خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

فلسفه کلام یا عرفان بخش پنجم یا احتمالاً آخر

با درود فراوان به همگان
دوستان موافق مخالف و ممتنع
مباحث را در چهار بخش قبل تا اندازه ای پیش بردیم و متذکر شدیم که این مطالب از اصولی برخوردار هست
اصول این مطالب را بارها تکرار نمودیم تا آنجایی که بسیاری از دوستان ایراد کردند، مطالب به سمت تکراری شدن میرود
در این بخش که احتمالاً آخرین بخش از این دسته مباحث است بیشتر به ایرادات طرح شده و ریشه آن میپردازیم
البته اصول مربوطه را با بیانی دیگر مرور میکنیم
اصل اول- اگر چیزی در عالم واقع قابلیت وجود و یا عدم را داشته باشد تعدد پذیر و قابل زیاده و نقصان است
مثلاً فرض نمایید من مربعی را بر روی تخته رسم نموده ام، این شکل هندسی نظر به ضاطَش قابلیت دوتا شدن و یا سه تا شدن را دارد
به بیان بهتر عقلن محال نیست که از این شکل هندسی باز هم ایجاد شود
مطلب را این طور تبیین میکنم، عقل برخی چیزها را نظر به ضاطش محال میداند و برخی چیزها را ممکن
برای مثال محال است که یک مربع مثلث هم باشد
این عقلن محال است اما محال نیست که شیأی موجود یا معدوم شود
یا محال است که شیأی هم موجود باشد و هم نباشد این محال بودن را عقل بدون واسطه درک میکند
و اما محال است یک سیب هم کروی باشد هم مربع
ولی این که یک سیب موجود باشد یا معدوم باشد عقل آن را محال نمی انگارد
اصل دوم- حقیقتی قابل زیاده و نقصان است که اجزای وجودی داشته باشد و قابل تجزیه باشد
حقیقتی که جزء نداشته باشد کم شدن و زیاد شدن آن معنا و مفهومی پیدا نمیکند
اگر زمان را میتوانیم به قبل و بعد و حال تقسیم کنیم نشان از جزء داشتن آن دارد و این قبل و بعد را انسان به بدیهه درک میکند
شما به بدیهه درک میکنید که امروز دیروز نیست و این که طول دو روز از یک روز بیشتر است
اصل سوم- حقایق دارای جزء و مقداری نمیتوانند نا متناهی باشند
به بیان بهتر بی نهایت محال و موهوم است.
این مطلب باید از دو جهت بررسی شود یکی از جهت برهان عقلی و دیگری از جهت تصور انسان
اما از جهت عقلی چگونه میتواند بی نهایت محال باشد
فرض کنید خطی در مقابل شماست و امتداد آن به غرب و شرق رفته است و می گویند آن خط بینهایت است
آیا میتوان بدان مقداری افزود یا خیر؟
چون عددیست میشود و در صورت اضافه شدن مقداری بدان خط از فرض اول بزرگ تر میشود
سوال اینجاست که اگر بی نهایت بود چگونه بزرگ تر شد
سلسله اعداد که مورد بحث همه است را فرض نمایید
هر عددی که فرض کنیم +1 آن قابلیت تحقق مییابد پس هیچگاه بینهایت نمیشود
عدد قابل زیاده و نقصان است و چنان چه بی نهایت باشد لازم میآید که قابل زیاده نباشد و حال میدانیم که محال است
بی نهایت به امری اطلاق میشود که دیگر بیشتر از آن وجود نداشته باشد اما مسئله اعداد به سبب مواردی که ذکر کردیم تحقق بینهایت برایشان محال است.
معدود اعداد نیز به همین اعتبار نمیتوانند بینهایت باشند
سوالی دیگر، آیا یک متر به چند بخش قابل انقسام است یا این که بین 1 و 2 را میتوان به چند بخش تقسیم نمود
اگر بگویید بینهایت، لازم میآید که دیگر بیش از آن نتوان تقسیم نمود حال آن که بی نهایت در اینجا خلاف ضاط بدیهه و عقل است
و میدانیم که این تقسیم میتواند همواره زیاد شود
پس با این اوصاف، نا متناهی امری موهوم است و وجود خارجی ندارد.
باید به این مطلب نیز واقف بود که صفات و کیفیات بر موجودات مقداری بار میشوند برای مثال،سیبی که کال است و یا سرخ است و چیزی که تجزیه پذیر نباشد نمیتواند به صفت یا کیفیتی انتصاب یابد
در واقع حقیقتی که مقدار نداشته باشد و اجزا نداشته باشد قابل درک نیست و نمیتوان از کم یا زیاد شدن و صفت و کیفیت آن سخنی به میان آورد
حتا دوتا و چنتا نیز برای حقیقتی که جزء نداشته باشد قابل بحث عقلی نیست
اصل چهارم- حقایق مقداری و دارای جزء همگی حادث هستند
این اصل فرعیست بر مطلب سوم که در آن نا متناهی را بی وجه شمردیم
حقایق مقداری گفتیم که همگی ممکن هستند و وجود و عدم برای آنها عقلن مساوی است
حال اضافه میکنیم که ممکن الوجود برای وجود نیاز به علت دارد
به بیان ادبی هر نقشی را کشنده ای لازم است
و از عدم به حکم بدیهه چیزی پدید نمیآید
حال اگر زمان و مکان را به خودیه خود حقیقتی مستقل فرض کنیم و یا این که آنها را از سایر حقایق انتزاع نموده باشیم
مستقل بدین بیان که وجودی اصیل برای آنها قائل باشیم و انتزاعی بدین بیان که، زمان را همان بغای اشیاأ و موجودات بدانیم و مکان را همان طول و عرض و ارتفاع تفاوتی نمیکند
باز با سوالی مطلب را تبیین میکنم
آیا از دیروز تا اکنون بیشتر است یا از زمان به دنیا آمدن من تا اکنون؟
یقیناً که از زمان به دنیا آمدن من تا اکنون بیشتر است
حال اگر زمان را بینهایت انگاریم، باید بینهایت زمان گذشته باشد تا اکنون رسیده باشد
به بیان بهتر باید آن نا متناهی زمان بر اشیاأ و موجودات ساری شده باشد تا اکنون برسد
و حال آن که بی نهایت تمام نمیشود، پس چگونه اکنون فرا رسید
باید توجه کنید که حدوث زمان و مکان را ما تنها میتوانیم از راه برهان عقلی به شما اثبات کنیم
نابینای مطلق مادرزادی را تصور کنید، وی از ابتدا رنگها را ندیده و تصوری نیز از آنها ندارد
تنها میتوان با دلیل عقل به او فهماند که رنگ وجود دارد
تازه او پس از پی بردن بدین امر تنها میتواند بدان تصدیق نماید و تصوری از آن ندارد
نشان دادن معدود فرد به شخصی که دو بینی دارد نیز تنها با دلیل عقل ممکن است
هدف از طرح این مثالها این است که بدانیم انسان اولاً بی زمانی و بیمکانی را نمیتواند تصور کند
در ثانی، نمیتواند تصور کند که مثلاً فلان نقطه آخر مکان است و باز در ذهنش مکانی دیگر در امتداد آن تصور میکند و همین طور ادامه میدهد
حال دیدیم که این تصور بر خلاف برهان ریاضی و عقلیست
لازم به ذکر است که بیان شود ما مثال ابتدای خلقت را که برخی 14 میلیارد سال قبل میدانند را تنها از باب یک نظریه احتمالی ذکر کردیم
ما ابتدای زمان و حتا انتهای مکان یا ابتدای آن را نمیدانیم
اما با برهان عقل گفتیم که اعداد ،معدود آنها و هرچه که دارای اجزا باشد اگر فرض بینهایت برای آنها کنیم
لازم میآید که دیگر قابل زیاده نباشند و حال آن که این گونه نیست
بعد از بیان این اصول، نیاز به علتی داریم که قبلاً در پستهای قبلی تبیین شده که نمیتواند عدم باشد و مقداری هم نمیتواند باشد و لازم میآید که بر خلاف حقایق تجزیه پذیر باشد
که بحث آن را در اینجا نمیآوریم
پس دوباره تکرار میکنم، برخی مطالب را عقل محال میداند برخی را ممکن و عده ای را قطعی میداند
این که حقایق مقداری و دارای جزء نمیتوانند بی نهایت باشند به علت زیاده و نقصان و این که زمان و مکان نیز این گونه اند با برهان امری یقینیست
و عدم و وجود برای حقیقت ممکن امری است که عقل آن را محال نمیداند
و اما اجتماع عدم و وجود و این که مثلثی مربع باشد و یک شیء در آن واحد در دو جا باشد از اموریست که عقل آنها را محال میداند
این مطالب را برای بار دوم مینویسم و در دفعه قبل به دلیل قطع شدن برق تمام چیزهایی که نوشته بودم پرید
امید که مانند بار اول دقیق نوشته باشم.
و اما اگر دوستانی تمایل دارند که مطلب به طور عمیق مورد بررسی قرار گیرد بنده فایلی را با حجم 90m b مشتمل بر 10 جلسه برای دوستان آماده نموده ام که
از این لینک
قابل دریافت است
این مطالب تدریس کتاب فرا تر از عرفان حسن میلانی است که توصیه میکنم قطعاً مطالعه نمایید
من تنها فصل اول را برای شما قرار دادم که شامل اصول ده گانه در باب اثبات آفریدگار است
اشکالات دوستان را در همین پست جواب میدهم
آرزوی سلامتی برای همه شما را خواستارم و عید را به شما تبریک میگویم
بدرود

۱۰ دیدگاه دربارهٔ «فلسفه کلام یا عرفان بخش پنجم یا احتمالاً آخر»

درود بر همه ی دوستان
من هم سعی میکنم از همان اصولی که ذکر نمودید برای بحث استفاده کنم.
اصل اول- اگر چیزی در عالم واقع قابلیت وجود و یا عدم را داشته باشد تعدد پذیر و قابل زیاده و نقصان است
قابلیت وجود امری مشخص است.
اما از شما میخواهم در مورد قابلیت عدم هم قدری توضیح دهید.
به نظر من اصلا بحث در مورد عدم بحثی بی فایده است.
چرا که اصولا عدم قابل تصور نیست و من نمیدانم وقتی عقل نتواند چیزی را تصور کند، چطور میتواند برای آن دلیل و برهان بیاورد.
این که میگویید حقایق قابلیت عدم هم دارند اصولا یعنی چه و چطور میتوان آن را معنا کرد؟
آیا میتوانیم بگوییم در این سبد چهار سیب وجود ندارد؟
اگر چنین باشد، میتوان گفت در این سبد همه ی کائنات وجود ندارد.
شاید منظور شما از عدم معنای لغت خالی باشد.
مثلا بگوییم این سبد خالی است.
ولی این خالی بودن معنی عدم نمیدهد.
چون اولا خود سبد وجود دارد و ثانیا فضایی خالی که میتواند بعدا پر شود را هم در خود جای داده است و همین فضای خالی را هم میتوان نوعی وجود به حساب آورد.
مثل این که بگوییم در این اتوبوس برای شما هم جا هست.
پس سخن از نیستی معنایی ندارد و قابل تصور نیست.
اصل دوم- حقیقتی قابل زیاده و نقصان است که اجزای وجودی داشته باشد و قابل تجزیه باشد
خب مربع شکلی است که ما میبینیم یا سیب شیأی است که هم میتوانیم ببینیم و هم لمس کنیم.
اما زمان را چطور به عنوان یک حقیقت عددی نشان میدهید؟
آیا میتوانید زمان را به من نشان دهید؟
شما ثانیه ها، دقایق، ساعات، روزها، هفته ها، ماهها، سالها، قرنها و بالاخره دورانها را میتوانید نشان دهید که اینها نه اجزای تشکیل دهنده ی زمان، بلکه قراردادهایی است که سر راه آن گذاشته شده تا گذشت زمان برای ما ملموس باشد.
در پست قبل عرض کردم که اگر نور ستارگان از بین رفته و تمام ساعتها از کار بیفتد و معیاری برای اندازه گیری نداشته باشیم شما در چنین حالتی چطور گذشت زمان را حس میکنید؟
آیا در آن حالت حقیقتی به نام زمان وجود ندارد و در حال عبور نیست؟
پس اگر هست آن را محاسبه کنید.
اصل سوم- حقایق دارای جزء و مقداری نمیتوانند نا متناهی باشند
در نظر من این صرفا یک ادعاست و با توجه به توضیحات قبلی شاید نیازی به تفصیل بیشتر نباشد.
ولی برای روشنتر شدن ماجرا خطی را که مثال زدید در نظر میگیریم.
اگر گفته شود که این خط بی نهایت است، دیگر کسی نمیتواند خواستار بزرگتر شدن آن شود.
چون کسی ابتدا یا انتهایی برای آن متصور نیست و دلیلی ندارد که بگوید آیا ممکن است مقداری به آن اضافه کرد.
بر خلاف تعریف شما از بی نهایت باید گفت بی نهایت به چیزی اطلاق میشود که اصولا دلیلی ندارد بخواهیم مقداری به آن اضافه کنیم، چون این چیز به خودی خود نهایتی ندارد و وقتی ما میتوانیم مقداری به آن اضافه کنیم یا از آن کم کنیم که نهایتش را بدانیم و در این صورت دیگر بی نهایت نخواهد بود.
در مورد اعداد هم من از شما میپرسم که ۱ متر تقسیم بر ۳ دقیقا چه کسری از آن میشود؟
اگر بتوانید پاسخ روشنی به این سؤال بدهید من تمام حرفهایم را پس میگیرم.
اصل چهارم- حقایق مقداری و دارای جزء همگی حادث هستند
شما مجددا مثالهای قبلی را مطرح کردید و باز زنجیره ی حرفهایی که تا اینجا زدم ثابت میکند که نیازی به توضیح بیشتر نیست.
ولی من باز هم برای روشنتر شدن بحث را ادامه میدهم.
گفتید که اگر زمان ابتدایی نداشت چطور اکنون به وقوع میپیوست؟
در پاسخ باید برای چندمین بار با مضمونی دیگر بگویم که زمان راه است و دیروز، اکنون و فردا رونده ی این راهند.
اما شما به این نکته توجه ندارید و اصرار دارید که روندگان در اصل راه تأثیر میگذارند که این گونه نیست.
این روندگان هستند که وارد بخشی از زمان میشوند و از بخش دیگر آن خارج میشوند و بدین سان هم تولد و مرگ هر موجودی معنا می یابد.
مثالهای دیگری هم که زدید فقط غیاث مع الفارغ است.
برای نابینای مطلق مادرزادی که رنگها را ندیده چون دیگرانی هستند که دیده باشند و او میداند که آنها از تفاوت رنگها بهره های خاصی میبرند، معلوم میشود که این امر گرچه در تصور خود او نیست، ولی میتواند واقعیت داشته باشد.
اما براهین شما را خودتان هم نمیتوانید تصور کنید و بر همین اساس میتوان گفت که واقعیت عینی ندارند

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
من با داداش سعید موافقم
راستی یه سوال دیگه به ذهنم رسید
درست است که دیروز از امروز بیشتر است اما ۱- این اندازه گیری قراردادیست در میان انسانها و ۲- باز هم میگویم شما ابتدا و انتهای زمان را نمیدانید و اگر تصور
کنیم که مثلاً فردا زمان به پایان میرسد و اگر به پایان برسد فرض شما درست است
چرا که حقیقت زمان پایان یافته است و اگر به پایان نرسد هنوز این فرض را نمیتوان تایید کرد چرا که هنوز نه برای زمان ابتدا و نه انتهایی فرض میشود

مورد دوم
شما پایان کره ی زمین را به من نشان بدهید و یا ابتدای کره ی زمین را به من نشان بدهید کدام نقطه مرز بین عددی بودن کره ی زمین و بینهایت را مشخص میکند
منظورم اینه که شما میفرمایید که بینهایت قابل اندازه گیری نمیباشد اما نمیتوانید ابتدا و یا انتهای زمان و مکان را به ما نشان بدهید
با تشکر خدا نگهدار

با درود
از این که دیر پاسخ دادم شرمده ام
بحث از قابلیت وجود و عدم بحثی عقلیست و من در آنجا بیان نکردم که عدم را میتوانم به شما نشان دهم،همان طور که شما نمیتوانید ۱ یا ۲ را به من نشان دهید
من بیان کردم که، امکان عقلی برای به وجود آمدن و یا معدوم شدن اشیاأ و موجودات هست و هیچ کس نمیتواند این امکان را محال تلقی نماید
عدم همان نیستیست و شما همان طور که بود یک سیب را میفهمید نبود آن را نیز درک میکنید
وقتی میگوییم قابلیت وجود و عدم برای این حقایق یکسان است بدین معناست که اگر موجود یا معدوم شوند محال عقلی نیست
محال مانند آن است که بگوییم هم موجود است و هم معدوم در یک آن زمانی
اما در امکان معدوم یا موجود شدن عقلی تفاوت است و این تفاوت را با مثالی که زدم شما درک میکنید
منظور تفاوت امکان عقلی با محال عقلیست
اما در رابطه با زمان، شما نمیتوانید مانند مربع و مثلث و سایر اشیاأ زمان را ببینید یا لمس کنید این صحیح
و در مورد قراردادی بودن سال ماه ثانیه دقیقه و امثال آن هم صحیح
اما به وجود آمدن روز و شب را ما قرارداد نکرده ایم
شما نام آنات زمان را هر چیز که میخواهید میتوانید قرارداد کنید و اندازه آنها را نیز میتوانید با قرار داد مشخص نمایید
مانند آن که معلوم کنید که آن اول با دوم چه اندازه فاصله داشته باشد و نامش چه باشد
اما این که طول چندین آن شما از یک آن بیشتر است را شما قرار داد نمیکنید
حتا اگر روز و شب باز ایستد، شماگذر آنات زمانی را درک میکنید و از همین باب است که آینده و گذشته را به وجود میآورید
فواصل میان اتفاقات نیز با همین گذر آنات زمانی قابل درک است
این که زمان یک راه است و ما روندگان آنیم مفهوم غیر مقداری بودن نمیدهد
در علم فیزیک و علوم تجربی که از این دست هستند زمان امری مقداری شناخته شده و در فرمولهای این علوم زمان را نمیتوانید حضف و غیر عددی بخوانید
اما در رابطه با نا متناهی، من برای شما از مثالهای ریاضی که همگان آن را میپذیرند آوردم
من بیان کردم که اگر شیأی دارای اجزاأ باشد هر جزأ آن در اعداد میگنجد و مبدل به معدودی میشود
این معدود هرقد که اضافه شود مانند ریشه خود که عدد هست بی نهایت نیست و باز میتوان بدان افزود
کسی تا به حال نگفته که این عدد آخرین عدد است و سلسه اعداد در اینجا تمام میشود
این که شما میگویید بینهایت چیزیست که دیگر دلیلی ندارد بدان اضافه کنیم غلط است
داشتن یا نداشتن دلیل ملاک ما نیست بلکه، داشتن و یا نداشتن قابلیت اضافه یا کم برای ما ملاک است
منظور من از تقسیم در مثالی که زدم به اجزاأ مساوی بود وگرنه، من و شما نمیتوانیم ۵ را به سه قسمت مساوی منقسم نماییم و یک متر هم از همین دسته است
این که یک متر به سه قسمت مساوی منقسم شود محال عقلیست و من از عهده محالات بر نمیآیم
شما در پست قبل فرمودید اعداد بینهایت است و من گفتم، بینهایت یعنی چیزی که نتوان بدان اضافه یا از آن کم کرد، اما اعداد این خصوصیت را ندارند و معدود نیز به طبیعت عدد نمیتواند این گونه باشد
مقداری بودن یا نبودن، جزأ داشتن یا نداشتن،از ماده تشکیل شدن یا نشدن،اموری قابل قرارداد نیستند بلکه، اموری ذاتی هستند و انسان نمیتواند با قرار داد موجودی را دارای جزأ و یا بدون آن نماید
مثال فرد نابینا که زدم برای روشن شدن خصوصیت برهان عقلی بود
در این مثال فرد نابینا به این دلیل به وجود رنگها باور پیدا میکند که، احتمال تبانی و دروغ گویی افراد را نمیدهد وگرنه، فرد نابینا اصلاً نمیتواند تصوری از دیدن داشته باشد که
در رابطه با زمان هم دوباره بیان میکنم چه ما زمان را حقیقتی مستقل فرض کنیم و چه این که از بغا و زوال حقایق دیگر انتزاع نماییم تفاوتی در عددی بودن یا نبودنش نمیکند
ما عدد، کوچکی و بزرگی، و بسیاری از حقایق انتزاعی را نمیتوانیم به خودیه خود درک نماییم
بلکه با توجه و مقایسه مفهوم آنها را در مییابیم
بزرگی بدون قیاس با شیأی دیگر به تنهایی بدون این که بر چیزی بار شود مانند عدد نه قابل تصور است نه قابل نشان دادن است و نه قابل لمس
شما حتا خود ۲ را بدون معدود نمیتوانید در ذهن تصور نمایید چه رسد به محیط خارج
اما آن را انکار نمیکنید
باید افزود که، شما حتا در ذهن نیز نمیتوانید تصوری از بینهایت داشته باشید
یعنی شیأی را فرض نمایید که نه انتها داشته باشد و نه ابتدا
نه این که ابتدا و انتهای آن را ندانیم
واقعاً انتها و ابتدا را نداشته باشد
جزأ داشته باشد
نتیجتاً مقداری و عددی هم باشد اما، بینهایت باشد را من نمیفهمم
ممکن است اشکال از من باشد اما من نمیتوانم سلسله اعداد را بینهایت بدانم زیرا، به هر جا از این سلسله که برسم میتوانم آن را به علاوه ۱ نمایم
و در نظر من سلسله ای که بتوانم بدان اضافه یا از آن کم کنم دارای حد و نهایت است
و در نظر من معدود این اعداد چون دارای جزأ هستند نیز این خصوصیت را دارند
شما علاوه بر آن که نمیتوانید بینهایت بودن و نبودن اشکال عقلی برای آن را اثبات نمایید باز اصرار میکنید که بینهایت وجود دارد
اما اگر مفهوم استدلالات مرا درک نمیکنید بفرمایید تا با دلایلی دیگر تبیین نمایم
من در خدمت شما هستم تا آخر که برای شما کامل تبیین نمایم البته اگر بخواهید.
بدرود

زمانی که یک سیب وجود دارد، من و شما بودن آن را درک میکنیم، ولی وقتی وجود نداشته باشد، اصولا سؤالی در مورد آن ایجاد نشده که نبود آن را هم درک کنیم.
من تعجب میکنم که شما استدلالهایی را که خود میآورید عقلی و استدلال سایرین را خارج از بحث عقلی میپندارید!
من ثابت کردم که اصولا عدم را نمیتوان معنا کرد و شما میگویید که عدم همان نیستیست که همه میفهمند و عقل نیستی را محال نمیداند.
قبلا هم پرسیدم و پاسخ ندادید که عقل چیزی را که معنایش را نمیداند چطور میتواند بگوید که محال هست یا نیست؟!
آن چه ما از عدم، نیستی و مانند اینها در مورد اشیاء میدانیم معنایش با پنهان شدن آنها فرقی ندارد و اساسا کسی نمیتواند نیستی را معنا کند.
موجودات تنها از شکلی به شکل دیگر تغییر میکنند.
همان گونه که انسان پس از مرگ بعد از سالیان متمادی مبدل به خاک شده یا اجزای تشکیل دهنده ی بدنش به گونهای با خاک مخلوط میشود که جزءی از آن محسوب میشود، ولی هیچ گاه نیست نمیشود.
در مورد جمادات و تبدیلشان به مایع و گاز نیز همین امر استوار است.
اما در مورد بی نهایت، اتفاقا با همان دلایلی هم که شما میآورید میتوان آن را ثابت کرد.
من گفتم برای بی نهایت دلیلی ندارد که بخواهیم چیزی به آن افزوده یا از آن کم کنیم و شما میگویید که داشتن یا نداشتن دلیل مهم نیست و داشتن یا نداشتن قابلیت است که اهمیت دارد.
حال اگر با فرض شما هم پیش برویم باز به همان نتیجه میرسیم.
یعنی وقتی بتوان به هر عددی چیزی اضافه کرد، پس اگر به فرض محال روزی آخرین عدد را هم پیدا کنیم، باز میشود چیزی به آن افزود و این خود نشانه ی بارزی بر بی نهایت بودن است.
شما از طرفی میگویید که هر عددی قابل اضافه شدن است و در عین حال بی نهایت هم نیست و این همان جمع اضداد است که با دلایل عقلی که خودتان هم آوردید نمیخواند و کم کم دارم به این نتیجه میرسم که شما دلیل محکمتری برای اثبات مدعای خود ندارید و فقط با کلمات بازی میکنید!
ضمنا جهت اطلاع شما باید بگویم، در بسیاری از مسائل ریاضی که در عقلی بودن آنها شما هم شکی ندارید، بی نهایت امری پذیرفته شده است و بارها پیش آمده که پاسخ بسیاری مسائل بی نهایت ذکر شده.
بعد هم که گفته که تصور بی نهایت در ذهن کار محالی است؟!
مطمئن باشید من آن چه میگویم را از هیچ کتاب و جزوه ای در نیاورده ام و همه ی نظراتم را تصوراتم شکل میدهند.
وقتی از بی نهایت حرف میزنم دلیلش این نیست که از پایان اطلاعی ندارم، بلکه اتفاقا بر اساس همان نظر شما که میشود چیزی به آن افزود و یا کم کرد، اگر روزی شما انتهای کائنات را هم بیابید و به من نشان دهید، خواهم گفت خارج از این محدوده چه چیزی است و اگر بگویید نیستی، من از آن محدوده خارج شده و در آن سو بحث را با شما ادامه خواهم داد.
اگر بخواهم نظر روشنی در مورد این بحث بدهم، باید بگویم، من استدلالی را که پشتوانه ی اطلاعاتی محکمی ندارد را عقلی نمیدانم و امیدوارم اگر استدلال دیگری دارید مبنای اطلاعات را نیز در اثبات آن در نظر بگیرید.
وگرنه که در ابتدای بحث، این شما بودید که میگفتید ما استدلالهایی را میپذیریم که امروزه قابل اثباتند و این که ممکن است در آینده نتوانیم آنها را ثابت کنیم تأثیری در اثبات فعلی آنها ندارد.

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

آقا بهزاد اگر بینهایت وجود نداشته باشد پس چرا نمیتوان از خدایی که ما را خلق کرده تصوری داشته باشیم بلاخره این خدا هم باید یک ابتدا و یه پایانی داشته باشه
^رست است که خدا در محدوده ی زمان قرار نمیگیرد که البته این هم در تردید است
ولی بلاخره او هم باید به پایان برسد
آیا چنین است که خداوند هم بلاخره یه روزی باید نابود بشه
با تشکر خدا نگهدار

با درود
سعید عزیز اگر منظور شما از بینهایت همان اعداد است من هم با شما هم نظرم
باز هم تکرار میکنم من نگفتم عدم قابل تصور است خوب مسلم است که نیست
اما ما مفهوم عدم مثلاً همان سیب را درک میکنیم
یا به بیان شما نبود همان سیب قرار میدهیم
بین امکان وقوعی و عرفی شما دچار خلط میشوید و من سعی دارم که آن را برای شما تبیین نمایم
تقریباً چیزی شبیه امکان ثبوتی و اثباتیست
برای عقل امری محال است که یا خلاف خرد جمعی باشد و یا در آن تناقض به چشم بخورد
مثلاً ۲+۲ امکان عقلی ندارد که بشود سه در مبنای ۸
و هر جوابی غیر از ۴ امری محال مینماید و این را شما به بدیهه درک میکنید
و یا این که اجتماع هر نقیضی محال است و توجه نمایید که نقیض غیر از متضاد است
منظور من از این که امکان عدم و وجود برای شیأی یکسان است این است که
عقل معدوم شدنش و یا خلق شدنش را محال نمیداند و این بدان معنی نیست که در عالم واقع چنین حادثه ای رخ میدهد
ممکن است رخ بدهد و ممکن است رخ ندهد اما اگر اتفاق افتاد عقل نقیضی در آن پیدا نمیکند
و این بحث امکان برای تمامیه فلاسفه عرفا و متکلمین امری اجماعیست
و اختلافی در آن به چشم نمیخورد
از شما میپرسم چه شخصی و با چه استدلالی بیان میکند شیأی که دارای جزأ باشد مقداری نمیتواند باشد
مقدار و جزأ داشتن با هم تلازم دارند
حال اگر یک شیأی مقداری و دارای جزأ بود آیا در غالب واحدهایی عددی هر چند این واحد ها قراردادی باشند عقل قابلیت اندازه گیری زیاده و نقصان و سایر ویژگیها را برایش محال یا ممکن و یا قطعی میداند؟
شما باید این گونه بیان کنید، محال است عقل حقیقتی که دارای جزأ باشد را مقداری بداند و یا این که محال است آن شیأ عددی باشد و یا این که تمامیه اینها امکان است و به چه علت اینگونه هست
تا بعد به بحث زمان و سایر موارد برسیم

با درود مجدد
دوستان خوبم سعیید و مرتضا،اگر برای شما ممکن است در اسکایپ به بحث بپردازیم
به نظرم این گونه بهتر است
چرا که در بسیاری از موارد مطلب من خوب تفهیم نمیشود و یا این که موضوع مورد طرح شما درست برای من مفهوم نیست
برای پرهیز از اشکالات یاد شده به نظرم بحث صوتی بهتر جواب دهد

در این که هر چیزی دارای جزء باشد قابل اندازه گیری است شکی نیست.
اما من اصرار دارم این نکته را روشن کنم که چطور میتوان در مورد چیزهایی که هیچ کس تصوری از آنها ندارد بحث عقلی کرد و خلاصه ی حرف من این است که چنین بحثی نه فایده ای دارد و نه میتواند راه گشا باشد.
وقتی شما در مورد نابینا مثال زدید، هر دو پذیرفتیم که او احتمال تبانی برای تشخیص رنگها و اشکال نمیدهد، چون میداند که افراد بینا در زندگیشان با چنین مسائلی برخورد داشته و از آنها استفاده میکنند.
پس هرچند نمیتواند تصوری داشته باشد، چنین چیزی را میپذیرد.
اما وقتی سخن از زمان و مکان به میان میآید، هیچ کس را نمیتوان یافت که تصوری از آغاز یا پایان زمان یا مکان ارائه دهد، مگر در این گونه مباحث، که آن هم نظری قطعی نبوده و بین افراد مختلف متفاوت است.
باز در مورد زمان در ابتدا شما با توسل به آنچه اجزای آن مینامیدید، از قبیل سال و ماه و هفته و روز و ساعت و مانند آن، خواستید اثبات کنید که زمان حقیقتی است عددی و من عرض کردم اگر هیچ نوری نباشد و ساعتی هم نباشد، دیگر زمان با اعداد و قراردادها قابل محاسبه نیست، در حالی که باز هم حقیقتی به نام زمان موجود بوده و نمیتوان آن را انکار کرد.
حال به فرض که بتوان این کار را هم انجام داد.
باز هم آغاز زمان و پایان آن اثبات نمیشود!
به فرض که دانشمندان به این نتیجه برسند که در فلان لحظه بیگ بنگ اتفاق افتاده و هستی آغاز شده است.
چطور میتوان ثابت کرد که پیش از آن زمانی نبوده است؟!
آیا اگر امروز را آغاز زمان بنامند، شما دیگر دیروز را نمیشناسید یا در مورد آن سؤالی نمیکنید؟!
خدا را شکر که شما بی نهایت بودن اعداد را میپذیرید.
ولی در چنین صورتی چطور نمیتوانید درک کنید که مصداق اعداد نیز ممکن است بی نهایت باشد؟!
به هر حال در صورتی که بخواهید بحث را از طریق اسکایپ هم ادامه دهیم، حرفی نیست.
گرچه بعید میدانم با این وصف به نتیجه ی مشخصی دست یابیم.
my skype ID: saeed.derafshian

با سلام خدمت شما دوستان عزیزموافقم با بحث توی اسکایپ ولی فعلاً اسکایپم خراب شده هروقت درست شد حتماً در خدمتم
راستی داداش سعید حالت چطوره؟ ببخشید که انقدر بی حواس بودم که اصلاً متوجه نشدم که شما هم هستید
با تشکر خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید