خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من دوباره اوومدم با کلی حرف درهمو برهم و یه بحث کوچولو درباره استقلال

سلاااام گوش کنیای عزیییییییز
حالتون چطوره؟
راستشو بخواین  من حوصلم خیلی سر رفتهو شنبه امتحان دارم امتحان تاریخ امامت.
منم متاسفانه اگه به یه درسی علاقه نداشته باشم باید انقدر توی ذهنم سر خودم داد بزنم و خودم رو به در و دیوار بکوبم که درس بخونم.
قبلا گیر دادنهای مختلف از سوی مامانم و اعضای دیگه خانواده باعث میشد درس  بخونم ولی الآن که توی خوابگاه هستم هیچکس نیست البته خدارو شکر تا حالا همه امتحانامو در حد بالای 18 دادم ولی خوب دیگه خیلی سخته که تموم غرهاییرو که تا حالا دیگران بهت میزدنرو خودت به خودت بزنی. :d
بعضی وقتا خدارو شکر میکنم که کسی نمیتونه ذهن منو بخونه چون اگه میتونست واقعا چیز خنده داری از آب در میومد.
بگذریم داشتم نتگردی میکردم درباره یه موضوعی سرچ میکردم که خیلی اتفاقی به یکی از پستهای خودم توی گوش کن رسیدم.
خیلی دلم برای اون موقعها تنگ شد خیلی.
انقدر که رفتم و دوباره اون پسترو خوندم.
بعد به خودم گفتم خوب این کار یعنی چی؟ دلت واسه پست زدن تنگ شده خوب پاشو برو بنویس تو که درس نمیخونی خوب لا اقل برو یه پست بذار.
به خودم گفتم باشه ولی مشکل اینجاست که نمیدونم چی بنویسم
باز جواب دادم لازم نیست موضوع داشته باشی تو فقط بنویس نهایتش اینه که افتضاح میشه و یاد میگیری بعدها واسه نوشتن توی این سایت بیشتر وقت بذاری.
دوباره جواب دادم باشه ولی اگه پستم افففففففتضاح شد عواقبش به خودت مربوطه
و جواب اومد خیلی خوب.
و الآن دارم همینطوری تایپ میکنم.
داشتم همین الآن دنبال یه خاطره ای یه رویدادی میگشتم که اینجا بنویسم که لا اقل یه چیز مفید نوشته باشم و الآن میبینم که هیچچیز ندارم
آها چرا نمیدونم شاید جاش اینجا نباشه ولی میدونین چیه؟
چند وقتیه که عجیب توی فکر استقلال هستم البته این کاررو از 7 ماه پیش شروع کردم  یعنی با این که تهران زندگی میکنم و با وجود فشارهای بسیار خانواده رفتم خوابگاه.
خوابگاهی که بعضی وقتا خیلی از امکاناتی رو که من نیاز دارم نداره ولی خوب از اونجایی که من آدم خیییییلی لجبازی هستم و جز خودم به حرف کسی گوش نمیکنم ترجیح میدم توی این مکان باشم و مستقل باشم تا این که پیش خانواده و یه دختر نازپرورده که هیچچی بلد نیست جز نشستن پیش کامپیوتر.
توی این 7 ماه به این نتیجه رسیدم که گرچه موانع زیادی برای کسانی که میخوان استقلالرو از اول شروع کنن وجود داره ولی متاسفانه این محدودیت برای دخترهابیشتره.
به خدا یه وقتایی عجیب به پسرها حسودیم میشه.
چون پسرها از نظر عرف و فرهنگ ما روابط بازتری دارن پس امکان مستقل شدن براشون بیشتره.
البته من چند وقتیه که دارم این محدودیتهارو لا اقل برای خودم میشکنم.
برای مثال پسرها به طور گروهی بیشتر با هم میرن بیرون ولی معمولا دخترها به علت محدودیتی که ماتوی جامعه داریم
مدام درگیر اینیم که آیاخانواده میذاره برای ما امکان استقلال فراهم شه یا نه.
برا مثال من قبلا آرزوم بود که با خیلی از دوستای بینام برم بیرون ولی خوب  خانواده من اجازه نمیدادن چرا؟ خیلی ساده چون میترسیدن.
نه اگه حواسشون نبود و بهت پلرو نگفتن یا از خیابون رد شدی و ماشین بهت زد چی؟
من چند وقتیه که دارم این توصیه هارو کنار میذارم البته سخته یه کم
باید با خیلی چیزها مبارزه کنیو ولی از نبودنش بهتره
و میدونید چیه یکی از بزرگترین مشکلات من اینه که قصد دارم محدودیتهاییرو که جامعه و این فرهنگ برای من درست کرده بردارم.
خوب خیلی سخته چون میشه گفت بعضی وقتا از همه جهت تحت فشار هستم از طرف خود فرهنگ خانواده عقایدی که خانواده بهم درس داده و خیلی چیزهای دیگه.
این وسط فقط تشویقهای بعضی از دوستان بینام هست که بهم انگیزه میده برای جلو رفتن.
خوب انگاری پستم خیلی طولانی شدو خوب شد من موضوعی برای نوشتن نداشتم اگه داشتم چیییییییییییییییی میشد؟
فکر میکردم بعد از اینهمه مدت که ننوشتم پست دادناینجا خیلی سخت باشه ولی انگاری نه خدارو شکر من قبلا که مینوشتم یه احساس خیلی بزرگ خجالت داشتم که وای الآن بقیه که میخونن با این پست افتضاحی که من نوشتم درباره من چی فکر میکنن؟
ولی عجیبه که الآن این حسو ندارم.
شما گوش کنیای عزیز هم به لطف خودتون منرو به خاطر این پستم ببخشید.
خوب دوستای عزیزم امیدوارم که روزهای خوشی در انتظارتون باشه
خدانگهدار.

۴۹ دیدگاه دربارهٔ «من دوباره اوومدم با کلی حرف درهمو برهم و یه بحث کوچولو درباره استقلال»

سلام نه پست بدی نشد ها!!!ولی استقلال خیلی خوبه هم این استقلال که شما گفتید هم اون استقلال که مد نظر منه هردوشون عالی!! اما مینا خانم لج بازی خب خیلی پسندیده نیست.امتحان تاریخ سخت هست اما دوست داشتنی من واسه امتحان تاریخ از استرس زیاد کارم به بیمارستان کشید!!! که انشا اللاه شما اینطور نشید.

سلام بر شما.
استقلال خوبه ولی برای یک نابینا هیچ وقت به طور کامل میسر نمیشه.
اما نزدیک شدن به استقلال رو قبول می کنم چون ما هر کاری که بکنیم یک استقلال نصفه و نیمه به دست میاریم که البته این هم خودش خیلی ارزنده است.
دختران کلاً در جامعه ما مشکلات زیادی دارند ولی باز اگه نابینا باشند مشکلشون متأسفانه چند برابره و حتی از پسرای نابینا هم بیشتر.
به امید اون روز که موانع کمتر و کمتر بشن.

سلام رمز موفقیتفرد نابینا این هست که مستقل باشه.و جز اینکه خود این فرد نابینا بخواد مستقل باشه کسی دیگه دلش براش نمیسوزه. پس خودمون باید بخواهیم. چند فاکتور برای استقلال. خواستن اراده قوی ریسک پذیری خجالت نکشیدن صبور بودن و از همه مهمتر روابط اجتماعی خوب داشتن. به امید روزی که همه نابینایان عزیز مستقل و متعاقبا موفق باشن.

سلام. میگم پست خیلی خوبی بودها فقط یه مشکل داشت. توش هی گفتی از استقلال بگم، به استقلال نزدیک بشم، به استقلال برسم. خب ما پرسپلیسیها چی کار کنیم؟ همش که نمیشه استقلال که. یه کم هم پرسپلیس داشته باشید خب. کاملً مشخصه که پرسپلیسیهای محله بیشتر از استقلالیها هستن.
ولی جدً ریسک بزرگی کردی. ولی آینده ی خوبی داری اگر از پسش بر بیای. اگر خسته نشی. اگر زورشون بهت نرسه. موانع رو میگم.
در ضمن اگر خیلی نمیدونی پست چی بذاری اصلً نگران نباش. ما یه ترانه توی محله داریم که هر کس ندونه پست چی بذاره رو مینشونه روی صندلی داغ. طرف تا ۲ ۳ سال آینده هوس پست منتشر کردن نمیکنه دیگه. میگی نه از اونایی که نشستن روی صندلی بپرس. مجتبا که نصفه از صندلیش بلند شد در رفت. الآن هم پلیس بین الملل دنبالشه.
ببخشید طولانی شد. رفتم که رفتم.
موفق باشید.

اتفاقا من خودم پرسپلیسیم منتها گفتم در حق استقلالیهای محله اجهاف نشه.
امیدوارم بتونم از پس مشکلات بربیام. من ایمان دارم انسان اگه نخواد زور هیچ مشکلی بهش نمیرسه.
در مورد صندلی داغ هم اتفاقا من یکی از کارآگاههاییرو که توی گروه پلیس بین الملل دنبال مدیر میگشترو دیدم.
بهش گفتم حتما اگه ببینمش معرفیش میکنم :d

درود. من مستقل بودن رو یک موضوع خیلی نسبی میدونم.
من اگه میخام یه کاری انجام بدم بهترین روش یا شاید هم راحت ترین روش رو انتخاب میکنم.
و در ضمن نمیزارم ترس ها تصورات تعارف ها و امر و نهی دیگران روی تصمیم هام تاثیر بزارن.
به همین سادگی.
فورمول من همینه

سلام بر مینا خانم کم پیدا
می‌گم این امتحانات هم عجیب آدم رو می‌کشونه طرف نت و گوشکن و اینا ها :d
ولی جدی عالی نوشتی جدیتر تصمیمت هست که واقعاً بهت افتخار می‌کنم …. و ای کاش همه دختر پسرهای نابینا هم به این نتیجه که شما رسیدی برسند …
دانشگاه هیچی هیچی برا آدم نداشته باشه برای ماها این امکان رو فراهم می‌کنه که بتونیم خودمون رو تو جامعه ببینیم و مصیر خودمون رو خودمون انتخاب کنیم و بسازیم …. و من مطمئنم یکی دو ترم دیگه دانشگاه و مینا از تو یه مینایی ساخته که خودت هم تو کف خودت می مونی ….
بعدشم وخی برو دختر سر درس و مشق‌ت شکلک دعوا شکلک به مامانت می‌گم ها شکلک آسون بگیرش و حس خوبی بهش داشته باش تا بتونی بخونیش شکلک همه نمره هات که بالای هجده بشه که خیلی دیگه خر زدی خخخ شکلک از زندگی لذت ببر ولللی درس‌ت رو هم بخون …

سلام نخودی جووون. چه قدر دلم تنگ شده بود واستون.
حرفاتون خیلی دلگرم کننده بود ممنون.
شکلک چجوری آ[ه این درس به این چرتیرو آسون گیرم؟
شکلک باشه باشه رفتم اونجوری نگاه نکنید
شکلک حالا فردا هم هستا فردام میشه بخونم :d

سلام بر مینا. ببین به نظر من این محدودیتهایی که میگید بیشتر مسئولش خودمان هستیم تا خانواده! اول این که این طبیعی هست که خانواده نگران ما باشند چون پدر مادر هستند و اونها اگه بچه عادی هم داشتند نگرانشون میشدند حالا دیگه اگه بچشون نابینا هم باشه این نگرانی چند برابر میشه! پس نباید بهشون خورده گرفت این وظیفه بر عهده خودمون هست که این نگرش رو در اونا تغییر بدیم اونم با استقلال خودمون این که توانایی خودمون رو بهشون اثبات کنیم! وگرنه اونا درک دقیقی از یه نابینا ندارند! باور کنید خیلی وقتا خودشونو جای شما میذارند و چون این دنیای نابینایی رو تجربه نکردند نمیتونند کاری انجام بدن و احساس استیصال میکنند و این باعث میشه که فکر کنند حتما باید مراقبت بیشتری از اونها بکنند! و درک دقیقی از توانایی ما ندارند! پس وظیفه ما هست که توانایی خودمونو نشونشون بدیم! مطلب دوم اینه که بیش از این که خانواده برای ما محدودیت ایجاد کنند این خود ما هستیم که برای خودمون محدودیت ایجاد میکنیم! ما خودمونو مثل افراد عادی میدونیم وقتی درخاستی از خانواده داریم و در جواب نه میشنویم توقع داریم اونها هم مثل بقیه بچه هاشون به ما هم همین نگاه رو داشته باشند! دیگه رها میکنیم! ولی در واقع اینطور نیست! با توجه به مطالب بالا که گفتم و اونها درک دقیقی از ما ندارند ما باید مثل همه ی کارهامون که نسبت به افراد عادی انرژی بیشتری میذاریم تا به نتیجه برسه تو این موضوع هم باید بیشتر انرژی بذاریم باهاشون بحث گفتگو کنیم و این موضوع رو به عنوان یک دغدغه جدی در خانواده دنبال کنیم! و در عمل هم در پی رفع این موانع بر آییم و در عین حال نگرانی خانواده رو هم رفع کنیم و بهشون اطمینان بدیم! معمولا خانواده ها بعد از مدتی با این قضیه کنار میان مگه این که بیش از اندازه دیگه تعصبی باشند! ولی مشکل بیشتر ما اینه که تا یکی دو بار درخاست میکنیم نه میشنویم دیگه دنبال نمیکنیم و واسه خودمونم دیگه این قضیه عادی میشه و همینطور بار میآییم! من تجربه خودمو میگم! بچه که بودم خانواده نمیذاشت تا سر کوچه هم برم! کم کم خودم خونه همسایه ها میرفتم اوایل پدرم دعوام میکرد ولی کم کم دیگه گیر نداد! خانه ما شهرستان بود یه سال تابستون که میخواستم برم خونه دوستم که مرکز استان بود! نمیدونستم چطور باید خانواده رو مجاب کنم! گفتن تو رسیدی کرمان چطور میخای بری خونه دوستت چطور از ترمینال تاکسی میگیری خیابون رو چه کار میکنی و و و من هم گفتم دوستم میاد ترمینال دنبالم خودش میبره منو! خلاصه منو بردن ترمینال و سفارشمو به راننده ماشین کردند رسیدم کرمان خودم رفتم تاکسی گرفتم رسیدم خیابون آزادی بعد اونجا پیاده شدم یه تاکسی دیگه گرفتم رفتم خونه دوستم این اولین تجربم بود کلاس دوم راهنمایی بودم! خلاصه تا چند سال خانواده نمیدونستند من چطوری خونه دوستم میرم! واسه ثبت نام دانشگاه هم به خانواده اجازه ندادم که باهام بیان شیراز ثبت نامم کنند! ولی برای این که زیاد نگرانم نشن گفتم با یکی از دوستام میرم دیگه دوستمو همرام فرستادند کم کم که دانشگاه رفتم خودم رفت آمد میکردم و خودم محدودیت هامو برداشتم! تا جایی که ماهی یک بار از شیراز میرفتم تهران در جلسات دانشجویی کشور شرکت میکردم. ۲تا مسافرت خارج از کشور رفتم با بچه های عادی. و نهایتا بعد از دانشگاه آمدم تهران و به دور از خانواده مجردی در تهران زندگی میکنم البته خانواده هر روز بهم زنگ میزنند و حالمو جویا میشن که حق دارند و از مهربونیشون هست ولی من هم استقلال خودمو حفظ کردم و دارم تنها زندگی میکنم! میخام بگم اگه بخواهیم کاری بکنیم شدنی هست اگه بتونیم توانایی خودمونو نشون بدیم و بهشون اطمینان بدیم اونا بالاخره راضی میشن و وقتی میبینن شما استقلال کافی رو دارید اتفاقا بیشتر خوشحال میشن و خیالشون بیشتر راحت میشه و به وجودتون افتخار میکنند! ببخشید که پر حرفی کردم! من برم تا هر چی لنگه کفش، تخم مرغ و گوجه هست به سمتم پرتاب نشده!

سلام از دیدگاه مفیدتون ممنونم
اما اینجا دو تا مطلب هست
۱ آیا پدر و مادر من به عنوان والدین و کسی که هررو زمنرو میبینن نباید منرو بشناسن و تواناییهای منرو در نظر بگیرن چرا؟
پس چرا خیلی از دوستای بینای من که حتی دوستیمون به ۶ ماه نمیرسه انتظارات بیشتری از خانواده از من دارن و تواناییهای منرو بیشتر از اونی که خانواده ارزیابی میکنه میبینن؟
مطلب دوم این که میدونید نمیدونم شاید بعضی از رفتارها به علت ترس یا وابستگی زیاد باشه ولی خوب مخربه
برای مثال پیش از اومدن به خوابگاه و حتی الآن من علاقه وافری به آشپزی داشتم به مادرم میگفتم مامان به من آشپزی یاد میدی با لحت طعن آمیزی میگفت تو اول برو یاد بگیر لباساتو چه طور اتو کنی بعد بیا از من یادگیری آشپزی بپرس بعد از چند وقت میگفتم خوب میشه اتو کشیدنرو یاد بدی میگفت تو اول برو ست کردن لباسهاتو یاد بگیر و این که چه رنگی با چه رنگی مچ میشه بعد اینو از من بخواه خلاصه این بعدها همه بودن و در نهایت من هیچکدوم از این مهارتهاارو بلد نیستم و مجبور بودم و هنوز هم هستم که اینهارو به کمک افراد دیگه یاد بگیرم این چیزیه که هنوز دلیل این همه مخالفترو نمیفهمم.

درود! مینا خانم تبریک مرا برای اراده ی قوی تان برای مستقل شدن پذیرا شوید!مینا خانم -با اراده ی قوی پیش برو و ترس به دلت راه نده، من پسران و به اصتلاح مردان نابینایی را میشناسم و دیده ام که فقط عدعای مردی میکنند و آنقدر ترسو هستند که تا روی صندلی دانشگاه یا محل کارشون را با یکی از اعضای خانواده میروند و برای برگشت به منزل دوباره یکی از اعضای خانواده میرود و او را به خانه می آورد، آیا به چنین افرادی میتوان گفت مرد؟! واقعا بعضی از خواهران نابینا از چنین مردانی با اراده تر و با جنبه تر و با عرضه تر هستند، اما چه کنیم که متإسفانه بدترین مشکلی که در بعضی از خانواده ها ریشه دوانده است تعصب است و این تعصب است که باعث کمبود های ما در جامعه میشود،بعضی اوقات پیش آمده که افرادی برای ازدواج با بنده مشورت میکنند و من در جواب میگویم: با فردی وصلت کنید که-ایمان به صداقت و پاکی خودش داشته باشد، با فردی وصلت کنید که-با اراده باشد، ۳-تعصبی نباشد، ۴-حیله گر نباشد، دزد نباشد، ۵-جانماز آبکش نباشد، ۶-خیانتکار نباشد، ۷-با شعور و درک و فهم باشد، ۸-با شخصیت باشد، ۹-به نظر من پسر یا دختری که ایمان به پاکی و پاکدامنی خود داشته باشد از بهترین افراد است، چنین افرادی که محاسنشان را شمردیم هم برای دوستی مناسبند و هم برای ازدواج، دختر و پسری که پاستوریزه بزرگ شده باشند چگونه میتوانند روی پای خود بایستند و فقط با تعصب خانواده زندگی کنند! ببخشید که با پر حرفی هایم پستتان را اشغال کردم!

مینای عزیز سلام. خیلی خوشحالم که هم اینجا میبینمت و هم به فکر استقلال افتاده ای.
اما بهتره برای به دست آوردن استقلالت تا میتونی خودت رو ثابت کنی. البته نه با لجبازی. با عمل.
خب اگه حال و حوصله ای داشتم که بنویسم حتما ماجرای مستقل شدن خودم رو اینجا میذارم تا شایدبه درد کسی بخوره.
اما چند نفر از دانش آموزان سابقم که با توصیه های من مستقل شدند از همون خوابگاه شروع کردند. حتی آشپزی رو هم شما باید از اونجا شروع کنی تا بهت میدون عمل بدن. خوشحال میشم خصوصی باهم صحبت کنیم البته اگه دوست داشته باشید.
ایمیل من هست freechakavak88@gmail.com.
باور کن اینقدر مستقل میشی که آرزو کنی کاش کسی میومد دنبالم و نمیگفت خودت پاشو بیا یا فلان جا برو.شاد و موفق باشید.

عمرااااااااااااااا اگه از اون کتکهاییه که همیشه میزنید بعید میدونم بتونین از پس من بر بیاین هاها کتابمون ۴ تا فصل داره که من دیروز فقط نصف فصل یکرو خوندم. بخوامنخوام امروز دیگه باااااید بخونم

با سلام و درود فراوان خدمت مینا خانم
یکی از بزرگترین مراحل زندگی و همچنین سخت ترین مرحله دوران نابینائی مستقل بودن است من با نظر تمام دوستان موافق هستم
اما میدانی اگر حمایت خانواده نباشه شاید این استقلالی که در پیش گرفتی انتهایش خاطره بدی باشه که اون وقت از سرزنش و ریچارهای خانواده نمیتوانی فرار کرد ببین از قدیم گفتن خواستن توانستن است مهم اینه تو چی بخوای و خانواده چی بپسندند
اگر بخواهی حرف دوستای بینا که اطرافت هستن را گوش بدی و خانوادت را کلأ از این بحث خارج کنی نتیجه خوبی نداره در صورتی که تو میتوانی با صحبت کردن منطقی خانوادت را رازی کنی که دست و بال تو را برای مستقل گذاشتن باز بگذارند و مطمئن باش اونا هم قبول خواهند کرد و تازه حمایتت نیز خواهند کرد
یادت باشه هیچ پدر و مادری بد دختر یا پسر خودشان را نمیخواهند
من زیاد نوشتم.شرمنده از همگی .

وقتی خانواده نه حمایت میکنه نه این که حرف منطقیرو گوش میده چاره ای جز مستقل شدناینطوری نیست. من به حرف هیچ دوست بینایی به طور کامل گوشنمیدم همه دوستام خواه بینا باشند یا نابینا همه عقیده دارن که باید این کاررو شروع میکردم یکی از دوستای نابینای دیگم هم تقریبا همین شرایطروداره که هردو سعی میکنیم به هم دیگه در این راه کمک کنیم.

سلام.
هنوز نمیدونم استقلال دقیقا به چی میگن.
ولی فکر کنم باید خوب باشه.
اگه اطلاع بیشتری ازش داشتم یه چیزی می گفتم.
اشکال نداره مینا هر وقت کامل مُستَقلِل شد به منم میگه. 😀
نمیگه؟
خوب مثل اینکه نمیخواد بگه.
خوب یکی دیگه بیاد بگه استقلال یعنی چی؟
کجا بریم دو کیلو بخریم؟ 😀

بله این درسیه درباره تاریخ زندگی ۱۱ امام زندگی اونها و تاثیرات سیاسی اجتماعی تعریف شیعه و چه میدونم از این جور چیزها که در طول زندگیم بیشتر از میلیونها بار شنیدم و واقعا نمیدونم این مسیله به رشته علوم تربیتی چه ربطی داره

سلام
مینای عزیزم بیشتر از هر کس دیگه ای بهم ثابت شده که تو به هر چی که اراده کنی میرسی حتی اگه صد بار هم زمین بخوری باز هم بلند میشی و حرکت میکنی چون تو با پاهات راه نمیری با اراده ای راه میری که هیچوقت با زمین خوردن آسیب نمیبینه من مطمئنم که مستقل هم میشی هرچند الآنم خیلی نسبت به گذشته مستقل هستی.
ولی اینو یادت باشه برای شکستن محدودیت های یه فرهنگ یا یه جامعه یه نفر یا یه گروه کم کافی نیست و لجبازی با این محدودیتا خیلی وقتا خطرناکه مخصوصا واسه ی دخترا. خیلی از این محدودیتا به راحتی شکسته میشن اما شرط اساسیشون عوض شدن فرهنگه نه عوض شدن طرز فکر. به هر حال خطر برای افراد عادی هم هست اما واسه ی ما بیشتر برای مستقل شدن بعضی وقتا نباید ترس رو کنار گذاشت.
خب دیگه خیلییییییی حرف زدم ما همیشه ی همیشه پشتت هستیم و حواست باشه خیلی هوای قدیمی تریین دوست منو داشته باشی خیلی خیلی مواظبش باش

سلام تینا جونم. مرسی که اومدی.
مرسی از پیام دلگرم کنندت.
راست میگی برای حل شدن بسیاری از محدودیتها باید فرهنگ تغییر کنه نه طرز فکر ولی همین طرز فکرهاست که بعدها به عوض شدن یه فرهنگ می انجامه.
من نمیتونم صبر کنم تا فرهنگ تغییر کنه و بعد به فکر تغیر طرز فکرم بیفتم چون اولا فرهنگ ما انقدر عناصر افتضاح توش داره که بعید میدونم حالا حالاها تغییر کنهو بعدشم این که هر چه قدر این فرهنگ بتونه زندگی منو کمتر تحت تاثیر خودش قرار بده بهتره.
درسته ممکنه خطرناک باشه. فشارهای زیادی داره ولی من خیلی وقته که تصمیم گرفتم که زندگی خودمرو بهبود بدم حتی به قیمت سرزنش خطر و مشکلاتی که توی راهم هست.
بازم به محله سر بزن فعلا

سلام مینا خانم این حرفا چیه شما پستهاتون همیشه عالیه و هیچ وقت در هم بر هم نمینویسید ما همیشه از خوندن مطالب شما لذت میبریم
الان هم به موضوع خیلی خوبی اشاره کردید استقلال برای ما خیلی لازمه راستش من در حال حاضر با وجودی که ۳۳ سال از عمرم میگذره هنوز اون طوری که باید و شاید مستقل نشدم
هنوز وقتی میخوام برم بیرون خانواده نگران میشن که مبادا اتفاقی برام بیفته کم از خونه میرم بیرون میدونم اشتباه میکنم باید از همین حالا شروع کنم و وابستگیهام رو به خانواده کمتر کنم
درسته محدودیت برای دخترهای نابینا بیشتر از پسرهاست ولی شما هم اگه اراده کنید میشه به قول خودتون این موانع رو از بین برد
موفق باشید و انشاءالله امتحانتونم خوب بشه یعنی همه ی امتحاناتون رو با نمره عالی پاس کنید خدا نگهدارتون

سلام مینا جان
بنویس فقط بنویس . هیچ هم به افتضاح بودن یا نبودنش فکر نکن
تاریخ رو هم خونده یا نخونده پشت سر میزاری . قبولی دیگه میدونم
استقلال هم عالیه . خوب فکریه . از وابستگی بیزارم . نوعش هم هیچ فرق نمیکنه

سلام مینا.
استقلال برای نابینا شرط اول برای ادامع یک زندگی خوب و بدون دغدغه محسوب میشه.
من مطمین هستم که با توجه به سکونتت در خوابگاه سرعت تکمیل روند استقلالت نسبت به قبل چند برابر میشه.
برات آرزوی موفقیت روز افزون میکنم.

سلام مینا خانم اولش انگار استقلالیها سرشان را زیر برف کردند که ما امسال دوم شدیم و در سالهایی نچندان دور شش تاییشان کردیم خوب بگزریم مینا خانم من به شما تبریک میگویم که تصمیم گرفته اید کهمستقل شوید و از زندگی با خانواده به زندگی بی خانواده را تجربه کنید البته شما گفتید که لجباز هستید و فکر میکنم اگر خانواده هم بود شما بلاخره به استقلال و مستقل شدن میرسید شما خیلی دختری قوی هستید و من شما را تحسین میکنم ولی سعی کنید اعتماد به نفث خد را بالا ببرید ببخشید که طولانی شد ولی این مشکل مسعلهی خیلی از نابینایان به ویژه دختران هستش که راه حل آن فقط این است که ما باید خدمان را بابر داشته باشیم و از اتفاقات پیش رو نترسیم و به جلو حرکت کنیم به امیدروزی که تمام نابینایان مسل بیناها مستقل شوند و محدودیت کمتری پیش رویشان قرار گیرد با تشکر از شما که این پست بسیار عالی و اجتماعی را مترح کردید

سلام به مینا خانوم.‏ تصمیم شما برای استقلال ستودنی،‏ ولی برای استقلال به جز اراده که البته مهم! یه نگاه وسیع و باز هم لازم.‏ به نظر میرسه که شما از شرایط موجودتون اینقدر خسته شدید که فقط دوست دارید ازش فرار کنید! در حالی که به نظرم یه کم باید بیشتر و به دور از احساس تصمیم بگیرید و برای خودتون طراحی داشته باشید.
مطمئنم که شما به نتیجه میرسید اگر منطقی و به دور از احساسات عمل کنید.‏ سعی کنید اول از عهده ی کارهای شخصی که چندتاشو خودتون مثال زدید بر بیاید و از همین راه شروع کنید به تغییر طرز تفکر خانوادتون در باره ی زندگی نابینایی و به همین ترتیب ادامه بدید.
قطعا قدمهای کوچک و منطقی بسیار مفیدتر و مؤثرتر از قدمهای بزرگ و غیر منطقی و احساسی.‏ و اینکه دوست دارم بدونم که:‏ شما چه چیزهاییو موانع و محدودیت میدونید که معتقدید که برخاسته از فرهنگ جامعهست و میخاید به تنهایی اونا رو بشکونیدو جلو برید؟.‏ اگر پاسخ مناسب و دقیق بدید مطمئنا برای اظهار نظرهای بعدی بنده و دوستان میتونه راهگشا باشه تا کمک بیشتری به هم بکنیم.

دیدگاهتان را بنویسید