خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پا به پای بد بیاری های من بیا

گلویم سخت گرفته بود و هر چه تلاش کردم صدایی , هاییـییـییـیی , هوهوییـییـییـیی , هییـییـیی چیزی از خودم در بیاورم نشد که نشد .
یک کوفتی ی گنده , قد یک قورباغه ی چاق پیر زشت , انگار راهه گلویم را بسته بود .
آب دهانم را به سختی قورت می دادم .
قرار نبود به سخنرانی ی مهمی بروم . یا چه میدانم حتی کنفرانسه گوش کنی هم در راه نبود که بخواهم نگران افتضاح بودنه صدایم باشم .
گیج گیجان , لنگ لنگان , خودمان را به قفسه ی قرص ها رساندیم . کمی قرص ها را دستمالی کردیم تا قرص آلتادین کوفتی را بیابیم . بلکه گرفتگی حلقمان باز گردد
. با احتیاط و وسواس از پی قرص ها روان بودیم . تا خدای نکرده , اشتباهن قرص برنجی , پشه ای , چیزی را نگیریم بخوریم .
همان طور در خوابو بیداری قرص را یکدانه جدا کردیمو انداختیم به دهان ,
بح , دو دور در دهان که چرخاندیم . یکهو دلمان از درون شروع کرد به متلاشی شدن .
دویدیمو دویدیم . به توالت رسیدیم . آنجا را به حمد الله خالی دیدیم .
در سنگشوی توالت , بالا آوردیمو هی آب خوردیمو انگشتمان را هی روی زبانمان کشیدیمو اینها .
بله نمیدانم چه قرصی بود که اینقدر طعم زهراگین تلخش فراوان بود .
بعد گفتیم از شر این تلخی , تنها با طعم خوش خمیر دندان که خوشبختانه در دسترس ترین بود . میشود حتما خلاص شد .
این شد که مسواک را به دندان ها سمباده کردیم . بح بح برقی به دندانمان افتاده بود که سه فاز داشت . به سپیدی ی دندان های یک تارزان گیاه خوار .
خمیر دندان بود . از همین ها که چشم را نمیسوزاند . بله اشتباهن به دندان مالاندیمش . قند عجیبی داشت . دقیقا پنج دقیقه به سبک یک آفریقایی اصیل آب را در دهان قل قل کردیم .
اما افاقه نکرد که نکرد . همچنان مزه مزه که میکردیم . انگار آبنباتی در دهان بچرخانیم . طعم سمجه شیرین اش دست از سر دندان هایمان بر نداشت که نداشت .
ما هم با خودمان فکری شدیم که بعله برویم یک پاتک جانانه به یخچال بزنیم . چیزی بجوریم بخوریم تا از این طعم گند شیرین رهایی یابیم .
قربان یخچال برویم که پاکو ترو تمیز بود . حتی تونگ آب هم به ته رسانده شده بود .
دلمان را به دریا زدیم . با خود گفتیم انشالا یک سونامی رخ دهد . یعنی چیزه به صورت کاملا تصادفی , شاید بتوانیم یک بطری از عصاره ی بهار نارنج ای در آن گوشه موشه های دست نیافتنی ی یخچال بیابیم .
که از چشم مریخی دور افتاده باشد . تا به نوایی برسانیم خودمان را .
بله در اوج نا امیدی , حس کردیم چیزی شبیه به بطری ی آب معدنی در آن ته تهای یخچال پیدا شده .
بح بح که فقط خدا می داند میزانه کیفوریمان را .
بگذارید بی ادبی را به اوج برسانم . و بگویم : بح بح خر کیف شدیم به چه شدتی .
مثل قحطی زده ها بطری را بالا انداخته . و دقیقا در کمال بی شخصیتی قولوپ قولوپ آب را به چه فشاری فرو بردیم به حلقمان .
که یکهو سرفه ی اتمی و دهشتناکی از ته تهای گلویمان جهید بیرون . وای وای وای چقدر می سوخت . می سوخت . می سوخت .
ها بد جور آتش گرفتیم . این چه کوفتی بود . چه دردی بود . وای چه گندی بود . مگر دستم به یقه ات نرسد مریخی , کی آب غوره را چپاندی تو طبقه ی میوه ها .
حال این سرفه دست از سر بینوای ما مگر برداشت . که نه بر نداشت که . برنداشت .
طعم شیرین , ترش , وای چه حالی بودیم .
گفتیم اه برویم تکه ای نان بجوریم . بلکه سوزش گلویمان تیمار شود .
بلعیدیم یک لقمه , دو لقمه , چند لقمه , بماند که بعدن ها مریخی گفت : اون نونه بود رو اپن پر از مورچه بود . نخوردیش که ,
کلا نمی دانم من صبحی که از خواب بر می خواستم دنده ام جا به جا شده بود . چپکی بیدار شده بودم . در خانه از پی بهانه می گشتم . یا کل نباتاتو جامداتو چهارپایانو دو پایان با من سر لجاجت واز کرده بودن .
وای نمی دانم . فقط می دانم تا خود شب را بدبیاری ولمان نکرد . سفت ما را گرفته بود و مورد عنایت قرار می داد

 

۷۶ دیدگاه دربارهٔ «پا به پای بد بیاری های من بیا»

و سلام که
و یقینا احتمالا حتما باید خوب خوبی آیا باشی حتما
البته داستان یعنی بازسازی ی یک واقعیت . در مجموع این اتفاقات افتاده . اما در طول یک هفته . با جمعو تفریقو جاز تو پیسی خخخ به این نتیجه که میشنوید رسیده

کلا یه چی تو مایه های نیمه بدبیار و خوش بیار هستم . زیاد بهش فکر کنی هنگ جاز میاره . اهمیت نده . تفریحیه برا خودش

میسی که اومدی

درود!خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهههههههههههههههههههههههه، من اولش فکر کردم دوباره مجتبی داره خاطره مینویسه، ولی وقتی نام مقدس مریخی را شنیدم خنده بر لبان مبارکم نشست و یاد اثرات خوردن مورچه افتادم که بنده ی خدا مریخی آثار بازدهی مورچه را هم مشاهده فرموده اند، خوردن آبغوره و نون مورچه ای از پر ویتامین ترین غذاهای طبیعی است، نوشجانت، اگه گیرت اومد بجای منم میل بفرمایید و مرا شادتر کنید!

سلام که
دیدم مردونه کامنت دادی و ونوسی بودنم رو نادیده گرفتی . پس فکر کردی مجتبی پست داده
نه نخیر نخیرم . اینجا فعلا محدوده ی یک ونوسیه . لطفا شوخی های مثبت هر سنی . یا غیر اخلاقی نوشته نشود

عدسی جان این کامنت حساب نیست چون فکر کردی من مریخی ام . منتظر کامنت مناسب با سیارم هستم
مستدام باشی

سلام یلدا چه طوری راستش من از متنی که نوشتی لذت بردم خیلی زیبا حالاتی که داشتی رو توصیف کردی
اما برای خودت خیلی نگران شدم که این آشفتگیها رو پشت سر گذاشتی البته برای همه یه وقتایی این پریشونیها و سر در گمیها پیش میاد تو تنها نیستی
ولی از صمیم قلب آرزو میکنم که کمتر دچار این وضعیت بشی و بیشتر شاد و خرم باشی موفق باشی یا حق.

سلام یلدایی. خوبی عزیزم؟ چقد دلم واسه دستنوشته هات تنگ شده بود…ولی نمیدونم چرا اول ثنا خوندمش بعد به مریخی که رسیدم گفتم تجدید خوندن کنم بینم کیه که دیدم بعله…
خلاصه یاد محسن افتادم که بجای خمیر پماد زده بود رو مسواکش. وقتی میبینه اینکه مزه شور میده و چربه میاد با صابون مایع میشوردش و …انقد بهش خندیدم که

سلام یلدا
خیلی خیلی شیرینو باحال تعریف کردی
اصلا فکر نمیکردم کسی به جز مجتبا باشه,گفتم باز این مجتبا زده به سرش,بعد که نگاه کردم دهنم از تعجب باز مونده بود
واقعا به یه چیزی اعتقاد دارم,بهترین خاطره هارو میشه طوری نوشت که مسخره ترین باشه
بد ترین خاطره هارو هم میشه طوری نوشت که قشنگ ترین باشه
واقعا این یه هنره واسه خودش,بهت تبریک میگم

سلام که
میسی که اومدی که
این مجتبی از من تقلید میکنه باور کنین . من بهش خصوصی یاد میدم چطور خاطره بنویسه
شکلک مجتبی با گرزی آهنین در دست
شکلک مجتبی با کمربند و کارد آشپزخانه در راه
شکلک یلدا در حال ریز ریز خندیدن

موافقم با حرفات . دقیقا این نویسندست که به موضوعات بی ریختو دم دستی , رنگو لعابو جلا میده
بازم بیای ها
مستدامت باشه

سلاااااام خوبی یلدا جاااان چطوری حالا بهتر شدی خدا رو شکر؟ میگم میشه به منم خصوصی یاد بدی نوشتن رو!!!!آخه منم گناه دارم خوب دوست دارم مثل شماها قشنگ بنویسم!!!!!شکلک یه دختر خوب و معصوم از نوع گناه دارش!!!خخخخخخخخ ای ول که این شکلکا رو یادمون دادی …….

خب به من چه که این مریخی ها مثل ماشین جارو برقی یکهو میزنن میخورن هیچی باقی نمیزارن خب
قبل تر ها این یخچالا قفل میشد آدم با خیال راحت می خوابید .
امروز روز دیگه امنیت از بین رفته

یادم هست که دکتر قلب به یکی از دوستان گفته بود که باید لاغر شوی
ایشان گفته بودند دکتر چی بخورم که لاغر بشم
یلدا خانم خوب بابا گلو باد کرده یکم صبر کن خوب می شوی چرا هر دردی را می خواستی با خوردن دوا کنی
هاهاها
ولی قشنگ بود

سلام مورچه ای با استرس فراوان در راه دانشگا برایه دفاع پایان نامه !!!سردرگم هراسان گیج استرس لالیگایی فکر چاره برافتاد سر راه عطاری بدید قورباغه ای همانجا صاحب عطاری بود مورچه وارد شد و داستان شرح گفت !!!
قورباغه طماع بفکر فرو برفت اندیشی بهترین وفقت انداختن آبقورهایه قورقوری خودش هست !!!!یه ضرف آبقوره بداد به مورچه مورچه بگرفتو برفت آب قوره خوردن همانا کلپا شدن همانا فشار بیافتادا !!!!مورچه به کیف همرا دست انداخت قرصی برداشت بخورد دوباره حال مورچه بدتر بشد
۶روز بعد مورچه درحال مرخص شدن از بیمارستان !!!درفکر انتقام از قورباقه
مورچه به سویه عطاری روان به قورباغه برسید نقشه کشید خندان سلام کنان وارد بشد و از قورباغه تشکر کنان هدیه بداد به او
قورباغه شادان خرکیفور !!!!هدیه بگرفت باز کرد خمیر دندان بدید شاد بشد از شوق بخورد بدونه لحظه ای فکر ناگهان نالان قورزوزان به دستشویه روان بقیه ماجرا میدانید دوستان بهتر نشود بیان!!!!!!

سلام بر یلدا خانمی عزیز و گرامی کم و کم و کمتر پیدا
می‌گم ببین یلدا راستش رو بگو اینا همش پشت سر هم، با هم و کلاً در یه قضیه برات پیش اومده …. یا یه روز یکیش …. یه روز دیگه یکیش … و یکی یکی …. جمع کردی …. وانگهی پستیدی ؟؟؟؟ …. یعنی همش باهم خداییش خیلی دیگه اندش هست …. خعلی ….

بح بح بانوی پرتقالی چطوری آیا
نه بابا در طول یک هفته اتفاق افتاده
خخخ
هح هح
میسی که هستی میسی که میای میسی از کامنت
والا این روزا مغزم هنگ جاز خورده . گشنگی نمیزاره بیام سایت بخونم بچرخم چیز بنویسم
این روزا تموم بره بیام اینجا رو بترکونم یعنی

درود به همه ی اهالی محله بالاخص یلدا خانم. شما برای اینکه عنوان این پست منظوم بشه بهتر بود مینوشتی: «پا به پای بد بیاریهای من». با آرزوی فرداهایی روشن و روشنتر برای جامعه ی نابینایان به طور اعم و اهالی این محله به طور اخص. bye

سلام و سلام مخصوص به دوست تقریبا جدیدمون
این اسم شما یعنی چیه یعنی معنیش

بعد میسی از کامنت که
میگما نظر خاصی در مورد خود نوشتم ندارین آیا
منتظر نقدی تعریفی چیزی هستم
یعنی این هدینگ رو خیلی ظریف اومدین
شکلک یلدای متعجب در تعجب

میگم از اینکه تمام این اتفاقات واست افتاده به ی علت ناراحتم یلدایی. به این علت که همش پشت سر هم توی ۲۴ ساعت نبوده نتونستی پتانسیل بلاها رو خوب درک کنی و ازشون فیض ببری. واقعا ناراحتتم. چرا باید بین اتفاقها واسه تو وقفه بیفته. آخه چراااا!

بح بح بح بح بح. سلاام یلدا
میسی از این نوشته. خعلی خعلی جالب بود.
میگم ای کاش همش مثل یک فیلم، تو دو سه ساعت اتفاق می افتاد. ححح
اینجوری بیشتر میچسبید. خخخ
یک بار داداش حمید واسم قهوه درست کرده بود به جای شِکَر اشتباهی نمک ریخته بود توش.
دیگه بقیش رو تصور کن چی شد. قولوپ اولو که رفتم بالا.
چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج چج

سلام یلدایی خوبی؟ من واقعا ترسیدم! آخه فکر کردم همه این اتفاقات در یک روز واست افتاده! میبینم که این ماه رمضون عجیب رو مغزت اثر گذاشته! باشد که زودتر تموم بشه! راستی به صندلی من هم سر نزدی! اینو پای همون اثرات ماه رمضون و بد بیاریهات نوشتم! وگرنه شکلک شمشیر از نیام کشیده! بالای سر برده!

درود! دیشب یه مطلب جانانه نوشتم اما این ایرانسل قورباغه ای بازی در آورد و تا صبح من با مبایل مشغول ارسال بودیم تا بالاخره گوشی هنگید و مطلب پرید! اما من کم نیمیارم و دوباره مینویسم، من وقتی این پست را خوندم و به اتفاقات افتاده فکریدم نتیجه گرفتم که فقط یه نابینای حواس پرت دچار چنین اتفاقاتی میشود، ۱-نابینای حواس جمع قرص را نفهمیده نمیخورد، ۲-شکل ظرف خمیر دندون با شامپو تفاوت زیادی دارد، ۳- نابینای حواس جمع آب را در لیوان ریخته سپس میچشد و وقتی مطمءن شد مینوشد، ۴-نابینای حواس جمع وقتی مورچه وارد دهانش شود زود متوجه میشود، ۵-کسی که عدعا میکند که روزه میگیرد چگونه صبح این اتفاقات برایش افتاده است…! و اما مطلب بعدی، اثرات مورچه-تو فکر کردی من شوخی کردم: نه جدی تر از من در این محله خودم هستم و هرچی مینویسم با جدیت است، وقتی مورچه از بدن انسان بالا میرود قلقلک میدهد و بعضی اوقات بدن را گاز میگیرد، حالا تو چندتا مورچه خوردی و به دلیل ظرافت مورچه ها آنها را نجویده قورت دادی و مورچه های زنده به دیواره ی دستگاه گوارش به حرکت در آمده اند و دنبال راه خروج میگردند و بدن را قلقلک میدهند و گاز میگیرند، پس این اثرات مورچه است، حالا تو بگو ببینم کجای این مطلب بی ادبی است،اصلا ادب چیست-بی ادب کیست-با ادب کیه! خوب حالا آجی یلدا برای گذاشتن پست بعدی خود در محله از کلمه ی سفسطه استفاده کند و در باره ی سفسطه چند جمله بنویسد و توضیح دهد که سفسطه چیست و سفسطه باز کیست! خخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهههههههههههههههههه!

خب عدسی خان خب
من اگه همه این جریانات رو رعایت میکردم که دیگه نمیشد پستی بنویسم که
خب دلیل نمیشه این پست امروز یا دیروز منتشر شده . یعنی خب تاریخ وقوعش مخصوص همین روزهای رمضانی باشه که
بعدشم خمیردندون شیرینه . نگفتم که شامپو مالیدم به دندونام که
بعدشم که خخخ آجیو خوب اومدی
بچه ی خوبی باش شیطنت نکن . میدم مورچه بخورتت

با سلام! خخخخخ! جالب بود منم دیروز صبح از خواب بیدار شدم،‏ کسی خونه نبود،‏ به داداشم گفتم پاشو ی چیز بیار بزنیم،‏ نون و پنیر و چای شیرین آورد،‏ منم گرسنه بودم،‏ شب قبل شام نخورده ‏ بودم، لقمه گنده گرفتم،‏ تا رفتم یکم چای بخورم،‏ چایی رو سر کشیدم،‏ شور بود،‏ حالم به هم خورد،‏ گفتم بریزم بیرون کثیف کاری میشه،‏ خوردمش!! بعدش پاشدم داداشمو به شوخی زدم،‏ خخخخخخخخخ اشتباهی نمک ریخته بود تو چایی!!!!!!‏

سلام که
واییی روزه نداشتی واییی . خدا میبرتت جهنماااا . به من چه اما میسوزیاااا

دیگه خداییش ها , نمک که بیل برده برادر
ایول که شترق زدی پس کلش . نمیدونم چرا دلم خنک رفت
شکلک یلدای خیره سر

بهبه . آقا سامان گندابی .داش خوبی داشات خوبن . آره داش ما هم یبارداش سوچولو ما این کارو کرد بعد منم زدم شل و پلش کردم . ولی خودمونیم یعنی عرضه نداشتی بزن شل و پلش کنی که کارتن خواب بشه . دیگه از این بدتر نشدی که داشتم تخم مرغ میخوردم یهو دیدم زیر دندونام یه چی ترکید لقمه رو که اوردم دیدم سوسک با تخمش بود . ولی یه مزه لاتی داشت . انگار سالاد شیرازی بود . آقا سامان قیافه شما خیلی واسم آشناست انگار شما رو جایی دیدم . . بعدشم یلدا خانم . سلام که . خوبی که . من هستم پا به پا یعنی فکر کنم تازه شما باید پا به پای ما بیاین . حالا داستان زیاده ولی حیف جاش نیس حال بهم زنی هستش ..ولی خوب میسی که .

سلااااام بر یلدای خوب و مهربون.
عجب بدبیاریهایی بوده ها!!!
این ماجرا آدم رو یاد فیلمهای لورل و هاردی می اندازه که سراسر فیلم بدبیاری داشتن.
شوخی کردم، اونها طنز شیرین بوده ولی ماجرای تو طنز تلخ.
اینجاست که بینا و نابینا فرق اساسی شون معلوم میشه و آدم رو کلافه میکنه.
ممنون از پست مثل همیشه زیبات.

سلام یلدا جان خوب مینویسی ولی یه چیز بگم خب بی دقتی کردی دیگه عزیزم
آقای چشمه ببخشیدا ولی به نابینایی ربطی نداره همه که مثل هم نمیشن این فقط یه اشتباه بوده از طرف یلدا که هیچ نابینایی انجامش نمیده ما چون نابیناییم باید دقیقتر باشیم باید محتاطتر عمل کنیم
یلدا جان تو دیگه الآن باید بیشتر مراقب خودت باشی این اتفاقا برای افراد دیر نابینا زیاد می افته ولی با مراقبت و دقت حل میشه مواظب خودت باش گلم

سلام بر پریسیما و درود بر یلدا.
تذکر پریسیما بسیار بجا بود.
نابینا جماعت باید دقتش رو در همه امور بخصوص مسایل مربوط به دارو و مواد سمی بشدت بالا ببرند. این چیزا بینا و نابینا نداره.
من خودم چند ماه پیش داروها و قرصهای یک بینا رو بطور مرتب و منظم براش چیدم و منظم کردم، انصافا که حالشو برد و حسابی ازم تشکر کرد.
بازم ممنون از پستت.

سلام مامانی
یه جورایی مثل مامانیا دلواپس شدی
نه گلم دلواپس نشو حواسم هست . گفتم که داستان یعنی بازسازی ی یک واقعیت نه اینکه خود اصل واقعیت

من یه وقتایی دوست دارم دستو پا چلفتی باشم . اینقد حال میده . البته در موارد خطرناک نه

من یه کدبانوی نمونه ام ها مامانی . دست پختمو بخوری میفهمی چقدر مواظب همه چی هستم
این فقط یه طنزیه که شما خوندی

بازم مثل همیشه یلدا جون عالی می نویسه…. می گم یلدا جوون تو رو خدا خیلیییییییییییییی مراقب داروا باش حالا مورچه و خمیر دندون و بقیه محض یادگاری هم چندان بدک نیستن !راستی با این ماهور و غیره نمیشه نوشته ی روی قرص و این چیزا رو خوند ؟

بح بح
ترانه ی عزیزم چطوری آیا
این خاطره رو شیک اومدی ها
خخخ ترانه جونم ماهور اینقدر ها هم هوشمند نیست ها . البته ضریب هوشیش از پارس آوا بیشتره . اما متاسفانه نه اینقدری که بتونه مطالب روی اجسامو کتابو این چیزارو بخونه
میدونی که دوستت دارم
چاکریم به چه شدتی

سلام که
چطوری آیا گویا که
خخخ بابا کدو رو راحت میتونی از خیار جدا کنی . ببین یکمی که دقتت بشه متوجه میشی انتهای کدو یعنی جایی که از بوته جداش میکنن . ضخیمو سفتو چوبیه . تازه اگرم یه ناخن بکشی روش متوجه ی بوش میشی . خیار خوش بو میباشه که

اما خداییش ها حق داشتی نابود بری . طعم گندی داره خداییش

درود! یه شب از بیرون آمدم، ونوسی خوابیده بود، وارد آشپز خونه شدم تا خوردنی هایی که خریده بودم را سر جایش بگذارم، رفتم دستامو بشورم که متوجه شدم که ظرفی داخل ظرفشور وجود دارد، دستمو داخلش کردم و دیدم چیزهایی برای شوسته شدن اونجاست، یکیشو شوستم و داخل دهانم گذاشتم، وقتی جویدمش مزه ی عجیبی داشت، خوشم نیومد مزه را هم نشناختم رفتم پیش ونوسی و گفتم: اینا چی بود توکاسه؟ گفت: بتوچه، با خنده گفتم: خوب بگو چیه، گفت: چیکار داری؟ گفتم: من یکیشو خوردم و مزه شو متوجه نشدم که چی خوردم، حالا بگو من چی خوردم، گفت: تو چیکار داشتی بری اونجا؟ اثلا چرا هرچی میرسی میخوری شکمو: آخرش گفت: من سیب زمینی پوست کندم رفتم بشورم و غذا بپزم که تلفن زنگ زد، کارمو رها کردم اومدم تلفنو جواب دادم بعدشم خوابم برد، خوب بالاخره مشخص شد آقای شکمو جان-سیب زمینی کوچولو پوست کنده شده خورده بود، زن علی جیمبو… همه ی زنها همینند…! این یه اصطلاحه که کسی فکر نکنه که فقط زن خودش اینجوریه، همه ی زنها همینجوریند!خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

می‌گم یلدا جونم می دونی همه این ماجرا ها به کنار من تو رو شنیدم خخخ …. تو کنفرانس شب روشنی بودی تازه ملیسای عزیز رو هم شنیدم … پس نتیجه می‌گیریم هیچی ولش کن …. هر دو تاتون عالی بودید ….
“امضا بانوی صورتی که مثل شما تصمیم گرفته کامنت دونی ها رو نخونه خخخخ”
ولی جان من این یکی کامنت رو بخونی ها اینجا خونه خودته ها …..

دیدگاهتان را بنویسید