خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یعنی میشه؟

یه مدته که خودم باهام قهر کرده.
هرچی صداش میزنم جوابمو نمیده.
رفته یه گوشه نشسته، سرشو گذاشته روی زانوش و تکون هم نمیخوره.
حتی وقتی صداش میکنم سرش رو هم تکون نمیده.
چند بار رفتم کنارش نشستم و صداش کردم، تکونش دادم ولی اعتنا نکرد.
دستش رو گرفتم که دستمو پس زد.
سرش رو آوردم بالا ولی خودش رو کنار کشید و دوباره سرش رو گذاشت روی زانوش.
حتی وقتی صداش میکنم که بیاد یه چیزی بخوره باز هم از جاش تکون نمیخوره.
فقط چند دقیقه یک بار یه نفس عمیق میکشه و با یه آه بلند بیرون میده.
آخه میدونید چیه؟
ازم ناراحته.
حق هم داره.
من باهاش خوب نبودم.
همیشه اذیتش کردم. همیشه نادیده گرفتمش. همیشه دیگران رو بهش ترجیح دادم. همیشه به خاطر دیگران کوچیکش کردم. وقتی باید بزرگ نشونش میدادم، تحقیرش کردم. میپرسید چرا؟
خب معلومه. به خاطر خوشی دیگران. به خاطر این که بهم بگن آدم خوب. بهم بگن متواضع. بهم بگن کاردرست.
همیشه برای تأیید دیگران بهش ظلم کردم. اذیتش کردم. جلوی هر کس و ناکسی خوردش کردم که پیش اونای دیگه بزرگ باشم. آخه الآن همه اینطوری میخوان. کسی خوبه، کسی رفیقه، کسی انسانه که کوچیک باشه. حقیر باشه. مطیع باشه. همیشه بگه چشم. همیشه بگه بله شما راست میگید. همیشه بگه مخلصم، چاکرم، کوچیکتم، سرور مایی. هیچوقت به خاطر اون با کسی درنیفتادم. هیچوقت نشد که کسی بهش توهین کنه، کوچیکش کنه، تحقیرش کنه و من ازش دفاع کنم.
اما حالا. حالا میبینم که اونهایی که به خاطرشون با خودم در افتادم، خودم رو شکستم، دلش رو رنجوندم، نیستن. استفادشون رو کردن و رفتن. رفتن سراغ یه کوچیک دیگه. یه مخلص دیگه. یه چاکر دیگه. اون رو هم میشکنن و میرن سراغ بعدی. ولی من چی! من که نمیتونم خودم رو بذارم برم. تا آخر دنیا باید با هم باشیم. این منم. من. منی که همیشه برای دیگران خواستم نه برای خودم. برای دیگران زندگی کردم نه خودم. برای دیگران خرج کردم نه خودم. به خاطر دیگران دوستشون داشتم نه به خاطر خودم. همیشه محکوم به این بودم که فقط به فکر خودمم نه اونها. همیشه محکوم بودم که براشون ارزش قائل نبودم و به فکر خودم هستم. ولی من نمیدونم اگر اونها راست میگن چرا خودم باهام قهر کرده؟ چرا جوابمو نمیده؟ چرا الآن خودم هم باهام نیست؟
دیگه مطمئن شدم که دنیا همیشه همین بوده. همیشه باید منتظر تنهایی باشی. همیشه باید به روزی فکر کنی که دیگه کسی نیست و تو موندی و خودت. تازه اگر خودت مثل خود من باهات قهر نکرده باشه. با هر کس صادق باشی نمیمونه. با هر کس صاف باشی نمیمونه. با هر کس رفیق باشی نمیمونه. باید خرج کنی. یا از جیبت یا از شخصیتت یا از عزتت تا باهات بمونن. باید سرت پایین باشه تا بهت بگن سر به زیر. باید هیچی نخوای تا بگن فروتن. باید تو سرت بزنن و ساکت باشی تا بگن پهلوون. باید ریز باشی. کوچک و پَست. بزرگ باشی تنها میشی. چون کسی بزرگها و محکمها و باشرفها رو دوست نداره. جنگل شده. بخور تا خورده نشی. بُکُش تا کشته نشی. بزن تا نخوری. برو تا نرفتن.
و حالا. حالا من موندم با خودم که دیگه براش بی ارزش شدم. نمیدونم. شاید منو نبخشه. منم جاش بودم نمیبخشیدم. به کیا فروختمش؟ کدومشون موندن؟ کدومشون حالم رو میپرسن؟ کدومشون منو یادشونه؟ میخوام برم برای خودم یه کادو بگیرم. بهش بدم شاید باهام آشتی کنه. ولی چیزهایی که میخوام براش بخرم رو نمیدونم کجا داره. میخوام براش محبت، مهربونی، دوستی، رفاقت، صداقت، پاکدلی، عشق و انسانیت بخرم.
ولی میدونم گیرم نمیآد.
دارم میرم یه دوری بزنم شاید پیدا کردم.
شاید یه دست فروش دوره گرد، یه آگهی توی نیازمندیهای روزنامه، یه صفحه ی تبلیغاتی توی اینترنت، یه تراکت بتونه بهم کمک کنه. تا حالا که ندیدم.
فکر هم نمیکنم بتونم پیدا کنم.
ولی امید دارم.
امید هنوز باهام قهر نکرده.
خیلی باهام سرد شده. به زور جوابمو میده. ولی قهر نیست باهام. شاید هنوز هم دلش برام بسوزه و یه کاری برام بکنه.
میخوام امتحان کنم ببینم هنوز هم میشه یا نه.
یعنی میشه؟

۵۶ دیدگاه دربارهٔ «یعنی میشه؟»

خودش …بیا بغلش خو ….بیاین هم دیگه رو ببوسین با هم آشتی کنین.
من سعی میکنم به خاطر هیچکی با خودم در نیفتم ۲ بار بد جور ضربه خوردم از این بابت.
نمیدونم .فعلا ک تسلیم نشدم تا یه بار دیگه ضربه بخورم.امیدواررم تسلیم هم نشم هیچوقت.چون میترسم ضربش خیلی کاری باشهه

بیخیال دُکی!
دیگه در اون حدها هم نیست.
ولی شاید باورت نشه.
من کلاس چهارم ابتدایی که بودم یه مقاله نوشتم درباره ی نحوه ی یاد دادن زبان انگلیسی به کودکان از دید یه کودک.
توی مجله ی لوح چاپ شد.
یعنی همچین بچه زرنگیم من.

درود
داش شما یه کیلو شیرینی بخر با خودت آشتی کن بعد برو تو اطاق آهنگ علی عبدالمالکی رو که میخونه
چی میخونه .
در گوش من گفت
چی گفت .
تو زیر زمین گفت
چی گفت .
نه خدایی برو آهنگی که میگه :
دل من بغضتو بشکن غریبگی نکن با من ببار مثل ابر بهار دل من :::
اونایی که تو رو شکستن . بالا سری جوابشونو میده . ببار مثل ابر بهار دل من …. اینجا رو صداتو ببر بالا
بعد بیا از اول . غصه نخور ای چش بی کسم : گریه نکن گلم همه کسم : رسم چشما نابیناییه : چشکم : چشکم چشکم .
باقیش رو خودت بلدی داش .
ولی داش ببخشید یه بنده خدای میگفت که بعضی ها یجورین .
یعنی هر کس لیاقت احترام آدم رو ندارن .
میگفت احترام گذاشتن به بعضیه ها دور از جون مثل اینکه دستمال قرمز رو بگیری جلو چشم گاو و طرف رم میکنه .و جفتک میزنه
تو این زمونه عشق نمیمونه . یعنی باید با هر کس مثل خودش تا کنی .
این بود انشای من

سلام فرامرز.
شیرینی هم امتحان کردم جواب نداده هنوز.
ولی مشکل اینجاست که خیلیها اولش نشون نمیدن که واقعً چه شخصیتی دارن.
وقتی حسابی قاطیشون شدی و رفاقت کردی یه جا چنان میزننت زمین که صدای استخونات میره تا اون بالا بالاها.
اینم جواب انشای تو.

سلام خدمت آقای حسینی،زیبا و به جا بود ولی مهم اینه که امید با خودتون یا خودمون قهر نکرده باشه،امید خیلی بچه مثبته و فکر میکنم بجز تلاش و پشتکار ،از من و بزرگمهر چیزی نخواسته ،همه ی دنیا دست من نیست اما بیشتر دنیا دست امیده،تازه هم امید به شما احتیاج داره ، از اون بپرسین، آهای امید بیا پسرم ،آفرین ،مگه تو ارادتمند همه ی بچه های محله ی آقا مجتبی نیستی؟ چی؟…..بلندتر بگو…..هستی ؟ آفرین بیشتر به این امید، مثلا فکر میکنم یکی امیدوار بوده یه محله ی مجازی درست کنه بعد یکی عزمش رو جزم کرده و بعد یه عالمه به امید کمک کردن حالا یه محله داریم که دید و بازدید واقعی هم داره و فقط مجازی نیست ، امید دلش براتون نمیسوزه فقط به شما احتیاج داره براش برنامه ریزی کنین، ولی متن بسیار زیبایی بود و به هر حال انسان تجربیاتش رو مینویسه خیلی خوبه، و به این …اسمش چی بود ؟…..آها ،امید، کمک میکنه که آدم بهتر براش برنامه ریزی کنه.همیشه سربلند باشید

سلام بر مادر محله.
راستش حرکت کردن و زندگی کردن یه توانی میخواد.
یه قدرت حرکت و انگیزه.
توانمون تحلیل رفته.
انقدر زمین و زمان داره بهمون سخت میگیره که روز به روز داریم ضعیفتر میشیم.
ولی مطمئنً بزرگمهر به خاطر داشتن مادری مثل شما هیچوقت زیر بار این دنیا خم نمیشه.
با بزرگی به هه مهر میورزه و بزرگ میمونه.
منون از شما.

سلام مجدد، فراموش کردم بنویسم شما مایه ی سربلندی محله ی ما هستین و مایه ی خوشحالیه که میتونم دوستان با صداقت و پر از همت والا مثل شما، برای پسر کوچولوی زیبا باهوش و مهربونم پیدا کنم. میتونست این محله نباشه یا اصلا اینترنت اختراع نشده باشه ….. وای چقدر سخت بود . سربلند تر از همیشه باشین

آخ دلم هیشکی کنارت نیست سر کن با خودت
زیر و رو شو دنیا رو زیرو زبر کن با خودت
وقتی میبینی خودت داره کلافت میکنه
از خودت پاشو خودت باشو سفر کن با خودت
هر زمستون پیش از اینکه ریشه پا بندت کنه
شاختو بردارو تمرین تبر کن با خودت
یا بسازو دونه دونه مرگ برگاتو ببین
یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت
سر بچرخونـی مسیر روبرو تو باختی
از پل تردید با قلبت گذر کن با خودت
تنها موندی با خودت با دشمنت با دوستت
آخ دلم هیشکی کنارت نیست سر کن با خودت

این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو ، غزلم شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیه می نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد

بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد

وقتی نقاب محور یک رنگ بودن است

معیار مهرورزیمان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است

اصلا کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش ، نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام

بگذار صادقانه بگویم ، که خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق

اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق

من را به ابتذال نبودن کشانده اند

روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریاکار زنده اند

این گرگ سیرتان جفاکار، زنده اند

یعقوب درد میکشد و کور میشود

یوسف همیشه وصله ناجور میشود

اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند

منصور را هر آینه بر داار میزنند

اینجا کسی برای کسی کس نمی شود

حتی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است

ما میرویم هرکه بماند، مخیر است

ما میرویم گرچه ز الطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

ما میرویم مقصدمان نا مشخص است

هرجا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم

اینجا که گرگ با سگ گله برادر است

ما میرویم، ماندن با درد فاجعست

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعست

دیریست رفته اند ، امیران قافله

ما مانده ایم ، غافله پیران قافله

اینجا دگر چه باب من وپای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باج میرویم

ما هم بدون باج به معراج میرویم

سلام شهروز.
آخی، تو با خودت چه کردی که باهات نیمه قهره؟
حتما بازم ازون شیطنتهای همیشگی بوده نه؟
منم توصیه های مهربون مادر محله رو لایک میزنم و ازت میخوام که با امید هم یه مشورتی چیزی بکنی ضرر نمیکنی.
البته امید یه پسر عمو داره به نام انگیزه، اونم بچه بدی نیست یه صحبتی هم با اون بکنی بد نیست.
خعععععععععععلی چاکریم، البته بصورت کاملا واقعی.

سلام عمو.
این انگیزه هرچی بهش زنگ میزنم ریجکتم میکنه.
ولی وقتی نامردی و نارفیقی ببینی امید و انگیزه هم به این راحتیها برات کاری نمیکنن.
دل شکسته چینی نیست که بندش بزنیم.
واقعی واقعی ارادت داریم زیااااااااااد.

بعضی وقتا به یه جایی می رسیم که از خوب بودن خودمون با بقیه پشیمون می شیم حقیقت نه فقط آدما که دنیا اینه که هم محل گذره هم تغییر پس از اولش باید تکلیفمونو با خودمون روشن کنیم آیا اگه خوب باشم و گذشت کنم بعد سالها عمر با خودم راحتترم یا این که با همه مقابله به مثل کنم ؟اگه از اول این شکلی تصمیم بگیریم و انتخاب کنیم بابت خوبی و بدیمون باین شک نمی رسیم و منتظر نتیجه نمی مونیم

سلام ترانه.
من اولی رو انتخاب کردم.
ولی چرا همیشه باید ما خوب باشیم.
مگه غیر از اینه که هر کس توی زندگیش نسبت به دیگران یه مسئولیتهایی داره و در مقابل حق و حقوقی هم داره.
چرا ما باید فقط مواظب باشیم که حق دیگران رو ضایع نکنیم.
پس مسئولیت دیگران در برابر ما چی میشه.
چرا همیشه باید حق بدیم و حق نداشته باشیم.
مشکل اینجاست.
ممنون از حضورت.

سلام اولش میخواستم بگم مرده ولی درک میکنم با این تفاوت که تازگیا شادانم خوبی ما یا من نوعی به ضررمون تموم نخواهد شد منتظر بازخوردش باشید این اونی نیست که میبینید این من شما حق داره ولی بهش بگید ببین ما پیش خودمون وجدانمون و خدا مون سر بلندیم که وظیفه انسانی مون رو انجام دادیم به درک که نمیمونن خوب بیلیاقتی از اوناست رویه رو تغییر بدیدو حسابی بهش برسیدو حالا که بی ارزشی یا نفهمی این آدمها رو درک کردید دیگه خوبی رو بذارید برا اهلش آشتی شد یادتون نره شیرینیشو هم به ما بدید

سلام ثنا.
هر کسی به این راحتیها قابل شناخت نیست.
همیشه آدمهای مرموز خسارتها زدن و قلبها شکستن.
حالا این آدما توی زندگی یه سریها مثل تو کمتر بودن و برای یه سریها زیاد.
برای من که زیاد بودن و همیشه هم ضرر دیدم.
ولی چشم. آشتی کردیم اعلام میکنیم همه بیایید شیرینیخوری.

سلاااااآاام بر شاه شاهان شهروز خان حالا چرا با خودت یا نه اینکه خودت باهات قهر کرده آیاااا خوب بهش بگو با امید و مهر انگیز و انگیزه یه مذاکره ای داشته باشه و باهات آشتی کنه خخخخ
حالا جدا از شوخی واقعا همه واقعیتها رو نوشتی همیشه همینطوریه همه اگه بخاطرشون بخوایی خودتو کوچک کنی آدم خوبی هستی همچین که بر حق حرف بزنی میشی آدم بده….
خیلی مطلبت زیبا و بجا بود میسی میسی میسی شهروزی زیااااآاااد
خدافسی باباییییابایایاایاایابااااایییی

آدمها می آیند!
گاهی در زندگیت می مانند
و گاهی در خاطراتت!
آنهایی که در زندگیت می مانند
همسفرت میشوند و
آنهایی که در خاطراتت می مانند
تجربه ایی برای سفرت!
گاهی با یادشان لبخند میزنی
گاهی لبخند از لبانت میگیرد.
اما تو لبخند بزن به تلخترین خاطراتت.
آدمها می آیند
و این اتفاق باید رخ بدهد تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند
“ماندن”
هنر میخواهد!

سلامی دوباره . دوستان ببخشید حالا یا شهروز یا آقای سعید درفشی که بابت گذاشتن پست که من از دیشب تا الان دارم کشتی کج میگیرم ولی نمیشه . پستم هم کتبی هست یعنی نوشتاری . اموزش رو هم گوشیدم ولی نشد حالا یکی از دوستان بیاد کمک کنه . بخدا ثواب داره . دوستانی که مدیر فنی پست و کامنتها هستن اگه بشه اسکایپ بازی کنیم ممنون میشم . یا دوستانی که پست گذاشتن مثل شهروز جان .
اگه اسکایپتون رو بنویسین تا اسکایپ بازی کنیم ممنون .
مدیر محترم که روزهایی که تقویم قرمز هست میاد . .

سلام آقا شهروز خیلی زیبا نوشتی متإسفانه خیلی از ماها همین جوری هستیم که قدر خودمون رو نمیدونیم گمش میکنیم و بهش بها نمیدیم
ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست انشا الله که خودت زودتر باهات آشتی کنه یه خورده باید نازش بکشی دیگه هاهاها

با سلام مجدد خدمت آقای حسینی گرامی و گرانقدر
چون موضوع انتخابی شما مشترک خیلی از ما انسانها هست با اجازه ی شما بعنوان یک بزرگتر تجربیاتم رو برای جمع بندی بیشتر موضوع میگم، جامعه ی انسانی شبیه بدن یک انسان میمونه( این نظریه ی افلاطونه) یعنی بین بخش های مختلف جامعه- خانواده و دوستان مثل همون بدن انسان روابط منطقی و علمی وجود داره. مثال میزنم: چربی یه ماده ی مفید برای بدنه یعنی برای گرم نگه داشتن بدن و تولید انرژی به شدت به چربی احتیاج داریم حالا هر غذایی بخوریم ، اضافی اون غذا بصورت ماده ی با ارزش چربی ذخیره میشه، حالا این آدم تحرک نداشته باشه ورزش هم نکنه و غذا هم زیاد بخوره خوب چی میشه …..بافت چربی اضافه و اضافه تر میشه بخصوص دور قلب و رگهای قلبی پر از رسوب چربی میشه –طرف سکته میکنه و بعد هم میمیره، یعنی ما در هر چی باید اندازه نگه داریم ولی این اندازه برای همه یکسان نیست همونطور که یه آدم قد بلند و ورزشکار ظرفیت خوردن غذای بیشتر رو داره، بعضی آدمها هم میشه باهاشون صمیمیتر بود ولی به هر حال حفظ فاصله ها بخصوص در محیط کار یا خانواده (مثال اینکه همه جا ) خیلی مهمه، از رابطه ی والدین با فرزند که صمیمی تر نداریم( یه وقتهایی هم داریم!) اما پس از بلوغ جنسی و بلوغ اجتماعی آدمها ، هورمونهای بدن دستور میدن و خواهش میکنن آدم مستقل بشه، و از پدر و مادر جدا بشه و ازدواج کنه و زندگی مستقل از اونها رو داشته باشه ولی با حفظ احترام و حق شناسی همیشه حواسش به والدینش هم باشه( میتونه هم نباشه و بشینه تا نتیجه اش رو ببینه) ، ولی تمام این موارد هم تربیت پذیره و مطالعه ی تجربیات اشخاص و جوامع دیگه در کتابها و گفتگو با انسانهای با تجربه میتونه خطاهای ما رو در مورد شخص شخیص خودمون افزایش بده و البته بیشترش با کسب تجربه ی شخصی بدست میاد همونطور که پیر قدیم میگه “من موهام وتوآسیاب سفید نکردم”، نکته ی بعدی گفتن این تجربیات برای بقیه ی دوستانه، که شما خیلی صمیمی و واقعی برای همه توضیح دادین، زندگی انسان، چندین فصل داره ، برخی اتفاقها یک فصل زندگی رو میبندن و فصل جدیدی آغاز میشه یعنی برای کسب برخی تجربیات اونقدر بهای سنگینی میدیم که موهامون سفید میشه و دور چشمامون چروک میوفته، اما اگه ، ایمان قوی به هدفمند بودن هستی داشته باشیم ، میتونیم بگیم عجب تجربه ی عمیقی بود ، بهتره بیشتر برای خودم احترام و ارزش قائل باشم این تجربه رو برای بقیه هم نوشتم و حالا این فصل از زندگیم تموم شد با کوله باری از این تجربیات ،آینده ی زیباتنری میسازم، خداوند من رو نیک آفریده من هم این نیکی ها رو افزایش میدم.
من (منظورم مادر بزرگمهره…خخخخخخ) الان دارم به محل کارم با یک مدیریت جدید میرم و بر اساس همین تجربیات، که قبلاً بهایش رو دادم، با برنامه ریزی و خلاقیت بیشتری میرم و حواسم به خیلی موارد هست ، که شاید قبلاً حواسم نبوده یا برام اهمیت نداشته .
همه ی ما به فصل جدید زندگیمون خوش اومدیم .ان شائ الله که همگی سربلند-سرفراز و سرشار از امید و تلاش باشیم. راستی عکس شما رو با همکارتون و مهمون برنامه خانم قلی خانی دیدم ، ولی ننوشته بودین شما کدوم هستین!
شکلک مگه من فضولم
شکلک آره بیام تهران میخوام بزرگمهر رو بیارم با شما دوست به این خوبی و سرشار از تلاش آشنا بشه
شکلک حواستون باشه روابط آدما با هم مثل بدن انسان میمونه، و باید قوانین حاکم بر این روابط رو بشناسیم
شکلک خودتون شما رو دوست داره
شکلک برم دیرم شده

ایزد یار و یاورتان باد.

سلام به مادر محله.
تمام حرفهای شما درست و منطقی بود و حرف حساب جواب نداره.
ولی خیلی وقتها آدمها معادلات رو به هم میزنن.
ما، با تکیه بر پشتوانه ی فرهنگی که فقط عددش رو میدونیم که چند هزار سالست و هیچی از کیفیت و غنی بودن اون نمیدونیم، از اونچه که باید باشیم فاصله گرفتیم و با این فاصله گرفتن داریم به هم ضربه میزنیم.
برای بالا رفتن به جای تلاش خودمون، پا روی شخصیت دیگران میذاریم و بالا میریم.
برای بزرگ شدنمون، به جای بزرگی کردن دیگران رو پست و حقیر میکنیم.
برای قدرتمند شدن دیگران رو میکوبیم.
برای ثروتمند شدن از دیگران میگیریم.
برای عشق ورزیدن دیگران رو ابزار خودمون میکنیم.
اینها رو نه افلاطون در یونان، نه کوروش و داریوش در ایران گفتن.
از لطفتون نسبت به بنده ممنونم.
من توی اون عکس تیشرت پوشیدم که نسبت به بقیه مشخص هستم.
ممنون که حضور دارید.

درود! من دیر آمدم،‏ اما خوش آمدم! هرچه دیر آید-خوش آید،‏ شهروز جون مطلب زیبایی نوشتی،‏ خوشمان آمد! عزیزم بهتر بود در پایان مطلب مینوشتی-این حرف دل خیلی از ماهاست تا دوستان به خودشون بیایند و خودشون را بیشتر بشناسند و با خودشون آشتی کنند و تو را خطاب نکنند! دوستت دارم شیطونتر از خودم! من یک عصای فلزی داشتم که حدود چهار سال بود که داشتمش و از بس ماشین رفته بود رویش و تکه ی پایینش خم شده بود و صافش کرده بودم،‏ جای دوستان خالی-امروز صبح موقع رفتن به اداره یه ماشین دنده عقب رفت رویش و تکه ی پایینش شکست و آویزان شد و من با عصای شکسته پنجاه دقیقه پیاده رفتم تا بالاخره که قرار بود سی دقیقه دیگر پیاده روی کنم تا به اداره برسم همکارم از اداره با موتور به سراغم آمد و مرا به اداره برد و بجای یک ساعت و نیم مرخصی یک ساعت مرخصی منظور شد،‏ با شکستن عصا من به اتوبوس واهد نرسیدم و قصد کردم تا اداره پیاده بروم،‏ لجبازی-با عصای شکسته هم لجبازی؟! کیف کردی عزیزم؟! ماااااا اینیم دیگه! جدا عصا شکستن بهتر از پا شکستن است! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

دیدگاهتان را بنویسید