها، در دل نمایش مطرح شد. فرهنگسازی برای سایر مردم هم، یکی دیگر از اهداف این نمایش بود. در پایان برنامه هم آهنگ ستاره پوش، با صدای سعید شهروز، پخش میشه. آهنگساز و تنظیم کننده این اثر، بهروز صفاریان، و شاعر این کار، روزبه بمانی هستش.

دانلود برنامه 29، به مدت 29 دقیقه و 27 ثانیه، و با حجم 13 مگابایت از

این لینک

خب بریم سراغ دوستان عزیزی که قراره در بخش نمایش با ما همکاری کنن. علاقهمندان از بین دختران نابینا و نیمه بینا که در تهران زندگی میکنن، برای شرکت در بخش نمایشی، باید یک داستان کوتاه رو برای ما روایت کنن. انتخاب داستان به عهده خودتون هستش. یک داستان کوتاه، نهایتا به اندازه یک صفحه آ چهار، رو انتخاب کنید و برای ما اون رو روایت کنید. یعنی صرفا روخوانی داستان، مد نظر ما نیست. دقیقا کاری که استاد بهروز رضوی در قصه های شب رادیو انجام میداد. پس از این که داستان رو روایت کردین، فایل صوتی صدای خودتونو به آدرسی که در پایین به اون اشاره میکنم، به همراه یک رزومه ی کوتاه از خودتون واسمون میل کنید. از بین آثار ارسالی، یک یا دو نفر انتخاب میشن، و به امید خدا از روزی که ضبط نمایش داریم، همکاریشون رو با ما شروع میکنن. ما به این همکاری مفتخریم. عزیزانی که با شیوه ی روایت داستان آشنا نیستن، میتونن برای نمونه، فایل زیر با صدای استاد بهروز رضوی رو با حجم 1 مگابایت، دانلود کنن

لینک دانلود

آثار خودتون رو به میل من، به نشانی

Amirsarmadi68@gmail.com

ارسال کنید. آخرین مهلت ارسال آثار شما عزیزان، تا روز جمعه مورخ 30 خرداد ماه است. چنانچه در این بخش سوالی داشتین، در قسمت کامنت ها در خدمتم.

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «دانلود بیستو نهمین برنامه زندگی ادامه داره»

سلام به همه ی دوستان عزیز.‏ از اونجایی که امیر تمام نکاتو به وضوح توضیح داد،‏ فقط اومدم تا قهرمانی سردبیرو با اجازه ی پیشکسوت ها و بزرگترا اعلام کنم!!!.‏ انشالا در مورد محتوای برنامه و سایر موارد،‏ با توجه به دیدگاههای شما عزیزان حتما در وقت مناسب صحبت خاهم کرد.
منتظر دیدگاهاتون هستیم.

خوب! بازم من اومدم!.‏ از اونجایی که تو پست ارزشمند محمدرضا خوشی عزیز که جا داری یه بار دیگه هم ازش تشکر کنم به خاطر کار ارزشمندش،‏ قول داده بودم دوتا خبر خوبو در مورد مسابقات جهانی فنلاند در رشته ی گلبال تو کوچه ی رادیوی محل اطلاع رسانی کنم،‏ الآن اینجا براتون مینویسم.
اول اینکه:‏ با مذاکرات و رایزنیهای گروه برنامه ساز برنامه ی زندگی ادامه داره با شبکه ی رادیویی ورزش،‏ و همکاری فدراسیون ورزشهای نابینایان و کم بینایان،‏ امسال برای اولین بار از طرف شبکه ورزش رادیو، یه گزارشگر ‏‏(یعنی آقای حمید رضا خاجه خباز‏)‏،‏ برای پوشش بهتر مسابقات جهانی گلبال، به این مسابقات اعظام خواهد شد.‏ این اتفاق قبلا فقط در مورد مسابقات پارا آسیایی و پارا المپیک افتاده و در مورد مسابقات جهانی رشته ای از رشته های ورزشی نابینایان بینظیره.
دوم اینکه داریم تمام سعی و تلاشمونو میکنیم که گزارش زنده و مستقیم این مسابقاتو با شکل و شمایلی نوین و البته تخصصی به روی آنتن رادیو ورزش ببریم.
البته این کار با توجه به تداخل مسابقات گلبال با جام جهانی فوتبال و لیگ جهانی والیبال، پخش زنده ی تمامی مسابقات گلبال مردان کشورمان کاره سختیه و هنوز قطعی نشده. اما حتا اگر در انجام این امر موفق هم نشدیم،‏ به شما دوستان عزیزم این اطمینانو میدم که ما تمام سعی و تلاشمونو به کار خاهیم گرفت، تا جایی که امکان پذیر باشه، بازی های گلبال مردان کشورمون در مسابقات جهانی رو پخشه زنده کنیم

سلام. از میلاد عزیز تشکر میکنم.
و اما در خصوص مطلبی که اشکان به اون اشاره کرد، باید بگم الان از سایت فدراسیون جهانی ایبسا چک کردم، اولین بازی تیم ملی گلبال کشورمون در مسابقات جهانی فنلاند، ۳۰ june, نهم تیر ماه، با تیم آلمان ساعت ۱۱ صبح به وقت محلی هستش. با توجه به اختلاف یک ساعتو نیمه با شهر هلسینکی، به زمان ما بازی میشه ساعت ۱۲/۳۰ ظهر. احتمال زیاد بتونیم پخش زنده کنیم. دومین بازی هم همین روز ساعت ۲۰/۳۰ به وقت تهران با تیم ملی آمریکا هستش.
خلاصه همونطور که اشکان گفت: همه ی سعیمون رو میکنیم برای اولین بار، مسابقات جهانی در رشته گلبال رو پخش مستقیم کنیم. این رقابت ها برای ما خیلی مهم هستش. چرا که سه تیم اول این رقابت ها، سهمیه پارا المپیک ۲۰۱۶ ریو رو به دست میارن

سلام امیر سلام اشکان, برنامه امروزتان خیلی خوب بود. بخش خانم غنی که همیشه خوبه و بویژه امروز که از چابهار و آن چشمه گفت واقعا اشتیاق پیدا کردم برم از نزدیک ببینم. البته اگه مثل خیلی از مناظر طبیعی دیگه برای ما رفتنش صعب و مشکل نباشه. اتاق خاطرات هم جالب بود نکات خوبی توضیح داده شده بود. نمایش هم خوب بود به یکی از معضلات و مشکلات دانشجویان نابینا پرداخته بود و آن هم عدم مشارکت در تحقیقات و کنفرانسها. واقعا باید به گونه ای این ضعف برطرف بشه و نابینایان با قدرت بالای پردازش و تحلیلی که دارند بتوانند روزی در تحقیقات اجتماعی و فرهنگی و…. نقش و جایگاهی داشته باشند.
خود من در زمان دانشجویی حتی یک تحقیق ارائه نکردم و همیشه از این امر ناراحتم چون فکر میکنم ضعف بزرگی در تحصیلاتم وجود داشته طوری که الآن این خلأ را احساس میکنم چون دهها و صدها موضوع برای تحقیق در بین خود نابینایان وجود دارد ولی ما با اینکه در رشته های علوم اجتماعی یا روانشناسی تحصیل کرده ایم و دوستان عزیزی در کارشناسی ارشد داریم ولی باز بازار تحقیق در بین ما تعطیل است و گاه دانشجویانی برای پایان نامه های خود به ما سر میزنند ولی بعد معلوم نمیشود که نتیجه چه شد و بکجا رسید.
شرمنده طولانی شد. ولی این یک درد و ضعف بزرگیست که باید با همت و عزم راسخ خود در صدد درمانش برآییم.

سلام به عموی نازنین محله. مثل همیشه دقیق و نکته سنج. ایشالا یه فرصت دست بده همگی با هم به این منطقه سفر کنیم. اما در خصوص نمایش این هفته، هدف ما از این آیتم نمایشی این بود که در کنار همه ی مشکلاتی که دانشجویان نابینا برای تحصیل دارن، اما بسیاری از اوقات هم خودشون یا بهتره بگم خودمون تنبلی میکنیم. به هر بهونه ای که شده، میخوایم از زیر درس خوندن، ارائه کنفرانس و تحقیق در بریم. خلاصه ما که همیشه به دیگران انتقاد میکنیم، یک بار هم بیاییم صادقانه، خودمون رو نقد کنیم.
البته با دایره ی انصاف. یعنی همونطور که در نمایش به اون پرداختیم. هم مشکلات رو اشاره کردیم و هم بعضا بهانه جویی های خودمون رو

سلااام
من گوش کردم از لحاظ محتوایی خیلی خوشم اومد
این دوتا خاطره خیلی جالب بودن
اوه نگو فهیمه شعاعی از شیرینی که چقدر دلم میسوزه
آخه کلی مدل هست کاش میشد لمس میکردیم انتخاب میکردیم
نمایش هم قشنگ بود
انگار یکی اصفهانی حرف زد ههه
اون که گفت من غایب بودم اون کی بود همون رو میگم
بعدش هم به خانم شجاع بگو زهره گفت کفش اسپورت بپوش پاشنه دار نپوش کمرت آسیب میبینه
خخخخ
بهش بگو من شدیید دوستش دارم همین شوخی رو هم بهش بگو باااشه
دیگه انگار از ذهنم پرید بقیش بمونه واسه فردا شب
ممنون که زحمت میکشید همتون
آهان راستی آقای ماسوله از دو خبرتون ممنونم

سلام اصغر آقای گل. از لطفتون ممنونم. ایشالا بتونیم به نمایندگی از شما، بهترین برنامه ها رو بسازیم و تا جایی که امکان پذیر باشه، در جهت درست فرهنگسازی کنیم.
یه سلام ویژه هم به زهره. خب اون فرد که مژده ارسلانی بود. در خصوص شیرینی که بهش اشاره کردی، اتفاقا من چند وقت پیش با یکی دیگه از دوستانم که نابینا بود، رفتیم قنادی. بین دو سه مدل که تردید داشتیم، خود فروشنده در کمال تواضع شیرینی ها رو به ما داد تست کردیم، و گفت از هر کدوم که خوشتون اومد بگین بهتون بدم.
گاهی اوقات، ما خودمون الکی میترسیم و به خرید نمیریم. در حالی که اگر چند بار این کار رو کنیم، هم تجربه ها به دست میاریم و هم عادت میکنیم.
باشه به فاطمه هم ابراز لطفت رو میگم.
مرسی که هستی

سلام.‏ از اظهار لطف همه ی دوستان بسیار ممنونم.‏ انشالا امیر خودش به تکتک شما پاسخ خواهد داد،‏ اما به زهره خانوم بگم که:‏ اون خانوم که مد نظر شما بود،‏ مژده ارسلانی بود و اون یکی خانوم هم مریم بیریا بودند.‏ خانوم شجاع هم خودش اینجا مییادو نظراتونو میخونه، حتما واکنششو حتا اگه خودشم ننوشت خودم براتون مینویسم.

سلام به همه ی شما بچه های کوشایی که برای تهیه ی این برنامه زحمت می کشید.
بازم خوشحالم که اشکان و امیر رو اینجا می بینم و البته امیدوارم شهروز هم کم کم پیداش بشه.
شاید هم تا وقتی که بنده نظرم رو در این وب سایت قرار می دم، شهروز هم اومده باشه.
همونطور که گفتم، کار زیبای شما بچه ها، من رو به یه شنونده ی ثابت و گاهی هم نقاد برنامه های ارزشمند شما تبدیل کرده که خب همونطور که در جریانید، برخی از دیدگاههای خودم رو در قالب تلفنهایی که گاهی شماها از سر لطف به من می زنید، ابراز کردم.
هنوز برنامه ی این دفعه رو نشنیدم ولی اشاره ای که عمو حسین، در مورد تحقیق و انجام اون در دانشگاه توسط بچه های نابینا داشتن، من رو وادار کرد که در این دیدگاه که احتمالا قدری طولانی می شه، چند مورد رو خدمت شما و سایر دوستان نابینا و کمبینا عرض کنم.
یادم میاد در دوران تحصیلم، در این مورد اتفاقای جالبی افتاد که من فقط اونهارو نقل می کنم و نتیجه گیری رو به خود شما دوستان گرامی واگذار می کنم.
در هر دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد، دو بار با اساتیدی روبرو شدم که برای تحقیق از من خواستن که تحقیقم رو روی نوار کاست ضبط کنم و به حضور اون اساتید ارجمند ارائه کنم.
دو بار هم خود من به اساتید پیشنهاد کردم که موضوع تحقیق رو به صورت کنفرانس در کلاس ارائه کنم.
یه بار هم که یکی از اساتید مایل نبود که من تحقیق رو به صورت کنفرانس به حضور ایشون تقدیم کنم، با یه پیشنهاد ابتکاری نظر ایشون رو تغییر دادم.
من از اون استاد گرامی تقاضا کردم که اجازه بدن من تحقیق رو به صورت کنفرانس ارائه بدم و در عوض کل کنفرانس رو به زبان انگلیسی در کلاس انجام بدم که همین موضوع خیلی برای ایشون جالب بود و البته باعث شد انتظار ایشون از بقیه ی بچه های نابینا هم بالا بره.
در کنار این موارد که عرض کردم، در دوران کارشناسی که هنوز با کامپیوتر آشنا نبودم، برای تحقیقهای دانشگاهیم، همیشه از برادرم و یا دوستای دیگه کمک می گرفتم.
به این صورت که مطالب تحقیق رو به صورت بریل آماده می کردم و اون دوستان همدل و یا برادرم، مطالب رو بعد از اینکه من اونهارو براشون دیکته می کردم، می نوشتن.
جالبه که خدمتتون عرض کنم متأسفانه یا خوشبختانه، درست از همون ترم اول کارشناسی که هنوز به محیط دانشگاه خو نگرفته بودم، کار انجام تحقیق شروع شد و تو همون ترم اول، مجبور شدم دو تا تحقیق برای دو تا از سختگیرترین اساتید دانشگاه و در عین حال، دوتا از باسوادترین اساتید انجام بدم.
ولی بیشترین حجم تحقیقهایی که نوشتم، به دوران کارشناسی ارشد برمیگرده که دیگه با کامپیوتر هم آشنا شده بودم و خودم مستقلا تحقیقامو می نوشتم.
در این دوران هم یکی از اساتید از من خواست که یه تحقیق به زبان انگلیسی بنویسم در حالی که از هیچ کدوم از دوستای بینایی که در کلاس حاضر بودن، چنین چیزی نخواست.
البته من هم که ارادت ویژه ای به ایشون داشتم و دارم، با کمال میل این کار رو انجام دادم.
کاری که ایشون از من خواسته بود، ترجمه ی ۲۰ صفحه از رساله ی قُشَیریه به انگلیسی بود.
اگه بعضی از دوستان ارجمند این کتاب رو خونده باشن، حتما مطلع هستن که موضوع این کتاب، در مورد شرح حال عرفای قرون نخستین دوران اسلامی هست و شرح و ترجمه ی این کتاب به دست زنده یاد بدیع الزمان فروزانفر انجام شده و ترکیبی از نصر فارسی و عربی هست.
غرض از نقل این مطالب این بود که عرض کنم به نظر من، به هیچ وجه نباید از زیر بار کار تحقیقی صرفا به دلیل نابینایی شونه خالی کرد.
برعکس، باید با انجام چنین مواردی، توان علمی خودمون رو نشون بدیم و با قرار دادن خودمون در معرض نقد علمی و منصفانه ی اساتید و دانشجوهای همدوره مون، به ارتقای علمی خودمون کمک کنیم.
ضمنا توجه داشته باشیم که امروزه، با توجه به رواج کامپیوتر بین دوستای نابینا، واقعا دلیلی نمی بینم که ما خودمون رو از مراحل مختلف آماده سازی تحقیقهای آکادمیک دانشگاهی، دور کنیم.
با وجود فقر منابع اطلاعاتی ضبط شده در رشته های مختلف، این مورد در مورد استناد کردن به نوشته ها و کتابهایی که گاهی به راحتی و گاهی با مشکلات فراوان می تونه در فضای مجازی پیدا بشه، صدق نمی کنه.
امیدوارم همگی موفق و برقرار باشید.

سلام استاد.
از اینکه اینجا نظرتونو دیدم بینهایت خوشحال شدم.
متأسفانه من اون زمانی که باید قدر شما رو ندونستم و الآن بی اندازه حسرت اون روزها رو میخورم.
ببخشید استاد نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
خیلی خیلی از دیدن نظرتون خوشحال شدم.
امیدوارم به زودی شرایطی فراهم بشه که بتونم ملاقاتتون کنم.
پیروز باشید.

سلام به استاد گرانقدرم، آقای اسدی. از طرف شهروز هم ازتون تشکر میکنم. فعلا خونشون رو عوض کردن، هنوز اینترنتش وصل نشده. اتفاقا عصر که داشتم باهاش صحبت میکردم، میگفت دیگه کم کم دارم افسردگی میگیرم. بنده خدا یه ۱۰ روزی هست که اینترنت نداره.
و اما در خصوص مطالبی که به اون اشاره کردین، بیشک همین همت و ممارست شما در دوران دانشجویی، باعث شده الان به این مراتب بالای علمی برسین. اتفاقا من هم در کلاس های روزنامه نگاری که میرم، در کلاس مقاله نویسی، چندی پیش استادم بهم گفت: شما اگر پروژه مقاله هم ارائه ندین اشکالی نداره. اما من گفتم نه چرا استاد من مشکلی برای نوشتن مقاله ندارم. گفت آخه منابع دسترسیتون کمه و از این حرفا. خلاصه یک مقاله نوشتم در خصوص چالش های پیش روی ایران در راه میزبانی جام ملت های آسیا در سال ۲۰۱۹، که اون مقاله در یکی از روزنامه ها هم چاپ شد.
البته خود من هم شده در کلاس های دانشگاه، به بهونه این که هنوز اسکن کتابم تموم نشده و هنوز مرکز مربوطه کتاب رو بریل نکرده، از تمارین کلاسی شونه خالی کنم. اما واقعیت اینه که با این کار ها، فقط خودمون رو گول میزنیم و بس.
آقای اسدی همونطور که شما اشاره کردین، ما در بخش نمایشی این برناممون، اشاره کردیم گاهی هم اساتیدی پیدا میشن که به همه ی جوانب امر، اشراف دارن و فرد نابینا علیرغم همه ی محدودیت هایی که داره، اما بسیاری اوقات، خود فرد از سایر منابع دیگه ای که در دسترس هست، استفاده نمیکنه.
خلاصه مرسی که شاگردان خودتون رو تنها نمیذارین.
داشتن مخاطبینی چون شما، قطعا انگیزه ی ما رو برای ادامه ی کار بیشتر میکنه

سلام.‏ بازهم لازم که از مخاطبهای عزیزمون صمیمان قدردانی میکنم.‏ به خصوص از جناب استاد اسدی گرانقدر،‏ که حوضور ایشونو برای خودمون بسیار ارزشمند میدونیم.‏ جالب که براتون بگم که:‏ من همین الآن با یه دست مشغول نوشتنم و با دست دیگم مشغول صحبت کردن تلفنی با شهروزم،‏ شهروز جا به جایی منزل داره و فعلا برای خونه ی جدیدشون اینترنت نیومده و دسترسیش دوچار مشکل.
با این حال شهروز به طور ویژه به شما عرض ارادت دارند.‏ اما افتخار میکنیم که شما بزرگوار شنونده ی برنامه ی ما هستید.
نکاتی که اشاره کردید کاملا منطقی و پذیرفتنیست و ما این موضوعو دستمایه ای قرار دادیم برای بخش نمایشمون،‏ با این حال هیچوقت نابینایی نباید دلیلی برای تنبلی باشه.‏ چرا که در غیر این ضورت اولین اتفاقی که میافته که همدلان بینا صفت نامناسبو به شخص نابینای مذکور نسبت میدن و از اون بدتر این که همین همدلان بینا خصوصیتیو که ز یک نابینا میبینند چه خوب و چه بد به تلام نابینایان دیگه هم تعلیم میدن.
البته این کار هم کار چندان درستی نیست و اتفاقا لا در این مورد به طور مفصل با خانوم هما هماوندی صحبت کردیم که در برنامه ی هفته ی بعد پخش میشه.
به هر حال جا داره که مجددا از ابراز لطف شما به شاگرداتون تشکر و قدردانی کنم و امیدوارم راهنمایی اساتیدی مثل شما چراغ راه ما باشه برای آینده ای بهتر.

سلام سلام سلام. برنامه خیلی عالی بود. دست تک تکتون درد نکنه. امیر، اشکان، شهروز و فاطمه خسته نباشید. ممنونم از همتون. مستند اون چشمه رو من از تلویزیونم دیدم واقعاً شگفت انگیزه.
من چه توی مدرسه چه دانشگاه کنفرانسای زیادی ارائه دادم. چونکه رشته تحصیلیم ایجاب میکرد که حتماً تحقیقات و مقالات ارائه داده بشن و خوشبختانه خیلی خوب هم از پسشون بر میومدم طوری که توی دانشگاه منو با کنفرانسام میشناختن. ولی متأسفانه از ترم شش به بعد نمیدونم چرایه استرس و اضراب بی دلیلی به سراغم اومد و اعتماد بفسمو بشدت پایین اورد و باعث شد دیگه نتونم خوب ظاهر بشم. با این حال پایان ناممو خوب تونستم دفاع کنم و از سختگیرترین و با سوادترین استاد نمره بیست گرفتم. در کل میخوام بگم که توی دوران تحصیلیم هیچوقت ضعف بیناییمو بهونه نکردم که از زیر تکالیف شونه خالی کنم و پابه پا و حتی خیلی جلوتر از دوستان بینام حرکت میکردم.

سلام برنامتون مثل همیشه عالی بود در بخش گردش سفید خانم غنی خیلی خوب توضیح دادن من با این که اون جا نبودم میتونستم دقیقا چیزایی که خانم غنی میگن رو تصور کنم
بخش هومه ی خاطرات هم خیلی خوب اجرا شده بود و به یه نکته ی اساسی توی خاطرات اشاره شد
ما وقتی به تنهایی میخوایم بریم خرید حتما اگه دیدیم کسی بهمون توجه نداره خودمون باید تقاضا کنیم که بهمون کمک کنن این جور مواقع رو دربایستی خیلی به ضررمون تموم میشه
در بخش نمایش هم نکات خوبی ذکر شده بود
من اخلاق اون استاد رو تحسین میکنم که به دید ترحم به نابینا نگاه نکرد و تواناییهای ما رو دست کم نگرفت
البته من خودم توی دوران دانشجویی با محدودیتهای زیادی رو به رو بودم برای گیر آوردن تحقیق
خیلی وقتها هم ما اون چیزی که میخوایم توی اینترنت به دست نمیاریم و باید کلی دوندگی کنیم تا یه منبع پیدا کنیم
به هر حال از تمام مجریان و تهیه کنندگان و مسئولین این برنامه کمال تشکر رو دارم همگی موفق و پیروز باشید.

سلاام به تبسم و وحید عزیز.
خب تبسم بهت هزار بار آفرین میگم. منم تا ترم ۵ ۶ خیلی فعال بودم. اما این ۲ سال آخره دانشگاه، به خاطره مشغله هایی که درگیرش شدم، کلاس های جانبی و اشتغالم، باعث شد کمتر بتونم به دروس دانشگاه برسم. البته از این بابت ناراحت نیستم. چرا که همه ی این درس خوندن ها برای رسیدن به یک شغل مناسبه.
امیدوارم برای ارشد، در یک رشته ی عالی قبول بشی و در اون مقطع هم همچنان با ارائه دادن کنفرانس ها و تحقیقات علمی، به خودت و پیشرفت کاریت، کمک کنی.
وحید جان از تو هم ممنونم. آره قبول دارم در برخی رشته ها، واقعا منابع تحقیق که مناسب ما باشه کمه. درسته اینترنت منبع خیلی خوبی هستش اما بسیاری از کتاب های الکترونیک، با فرمت PDF موجوده و با صفحه خوان های ما سازگار نیست. اما خب اینم باز دلیل نمیشه. میتونیم کتاب ها رو بدیم دوستان یا افراد فامیل یا خانوادمون واسمون گویا کنن.
من که این ترم خداییش هم دانشگاهی هامو
.
.
.از بس که این کتاب ها و جزوه های منو گویا کردن.
اینم بگم که یکی از اهداف این نمایش هم این بود که دوستانمون که هنوز وارد دانشگاه نشدن و یا ترم های اول هستن، باید با هم دانشگاهی های خودشون رابطه ی صمیمانه برقرار کنن و از اونها برای جبران محدودیت هایی که ما داریم، کمک بگیرن.

سلام
وای خاطره خانم عاطفه خانم خیلی تحت تأثیرم قرار داد …. حتی یه نمه اشکم رو هم در اورد …. خب خاطره فهیمه خانم هم جالب بود …. من خودم یه کمکی می‌بینم بعد گاهی که هوس شیرینی و اینا می‌کنم و تنها هم هستم میرم قنادی و البته طرف سینی های رولت و خامه دار و بعدش به قید قرعه به یه مدل از شیرینی ها یا حالا دو تا سه تاشون اشاره می کنم و می‌گم اینها رو می خوام و …. خداییش همیشه هم همه مدلش خوش مزه بوده خخخ …. گاهی هم برای تنوع به قید قرعه عمل می‌کنم “البته در مورد خوردنی ها” یعنی از کسی نمی‌پرسم این بسته چی هست” که بعضی وقتها تقریباً می‌شه حدس زد گاهی نه و بعدش خودم رو غافل گیر زده می‌کنم … فقط یه بار یه چیپس گوجه ای برداشتم که وای من گوجه ایش رو دوست ندارم و غافل گیر زدگیم خورد تو ذوقم خخخ ….برای خرید های دیگه هم اگه تنها باشم و ندونم دقیقاً چی به چیه مختصات خرید مد نظرم رو به خانم یا آقای فروشنده توضیح می‌دم و ایشون راهنمایی می‌کنند ولی خرید خوبه چندتایی بریم که بیشتر خوش بگذره ….

بخش گشت سپید هم عالی مثل همیشه و نمایش هم خوب بود “یاد کنفرانسای منم به خیر و شادی” …. “راحت شدم ها” خخخخ

زندگی تون ادامه دار و زندگی ادامه داره پایدار ….

من هم از حضور سبز جناب اسدی در محله تشکر کرده از این بابت بسیار شادمان و خرسندم. وجود افرادی چون جناب ایشان سبب غرور و افتخار ما است. امیدوارم که به گونه ای که صلاح میدانند اعضای محله را از اطلاعات و دانش خود بهره مند و مستفیض گردانند.

سلام به نخودی و عمو حسین.
میگم نخودی اسم این شیرینی ها رو میاری نمیگی یه وقت آدم هوس میکنه؟ هان؟ الان من هوس کردم. البته چیزی که امشب تو خیابونا به وفور پیدا میشه، شیرینی، شربت و از این حرفاست. راستی این عید رو هم به همه ی دوستان تبریک میگم. آره نخودی اگر بتونیم از طریق همین خاطره ها، بچه ها رو ترقیب کنیم، ترس رو کنار بذارن، ریسک کنن و خودشون مستقل به خرید برن، به یکی از اهداف خودمون در این برنامه رسیدیم. به جان خودم همه ی این نگرانی هاش برای دو سه باره اوله. بعدش مطمئن باشین که لذت میبرین وقتی خودتون مستقلا خرید میکنید و به خونه میبرین.
برخی دوستانمون در این سایت که تجربه های این چنینی دارن، فکر کنم با حرف های من در این زمینه موافق باشن.
عمو حسین. من هم امیدوارم افرادی مثل آقای اسدی و سایرین که از نظر دانش غنی هستن، در سایت های مرتبط با نابینایان فعال بشن.
البته متاسفانه گاهی اتفاقاتی میفته، برخی افراد چنان کم ظرفیت عمل میکنن و در برابر نقد یا مسائل دیگر، چنان کم جنبه هستن، همین باعث میشه برخی افراد از چنین فضاهایی دوری کنن. و بعضا حق هم دارن. یک نمونهش رو خودتون در پست فریبا خانوم بزرگوار شاهد بودین.
راستی یه نوید هم به هم محله ای های عزیز در استان های شمال غربی، اردبیل و استان های شمالی کشورمون، گیلان و مازندران بدم. الان که داشتم آخرین نقشه های هواشناسی رو بررسی میکردم، از فردا جمعه ۲۳ خرداد، هوای این مناطق ابری، بارونی و خنک میشه. برای شنبه و یک شنبه هم در برخی نقاط این استان ها هوا بارونیه

خب ببین چند تا حالت داره. وقتی رو دانلود میزنی، یا اپن میاره یا سیو، اگر رو گزینه سیو بزنی جایی که باید دانلود بشه رو خودت تعیین میکنی. حالت دوم اینه که از نرم افزار های دانلود اگر استفاده کنی، مثل اینترنت دانلود منیجر، وقتی فایل دانلود میشه، به صورت پیشفرض میره تو بخش my document, download, music. در ویندوز xp. در ۷ هم که همینه فقط my نداره. حالت سوم هم اینه که از مرورگر های جدید استفاده میکنی که درجا فایل رو میاره واسه دانلود. تو اینم اگر بری تو بخش تنظیمات مرورگرت بخش دانلود، تمامی آدرس هایی که فایلت ذخیره میشه رو زده. باز اگه تو همه ی این موارد نتیجه نگرفتی، تو قسمت سرچ سیستمت سرچ بزن. zendegi edameh daareh_ 21_3_1393_.mp3 دیگه هر جا که باشه واست پیداش میکنه. قشنگ همین جوری که نوشتم سرچ بزنا. بعد هر جا که بود، از دفعات بعدی هم همونجا سیو میشه.
یعنی کلی کیف کردما. مرسی که برنامه هامون رو آرشیو میکنی. پایین بخش شناسنامم یه قسمت داره دیدن همه ی نوشته های امیر سرمدی. اگه واردش بشی تمامی پست هایی که از ابتدا تا کنون تو گوشکن گذاشتم رو میاره. ۲ تا صفحه هستش. تو صفحه اولش اگر بری میتونی برنامه های اول تا ۱۶ رو هم دانلود کنی.

سلام. مرسی. حالت سوم درسته. ولی دیشب سرچ کردم چیزی بیدا نشد. الان که خونه خودمون نیستم. اومدم روستا، چقدم سرده، انشاءالله شنبه تست میکنم. بازم ممنون.
*******
خواهش میکنم تبسم. چک کن اگه درست نشد، بگو یه نرم افزار مدیریت دانلود واست بفرستم تا با اون دانلود کنی

سلااااااااااااااااااااااااااام.
همه با هم دست و جیغ و هورا که من اومدم.
هوراااااااااااااااااااااااااا.
بالاخره اینترنتم وصل شد.
بزن دست قشنگه رو.
شله . شله . شله.
بسه. بسه. بسه.
این کارا چیه میکنید بابا. سنگین باشید یه کم.
یعنی من بگم بپرید توی چاه شما میپرید؟
بابا اینجا معلم هستا.
آقای اسدی من از طرف اینا از شما معذرت میخوام.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
خلاصه دور از شوخی خیلی استاد بزرگوار از لطفتون به شاگردهاتون ممنونیم و به خودمون میبالیم.
الآن امیر و اشکان یک دو سه که گفتم بالیدن رو شروع میکنیم. ۱ ۲ ۳.
ببال، ببال، ببال.
خب دیگه. ما بریم بقیه ی بالیدنمون رو تنهایی پشت سر بذاریم.
خداییش خودم نفهمیدم چی نوشتم. ولی بذارید به حساب بعد از ده روز به اینترنت رسیدن و جوگیر شدنم. موقف باشید.

سلام شهروز. ای معتاد. به جان خودم اگه میدونستم این راه بیفته انقدر خوشحال میشی، خب این مدم وایفامو میدادم فعلا دستت باشه. میگم من از دیروز این بالیدن که گفتی رو شروع کردماا. بسه یا بازم ببالم؟ ولی خداییش یه ضرب المثل هست که میگه آدمو
بوووووووووووووووق.
اما جو نگیره. حالا شده حکایت تو.

سلاااا،،،،،،،اااااا،،،،،،،ااااا،،،،،،اااااا،،،،،،اااااااٱٱااااااٱاااااام
خوبی آیاااا،،،ااا،،،اااا،،،ٱااااا،،،ااااااا
چی فکر کردی اشکان اینجا هم زندگی ادامه دارههههههٱههههه
خوب امیر خداییش فکر کردی من نمیام برنامه رو بدانلودم و بگوشمش آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگم نه نه نه نه نه اشتباه فکر کردی چون من اگه سرم بره باز هم برنامه رو میدانلودم و میگوشم و نظر هم میزارم هاااااا…… مگر اینکه واقعا واقعا واقعا واقعا امکانش برام نباشه خخخخ

واااااااییییییی امیر خیلی کارت زیبا بود اون صدای موج دریا و باد و پرندگان واقعا منو برد تو عید که رفته بودیم چابهار لب دریا عجب لذتی داشت ها وقتی با داداشام تو دریا کوچیک شنا میکردیم وااااییییی که دلم میخواد باز دوباره روو مخ بابا راه برم که ما رو ببره….. البته این صدای موج مال دریا بزرگ بود که من رفتم ساعتها پاهام تا نصفه تو آب بود و لذت میبردم از زیباییهای خدا دادی خخخخ مامانم همش نگران بود که دختر بیا از آب بیرون که الآن غرق میشی اما کو گوش شنوا آخه میدونی چیه کمی خوب خیالشون راحت بود چون من شنا بلد هستم اما نه واقعا دریا بزرگ خطرناکه موجهای خیلی بلندی داره که خیلی هم ترسناکه…….. اما ایول داری امیر بخدا یک لحظه فکر کردم اونجا هستم خخخخ چه کنم دیگه خیالات برم داشت………
بعد اینکه چابهار یک منطقه آزاد هم داره که خیلی باحاله مثل یک بازار که نه شاه بازار خیلی بزرگ میمونه که هرچی بخوای اونجا پیدا میشه و قیمتها هم تقریبا مناسب هست اینو هم گفتم که من بنویسم که شاید مشتاقتر بشید و بیایید اینجا………..

بعد اینکه اتاقی در هومه ی خاطرات هم خیلی خیلی خیلی بهتر شده بود آفرین……
خوب خاطره شیرینی فروشی خیلی خوب بود اما خاطره عاطفه اشکم رو در آورد…..آره واقعا بچهها حساس هستند و باید از همون اول ماها بتونیم براشون فرهنگ سازی بکنیم که دیگه با چنین مشکلاتی مواجه نشیم…….

بعد اینکه احسنت آفرین بارک الاه به شهروز و تنظیم این نمایش زیبا ایول داری شهروز……….
خوب منم یک خاطره از کنفرانس براتون بگم که یادم اومد حیفم میاد ننویسم……..
خوب ما تا سال سوم دبیرستان تو مدارس نابینایی درس میخوندیم که اونجا همیشه ما کنفرانس میدادیم و مشکلی هم نبود….
اما از پیشدانشگاهی باید میرفتیم مدارس عادی و با بیناها درس میخوندیم تا در زمان دانشجویی مشکلی با این قضیه نداشته باشیم….
خوب آقا من رفتم پیشدانشگاهی و جلسه اول که تاریخشناسی داشتیم این دبیرمون فکر میکرد که من که مشکل بینایی دارم چیزی هم بارم نیست و نمیفهمم…این درس داد و تموم شد آخر کلاس گفت که این درسی رو که امروز دادم رو کی حاضره جلسه بعد کنفرانس بده همه اعتراز کردن که نه نمیشه از جلسه بعد باشه و کلی چیز دیگه….. خلاصه من دستم رو بالا کردم و گفتم که خانم من میخوام این درس رو جلسه بعد کنفرانس بدم…. خوب اول یک پوزخندکی زد و بعد قبول کرد.. خخخ حتما پیش خودش گفته بود که زهی خیال باطل اینا که میبینن دارن شونه خالی میکنن اونوقت تو که مشکل داری قبول کردی خخخخخ
خوب خلاصه جلسه بعد شد و من رو صدا کرد تا بیام کنفرانسم رو اراعه بدم آقا چنان رفتم براش توضیح دادم که فکش افتاد دوستام میگفتن دهنش وا رفته و بر و بر داره نگاهت میکنه و تعجب میکنه….خوب اونجا یک بیستکی هم گرفتم…. از اون به بعد هم خیلی با من تغییر رفتار داد و خلاصه من شدم دانشآموز ممتازش……
خوب تو دانشگاه هم اندازه موهای سرم کنفرانس دادم و تحقیق و پروژه و از این جور حرفا اراعه دادم…..
اما خدا از استاد پایاننامم نگذره که خیلی منو ازیت کرد و الکی الکی بهم گیر میداد آخرشم بهم پایاننامه که اینقدر روش زحمت کشیدم ۱۸ داد که نهایت بی انصافی بود همون رو به چندتا استاد دیگه من نشون دادم اونا گفتن که اگه تو دانشجوی ما بودی و چنین پایان نامه ای اراعه میدادیم بخدا کمتر از بیست حقت نبود….
خوب من کلی سر این قضیه گریه کردم و چه روزای سختی بود…
ببخشید که سر درد و دلم باز شد و سر شماها رو هم به درد آوردم……

وااااایییییی داشت یادم میرفت آهنگای برنامه هم خیلی خیلی خیلی باحال بود کیف کردم احسنت بیست بیست بیست
خوب من زیاد حرف زدم
خوب من در رفتم
خوب بای بایییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱیییییٱییییی

سلاا، اااااا، اااا، اااا، اا، ااا، ااااااااا، اا، اا، آ، آ،، آآ، آا، آ،،،، آ،،، آ،،، آاام،،
خوبی ملیسا. چقدر تو انرژی مثبت پخش میکنی به اطرافت آخه. نه من که اصلا خوب نیستم. دیشب که کلا تا صبح نخوابیدم. صبح رفتم دانشگاه یه امتحان دادم. از اون برم رفتم مرکز مطالعات رسانه ها یه امتحان دیگه دادم. یه نیم ساعته اومدم خونه. الان چیزی شبیهه یک مرده ی متحرکم. فکر کنم به کامنتت جواب بدم دیگه درجا از حال برم. تازه بازم فردا باید امتحان بدم که هنوز هیچی نخوندم.
از لطفت مثل همیشه، به برنامه ممنونم. نه میدونستم که مثل همیشه هستی. منم عاشق شنا تو دریام. همیشه یکی از آرزو هام این بوده که بتونم به مناطق مختلف ایران سفر کنم و شگفتی های اونو از نزدیک تجربه کنم. به خودم قول دادم این در حد یک آرزو نباشه و زودتر باید یه برنامه تنظیم کنم که هر چند وقت یک بار، یک استان ایران رو سفر کنم. البته اول باید پولشم برسه هاا.
خخخ
با این روحیه، معلومه که تو دانشگاهم خعلی خعلی فعال بودیا. اما برای نمره بیخیال. ۱۸ هم داداش کوچولو ۲۰ هستش دیگه.
خب من برم که بنزینم تموم شد.
بای باییی،،، ییییی، ییی، یی،،، یی، یی،،، ییی، یییی، ییییییییی،،،، ییییییی،،،، ییییییییی،،،،، ییی،،، ییی،،،،یییی،،،،،ییییی،،،،،،،ییییی،،،،، ییی،،،، یی، ییی، یییییی، یییییییییی،، بای بایییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱیییییٱییییی
به منم سرایت کردا.
خدا آخر عاقبتمونو بخیر کنه.
خخخ

وااااایییییی از خنده دارم دل درد میشم امیر
راستی میگم یعنی الآن تو شدی مثل آدم آهنیهاااااآاااااا نه چیزه راستی راستی که خسته نباشی با زحمات ماها و امتحاناتت ایشالاه که همه رو خوب خوب خوب پشت سر بزاری…..کلا ایول داری هخخخخخ
آره دقیقا خدا به هممون جیب پر از پول بده تا بتونیم همه جای ایران رو بریم و ببینیم ایشالاه…….
بعععععله امیر من خیلی شیطون بودم تو دانشگاه همیشه نقشههای پلید من دوستام رو به فعالیت وا میداشت یعنی اینکه من اونا رو کوک میکردم…..
خاطرات دوران دانشجویی زیاده اما نمیشه اینجا گفت خخخخ
عجب روزگاری بود هاااااا یادش بخیر هییییییهییییییٱییییٱییییییٱییییییٱییییی
آره امیر مراقب باش که به این مرض من مبتلا نشی که اگه بگیرتت دیگه ولت نمیکنه هخخخخهححححح
بای باییی،،،،،یییٱییییی،ییییی،،،،یییی،،،،ییییٱیییی،،،،،ٱٱٱٱییییییٱٱٱٱیییییی

سلام.‏ ملیسا خیلی زرنگی!‏.‏ گذاشتی کوچه خلوت بشه بعد بیای از چهار بهار تعریف و تمجید کنی؟! با این حال نمیتونی از زیر مهمونداری در بری! حتما خدمتت میرسیم!‏.
از لطفت به برنامه ممنونم حالا که از همه چی برنامه تعریف کردی،‏ منم احسنتها آفرینهای مربوط به موسیقیهای برنامه رو ازت میگیرمو چندتا هم خودم روش میذارمو تحویلش میدم به خانوم فاطمه ی بیتقصیر تهیه کننده ی خوش ذوق و خوش صلیقمون.
راستی دقت کردید که جمع فاطمه ها تو برنامه ی ما حسابی جمع؟؟؟!!!‏…
حالا که همه از کنفرانسهای دوران تحضیلشون گفتند،‏ منم خیلی کوتاه بگم که:‏ در زمان دانشجویی کنفرانسهای زیادیو تجربه کردم که فضای همشون چیزی شبیه به برنامه های رادیویییی بود که در حضور مخاطب برگذار میشد،‏ و چون همون موقع هم من سابقه ی اجرای رادیویی داشتم از آموخته هام تو این زمینه خیلی استفاده کردم.‏ واقعا یادش به خیر! دوران دانشجویی من یکی از بهترین دوران زندگیم بود! دورانی که شاید برام دیگه تکرار نشدنی باشه.
*******
سلام اشکان. میگم امتیازم تو برنامه ۲۰۱۴، تالا شده ۴۱ ها. دلت بسوزه
خخخ

سلااااام اشکان خوبی آیا
چی فکر کردی فکر کردی من حوصله مهمون دارم خخخخ بعععله دیگه آدم از من زرنگتر هم دیدی هااااااٱااااااٱاااااا…….خخخخخ
خوب شوخی میگم باور کن اشکان ما عاشق مهمان هستیم نمیدونم شنیدی یا نه که اینجایی ها خیلی مهمون نواز هستند…..منو میترسونی نه من نمیترسم بخدا شما بیایید قدمتون به روی دوتا چشای کم نورم حتما ایشالاه تشریف بیارید ما در خدمت هستیم این رو کاملا جدی جدی گفتم…….ٱ……

بابابابابابابابابابابابییییییییٱیییییٱییییییٱیییییٱییییی،،،،،،ٱٱٱٱیییی،،،ٱییییییٱییییی،ٱٱییییی

سلام حسین جان. راهش که فقط یه سرچه سادست. اما حقیقتش برای جذب افراد در بخش نمایش، در بین مردان، نیروی انسانیشو داریم. اطلاعیه برای دختران نابینا و نیمه بینا بود. اولش ۶ ۷ نفر اعلام آمادگی کردن که ما میخوایم تست بدیم و هستیم. اما تا به حال، به جز خانوم زهرا دلیر، کسی اثری نفرستاده. البته معمولا ما ایرانیا دقیقه نودیم دیگه.
هنوز تا ۳۰ خرداد فرصت هست.
راستی حسین جان شما رو سر و گردن، شونه، نه همون سره ما جا داری.
حالا حالا ها باهات کار دارم من. بذار پنجم از کابوس این امتحان ها بیام بیرون باهات هماهنگ میکنم و در خصوص صحبت هایی که پیشتر با هم کردیم، یه جلسه میذاریم

دیدگاهتان را بنویسید