خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گفتگو با هنگامه ی صابری، نابینای ایرانی که موفق شد در هاروارد تحصیل کند.

سلام.
این مطلب رو درباره ی یکی از موفقترین نابینایان جهان حتمً تا انتها بخوانید.
این مطلب گفتگوییست با هنگامه ی صابری نابینای ایرانی که در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده است.

هنگامه صابری دارنده ی رتبه ی سه در کنکور سراسری ایران در سال 91 میلادی (1370) است. از سال 91 تا 95 لیسانس حقوق خود را در دانشگاه تهران گرفت. از سال 95 تا 98 فوق لیسانس حقوق بین الملل را زیر نظر استاد برجسته ی حقوق، دکتر جمشید ممتاز به اتمام رساند. از سال 99 تا 2001 در دانشگاه مک گیل فوق لیسانس حقوق خواند. از سال 2001 تا 2010 فوق لیسانس و دکترای حقوق خود را از دانشگاه هاروارد گرفت. از 2010 تا 2012 پست دکترای خود را نیز در همین دانشگاه به پایان برد.
او در آمریکا در دانشگاه های براون، تنسی و باستون یونیورسیتی تدریس کرده است و از جولای 2012 به عنوان استادیارِ تمام وقت شروع به تدریس در دانشکده ی حقوقِ ازگودِ دانشگاه یورک کرده است. تخصص‌های او حقوق بین الملل، حقوق بشر، حقوق معلولیت، تاریخ حقوق بین الملل و تئوری حقوق است. از هنگامه صابری تا به حال مقالات آکادمیک متعددی در زمینه های فوق منتشر شده است.
به نظر من پیشگام بودن شبیه راه رفتن در تاریکیست. منظره های پیش رو را نمی‌شناسیم و مدام این منظره‌ها از دل تاریکی به سمت ما می‌آیند. هنگامه عزیز! آیا تو خودت را از پیشگامان حقوق ایران می دانی؟
ـ لزوما نه! من خودم را پیشگام نمی‌دانم. متفاوت اما می‌دانم. به این معنا که تاریخِ تحصیلیِ من براساس فرصت‌هایی که من برای خودم ساختم و قطعا کمی هم شانس متفاوت است. شاید به نوعی برای این که برای یک زن ایرانی بخصوص بدون منابع اقتصادی خانوادگی
مگر شما از خانواده ی متمولی نیستید؟
ـ به هیچ وجه. من از خانواده ی طبقه متوسط هستم. خودم، خودم را ساخته ام. ساختارِ خانوادگی ما سنتی بود. قبل از من، هیچ کس از خانواده ی کلان ما هیچ کجا برای تحصیل نرفته بود. من اولین نفر بودم حتی از بین عموزاده، خاله زاده و … از این جهت در فامیلِ گسترده ما این یک سنت شکنی تلقی می‌شد. شاید پیشگام به این معنی بوده باشم. چون پیشگامی هم نسبی ست. من برای اولین بار در فامیل بزرگ‌تر چیزی را تجربه می‌کردم که به نوعی می‌توان گفت این تجربه با یک وسیله‌ی کم‌تر {توضیح مصاحبه گر: اشاره به نابینایی ایشان} بوده است.
آیا از ابتدا می‌دانستید که آینده ی شما در رشته ی حقوق رقم خواهد خورد؟
ـ موقعی که دبیرستان بودم فکر می‌کردم روانشناسی خواهم خواند، بعد به فکر افتادم که علوم سیاسی بخوانم، بعد فکر کردم که فلسفه بخوانم، حتی زمانی به زبان شناسی علاقه مند شده بودم. رتبه ی کنکور من اجازه می‌داد که هر کدام از این رشته‌ها را بخوانم و البته همیشه رتبه‌های برتر تحت فشار بودند که حقوق بخوانند. من هم رشته‌ی حقوق را انتخاب کردم. وقتی وارد این رشته شدم نمی‌دانستم تصمیم درستی گرفته ام یا نه. امیدوار بودم بتوانم به گونه ای علاقه ام را به تمام آن رشته‌ها در رشته‌ی حقوق جمع کنم. دو درس در همان ترم اول کمکم کرد که رضایتی مطلوب از انتخابی که کرده بودم به دست بیاورم: درس حقوق اساسی با مرحوم ابوالفضل قاضی و مقدمه‌ی علم حقوق با عزت الله عراقی. دیگر هیچ درس دیگری نداشتم که به اندازه ی آن دو درس جواب مرا بدهد. در ترم های بعدی کلاس حقوق جزایِ علی آزمایش هم بود.
و چرا برای ادامه‌ی درس به آمریکای شمالی آمدید؟
ـ یک تجربه‌ی جدید؛ تئوری حقوق در ایران جای کار نداشت. مایه‌هایی از این مباحث در کارهای دکتر عراقی، دکتر آزمایش و دکتر فلسفی می‌دیدم ولی آموزشِ حقوق تئوریک نبود. فلسفه‌ی حقوق نبود. فقه بود. من تجربه‌ی جدید می خواستم. فهمیدم که فضای بازتری لازم است. می‌خواستم ببینم یک دنیای دیگر چه دارد به من بدهد و تصورم این بود که فردی مثل ابوالفضل قاضی توانسته دانش غربی را به زبان شرقی جوری مطرح کند که مدام در ذهنت سئوال ایجاد کند. من هم می‌خواستم همین کار را بکنم.
وقتی به کانادا آمدم برنامه‌ی مشخصی برای آمریکا رفتن نداشتم. این جوری نبود که بدانم می‌خواهم به هاروارد بروم. زمانی که به کانادا آمدم ایده آل من از زندگی یک زندگیِ سیال آکادمیک بود. طوری که با بیشتر از یک دنیا ارتباط داشته باشم. همین ویژگی سیال بودن را در دنیای آکادمیک، در ارتباطِ بین مفاهیم و مطالعات بین رشته ای دوست داشتم.
در طول مسیر محدودیت نابینایی شما تاثیری هم داشت؟
من خیلی با ناباوری رو به رو شده ام. همین ناباوری هنوز هم وجود دارد. البته حالا خیلی کم، اهمیت دارد. اگر این ناباوریِ دیگران نسبت به خودت را جدی بگیری همیشه باید چیزی را به کسی که به تو با ناباوری نگاه می کند اثبات کنی.
فکر می‌کنی ریشه‌های این ناباوری به کجا بر می‌گردد؟
ـ شاید برمی گردد به این که قضاوت بر اساس ظاهر، یکی از ملاک‌های اولیه قضاوت است. حالا اگر این ملاک را به قدری جدی بگیری که نخواهی عوضش کنی مشکل ایجاد می‌کند. تنها یک نوع تفکر نباید در مورد معلولیت وجود داشته باشد. برای همین هدف من این نیست که تحول فرهنگی را بدان سمت پیش ببرم که معلولیت را به هیچ وجه با ناتوانی معادل ندانیم، بلکه تحول درست این است که معلولیت را در قالب بزرگ‌تر توانمندی‌های بالقوه انسانی ببینیم. سطح توانمندی و محدودیت‌های دو آدم معلول با معلولیت مشابه می‌تواند کاملا متفاوت باشد. گرچه معلولیت می‌تواند ویژگی‌های خاص شخصی در آدم‌ها ایجاد کند ـ همان طور که چهره‌ی خاص می‌تواند ویژگی‌های خاص شخصی درآدم ایجاد کند ـ اما این قابل تعمیم نیست.
پس تو باید به نحوی منتقد این گفتار باشی که “خدا گر زحکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری”؟
ـ این باور باورِ بسیار قوی ای ست. به نظر عموم چیز مذمومی هم نمی‌آید و این قدر متداول است که کسانی که با معلولان ارتباط دارند ـ حتی روابط نزدیک دارند ـ ممکن است این باور را داشته باشند. به نظر من این حرف هم درست است و هم غلط. برای باور به این گزاره باید این باور اساسی را داشته باشی که در دنیا همه چیز تحت یک سیستم عدالت توزیعی قرار دارد. معادل‌های فرهنگ عامه دیگری هم دارد؛ مثلا: هیچ دلی بی‌غم نیست. هیچ کس همه چیز را با هم ندارد. یا پایه‌ی دنیا هیچ وقت راست نمی‌شود و مانند این. این ها همه بر می‌گردد به این باور. روی دیگر سکه ی “ناتوان انگاری” فرضیه ی “قهرمان سازی بی دلیل” است. این باور که وقتی حسی کم است مسلما چیز خارق العاده ای جای آن را پر کرده است. ولی می‌توان جور دیگر فکر کرد.
من ترجیح می‌دهم این طور فکر کنم که چه عدالت توزیعی وجود داشته باشد و چه نداشته باشد، کار ما این است که به یک سیستمِ توزیعی در زندگیِ کلان و خرد خودمان فکر کنیم. من ترجیحم این است که فکر کنم که چه عدالتی وجود داشته باشد و چه نداشته باشد من تصمیمم این است، به شکلی به یک جهان ایده آل فکر کنم که در آن یک عدالت توزیعی موجود باشد.
البته این را هم بگویم که شاید با یک تفسیر خاص بشود این باور عامه را، مبنای یک استفاده‌ی فرهنگی قرار داد. اگر این باور این معنی را بدهد که معلولیت در تعامل مداوم با تمام عناصر دیگر شخصیتی مثل تاریخچه زندگی، خانواده, تحصیلات، مشخصات فیزیکی و … است و این که همه‌ی این عوامل در نهایت یک مجموعه کلی هستند که فرد را می‌سازند؛ آن وقت کسی که این تفسیر را دارد به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند بر اساس تنها یک عامل یعنی معلولیت هیچ تصور مثبت یا منفی درباره‌ی فرد انجام بدهد. تنها در این صورت است که می‌توان این باور قدیمی را مبنای یک استفاده‌ی فرهنگی قرار داد.
درک تنوع انسانی یکی از ویژگی ها و الزامات آموزشی و فرهنگی کشور مهاجر پذیری مثل کاناداست. بسیاری این تنوع را محدود به نژاد و جنسیت کرده اند در حالی که مساله‌ی معلولیت هم زیر مجموعه‌ای از این تنوع قرار می گیرد. و این لزوم کار فرهنگی را در زمینه‌ی معلولیت مهم می‌نماید.
لطف می‌کنید با تاریخچه ای مختصر ما را با تحولات حقوق معلولیت آشنا کنید.
ـ ارتباط حقوق و معلولیت را از نظر تاریخی می‌توان به چند دوره تقسیم کرد. یک سده پیش نگاه حاکم بر معلولیت و حقوق نگاه “خیریه” بوده است. در دوره‌ی خیریه از خیرین باید پول جمع کنی که بتوانی از این “موجودات ناتوان” “حمایت” کنی. این نگاه هنوز هم کاملا از بین نرفته است. بعد از نگاهِ خیریه دیدگاهی که می‌توان از آن صحبت کرد دیدگاه پزشکیست. معلولیت یک مساله‌ی “پزشکی” شد. یعنی مسأله ای که باید “درمان” شود. در نتیجه این نگاه دنبال “تشخیص و درمان” رفت. در دوره‌ی پزشکی فرض بر این است که تخصص پزشکی باید بتواند این “بیماران” را “درمان” کند. همانطور که می‌بینی معلولیت در این دوره یک پاتولوژیست. یعنی معلولیت شرایطیست که در آن یک چیز درست کار نمی‌کند. برای مثال در معلولیت‌های ذهنی افراد را به آسایشگاه‌های روانی میبرده اند. تلاش بر این بوده است که تا جایی که می‌شود معلول را “درمان” کنیم و در جایی که نمی‌شود او را “قرنطینه” کنیم. این منطقِ حاکم بر دیدگاه پزشکیست.
از دهه 70 میلادیست که نگاه تازه ای شکل می‌گیرد. در این نگاه برای حمایت از معلولان مفهوم “حق” به میان می‌آید. دهه 70 دهه ایست که مفهوم حق به معنی حقوقِ مدنی ـ سیاسی بسیار مهم می‌شود. این حرکت‌ها تا آن جا ادامه پیدا می‌کند که در اوایل دهه 90 قانونِ ” Americans with disabilities act” به تصویب می‌رسد. این قانون نتیجه‌ی مبارزاتی بود که از دهه 70 شروع شده بود و در میان قوانین حقوق ِمعلولیت دنیا پیشکسوت قلمداد می شود. این دیدگاه سوم را می‌توان دیدگاه اجتماعی نامید. در این دیدگاه معلولیت، موضوع آسیب شناسی نیست؛ بیماری نیست؛ یک “واقعیت اجتماعیست. یک “ساختار اجتماعیست. در نتیجه برای مثال وقتی که بر طبق این رویکرد به “مناسب سازی” فکر می‌کنیم، این ویلچر نیست که مشکل است؛ بلکه شیوه‌های معماری و شهرسازیست که مشکل است. طبق این دیدگاه، ساختار اجتماعیست که قابل نقد است؛ ساختار اجتماعی یعنی مجموعه‌ی ساختارِ فیزیکی، فکری و حسی‌ای که در ارتباط با دنیا اتخاذ می کنیم. این ساختار قابل نقد است، زیرا جوری تعبیه شده که همیشه یک شکلِ استاندارد از جمعیت انسانی را در نظر داشته است. ما باید آن را عوض کنیم. ما باید فکر کنیم که جمعیت انسانی متنوع است و اشکال متعددی دارد. در نتیجه اگر قرار باشد به نیازمندی‌های یک جامعه‌یِ متنوع پاسخ بگوییم باید این ساختارها را عوض کنیم. معلولیت یک ساختار اجتماعیست، نه کم‌تر و نه بیش‌تر. طبق این دیدگاه ناتوانیِ افرادِ معلول ریشه در “معلولیت” آن‌ها ندارد، بلکه در “ساختارهای اجتماعی” ماست که ریشه دوانده.
آیا در حال حاضر در زمینه ی حقوق معلولیت پروژه یی در دست دارید؟
ـ یکی از کارهایی که در حال انجام آن هستم آموزش تجربیِ حقوق است. هدف اصلی این پروژه آن است که به شکلی مفاهیم حقوقی را از انحصارِ دانشگاه خارج کنیم و آن ها را برای کنشگران اجتماعیِ حقوق در دسترس سازیم. مطالعه ی تطبیقی میان حرکت های این کنشگران در جوامع مختلف – با ساختارهای حقوقیِ مختلف- یکی از زیرشاخه های این تحقیق است.
می دانم که پروژه یی نیز در ارتباط با ادبیات و حقوق در دست دارید،چگونه این پروژه به زمینه های تخصصی شما گره می خورد؟
ـ درست می گویید. این پروژه سعی دارد از منظر حقوق و ادبیات به بررسیِ اشکالِ بازنمایی معلولیت در داستان بپردازد. فرضیه ی این تحقیق این است که ادبیات در تشریحِ پیچیدگیِ مساله ی معلولیت موفق تر عمل کرده است. این پروژه تلاش می کند با وام گیری از ادبیات ساختارهای موجودِ حقوقِ معلولیت را بشکند.
منبع:

http://www.shahrvand.com/archives/515

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «گفتگو با هنگامه ی صابری، نابینای ایرانی که موفق شد در هاروارد تحصیل کند.»

سلام
خب بگم خوب بود و عالی بود کلیشه می‌شه ولی جدی کاش من یکی حد اقل با خوندن این پست یه کم به خودم بیام …..
افرادی مثل خانم صابری جز افتخارات ما هستند و براشون آرزوی موفقیت و سربلندی روز افزون و هر روز بیشتر از دیروز رو دارم ….
ممنون از این گزارش
همیشه شاد و بازم شاد باشید.

سلام نخودی.
میگم ببینم چی کار میکنیهااااااااا.
چند سال دیگه همه جا باهات مصاحبه میکنن بعدش ما میگیم این همون نخودی گوشکنه. فقط اون موقع هم گوشکن بیایی هاااااااا.
معروف نشی اینجا رو فراموش کنی.

منم سلام. وقت همه ی یاران و همراهان به خیر و شادی باد.
از شهروز عزیز بخاطر آشنا کردن اهالی محله با این بانوی پر تلاش نابینای ایرانی کمال تشکر و سپاس را دارم.
فقط به اطلاع کسانی که نمیدانند میرسانم که خانم صابری خواهر گرامی و محترم جناب آقای دکتر صابری وکیل پایه یک دادگستری و عضو شورای شهر تهران و زننده رکورد دریافت حق ال وکاله در دهه ۷۰ و آن هم بخاطر دفاع از حقوق بخت برگشتگانی بود که خون آلوده به آنها تزریق شده و در نتیجه مبتلا به ایدز شده بودند, هستند.
برای این خواهر و برادر الگوی تلاش و کوشش و از پا ننشستن تا به نتیجه رسیدن آرزوی سعادت و افتخار هرچه بیشتر و سربلندی دارم.

سلام آقا شهروز. پست مفید فایده ای بود. واقعا عجب انسان ب اراده ای. واقعا تحسین بر انگیز است. آآآآآآآآآآآفرین بر این نابینای موفق. تا باشه از این آدمهای موفق باشه. من هم میخوام برم هاروارد!
بعد اونور ردیف میکنم شما هم بیاین! پس واسه اومدن به اونور هم که شده دعا کنین برم!
جدا از این حرفها تشکر بسیار زیاد که ما رو با ایشون آشناتر کردید. امیدوارم هر روز بیاید و مصاحبه با یه نابینای ایرانی موفق دیگه رو تعریف کنید. نمیدونم جمله بندیش درست شد یا نه!
موفق و مؤید باشید. یا حق.

سلام واقعا مطلب خوب و آموزنده ای بود ای کاش میشد یه کمی از اراده ی این خانم رو من داشتم واقعا خوش به حالشون من که به ایشون غبطه میخورم چقدر موفق و با اراده هستند و البته مصمم و محکم در راهی که قرار گرفتند گام برداشتند و بهترین راهها رو انتخاب کردن کاش ما هم یه کمی به خودمون میومدیم

سلام شهروز جان.
آقا دستت درد نکنه بابت حسن انتخابت. مصاحبه جالب و تامل برانگیزی بود.چه قدر خوبه که از طریق گروه های نابینایی برای همه ایمیل بشه که علاوه بر بچه های گوشکنی, بچه های گوش نکنی هم اون رو از نظر بگذرونن. خخخ. از مطالعه این مصاحبه در کل حس خوبی بهم دست داد. خانم صابری و البته برادر بزرگوارشون باعث افتخار جامعه نابینایان ایران هستند و تلاشهاشون درخور تقدیر و تحسینه. ولی وقتی خانم صابری در صحبتهاشون به تاریخچه نگرش جامعه به معلولین اشاره کردند, واقعا متاسف شدم. چراکه همون طور که بدون تعارف همه دوستان هم واقف هستند, از این لحاظ ما هنوز در دوران قبل از دهه ۷۰ میلادی یعنی همون «خیریه» بسر میبریم. خصوصا بعد از اینکه بهزیستی سیاست خصوصیسازی رو در خصوص ارایه خدمات حمایتی و توانبخشی در پیش گرفت, موسسات خیریه یکی پس از دیگری مثل قارچ سبز شدن و اقدام به جذب پرونده های مددجویی و متعاقب اون صدور و فروش قبوض جمعآوری کمکهای مردمی کردند. دیری نپایید که این امر در بین موسسات رقابتی شد و برای این امر دست به شگردها و ابتکارات مختلف برای جلب نظر مردم و ترغیب اونها به کمک بیشتر به اونها زدند. از اون جمله دادن قبوض به دست افراد معلول و گسیل داشتن اونها به درب منازل و مغازه های مردم, ادارات دولتی و موسسات اقتصادی مانند کارخانجات و غیره, دعوت از خیرین و برگزاری مراسم افطاری, قرار دادن صندوقهای متعدد در ایام عید فطر و جشن نیکوکاری و جشن عاطفه ها و غیره. با نهایت تاسف این امر در بین خود افراد معلول هم به غلط فرهنگسازی شده و دریافت کمکهای اینچنینی رو حق خودشون میدونن. از طرفی بسیاری از موسسات اینچنینی توسط خود افراد معلول اداره میشه و از طرف دیگر افرادی که از این موسسات سرویس میگیرند, همواره سعی در گرفتن خدمات بیشتر دارند و باهم رقابت و چشم و همچشمی دارند و اگر چنانچه باد به گوششون برسونه که مثلا فلانی فلان خدمات رو از فلان موسسه گرفته, بلافاصله به اون موسسه مراجعه کرده و خودشون رو ذیحق میدونن. اینه که معمولا از سوی موسسات به افراد توصیه میشه که اگه چیزی گرفتند, صداش رو در نیارن.
از اون طرف کسانی که این قبضها رو میخرند, در نظر خودشون افراد معلول رو در ردیف افراد محروم, بیمار و مستحق کمک میدونن و با توسعه موسسات این چنینی دیدگاه های اینچنینی هم روز به روز تقویت میشه.
پس از ماست که بر ماست.
به امید روزی که دوستان ما خودشون درست توجیه بشن و با فرهنگسازی صحیح, مبارزه با این روند و تلاش جهت تحقق حقوق حقه و قانونی خودمون رو آغاز کنیم.
سبز باشید.

آخخخییییشششش! بازم ی مطلب از اون مربوط ها و به درد بخور ها که من دوس داشتم توی این سایت منتشر بشه! واقعا به وجود همچین کسی در جامعه ی نابینایی افتخار می کنم و امیدوارم بتونم توی پیشرفتم الگوم قرارشون بدم.
مررسی شهروز!

سلاام شهروز جان ،مطلب بسیار جالبی بود،ارادهیی کرد خانم صابری ،به نظرم ما باید به خودمون افتخار کنیم و تا میتونیم برای کاری که بهش علاقه داریم تلاش کنیم مطمئن باشین که ما اگه تلاش کنیم و صد البته اراده کنیم به همه جا میرسیم،شکلک مرسییییییییییییی شکلک داااارم از دستت در میرم هاهاااااهاا

سلام. این مصاحبه رو الان نه یک بار، بلکه دو بار کامل خوندم و لذت بردم.
البته یکم هم یأس فلسفی بهم دست داد.
ما سه چهار ساله برای کارمون و اثبات توانایی هامون داریم سگدو میزنیم اما هنوز که هنوزه.
.
.
.
بیخیال. خدا کنه این انگیزه کُشی های مسئولین ادامه داشته باشه ما هم بالاخره مجبور بشیم بریم.
مرسی شهروز.
راستی. یه تبریک ویژه هم به پدر و مادر صابری که فرزندانی چون هنگامه و علی رو تربیت کردن و تحویل جامعه دادن

سلام امیر.
میگم تقصیر خودمونه.
هی سگدو میزنیم به جایی نمیرسیم خب.
باید سگ پنجی سگشی سگدهی خلاصه تعداد سگایی که میزنیمو هی ببریم بالا ببینیم چی میشه خخخخ.
خلاصه وقتی این مطلب رو خودم اولین بار خوندم خیلی کِیف کردم.
ممنون.

سلاااااآاااااااام شاه شهروز خوبی آیا
میگم مطلب بسیار مفیدی بود که
ما باید از هنگامه و امثال اون یاد بگیریم و اونا رو الگوی خودمون قرار بدیم
بعدشم میگم اگه این مطلب تقریبا یک سال پیش اینجا منتشر میشد که من میدیدم شاید منم الآن اینجا نبودم و تو دانشگاه بین المللی امارات داشتم ارشدم رو میگرفتم…
یعنی حیف شد حیف خخخخخ
کلا میسی میسی میسی زیاد شدید فراوون
راستی به شاه تهماسب هم سلام برسون خخخخ
خدافسی

سلام بر شهروز.
فقط میتونم به خانم دکتر صابری درود بفرستم که واقعا اعتبار جامعه نابینایان کشور ماست.
ای کاش این بزرگوار با این سایت هم آشنایی پیدا کنه و ما رو از تجربیات و راهنمایی ها بی نصیب نذاره.
مقاله بسیار جالبی بود، هورا شهروز.

دیدگاهتان را بنویسید