خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گزارش و دانلود مستند سفر ما به یک مکان شگفت انگیز

خانواده یک مهندس ایرانی به افسانه خانه مادربزرگ و حیوانات، رنگ واقعیت بخشید
مهندس نادررضا نوری به همراه همسر امریکایی، دو دختر و دو پسرش، مادر و خواهرزاده و سایر اعضای خانواده حفاظت ازمزرعه حیوانات که هر کدام به دلیلی از طبیعت دور هستند را به عهده گرفته است. 7 سالی می‌شود که سازمان محیط زیست، این خانه را به عنوان یک مرکز تیمار حیوانات و تحقیقات زیست‌محیطی ثبت کرده است. افسانه خانه مادربزرگ را همه شنیده اند. خانه ای که در یک شب بارانی و ترسناک، حیوانات اهلی و وحشی به آنجا پناه برده اند.
شاید تعجب کنید اگر بشنوید در همین نزدیکی، خانه ای وجود دارد که با آغوشی گرم و رویی گشاده میزبان 400 حیوان بی پناه است و درِ آنجا هیچگاه به روی حیواناتی که دنبال پناهگاهی می‌‌گردند بسته نمیشود. شاید شگفت‌زده شوید وقتی بفهمید در این خانه حیوانات اهلی و وحشی، در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیزی دارند و هر کدام مسئولیتی را به عهده می‌گیرند. شاید شوکه شوید اگر بدانید که قصه مهمان‌های ناخوانده حالا از کتاب‌ها بیرون آمده و خانه ای که حیوانات را در سوزو سرما و باران پناه داد، دیگر فقط در کتاب‌ها نیست و خانه باغی در کرج وجود دارد که به این افسانه، رنگ واقعیت بخشیده است.
اینجا بهشت حیوانات بی پناه است، خانه ای که در آن یک سگ قهوه ای بانمک، داوطلبانه مادرخواندگی میمون کوچولویی که فقط یک دست دارد، و هنگام انتقال به این خانه از درد، بی‌تاب بود را پذیرفته. خانه ای که شاهین‌ها و پرندگان شکاری هنگام پرواز پرندگان کوچک‌تر، همراه آن‌ها می‌روند تا از آن‌ها مراقبت کنند و تنها مجموعه پرندگان شکاری رام شده دنیا را در خود جای داده است. خانه ای که کروکودیل‌ها در حوضچه زیبای وسط سالن پذیرایی در کنار ماهی قرمزهای 20 ساله شنا می‌کنند و همبازی یکدیگر میشوند. خانه ای که در آن، سگ‌ها ورود و خروج حیوانات وحشی را کنترل می‌کنند و در رام کردن حیواناتی مثل گرگ به خانواده مهندس نوری کمک میکنند. در اینجا دو مار افعی بزرگ که به گفته آقای نوری همسن و سال خودش هستند آزادانه در باغ می‌چرخند و کاری به کار کسی ندارند. خانه ای که در آن یک اسب، به نام شبرنگ رئیس همه حیوانات است و حیوانات چه وحشی و چه اهلی این اسب را به عنوان رئیس خانه حیوانات به رسمیت می‌شناسند و جالب این‌که یک شتر دو کوهانه اهل نظرآباد به نام لوسی خانم معاون شبرنگ است و هر روز دورتادور باغی که خانه باصفای مهندس نوری در گوشه آن است، سرکشی می‌کند و با حالت چشم‌هایش به وی گزارش وضعیت می‌دهد و اگر حیوان تازه‌وارد زخمی باشد با اشکی که از چشم‌هایش می‌ریزد مهندس نوری را باخبر می‌کند. اینجا خانه ای است که ساکنان آن به راز طبیعت پی برده اند و هیچ‌یک از عجایب اینجا برایشان شوک‌آور نیست.
در این خانه، ناز تک تک حیوانات خریدار دارد، از جوجه کلاغ‌های پر سروصدایی که مهندس نوری برای بزرگ کردنشان مجبور بوده غذایشان را بجود و با دست در دهانشان بگذارد گرفته تا عقاب طلایی بزرگی که عادت کرده غذایش را هر روز از دست دختر خانواده بخورد.
همه حیوانات این خانه برای خود اسمی دارند، شترمرغ‌ها، اسب‌ها، خرگوش‌ها، شاهین و عقاب و بالابان، میمون‌ها، کروکودیل، ایگوانا، انواع غازها، اردک‌ها، مرغابی‌های مهاجر، فلامینگوها، پلیکان‌ها، طاووس ها و انواع مرغ و خروس هایی که هر کدام شکلی عجیب و غریب دارند و به قول مهندس نوری در بین آن‌ها مدل‌های رپ و مِتال هم پیدا می‌شود. انواع سگ‌ها، قرقاول، کبک، روباه، گرگ، گراز وحشی، بزهای کوهی، مرال، گوزن و انواع گاوها و… هر روز غذایشان را از دست خانواده مهندس نوری می‌گیرند و با دست دیگر نوازش می‌شوند.
مهندس نوری می‌گوید: هنگامی که همسرم به مسافرت می‌رود خیلی از این حیوانات قهر می‌کنند و غذا نمی‌خورند تا این‌که مجبور می‌شویم به او تلفن کنیم و صدایش را روی آیفون بگذاریم تا این حیوانات هم اعتصاب غذا را تمام کنند. خخخ
همسرم از کودکی حیوانات را دوست داشته و در حق همه این حیوانات مادری می‌کند و من هم بدون اغراق آن‌ها را بچه‌های خود می‌دانم. حیوانات در اینجا یاد می‌گیرند که با هم دوست و مهربان باشند و این دوستی‌های آن‌ها زیباترین صحنه‌های حیات وحش را به تصویر می‌کشد. اصل طبیعت نیز همین است. طبیعت یعنی عشق اما ما انسان‌ها فقط منظره‌های نازیبای طبیعت را نمایش می‌دهیم، صحنه هایی که یک کروکودیل، یک گورخر را شکار می‌کند یا یک پلنگ، گوزن را می‌درد و… اما هیچ کاری در طبیعت بدون دلیل نیست و مسأله اصلی اینجا است که کروکودیل‌ها معمولاً به حیواناتی حمله می‌کنند که از بقیه گله پیرتر و فرتوت‌تر است و گله را عقب می‌اندازد. این مجموعه نمونه کوچکی از این هوش طبیعت است و شما می‌بینید که کروکودیل‌های ما با ماهی‌ها در یک حوضچه هستند و کاری به آن‌ها ندارند اما به محض این که یک ماهی غریبه را داخل حوضچه بیندازیم، آن را شکار می‌کنند. در اینجا پرندگان شکاری از پرنده‌های مجموعه مراقبت می‌کنند و وقتی شاهین غریبه ای به پرندگان نزدیک شود او را از میدان به در میکنند.
چند وقت پیش نیز همسرم سکته مغزی کامل کرد و در حالی که همه بدنش لمس بود آن را به بیمارستان منتقل کردیم و قرار شد که برای ادامه درمان و جراحی از بیمارستان کرج به تهران منتقل شود. در همه این مدت خیلی از حیوان‌ها غذا نمی‌خوردند و سگ‌ها گریه می‌کردند و حس کرده بودند اتفاق بدی افتاده است. وقتی خواستیم همسرم را به تهران منتقل کنیم، از من خواست که پیش از رفتن به تهران سر راه سری به خانه بزند و من نیز قبول کردم و دکترش را به این کار راضی کردم. وقتی آمبولانس در وسط باغ ایستاد چنان بلوایی به پا شد که راننده و پرستار آمبولانس نمی‌توانستند جلوی اشک‌هایشان را بگیرند، شترمرغ‌ها از روی فنس ها و نرده‌ها می‌پریدند و به سمت آمبولانس می‌دویدند، سگ‌ها و اسب‌ها همه خود را به همسرم رساندند و اجازه نمی‌دادند که او را ببریم. همسرم سه روز بعد از انتقال به تهران به طور معجزه آسایی توانست حرکت کند و بدون انجام جراحی به حالت سابق بازگشت و کار و فعالیت را از سر گرفت. علاوه بر این، حیوانات آثار دیگری نیز در زندگی ما داشته اند، پسر بزرگم ایلخان نوری یک قهرمان ملی و جهانی است. الان سرمربی تیم ملی نجات غریق کشور است، با یک گرگ بزرگ شد و به همین خاطر روحیه ای شکست ناپذیر و مصمم دارد و به یاری خدا هر چه می‌خواهد به دست میآورد.
مدیر مزرعه ی اسرارآمیز حیوانات، آرزو دارد روزی از راه برسد که دست هیچ قاچاقچی و صیادی به حیوانات نرسد. روزی بیاید که یوزپلنگ‌ها مجبور نباشند برای تجاوز انسان‌ها به قلمرویشان به کوهستان فرار کنند و شرایط سخت زندگی نسلشان را به نابودی بکشد. روزی فرا برسد که همه انسان‌ها رازهای طبیعت را درک کنند و عشقی که در ذات طبیعت است را در زندگی‌شان جاری کنند.

گزارشی که در بالا خواندید، چکیده ای بود از توصیف خانه ی حیوانات در کرج، و بخشی از خاطرات نادر رضا نوری، کسی که او را آسمانی دیدم.
مَردی پاک و زلال، که وقتی وارد قفس حیوانات میشد، انگار تمامی حیوانات مزرعه، تسبیح او را به خدا میکردند و به نشانه ی احترام، به او تعظیم میکردند.
هفته ی گذشته، ایمیلی از طرف یک هم محله ای آشنا، سرکار خانم فاطمه جوادیان به دست من رسید. با این مضمون که این هفته، قصد دارند برای بازدید از خانه ی حیوانات، از گیلان به استان البرز سفر کنند. اینجوری شد که هماهنگی های لازم صورت گرفت و ایشون به همراه من، اشکان، شهروز، مسعود، هماهنگی برنامه زندگی ادامه داره، محمدرضا چشمه و چند نفر دیگه از بچه های نابینا و نیمه بینا که در این محله نیستند، سفر کردیم به این مکان شگفت.
سه شنبه 17 تیر، ساعت 10 صبح تا 12 ظهر، که مدت زمان بازدید ما از خانه ی حیوانات بود، همراه شد با لحظاتی خاطره انگیز. ساعاتی که قطعا تا سال ها در خاطر ما خواهد ماند. بخشی از حیوانات این خانه ی هشت هزار متری، منتقل شدن به استان قزوین. سایر این حیوانات هم نهایتاً ظرف یک سال آینده به یک منطقه 24 هکتاری در قزوین منتقل خواهند شد. در ابتدا قصد داشتم در یک پادکست صوتی، بخش هایی از این سفر رو برای شما ضبط کنم تا در جریان مزرعه ی اسرارآمیز حیوانات قرار بگیرین. اما بعد از این سفر، حیفَم اومد اون رو سانسور کنم. به همین خاطر، تصمیم گرفتم، هر آنچه که بر ما گذشت، در قالب یک مستند 100 دقیقه ای، برای شما اینجا بذارم تا شمایی که امکان سفر به این منطقه رو نداشتین، به صورت واقعی و محسوس، خود را در خانه ی حیوانات ببینید، قدم به قدم همراه ما باشین، و پای صحبت های عجیب نادر رضا نوری بشینید. کسی که انگار تعلقی به دنیای آدمیان نداشت و داستان زندگی او، الحق که شگفت انگیزه.
چشمتون روز بد نبینه، تو این بازدید، اون میمونی که توسط یک سگ بزرگ شده، بازوی چپ منو گاز گرفت. خخخ
الان که دارم این گزارش و مطلب رو مینویسم، هنوز بازوی چپم کمی درد میکنه و ناخداگاه، به فکر فرو میرم. فکر حرف هایی که مهندس نوری به ما زد.
خب دیگه پر حرفی نکنم و ضمن تشکر مجدد از خانم جوادیان از این که امکان این بازدید رو فراهم کردن، شما رو دعوت میکنم همراه ما

سفر

کنید به مزرعه ی اسرارآمیز حیوانات در استان البرز.
مدت این مستند 100 دقیقه و حجم آن 45 مگابایت است
به راستی، چه دنیاییست، دنیای حیوانات. و چقدر تاریک شده، دنیای ما آدمیان.
شاد باشین و دیگران رو هم شاد کنید

 

۵۶ دیدگاه دربارهٔ «گزارش و دانلود مستند سفر ما به یک مکان شگفت انگیز»

ولی وجدانا… وجدانا!.!.!.!!! خیلی زیبا بود… داداش تو هم پست نمیدی نمیدی وقتی میدی میزنی میترکونی داغون میکنی اصلا ویران میکنی میریها… خخخخخخخخخخهاهاهاها… حتما میدانلودمش… البته در تایم رایگان یعنی از ۲ بامداد… به سایت ما هم یه سری بزن جیگر… یا حق http://www.maliwerdi.tk

سلام دادا.‏ دمت گرم یه لحظه فکر کردم که این نامردا کجا رفتند که منو با خودشون نبردند،‏ بعد فهمیدم که نا بابا! منم بودم! به هر حال خیلی عالی بود،‏ متن گزارشتو میگم!‏
مستندتو انتظار نداشته باش دانلود کنم که خدایی نمیتونم با اینترنت مبایل بدانلودم،‏ برام بیارش گوش کنم.

سلاام مسعود. آره حتما گوش کن. جالبه.
این نکته رو هم بگم، اون خانوم نوری که در ابتدای فایل صداش رو میشنوید که به ما توضیح میده،
شایا نوری، فرزند آخر مهندس نوری هستن.
مسعودی. از اون جایی که خییلی باحالی، باید بهت بگم ایران در لیگ جهانی والیبال، چهار شنبه ۲۵ و جمعه ۲۷ تیر، ساعت ۸ شب، به ترتیب به مصاف دو تیم روسیه و برزیل باید بره
به امید برد در یکی از بازی ها و راه یابی به مرحله نیمه نهایی.

آره واقعا. عجیباً غریبا
راستی بچه ها. فایل ارجینال این مستند که من دارم، حدود ۲۰۰ مگابایت هستش. اما به خاطر این که بیشتر بچه ها محدودیت دانلود دارن، تا جایی که میشد، حجم فایل رو آوردم پایین و به ۴۵ مگابایت رسوندم.
طبیعتا، در کیفیت فایل هم تاثیر میذاره. به همین خاطر بهتون پیشنهاد میکنم برای این که بهتر در فضای این محیط قرار بگیرین، و صدای حیوانات رو بهتر گوش کنید،
از هدفون استفاده کنید.

درود بر امیر عزیزم. توصیفت از این بازدید بسیار عالی بود. من هم ۳۰ اردیبهشت بخاطر بازدید از همین باغ وحش به تهران و سپس کرج رفتم. ولی آنقدر توصیف کردنت زیبا است که تصمیم گرفتم بار دیگر از شنیدن آن صحنه ها و سخنان آقای نوری لذت ببرم لذا من هم دارم دانلود میکنم.
در ضمن هماهنگ کننده اصلی در بازدید از این باغ وحش توسط سرکار خانم ناهید صارم انجام میشود که از همینجا از ایشان هم کمال تشکر و قدردانی را دارم.

سلام عمو جان. ممنون. عمو چشمه گفت که عمو حسین قبلا اینجا اومده بوده.
واقعا یک سری حیوانات مثل، کروکودیل، گرگ، بز کوهی و طاووس رو برای اولین بار تو زندگیم بود که لمس میکردم. خیلی جالب بود. خیلی.
منم از خانم صارم که البته از نام ایشون اطلاعی نداشتم، تشکر میکنم که این زمینه رو برای نابینایان فراهم کردن.
چون بازدید عموم مردم از خانه ی حیوانات، ممنوعه.

میدونم.
نمیدونی چقد منتظر چهارشنبم.
گاهی خواهر کوچولوم بهم میگه آخر تو به خاطر این والیبال سکته میکنی.
امیر باور کن اگه من میتونستم حتما والیبالیست میشدم.
خیلی دوست داشتم والیبالیستی میشدم که جهان به خودش ندیده.
از بچگیم والیبالو میپرستیدم.
اون موقعها پیکانو خیلی دوست میداشتم و از سنام خیلی بدم میومد.
به هر حال من شدیدا به بازیهای پیش رو امیدوارم.
حتی دیشب خواب دیدم صعود کردیم.
یعنی در این حد درگیرم کرده.
یه چیز مهم هم تو ذهنمه که میخام بهت بگم.
ببین
خیلی مییییییییخخخخخخخخخخخامت امیر سرمدی بااااااحاااال.
حتما بعد از اینکه فایل رو گوش میدم نظر میدم.
دمت گررررررم.
به قول مدیر دوست داشتنیمون:
خوش باشی تااااااا همیشه.

هه. چااکریم. میگما، من همیشه نسبت به مسائل ورزشی به اندازه ای که هست بها میدم.
به نظرم، همه ی این مسابقات و بازی ها گذراست. همه ی اینا میگذره. سعی کن انقدر نسبت به باخت و برد رشته های ورزشی حساسیت نشون ندی. چون واقعا اذیت میشی. از بازی ها لذت ببر. تعصب زیادی، خیلی خوب نیست داداشی.
مهم اینِ که ما در والیبال دنیا، الان یه شخصیت برتر و قابل احترام هستیم. برزیل و روسیه، سال های سال، قهرمان جهان، المپیک و لیگ جهانی بودن. پس اگرم زبونم لال حذف شدیم، شاید منطقی باشه.
پیشرفت در هر چیزی آروم آروم صورت میگیره و این قانون طبیعته.
البته منم مثل تو، به صعود از گروهمون امیدوارم. چون این قابلیت رو در حال حاضر داریم. فقط عنصر تجربهمون کمتره

آقاجان… دمتون گرم… چرا کامنت ها رو حذف میکنید؟ من در یک کامنت با داش اشکان کلی خوش و بش کرده بودم… انگشتهام شیکست. به خاطر اینکه میخواستم بهش بگم عزییییییییییییییزییییییییییییی بیچاره شدم تا نوشتم عزییییییییییییییییزیییییییییییییی. بعد شما برداشتین حذفش کردین؟ باشه میرم پیش کروکدیل شیکایت میکنم… واااااااااییییی دادا کروکدیل منو نخوریهااااا… راستی بچه ها کروکودیل چه طوری نوشته میشه؟ کرکدیل… کوروکدیل… کوروکودیل… کروکووودیل… اصلا ولش کن خداحافظ شب خوش بای

سلاام مصطفی. اولا که عزییییییییییییییییزییییییییی
دست شیکستن نمیخواد که. ی. رو بگیر خودش میره. خخخخ اینو واسه تجربه های بعدی گفتما. حح
میگم کروکودیل یه چیزی شبیه تمساح هستش. البته کمی بزرگتر با آرواره های قویتر. وقتی بزرگ بشه طولش میتونه بین ۵ تا ۸ متر باشه و وزنی بیش از ۱ تُن

باهات موافقم ولی باور کن دست خودم نیست.
نمیدونم چرا تا این حد از والیبال خوشم میاد.
منم دقیقا معتقدم حتی اگه نریم دور بعدی هم چیزی از ارزشهای تیم خوبمون کم نمیشه.
ولی خب از اون طرفم خیلی دلم میخاد این روسها رو برای اولین بار توی یه بازی رسمی ببریم.
نامردا پارسال بد جوری داغمون کردن.
خدا نیامرزتشون.
به امید پیروزی شیرین مقابل روسیه و صعود به جمع چهار تیم برتر دنیا.

ایشالا که بشه. ما تو ۲ تا بازی آخر، خودمونو کشتیم. از لهستان باختیم تا برزیل حذف بشه. اما خب نشد. چون اگه لهستان میومد بالا الان با روسیه و لهستان هم گروه بودیم و راحت میرفتیم تو جمع ۴ تیم
اما الان این برزیل اون برزیل که ما ۳ بر ۰ بردیمش نیست.

سلام در حال دانلود فایل صوتی هستم … ولی واقعیت نمی‌تونم متن پست و محتواش رو باور کنم …. یه کم بیشتر از یه مقدار حضمش سخته …..
بعدشم شنیدن کی بود مانند دیدن …. خب یکی بزرگی کنه جور کنه هماهنگ کنه ما رو هم ببرید این مکان شگفت انگیز رو ببینیم ….
دقیقاً با خوندن این متن یاد یه فیلمی افتادم که خییلی قبل تر ها دیده بودم که یه جایی بود برای همه حیوانات و یه چشمه شفا بخش هم داشت و اسم فیلم و جزئیات بیشترش رو خب الآن یادم نیست ….

سلاام نخودی. آره باورش سختِ اما عین واقعیته.
نمیدونم. اگر بتونید یه گروه ده پونزده نفره رو جمع کنید، شاید بشه هماهنگ کرد شما هم برین. شاید که نه قطعا میشه.
اتفاقا تو حیاط خونه ی مهندس نوری هم یه چشمه بود. آبی زلال و خنک داشت.

خب سلام نمیدونم چند باره.
آقا من گوشش دادم.
خیلی جالبه.
۱.
من که نفهمیدم کجا این جناب میمون گرانقدر دست امیرو دچار گاز گرفتگی کرد؟
یعنی دقیقا کجای فایله؟
۲.‏ از تیپ شخصیتی آقای نوری حقیقتا خوشم اومد.
من جای شماها بودم میذاشتم کامل ایشون صحبت کنند.
۳.‏ خیلی جمع مشتی ای بودینااااا.‏ واقعا که دمتون گررررررررررم.
۴. اشکان و امیر بهتون اخطار میکنم این رفیق من شهروزو کمتر اذیت کنید.
وگرنه بعد از ماه رمضون دقیقا اواخر شب که در عوج خواب هستید میام بالا سرتون و حقشو در قالب یه فایل صوتی ازتون میگیرم و توی محله منتشر میکنم.
افتاااااااااااد؟
آهان یه چیز دیگم تو ذهنم بود داشت یادم میرفت.آقا این فایل چرا انقدر یه هویی تموم شد؟
مگه نگفتی همشو گذاشتی؟
خلاصه که سر این قضیه هم جا و تا حدی ضد حال خوردم که نوش جونم.
اما خداییش دمتون گرم.
خیلی باحال بودین همتون.

میگم مسعودی. باحالی از خودته.
برای گاز گرفتگی برو دقیقه ۹۱ به بعد رو گوش کن. همون جایی که مهندس نوری داشت به بچه ها طاووس رو نشون میداد تا لمس کنن.
ایشون صحبت هاشونو کامل کردن. تموم شده بود. یه چیز شبیه سو تفاهم پیش اومد واسشون که رفع شد.
بابا کجا ما این شهروز رو اذیت کردیم آخه. خخخخخ، هههه.
در خصوص پایان هم بگم، بعد از اون، آقای نوری رفت بچه گرگِ رو بده به مادرش. رفت شیر بییاره که بچه گرگِ بخوره. به همین خاطر دیگه از رکوردر من دور بود و صدا خوب ضبط نشده بود. بعدشم که دیگه خداحافظی کردیم. چیز جدیدی نداشت که بخوام بذارم.

سلام امیر. وای خدای من چه عالی. چقد رویایی. یعنی واقعیت داره همچین جایی؟ باورم بشود یا نشود هست دیگه. خوشا به حال تک تک اونایی که رفتن.شکلک از حسودی ترکیدن… کاش منم بودم و از نزدیک میدیدم. ای ول اسب هم که رئیسشونه. من الان امکان دانلودشو ندارم شاید تا فردا بعدازظهر هم نرسم که دانلودش کنم ولی براش لحظه شماری میکنم.

سلاام تبسم. میگم ببین میتونی هماهنگ کنید با نخودی اینا.
شما هم جمع بشین تا با مهندس نوری هماهنگ میکنیم تا بقیه حیوونا منتقل نشده به قزوین، شما هم برین از نزدیک ببینید.
البته یه سری حیوونا مثل اسب، شتر، شیر، ببر، پلنگ، خرس و و و، اینا رو بردن قزوین. چون دارن یه پارک وحش بزرگ ۲۴ هکتاری اونجا درست میکنن به مدیریت همین مهندس نوری.
البته ما عکس و فیلم زیاد گرفتیم. اگه خواستی واست میل میکنم تا حد اقل به قول معروف، وصف العیش، نصف العیش باشه. ههه

سلام آقا امیر ممنون خیلی مستند جالبیه افسوس که دیگه محیط زیست داره از بین میره
و منم خیلی تعجب کردم که توی اون خونه حیوانات مسالمت آمیز با هم زندگی میکنن و با هم دشمن نیستن
و این هم واقعا برام متحیر کننده بود که حیوانات احساس دارن و قدرت شناخت
یه چیزایی شنیده بودم که حیوانات غریبه را از خودی تشخیص میدن ولی باورم نمیشد به هر حال دستت درد نکنه لطف کردی

سلام وحید جان. آره واقعا حیوانات احساس، درک، شعور و شناخت دارن. اینو ما اونجا به معنای واقعی کلمه حس کردیم. وقتی یک سگ شکاری قطبی که آدم رو تیکه پاره میکنه به راحتی میره تو بغل آقای نوری، وقتی کروکودیل که یک آروارَش واسه نصف کردن پستان داران بسه، تو منزل ایشون زندگی میکنه و به اعضای خانواده کاری نداره، و خیلی چیز های دیگه که خود مهندس نوری به زیبایی تعریف کردن و در مستند هم گوش دادین، نشون میده که حیوانات هم درک و شعور دارن. هم احساس دارن و هم قریبه را از خودی تشخیص میدن.

وااااااااای خعلی جالب بود خعلی …….
یعنی همش هیجان صرف بود …. به قول خواهرم که یه کوچولو اش رو هم گوشید انگار فیلم سینمایی بود ….
من می‌گم اون خانم گرگِ رو هم می لمسیدید خخخ راستی از قدیم گفتند هر که تاووس خواهد جور گاز میمون کشد بازم خخخخ دیگه چقدر خانم های همراه ذوق و شوق داشتند من بودم همش جیغ و داد راه می‌نداختم ….. بعدشم خداییش آدم می‌ترسه حرف بزنه وقتی یکی کل ماجرا رو ضبط می‌کنه ها ….. ماجرای بریونی رو هم کلی بهش خندیدم ….. آقای مهندس هم عجب عجیبا اعتقاداتی داشتند البته جالب ناک بود یاد مردان آریایی کهن افتادم صداشون و صحبت هاشون رو شنیدم ….. بعد من فهمیدم که حیوان مورد علاقه بانوان تاووس و حیوان مورد علاقه آقایان خروس هست …. دیگه آخه چه اصراری بود هی دنبال حیوانات آسیب دیده می‌گشتید!؟ بیچاره ها ….. همون یه شتر مرغ و یه میمون معلول و یه گراز بود فکر کنم گراز یتیم برا یه خانه حیوانات کافیه دیگه نه؟ ….
ولی خعلی نامردید ما رو نبردید خعلی ….

حححححههههههخخخخخخخههههه. جیغو داد چرا. مگه از حیوونا میترسی؟
آره من که شخصا عاشق خروسم. بابا اون حیوون وحشیا آقای نوری رو میشناختن کاری بهش نداشتن اگه ما میرفتیم پیششون که.
.
.
خخخ
آره واقعا آقای نوری انسانی شریف، و البته عجیب بودن.
به خاطر این داشتیم دنبال حیوونای آسیب دیده میگشتیم که یه گزارش هم واسه برناممون جور کنیم که خب نشد. چون فقط یه شتر مرغ نابینا بیشتر اونجا نبود. حح. حح. حح.
میگم نخودی. یک شنبه اینا بود که زمان دقیق بازدید مشخص شد. باور کن تو این زمان نمیشد هماهنگ کنیم بچه ها از اصفهان لرستان یا سایر نقاط بییان. من فقط تونستم آقای محمدرضا چشمه که تو کرج بود رو هماهنگ کنم.
اما بازم دیر نیست. همون طور که گفتم اگه دوست دارین جمع بشین تا دوباره…….

باشه تبسم. واست میفرستم.
راستی این که میگم، اگه میخواین برین زودتر هماهنگ کنید تا حیوونا منتقل نشدن قزوین، به این خاطر هست که اگه کل این مجموعه بره قزوین دیگه میشه یه باغ وحش که بازدیدش واسه عموم هم آزاده.
خوبیه اینجا این بود که شخصی بود و ما به راحتی میتونستیم بریم تو قفس حیوون های اهلی و اونارو لمس کنیم. حیوون های وحشی رو هم که خود آقای نوری میرفتن تو قفسشون واسمون میگرفتن تا لمس کنیم.
مگر نه اگه همه ی این حیوونا منتقل بشن قزوین، دیگه میشه یه باغ وحش عادی که خب تو همه ی استان ها هست و به درد ما نابینا ها نمیخوره.

سلام
تبسم خانمی جونم بعله که میام البته بدون حرف پیش و ان شا الله …
البته بذاریم برای بعد ماه رمضون باشه پیگیری و برنامه ریزیش رو بکنیم “اما خب اگه همین بار می رفتیم هیجانش بیشتر بود …. غیر منتظرگی داشت … الآن خب یه طورایی می‌دونیم چی به چیه ….
می گم آقای سرمدی من اعتراف می‌کنم از حیوانات می‌ترسم یه خورده هم علاقه به لمسشون ندارم ولی خب می‌شه چهار تا عکس یادگاری باهاشون بگیرم و دیگه این‌که عاشق تجربه هستم و خب دیگه اگه بیام یه خورده جیغ و داد رو باید بکنم …. هم بیام هم لمس کنم هم نترسم …. خداییش خعلیه دیگه …. یه خورده تخفیف …. تازه باید قول هم بدید مستند ضبط نکنید 

آآره واقعا. هم بیای، هم لمس کنی و هم نترسی، نه قبول دارم یکم زیاده رَوی کردم. خخخ
باشه اینم تخفیف. جیغو داد هم آزاده. اصلا مال من که نیست. حححح.
میگما، یک بار مستند ضبط میکنن دیگه. بار دومش که همچین لطفی نداره. حح. حح. حح. حح. حه. حخ. خح. چح. خچ. خچ. چج. چج، چج، جچ، جچ. جچ. چچ. چچ. جح. حح. خخ. خه.
حالا دور از شوخی، اگر خواستین با دوستات و سایر بچه ها هماهنگ کنید تا زمینش رو فراهم کنید. هر چند به نظرم اگه این سفر و هزینه رو بذارین یهو همه ی بچه های محله رو جمع کنیم به این سفر شمال که آقای ناطقی قراره ببرن. اینجوری چهار پنج روزی هم کنار همیم. همم این که میریم یه آب و هوایی عوض میکنیم. اینجا نهایتش دو سه ساعته و تازه حق مطلب که تو مستند ادا شد و گوش دادین. اگر اهل لمس حیوانات هم نباشین، که خب دیگه بقیش لطفی نداره. میتونید همین اصفهان هم باغ وحش برین عکس بگیرین.

سلاام اشکان. آره. خخخ
به قول عمو چشمه، اون چشمه، پسر عموی بابای عمو چشمه بودش. ححح. ولی واقعا ای کاش بقیه بچه ها هم بودن.
تنها کاری که از دست من بر میومد این که این سفرمون رو ضبط کنم تا بچه هایی که امکان اومدن به کرج رو ندارن، در جریان قرار بگیرن.

سلام امیر عزیز.
بسیار روز خاطره انگیز و زیبایی بود.
اول دیدار از این مجموعه منحصر به فرد و شرایطی که فراهم شده بود که بچه های نابینا بطور اختصاصی و با نظم مخصوصی که برای بازدید آسون و حتی لمس حیوانات مختلف وجود داشت.
بعدش دیدار با دوستان تا اون روز مجازی یعنی امیر، اشکان، شهروز و خانم جوادیان که برای من یکی از بهترین بخشهای این بازدید محسوب میشد.دیگه دیدن پسر عموی بابام که هرگز ندیده بودمش که بسیار من رو منقلب کرد.
خانواده آقای مهندس نوری هم که جای خودشون رو دارن.
ضمنا میخواستم که در مورد بازدید بچه های محله بطور جدیتری در موردش تحقیق بشه و مقدماتش رو در صورت امکان برپا کنیم، حالا امیر یا هر کدوم دیگه از دوستان که باید این کار رو کلید بزنن در صورت امکان با من تماس بگیرن و بگن که من چکاری برای برقراری این بازدید باید و میتونم انجام بدم، من دربست در خدمت همه هم محله ایهای عزیزم هستم و هر کاری رو که لازم باشه برای برپایی این بازدید انجام خواهم داد، چون حیف میشه که این حیوانات هم به استان قزوین منتقل بشن و شرایط آسون بازدید برای نابینایان از بین بره.
به امید ایجاد این بازدید.

سلاام سلاام به عمو چشمه.
برای ما هم واقعا دیدن شما و خانوم جوادیان، باعث خوشحالی بود.
واقعا حس قشنگیه کسایی رو که ماه ها و شایدم سال ها باهاشون به صورت مجازی در ارتباط هستین، از نزدیک ملاقات کنی.
من حرفی ندارم عمو جان. اگه واقعا بچه ها بخوان و حد اقل هفت هشت نفر جمع بشن، هماهنگ میکنیم بچه ها هم از نزدیک به این خونه ی شگفت، سفر کنن.
کسانی که واقعا میتونن از شهر های مختلف خودشون رو به تهران یا البرز برسونن در کامنت های همین پست بگن تا یه روزی رو هماهنگ میکنیم که قبل از بردن این حیوونا به قزوین، این اتفاق بیفته.

سلام
به نظر من عجیب هست ولی غیر ممکن و بعید نیست.
مستند را هم شنیدم خیلی جالب بود.
در مورد سفر هم اگه باشه بعد از ماه مبارک انشا الله بی حرف پیش و البته به شرط حیات منم هستم.

نخودی جون با لمس کردن حیوانات که چیزی نمیشه چارهش مقداری آبه منظورم اینه که دستمونُ میشوریم.
خب البته ترس هم طبیعیه البته من از پرندگان و حیوانات اهلی نمیترسم.

سلاام نازنین. میگم کدوم حیات رو میگی. این حیات، یا اون حیاط. این حیات که ایشالا حله.
اما پاسخی که به نخودی دادم رو بخون.
به نظرم اگر میخواین یه اردو گوشکنی برگزار کنید که در اون هم محله ای ها باشن، بهترین کار اینِ که تو سفری که در مرداد ماه آقای ناطقی قراره ببرن شمال شرکت کنیم. مبدأ سفر هم که اصفهان هست و شما ها از این بابت مشکلی ندارین.

سلام چندباره! امیر راستی یه سؤال:‏ اینکه میمون تو رو گاز گرفت،‏ به نقشه ای که برای من کشیده بودید تو مترو قبل از اینکه به من برسید،‏ ارتباطی داشت؟؟؟!!!‏.
عمو چشمه ی عزیز خیلی از آشنایی و رفاقت با شما خوشحالم و مطمئنم که یه بار دیگه به لطف خدا یه دوست خوب و باحال به من هدیه شد که میتونم ازش کلی چیز یاد بگیرم، البته آشنایی با پسرعموی باباتم واسم باعث افتخار بود!‏.
بعدم اینکه نوخودی خانوم! حق بانازنین خانوم،‏ مایش یه کم آب! ‏‏(البته برای شستن دستات‏)، اصلا جناب چشمه واسه همین اونجا شعبه زدند!!!‏…

سلام. نه بابا. نقشمون رو که عملی نکردیم. گذاشتیم واسه سفر های بعدی. خخخ
خدا به داد عمو چشمه برسه که دوستی مثل اشکان پیدا کرده. ههه
اما واقعا وجود اون چشمه، با اون آب خنک، وسط یه باغی که اصلا دورش هیچ رودخونه یا قناتی نیست، الحق که چیزی شبیهه معجزست.

سلام. میگم مجتبی داداش بیا در حق محله یه بزرگواری کن.
این کامنتها ی اشکانو یه کاری کن هر دفعه احتیاج به تأیید داشته باشه.
دیوونمون کرد انقدر کامنت داد. بابا توی پستای امیر از خود امیر که جواب کامنتا رو میده بیشتر کامنت میذاره. همش شده اشکان آذرماسوله میگوید اشکان آذرماسوله میگوید. خب اشکان آذرماسوله یه بار بگوید دو بار بگوید همش دارد میگوید که خخخ.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
میگم اگر از برنامه ی بعدی زندگی ادامه داره نبودم دلیلش فقط و فقط این کامنته.
بچه ها مجتبی قول داده هممون رو دور هم جمع کنه یه بار ببره این باغ وحشه. تازه ناهارم بهمون میده. میخواد ناهار بریونی بده.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
الفرااااااااااااااار.
بابا چند نفر به یه نفر؟ چه قدر آدم دنبالم کردن.
ماماااااااااااان.
الفراااااااااااااااااار.

سلاام شهروز. با بخش اول حرفات منم موافقم شدییید. نترس خودم هواتو دارم. اصلا چه معنی داره سردبیر این موقع شب بیدار باشه هان. هه
یه سر دبیر خوب باید ساعت ۹ شب بگیره بخوابه. صبح که بلند میشه، دنبال طرح و ایده های جدید واسه برنامه باشه. حححح.
نه این که هی از صبح تا شب تو
https://www.gooshkon.ir
محله ی مجتبی و دوستان، نابینایان باشه که.
خخخ
میگم تو کُشتی این مجتبی رو. به جان خودم من اگه جای مجتبی بودم یه بریونی میدادم قال قزیه رو می کندَم

سلام. بلأخره تونستم گوش کنم همشو. جالب بود. انگار شما همش دنبال معلولا و نابینا و اینا میگشتین. این حس نوع دوستی تا کجااااااها که نرفته ها. صحبتای مهندس نوری هم که خیلی قشنگ بود. احساس حیوونا رو من خیلی قبول دارم. ببینید همین گاوی که همه بهش توهین میکنن خیلی احساس داره، خیلی چیزا رو میفهمه. من یادمه بچه که بودم یه گاوی داشتیم بچش مرد. یادم نمیره اون گاو چقد برا بچش گریه کرد و سیل اشک از چشاش سرازیر میشد. چقد به محبت ماها جواب میدن. من از طرز نگاه کردن حیوونا محبتشونو احساس میکنم. وقتی یه گاوی رو ناز میکنی اونم در جوابش دستتو لیس میزنه و محبتشو ابراز میکنه.
خلاصه هرچند از نزدیک دیدن و لمس کردن حیوونا یه چیزی دیگه ست. البته من از وحشیاشون خیلی میترسم… اگه من عکس و فیلما رو هم ببینم کفایت میکنه و پول و انرژیمونو میذاریم واسه سفر شمال.. . راستی اون قضیه رو با ضاد در جواب کامنت شهروز داشته باش. تا بعد…

با سلام.
آقای سرمدی! دیدار با شما و دوستان برنامه زندگی ادامه داره و همچنین آقای چشمه در آن روز برایم بسیار مسرت بخش بود.
من تا به امروز به اینترنت دسترسی نداشتم.
از شما تشکر میکنم که دعوت مرا پذیرفتید و با صبر و شکیبایی معطلیها و آفتاب سوزان را در نهایت خوشرویی تحمل کردید و خم به ابرو نیاوردید.
آن روز برای من یکی از روزهای پرفضیلت خداوند بود. من عظمت و شکوه این مکان مقدس را زمانی درک کردم که آن طاووس زیبا با آرامش تمام در آغوش آقای نوری جای گرفته بود و به دستان مشتاق ما لبیک میگفت تا نظاره گر بخش کوچکی از هوشمندی طبیعت در بارگاه الهی باشیم.
وقتی دستانم منقار و سر کوچک و گردن بلندش را لمس میکرد، آرامش را در تمام وجودش احساس میکردم.
در پایان از آقای جواد حسینی و خانم صارم نیز تشکر میکنم که در این راه ما را یاری نمودند.

سلام تبسم. آره دیگه از بس که دنبال سوژه های مرتبط با نابینایان واسه برناممون گشتیم، دیگه همه جا دنبال اینجور چیزا هستیم. خخخ
برای سفر شمال هم امیدوارم بچه هایی که صحبت از سفر و اردو گوشکنی میکنن، این فرصت رو غنیمت بدونن.
البته من به زودی با آقای ناطقی تماس میگیرم تا ببینم دقیقا شرایط و زمان برگزاری این سفر، کی هستش.
به امید جمع شدن هم محله ای ها در کنار هم، در یک مسافرت چندین روزِ
بابت قضیه با ضاد، ممنونم که گفتی.

سلام خانم جوادیان.
منم باید از صمیم قلبم از شما تشکر کنم که زمینه چنین بازدیدی رو فراهم کردین.
دیدار با شما معلم عزیز و بزرگوار هم برای من و دوستانم باعث افتخار بود.
وقتی برای کاری عشق و علاقه باشه، دیگه مواردی که بهش اشاره کردین، همش میشه لذت، لذت و لذت.
بی شک، اون روز هم برای ما خاطره ساز شد. مواردی که در این خانه ی سحر انگیز مشاهده کردیم، تنها بخش کوچکی از قدرت خداوند بود تا هممون کمی به خودمون بیاییم، و بفهمیم اونقدرام که فکر میکنیم نسبت به حیوانات و سایر مخلوقات خدا، برتر نیستیم.
البته ما اشرف مخلوقاتیم. اما ای کاش ای کاش، میتونستیم مثل استاد نوری به زندگی نگاه کنیم و دست از منیت ها، غرور و تکبر، برداریم.
انقدر به طبیعت و خودمون آسیب نزنیم و و و.
بابت این که اجازه دادین این مستند رو هم اینجا بذارم تا دوستانی که امکان چنین سفری رو نداشتن، در جریان قرار بگیرن، ازتون ممنونم

درود! هان اینجا چه خبرس؟! هرچند وقت یه بار یه چیزی برا دانلود میزارید و منو با اینترنت زوقالیم سرگرم میکونید تا جایی که بعضی اوقات سه شبانه روز سرگرم دانلود باشم،‏ راستی راستی عجب مستند زنده و جالبیه. خوب سرمدی جون زود باش صبح زنگ بزن به آنجو. و ضمن اینکه رادیو فصلی رو تبلیغ میکنی برای بیست نفر از بچه های محله در اردوگاه جا بگیر.
‏۰۳۱۳۶۴۱۳۹۱۳‏ گوش کنیا خوش بحالتونامسال سرمدی هواتونو داره میخواد با بچه های اصفهان همراهیتون کنه و از اردو که شیطون در آن نیست لذت ببرید.

سلااام
وااای امیر سرمدی
چقدر با حال و مکیف ناک انگیز و خنده دار و جالب و, و, و, و,
بود
خیلی با حال بود خدایی
میدونی من اگه بخام تک تک بررسیش کنم بیست صفحه میشه
ولی فقط اومدم هم تشکر کنم هم بگم خیلی همتون با حالین
این شهروز چرا این قدر ساکت بود بر عکس خودت, خخخ
البته من که خیلی لذت بردم که اینقدر باهم دوستین
اصلا باور کن یادم رفت چی میخاستم بگم
آهان راستی ما اینو تقریبا خانوادگی گوشیدیم, یعنی ثانیه به ثانیش لذت بخش بود
صحبتهای مهندس, سر و صدا و ذوق بچه ها, صدای حیوونا, همه و همه عالی بود
این که عکس میگرفت کی بود؟ مسعود خودمون بود,
وااای آقای ماسوله هم خیلی شوخ طبع بود من که کلی خندیدم از دست شماها
اون چسب عشقه خییلی خنده دار بود خیلی
ولی من فکر کنم افسردگی بگیرم که نبودم خخخ
دلم نمیاد برم کلی حرف دارم ولی بسنده میکنم به همین که خعلی با حال بودینو هستین
یه سر هم بیاین اصفهان, شمال که فکر کنم پر شد دیگه
راستی خوشحال شدم که صدای فاطمه جان و دایی چشمه رو شنیدم, راستی وای عجب گازت گرفت, امیدوارم خوب شده باشی تا حالا, اون گرازه هم خعلی با حال بود
وای چرا من نمیرم خخخ
بچه گرگه همش همش با حال بود
کاش عکس یا فیلم هم بود که خانوادم میدیدن واسه منم توضیح میدادن, البته ممکنه تو سرچ بزنم باشه توی اینترنت
دیگه واقعا رفتم, شاد باشین همتون تا همیشه

پاسخ دادن به سامان! لغو پاسخ