خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آهای آدما. این قراره ما نبود

قرار نبود تا نمِ بارون زد، دستپاچه بشیم و زود چتری از جنس پلاستیک رو سَرِمون بگیریم.
قرار نبود انقدر از هم دور و مصنوعی بشیم.
ناخونهای مصنوعی، دندونهای مصنوعی،خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی.
هر چی فکر میکنم میبینم، قرار نبود ما اینجوری با بغل دستی هامون در رقابتهای تنگاتنگ باشیم.
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم.
این همه مسابقه، مقام، رتبه و چنگو دندان به هم نشون دادن واسه چیه؟
قرار نبود همه از دم، درس خونده بشیم،
همه دکترا به دست رو زمین خدا راه بریم.
بعید میدونم راه تعالی بشر از دانشگاها و مدرک هامون رد بشه.
باید کسی هم باشه که گوسفندا رو هی کنه.
دراز بکشه، نی لبک بزنه، با سوز هم بزنه.
قرار نبود این همه در محاصره سیمان و آهن
طبقه روی طبقه بریم بالا.
قرار نبود با مهریه های سنگین و هزار تایی شروع زندگی رو انقدر به خودمون سخت بگیریم.
این همه مَردِ جوون پشت میله های زندون واسه چیه؟
قرار نبود این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشه.
این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده.
آهای آدما.
تا به حال بیل زدین؟
باغچه هرس کردین؟
آلبالو و انار چیدین؟
گوسفندارو برای چرا به صحرا بردین؟
کلاً خسته از یک روز کارِ یَدی، به رختخواب رفتین؟
آخ که با هیچ خواب دیگه ای قابل مقایسه نیست.
این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردون،
برای خیره شدن به آبِ جاری و زلال شاید،
اما برای ساعت پشتِ ساعت، روز پشتِ روز، شب پشتِ شب،
و خیره موندن به نور مهتابی و مصنوعی مانیتورها آفریده نشده.
آهای آدما. با شمام.
قرار نبود خروسها دیگه به هیچ کاری نیان.
و ساعتهای دیجیتال به جاشون صبحخونی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً.
شاید لالایی طبیعت باشه برای خواب رفتن ما تا قرص لازم برای خواب نشیم.
و اینجوری شب تا صبح پرپر زدنمون اپیدمی نشه.
من فکر میکنم قرار نبود کار کردن، جز بر طرف کردن غمِ نان،
بشه همه دار و ندار زندگیمون، همه دغدغه ی زنده بودنمون.
قرار نبود کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب، دادگاه و مهر و حضانت و نفقه، زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشه.
قرار نبود تا این حد از آسمون دور باشیم.
سی سال بگذره از عمرمون و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.
قرار نبود کِرِم ضدِ آفتاب بسازیم.
تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.
قرار نبود چهل سال از زندگی رد کنیم.
اما کفِ پامون یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی،
یک مسافت صد متری رو با زمین معاشرت نکرده باشه.
قرار نبود من از اینجا و شما از آنجا،
صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.
اما حتی یک بار در دنیای حقیقی، هم دیگرو نبینیم.
آهای آدما.
چیز زیادی از زندگی نمیدونم،
اما همین قدر میدونم که این همه قرار نبوده ای که برخلافشون اتفاق افتاده،
هممون رو آشفته و سردرگم کرده.
اونقدر که فقط میدونیم خوب نیستیم. از هیچ چیز راضی نیستیم،
اما سر در نمیاریم چرا.

۵۱ دیدگاه دربارهٔ «آهای آدما. این قراره ما نبود»

ممنون امیر جان. واقعا عالی بود, هم متنش زیبا و هم محتوایش راست و بیانگر واقعیات دردناک.
آفرین بر تو و انسانهایی که گاه وقت میگذارند و به جامعه و بشریت و دردها و رنجهایش فکر میکنند.
یکی از واقعیات دردناک امروز جامعه و انسانهایش این است که از اندیشیدن و تفکر بازمانده اند غریبه اند.
امروزه زندگی ماشینی و صنعت و تکنولوژی آنها را هم در خود غرق کرده است. بجای ماشین که باید وسیله ای برای رشد و پیشرفت باشد, ماشینیزم بر سرنوشت انسان حاکم شده و در واقع این انسان است که اسیر ماشین و تکنولوژی شده و نه ماشین در خدمت انسان.
به هر حال باز هم ممنون و سپاسگزارم و شاکر که هنوز جوانان فهیم و دردمندی هستند که کاملا خود را اسیر ماشینیزم نکرده و در بحبوحه ی اینهمه فریادهای گوش و جان خراش, باز زمانی را برای تفکر اختصاص میدهند.
امیدوارم روزی همه ی جوانان وطنم و حتی همه ی جوانان سراسر دنیا به خودآگاهی رسیده بار دیگر به اهمیت فلسفه ی وجودی خود و انسانیت پی ببرند.
به امید آن روز.

سلام بر عموی دوست داشتنی محله. از لطف بی پایانتون ممنونم.
راستش من دست نوشته زیاد واسه خودم مینویسم. تو خلوتم.
اما همه ی نوشته هامو لایق این محله و بچه های با محبتش نمیبینم.
اونایی که واقعا حس میکنم همه جوره به دل خودمم میشینه و بچه ها میتونن باهاش ارتباط بر قرار کنن رو اینجا میذارم.
مثل اون دل نوشتم که نیرنگی تا یکرنگی بود.
یا اون گزارشی از خاطره ی یک روز برفی من.
بازم از لطفتون ممنونم

این روزها فکر میکنم آدم های اطرافم را می شود مثل موجودات دریایی به سه دسته تقسیم کرد: ماهی های حوض، کوسه ها و دلفین ها.. ماهی های حوض که همیشه قربانی هستند آنها کم و بیش و برحسب طبقه ی اجتماعی خود، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص می‌شوند و حتی ممکن است قربانی روابط غلط و تفکرات منفی خود شوند.

کوسه ها اما آدمهایی هستند که همیشه تفکر برنده-بازنده را در زندگی خود اجرا می کنند..برای اینکه من برنده شوم تو باید بازنده باشی و این هیچ استثنایی ندارد..برای کوسه ها هر ماهی دیگری با هر شکل و طرح و رنگ ، دشمن به حساب می آید. هر ماهی دیگری یک طعمه است …یک وعده ی غذایی بالقوه به جساب می آید. آدم هایی که در این دسته هستند فقط به کسانی حق حیات می دهند که از جنس خودشان باشند با تفکرات آنها زندگی کنند حتی ظاهرشان هم نباید فرقی با کوسه ها داشته باشد…هر تنوعی به منزله ی بازنده بودن در این بازیست . در تفکر این آدم ها یا میخوری و یا خورده میشوی…راه سومی وجود ندارد. شاید هرکدام از ما هم این نقش را بازی کرده باشیم یا حداقل به آن فکر کرده باشیم. ..

دنیای این روزهای من به نوعی دنیای کوسه ها شده است ..کسانی که برای رسیدن به خواسته های خود دیگران را می درند و بطور موذیانه ای به شخصیت آدم های اطرافشان حمله می کنند…اطرافم پر از آدم هایی است که در تمام روز مشغول بازی برنده – بازنده هستند.

من اما فکر میکنم نوع دیگری از انسان ها هم هنوز وجود دارند..انسانهایی که دلفین هستند…دلفین ها حیوانات شاد و بازیگوشی هستند که باهوش ترین موجودات روی زمین به شمار میایند. آنها در زندگی اجتماعی خود تفکر برنده-برنده را برگزیده اند. دلفینها معتقدند که دنیا سرشار از نعمت و فراوانی و تنوع است …آنها همه چیز را با دیگران تقسیم می کنند…حتی احساساتشان را..اگر یک دلفین زخمی شود دیگران او را همراهی می کنند تا به سلامت به گروه برگردد…

وقتی یک کوسه با یک دلفین در دریا روبه‌رو می‌شود کوسه حمله می‌کند چون تنها روش ارتباطی او برنده ـ بازنده است‌ ولی دلفین با انعطاف‌پذیری خاص خود فرار می‌کند و می‌گوید من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی می‌کنم.در دریا برای همه به اندازه کافی غذا هست..به مقدار لازم عشق و دوست داشتن وجود دارد .. پس بیا با هم بازی و همکاری کنیم. کوسه دوباره حمله می‌کند چون توانایی روحی لازم را برای خارج شدن از تنگ‌نظری ندارد، او به هر موجودی که کوسه نباشد حمله می کند…بنابراین مجددا حمله می‌کند. دلفین که می‌بیند دیگر چاره‌ای ندارد می‌گوید: من آن قدر انعطاف‌پذیری دارم که در موقع مناسب فرار کنم و در موقع دیگر به یک کوسه تبدیل شو‌م پس حالا آماده رویارویی باش. و از ستون فقرات به کوسه حمله می کند…تحقیقات نشان داده از هر ۱۰۰ مورد ۹۵ مورد پیروزی با دلفین هاست..

اما اگر به طور تصادفی، کوسه آن قدر باهوش باشد که بفهمد حریف دلفین نمی‌شود و بخواهد در بازی و همکاری با او شرکت کند، دلفین به راحتی او را می‌بخشد و طوری با او رفتار می‌کند که انگار یک دلفین است.

این روزها فهمیده ام همه ما در سطوح مختلف دلفین‌هایی بالقوه هستیم وبرای پایان دادن به مسائل ناخوشایندی که در زندگی روزمره با آنها مواجه هستیم از انعطاف‌پذیری لازم برای تبدیل شدن به یک کوسه نیز برخورداریم ..

پ ن: من فکر می کنم بعضی ها هیچ وقت نمی تونن کوسه بشن …از جمله خودم …. من فقط می تونم از یک دلفین شاد به یک دلفین غمگین تبدیل بشم !!!

سلام تبسم.
تحلیل بسیار زیبایی بود.
تقسیم بندی بسیار هوشمندانه ای بود.
واقعا این سه گروه از انسانها وجود دارن و از قانون برد باخت، یا باخت برد بدون این که بدونن تبعیت میکنن.
ولی گروه سوم با این تفکر برد برد بیشتر ضررها متوجه خودشونه ولی ادامه میدن و لاجرم زندگی میکنن، که البته از لحاظ روحی شکستهای نهان و آشکار میخورن ولی نمی افتن.
بسیار زیبا نوشته بودی.
برات آرزوی بهترینها رو دارم.

محشر بود تبسم. محشر.
ما ها هممون سعی میکنیم دلفین باشیم. یعنی فطرتا آدما اینجورین.
اما جبر زمونه و تفکرات خود آدما باعث میشه گاهی اوقات که متأسفانه این روزا یه اصلم شده، اکثرا کوسه باشن.
بازم بابت این مطلب زیبا ازت تشکر میکنم

سلام امیر جان.
یه قسمتش رو من تجربه کردم زمانی که بچه بودیم تو خونه خروس داشتیم یادم نمیاد هیچ وقت دیدن طلوع خورشید رو از دست داده باشم ولی الآن به سختی برای رفتن به کلاس با این همه امکانات بیدار میشم.
دوم منم با روابط مجازی بیش از حد موافق نیستم دنیای مجازی اصلش برای راحت کردن زندگی انسان هاست نه جایگزینی برای زندگی واقعی.
خانم تبسم مطلب شما هم قشنگ بود البته این تفکر یک نظریه هست که هم تأیید و هم از لحاظی قابل نقد هست.
این مطلب رو خونده بودم ولی از انتقالش توسط شما به دیگر دوستان متشکرم.

سلام محسن عزیز. ممنون از حضورت.
آخ گفتی صدای خروس. حیف که زندگی ما شهر نشینها باید از این لذت ها محروم باشه.
گفتی دنیای مجازی. متأسفانه انقدر مجازی شده که یه پسر ۱۶ ساله این اجازه رو به خودش میده که.
.
.
.
متأسفم واسه برخی از هم نوعان خودم که انقدر وقیحن.
البته اینا روز به روز که میگذره چهره ی واقعی خودشون رو نشون میدن.
اشکالی نیست. باید انقدر بچگی کنن تا بزرگ بشن.
پخته بشن.
بهشون درس متانت و صبوری میدیم بلکه یکم با فهم و شعور بشن

درود عالی بود جانا سخن از زبان ما میگویی همه اینها دغدغه های منم هست بعضی وقتا تصمیم میگیرم قید همه چیزو بزنم برم روستامون زندگی کنم خودمو از این شهر شلوغو آدماش رها کنم صبحها با صدای خروس بیدار بشم به صدای گنجشکها که تازه بیدار شدن گوش بدم گله های بز و گوسفند و گاو رو که از ده خارج میشن تا به چرا برن رو تماشا کنم دوست دارم برای مرغی که با جوجه هاش منسجم و صمیمی حرکت میکنن دونه بریزم دلم میخاد مشک چدنی زن روستایی رو بحرکت دربیارم و دوغ درست کنم چه حالی میده بوی نون گرم محلی روی تابه چه صحنه زیباییست تخم گذاشتن یه مرغ شیر خوردن یه بره پرواز پرستو علف خوردن یه گاو حتی ار ار یه الاغ میمیرم برای بیل زدن چه لذتی داره ریحونی رو که خودت کاشتی تصور کنید توی زمستون برفی پای بخاری هیزمی بنشینی یه چای گرم بزنی بر بدن مخصوصا اگه قبلش بالای پشت بوم گلی رو پارو کرده باشی سکوت شبهای روستا و آسمون پر از ستاره های درشت و شهابهای پی در پی صدای جیرجیرک و جغدی در دوردست در مقابل این انسانهای روبهمرام و کفتار صفت دلم برای روباه و کفتارهای اطراف روستامون تنگ شده مطلب شما تبسم خانم هم بسیار زیبا بود به امید این که به اصل انسانی خودمون برگردیم

سلام حمیدرضا. عالی بود پسر.
این دفعه من باید بگم جانا سخن از زبان ما میگویی.
خوش به حالت که روستایی داری که هر وقت دلت تنگ شد بری اونجا یه آب و هوایی عوض کنی.
ما که همینم نداریم.
با این متن زیبات بدجوری دلمو هوایی کردیا

دفتر خاطرات ما همیشه بهترین دوست ما بوده.
همیشه با ما بودن. همیشه باهاشون زندگی کردیم. توی هر صفحشون یه روز، یه لحظه و یه ورق از زندگیمون رو نوشتیم.
با ورق زدنشون هم میخندیم و هم اشک میریزیم.
دفتر خاطراتمون بهمون میگه که گذشته ها خیلی زندگیهامون راحتتر بود. خیلی به هم نزدیکتر بودیم. هر یه صفحش رو که عوض میکنیم رد تنهاییهامون، رد بزرگتر شدنمون، رد آهنی شدنمون، رد گم کردن هرچی که بهش عاطفه میگفتن رو میشه توی خط به خط نوشته هاش دید.
همیشه همین بوده.
همیشه کودکیهامون آرزو داشتیم دکتر و مهندس بشیم، دکتر و مهندس میشیم و در حسرت یک ثانیه از کودکیمون میمونیم.
همیشه بچه ها به آرزوهاشون میرسن.
چون پاکن و با همه ی وجودشون میخوان.
ولی آدم بزرگها آرزوهاشون هم آهنیه.
دفتر خاطرات ما دیگه خیلی وقته ورق نمیخوره.
دیگه همه چیز تکراریه و لازم نیست بنویسیمشون.
دیگه تجربه و هیجان در کار نیست.
دیگه کسی توی دفتر خاطراتش از نامه های یواشکی نمینویسه.
دیگه کسی توی دفترش از چرخ دستی باقالیفروش و بساط شانسی و فرفره نمینویسه.
دیگه آدامس فوتبالی جاش رو به بازیهای فوتبال کامپیوتری داده.
دیگه اون پیکان درب داغون که همیشه باید حولش میدادیم تا روشن بشه و دراشو ده بار باید میکوبیدیم تا بسته بشه جاش رو به ماشینهای شاستیبلند داده.
دیگه از پینوکیو و پسر شجاع خبری نیست.
ورقهای دفتر خاطراتمون خیلی وقته سفیدن.
فقط شاید، شاید روزی کسی از طرف ما توش بنویسه که امروز برای همیشه رفت و تنهامون گذاشت.

مرسی شهروز.
البته یادمه اون زمانا که ما بچه بودیم پدر بزرگا و قدیمیا میگفتن دوران خودشون خییلی بهتر از اون زمان ما بوده.
فکر کنم ما هم پیر بشیم بازم بگیم صد رحمت به اون سالا.
یعنی همین سالا که الان توش هستیما.
بازم کامل محبت ها و خوبی ها رنگ نباخته.
وای به اون روز که دیگه کسی معنی معرفت رو درک نکنه.

سلام آقای سرمدی. واقعا پستتون حرف حساب بود. یعنی خودم هم خیلی وقتا به این موضوع فکر میکنم. اگر اینهایی که فرمودید همه محقق میشدند…
خیلی خب. نمیخوام خیالپردازی کنم. ولی این زندگی ماشینی هم واقعا خسته کننده میشه خیلی وقتا.
این پست و اکثر کامنتهاش رو لاااایک میکنم به شدت. انشا الله که موفق و مؤید باشید. یا حق.

سلام آقا سعید گل. ما که با کسی مشکلی نداریم.
اما این کوسه ها به خصوص تو این یک ماهه اخیر، خییلی مشکلات واسه این محله به وجود آوردن که پشت پرده کماکان هم ادامه داره.
منتاها با مجتبی و سایر ویرایش گَران کل تصمیم گرفتیم بار این مسائل رو خودمون به دوش بکشیم و خاطر بچه های گل و با صفای محله رو بیش از این آزرده نکنیم.
تصمیم گرفتیم شادی هامون رو همه با هم تقسیم کنیم اما مشکلات و ناراحتی ها رو خودمون یه تنه پَر پَر کنیم.
پس آسوده باشین که این محله بیدی نیست که با این بادا بلرزه.

سلااام
بامداد نیکو
عالی بود چه قشنگ
مطلب تبسم رو هم خونده بودم ولی تازگی داشت و عالی بود
راستی ما با اینکه شهرنشینیم ولی از طبیعت میشه گفت بهره ی کافی و وافی رو میبریم
چون هنوز یه سری زمینه بایر هستش که باعث شده ما از سرسبزی و تراوت لذت ببریم
راستی دقیقا من الآن صدای خروس همسایه رو میشنوم و لذت میبرم
الآن هم جو گرفتم که از پای لپتاپ پا شم برم وسط حیاط
مرررسی امیر سرمدی پروداکشن

سلام بر زهره ی مظاهری.
شامگاه نیکو.
چقدر خوب. وای از اون روزی که این زمینهای بایر هم جاشونو به برجهای چند طبقه بدن.
میگم حالا جو نگیرت بیا تو خونه. خخخخ
مرررررسی فراوووو وووووو ووووووو وووووو، ووووو، ،، ، ووووو، وووووووون

سلام.
حیف که این جاده۱طرفه هست! ای کاش می شد دوباره نشست پای میز انسانیت و دوباره امضا کرد پای قرارداد هایی رو که شکستیم! دلم خیلی گرفته از این شکستن ها! خدایا کمکم کن که از اینجا به بعد هرگز ناقض قرار های ناگفته نباشم!.
ممنون آقای سرمدی و ممنون تبسم عزیز.
ایام به کام.

سلام پریسا. آره ای کاش میشد که دیگه ناقض قراردادهای بالا نباشیم.
اما افسوس و صد افسوس که چنان زندگی هامون با قراردادهای ذکر شده در بالا تنیده شده که فرار از خیلی های اونا واقعا امکانپذیر نیست.
اگه بخوایم تو زندگی آپارتمانی خروس داشته باشیم، به هفته نمیکشه که همسایه ها به خاطر سر صداش اعتراض میکنن و و و
ممنون بابت نظرت

سلام بر آقای سرمدی شهروز و تبسم از هر سه تون به خاطر متنهای جالب و واقعیتون ممنونم
امیر چقدر قشنگ نوشتی ایرادهای این روزها رو! چه قشنگ به هممون تلنگر زدی!
به نظر من هم این روزها تکرارین ولی شاید بعدها دیگه اینا هم نباشن و به قول خودت حسرت این روزها رو بخوریم

درود بر پریسیما. از تو هم سپاسناکم بسی بسیار.
آره مطمئنم باز الان وضعیتمون بدکناک نیست.
هنوز خیلی از رفاقتامون، انسانیتمون و و و سره جاشه و هنوز کامل نابود نشده.
هنوز دلفینها زندهن.
حالا شاید بعضیاشون از یه دلفین شاد به غمگین تبدیل بشن اما بازم دلفینن.

سلام آقا امیر خیلی مطلب زیبایی بود کاش یه روز میرسید که همه ی انسانها با هم خوب میشدن عواطف و احساسات بین مردم پر رنگ میشد زندگی خوب میشد نه این قرارمون نبود تو بی خبر بری خخخ
از تبسم خانم هم تشکر میکنم خیلی متنشون قشنگ بود کاش نسل کوسه ها منقرض میشد و همشون نابود میشدن تا ما یه دنیای آروم داشته باشیم

سلام وای گوشکن چه زود باورش شد بچه ها کسایی به ضد من کار میکنند وقتی دیدن من میخوام تو گوشکن بزرگ و زیبا مطلب بزارم اومده رمز منو از سایت برداشته و به نام من نظرات بد گذاشتن من از شما معضرت میخواهم به بزرگی خودتون ببخشید من رو تو شب روشن همین کارا تکرار شده و من خیلی زیاد از این چیزها حتی تو روستامون شنیدم ببخشید مرا دوستان گرامی و گران قدر دوستان چُن من در همه جا از یک رمز میام به همین دلیل تو یه وبلاگی من و دوستم کار میکردیم با یک نام کاربری اون میخواست تلافی کنه که چرا من زیادتر از اون میدونم به همین دلیل اومد اینجا زهرش را ریخت چُن من به او گفته بودم که ما یه سایت بزرگ داریم اونهم آدرس رو خواست من هم دادم اینجوری شد به بزرگی گوشکن ببخشید مرا حتی سه چهار بار تغییر رمز دادم ولی وقتی ایمیل میومد لینکی برا تغییر رمز برام ارسال نمیشد فگط میگفت از این لینک میتونم رمزم رو تغییر بدهم لطفا کمکم کنید امید وارم مجتبی من رو ببخشه امیدوارم بتونم تو سایت تو روی مجتبی نگاه کنم

سلام بر رضا حسینی. هر چند با توجه به آیپی های موجود مسئله ای که گفتی دور از ذهنه، اما به هر حال ما اصل رو بر برائت و صداقتت میذاریم.
به جهت مشکلاتی که دیشب به وجود اومد و جلوگیری از سو استفاده هایی که خودت گفتی، فعلا نام کاربری و رمز عبورت رو مسدود کردیم و اسمت از میان ثبتنام شدگان حذف شد.
با توجه به این که فعلا تا اطلاع ثانوی دسترسی به لینک ثبتنام برای اعضای جدید امکانپذیر نیست، اگر واقعا مشتاقی در این محله فعالیت کنی، تو فعلا آموزش هات رو ضبط کن.
همچنین نام کاربری و رمز عبور جدیدی که میخوای با اون در این محله شناخته بشی، به یکی از آدرس هایی که در پایین مینویسم ارسال کن. تا از آن پس پُستها با نام خودت منتشر بشه.
به محض این که یک پست آموزشی برای ما ارسال کنی، برای تو اقدام به ثبتنام میکنیم.
به هر حال بابت مسئله ای که به وجود اومد متأسفم و امیدوارم این درس عبرتی هم برای خودت بشه که دیگه همه جا با یک یوزر و پس ثابت وارد نشی تا اینجوری دوستانت نتونن ازت سو استفاده کنن.
آدرسهای میل برای فرستادن نام کاربری و رمز عبور جدید.
gooshkon2020@gmail.com
s.derafshian@gmail.com
amirsarmadi68@gmail.com

سلام واییییییییییییی چه تررررررررسسسسسسسسسسسسسناک چقدر این کوچه های محله رو پیچ تو پیچ کردید آقا خب قدیما سر هرکوچه یه چراغی یه مشعلی چیزی بود من اومدم یه کامنت بذارم بعد مدت ها دیدم خطا خوردچه خبر شده اینجا آیا ؟
خب بگذریم واقعا متن شما قابل
لایک هست آره هرچند خیلی امکانات رو داریم اما انگار سادگی رو یادمون رفته
من عاشق طبیعت و زندگیم
به خاطر همین میخوام به یاری خدا بعد از ارشد و دکترا یه روستایی رو انتخاب کنم و یه زندگی سبز یه باغچه پر از مرغو خروس رو توش تجربه کنم البته همه میگن این رویای الان تو هست وقتی به اون سن برسی توی تکنولوژی و صنعتی شدن گم میشی که امیدوارم اینطور نشه

سلاام فرشته خانوم حسینی. به به از این ورا.
قدم رنجه فرمودیناا. خخخ
اصفهان هم که نشد زیارتتون کنیم.
آره چیزی که گفتی منم عاشقم زیاد.
البته میدونم به خاطر مسائل کاری و و و فقط در حد یک رؤیا و آرزو واسم باقی میمونه.
اما امیدوارم تو بتونی عملیش کنی هر چند…..
بیشتر به محله ی خودت سر بزن، این مهتابی های سر کوچه ها رو هم دادیم تعویض کنن از فردا شب نصب میشه. ححح

salam ملیسا khoobi? ممنون az lotfat.
تو AZ KOAJJA میدونی که MEHRIYEH RO زیاد نمیگه؟ خخخخخ
MISI MISI MISI KEH OOMADI?
NAYOOMADI?
DARI MIYAY?
MIKHAY BIYAY?
CHERA?
BARAYEH CHI?
AAHAAN NEMIYAY?
KHOB NAYA.
خخخخخخ خخخخخخ خخخخخخ خخخخخ ححححح ححححح خخخخخخخ خخخخخخخخ حححححح خخخخخخ
ببین امروز صبح برای گرفتن کارت معافیم رفتم واکسن زدم.
دکتره گفت احتمال داره تا دو سه روز تب کنم و کلا حالم خوش نباشه.
الانم فکر کنم دارم هذیون میگم

دیدگاهتان را بنویسید