خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

این پست حذف گردید

سلااام
آخرش همیشه بخوام یا نخوام سوژه واسه پستهام جور میشه
آآآآره بازم خاطره ولی کمی تلخ
شاید تلخ مثل نسکافه شاید هم مثل قهوه
شاید هم کلا بی مزه بود
انگار تازه فهمیدم چی شنیدم
قصه که نه حقیقت از جایی شروع شد که من با دوستم تصمیم گرفتیم بعد از باشگاه بستنی بخریم
دروازه شیراز اصفهان جایی هست که تقریبا من هرجایی بخام برم یا برگردم,مسیرم از اونجا رد میشه
دوتا بستنی فروشی کنار هم داشتن بازار گرمی میکردن تا اومدیم تصمیم بگیریم که چی بخوریم چی نخوریم
یکی از فروشنده ها گیر سه پیچ که چه عرض کنم ده پیچ داده بود,
خانم بستنی, آب هویج, آب میوه, و و و
که اصلا ما قاطی کرده بودیم از بس حرف زد
آروم به دوستم گفتم بیا بریم این مغازه که همیشه میریم
آخه اونجا هم صندلی داره هم اینکه تقریبا فروشنده آشناتره
یه دفعه که قدم برداشتیم بریم داخل اون یکی مغازه اون که انگار ناراحت شده بود چرا ازش خرید نکردیم
با یه لحن بی ادبانه گفت, برو بابا با این چشمات
نمیدونم چرا انگار که هیچی نشنیده بودم هیچ عکس العملی نشون ندادم
حتی ناراحت هم نشدم
شاید روی دنده ی جواب دادن نبودم
حالا مثلا هم من میخاستم جواب بدم کلا یا میزد زیرش که من نگفتم یا فقط جلب توجه میشد
و باز هم سکوت رو ترجیح دادم که مبادا کسی بگه نابیناها فلان و بهمانن
ولی نمیدونم انگار دوست دارم برگردم به اون لحظه و یه جوابی بهش بدم
حد اقل بهش بفهمونم من شنیدم
میدونین انگار وقتی واسه دوستم که نشنیده بود توضیح دادم و اون عکس العمل نشون داد تازه حساس شدم
آخه خوشبختانه یا متأسفانه اون قدر به این حرفا بها نمیدم
کلا لازم ندیدم انرژیمو صرف یه آدم دور از شما , بی ادب کنم
یعنی چیکار میکردم بهتر بود
تا کی سکوت
بی خیال مگه نه؟
خخخ
من که بستنی مو خوردم چقققدر هم که چسبید

تا درودی دیگر بدرود

۶۶ دیدگاه دربارهٔ «این پست حذف گردید»

ای بابا!
پریسا خانم! شما پشت در وایستاده بودید؟!
من نمیدونم چرا این تراژدی تو این محله بارها تکرار شده که یه نفر خودش فکر میکنه تو کامنتا اول شده و تا میفرسته میبینه یکی دیگه اومده قبلش اول شده!
خب یه بارم برعکسش بشه!
یعنی اونی که فکر میکنه اول شده، ببینه واااااااای! این دفعه واقعا اول شدم!
خیلی بده این تراژدی!
آدم رو یاد اکبر عبدی و بازم مدرسهم دیر شد میندازه!
گرچه اون موقعها که این برنامه رو میدیدم، با خودم میگفتم، میشه فردا سرویس مدرسه این قدر دیر ما رو برسونه که درو بسته باشن و بگن برید دیگه دیر شده؟! ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد!
البته به نظرم مدال طلا به من میرسه که بر اساس قانون مصوب مسابقات کامنت دونی توسط مسعود در تاریخ ۱/۱/۱ بعد از خوندن پست کامنت دادم!

جواب ابلحان خاموشیست
حالا شما اول باید مطمین باشین که طرف ابلح بوده یا نه مهندس بوده ولی کیف سامسونیتش رو گم کرده بوده
منم لاک میزنم حرفتون رو ولی همه جا سکوت نیست خوب باشه
شاید دفعه بعد پر روعتر بشه و یه حرف بدتر به یه نابینای دیگه بگه
من که بودم چهارتا فش خار مادر بارش میکردم خداییش طرف خیلی بیشور تشریف داشته که به یه خانم نابینا اینجوری بگه
غصه نخور آبجی ایشالله دست مادرش توی چرخ گوشت چرخ بشه .

سلاااااام زهره ی عزیز. به نظر من کار خیلی عاقلانه ای کردی. حرف زشتی زده. خب شخصیتشو رسونده اون زمان. اصلا لزومی نداره که کسی جواب این جور افراد رو بده. تو با این سکوتت و اهمیت ندادنت بهش فهموندی که ارزش حتی ناسزا گفتن رو هم نداره. ایییییییییییییییووووووووووول. ببخش تند نوشتم عصبانی شدم خب. منم جای تو بودم همین کار رو میکردم. البته اگه تکرار بشه سکوت جایز نیست. انشا الله که تکرار نمیشه.

تو خیابون و کوچه و بازار همه جور آدمی هست زهره جوون اون روز پیچیدم تو یه کوچه یک طرفه که حق با من بود ولی یه ماشین از روبرو اومد و کلی منو فحش داد !که چرا برعکس میرم فقط بر و بر نگاش کردم تا بزحمت ماشینش از کنار ماشینم گذشت آخه کوچه هم بسیار تنگ و سخت بود عبور ازش خلاصه کمی که رد شد تو آینه پلیس رو دیدم که رسید و جریمه ش کرد چوب خدا صدا نداره خخخخخخ منم مثل تو دوست ندارم تو برخورد با این بی فرهنگا خودمو سوژه کنم

دوباره سلام.
نظر آقای سابری رو تعیید می کنم. آقای درفشیان معذرت می خوام. شما رو ندیدم وگرنه می کشیدم عقب چون بزرگان مقدم هستن. زهره عزیز مدال رو نصف نکن تمامش مال ایشونه که هم اول پست رو خوندن و هم زود تر رسیدن و هم هم محلی عزیز و استاد ما هستن و هم اصلا حیف نیست مدال اولی نصف بشه؟
کار خوبی کردی عزیز. بستنی رو عشقه. شاید باور نکنی ولی تا چند وقت پیش اگر این رو می دیدم به شدت عصبانی می شدم و جوابش رو می دادم ولی امشب به خدا راست میگم، دلم واسه اون آدم سوخت. واسه شما ابدا دلم نسوخت و در عوض عمیقا واسه اون آدم حس ترحم بهم دست داد. دلم واسه شما نسوخت چون دلیلی براش ندیدم و به اون آدم حس دلسوزی زیاد دارم چون حس می کنم سزاوارشه. اگر نظر من رو بخوایی میگم خوب کردی هیچی نگفتی. اگر می گفتی با توجه به شناخت نصفه نیمه ای که ازت دارم به نظرم امشب حسابی پشیمون می شدی از گفتنت.
بستنی! وای من بستنی! حالا نصفه شبی بستنی از کجا بیارم؟
ایام به کام همگی.

با سلامای فروان خب ورود مجدددت را های ای الان تبرکات مخصوصات گفته به مخصوصی اون معجونای خیابون چارباغمون نگران نشو عزیزم حالم خوبه از زیادی خوب بودن دارم این طور مینویسم الان تهران خوش گذشت آیا راستی رفتارت با بستنی فروش هم خوب بود من تأییدات خودم رو اعلام کرده ضمن جیق دست هورا برای شخص شخیص شمامیگم که ولی اگه من جای تو بودم میرفتم یه بستنی میگرفتم از اون بغلی و همون جا میخوردم و ضمنا یه آب هویج میگرفتم می اومدم بیرون جلوی همون مغازه ای که این جمله رو شنیدم میخوردم و میگفتم الان فکر میکنم چشمام بهتره

سلام زهره خانم، به نظرم خیلی وقت میخواد که دیگه اینجور آدما بفهمن که رفتارشونو باید اصلاح کنند، شما یه کار خوب رو انجام دادید که حرفی بهش نزدید، اما من اینجور مواقع برمیگردم یه لبخند تلخ بهش میکنم و رد میشم، هم اون میفهمه که من شنیدم و هم اعصابش به هم میریزه که چرا من خندیدم، البته این هم بگم که من خیلی به این جور موارد بر میخورم و اصلاً هم اعصابم به هم نمیریزه، از بچهگی عادت کردم کهبرا دو حرف ناراحت نشم، یکیش اینکه یکی بهم بگه کور نابینا یا چیزهایی شبیه به این، اما دومیشو نمیتونم بگم، موفق باشید.

با سلامای فروان خب ورود مجدددت را های ای الان تبرکات مخصوصات گفته به مخصوصی اون معجونای خیابون چارباغمون نگران نشو عزیزم حالم خوبه از زیادی خوب بودن دارم
این طور مینویسم الان تهران خوش گذشت آیا راستی رفتارت با بستنی فروش هم خوب بود من تأییدات خودم رو اعلام کرده ضمن جیق دست هورا برای شخص شخیص شمامیگم که ولی اگه من جای تو بودم میرفتم یه بستنی میگرفتم از اون بغلی و همون جا میخوردم و ضمنا یه آب هویج میگرفتم می اومدم بیرون جلوی همون مغازه ای که این جمله رو شنیدم
میخوردم و میگفتم الان فکر میکنم چشمام بهتره

وای فرشته جون
اولش بگم که خدا منو بکشه میدونی از بس پیام تبلیغاتی میاد فکر کردم بازم تبلیغه دیر پیامتو دیدم
فردا اگه خونه بودم خودم میزنگمت کاش بخونی البته الآن جوابتو میدم با پیام
دوم اینکه جات خالی البته واسه بعضی جاهاش نه واسه تمریناتش خخخ
و اینکه شیر موز بستنی خوردم تازه بعدشم آب هویج هم خوردم
از همون بستنی فروشی کناریش گرفتم
خخخ

سلام خانم مظاهری. شما که خوب تونستید خودتون رو کنترل کنید. اگر من بودم هیچی نمیگفتم. نه به خاطر اینکه تحملم مثل شما بالاست. بلکه به خاطر اینکه هرچی میگشتم فحشی در حد و اندازه ایشون پیدا نمیکردم! انشا الله که همچین آدمهایی بفهمن که نباید همچین کاری کنن. بالاخره یه نفر باید بهشون تذکر بده. وگرنه همون آش و همون کاسه. موفق باشید.

درود به شما
جدید الورودین مثل اینکه
پس تبریک فراوان خوشحالم که باهاتون آشنا شدم
باید یه مرررد اونجا میبود چنان میزد تو دهنش که دندوناش بشکن بزنن خودش هم برقصه
هاهاها
الآن من خشن بودماااا
ممنون که نظر دادین
دل عالی پر شادی

درود بر مهربانو زهره. واقعا جات خالی بود. مگه نرفته بودی تهران برای انتخاب شدن برای بازیهای اینچئون؟ در ضمن, کار خوبی کردی که جواب ندادی. در چند پست گذشته عمو چشمه یه نصیحتی از طرف سقراط گذاشت که خیلی پند آموز بود, باید فکر کنی که این فرد از نظر روحی و روانی از سلامتی برخوردار نیست.
نظر عارف هم خیلیی جالبه. منم هر روز مسیرم از همون طرفه ولی تا حالا نمیدونستم که اون جا بستنی فروشیه اونم دوتا. فقط میدونم که کله پاچه هست چون بوی خوبی از اش مییاد بیرون. نقطه ضعف ما متأسفانه همینه که تا بیای به یکی بگی حالت چطوره فوری مسئله نابینایی را پیش میکشه آخه میدونی ما ملت عادت داریم موقع ناراحتی تا اون جا که میتونیم طرفمون را تحقیر کنیم. بالاخره نمیشه کاریش کرد این سرنوشت زشتی بوده که برایمان رقم خورده. تا آنجایی که میشه باید از برخورد کلامی با مردم بپرهیزیم.
راستی چرا میگند چوب خدا صدا نداره نکنه بجای زدن چوب را طوری دیگه از اش استفاده میکنه.هاهاهاها.
راستی الان که دارم مینویسم احتمالا همهتون خوابید آره خوب بخوابید که عمو بیداره. عمو بجای همه غصه میخوره. برای همه آرزوی شادکامی و کامیابی داره.
یادم مییاد وقتی دانش آموز بودم به اتفاق چند نفر از بچه ها میرفتیم به یه مدرسه ی عادی. ما ۴نفر بودیم و دست همو میگرفتیم, در سر راه یه بابایی بود که ظاهرا شاگرد مغازه بود. این بابا یاد گرفته بود که بیاد وسط پیاده رو جلوی پای ما بشینه تا وقتی بهش میرسیم بخوریم بهش. البته یکی از بچه ها کم بینا بود و مسیرمون را تغییر میدادیم. یه روز که داشتیم میرفتیم از دور شنیدیم که طرف داره به دوستش میگه که ببین من حالا وسط راه میشینم اینا مییان میافتندروم. ما هم این بار مسیر رو تغییر ندادیم و رفتیم جلو تا بهش رسیدیم تا رسیدیم گرفتیمش به مشت و لگد. یه کتک حسااابی بهش زدیم. دیگه بار آخرش شد که چنین غلطی کرد.
گفتم که قسمت ما هم این بوده باید خیلی چیزها را گوشه دلمون بذاریم و صدامون درنییاد. اینکه حالا غریبه بوده پیش مییاد که ممکنه نزدیکترین و عزیزترین عضو خانواده وقتی عصبانی میشه هرچی از دهنش دربییاد بگه. همون طور که پسر خاله من با خواهرش همین کار رو کرد هم کتکش زد همم کلی تحقیرش کرد. معلولین و خانمها باید حتی الامکان سعی کنند با دیگران برخورد لفظی و کلامی نداشته باشند.
وای چقدر حرف زدم. تو دلتون دعوام نکنیدا.
شب یا صبح تون بخیر.

سلاام بر عموی مهربون محله
چرا دیگه یعنی نباید برمیگشتم
رفتم و اومدم
اون پست رو دیدمش ولی نرسیدم هنوز بخونمش
بی چاره اگه میدونست چقدر حرف بارش میکنیم عمرا لب وا میکرد خخخ
چون همیشه بوی کله پاچه بر خوراکیهای بستنی فروشی غالبه
واسه همین متوجه نشدین
چه عجب فکر کنم اولین کسی هستین که میشنوم میگه بوی خوب کله پاچه
چه میشه کرد فعلا که داریم میسوزیمو میسازیمو میریم جلو
پاورقی:
چوب در اینجا کنایه از جواب دادن خدا به اعمال بد کرداران میباشد
یادداشت نویسنده, شاید هم خدا چون مهربونه به دور چوب پارچه و پنبه میبنده بعد میزنه که بنده ها دردشون نیاد
واااییییی خدایا من چاکرماااا
پایان پاورقی
ادامه ی متن:
میگم شما اینقدر به جای همه غصه میخورین چاق میشینااا
عصر به خیر
آخیش نمیدونم چرا اینقققددر خنک شدم که اون پسره رو زدینش خخخخ
وای چه بد بی چاره دختر خالتون
نمیاد تو محله باهاش آشنا بشیم؟
راستش من بخور نیستم از کسی
کم پیش میاد سکوت کنم
اگه نه همه سوارم بودن تا حالا
من دعواتون نکردما
خط به خط هم جواب دادم
شاد و پاینده باشین

سلام
خیلی ببخشید خیلی معزرت میخوام
اما من بی ادب نیستم
خیلی غلط قلط غلت غلط قلت قلوت غلوت غلوط غلووت قلت قلت کرده
مرتیکه
دو حرفی خورده
همچین گافی
زده
به خدا اگگه اجازه بدی
میآم با دوستام اون مغازه ی موشی شو
با خودش آآآآتیش میزنیم
چون ما تو استان مون رسممونه با هرکی لج کنیم یا خونش رو یا مغازش رو آتیش میزنیم
اگه خودشم باشه که چه بهتر
افتااااد
افتاااااد

نمیدونم چرا کامنتام میپره؟ ولی خوبه که کپیشو دارم.
وا اقای بهرامی؟؟ اول سلام. بعدش مگه چی شده آخه؟ اون اقا بی شخصیتی خودشو نشون داده زهره هم بهترین عکس العمل رو نشون داده. منم هیچوقت با همچین افرادی دهن به دهن نمیشم. چون خانوادم بهم یاد دادن که همیشه تو ذهنم باشه که جواب ابلهان خاموشیست و بهترین کارهم همینه. خواهشاً شما هم استانی ها رو انقد خشن جلوه ندین. میدونم شوخی کردین و خواستین با زهره همدردی کنید. چونکه من تعریف شما رو از بچه ها شنیدم که خیلی شوخ هستین…

سلام زهره جون رسیدن به خیر دلم برات تنگیده بود
ببین منم اگه اونجا بودم سکوت اختیار میکردم این یعنی اهمیت ندادن به حرفهای بیخود اون آقا که به خاطر پول حاضره شخصیت خودشو ببره زیر صفر
آدرس وبتم بده بیام بهت سر بزنم عزیزم

سلااام پریسیمای عزیزم
میدونی چه حس خوبیه
کلا با اینکه حتی صدای هم دیگه رو هم نشنیدیم یه حس خوبی بهم داریم
عاشششقققتم
ایول پس خوب شد سکوت کردمااا
رو اسمم که اینتر بزنی وییییژژژ میری تو وبلاگم
اینم آدرسش
http://www.whiteeagle.blogfa.com
غم از دلت دور و لبت خندون

درود من به خوب و بدش کار ندارم فقط کاش وقتی بستنی سفارش دادین و پولشم حساب کردین موقع خوردن این حرفو بهتون میزد شما هم ناراحت میشدین و بستنی نخورده میرفتین بعد من مینشستم اونجا و حسابی یحالی به اون بستنیها میدادم هاهاها
حالا بگید این میون کار کی بدتر بود من فروشنده شما یا گزینه ۸
اما جدا از شوخی حرف خیلی بدی گفته سپاس

سلام به نظر من که شما خیلی کار خوبی کردید که جواب ندادید و از کوره در نرفتید
چون اون خیلی زورش گرفته بوده که ازش بستنی نخریدید خواسته یه نقطه ضعف گیر بیاره که شما رو ناراحت کنه اگه چیزی میگفتید اون به هدفش میرسید و با خودش میگفت خوب تلافیشو در آوردم

سلام زهره جوووون. خوبی؟ تهران خوش گذشت؟ پ تو نرفتی شمال؟ دلم واست خییییییلی تنگ شده بود. کار خوبی کردی… دیروز سر جلسه امتحان بهمون بستنی دادن. حسابی چسبید خخخ راستی کره ای شدی یا نه؟ از زیر شیرینی در نری هاااا؟ راستی من نفهمیدم دروازه شیراز بود یا تهران؟

سلااام بر تبسم مهربون
چقدر تو ماهی آخه
تهران خوب بود خوش گذشت
شمال نه
دقیقا روزی که من میرسیدم فرداش اینا رفتن
چقدر حیف دیگه رفت تا سال دیگه
ایشالا خدا قسمت کنه یه مسافرت تووپ باهم بریم ببینمت
هنوز مشخص نیست
فکر کنم این اردو ریزش نداریم
از اردوی بعدی حذفیها مشخص میشه
دعام کن البته میدونم دعام کردی ولی بازم وقت کردی از خدا بخوا که هرچی واسم صلاحه اتفاق بیفته
نوش جونت بستنی
راستی چه امتحانی داشتی
دروازه هم شیراز بود ولی اتوبوسهایی که اونجا ایستگاه دارن میرن دروازه تهران
موفق و شاد باشی مثل همیشه

هر چند میدونستم که یه نفر هست که صد درصد اوله ولی تا لحظه آخر باهاش رقابت کردم. خیلی چیزا رو یاد گرفتم و تجربه ای شد برا بعداً که بعضی چیزا رو جدی بگیرم.
نه من ششم مسابقه دارم. شاید بعد از مسابقه… درضمن من با گروه زندگی ادامه داره قهرماااااخخخخخخ

یعنی چی . چرا نوشته هام اینجوری بی ربط شد . نوشته بودم .
سلام گیگیلی
ناجی عسیسم . اصن ناراحنت نشه ها . بهترین رفتارو داشتی . در حدی نبود که مخاطب قرارش بدی . خودتو در حدش میکشیدی پایین . یه وقتایی بی توجهی بد میسوزونه ها . بد بد بد بد

سلااااام بر خاله خوب و نازنین، زهره بانو.
اولندش که اون بستنی فروش نابکار اگه کارش درست بود، که جلوی مغازه مشتری شکار نمیکرد، این مشتریه که باید خودش تصمیم بگیره کجا بره و از کدوم مغازه خرید کنه.
دومندش که سکوت تو خنجر زهر آگینی بوده در قلب صاحب مرده این شکارچی ناکام.
سومندش که اگه من گدارم به اصفهان بیفته اول میام اون بامیه گردویی رو از تو بزور میستونم، دوم میرم اون مغازه بستنی فروشی و مدام از مغازه بغلیش بستنی و آب میوه میخرم، نیخورم تا بترکم، اون وقت اون یارو هم از حسادت میترکه خخخ.
خیلی خوشحالیم که برگشتی، در همه حال تو قهرمان بچه های نابینایی و ما بهت افتخار میکنیم.
فردا دوباره برو بستنی بخور حالشو ببر و حال اون مردک رو بگیر تا خودم بیام به حسابش رسیدگی کنم.

سلااام دایی چشمه
واقعنا توجه هم که کردم دیدم تعداد مشتریهای اون مغازه که زیاد شلوغ نمیکرد بیشتر بودن
کاش فهمیده باشه که میتونستم جواب بدمو ساکت شدم
هاهاها
کیو میترسونی دایی چشمه
بامیه از من بستنی از شما ههخخخ
باید کلا یه گروه نابینا جمع کنم ببرم اونجا حالشو جا بیاریم
مثلا بریم ازش کلی قیمت بگیریم بعد ولش کنیم بریم تو مغازه کناریش خخخ
وااااییی من الآن ذوق مرررگ شدم
ممنون شماها همتون لطف دارین خدا کنه به جایی برسم و واقعا افتخار آفرین بشم
مسپوسم در حد پارا المپیک
بازم اگه بودجه باشه میرم

سلام کی قراره نابیناهای اصفهان برن اون بستنی فروشیه منم میاااااااااام یادتون نره منو خبر کنیدا منم هستم خوب شد ازش بستنی نخریدید ……. خخخخخخخخ بابا زهره این که چیزی نیست ما اکثر فروشنده هامون همین مشکل رو دارند که مشتریای خودشون رو از دست میدن یکیی از عوامل فروش بالا برخورد فروشنده با مشتری هاشه که تو ایران متاسفانه خیلی کم پیش میاد که یه فروشنده خوب و درست برخورد کنه من باید برم بهش آموزش بدم این چیزا رو به قول یکی از اساتیدمون میگفت من هر مغازه یا فروشگاهی که میرم همش در حال آموزش دادن به فروشنده ها هستم که چکار کنید مشتریاتون زیادتر بشن حالا منم فکر کنم کار خوبی باشه ها برم سراغش ببینم چی میگه خخخخخخخخخخ اگر خواستید این اطلاعات رو میتونم در خدمت شما دوستان گرامی هم بذارم مطالب این چنینی خیلی هست !!!!!

سمانه اگه قرار شد بریم که حتما خبرت میکنم حتمااا
اصلا بریم کلی مخشو به کار بگیریم تو هم بهش آموزش بده
بعد در کمال ناباوری بریم تو افق محو بشیم
بعد یهوووییی دوباره پیدامون بشه بعد بریم مغازه کناری
هههاهاهاااههاههها
ولی جدیها خوبه یه قراری بذاریم بریم همون بستنی فروشیه چه با حال میشه خدایی

نه زهره جان. چنین افرادی را اگر به باد ناسزا بگیری، آنها سختترش را به تو خواهند گفت و اگر در صدد نصیحتشان برآیی، از شما خواهند خواست کنار بروید تا جلوی کسب و کارشان را نگیرید.
من در چنین مواقعی پیشنهاد میکنم با تعدادی از دوستان نابینا از او بستنی بخرید و یادی هم از اتفاقی که افتاده، نکنید. مطمئن باشید او در دل به نتایجی خواهد رسید. حتی اگر هیچوقت آن را بیان نکند.
انسانها در برابر عمل، بیشتر شرمنده میشوند و به فکر فرو میروند تا گفتار.

سلام
نه
نه
ترو خدا این کار رو نکنید
نرید ازش بستنی بخرید
به خدا حقو ناسه
یعنی چی
مگه ما مسخره ایم
کلی من رو این قزیه ترش کردم
کلی حرص خوردم
به خدا
این کار رو نکنید
فقط روز قیامت معلوم میشه که من چقدر برا این موضوع ناراحت شدم
اما در مورد لرستان بیاید با مادر و پدرتون به خداوند
تعارف نمیکنم
مطمئن باشید
ما علاوه بر این که با حیوانات انسان نما بد رفتار و شدیدیم
اما با مهمانان اینجوری با صفا و با ایمان خیلی خیلی احترام و پزیرایی و پاشون رو رو سرمون میزاریم
هروقت خواستید
تشریف بیارید بگید تا ما آماده بشیم
چشم آماده ایم با خانواده مون
خدایی نکرده شاید زشت باشه
اما این آی دی اسکایپ منه هروقت خواستید بیاید خیلی راحت میتونید منو پیدا کنید
یا یه راهی دیگه
زنگ بزنید ۱۱۸
لرستان شهر خرمآباد
۰۶۶۱۳۳۳۳۳۳۳۳
و شماره ی دادگستری کل و مرکزی خرمآباد رو بگیرید و بگید با محمد بهرامی کار دارم
به برادر یا پدرتون بگید شما رو بهم معرفی کنن
تا من
مادرم
و خانمم
آماده شیم
به خدا اسلان تعارف نمیکنم
من میمیرم برا این که با یه خانواده ی دیگه آشنا شم و بازم آدم بیاد خونمون
راستی
mohammadbahrami1988
بدرود

دیدگاهتان را بنویسید