خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کاش میشد کودک ماند

این روزا اصلا دلم نمیخواد به مهمانی های شلوغ برم. آخه خیلی با قبلا ها فرق کرده. این روزا هر کسی یه گوشی اندروید دستشه و برای هم دیگه فایل میفرستند؛بچه های کوچک به جای بازی کردن با همدیگه اطراف خانواده جمع میشن و به فیلهای رد و بدل شده ی خانواده نگاه میکنند.
این روزا حتی خانم های خونه موقع ظرف شستن هم مثل قدیما گپ نمیزنند و با هم خوش نمیگذرونند.
ماشین ظرفشویی همه ی ظرفها رو تمیز میکنه و خانمها هم اکثرا یا مانند بچه و همسرانشان مشغول ور رفتن با گوشی هستند یا تلویزیون تماشا میکنند.
این روزها پدر ها و مادر ها دیگر حوصله هم بازی بودن با فرزندان خود را ندارند و با خرید گوشی ها و کامپیوترهای دستی سعی میکنند جای خالی هم بازی بودن با فرزندان خود را پر کنند
یاد قدیما بخیر
اون موقع ها وقتی همه دور هم جمع میشدیم از کوچک گرفته تا بزرگ؛همه مشغول گپ زدن و بازی کردن بودیم
اسم فامیل,یکی از معروفترین سرگرمیهای ما بود.
گاهی آن قدر با هم خوب و شاااد بودیم که اصلا متوجه گذر زمان نمیشدیم.
به راستی کودکیهایمان کجا گم شد.
تمام حرفهای نگفته ام خلاصه میشود در این شعر زیبا که نمیدانم شاعرش کیست:
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز دوست همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد !

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «کاش میشد کودک ماند»

سلام سارا جون خیلی خوشگل نوشتی عزیزم کودکیهامون رفته ولی مطمئن باش کودکهای امروز هم فردا میگن چرا رفت و خوب بود و خوش میگذشت این طبیعیه هر چقدر حواست پی پیشرفت و تکنولوژی و این چیزا باشه اونقدر کمتر لذت میبری ولی خب الآن هم باید قدر لحظاتو دونست شاید فردا روزی دیگه این دور هم جمع شدنا هم نباشه اون وقت بیشتر حسرت میخوریم

سلام پریسیمای عزیزم
ممنون که حوصله کردی و خوندیش
قطعا همینطوره ما باید قدر لحظه لحظه زندگیمون رو بدونیم اما دوستم متأسفانه قدر با هم بودن رو نمیفهمیم و تمام زندگیمون شده مجازی.آدمهای مجازی.دنیای مجازی.افکار مجازی.و چه و چه.
کاش روزی میرسید که خودمون از لحظه لحظه با هم بودنمان لذت میبردیم نه اینکه تمام عمر پای دنیای مجازی عمر گران بهای خودمون رو بسوزونیم
پیشرفت خوبه,علم و تکنولوژی باید باشه اما نه اینکه بشه جزئی از روح و جسم ما
و چنان در ما عجین بشه که خودمون رو هم گم کنیم

سلام.
واقعً داریم کجا میریم.
فکر کنم چند سال دیگه هر کس از یه سیاره بیاد پست بذاره خخخ.
بعد مثلً شما بیایید پست بذارید بگید یادش به خیر همه یه زمانی روی زمین دور هم جمع بودیم. الآن باید با رباتها حرف بزنیم.
چه قدر ما آدمها حریصیم. همه چیزمون رو قربانی راحتطلبیمون میکنیم.
حتی علم و فناوری رو هم ابزار راحتطلبیمون کردیم.
داریم غرق میشیم.
خدا خودش رحم کنه.
مطلبتون فوق العاده بود.
خیلی زیاد ممنون.
موفق باشید.

سلام متنتون زیبا بود شعرتون هم خیلی جذاب و دلنشین بود
واقعا یاد اون دوران به خیر خیلی وقتا با خودم میگم کاش بزرگ نمیشدم
چه قدر روحیه شادی داشتم فقط تنها غصه ای که داشتم نوشتن مشق بود
دل خوشیم یه اسباب بازی بود از فراز و نشیبهای این دنیا هیچ چی نمیفهمیدم ازتون ممنونم.

وایی سارایی چقدر دلم یکهویی گرفته شد
نازی چقدر شعرت قشنگ بود
واقعا ها واقعا
کجاست کفش های کودکی هایم
من میخوام برگردم به کودکی .

قول میدهم آنقدر در آبی ی لاجوردی ی آسمان خیره بمانم . تا همیشه ی زمان رنگ نیلی ی این بی کران را فراموش نکنم
قول میدم قدر چشمام رو بدونم . قول
شکلک بغض

سلام سارا جان زیبا بود.به نظر من کاش می شد معصوم ماند زیبایی کودک بودن در معصوم بودن هستش.بچه که بودیم بزرگترین اشتباهمون چی بود حالا چیه؟اون موقعا دعوا با بچه همسایه، شکستن شیشه بود ولی حالا خیلی راحت دل می شکونیم، با عزیزانمون قهر می کنیم و…. متأسفانه

سلام
چرا واقعا چرا نمیشه کاری کرد
کاش کاش بزرگ نمیشدیم
کاش قدر لحظه لحظه کودکیمون رو میدونستیم
کاش میشد کودک واره زندگی کرد
کاش ماشین زمان ما رو به جای آینده به گذشته بر میگردوند تا دنیا رو جور دیگر میساختیم

با سلام خدمت شما دوستان عزیز خانم بشارت متن بسیار زیبایی بود و من متاسفانه خیلی اهل شعر نیستم و اگه یه ترجمه ی کوتاهی هم داشت خیلی عالیتر بود و جناب حسینی عزیز من حالا میفهمم که چرا ثروتمند ترین آدم دنیا کامپیوتر و موبایل نداره او خسیس نیست میخواهد سرش خلوتتر باشه خخخخ و اما سخنان فاطمه را هم لایک میکنم راستی ببخشید یه تکه ای خارج موضوع انداختیما با تشکر خدا نگهدار

درود! خوش بحال خودم که همچنان در سن ۱۳سالگی باقی مانده ام و همچنان به پژو معروفم و با خیال راحت شیطنت میکنم و کاری به دنیا و آخرت ندارم، من برای خودم زنده ام و برای خودم زندگی میکنم، نوجوانی سیزده ساله با آرزو های جورواجور و رویایی و بیخیالی خاص،!

سلام به خانوم بشارت،‏ خوب بود،‏ برگشتیم به لحظات دوستداشتنی زندگی،‏ اما افسوس که به هر حال باید به ناچار این دنیای قشنگیو که شما با متن زیباتون برامون مجسم کردیدو رها کنیم و به این لحظه برگردیم با تمام خستگیها و روزمرگیها و تکرارهاش!‏.
پس برمیگردیم اما خدا کنه تو همین سفر کوتاه چند لحظه ای ذهنی،‏ خاطراتی،‏ نکات و چیزای ارزشمندیو از لا به لای خاطرات اون روزها جدا کنیمو برای خودمون به این لحظه که الآن درش هستیم،‏ بیاریم.
باور کنید و باور کنیم که تنها در این صورت که میشه جلوی روزمرگیها و تکرارهای این لحظه ها و این روزها رو گرفت.
راستی به رسم معلوف و معهود:
۳+۵‏=‏۸.

سلام سارا. شعری که در پایان آوردی خییلی زیبا بود. خیلی.
با اجازه تبسم، مطلبی که چندی پیش واسم میل کرد رو اینجا میذارم چون دقیقا مرتبط هست با مطلبی که سارا نوشته و به نوعی تفاوت های نسل های قدیم با نسل امروز رو نشون میده.
روزگار ما، روزگار کرسی نشینی روزگار رابطه های دایره ای بود- همه دور کرسی می نشستند و دایره کامل می ساختند- چهره به چهره، رو به رو. اما در روزگار تلویزیون بینی رابطه ها نیم دایره ای شد- همه در نیم دایره در کنار هم رو به سوی قبله تلویزیون می نشستند، و صفحه تلویزیون نیمه گم شده آن دایره شکسته را بند می زد. اما در روزگار ما انگار رابطه ها نقطه ای شده است- فرد در برابر یک دستگاه تک نفره می نشیند، و به تنهایی به صفحه ای خیره می شود که دیگر بخشی از حریم خصوصی اوست، و اگر دیگری به آن سرک بکشد به حریم شخصی او تعرض کرده است. نسل تازه دستگاه های الکترونیکی مثل آی پد، آی پاد، آی فون، یا سایر کامپیوترهای کوچک تک نفره ابعاد فضای درونی ما و نیز الگوی رابطه ما را با دیگران تغییر داده است. این وسایل تازه تک نفره به دنیای ذهنی و شخصی ما امتدادی فیزیکی بخشیده است. پیشترها دنیای ذهنی و شخصی ما کاملاً درونی بود- فرد با اندیشه ها و خیالاتش خلوت می کرد، در خودش فرو می رفت، بی آنکه دیگری به آن جهان دسترسی داشته باشد. اما کامپیوترهای تک نفره فضای ذهنی و خصوصی ما را به بیرون مرزهای بدنی ما گسترش داده است: در اتوبوس یا قطار یا اتاق ات می نشینی و به صفحه ای کوچک خیره می شوی که جز تو کسی نمی بیند و نباید ببیند، و گوشی به گوش ساعتها به انواع موسیقی ها گوش می دهی، خبر می خوانی، فیلم می بینی، بدون آنکه فرد کناردست ات صدای بال مگسی از تو بشنود. به تنهایی می خندی، می گری، هیجان زده می شوی، و هزار و یک رنگ عاطفه بر پرده چهره ات می گذرد، و فرد کناردستی ات یکسره از آنچه در جهان تو می گذرد بی خبر می ماند. هر کس گوشی به گوش به صفحه تک نفره اش خیره است. این کامپیوترهای تک نفره به جهان ذهنی و خصوصی ما امتداد فیزیکی و بیرونی بخشیده است، و از یک حیث بر غنا و پیچیدگی آن افزوده است. اما از سوی دیگر، زمام جهان ذهنی و خصوصی ما را هم از انحصار ما بیرون کشیده است. کسانی به انواع شیوه های پیچیده و اندیشیده می کوشند که زمام ذهن تو را به این یا آن سوی خاص بکشند، و تو ناگزیر منفعلانه به کمندشان از این سو به آن سو می شوی. اکنون آنچه بر صفحه تک نفره می بینی یا در گوشی تک نفره می شنوی تا حدّ زیادی فضای ذهنی و شخصی تو را رنگ ویژه می زند. این کامپیوترهای تک نفره جهان درونی ما را فراخ کرده است، اما آیا لزوماً آن را عمیقتر و خلّاقانه تر هم کرده است؟ آیا مات زدگی طولانی ما در برابر این صفحه تک نفره از کنش گری خلّاق ما کم و بر کنش پذیری منفعلانه ما نمی افزاید؟ آیا غرق شدن در مدار رابطه ای که از من به این دستگاه تک نفره و از آن به من ختم می شود، بر ماهیت رابطه من با فرد کناردستی ام تأثیر منفی نمی گذارد؟ البته این دستگاههای تک نفره می تواند در محیط های غریبه عزیزان دوردست را به فضای خصوصی ما درآورد. مثلاً در سالن فرودگاه که در خیل مسافران ناآشنا به انتظار نشسته ای، می توانی با عزیزی که در اتاقش نشسته است، هم نشین شوی. اما بر سر اتاق نشیمن چه می آید؟ آیا من و فرد کناردستی ام رفته رفته دنیای مشترک مان را از دست نمی دهیم، و به عوض با کسان دیگری که از جهان ما غایب اند، دنیای مشترک نمی سازیم؟ پیشتر ما شبکه های رابطه مان را لاجرم با کسانی برقرار می کردیم که در حریم محیط فیزیکی ما دسترس پذیر بودند. مثلاً در اتاق نشیمن، افراد خانواده انواع روابط متقاطع و توبرتو را با یکدیگر به طور همزمان برقرار می کردند. اما امروز در اتاق نشیمن ارتباط من با افراد حاضر در اتاق تقریباً قطع است و در عوض هر کدام با مرکز یا شخصی رابطه داریم که از حریم فیزیکی محیط ما غایب است. کلاف درهم پیچیده رشته های داخل اتاق نشیمن یک به یک از هم گشوده می شود، و به رشته هایی موازی تبدیل می شود که از درون اتاق به افقهای ناپیدا امتداد می یابد. آیا ما رفته رفته از انسانهای واقعی اتاق نشیمن دور می شویم تا به موجودات مجازی یک اتاق???

سلااام. مرسی امیر.
اه… کُلّی نوشتم ولی سیستم ارور داد. یادم رفت چی نوشتم. آهان سارا جان مطلبت خیلی عالی بود. این روزا هرجا که میرم صحبت از گذشته ها میشه. صحبت از قدیما و سادگی و صفا و صمیمیتش… انقد با لذت از اون زمانها حرف میزنیم که انگار دیگه نمیشه تجربش کرد. ولی من میگم زندگی همچنان ادامه داره و میشه دور هم جمع شد و شاد بود و شادی رو به همدیگه هدیه داد . فقط و فقط به شرطی که از تکنولوژی به جا و به موقعش استفاده کنیم. از تک رَوی بپرهیزیم و جمع گرایی رو تقویت کنیم. من نمیخوام شعار بدم ولی این کار شدنیه. باید از خودمون شروع کنیم.

میگم ها سارا خانم چنتا از این چیزها که گفتید ما نداریم
ماشین ظرف شویی توی میهمانی ها من تا حالا ندیدم البته میهمانی های خودمان
اندروید هم زیاد فامیل ما ندارند
بچه های ما هنوز هم کرم دارند نمی نشینند مثل آدم ما را نگاه کنند
ولی خوب خداییش راست گفتید جامعه ما داره بد جویری می شود

سلااااام
خیلی اتفاقی به این پست برخورد کردم.‏ خیلی خیلی قشنگ بووووود سارا جون مخصوصا شعر آخرش
دلم میخواست حتما یه چیزی بنویسم.‏ کاش میشد یا زمان به عقب بر میگشت یا ما مردم یاد میگرفتیم از گذشت زمان و امکانات بیشترش چطوری استفاده کنیم
خیلی خیلی عالی بود ممنون

دیدگاهتان را بنویسید