خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
یه بحث شیرین، برداشت شما از رنگها چیست؟

با نام ایزد منان و سلام.

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.

خیلی وقته برام یه سؤالی مبهم هست و این بلکه نه فقط پرسش منه سؤال بیشتر بیناها هم هست.

چون این سایت با بیشتر نابینایان معجون است این پرسش را لازم دیدم همینجا مطرح کنم.

قبل از هر چیز درخواست دارم هر نابینایی که میخواهد جواب بدهد لطف کند اول جنبه ی  پرسش و پاسخ را در خود خلق کند و بعد وارد بحث شود تا بتونیم نتیجه ی درستی به دست آوریم.

ضمناً قصد ناراحت کردن هیچ کسو ندارم فقط یه سری چیزا باید در مورد ما برای افراد غیر همنوع باید معلوم بشود.

و اما سؤال این است که:

کسی که از بدو تولد چیزی به نام دیدن =حس بینایی= در خود نداشته تصورش از یک رنگ یا اشیاعی که تا حالا لمس نکرده چی میتونه باشه؟

من خودم تا 6 سالگی نیم بینا بودم و رنگها را خیلیهاشونو دیده ام و وقتی مثلاً به من میگن فلان مداد رنگش قرمز است من کاملاً تصور دقیقی دارم.

از یه سری افراد که از اول نابینای مطلق بوده اند این سؤال را پرسیده ام اما برام جواب قانع کننده ای نداده اند!

بعضی ها میگویند چیزی به نام رنگ برای ما مفهوم خاصی ندارد.

بعضیها میگویند با در نظر گرفتن چیز یا شیإ خاصی که برای ما شناسونده اند برای چیزهای دیگر رنگ قائل میشیم.

مثلاً یکی از نابینایان در جوابم میگفت تو همان ابتدای کار موقعی که مثلاً میخواستند به من  گوجه را بشناسونند دادند دستم گرفتم بهم گفتند رنگ این قرمز است و هر وقت اسمی از  یه وسیله که رنگش قرمز است سخن میان میاد من گوجه یادم میفته.

خوب این میتونه یه فرض باشه اما برای خود اون شخص و قطعاً در مواقعی ایشون نخواهد توانست به غیر همنوع خود وسیله یا رنگ خاصی را توضیح بدهد و اگر هم توضیحی داد غلط خواهد بود و ممکن است به مقصد خود نرسد.

با این فرضیه اگر کسی خواست به ایشان یه ماشین قرمز رنگو توضیح دهد یا خود ایشان به یه نفر هم نوع یا غیر همنوع توضیح داد نتیجه چه خواهد بود؟

مسأله بعدی اینه که: بعضی از نابینایان که خیاطی میکنند ادعا دارند که رنگ پارچه ها را از تریق گرم یا سرد بودنش احساس میکنند! البته این واضح است رنگ پارچه هرچه تیره میشه گرما را بهتر منعکس میکند اما فهمیدن رنگ دقیق یه استعداد خاصی لازم دارد، و این به نظر بنده یه حس خدادادی هست و هرکسی یا اکثر نابینایان این استعداد را ندارند یا اینکه دارند و تقویتش نکرده اند بحث دیگری است.

دوست دارم بیشتر نظر افراد نابینا که از اول مطلق هستند ما را بیشتر در این بحث راهنمایی کنند.

مسأله فوق العاده پیچیده تر این که بسیاری از نابینایان =البته نیم بینایان یا نابینایان مطلقی که بعداً مطلق شده اند= به حروفات خاص یا صداها و لحجه های خاص افراد رنگ قائلند و البته این میان بعضی از افراد بینا نیز وجود داره که فکر میکنم یه بحث روانشناسی لازم داره.

مثلاً من میدونم دست من رنگش خاکستری است اما وقتی میام کلمه به کلمه یا حرف به حرف روی کاغذ مینویسم =دست= برای هر حرف دست یه رنگ خاصی قائل میشم یعنی اون رنگ جلو چشم من تو ذهنم ظاهر میشه:

رنگ د سبز!

رنگ س سبز روشن!

رنگ ت زرد!

من برای هر صدا نیز یه رنگ خاصی قائل هستم یعنی مثلاً موقعی که صدای دوستم اصغر را میشنوم یه رنگ خاصی تو مغزم تولید و به ذهنم میاد و موقعی که اسمشو حرف به حرف مینویسم یا در نظر میارم رنگهای دیگری که بیشتر به در گروه همان رنگ صداش هست برام تولید میشه.

و بعضی مواقع هم رنگ حروفات و صداهای واقعی با هم در یک خانواده رنگی نیستند.

من برای صداهای مختلف موسیقی و سازها و تبیعت و حیوانات و باد و آب و… نیز رنگهای مختلفی تو ذهنم تولید میشه و این برای من تنوع خاصی میبخشه و مثل اینه که یه دنیای ماورای این دنیا دارم و آمیخته با این دنیا برام یه عالم خاصی رو به تصویر میکشه و من تو ذهن خود بینا هستم و نابینایی را به ظاهر در چشم مادی =این جهان طبیعت= احساس میکنم.

تعجب نداره من خودم حتی برای اسم افرادی که دوست دارم یه رنگ خاصی قائل هستم و برای اونایی که در این حیطه نیستند نیز یه رنگ خاصی، یعنی به شخصیتها نیز =در صورتی که از قبل بشناسی یا بعداً بشناسیشون= بستگی داره.

البته میگم قائل هستم به معنی این نیست که خودم این رنگو درست یا پردازش میکنم بلکه این یه چیزی است مثل اینکه از اول تولدم با من بوده.

البته دقت داشته باشید به صراحت میگم و ادعا میکنم که این تخیل نیست و در افراد مختلف تفاوت دارد مثلاً بعضیها را من دیده ام س را تو ذهن خود به رنگ قرمز میبینند.

و اما ببینیم تو کامنتها چه جوابهایی خواهیم داشت و انشا الله بتونیم یه جمع بندی قانع کننده و دقیقی داشته باشیم تا مواقعی که از ما میپرسند به یک سؤال مبهم جوابی برای گفتن داشته باشیم.

البته یه چیزی رو هم آخر اضافه کنم که این پست و بحث فقط مختص نابینایان نیست و من دوست دارم که افراد نیمه بینا و حتی بینا که به این سایت سر میزنند در بحث ما شرکت کنند، و تجربیاتی را که در نتیجه ی  ارتباط با نابینایان مطلق در این خصوص کسب کرده اند در اختیار ما قرار دهند.

مرسی.

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «یه بحث شیرین، برداشت شما از رنگها چیست؟»

سلام آقای نوعی. بحث جالبی رو مطرح کردید. من نابینای مطلق نیستم ولی همه رنگها رو نمیشناسم. قبلا بیناییم بیشتر از الآن بود و یه ذهنیتی نسبت به رنگهایی مثل قرمز، سفید، سیاه، سبز، زرد، آبی و … دارم. ولی رنگهایی مثل بنفش رو تصور خاصی ازش ندارم. ولی با اومدن اسم این رنگ یاد اشیایی که مصداق این رنگ باشن می افتم. برای حروف مختلف هم رنگهایی قائلم. مثلا برای ش سیاه، برای ژ نارنجی، برای س سفید، برای ز زرد، برای ه سبز و …
و همینطور صداها و …
به خاطر مطرح کردن این بحث ممنونم و انشا الله که موفق و سربلند باشید. یا حق.

ممنون دوست عزیز.
به نظر بنده اگه یه نفر باشه رنگها را کامل بشناسه میتونه در شناخت دیگر رنگها بهتون بهتر کمک کند.
مثلاً قرمز روشن از چه رنگی گرفته شده یا اگه قرمز رنگش تاریکتر بشه چه رنگی به وجود میاد یا اینکه مثلاً اگه سبز را روشن کنیم یا با فلان رنگ مخلوط کنیم فلان رنگ درست میشه.
این میتونه در شناخت بقیه رنگها و شکل گیری یه رنگ جدید بهتون کمک کند.
موفق باشید.

سلام مجدد.
البته من نیمه بینا یا به اصطلاح امروزی ها کمبینا هستم و رنگها رو میشناسم. ولی مفاهیمی از دیدن رنگها به ذهنم میاد که تا اونجا که بتونم, اینجا لیست میکنم.
قرمز: آتش, گرما, شیطنت.
زرد: شیطنت با ریتم ملایمتر, پاییز.
آبی: رود, دریا, آسمان, پاکی.
سفید: پاکی, بی آلایشی, سادگی.
سیاه: تیرگی, شب, ته خط.
قهوه ای: فخر و غرور.
صورتی: زیبایی و جوانی.
خاکستری: افسردگی و هوای ابری و دلگیر و بنبست.
نارنجی: شور جوانی.
و بالاخره رنگ مورد علاقه خودم که همیشه موقع خرید لباس به چشمم میاد:
سبز: طراوت و نشاط و شادابی.
ممنون از پست خوب شما.
سبز باشید.

سلام وای چه پست قشنگی
چقدر لذت بردم
چه جالب که واسه افراد و حروف و اشیا تو ذهنتون رنگ تداعی میشه
چقدر دلم گرفت
منم خیلی دوست داشتم رنگها رو میدیدم
به خصوص آبی دریا و آسمون رو
عاشقشمااا
منو چه رنگی تصور کردین
راستش من هیچ برداشتی از رنگها ندارم در حقیقت رنگها برای من مفهومی ندارن
ای خداااا
من تا سه چهار سالگی یه کمکی میدیدم که چیزی یادم نمیاد تنها چیزی که تو ذهن من مونده نه تنها از رنگها از دنیای بیناها
یه تسبیحی بود که پدربزرگم از مشهد اورده بود
قهوه ای بود
البته همون قهوه ای رو هم اصلا یادم نمیاد چه شکلی بود
ولی یادمه که چوبی بود و من الآن اگه بگن قهوه ای اون تسبیح و چوب یادم میاد
جالبه منم میخاستم یه چنین پستی بزنم تو فکرم بود ولی واقعا پست شما بهتر و جذابتر بود
فکر کنم شما چون موسیقی هم کار میکنید
روحیه ی لطیفتر و با تصویر ذهنی قویتری دارین
موفق باشید

آبجی به دو صورت رنگ تو ذهن من ظاهر میشه:
۱- صدا که هنوز با شما ارتباط گفتاری نداشته ام خوب این گزینه فعلاً خالی هست.
۲- در کل رنگ کلمه و حروفات زهره در ذهن من به شرح زیر است:
البته سو تفاهم پیش نیاد چون پرسیدین و برای اینکه گمراهی در بحث پیش نیاد واقعیت را مینویسم.
تو این بحث هیچ مقصودی نداریم جز این که یه سری مسائل در مورد رنگها برامون آشکار بشه و ابهامات از سر راه برداشته بشه..
بنده اشخاصی را که آشنایی ندارم به حسن نیت آن فرد را چه مرد باشه چه زن و.و. همیشه احساس خوب و مثبتی بهش دارم و شما را هم مانند خواهر خود میدانم و قطعاً هم چنین است.
اول کلمه زهره: شبیه رنگ پیاز
دوم: حرفها:
ز زرد
ه سیاه
ر سبز
ه آخر هم آبی
البته به نوع تلفظ و گویشها هم بستگی داره من با همان تلفظ فارسی مینویسم.
مثلاً ترکها زهره را با یه تلفظ خاصی میگویند و فارسها یا هر زبان دیگه در تلفظهای مختلف، که اون وقت هم رنگ هر تلفظی فرق میکند.
البته اینا تو ذهن من اینطوریه شاید تو ذهن یه فرد دیگه به رنگهای دیگر باشه.
یه نکته هم باید بگم من تا زمانی که با حروفات و خط بریل آشنایی نداشتم این حس در من نسبت به رنگها چنین نبود فقط برای اسم افراد رنگ قائل بودم دیگه حروفات را نمیشناختم بعد از مدرسه یه صورت جدیدی به این حسم رخ داد و البته چون اون زمان بچه بودم العان زیاد یادم نمیاد چطوری تو ذهنم ظاهر میشد.

سلام
ممنون از حسن سلیقتون جواد جان
واقعا که به مواردی اشاره میکنید که خیلی ها بهش اشاره کردن ولی به نتیجه نرسیدن
اگه جای سخن باشه ما هم عقایدمون رو درباره سوال شما عرض کنیم
شرمنده تازگیها دیگه به زبون ساده صحبت نمیکنم و کتابی و ادبی مینویسیم ولی بیشتر دوست دارم به زبون ساده و خودمونی صحبت کنیم چون درک مطلب برای همه جور دوستان آسون باشه
بگذریم باوری که خودم به این مسیله دارم اینکه چون خودم روزگاری بینا بودم ولی الان روزگاری هست که نابینا شدم
اینجاست که شاعر میگه علیرضا روزگار
چون رنگها رو دیدم و شناخت کلی دارم برای من زیاد تشویش ذهننی بوجود نمیاد که مثلا اگه یکی گفت قرمز یا آبی من مطلب رو نتونم درک نکنم
از نظر من رنگها شامل دو دسته هستن
روشن یا تیره
روشن : مثل : سفید
مادر روشنی سفید هست و زیر مجموعه هاش یا فرزندانش مثل آبی آسمونی یا زرد یا سبز و …
و پدر تیرگی هم مشکی هست
مشکی رنگ عشق
یعنی ما نابیناها همه عاشق هستیم به فرمایش شاعر عزیز
زیر شاخه مشکی هم : مثل : قهوه ای سوخته آبی گوجه ای
یا رنگهایی که حضور ذهن ندارم
آبی گوجه ای شوخی بود دوستان
که در کل تعداد رنگهای روشن بیشتر از تیره هست
من که رنگها رو دیدم اگه کسی بگه فلان چیز فلان رنگه سریعا قبل از تفکر خود ذهنم یه تصویری از اون حرف میسازه دیگه نیاز به تفکر نیست
حالا جالبه که وقتی که من خواب میبینم بعضی ها رنگی هست همون بینایی
بعضی ها سیاه هست همون نابینایی یعنی فضا رو توی خواب میبینم یا چهره ها رو ولی تصویر زمینه مشکی هست مثل ویندوزی که ویروس گرفته و بک گراندش عوض شده
و سومی که خیلی جالب هست بع ضی از خوابها هستن که سیاه سفید هستن
مثل فیلمهای زمون قدیم
خداییش خودم این مدلیش رو ندیده بودم که تو خواب دیدیم
البته باز دوستان بدونند که اونایی که میشناسن یعنی دیدن فیلمهای قدیمی رو یه وقت سو تفاهم نشه مثل خواهرمون زهره خانم ناراحت نشن
ولی این سوال واسه منم بود که اونایی که مادرزادی نابینا هستن وقتی میگن رنگ : طرف چی میگه :
یا خانم مریم حیدرزاده که مادرزادی نابینا هستن
از کجا میدونه که آبی دریا
بعد که فهمیدم که اونا فقط شنیدن
مثل اینکه بگن که مثلا بنز بهترین ماشین هست یا حالا هر چیز دیگه مثل : بی ام و الگانس یا پژو
یا هر چیز دیگه ولی مثلا ژیان دیگه قدیمی ترین و کهنه و میشه گفت بدترین ماشین هست
رنگها هم همینطوره مثلا میگن آبی دریا یا آبی آسمان : بعد یاد اون ماشین خوبه میفتن یا میگن تیره یا قهوه ای یاد اون ماشین بد میفتن . یا در مورد آدمها اگه حس خوب بیاد بنظر منم رنگها و حرفهای خوب هم کنارش میاد
مثلا رنگ طبیعت سبز هست و رنگ خوب و خوش و آرامبخش هست مطلب رو علمی درک کردن ولی حقیقی درک نکردن
ولی یه روز ما در اردوی انجمن بودیم که با یه فرد تحصیلکرده که نابینای مادرزاد بود آشنا شدیم و منم همین سوال رو ازشون پرسیدم که نظر شما درباره رنگها چی هست :
ایشون گفت : مثلا وقتی که بگن رنگ قرمز من یاد آتیش میفتم چون آتیش قرمز هست
بعد من گفتم که نه آتیش قرمز نیست اون کسی یا کسانی هم که به شما اطلاع دادن ناقص اطلاع دادن
هشتاد یا نود درصد آتیش رو رنگ زرد تشکیل میده بعد رنگهایی مثل قرمز یا سبز یا آبی بصورت بسیار ریز و کوچک هستن که در اطراف آتیش هست که در کل رن آتیش رو تشکیل میدن
البته به نوع آتیش هم بستگی داره
مثلا آتیش بنزین یا آتیش چوب یا آتیش کاغذ
نه اینکه بگم کلی فرق داره ولی مثلا تعداد رنگهای آبی در آتیش بنزین بیشتر هستش
اکثر آتیشها نود درصدشون زرد هستش مخصوصا چوب
شرمنده جای کامنت . پست دادم
این بود انشای من
یا حق

از نظر من که می بینم رنگ دقیقا” با بینایی ارتباط داره و هیچ راهی نداره که نا بینای مادرزاد مطلق بتونه تشخیصش بده البته خدا رو شکر رنگ مساله مرگ و زندگی نیست و…بنظرم بهترین راه برای این جور آدما فقط پیدا کردن درک درست از چیزایی هستش که رنگشون بخشی از ماهیتشونه و گرنه توضیحش هم بی فایده س هم ازین نظر که نمی تونن بی تصویر تصورش کنن بیهوده س

خُب سلام خُب، میگم تو این بحث ها رو از کجا میاری خُب،
ببینید من خودم یه کم بینایی دارم و این امر باعث شده که رنگها رو بشناسم خُب، اما هرگز به این فکر نکرده بودم که یه نابینای مطلق مادرزاد چه تصوری از رنگ میتونه داشته باشه، ولی همیشه برام مطرح بوده که آیا نابینایان وقتی خواب میبینند تو خواب هم نابینا هستند یا نه؟ اگه نابینا هستند که مشکلی نیست ولی اگه تو خواب بینا هستند دنیا و اشیاء رو چطوری میبینند و اصلاً رنگی میبینند یا سیاه و سفید،
نکته ای که به نظرم میرسه اینه که همه ی نابینایان مطلق با رنگ عشق یعنی همون سیاه آشنا هستند، اونایی هم که فقط نور رو تشخیص میدن میتونن برن تو یه اتاق تاریک و سیاهی رو بطور کامل حس کنند، خُب این از این، حالا یه نابینا چقدر قدرت تخیلش بالا باید باشه که برعکس رنگ سیاه یعنی سفید رو تصور کنه یه امر دیگهست، اما به نظر من اگه یه نابینا بتونه که رنگ سفید رو هم به درستی تصور کنه بنابراین میتونه دوتا رنگ اصلی و البته رنگهایی رو که از ترکیب این دوتا رنگ به دست میاد کاملاً درست تشخیص و تصور کنه، اما در مورد رنگهای دیگه من که عقلم به جایی قد نمیده ولی این مسأله غیر قابل انکار هستش که اونا هم از رنگ حتماً یه تصوراتی دارند یعنی تو ذهن خودشون این تصورات رو ایجاد کرده اند، حالا این تصورات چقدر به واقعیت میتونه نزدیک باشه نمیشه گفت و اینکه مطمئناً تصورات هیچ نابینایی شبیه به تصورات یه نابینای دیگه نیست،
خُب حالا من نظرمو گفتم ولی یه سؤال هم دارم،
همه فیلم رنگ خدا رو دیدید، یا شاید هم شنیده اید، حالا خدا که بیرنگه به نظر شما نابیناها رنگ بیرنگی رو چطوری تصور میکنند؟
ببخشید که طولانی شد، امیدوارم که این بحث به یه نقطه ی مثبت برسه تا شاید دید ما به رنگها از نظر نابینایان مطلق به واقعیت نزدیکتر باشه، موفق باشید.

دقیقاً منم داشتم به همین فکر میکردم که ما خدا رو نمیبینیم ولی هرکسی با توجه به افکار و عقاید و بینشی که نسبت به شناخت خدا توی ذهنش داره متفاوت تصورش میکنه. تصور نابینایان از رنگها هم همینطوره. امیدوارم نابینایان مطلق بیان تصوراتشونو بگن تا ابهامات ذهنی ما هم تا حدودی برطرف بشه.

سلام
این سؤالی که اکثر بچه ها تو مدرسه ازم میپرسن:
۱. از رنگا هیچ تصوری ندارم فقط توضیحاتی که از اطرافیانم و مخصوصا از مامانم شنیدم همین
دیگه هیچ تصوری از هیچ رنگی ندارم
فقط سیاه رو کمی تا مقداری میدونم که تاریکه ولی سفیدو نه تصوری ازش ندارم
ولی نه تا حدی که مثلا اگه یه چیز مشکی رو بذارن جلوم بتونم تشخیص بدم که مشکیه
۲. من دقیقا همین جوری که تو دنیای واقعی زندگی میکنم همینجوریم خواب میبینم
یعنی تو خوابمم فقط نور و سایه رو تشخیص میدم نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر
بیچاره مامانمم همیشه کلی تلاش میکنه که رنگ وسایلمو یادم بمونه خخخخخخخخ
راستی اینجورم نیستم که مثلا اگه بگن یه زیچی قرمزه من مثلا یه چیزی مثل گوجه یا هر چیز قرمز دیگه ای به نظرم بیاد
خوب ناگفته نمونه که من نابینای مادر زاد هستم خخخخخخخخ

درود بحث بسیار جالبی هست من کمبینا هستم و تقریبا بیشتر رنگها رو میشناسم البته تنوع رنگها بسیار زیاد هست صدها و شاید هزاران رنگ وجود داره که برای بعضیاشون بسختی میشه اسم گذاشت و یا از هم تفکیکشون کرد مثلا قرمز گوجه با قرمز انار و قرمز هندونه با هم فرق دارن و بهمین ترتیب در مورد همه رنگها صادق هست تا اونجای که تحقیق و پرسش کردم نابینیان مطلق مادرزاد هیچ تصوری از رنگ ندارن حتی جالب اینکه کسانی که اول بینا بودن و بعد مطلق شدن در ابتدا میتونستن تو ذهنشون رنگها رو تصور کنن اما بعداز چند سال حافظه تصویریشون بعلت ندیدن از بین رفته و حتی دیگه نمیتونن رنگها رو تصور کنن افراد مادرزاد مطلق در خواب همون وضعیتی رو دارن که در بیداری و افرادی که بعدا نابینا شدن در ابتدا خوابهای تصویری میبینن اما بعد از چند سال که حافظه تصویری رو از دست دادن در خواب هم دیگه تصویر و رنگ ندارن من هم با اینکه بینایی دارم برای حروف و کلمات رنگ قائلم و این از آغاز با من بوده و زحمتی برای پردازشش نکشیدم وقتی کلمه زهره رو میشنوم این کلمه بصورت بریل جلوی چشمام ظاهر میشه با اینکه خط بینایی رو هم بلدم حرف ز زرد حرف ه سبز بسته حرف ر سبز بنسبت روشن ه آخر هم شبیه همون حرف دوم کلمه نمکدون در ذهنم آبی هست جواد زرد نوعی سبز هست با این حساب نیمی از شما روح هست

ببخشید چنتا نکته جا موند من بر اساس صدای شخص از پشت تلفن خود بخود یه تصویر از اون آدم تو ذهنم شکل میگیره اینکه چهرش چطوری هست رنگ پوستش قدش هیکلش حتی چه لباسی پوشیده نکته دیگه اینکه من در تصورات و تخیلاتم رنگهایی رو میبینم که در دنیای واقعی تا حالا ندیدم مثلا آبیهایی مختلفی رو میبینم که بسیار زیبا و چشمنواز هست که تا الآن در دنیای حقیقی ندیدم

من هم عشق را همیشه قرمز ولی خیلی روشن تصور کرده ام و این باعث شده هیچ وقت رنگهایی که دیده ام همیشه یادم بمونه چون همیشه به یاد عشقم هستم.
و اگر روزی عشقی تو دلم نباشد اون وقته که شاید رنگها هم مثل بیشتر خاطره ها از یادم پاک شود.

سلام بر شما آقا جواد. و رفقای باحال. خب بحث خوبی رو شروع کردید. و من هم چیزی برای گفتن دارم که امیدوارم مورد توجه قرار بگیره. ما نابیناها گرچه رنگها رو نمیبینیم اما میتونیم رمزهایی برای خودمون بذاریم که بفهمیم این لباس مثلً قرمز رو چطوری تصور کنیم. مثلا همه ی ما میدونیم که هندونه ی خوب قرمزه پس هر وقت اسم رنگ قرمز اومد میتونیم به هندونه فکر کنیم. و مثلا میتونیم رنگ سبز رو به سبزه های عید رمز بذاریم و از این رو میتونیم ما هم یه تصورات کوچولو موچولو از این رنگا داشته باشیم. تا درودی دیگه خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید