خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت امروز

یادداشت امروزم را با سردردم شروع میکنم. یک سردرد از جنس اذیت. از جنس بیقراری. از جنس بیحالی و گرسنگی در ماه رمضان. سردردی که هر از چند گاهی به سراغم می آید و برعکس دوست نما ها، تا دو سه روزی پیشم می ماند و تا از حس و حالم خوب با خبر نشود، ترکم نمی کند. حتی گاهی آنقدر به من و به ماندن کنارم علاقه نشان میدهد که شدیدتر از همیشه در مرکز سرم احساس میکنمش و مجبورم با یکی دو قرص ضد درد، به او بگویم که خوش آمدی، مشرف فرمودی، اگر دوباره دلم تنگ شد خبرت میکنم تا برود و دست از سرم بردارد.

اتفاقا با همین سردردم دوست داشتم یک مسئله ای را هم یک کمی و اگر بشود بی حاشیه مطرح کنم. آیا این سایت، این محله واقعا شخصی است یا عمومی؟ در جواب باید بگویم قبلا شخصی بوده ولی حالا ظاهرش عمومی شده. باطنش را نمیگذارم عمومی شود. یعنی منظورم این است که هیچ وقت اجازه نمیدهم کسی یا خودم ادعا کنیم که اینجا مرکز نابینایان ایران یا جامعه ی نابینایان ایران است یا نمیدانم هر اسمی که بزرگتر از اینجا باشد یا هر اسمی که مسئولیت به بار بیاورد. در واقع، من و شما اینجا را با هم ساختیم. من بنا نهادمش و شما مرتب مصالح ساختمانی آوردید و گسترشش دادید. هیچ وقت نه تواناییش را دارم و نه منطقی است که زحمات تک تک شما خوانندگان، کامنت دهندگان، نویسندگان و ویرایشگران را نادیده بگیرم. منتها خطرناک است اگر اینجا به صورت عمومی وقف نابینایان شود. مشکلی که پیش می آید این است که از فردا هزار تا صاحب و مدعی پیدا می کند. پس احساس می کنم بهتر است با اینکه همه می دانیم اینجا عمومی عمومی عمومی است ولی با خودمان بگوییم و باور کنیم که اینجا شخصی است. در این صورت، اگر مشکلی پیش بیاید، بدون اینکه در مقابل کسی پاسخگو باشیم، میتوانیم مشکل را سریع جمعش کنیم و من با همین اسم شخصی شخصی می توانم در لحظه، تصمیم بگیرم و اگر کسی گفت چرا فلان اقدام را انجام دادی در جوابش بگویم که اینجا شخصیست. پس با وجود اینکه همه می دانیم عمومیست، می گوییم شخصیست. می نویسیمش: شخصی ولی می خوانیمش: عمومی. واقعا خیلی هنر به خرج داده ام که در زمان استراحتم با این بد‌حالیم اینها را جمع و جور کردم و نوشتم. راستیاتش درونیاتم افتضاح است. شاید قرار است بمیرم و فقط خجالت می کشم. هه!

درونیات، امان از این درونیات که نمیدانم بیرون بریزمشان یا خیر. فعلا که دو سه روزیست سمت چپ قفسه ی سینه ام احساس درد می کند. خوب یادم هست وقتی از سوراخ شدن قرنیه ام نوشتم دوستم گفت ناز نکن پس واقعا فکر نکنم از اینجا به جایی برسم. یکی از دوستانم گفت تا دردش به کتفت و یا به دست هات نرسیده طوری نیست. یکی از همکارانم می گوید این موارد را جدی بگیر برو دکتر. امروز به خاطر قلب‌درد نتوانستم زود بیدار شوم و سه ساعت دیر رسیدم سر کار و چه بد که باید به خاطر مریضی هم مرخصی گرفت. ناراحتم از همه چیز. مثل حالت افسردگی ای که هنگام سرماخوردگی به آدم دست می دهد. از همه چیز بیزاری. همه چیز برایت تلخ مزه است. از خودت هم بدت می آید. از نوشته ات. از محله. و در همین حین، یک حسی به تو می گوید که نوشتهت را منتشر نکن. بگذار گرد ناامیدی فقط انگشتان خودت را خاکی کند ولی من لجبازتر و حساستر از آنم که به صدای حسم گوش بدهم. پخش میکنم تمام خاک ها را روی این تابلویی که روبروی همه شماست. ببخشید اگر خاکی شدید!

۲۹ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت امروز»

تا همه سرگرم حمایت از پست دیروزن من گفتم بیام ببینم اینجا چه خبره!
برای قلبت برو دکتر پسر!
هر چه زودتر هم برو!
درد طولانی میتونه خطرناک باشه.
گرچه اگه خودمم بودم نمیرفتم.
کلا من از دکتر و آمپول و مریضی و قرص و دوا میترسم.
در مورد سایت هم که اون شب گفتم: شخصی پربازدید!
چون اگه بگیم شخصی عمومی، جمع اضداد میشه که جور در نمیاد!
خب شایدم برای اولین بار در دنیا قراره جمع دو ضد اینجا جور در بیاد.
تا حالا که در اومده.

خداییش من الآن متأثر شدم
خیلی حرف ها هست که دلم می‌خواد بگمشون ولی عقلم نمی‌ذاره پس شاید یه جایی در یه موقعیت مناسب تری ….
خیلی وقت ها و حالا یا شاید بعضی وقت ها موقعیت هایی پیش میاد که یکی باید باشه که حق داشته باشه حرف آخر رو بزنه و بقیه موظف باشند تابع باشند و این مدل تفسیر شما از محله و گوشکن دقیقاً نماد همین رویه هست البته ….

خب قلب درد تون که حتمی از معدتون هست پس نترسید و نلرزید که کماکان محکوم به ادامه حیاتید خخخ یه کم معدتون عصبی شده و سر درد تون هم ناشی از همونه ان شا الله سر توه خوب شه معدتون هم دست از سر قلبتون بر میداره ….
می‌گم خب بگم یا نگم … میگم منم سر درد های میگرنی شدیدی می‌گرفتم گاهی هرزگاهی “ببینید مثبت انگاری رو در این جمله کاملاً توجه داشته باشید” بعدش دیگه دست از سر جونم برداشتم و با شجاعتی وصف ناشدنی رفتم زالو انداختم خب الآن تقریباً یه ده روز از ماجرا می‌گذره و یکی دو بار که سر درد سراغم اومده اون قدر خفیف بوده که اصلاً اسمشو نمی‌شه گذاشت سر درد یعنی ده روزه کاملاً دارم نفس می‌کشم …. یعنی الآن پیشنهادش رو بدم یا نه؟ …. خودتون تصمیم بگیرید ؟
دیگه این که یه لیموی تازه باز کنید یه مقدار بو کنید هی یه تأثیرات اندکی داره ….
بعدشم من نمی‌تونم تحمل کنم یکی سرش درد بکنه آخه یعنی که چه ؟؟؟؟؟

خب اولش بگم یه آقایی اینجوری شده بود میدونی بعدش چی شد،،،، مرد آررره،،،، مرررد
واییی فکر کنم الآن یه مشت خاک دیگه هم میپاشی به من,
چون اعصاب نداری فعلا جدی میشویم،،، کاش از اولش بچه ها رو تشویق به پست و کامنت گذاشتن نمیکردی که عمومی نشه, یعنی فقط خودت پست میذاشتی
البته این که گفتم بر خلاف میل باطنیم بود چون من اینجا رو شلوغ پولوغ و متنوع دوست دارم
ولی من فکر میکنم خودت مقصر بودی
و دیگه هم نمیشه کاریش کرد
شاید اگه بچه ها رو محدود کنی بشه, ولی در غیر این صورت امکان نداره,
که بازم مطمئنم نه میتونی نه میخای که کسی رو محدود کنی, والا من هم نمیدونم شخصی شده یا عمومی, من میگم واسه شخصیت و اعتقادات خودت و خاطره اینا،،،شخصی, ولی واسه اطلاعات متفاوت دیگه،،،عمومی
خلاصه که اگه چیزی از کامنتم فهمیدین خلاصه شو واسم بنویسین
یه بیمارستان هم واسه اینجا تأسیس کن حد اقل واسه خودت خوفه
روزت خوش, فکر کنم برنز گرفتم
سوووـوووـوووـوووم

سلام.
آقا سیمانی نشی برو کنار.
مجتبی اون آجرا رو برو بیار بینیم.
چیه خب؟
خودت گفتی مصالح بیاریم.
یه نیسان ماسه هم دم دره.
یه ورزشکار میخواد بره خالیش کنه.
داریم یه بیمارستان میزنیم توی محل.
نخودی هم که دکتر محله هستش میشه رئیسش.
آقا شخصی عمومی، عمومی شخصی، شخصی ظاهری یا عمومی باطنی یا برعکسش. هرچی بابا . سرگیجه گرفتم خب.
دیوونم کردی.
بابا همون محله خوبه دیگه.
ولی بذار شخصی باشه لا اقل اگر چیزی شد اومدن بگیرن ببرنمون فقط تو رو ببرن. به جون خودم قول میدم هر هفته برات کمپوت بیارم. قول مردونه میدم. همه ی بچه ها هم شاهدن.
مگه نه بچه ها؟
الفرااااااااااار.

سلام به موجی.
از اون جایی که دیشب مفصل باهات صحبت کردم، و دقیقا متوجه منظورت شدم، باید بگم من هم این نوشته رو تایید میکنم.
مینویسیم شخصی،
میخوانیم عمومی.
یعنی در عمل، اینجا عمومیه.
هر کسی حق داره: خاطره بنویسه، پست بذاره، آموزش بذاره، و به غیر از مسائل سیاسی و مذهبی که جز قوانین و چارچوب های این محله محسوب میشه، هر کسی حق داره اینجا فعالیت کنه.
پس در عمل، عمومیه و همه حق فعالیت دارن.
اما مینویسیم شخصی، چون اگر مسائلی پیش آمد، اگر چالشی مطرح شد، همه و همه متوجه یک نفر باشد که بتواند جمعش کند.
این یعنی مسئولیت این محله با توست.
در خوبی ها، در خوشی ها و همه ی شرایط همه شریکیم، اما در زمانی که اتفاقی بی افتد، مسئولیت نهای با توست.
و انصافا چه بار سنگینی رو باید به دوش بکشی.
خلاصه این دیدگاه رو قبول دارم که بالاخره در نهایت، یکی باید باشه که حرف آخر رو بزنه و رهبری کنه.
چون اگر چند تا مسئول و مدیر باشه، تضارب آرا پیش میاد و با توجه به این که عقاید و رویکرد های هر کسی با فرد دیگه متفاوته، دیگه نمیشه در مواقع حساس، مسئله رو جمعش کرد.
خوشحالم که قابل میدونی و در بیشتر زمینه ها مشورت میکنی.
راستی ناراحتیت هم ایشالا زودتر خوب بشه.
حقیقتش فشار چشم، این روزا منو هم بد جوری داره اذیت میکنه

سلام ،
خُب ، چی بنویسم، چی ننویسم، بهتره تقلب کنم، آره تقلب خییییییییییییییلیییییییییی حااااال میده،
من هم هر چی که امیر و شهروز گفتند لااااااک میکنم، بقیه ازم دلخور نشن چون نخوندم، اونا رو هم نخونده لاااااک میکنم، خخخخخ
راستی مدیر یه سوپر مارکت تو محله هم تأسیس کنی بد نیست، هاااا خااااااکی شدیم بریم یه شامپو صابونی چیزی بخریم، راستی کارگرهاااا هم نوشابه، دلستر، و هر چیز خنک دیگه ای که جیگرشونو حاااال بییاااااره میخااااان هااا
البته بعد افطار، هههه،،،، خخخخخ ،،،،،
پس رفتم تا بعد.

درود به همه ی اهالی محله بالاخص دوستان گرامی، آقایان خادمی، خیر اندیش مقدم و درفشیان. نه عزیز. ایشون دوستان رو lock میکنه! ههاهاها! شوخی کردم. امیدوارم همه سربلند باشید. با آرزوی فرداهایی روشن و روشنتر برای جامعه ی نابینایان. bye

سلام مجی جون.
من تلفنی هم بهت گفتم که اگه درد به کتف چپت نزنه احتمالا سرما خوردی، اما مسوولیت داره برو دکتر خیال هممون رو راحت کن دیگه، اهه.
در مورد سایت هم اولش من با شخصی بودنش مخالف بودم اما الآن میخوام که شخصی نگهش داری تا از گزند اغیار در امان بمونی، یعنی بمونیم.
خیلی باحالی بیمار، ما خودمون بیمارتیم.

باز تو نشستی به خالی بندی؟
مجتبی اولین و ضروریترین چیز اینجا یه قهوه خونست.
بزنید بشینید فرت و فرت چایی بخورید و ببندید.
چایی بخورید و ببندید.
از چایی اون ورترم نه.
وگرنه همون آقا پلیس که شبا که ما میخوابیم اون دنبال شکاره میاد برت میدارمه میبرتت.
بابا چی کار میکنی خاکیمون کردی!
به من چه داری بیمارستان میسازی.
من سرم تو گوشیمه. گیر الکیم نده.
کمتر ببند پسر.
خدافس

با سلام.
اگر شخصیه ما پییاده بشیم.
ما سرنشین های اتوبوسی هستیم که شما رانندشی.چه جور دلت می یاد ما رو پیاده کنی.حححححححح
اگر مصالح بیشتری خواستی تعارف نکن ارزونتر از بیرون باهات حساب می کنیم.
من یه پیشنهادی واست دارم سردر اینجا بنویس محله شخصی و دوستان.خخخخخخخخخ
تندرست باشی و باشید تا همیشه.قربانت

سلام! مجتبا جون! حتما واس مریضیت برو دکتر! منم با همون محله مجتبا و دوستان موافقم! ببین همونقدر که میبینم خوب و خوشی انرژی میگیرم همونقدرم بببینم ناخوشی ناخوش میشم! دکتر یادت نره! داشتم گزارش صوتیت از شمال رو گوش میدادم میخوندی توش! خداییش خوب میخونی! اصلا نیازی به ریپید نی خودت میدونی چقدر دوست دارم!‏

سلام.
عجب اوضاعیه بابا یعنی نمیشه۱نصفه روز اینترنتت درگیر بشه توی گوشکن راهت نده وگرنه جا می مونی.
این هم شد کار؟
امروز صبح که توی پست حمایت به بقیه تبریک گفتم و از شما تشکر کردم خواستم بیشتر بنویسم ولی نشد و بعدش هم که اومدم دیگه نفهمیدم چی شد که گوش کن برام بالا نیومد.
اول بذار کامنت صبحم رو کامل کنم که روی دلم نمونه. جدی من دلم زیاد بزرگ نیست.
من هنوز از شما ممنونم. نه به خاطر به قول بقیه عذرخواهی که از دیگران داشتید. واسه خاطر این ممنونم که حاضر نشدید حتی۱قدم برید عقب. هیچ پستی رو ویرایش نکردید. هیچ کلامی رو حذف نکردید. هیچی رو جا به جا نکردید. حرف آخر رو خود شما زدید و فقط شما. اونجا جاش نبود که اینطوری بگم چون شاید دوباره داستان می شد و من و مطمئنا شما این رو نمی خواستید. جای یواشکی مثل زنگ و ایمیل هم که نمی شد بیام بگم پس بذار زیر پست خود شما باشه. باز هم ممنونم. خیلی هم زیاد.
حالا حال شما. نگران شدم. خیلی هم جدی میگم. شاید درک نکنم چون درک کردن خیلی خیلی سخته و دقت و توان می خواد که من مدعیش نمیشم. ولی می فهمم. شما رو می فهمم. سردردتون رو و خستگی و این گردی رو که توصیفش کردید و نکردید رو می فهمم. با شما موافقم. اینجا هم شخصیه. کاملا شخصی. اگر بگم بیخیال همه چیز باشید و خوش باشید و بذار هرچی می خوان بگن بی ربط گفتم. مگه میشه فشار نیاد؟ ولی خاطرمون باشه همه مثل ما نمی بینن. مثل ما فکر نمی کنن. همه شبیه ما نیستن. دیگران متفاوت می بینن و متفاوت برداشت می کنن. برای اون ها هم ما اینطور هستیم. کاریش نمیشه کرد. بار شما سنگین و کار تون سخته. اینجا خیلی بزرگ شده و خیلی شلوغه و هرچی این گستردگی و شلوغی بیشتر باشه دردسرش هم بیشتره. فقط کاش این دردسر ها سردرد برای شما نداشت. توی کامنت های پست حمایت و توی نظرات شب روشن، من کامنت آقای پژوهنده رو حرف به حرف تعیید می کنم. حتما خوندیدش.
ببخشید من به قول معروف زیاد پسر خاله شدم توی این کامنت. . دیگه تکرار نمیشه ولی این۱دفعه رو بهم ببخشید.
آقای خادمی! باغبون محله محبوب گوش کن! عزیز! شما که دفعه اولتون نیست. آخریش هم مطمئنا نخواهد بود. پس بیخیال. توی همین جمع خیلی ها هستن که هر کس اندازه توانش دلش با شما و با محله هست. من یکی هیچ وقت آرزو نمی کنم مثلا وبلاگ یا سایتی بزنم که اندازه یک دهم مال شما بشه. چون توان انجام کاری که شما می کنید رو اصلا ندارم. همیشه به باقی گوش کنی های اطرافم گفتم و باز هم میگم. خداییش جای تقدیر دارید. این چیز ها هم توی کار های بزرگ پیش میاد و شما بهتر از من می دونید. اگر نظر من رو کسی بخواد میگم شما عالی حلش کردید. از این بهتر امکان نداشت کسی بتونه پیش ببره. از اینجا به بعد هم مطمئنم که عالی پیش می برید. این درد ها رو هم جدی بگیرید البته به اندازه ای که برید پیش دکتر تا درمونشون کنه نه بیشتر.
حالا۱کوچولو بزنم خاکی. محدودیت بقیه.
من که منبر میرم برات، بذارم برم؟
نه نمیرم.
به جان خودم امکان نداره. از در بفرستیدم از پنجره محله دوباره میام تووو.
راستی، توی شب روشن و توی همین محله مهمونیه. بچه ها اینجا و اونجا دنبالتون می گردن. چرا تنها نشستید؟ پا شید بریم پیش بقیه. پا شید دیگه. اگه پا نشید من تا فردا صبح این کامنت رو طولش میدم و سردردتون بدتر میشه.
جدی نگیرید. خدا نکنه.
ببخشید طولانی شد. پراکنده هایی بود از دلم که نمی دونستم چطوری بهتون برسونم و اینجا نوشتم و سردرد شما رو زیاد کردم. معذرت. چه وسط بچه های این محله و اون محله ببینمتون و چه نبینمتون مثل امروز صبح و حتی بیشتر از امروز صبح ازتون ممنونم و برام قابل احترام هستید.
ایام به کامتون از حالا تا همیشه.

سلام مجتبی ی عزیز. برایت از صمیم قلب آرزوی صحت و سلامتی همراه با موفقیت روز افزون دارم. از اینکه سر درد داری ناراحتم ولی از طرفی هم نمیخوام روزی بگویی که سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند, یعنی یه جورایی یه ذره یه کوچولو سر درد داشته باشی تا دست مال ببندی. یعنی بی خیال نشی حس مسؤولیت نسبت بخودت و هم نوعانت همواره داشته باشی.
فکر نمیکنم لزومی داشت که بار دیگر بحث شخصی یا عمومی بودن را مطرح کنی. شخصی یا عمومی بودن با حرف که نیست مراحل و مقررات خاص خودش را داره.
پس از بچه های گل و نازنین میخوام که فقط برای آقا مدیر آرزوی سلامتی بکنند و وارد این بحث تکراری شخصی عمومی نشوند.
باقی بقایتان.

وای سلام عمو جان.
ببخشید دیر رسیدم. گیر اینترنتی بود. خوبید عمو؟ ببخشید دوباره اومدم. اومدم بگم منظورم از کامنت شیطون محله که تعییدش کردم این آخریش توی شب روشن نبود.
اصلا ولش کن این ها رو. خیلی عمویید عمو جون. به خصوص برای من. هرچی عمو بگه من معذرت می خوام.
ایام به کام همگی عزیز های محله از حالا تا همیشه.

سلام آقا مجتبی به خدا مسإله ی خاصی نداری همش به خاطر فشار عصبیه خدا بگم اونایی که آشوب به پا کردن چی کار کنه
همش تقصیر همونایی هست که خودت میدونی ما هم میدونیم بابا بی خیال اینا یک صدم ثانیه هم ارزش فکر کردن ندارن
از هر کسی باید به اندازه ی درک و شخصیتش انتظار داشته باشی برو بیرون پارکی مارکی هر جا که عشق میکنی تا این چیزا رو فراموش کنی
منم موافقم نباید بعضیها خیال کنن این جا عمومی هست که سوء استفاده کنن ایشا الله زودتر خوب بشی خیلی میخوامت.

سلام مدیر عزیز محله ی دوست داشتنیم گوش کن مدیر خدا بد نده خب حالا طبابت من!
برای سد دردت بوخور سنجد بده خیلی خوبه شب موقع خواب این کارو انجام بده درست میشه
برای قلبت هم ببین اگه این درد بزنه به پشتت از معده هستش و به خاطر این استرسهاست درست میشه ولی اگه فقط سمت چپ قفسه ی سینه ات هستش برو دکتر بازم فکر کنم اینم از استرس باشه زیاد به خودت فشار نیار خودمون در بست پشتتیم و حمایتت میکنیم تنها مدیر توانای محله ی قشنگ و صمیمی خودمون.
آقای عباسی مرسی خوشحال شدم دوست عزیزم

سلام
متاسفم . ناراحتم . حتما فشار عصبیه . ما با توجه به این محدودیتی که داریم به اندازه ی کافی مشکل داریم . ولش به هیچی فکر نکن . همین مونده یه مشکل جسمی ی جدید گریبانتو بگیره . هیچی تو این دنیا قد سلامتی ارزشمند نیست مجتبی .
این پست برام تازگی نداشت . قبلا هم گفته بودی این مطالب رو . من آویزه ی گوشمه . فقط چیز جدید ناخوشایند این پست . مشکل قلبت بود . امیدوارم هر چه زودتر بشی همون مجتبی ی شاد و سلامت . من ترجیح میدم سردردت باشم تا دوست نما . دیگه شرمنده

سلام
به نظر من برای درد قفسه سینه حتماً به پزشک مراجعه کنید. انشا الله که چیز مهمی نیست. ولی ممکنه زبونم لال خطرناک باشه.
امیدوارم خیلی زود خبر سلامتی شما را بشنویم.
خب منم با خوندن این پست نگران شدم.

درود و هزاران هزار درود! مجتبی جون-عزیزم چی شده نبینم ناراحت باشی،‏ دردتو من میدونم از چیه-یا پرخوری کردی-یا زیادی حرس خوردی-یا زیادی سکوت کردی-یا صدها از این یاها که من تنبلیم میاد بگم،‏ آقایون—خانومهای محترم-توجه کنید-اینجا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوستان ‏-نه دشمنان،‏ اینجا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوستان و دوست داران -نه فوضولان و فوضولی کنندگان،‏ اینجا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوستان واقعی-نه خنجر به دستان،‏ اینجا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوست داران مجتبی-نه ظاهر نماها،‏ اینجا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوستان-نه کاسه های داغ تر از آش،‏ اییییییییییییییینجااااااااااااااااا یه سایت شخصیه-بنام محله ی مجتبی و دوستان واقعی-نه ریاکار!ما اینجا دور هم جمع شدیم تا با همدیگه بگوئیم و بخندیم و آموزش ببینیم و شاد باشیم و بر دشمنانمون لعنت بفرستیم!‏

سلا آ آ آ آآآآآم مسعود گرچه خیییییلی دیر اومدم. فقط اومدم بگم like to like. مجتبی جان هرکس یه احتمالی داد, بذار منم یه احتمال بدم. به کجا بر میخوره ه ه ه ه ه ه؟فکر میکنم مال فشار روزه های اواخر ماه رمضونه. بیشتر مراقب باش. در مورد سایت هم جون مادراتون این قدر انگولک نکنید. تازه ما بعد از قرنی یه فضایی پیدا کردیم که سرش به تنش می ارزه. بذارید همین هم از دستمون نره. عیدتون هم مبارک, دوستدار همه شما. بای.

دیدگاهتان را بنویسید