خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

برسد به دست مجتبی خادمی, مدیر گوش کن

سلام,, میدونم که خیلی خوبی
آهوهو,هوهو,هوهو,هوهو,,,،، نه ببین این دفعه این خنده نیست
این صدای گریه و زاری بچه های محلست
خخخ
اصلا بذار ببینم
تو کجایی که پیدات نیست
هاان
همینجوری محله رو رها کردی رفتی به امون خدا
نکنه پولارو بالا کشیدی رفتی هلندی اسپانیایی جایی
فکر نکن میذاریم پولها رو بالا بکشی
خخخ
نکنه بینا شدی ما رو یادت رفت
مگه قرار نبود اگه بینا شدی ما رو فراموش نکنی
اصلا نکنه رفتی اون بالا پیش خدا
ههه میگم اگه اونجایی تا ما هم برسیم ردیف جلو تو بهشت رو رزرو کن واسه ما
تازه بگو مناسب سازی هم بکنن
من میدونم خدا ما رو دوست داره گوش میکنه
به هرحال یا میای یا … هیچی,, نمیای دیگه,,
نه اصلا اگه نیومدی به این شیشتایی ها بودن اومدن اصفهان, به اونا میگم یه فکری بکنن حتما متوجه شدی اونا کی هستن از زیر سنگ هم شده درت میارن…
نکنه اصلا افسردگی هادی مادی چیزی گرفتی
بگو یه فکری بکنیم واست
مگه تو نبودی داخل یکی از پستات نوشته بودی دیگه میخام تو محله حضور داشته باشم و تو همه ی پستها کامنت بذارم
کو پس کووو؟؟
واسه خالی نبودن عریضه هرزگاهی میای یه دکی میکنی میری که چییی؟؟
میخای بازم دعوات کنم خخخ
بیبین کارادا؟؟
واقعا که مجتبی
واقعا که
ببین کلا ما اومدیم تو رو به چالش سطل آب یخ دعوت کنیم
..
چی؟؟,,چه ربطی داشت؟؟؟!!
ربطش تو ارتباطش بود دیگه
تازه اینقدر هم به من خرده نگیر خودت رو هم نزن به اون راه
اصلا فکر کنم بدون اینکه کسی بفهمه محله رو سپردی دست یه چندتا بچه ها و الفرااار
اگه میخای اینا که من گفتم در حد همین حرف باقی بمونه و شایعه نشه که هیچی
یه خودی نشون بده
اگه هم که دوست داری اینجا بره رو هوا که من یه ویییژژژژژژژژ بگم,,
یه کم دیگه هم نوشتم ولی اوضاع قاراشمیش میشد پاکش کردم
اصلا این قهوه رو بخور استکانتو بده به من فالت بگیرم
اوووه وااای
ببین نوشته اگه تا 48 ساعت دیگه پیدات نشه ارواح سرگردان میان سراغت
یه عالمه فال خوب دیگه هم اومده که اگه اینجا دیدمت بهت میگم
اون آب یخ هم که گفتم اگه بریزیم رو سرت طلسمت شکسته میشه
پس بچه ها,, یک،،،،دوووووـــــوووو،،،،،،،،،سه
شرررر شررررر
خب دیگه من دعواهام تموم شد
دیگه شکوه و شکایتها و یا هرکسی با تو حرفی داره بمونه واسه تو کامنتها
پی نوشت,, عجب رسمیه رسمه زمونه
قصه ی برگو باد خزونه
میرن آدماآآآ, ازونا فقققـققــققـط خاطرهااااشووون, به جا میومونه
امضا من و هرکسی اینجا کامنتید
با آرزوی بهترینها برای همه ی هم محله ایها

۸۰ دیدگاه دربارهٔ «برسد به دست مجتبی خادمی, مدیر گوش کن»

سلام مجتبی.
بابا راست میگه دیگه.
کجایی تو؟
قبلا یک داستانی بود به نام حسنک کجایی,
الآن باید بگیم مجتبی کجایی.
بیا پسر خوب باست کارتون آوردم. از اون کارتونهای قشنگ.
بیا که خودمون با بچه ها میشینیم نگاهشون میکنیم ها.

سلام.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
یعنی زهره ترکیدم از خنده.
خداییش یه چارتا دیگه بارش میکردی فکر کنم خودکشی میکرد.
خیییییییییلی باحال بود.
واااااااااای دلم.
وااااااااای اشکام در اومد انقدر خندیدم.
مجتبی جااااااااااان من تا حالا کسی اینطوری دعوات کرده بود خخخخ؟
خیلی حال داد. خیلی.

وااااای این با نمک ترین پستی بود که تا حالا خونده بودم
ای ول ….
من می‌گم “من می‌دووووونم مجتبااااا نمیاااااد …..”
پ.ن: با لحن و لحجه اون شخصیته بود اسمش یادم نیست تو کارتون گالیله …. بخونید …. لطفاً ….
راستی سلاااام زهره جون …. راستی یه پست گذاشتم اسمش نقطه ضعفه … یه سری بزن …. یه خورده کوچولو زحمت برات داریم ….. “ممنان می‌شوم بسی بسیار” ….
بازم لااااایک پستت رو خخخخ “تازه کامنت شهنشاه رو هم لاااایک ….”

سلااااآاااام خاله جون جونی
میگم ایول داری
راست میگی دیگه
مجتبی کجایی
نیستی بیا دیگه
وگرنه ما محله رو رو سرمون خراب میکنیم که خخخخ
یعنی فضولی فضولی میکنیم یعنی هخخخ
خععععلی خعععلی ناناز نوشتی گیگیلی
امضا ملیسا هخخخ
خدافسی

سلام. منم پست خانم زهره و کامنتاش را لاااااایک میکنم.
چند روز یکی از دوستام رفته بود انجمن موج نور\ اون جا مجتبی را دیده بود\ میگفت ظاهرا حالش خوب نبود میگفت که اصلا ما را که یعنی مهمان و مراجعه کننده بودیم تحویل نگرفت میگفت که انگار تو خودش بود.
طوری که واقعا نگرانش شدم احتمالا فردا پس فردا برم انجمن یه سراغی از اش بگیرم.
به هر حال برای ایشون و همه ی اهالی با صفای محله آرزوی سلامتی میکنم.

خب کلا مجتبی که زیاد کسی رو تحویل نمیگیره
ههخخخ
مگه ندیدین یه پست اون بالاست نوشته میگن مغرورم
خب تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
خخخ
واییی حالا پستم رو میپرونن
ولی خدایی دلم گرفت
بچه ها فقط لو ندین که من گفتم
ولی این شماره رو بگیرین اول یه سؤال کامپیوتری یا مبایلی بپرسین بعد بگین مجتبی خادمی زندست یا بووق شده
۰۳۱۳ ۶۶۸ ۷۰ ۳۳
یادتون نره با سیاست کامل وارد بشین
وصل شد اول سلام و احوال پرسی
بعد سؤال
بعد حال مجتبی
راستی خدا حافظی یادتون نره هااآآ

نه بابا پریسیما
اینا همش فیلمه ههخخ
شماره گذاشتم اون بالا غیر اصفهانی
اصفهانی
ایرانی
همتون خیلی خوفین
راستی کمپوت هم بفرستین البته بعد آدرس رو جدا میدم واسه اونایی که خوراکی میفرستن
خخخ
نه ولی جدی بیاین واسه سلامتی همه بیمارها و اگه خداییی نکرده مجتبی هم بیمار شده دعا کنیم
خدایا خودت که میدونی ما نابیناییم
دیگه بقیشو هم که خودت بهتر میدونی
خلاصه که گناه داریم
به خودش رحم نمیکنی به ما رحم کن کلی آموزشهای خوف خوف میذاشت اینجا

سلام منم واقعاً دلم برای پستای مجتبی و کامنتهایی که جسته گریخته از دستش در میرفت و مینوشت تنگ شده.
شکلک: شوخی. میدونم که کارهای شخصیت و درگیریهای محله سخت اذیتت میکنه.
ولی انشاء الله هر چه زودتر تمامی موانعت برداشته بشه و بیایی دوباره ما رو ببری تو فضااااااا.
مجتبی حد اقل بگو مستقیم یا با واسطه تو چه وضعی هستی.
در هر صورت دوستت داریم.

سلاااااام بر زهره آباجی.
بیبین کاراشا؟
من یکی دیگه ازون شیشتاییها هستم، قراره با کاپیتان راه بیفتم برم دنبالش.
یه دستگاه مجتبی یاب هم خریدیم با یه اکیپ کار نکشته داریم میریم سراغش خخخ.
اون اشتباهی بجای آب یخ آب جوش ریخته روی خودش، چالش آب جوش ححح.
اگه تا فردا پیداش نشد از باند عقرب به سرکردگی عدسی استفاده بهینه میکنم.
یکی اون بچه رو پیدا کنه، بس که خالی بستم کشته شدم.

میگما
دامنه یافته هاتون رو محدود کنید اگه خادمی رو هم بهش اضافه کنید
به خصوص با اون پسوند طولانیش صاف دستگاه از تهران وییژژژ یقه مجتبی رو میگیره خخخ
پس زود یه دستگاه مجتبی خادمی ورنامخواستی,, اختراع کنید

خب خودتون بهش پول دادین حالا بنده ی خدا رفته پیتزا بخوره شاید از شدت خوردن دچار دلدرد شده و حالا باقی پولا رو داره خرج بیمارستان میکنه من میگم یه زنگ به گوشیش بزنیم ببینیم نکنه مخارج بیمارستان از مقدار پولی که دستش هست بیشتر شده خب براش بفرستیم که بتونه از اونجا ترخیص بشه گناه داره خب شاید هم از اون روز که من گفتم گوشش رو میبرم راستی راستی یکی رفته بجای من این کار رو کرده و حالا رفته بلکه همون تیکه ی بریده شده رو پیوند بزنه اصلا من چه میدونم شاید یه گوشه کناری نشسته داره یه فایل صوتی ضبط میکنه راجع به مثلا آموزش چگونه بخوریم و چگونه بیاشامیم که نابیناییمان کمتر به چشم دیگران بیاید یا شاید داره آموزش صوتی بستن بند کفش رو به نابیناها ضبط میکنه اصلا به من چه چکار میکنه یه کاری میکنه دیگه شاید باز رفته یه مثل اون دفعه بود کله پاچه رو ریخت زمین این بار یه قوطی روغن نباتی پنج کیلویی رو کلا ریخته رو فرش خونه ی برادرش حالا مونده چطوری مشکل رو حل کنه نترسید همین دور و براست پیداش میشه با یکی از این چیزایی که گفتم حالا کدوم اول خدا بعد خود مجتبا فقط میدونه

با سلام من حالا با ماشین پلیس میرم دنبالش بیق بوق بیق بوق ماشینیها موطوریها برین اون ور! ما یه فراری داریم! شاید هم ماشینیها قایمش کردند! بیق بوق برین اون ور! فایده نداره باید با هلیکوپتر برم! هواپیمایها برین اون ور! بچه ها شما هم با قطار برید دنبالش!

سلام.
من هیچ وقت درست نفهمیدم تا کجا مجاز هستم. اینجا هم الان دقیقا همین مشکل رو دارم و نمی دونم تا کجا مجازم بنویسم. چقدر از این داستان ویرایش کامنت ها خوشحالم واسه خودم. حالا امضا.
من این پست زهره رو تعیید می کنم و… ببخشید کجا رو باید امضا کنم؟ عه معذرت این مهر بی جوهر رو برعکس زدم. اینطوری قبوله؟
جدی این خیلی توی فکرم بود ولی مونده بودم از کی بپرسم آقای خادمی کجاست که زهره زحمتش رو کشید. از شما چه پنهون شوخی زهره جان چند روزی بود فکر جدی من شده بود. همون فرضیه ای که توی پستش ارائه کرد. یعنی پشت صحنه و سپردن و رفتن از این چیز ها. به کسی نگفتم و اینجا هم که نمی شد بگم. آخجون مثل اینکه شد و زهره گفت. مرسی زهره از اینکه یکی حرف های ناگفتهم رو میگه خیلی کیف می کنم. مسلما توی همین محله خودمون افرادی هستن که بهش نزدیک باشن و بهش زنگ بزنن. خوب بزنید و۱خبری هم به ما بدید. من اگر می شد می زدم ولی…این کار درستی نیست از طرف من. عمو جان اگر رفتید سلامم رو بهشون برسونید و بهش بگید پریسا گفت رودخونه حتی اگر به مانع و تخته سنگ رسید، یا ازش رد میشه یا دورش می زنه یا اگر هیچ کدومش نشد پشتش وایمیسته تا بشه سیل و از بالاش رد بشه و زیر امواجش دفنش کنه. نانوشته هارو خوب کردی ننوشتی زهره. تمامش ناگفته و نانوشته لایک. خیلی چیز ها داشتم واسه گفتن و نوشتن ولی همه چیز رو که نمیشه گفت و نوشت. بسه دیگه زیاد نوشتم. آخه از شما چه پنهون این روز ها دلم خیلی…وای بچه ها معذرت می خوام من این اواخر خیلی زیادی دل نازک شدم دیگه از بس نازک شد زود پاره میشه باید تند تند رفوش کنم.
آقای خادمی! کاش خوب باشید!. امیدوارم خوب باشید!.
ایام به کام.

درود! سالها پیش که خر به اندازه یک وانت میرزید و بار میبرد،‏ نمیدونم جد پدری مجتبی یا من یایکی از ماها بود که چند خر داشت که کود بارشون کرد و به سمت باغ روان شد،‏ ایشان چوب دستی خود را به کوله پشتیش زده بود که وارد طالار اندیشه ی بین راه شد،‏ این طالار اندیشه سنگ دست ساز با ارتفاع دو متر داشت،‏ وقتی جد کارش تمام شد و خواست از طالار اندیشه خارج شود چوب دستیش به پشت درب گیر کرد و ایشان متوجه نشد و فکر کرد که کسی به شوخی درب را گرفته که باز نشود،‏ درب را میکشید و میگفت:‏ شوخی نکن خرهام رفتند-شوخی نکن خرام رفتند-شوخی نکن خرام رفتند،تا بالاخره از ناراحتی سرش گیج رفت و پرتاب شد پایین و درب باز شد،‏ پس از چند دقیقه به هوش آمد و خود را داخل سنگ طالار اندیشه یافت،‏ پس با سعی و تلاش بالا آمد و به باغ رفت و به خرانش رسید و به کارش پرداخت،حالا بنده در این فکرم که همچنان آن طالار اندیشه در ورنام خواست وجود دارد و جزو آثار باستانی آنجا قرار گرفته است و مجتبی با اسپیکر به آنجا رفته تا برای محله گزارش ضبط کند،‏ در همین حال بوده که عصایش به پشت درب گیر کرده و خودش پرتاب شده داخل سنگ،‏ حالا ما باید بسیج شویم و به آنجا بریم و کمکش کنیم و بیاریمش بیرون و به محله برش گردونیم! بچه ها نظر شما چیه؟!خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها در ضمن مجتبی به کلمه ی طالار اندیشه حساسیت داره و این نقطه ضعف اونه که دست من افتاده است و در اولین فرصت این مطالب را پاک خواهد کرد و شاید مرا هم حذف خواهد کرد! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها بازی با دم شیر هم بازی؟!‏

باز هم سلاآآآآآم.
بابا این قدر نازش رو نکشین پررو میشه. اومدنش دیر و زود داره, سوخت و سوز نداره. میاد واسه خودش. میگم زهره خانم همون طور که نخودی اشاره کرد, تو پست نقطه ضعف شرایطی پیش اومد که لازمه شما بیای و یه میزگرد دیگه راه بندازی. بگو بچه ها اتاق رو تمیز کنن, میزها رو مرتب کنن, من هم آب معدنی, لیوان یکبار مصرف و دستمال کاغذی رو سفارش دادم تا ۵ دقیقه دیگه پیک موتوری میاره.
پیشاپیش از حسن توجهت ممنون.
سبز باشی.

بچه ها اتاقها رو تمیز کنید
میزها رو مرتب کنید
واییی باید زودی برم ببینم چه خبره
البته من اون پست رو با چنتا کامنتهاش خوندم ولی نشد کامنت بذارم
تازه چرا شما خوراکی سفارش ندادین
دستمال کاغذی اونقدر نیاز نبود
با لباسهامون پاک میکردیم
شما یه باقالاقاتویی چیزی سفارش بده خخخ
سبزتر باشی

درود! وای وای وای این چه کاری بود که من کردم! نوخودی گفت شوخی حد مری داره ولی من گوش شنوا ندارم،‏ حالا نمیدونم اینها که نوشتم را باید جدی گرفت یا شوخی؟! مجتبی جونم-مجتبی جونم-مجتبی جونم کجایی که زرگنده با مولون به محله اومدند و در حال گند زدن هستند،‏ اینجا بعضیا در نقش مولون و بعضیا در نقش زرگنده بازی میکنند! حالا مرانیمبرم خخخخخهاهاهاهاهاهاهاها بخندم یا اوهو اوهو اوهو و هق هق هق گیریه کونم که در نقش زرگنده بازی میکونم!‏

آقا به جان خودم یه حسی به من میگه تکتک این کامنتها رو داره میخونه غشغش میخنده.
میخندی هان؟
اون عصای منو بدید.
اگه مَردی وایستا تا حالیت کنم.
این دفه توی محله ببینیمت با سیم بکسل میبندیمت که برای کوچکترین حرکت هم ناتوان بشی خخخ.
مارو میپیچونی هان؟
یعنی به جان خودم گیرم بیفتی میدونم چی کارت کنم.
چی؟
چی کار میکنم؟
خب گیرم بیفت ببین چی میشه خب..

عجب رسمیه رسم زمونه قصه ی برگ و باد خزونه …. میرن ادما از اونا فقط یه سایت خالی باقی میمونه …..
یک عدد مجتبی خادمی از نوع ورنامخواستیش گم شده از یابندگان این اثر با ارزش و مشهور نابینایی خواهش مندیم آنرا به محله ی خودش برگردانند………….. امضا سمانه کریمزاده هیچ کاره ی محله !!!!!خخخخخخخخ

با سلام من هم با شهروز موافقم اقای خادمی اگه داری تو محله میچرخی و به کامنتها نگاه میکنی خودتو نشون بده کاری نکن با هلیکوپتر دومم هم بیام دنبالت! نه باید بیام بیق بوق برین اون ور! تازه حالا شبه خلوته زودتر پیدات میکنم! یک دو سه هلیکوپتر روشن شد!

درود
واقعا عجیبه !
یک روز چند تا گوش کنی پر و پا قرص قرص می آیند می گویند و می دانند که مجتبی چه شده و چه بر سرش آمده و بعد همان ها می آیند و سوال مطرح می کنند که آهای مردم بیائید ببینید مجتبی را گم کرده ایم ؟! مجتبی کجاست ؟ بعد شیطنت ها بر پایه روانشناسی اوج می گیرد و عنوان می شود که *****! و بعد … آقا جان نه روانشناسی علم است و نه نیروی انتظامی و دادگستری شغل ! اگر می دانید مجتبی کجاست ؟ بیائید بگوئید ؟! به خدا ما که هیچ اصلا نه حس داریم و نه حال ! بعد هم به ما چه ربطی دارد مجتبی کیست ؟ چه خصوصیاتی دارد ؟ چه کار می کند ؟ و چه بر سرش آمده ؟ اصلا به ما چه که مجتبی در انجمن بوده و حالش خوش نبوده ؟ شاید ندیده شما ها رو ؟ عجب انتظاری دارید ! ول کنید بابا .راستش را بگم من به عنوان دوست قدیمی محله مجتبی اصلا برام مهم نیست که مجتبی کجاست و فلان و بهمان /ولی ببینید دوستان من ،مجتبی یک فرد ظالم است !اصلا به فکر دوستانش نباشد و اصلا دوستانش تحملشان نیز بالاست ولی درسته اصلا درسته که دشمنان این محله را به چالش بکشید و اذیتشان کنی ؟ به خدا ،خدا رو خوش نمی آد بابا مجتبی هر کجا که هستی بیا و ببین این بنده های خدا چقدر نگران تو هستند آخه تو نباشی اینها بیکار می شوند ؟ اگر تو نباشی از کی شکایت کنند ؟ کدام محله رو ببندند ؟ کدام اصل را تبلیغ کنند ؟ چطور روند رو به رشد ترقی نابینا را کند کنند ؟ و هزاران هزار سوال اساسی و اصلی دیگر بعدش هم دیگر قیام و دفاع و پیروزی و شکست دادن حریف و لا دین معنی حقیقی و اصلی خودش را از دست می دهد .حالا می خواهم بدانم که اگر این کامنت رو منتشر کردی سوال بدهی که مجتبی بابا نیت و قصد اصلی ات از این قایم باشک بازی چیه م یخواهی خونت را به گردن دشمنانت بیندازی ؟! اون بنده های خدا که مقصر نیستند فقط بیکار بودند خواستند یک کم سر کار باشند ها .
و
و
و
حالا زهره
چرا مسائل امنیتی را لحاظ نمی کنی ؟ هی چند وقتی نیامدی بعد یک پست محدود کردن محله رو خواندی بعدش هم حالا با عنوان این برنامه از پیش تعیین شده و با تصور کلی از اینکه از مجتبی هیچی نمی دانی آمدی تا برنامه از پیش تعیین شده را اجرا کنی و اینطور عنوان کردی که بچه ها غیر گروه و بیگانگان نمی خوانند این مطلب شما رو .شما در نگاه اول موج شادی و خوشحالی را در جبهه دشمن ایجاد کردید و بعد در حال وانمود کردن این مطلب هستید که اگر بلائی به سر مجتبی آمده ناشی از این اقدامات بوده است ؟ هداهاهاها ههههههه هاهاها
ببین زهره این محله هنوز عمومی با مدیریت شخصی است .بعدش اون بنده های خدا آمدند روشنگری کنند که سر بچه ها بخاطر کمک های نقدی اهالی به مجتبی کلاه رفته و الان هم یادشان رفته تو و دوستانت که گوش کنی هستید هی یاد اونا می آورید که بابا نهصد هزار تومان پول جمع شده و مجتبی رفته آنتالیا و نقطه جوش اونا را هی بالا می بری .به خدا درست نیست ها این مطالب حالا اگر هم مجتبی که یک نفر است ، گم بشود و مجهول المکان باشد و برای همیشه هم در محله یافت نشود طوری نیست چرا که یک نفر است ولی اونا تعدادشان خیلی خیلی بیشتر از تعداد انگشتان یک دست است .ببینید تفاوت چه مقدار است .تفاوت از زمین تا آسمان است!
در خاتمه ابراز میدارم باری در بسیاری از موارد از دست مجتبی به خاطر بی توجهی به کامنت های خودم ناراحت شده ام اما واقعا مجتبی و محله و تمامی ساکنان با مهر ومحبتش را دوست دارم .

عمو قنبر به جان خودم نباشه به جان عمم
من آخرش منظور شما رو از کامنتتون دریافت نکردم
بالاخره چی شد
ولی مررسی
راستی اینو بگم که مطمئنا اونایی که منو میشناسن از جمله خود شما, متوجه شدن که من شوخی کردم واسه پولها
راستی درود و بدرود

سلام.
اجازه بدید درستش کنم. بچه ها به خدا منظورم از شوخی زهره جان بخش مربوط به پوله نبود. من اون قسمتی رو که گفته بود یواشکی اینجا رو سپرده دست بقیه رفته رو گفتم. باید بهتر توضیح می دادم منظورم چی بوده. معذرت می خوام از آقای خادمی و از همه.
ایام به کام.

با سلام خدمت تمامی اهالی محله اینجانب دیروز یعنی شنبه ساعت ۱۰:۱۸ دقیقه صبح با مدیر محترم صحبت کردم
ایشان در سلامتی کامل به سر میبرند و هیچ مشکلی هم ندارند فقط کمی خستگی کار هست
امیدوارم هر چه سریعتر به شرایط آرمانی خودش برگردد
ما منتظر هستیم

سلااااام به زهره و تموم برو بکس باحال محله. راستیاتش شما آدمو شوکه می کنید با این خلاقیت هاتون. واقعا سورپریز شدم وحشتنااااک. جالبه که من به فکر خودم نیستم شما به فکر منید. خیلی باید خدا رو شکر کنم که شما هستید و خیلی باید بترسم از روزی که خدایی ناکرده شما کمتر بشید. نه. نه. زبونمو گاااااز میگیرم. آره. راستیاتش روح و جسم که باهم خسته بشند، دمار از روزگار آدم در مییارند به روش های ستمگرانه ای از جمله به روش سامورایی.
زهره خانم مرسی که پست دادی، احوال پرسیدی، سراغ گرفتی ولی چرا میترسونی؟ چرا دعوا؟ خو ایجوری که آدم حول میکنه نمیدونه چی بگه از کجا شروع کنه که! الان من در حالت مغز گیجه به سر می برم. از داد هایی که سرم کشیدی گوشم داره آهنگ سلطان قلب ها رو سوت میکشه. ولی خو آهنگ قشنگیه. بالاخره من هنوز توی فکر اون ناهاری هستم که بدون اینکه بفهمم سر کلاس خوردی و یک لقمه هم تعارف نکردی. از اینکه از ناهار محروم شدم بیشتر لجم گرفت تا از اینکه نفهمیدم کی ناهار خوردی. خخخ. بازم ایول که همیشه پست های پر کامنت میز گردی و خاطره ها و تجربیات قشنگ رو تو یکی از پایه ثابت هاش هستی.
مِقسی سعید درفشیان گل گلاب که هرچی از معرفتت بگم کم گفتم. تو و حسین و امیر سرمدی و رضا و باقی بچه ها واقعا توی اداره ی محله، سنگ تموم گذاشتید. اگه با من بود اینجا ی عالمه تابلوی خاک خورده میشد و دیگر هیچ.
مهدی مرسی که هستی، مرسی که دوس داری اول بشی و مرسی که پست میذاری. روشن نگه داشتن چراغ اینجا یعنی همون پست گذاشتن که به ما مربوط باشه. کاری که همه مشغولش هستیم.
محمد هاشمی ایول. من منتظر کارتون های mp3 شده ی تو هستم. کارتون هایی مث دوقلو های افسانه ای و کاش و کاشکی که تو عمرم از همه چی بیشتر دوسشون دارم. داریشون آیا؟
شهروز، تو انگار هوس انباری و زیرزمین کردیاااا! سعی می کنم از دخمه ی خودم بیام بیرون و بکنمت توی ی دخمه ی اختصاصی که مخصوص خودت ساخته شده باشه! بدون در و پنجره و روزنه. ی روزم از گریه توی دخمه ی محله اشک میریزی ایشالا. اون روز دور نیست. به قول سنجد: برمیگردم. حتما.
ببین نخودی توصیه کرده بودی خوش اخلاق باشم، حالا همه بسیج شدند من بد اخلاق شم. از الان گفته باشم من اگه قاتی کنم ی وقت دیدی برف شادی و ناراحتی رو با سرم او آر اس و چیز های دیگه قاتی کردم پاشیدم وسط محله هااااا! هرچی شد پا شما.
ملیسا. من که کلاست بودم اجازه که! حالا هم هستم که. ممنون از احساساتت که! فکر کنم این سبک یلدایی بود که! تو آیا بودی آیا. خخخ.
عمو حسین، قرار شد من از بدحالی خودم واسه بچه ها نگم تا روحیه ی محله همچنان شاد و سرپا و برپا و لذتبخش و عشقولانه بمونه. همون چیزی که من آرزومه. کاری به اون مسئله هایی که میدونید نداره. من دچار ی نیمچه بیماری جسمی و روحی و ی نیمچه مسائل شخصی و کاری و تحصیلی و دو راهی شدم که دارم با همه در آن واحد دست و پنجه نرم می کنم. الان پنجه هام در حد ماکارونی مانا که ی کم دیگه باید قل بخوره نرم شده. ههه. خوف میشم. حتما. اگرم نشدم، از من یادتون به مظفر الدین شاه بیفته که هر روز اشکش دم مشکش بود و مریض افتاده بود توی تخت که آخرشم رفت به آسمونا! هه. تحریک احساسات نکردم. همینجوری به ذهنم خورد اینو بگم. خودم از وضعیت بیمار، بدم مییاد. از اینکه کسی رو یا خودمو توی وضعیت ضعف و بیحالی جسمی و روحی باهم ببینم چندشم میشه. چیز خاصی نیست. مورچه شاخم زده عمویی.
سعید، ما همه یک طرفیم. طرف من. هه.
سلام پریسیمای محله! من حق ندارم. واقعا جدی میگم. حق ندارم بی خبر بگذارم برم ولی نرفتم. دورادور حواسم به پست ها و نظرات و همه چی هست. حتی خودم دیروز مشغول تهیه ی مطلب واسه محلمون بودم که ی طوری شد نشد. ولی کلا لامسب آدم که بیحال میشه، مث معتاد ها میشه که همه ی علائق، ارزش ها و دلمشغولی ها واسش بی معنی میشند. چیزی نیست.
محسن جون حضورت رو عشقه! خوشحالم که هستی. کار هایی که شما ها توی این محله میکنید، ترقه ها و فشفشه ها و منور هایی که اینجا روشن می کنید، واقعا دیدنی و شنیدنیه. لذت می برم از خوندن و بودن اینجا. بی واسطه بگم من حالم خوبه ولی تو باور نکن. دلم واسه پست های خودم، خاطره هام که اینجا می نوشتم، پادکست های صوتی شله قلمکارم تنگولیده شدیدا عجیبا وحشتناک. مییام و هستم. همین که اینجا هست، یعنی دلگرمی واسه من، واسه تو، واسه اون. ی کمی اینجا بار آموزشی صوتیش کم شده که همه حق داریم. کار آسونی نیست. انگیزه میخواد و موضوع سخت گیر مییاد. برنامه های مفید نابینایی هم کم شده اینجا. مطمئنم در تخصصی بودنمون همیشه پایدار میمونیم. حالا ی جا کمتر ی جا بیشتر. بیخیال. ی خاطره هم اینجا بگم باهم بخندیم. بچه ها دیشب خواب دیدم تا صبح داشتم ی فایل صوتی رو ویرایش می کردم، ی دفعه صبح، توی خوابم برق رفت. خخخ. اونقدر زیاد ویرایش کرده بودم که وقتی برق رفت، زدم توی سر خودم. وقتی زدم توی سر خودم، ضربه ه محکم بود از خواب بیدار شدم. تازه وقتی بیدار شدم و فهمیدم خواب بودم، سرم واقعا درد گرفت. گفتم من این همه ویرایش کردم آخرش هیچی به هیچی. والا آدم اگه کابوس ببینه، خیلی بهتر از اینه. توی کابوست فوقش ی خرسی سگی چیزی میذاره دنبالت. پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه. یا فرار میکنی یا میگیره میخوردت. بیدار میشی ی کمی قلبت میزنه عرق میکنی تموم میشه میره پی کارش. ولی اینکه ی شب تا صبح بشینی ویرایش کنی بعدم هیچی به هیچی، خیلی ظلم بزرگیه. نمیخوااااام.
چشمه جون، رحم کن. باند عقرب دیگه کودومه! چالش آب جوشم کجا بود. بابا ما که میتونیم مسئله رو مسالمت آمیز حلش کنیم، اصن چه کاریه! راستی بگم. این مجتبی یاب ها هم دیگه چینی شدند اشتباهی مصطفی و مرتضی پیدا میکنند. حواستون جمع باشه کلاه سرتون نره.
خانم کاظمیان شما هم که همیشه بودی و ایول که هستی! به امید پیشرفت! بزن بریم به سرعت برقو بااااااد!
فرهاد جون، مرسی، مونده بودم کسی نیست ی خدا بیامرزی بهمون بگه چی کار کنم که خدا رسوندت. بابا ایول. ثابت کردی رفاقت ها هنوز زنده اند! هه.
داوود جون یعنی سناریو ساخته بودی در حد لالیگا! فکر کن اگه پنج کیلو روغن بریزه کف جایی من از اونجا زنده مییام بیرون آیا؟ اما تعجبم ازینه چطوری فهمیدی دارم آموزش بستن بند کفش رو ضبط میکنم! والا ی دو سه چهار باری ضبط کردم دیدم صوتی نمیشه، تصویریش کردم. بعدش دیدم تصویری هم که نمیبینیم، دوباره صوتیش کردم. بعدش دیدم صوتی هم که کامل متوجه نمیشیم، برداشتم نوشتمش و شکل ها رو توش گذاشتم. بعدش دیدم خوب حالا من نوشتم اینکه آخرش بچه ها با صفحه خوان باید بشنوندش پس با صوتیش فرقی نمیکنه. اشکالی هم که توش گذاشته بودم همه رو جاز هی میگفت گرافیک، گرافیک. این شد که فیلم و متن و صوت رو گذاشتم کنار هم، ی دورخیز کردم، آمدم جلو، محکم با پا کوبیدم روی کل آموزش ها. بعدش ی صدای بامبی آمد و ی اتفاقاتی افتاد که منجر به ی اتفاقات دیگه شد که اونم منجر به ی سری حوادثی شد که رخداد های تازه ای رو رقم زدند و بعدش موردی پیش اومد که عجیب بود و پیشدرامد ی حادثه ی جدیدتر شد. اینه که من قاتی کردم و فکر کنم الان شما هم ی کمی قاتی شدید. حالا هم خوشحالم که با این اتفاقات و حوادث و رخداد ها، حواستون از پولها پرت شده. به امید موفقیت. برو بابا. پول چرک کف دسته. اصن از شما گرفتم که دستاتون تمیز باشه. من دست هام چرک بشه طوری نیست. من در خدمت همه ی همنوعانم هستم. خخ.
ببینم یلدایی، الان منظورت اینه که ی چک در گوش من بنوازی یا چک اسم ی سازه که نوازندگی میکنی آیا. خدا کنه دومی درست باشه وگرنه که از مریخیت استدعای کمک عاجزانه دارم.
پریسای عزیز، درود به تو و همفکر هات. من هستم. جایی نرفتم. ی کمی حضورم ناپدیدتر شده. دوس دارم وضعیتم شیک بشه دوباره با قدرت برگردم. دوس دارم همیشه اینجا توی محله ی خودمون ول بپلکم. الکی سر پست های همه ی شما ها کرم بریزم. واقعا حاااال میده. به هر حال، فرضیه ام رو اگه حس می کنید عملی کردم، لطف بچه ها بوده که با توجه به حال و روز نه چندان معلوم من، قبول زحمت کردند. از خود بچه محل ها. بی مزد و منت. فقط واسه خودمون دارند اینجا رو اداره می کنند. از سعید درفشیان و حسین غلامی و امیر سرمدی و رضا مبارک گرفته تا بچه های دیگه ای که حواسشون کم و بیش به اینجا هست. اصن همین که اینجایید یعنی دلگرمی واسه من. حسی که در مورد رودخونه گفتی رو لاااااایک می کنم و دوس میدارم و قبول نیز.
عدسی همچنان پژو بمان. قیژ. قییژ قییییییییژ!
سمانه خانم سلام. خوشحالم هستی. من هستم و نیستم. متأسفانه یا خوشبختانه انگاری دور بودنم ازینجا مصلحت داشته که خودم شاید کمتر به این قضیه باور داشته باشم. به هر حال، ما رو پیدا کردند انداختند صندوق پست. جای دشمن شما خالی که اینجا وسط ی مشت کاغذ پاره توی این تاریکی با بوی بد جوهر نامه و چسب پستی چه سخت داره میگذره به من!
عمو قنبر، واقعا اینقدر موضوع توی موضوع و سطح بالا می نویسی که نمیدونم چی جواب بدم. فقط میگم وقتی هستی، انتقاد بکنی یا نکنی، تعریف بکنی یا نکنی، همین که هستی یعنی دلگرمی، همین که هستی یعنی عشق، یعنی حال، یعنی لذت در حد ی کمی بیشتر از المپیک! اگه من جایی جوابی به کامنت های شما ندادم واقعا معذرت میخوام. شاید ندیدم. جوانیم شما ما رو ببخش. زهره هم دستش درد نکنه که به فکره و همیشه باعث شور و نشاط توی محله میشه. ایول همگی.
میلاد جان، مرسی که هستی. از اطلاع رسانیت هم ممنون به شدت.
بازم به همگی که کامنت گذاشتید یا نگذاشتید ی عالمه مرسی متشکرم تقدیم می کنم و تأکید می کنم من کسی نیستم، اگه اینجا چیز های خوبی در موردم نوشته میشه، همه لطف شماست. خوشحالم که هنوز جمعمون جمعه، شنبه، یکشنبه تا آخر هفته که دوباره جمعمون جمعه، شنبه یکشنبه تا آخر هفته که جمعمون جمعه، شنبه، یکشنبه تا آخر هفته که اه دیوونه شدم باقیشو خودتون توی ذهنتون تصور کنید دیگه. تا همیشه!

واااااااای دوستان صاحبش اومد خخخخخخخخ میگم آقای خادمی این همه نوشتید پس چرا امضا نکردید آخه نامه ی بی امضا که فایده نداره تازه اصلا شااااید این نامه از سوی شخص متقلب اینجا نوشته شده باشه پس حداقل ای کاش یه امضا پاش میزدید تا ما مطمئن میشدیم خودتونید آخه من که شک دارم خودتونید نمیدونم شااااااااید هم خودتونید حالا خدا کنه خودتون باشید !!!!!هاهاهاهاهاهاهاهاها

ضمن درود فراوان و عرض ادب! قابل توجه اعضا و پتک در دست داران محله که بجای ویرایش کامنت ها از کوفتن پتک بر روی آن استفاده میکنند و زحمت نویسنده را زیر پای مبارکشان له مینمایند..—بنده یک سال پیش که به این محله مهاجرت نمودم، اینجا برایم تازگی داشت و صمیمیت و آزادی خاصی را اینجا دیدم که خوشم آمد و لنگر انداختم، اما امروز متوجه شدم که یکی باید به من بگوید: کور خوندی که هر کاری که دلت بخواد بوکونی، حالا بقیه حرفامو نجبادی میگم: کودوم جونوری کامنت منو کو یه سإت نوشتمش ** زد روش؟! حالا کو همچینی کردی منم بات قهر میکونم آدیگه اینجو هیچی نیمنویسم آمیرم همونجو کو اولبار بازی میکردم آشیتونی میکردم خودمو سرگرم میکونم، حالا نقدا بدخلاقم و میرمبرم شامارم باهم تإنا ولدون میکونم آدیگه اینجو پیدام نیمشد، یه روز یه نفر میگفت: برو خدا روزیتو یه جای دیگه حواله کنه، خوش باشید تا همیشه-بایبای.

y
y
y
y
y
y
y
y

بسته کم شیون کنید
کم صورت هاتون رو زخم کنید
y
y
y
y
y
y
y
y
بابا عیبی نداره همه میمیرن
هاها هاه ها اه ها
گریه
مصیبت
مجتباااااا
گچییییی شد
شد شد شد شد
اکو
چرا مردی
ای نازنینم نم نم نم نم م
اکو
y
y
y
y
y
y
y
y

خانوما رو دستاشون رو بگیرید
سعید درفشیان
چرا گل
زدی
زهره آجی
با این پستت
این گلا رو از شونه های برادرت سعید پاک کن
y
y
y
yyyyyyyyyyyyyy
با با خانوما از حوش رفتن
نه
نه
نه
نه
مجتبا چت شد
تو که جووون بودی
تازه میخواستیم برات زن بگیریم
عیبی نداره برا شادی روحش
اجماعن صلواااااااااااااآآاآآآآاآآآآاآآآآآآآاااآآت
فاتحه
وَلَ ضاااااااااااااااااااااااااالین
یادش شاد و یادش گرامی باد
اووووووووووووووووووو
آمبولانس داره میآد اونایی که بی حوش شدن سوار شن
خخخخ

دروغه این خودش نیست
این روحشه
باور نکنید
کی میگه
من کلی مصیبت خوندم
تازه فاتحه هم گفتم
مجتبا تموم
خودم الان
با اسکایپ ازی
همون ازراییل تماس گرفتم گفت
مجتبا اضافه کاری این ماهم بود
خودم جونشو گرفتم
مگر این که جون اضافی داشته و ما خبر نداشتیم
گفت میرم سر میزنم اگه باشش دوباره میکشمش
مجتبا اومد حواست باشه
زربش کن
خخخخ

سلام زهره جان. از اینکه باعث شدی اینجا یادی از مدیرمون بکنیم، ازت ممنونم. هرچند ایشون توی قلبهای تک تک ما جا داره. آقای خادمی هر کجا هستی، به هر حال و به هر کار، برات آرزوی سلامتی و موفقیت و بهروزی میکنم. و برای زهره و سایر دوستان آرزوی شادکامی.

خب بچه ها دیدید که این رفیقمون مجتبا چیزیش نبود داشت یه شیطنتی رو برنامه ریزی میکرد که انجام بده خدا به دادمون برسه که این شیطنت جدیدش چه خواهد بود به نظرم اشتباهی به عزیز میگیم شیطون اون اصلا شیطنت نمیکنه شیطنت مال مجتباست حالا ببینید کی گفتم اگه بعدا به کل شیطنتش پی بردین زیاد تعجب نکنید من که میدونم اونم میدونه که من میدونم اگه شما نمیدونید خب نمیدونید دیگه ما که میدونیم حالا چی به چیه بعدا میفهمید اگه هم نفهمیدید خب بعدا یکی از ما دو تا بهتون میگه سخت نگیرید یه حدس دیگه هم میشه زد الآن مجتبا در حال کند و کاو در زندگی مکفوف الدوله ی سمرقندی هستش تا در مقابل این لویی بریل به جهانیان معرفیش بکنه من فقط یه کمی از زندگی این مکفوف الدوله ی سمرقندی رو براتون مینویسم از اون نابینا دوستان بزرگ عالم ایرانی بوده خودش معلوم نیست که نابینا بود یا نه
مثل رودکی که بعضی میگن نابینا بود بعضی دیگه میگن نبود
حالا بود یا نبودش بماند مهم اینه که اون اول خط بریل رو اختراع کرد
مثل ادیسون که قبل از گراهام بل تلفن رو ساخت اما چون این گراهام بل زودتر رفت و ثبتش کرد همه چیز به نام اون در اومد و سر ادیسون بی کلاه موند اونم رفت ضبط صوت و چیزای دیگه ساخت تا رو دل گراهام بل یه داغ گنده بزاره ولی بیچاره مکفوف الدوله چون تو ایران بود و از جیک و پیک عالم اختراعات بیخبر بود سرش کلاه رفت و شد اونی که خودتون میدونید
ما از این بزرگان کورنواز در دنیا زیاد داشتیم ببخشید نابینا نواز معذرت میخوام یادم میره شما همگی از این کلمه بدتون میاد پس مجتبا دست بجنبون تا فرصت از دست نرفته یه چند تایی از اون بزرگان ایرانی رو که برای اکوار جهان کلی کار نکرده دارند رو رو کن تا چشم اون غربیها در بیاد مرسی از زحماتی که نمیخوای بکشی

من قبلا در هر شبانه روز شاید نصف عمرم را در محله میگذراندم، اما از این به بعد شاید هفته ای یک بار فقط سرکی بکشم و زود برم و دیگه کامنت ندهم که کسی نخواهد وقت گران بهایش را صرف خواندن اراجیف بنده بکند و بجای ویرایش کردن پاکش کند، من خودم شیطون را درس میدهم امیدوارم مانند گذشته خوش باشید و خوشحال تر از همیشه که از شر من راحت شدید، من باید جایی برم که بتونم خودم باشم نه مجبور باشم که دیگران برایم تصمیم بگیرند که چی بنویسم یا چی ننویسم، این پست آخرین پستی است که شیطون در آن حضور دارد. بایبای.

هوووووراااااااآااااااآااااآاااااا
مدیر اومد
مدیر خوش اومد هخخخخ
مدیر هفته قبل تو کلاس اومد
مدیر این هفته کلاس نیومد
هاهاهاهاهیهیهیهیههیهههههههههههوهوهوهوهوهوهوووهوهوهوهووهوهوهوهوهو
مدیر مدیره
خوده مدیره
خخخخخ

درود! کامنت دیشب بود که صبح پرواز کرده بود و در فضا میچرخید و حال میکرد حالا برگشته و دوباره جای خودش نشسته، حالا هرکی دوست داره بره بخوندش و بیاد اینجا اشکالاتشو بگه تا اولا کامنتهای پست از صد بگذره، دوما شاید من به اشتباهم پی ببرم و دیگه از این شیطنتها نکنم، زهره هم میبخشه که در پست شوخی با مجتبی زیاده روی کردم!

سلام خُب، من هم اومدم امضا کنم، خُب، حالا کجا رو امضا کنم، خُب، خانم معلممون که امضا کردن یادمون نداده، خُب، امضا کوتاه نویسی هم نداره که خُب، راستی تو کامنتها چی نوشته بودید، خُب، من وقت نکردم بخونم خُب، حالا مجتبی چی نوشته بود خُب، بسه دیگه خُب، بگو خُب،
امضا از طرف اصغر نابقیان المخیان خُب، خخخخ

درود
اول بخاطر درهم بودن نوشته ها عذر خواهی می کنم !
دوم از زهره ممنون هستم و به خوبی هم میدانم یک شوخی بود !
سوم از مجتبی هم ممنون هستم که بالاخره به کامنت من هم در کامنت جوابیه گروهی پاسخ دادند .خوب می دانم جوانی و جوان را جوانی لازم است و بینا و نابینا ندارد مگه نابینا دل نداره !
چهارم کمی نگران این پست شوخی بودم که مبادا برخی از لابه لای این نوشته به دنبال اغتشاش باشند و لاجرم من به گونه ای خاص نوشتم که واقعا هم نگران بودم از نبودن مجتبی و وضعیت و سلامتی اش !
پنجم واقعا هم محله ای های باصفا دارد این مجتبی و من حسودی ام می شود به این بزرگوار .
ششم در پاسخ به مجتبی و وضعیت بیماری و ضعف جسمانی ایشان :
تو که با گوشه چشمی غم دنیا ببری
.
حیف که تو باشی و من را غم دنیا ببرد .
.
این را از مود دوست عزیزی بنام میرزائی گرفتم و با حفظ نویسنده و منبع آن اوردم .
ببخشید این رضا مبارک کدام مبارک است و ما را چرا هیچ شناختی با ایشان نیست ؟!

دیدگاهتان را بنویسید