خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من و شما و تهران و گوشکن و سفر

درود به همگی!
عده ی کمی که خیلی خوشحال شده بودید گوشکن تعطیل شده، به خوشحالی‌تون ادامه بدید که میگند خنده و شادی بر هر درد بی‌درمان دواست و خوب شما که از تعطیلی ی سایت خوب خوشحالید حتما ی درد بی‌درمونی دارید. مطمئنم با شادی کردن برای تعطیلی سایت، این درد بی‌درمان شما هم خوب میشه. قول میدم. ستاد حمایت از بیماری های مجازی خاص… خخخ

و اما شمایی که جزو گروه اکثریت هستید که چراغ روشن یا چراغ خاموش، منتظر برگشتن سایت بودید، باید بگم شما هم میتونستید فرض کنید گوشکن واسه همیشه، تعطیل شده. اینطوری، وقتی برگشت، سورپریز میشدید. نه مگه؟

احساس می‌کنم هرچی اینجا بیشتر حرف بزنم و بنویسم، اکثریت که گوشکنی هم هستید، خوشحالتر میشید. هی میخونید میبینید هنوز تمام نشده، هنوز صفحه رو با ی نوشته ی خشک و خالی تمام نکردم برم، هنوز هستم و هنوز هستید.
وقتی این جملات رو میخونید، از اینکه هنوز ی صفحه ی کاغذ، حتی ی برگ هست که میتونم روش بنویسم و میتونید خط به خط من رو دنبال کنید، لذت می‌برید.
حد اقل، اگه چند روزی چند هزار نوشته و کامنت در دسترس ما نبود، مطمئن بودید یکی هست که به شما فکر میکنه و شما بهش فکر می‌کنید! دقیقا مث فیلم هندی‌ها که ایجوری عشقولانه میشه.

از هندی و فیلم هندی گفتم یادم به ی روزی افتاد که رفته بودم ساندویچی. بهش گفتم دو تا هندی بذار. طرف درومد گفت مردم توی ی بندریش موندند، تو چطور دو تا میخواهی، اونم هندی؟

هه. به هر حال، من همینطوری انگشت‌هام کار می‌کنند و دارم می‌نویسم شما هم تا وقتی من می‌نویسم، بخونید. یادمه نوشته های این ریختی من رو خعلی دوست می‌داشتید. البته اون موقع ها شاید سر‌کیف‌تر بودم چرتو پرتو طنزو نون اضافه با سس زیادتر قاتیش می‌کردم. لامسب نونم بیست سی درصد گرون شده دیگه توی نوشته هام هم نمیتونم واستون نون اضافه بگذارم! خخخ.

آخه بذارید اینو هم بگم. من هر وقت میرفتم نانوایی نون سنگک به قیمت 675 تومان بگیرم، ی پلاستیک هم واسه خشک نشدن نون می‌گرفتم به قیمت 225 تومان که بشه روی هم دیگه 800.
جا دشمن‌تون خالی هف هش ده روز پیش رفته بودم نانوایی ی نون سنگک بگیرم که تصمیم گرفتم پلاستیک نگیرم و 225 تومان صرفه‌جویی کنم. آقا چشمتون روز بد نبینه، ما هزار تومان پولو که بنده ی خدا از همه جا بیخبر بود و زبونم نداشت دادیم به نانوا، بهش گفتیم پلاستیک نمیخواهیم. به این خیال که 425 پس میده. دیدیم دویست پس داد. اعتراض نمودیم که آقاجان، پس پس ندادی! گفت چیو؟ گفتم پول نایلون که نخریدمو. گفت خیالت خام! اون موقع که نون ششصد بود گذشت! الان باید هشتصد اخ کنی! اگه نایلون میخواستی که همون هزار ازت می‌گرفتم! این بود که اون شد! خلاصه منم دم از سم درازتر، با نون داغی که مث افکارم وارفته بود، برگشتم خونه.
الانم دوشنبه 24 آذر، تازه از تهران برگشتم. توی راه برگشت، نان سنگک داغ از اون ها که گرون شده با حلیم خریدم زدم به بدن! جای شما خالی. راستی برای بچه هایی که چاشنی تعجب‌شون کم شده و اون‌هایی که منتظر اخباری هستند که باهاش ذوق‌مرگ بشند بگم وب قبلی ما توی بلاگ‌فا مسدود شده.
gooshkon-ir.blogfa.com
برید ویزیت کنید حالشو ببرید!

دیگه. دیگه چی بنویسم که خوش‌تون بیاد! راستی این دو سه روز تعطیلی رفته بودم تهران هم اگه بشه بچه های لب خطو ببینم که ندیدم، هم دیداری با بروبکس اکیپ همیشه خوش‌مون تازه کنم که کردم و هم اتفاقهای خوب دیگه رو تجربه کنم که اونم اتفاق افتاد. آخه جمعه و شنبه که تعطیل، یکشنبه هم که من محل کارم آف، شهروز پیشنهاد کرد بیام منم دیگه با خودم گفتم سه روز تعطیلی رو عشق است!

بیست آذر، پنجشنبه شب، خودم به انضمام ی کوله و دو ساندویچ، راهی تهران شدیم. ساعت حدود سه و چهار نیم شب جمعه بود که باید می رسیدم ترمینال جنوب ولی به قول آقای راننده “لالا تشریف داشتم” و خوب مجبور شدم فردوسی پیاده شم و برم نواب که تاسکی خدا بگم چیکارش نکنه، کرایه ی روز که پنج تومان میشد رو به جای اینکه هفت تومان به خاطر نصف شب ازم بگیره، ده تومان ازم گرفت! وقتی توی مقصدم پیاده شدم، استقبال گرم فرشته و حسین منو سورپریز کرد! البته اولیش کوچه بود، دومیش دوستم! خخخ.
به هر حال، دم حسین بلوردی گرم که هوای منو توی دو روزی که خونه‌شون بودم داشت. حسابی در حد ی هواپیمای بویینگ 707!
نصف شبی که کمی تا قسمتی زیاد با حسین گفتیم و گپیدیم و بعدم خوابیدیم. صبحم که لنگ ظهر بیدار شدن همان و گشنگی همان! امان امااااان! ببشقید! ی لظحه رفتم توی فاز پست عمو چشمه. خوب. کجا بودیم؟ جمعه، 21 آذر، تهران، خونه ی حسین. بنده ی خدا حسین رفت نون لواش یواش گرفت اومد من با پنیر و گردو و کاپوچینو زدم به بدن. به قول شهروز که با امیر در همون لحظات ملکوتی رسیدند، صبحانه خوردنم ی چهل دقیقه ای اگه بیشتر نشده باشه طول کشیده بود!

بعد صبحانه دوباره نم نم بارون. حرف زدیم و گپیدیم و شیطنت های از نوع مردونه کردیم. از همون مسخره‌بازی ها که وقتی چهار تا آدم گنده با هم می افتند به پا می کنند. زدن توی سرو مغز هم دیگه تا فرهود و داوود و عود. بگذریم! حروف رمز که باز کردن نداره شما هم گیری دادیاااا!

جاتون خالی، ناهار رو چهار بعد از نیمه‌شب که نه ولی بعد از ظهر سرو کردیم. مرغ پلو با زرشک. فکر کنم ی کمی ترتیبش فرق میکرد. آخرش که همهش قاتی میشه. پس بیخیل! شب شد. شب شد. شب، شبو شبو شب شد. گفتی که مییایی امروز، امروزت که امشب شد. این شبم سحر شد! بعله. اینا رو من نمیگم. شاعر علیه سلام می‌فرماید و خوب شهرام شپره هم می‌خواند! توی همین هیریویری، من طبق معمول هفت هشت روز پیش، مشغول چکش‌کاری سایت بودم. البته من که نه زیاد. بیشتر بچه های نگاه روشن بودند که چکش و تیشه و ریشه به دست بودند. بگذریم. بقیه‌اش رو حال ندارم بنویسم. خلاصهش این میشه که من توی تهران، خونه ی شهروز این ها هم رفتم، به جام جم رادیو هم رفتم، شاهد ضبط برنامه ی لحظه های خودمونی هم بودم، افتخار دیدار سرکار خانم ستاره ی اسکندری هم نسیبم شد، درکه هم رفتم، جوجه با ماست موسیر و دوق پارچی هم خوردم، مترو هم رفتم، سه تا قبلتر مجری شبکه ی ورزش جناب آقای شهریاری رو هم زیارت کردم، غذا هم خوردم، صدای دستفروش های بزرگسال رو هم توی گوشم حفظ کردم، یک عالمه تجربه های جدید و قدیم هم شامل حالم شد و همینها دیگه! اصلش اینکه خیلی خوش گذراندم در حد مرگ! دم شما و شهروز و حسین و فرشته و خودم و ساندویچ ها و کیفم و کاپشن و راننده تاسکی و همه ی دست اندر کارانی که موجبات لذت چند روزه ی تعطیلی ما را فراهم نمودند گرمتر از بخاری های مارک آمریکایی و ژاپنی و کلا هر کشوری که بهترین مارک بخاری رو میزنه! هه!
راستی، خبر های خوبی واسه همه دارم. حالا که محله اومده بالا، ما هم قراره بریم بالا. ی نردبان خوب خریدم میذارم ازش میریم بالا، تا ماه میشه باهاش رفت. حتی من امتحان کردم ازش که بری بالا، میتونی از وسط ابرها رد بشی و ستاره چیدن رو هم تجربه کنی.

به رسم همیشه، خوش باشید تا همیشه!

امضا: مجتبی خادمی، چاکر همه ی گوشکنی ها!

۹۹ دیدگاه دربارهٔ «من و شما و تهران و گوشکن و سفر»

سلام مجتبی. خیلی خیلی خیلی خیلی بی معرفتی نکرد یه زنگ بزنه بگه تهرانم دعوتش کنم… میبینین بچها دوستم دوستای قدیم شکلک خیلی ناراحت و از اون قهرای بچگونه که اخم میکنن.
رعد کجایی که بیای ببینی کجایی نه کجایی چرا جواب نمیدی.
رعد دارم صدات میزنماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
آخ ببخشید اینجا نوشتست. صدا نداره شرمنده ضایع شدم… شکلک خجالت و چشمک.
دوستون دارم خیلی خیلی دوستون دارم فعلا.

هومن جونم، اوه اوه اوه. ببین چه سعادتی رو از دست دادم. راستیاتش اون موقع که تهران بودیم به ذهن سفالیم خعلی فشار آوردم که کیو زنگ بزنیم بریم بیرون ولی از اسمش پیداست دیگه! ذهنم سفالین بود و نشد بشه. اصن فکر میکردم گوشکنی ها اهل هزار جا باشند غیر از تهران.
شکلک مجتبی در وضعیت بچه های پشیمون مث سگ!
جبران میکنیم. قول، قول!
در ضمن، اون رعد خیلی خل و چل تشریف داره. روش حساب باز نکن. ما از پرینتر حرف می زنیم ایشون از سواحل مدیترانه ای!
اصن کلا انگار از اول زندگیش پرت بوده، پرت!

سلاام بر مجتبی خادمی.
اول ابراز شرمندگی برای غیبتم در خونه حسین به دو دلیل که شرمنده شدم و نتونستم بیام به لپ بوس شم، البته امیر و شهروز در جریان دلایل غیبت من هستنا.
دوم هم که خوشحالی بی حد و حصر برای آغاز مجدد رفت و آمد های توی کوچه پس کوچه های محله، حالا با نردبان و یا بی نردبان.
بعدش هم که بازم بگم که بدون من حالشو بردید که من نمیبخشمتون.
در آخر هم نمیدونم جز خداحافظی دیگه چی بگم.

سلااام عمو چشمه! پس منظورت اینه که جریانات نبودنت رو جویا بشم. هاهاهاهاها. ولی جدی جات خالی بود. ایشالا دفعات بعدی حتما باش.
دوم بگم که این محله فعلا هیچیش به هیچ جا نیست. اصن قصد دارم ی پست در همین زمینه بدم بگم بچه ها توقع از این محله نداشته باشند آخه هر کاری می کنم ی جاییش لنگ میزنه. دیشب ماشین زمان محله، خراب شده بود هی نمیگذاشت بچه ها کامنت تحریر کنند میگفت آروم، آروم، میخوام ببینمت، آروم، آروم، میخوام حست کنم. آروم، آروم، توی خوابم مییایی، من می‌ترسم که بری دیگه نیای!
در ضمن، خدا دو‌دره‌بازان را دوست نمی‌دارد! اون کله‌پاچه که شما در غیاب من زدید و حالی که زیر بارون توی شمال بی من کردید یادت باشه هاااا!
شکلک شوخی با طعم جدی شایدم برعکس!
در آخرم بگم دُر‌دونه باشی، ی‌دونه باشی!
مگه ما ی عمو چشمه بیشتر داریم؟!

سلام مدیر خوبی مدیر؟
وای مجتبی نمیدونی چقدر خوشحالم که گوش کن برگشته خودت میدونی چقدر ناراحت این تعطیلی چند روزه بودم و با اینکه میدونستم شنبه میاد بالا همش میرفتم بهش سر میزدم
خلاصه مثل همیشه میگم که زنده باد گوش کن عزیز و بچه های گلش و مدیر مهربونش

پریسیمای عزیز سلاااام. والا چی بگمت که نا‌گفتنش بهتره. به هر حال، گوشکن کوچکولو سلام میرسونه و میخنده. خوشحاله توی حالت ریکاوری هم بهش سر میزدید!
خلاصه بگم که زنده باد پریسیما به همراه ی عالمه هم محلی توپ که من دارم و هیشکی تو دنیا نداره!

میگما شما چرا یه نویسنده کتابی مجله ای از اینا نمیشید خیلی جالب میشه ها من گذشته از برخی مسایل نویسندگی تون رو تحسین میکنم البته این خوش اومدن و تحسین در بعضی نوشته ها پر رنگ تر از این بود.تجربه های تازه خوبم در نهایت خوشآیند است و من میخوام از این نردبان بالا برم و از آسمون محله لذت ببرم کجاست خبرای خوب یکی منو ببره کنار پله ها که بالاش میشه رفت بین ابرا و ستاره چید و پرت کرد روی زمین و بعدشم میفته روی سر و کله بچه ها

سلام ثنا خانم چی بگیم والا. یکی دو باری قصد کردیم نویسنده بشیم برادران ارزشی، ما رو مچاله کردند لای همون مجلاتی که می‌فرمایید. تصمیم گرفتیم فعلا کاری به کار مجله و اینها نداشته باشیم تا ی روزی که ایشالا قسمت بشه واسه همیشه از ایران بریم.
راستی، پله ها سمت چپ‌تونه! ی‌کمی که قدم بزنید، بهش می‌رسید. نشونه هم بخواهید، باید بگم بوی حس تر و تازه شدن و معصومیت رو که شنیدید، شک نکنید که اینجا شروع پله های نردبان ستاره هاست!

این پست رو میپسندم!
خخخخ
سلام مجتبی
راستی بدون خداحافظی رفتی ها!
حداقل پول سعید رو میبردی
اصلا سعید هیچ
بستنی رو آخرش نخوردی! هنوز تو یخچاله! چه کارش کنم؟ 🙂
ولی بچه ها جاتون خالی خیلی خوش گذشت
خوش باشید همیشه

سلام حسین جونم.
والا چی بگمت!
این یکی حسین رو می‌پسندم. شما و تمام محله، حسین رو پسندیدید!
تو خوب بودی من نه.
خداحافظی کردی من نه.
میخواستی پول سعید رو بدی من نه.
اصلا سعید هیچی، من نه.
بستنی توی یخچال منتظرم بود، من نه.
بهت خوش گذشت، من آره!
آره، آره، دوستت داره، هر روز، هر شب، فکر یاره!
منظورم اینه که لذت بردم حسین جون. ایشالا بیایی اصفهان، آدرسم که دیگه داری: خونه ی ما همون در سبزه! جبران کنم واست.
راستی یعنی آیا خدا منو میبشخه تو ایقد خوب بودیو مو بی‌معرفت بودم؟
میخوامت هوار‌تا!

سلام به سعید و باقی بروبکس. سعید جان، درود به شرفت! مدیر گوشکن هر کاری میکنه از روی عشقشه! منتی سر کسی نیست از اولش تا آخرش. درود به گوشکن و گوشکنی!
دروغ چرا؟ دست و پنجول جسمم خوبه ولی دست و پنجول روحم بدجوری از ناملایمات درد میکنه! بذگریم!
خدا رو شکر که همه کنار همیم. امیدوارم به زودی سایت‌مون پایدار بشه!

مجتتتتتبببببی خیییلی بی معرفتی شکلک رعد دوست داره بزنه تو کله چربت که بو قورمه سبزی که نه بوی دیزی میده.
اگه قرار بود بیای تهران خب یه اردو هم میذاشتی که همه ی اعضاء با خانواده بیان. مثلاََ هومی ، امیرو و شهروزی با مامی ، ترخانه و سعید مهندس و بقیه با عیاااال رعد هم با نوه هاش.
عجب بی سر و صدا اومدی رفتی .
هومن خان این جماعت اصفهووونییو بی خیییال، بچه فقط تهرونی .

سلام بر رعد کوچکولوی دماغوی بزرگ!
دو سه هفته پیش پشت تل گفتمت من شاید تهنایی بیام ولی قبول نکردی خو. چیکارت کنم؟
شکلک طلبکارم هستی انگاری!
تازشم، اردو توی اون دو سه روز تعطیلی که ملت توی هیئت ها مشغول تناول خوراکی های معنوی و مادی بودند امکانش ممکن نبوووود!
تو اردو گذاشتی خبرم کن بیام. مث من دو‌دره‌باز نشیا!؟
در ضمن: خیال نکن دوستی منو هومن رو به هم میزنی! ما باهم عقد اخوت بستیم!

زهره، دل خودتم بسوزه! تو میدونی دوغ پارچی با غ یعنی چی؟
درکه ی تهران با اون هوای سرد و ملسش یعنی چی؟
تقلید ی بچه توی لوژ بغلی از ادا اطوار هات یعنی چی؟
قلیون کشیدن چیزه اینجاش بد‌آموزش داره بگذریم.
خلاصه میدونی لذت بردن با ی پنج ششتا آدم پایه یعنی چی؟
توضیح حاشیه:
راستی یادم اومد همینجا و جاهای دیگه باید از مسعود عزیز، به شدت به شدت تشکر کنم!
مرسی مسعود!

سلام.
عزیزم فکر کنم یه کم موقع نوشتن پست خواب بودی.
یه بار دیگه قیمتهای نون و کیسه و جمع و تفریغهاش رو ببین میفهمی خخخ.
ولی خیلی به م خوش گذشت.
ولی وقتمون کم بود.
یه بار بیا یه هفته اینجا هم بگردیم و هم بچه های دیگه رو هم ببینی.
حسین نگران نباش.
بستنی رو میام میگیرم به جای مجتبی میخورم.
این برق محله هم که هی میره، میاد، میره، میاد، میره، میاد خخخ.
حالا فعلً که هستیم.
شما هم باشید.

شهروز سلااام. هه خوفی؟
اوه اوه. چه صوتی بزرگی! منظورم سوتی بود.
چیزه. آره. نون رو باید میزدم ۵۷۵ که به علت اصفهونی بودنم ای شد که میبینی! خخخ
موافقم. وقتشو بیشتر کنیم.
حتما دوباره باید بیام. لامسب خعلی هوامو داشتید خوش گذشت بد عادت شدم!
حسیییین. نههههععع. بستنیییی. تو این کارو نمیکنیی. تو به دوستت خیانت نمیکنی. من میدونم. داری شوخی میکنی. بگو که دروغ میگی شهروز. بگوووو.
این برق محله هم فعلا سیم‌کشی‌هاش مشکل داره. باید از آقای هکر‌نما بخواهم در ازای دوتا فحش که بهش میدم سیمامو درست کنه و اگه نشد، سیمای مغزشو تعمیر! خخخ.

سلام بر همه عزیزان.
چه خوب که حرف و حدیثها دروغ بود.
حسین بلوردی باید فکر میکردم که تو مدیر رو بردی.
راستی اینبار که تهران آمدم به منم از اون چیزهایی که به مجتبی خادمی دادی بده.
چی بود کاپوشینون نه کاپوزینو نه بابا آهان.
ککاپوچینو.
آخرشم درست نگفتمش.
خوش باشید تا همیشه.

درود! با توجه به اینکه میدونم حرف زدن در اینگونه پستها آب در هاونگ کوفتن است… برای من که حرفات تکراری بود… راستی رسیدن بخیر-زیارت دوستان و سیاحت با دوستان قبول… جاتون خالی دیروز عقرب تریبون آزاد گرفت و چنان بعضی از نابینایان شهر را در جلسه نیش زد که خودش بیشتر کیف کرد…!

درود
راستی فراموشمان شد جناب خادمی عزیز.
میشه یک بار دیگر حساب کنید ما که هر چه حساب کردیم ۶۷۵ به اضافه ۲۲۵ هرگز ۸۰۰ نشد که نشد.
مثل اینکه خیلی به شما خوش گذشته.
خدا بگم چکارت نکنه حسین بلوردی.
هر چه که هست زیر سر توست.

با سلام به عمو مجتبیی گل خوب من که از گروه اکثریت هستم و خوشبختانه من فقط دارم گروه اکثریت میبینم راستی باید گوشتو بکشم من که بهت گفتم اگه تا ۷ بعد از ظهر چهار شنبه درست نشد گوشتو میکشم خوب ۳ ۲ ۱ قیژژژژژژژژ خوب بسه گناه داری خخخ

مهدی، آخخخخ گووووشم. بابا دانش‌آموزم دانش‌آموز های قدیم. ی فرقی بین کوچیک و بزرگ میذاشتند! اصن گوشم داره قیژ قیژ و وز وز و فس فس و پس پس میکنه و تمام پارازیت های رادیو تلویزیونی که روی بیبیسی هستش توش تکرار میشه! خدا بگم چیکارت بکنه؟ خودت بگو.

سلام بر آقا مدیر!
آقا مدیر…
میگماااا!
حالا چی میشد میگفتی میای تهران؟
بعدش اونوقت ما هم مزاحمت میشدیم…
فوقش یه سنگک اضافه میخریدی دیگه!
امیدوارم که اصلا خوش…
خوش…
خوش…
گذشته باشه زیااااااااد!
😀
من جونمو به همراه نام کاربریم خیلی دوست دارم. خخخخخ
😀
🙂
🙁
:*

هومن خان میگم حالا که این مدیر مغروره میاد و به ما خبر نمیده ، رعد بزرگ میخواد با تو هومن خوش صدا یه کنسرو نه کنسرت بزنه ، اونم از نوع انرژِی دارش خخخخ مدیر هم دعوت نمیکنیم.
آره باباجون ، غصه نخور . این مدیرا همشون از مماغه ماموت افتادن پایین ، ولی تو ناراحت نشو .بیا با برو بچ تهرونی بریم تو بخون ما هم چلوووکفاف میخوریم ههههه

سلام.
اول اینکه کامنت آقای شریفی رو با اجازه خودشون کپی می زنم می ذارم سر در کامنت خودم. نه بابا ولش کن طولانی میشه فقط همینجا۱تعیید یا همون لایک گوش کنی می زنم بهش. از اون لایک های پر رنگ که پاک بشو هم نیست. این از این.
دوم اینکه آخ از این در بسته که من پشتش بست می نشستم! جدی با اینکه می دونستم فعلا بسته هست هی می اومدم و وقتی بسته می دیدمش چنان حس غربت اینترنتی دلم رو می گرفت که توی توصیفش واقعا گیر می کنم از بس غمگین و از بس غریب بود این حس تاریک. خوب خدا رو شکر که حالا در ها باز شدن و من از خوشحالی و خاطر جمعی دارم نمی دونم چی میشم. این هم از این.
سوم اینکه کو؟ این نردبونه کو؟ ثنا نرو همه رو بچینی من هم ستاره می خوام. ولی من اندازه ثنا خوش قلب نیستم از اون بالا ستاره ها رو بریزم پایین اول واسه خودم۱سری کامل جمع می کنم می ریزم توی جیبم. این هم از این.
چهارم اینکه شما هر مدل بنویسید من می خونم و امیدوارم همیشه شاد باشید و از شادی هاتون بنویسید و شاد بنویسید و۱عالمه امید های خوب.
راستی به نظرم اینجا توی محله اقلیت نداریم. همه جزو اکثریتیم. گوش کنی ها بلند بگید درسته. آی گوشم!
باز هم راستی، خبر از پا بر جایی محله بهتر نمی شد شما به من یکی بدید. همین واسه من بسه. البته باز هم اگر باشه رد نمی کنم ولی خوب حالا خواستم بگم من قانعم.
با اینکه خودم توی سفر های گوش کنی نیستم ولی هر زمان می شنوم یا می خونم مثلا گوش کنی ها در جهان حقیقی۱جا جمع شدن۱احساس با مزه و خوبی بهم میده که نمی دونم اسمش چیه. توی شهر دل من بهش میگن محبت.
بسه دیگه خیلی گفتم یعنی نوشتم. باقیش بذار بمونه واسه پست های بعدی شما.
ایام به کامتون از حالا تا همیشه.

سلام پریسای محله ی خودمون!
میدونی؟ نمیدونی. یکی از کسانی که من خعلی روی گوشکنی بودنش حساب میکنم خود خودتی!
اگه باشگاه خصوصی گوشکن قرار شد تشکیل بشه، مطمئن باش جزو پنج نفر اول هستی! این از این.
در ادامه باید بگم شاید خوب شد چند روزی نبودیم. همه قدر هم رو دونستیم و در ضمن، عادت کردیم به نبودن. اینطوری اگه بازم مشکلی پیش بیاد، کمتر اذیت میشیم. ی جور هایی واسمون عادیتر جلوه میکنه. البته که نبود گوشکن حتی ی ثانیه هم باشه من یکی رو بدجور اذیت میکنه. شاید بچه ها خیالشون بوده که مجتبی ی هفته سایت رو تخته کرده رفته پی زندگیش ولی واقعا اینطور نبود. خیلی کارا و حرفها گفتن نداره. قشنگیش به نگفتنش هستش.
نردبان هم آدرسشو به ثنا دادم. کنار حس خوشبوی معصومیت محله. همون‌جاست.
من مدلم خاص خودمه. البته که هر کسی اولش با تقلید میره جلو و منم استثنا نبودم. همین حالاشم ی رمان که میخونم ی وخ دیدی نوشتهم ناخواسته تحت تأثیر سبک نویسنده قرار بگیره. خصوصا اگه رمانش پر از طنز یا تصویر باشه.
خیلی ها هستند نمیتونند شادی باقی رو ببینند و این ی مریضی هستش. این که از خوشحالی دیگران شاد میشی نشونه ی اینه که آدم سالمی از لحاظ روحی هستی.
به رسم محبت: ایول که هستی.

سلام و درود فراوان از طرف من و بزرگمهر به مدیر خوب محله آقا مجتبی
توی این مدت که نبودین پسر بزرگم محله رو به نام من زده بود و وقتی میگفتم ی سر بزن ببین محله برگشته میگفت :نه محله ی مامان هنوز رو هواست خخخخخ
خوشحالم که محله برگشته و خوشحالم که مسافرت خوبی داشتین .فقط ی نکته کامنت های من میرن تو صف و قبلش هم ازم معادله میپُرسه چه عددی با ۸ میشه ۲، من هم مینویسم منهای ۶،میگه خطا، دوباره وارد میشم میپُرسه چه عددی با ۷ میشه ۳، من هم مینویسم منهای ۴، اون هم میگه : خطا!خدا کنه این مشکل ریاضی من حل بشه! راستی نوشته هاتون هم مثل همیشه زیبا بود. سربُلندتر و سرفراز تر از همیشه باشید

سلام به مادر گل محله و پسر قند عسلش!
چطوووورریییی بزرگمهر؟!
خوفی الان؟
چه خبرا؟
دوس داری عمو چی واست بضبطه؟
ایول حالا گوشیو بده مامانت باهاش ی کمی بحرفم.
خوب. با بزرگمهر که خودم حرفیدم اما سلام به پسر بزرگتونم برسونید. از طرف من بگید محله روی هوا بود ولی امیدوارم اینترنتت، مودمت، وایفایت، هیچ وقت روی هوا نره!
در مورد نوشته هام شما لطف داری. ایول که خوندی کامل. اگه در مورد معادله بپرسید باید بگم فقط جواب های مثبت اونم به صورت عددی قبوله. مثلا *+هشت=ده. باید بنویسید ۲
راستی، اگه با نام کاربری وارد بشی و rember رو علامت بزنی، معادله نمیپرسه و توی صف هم نمیمونید.
لذت ببرید از زندگی!
من هنو منتظر زیست‌درس های شما هستمااا!

سلااام
بچه ها من دیگه گوش کن نمیام.
گفتم که نگین که نگفتی.
خداحافظ برای همیشه.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ببا خسته شدم بس که موقع خوندن پستها یا کامنتهای مجتبی جازم هنگ کرد.
حالا یه چیزی بنویسم جاز همه بره تو هنگ یا نه؟ خخخ

اولا که فری جان، این کار رو نکن. اینکه link download بچه محل ها رو خصوصا ما مبتدی ها رو گیج میکنه هی فکر میکنیم ی چی واسه دانلود هست و ما نمیتونیم دانلود کنیم بعدش حصرت میخوریم دچار شکست عشقی و کیبردی و روحی و کلا شکستگی های مختلف میشیم و باید بریم پیش شکسته‌بند. کلا خوب نیست. لطف کن دیگه نه تو و نه جنتلمن و نه هیچ کس دیگه این کار رو نکنید. مرسی.
بعدشم. من دیشب توی اسکایپ بودم آنلاین. الانم هستم. کی جواب ندادم؟
اسمس هم گوشیم نمیگیره یعنی گوشی قدیمی ۲۶ ۲۰ دارم صفحه‌خوان روش نصب نمیشه. تا ی گوشی بگیرم.
اون دنیا هم جواب نمیدم. سؤال میکنم.

مجی من با علی نعمتی خییییییلی موافقم ههههه
بله پسر دانا و خوبم بسیییار شایسته است.
مجی خوانندتونم که آمادس. من میشم دلقکو آشپز و کارگر محلتون.
بزن دست قشنگه رو: آره بیا ،،،،،محله که میریم بساط‌مون جوره. خخخخخ

سلام گوش قیز قیزی یعنی گوش قرمزی! زبون منم مضیر شده یعنی مریض شده! میگن چوب خدا صدا نداره من گوشتو مضیر یعنی مریض کردم خدا چوبشو زد به زبونم! نمیخاد کاریم بکنی خدا کرد! خخخ تو برای گوشت پیش کدوم دکتر رفتی تا منم برای شوگم چیز یعنی گوشم برم؟

پرواز ، برای رعد ، تو یک آوایی ، اصلاََ هیچ تصور انسانی از تو ندارم. از اینکه احساس کنی به عنوان یک مرد دارم به تو نگاه میکنم ناراحت میشم. من در دنیای حقیقی از مردان گریزانم. میخوام باهات درددل کنم
من این روزا حس بدی دارم. احساس میکنم نقش یه نردبونو برای یک نفر داشتم که به وسیله من و رو شونه های من بالا رفته و حالا که رسیده به اون بالاها دیگه به نردبونش نگاه که نمیکنه هیچ بلکه با یه ضربه اونو به زمین میندازه . نمیدونم چرا اینارو دارم به تو میگم ، شاید بخاطر اینکه یه صدا در ذهن منی.

نمیشه این بحث جنسیت رو تو دوستیمون بیخیال شی ؟؟؟؟شاید اگه انقد به این مساله توجه نداشتی میتونستیم ارتباط راحتتری برقرار کنیم.چون من خعععلی ماهم .همه دوس دارن باهام درد و دل کنن خخخخخخخخخخ.

سلام بر مدیران محله. هر کسی که نوشته ی منو میخونه سلام. رعد از شما ناراحته.چون یه بنده خدایی داره شخصیت منو میبره زیز سؤال و به من توهین میکنه. اما شما ساکتید. چون من بینا هستم و مثل شما نیستم، باید بی علت به من توهین بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خب پس معلومه ، که فقط خودم تیکه هاشو میگیرم. مهم نیست ، اما امیدوارم خودتو به کوچه علی چپ نزده باشی ، خااانوما که خوب دوزاریشون میفته. پس ببین این حرفو کجا بهت گفتم، بعداََ نگید نگفتی چرا ؟؟؟
واقعاََ متوجه ی توهینای در لفافه ی اون بنده خدا نمیشی؟؟؟ شهروز که باید خوب بدونه چی میگم.
در ضمن احتیاجی نیست جواب بدی ، اون موقع همه میفهمند چه خبره و رعد اصلاََ دوست نداره که در محله آشوب بشه .

اگر دوس نداری آشوب بشه پس خوصوصی با شهی یا مجی بحرف و اینجا نپرس سوالای مشوش کننده اذهان عمومیتت خخخخخخخخخخ روووووووو.هعی وگرنع ب جرم ارعاب ملت میبرمت زنداااااااااااااااااان خخخخخخخخخخخ/.

پرواز تو برای من مثل یک صدا و آوایی . من هیچ تصوری از تو ندارم. اینو جدی میگم بخاطر همین ، باهات راحتم. تازه کم کم داره باورم میشه که تو دختر نیستی و این کلی منو ناراحت کرد.
حیف که کلی گرفتارم و الا یه اردویه گوشکنی میزاشتم

یه چندتا سؤال ۱- از بچه ها شنیدم دریا رو دوست دارن ، به نظرت دریا چه شکلیه ؟؟ دوست داری بچه داشته باشی و تو پدرش باشی ؟؟؟ رنگین کمونو برام توصیف کن. چطوره که بعضی از نابیناها مجسمه های زیبایی درس میکنن ؟؟ شده تا حالا کسی پیشت بدون صدا گریه کنه و تو خودت متوجه بشی ؟؟؟ تا حالا مادرتو بوسیدی ؟؟ به نظرت مادرت چه شکلیه ؟؟؟ تا حالا دست به صورته مادرت کشیدی تا مجسمش کنی ؟؟ متوجه ی پیر شدنش نسبت به قبل شدی ؟؟؟ گریه کردتو دوست داری ؟؟ آیا گریه کردن سبکت میکنه ؟؟؟
با کی میری خرید ؟؟ تازه متوجه شدم که شما پولو تشخیص نمیدید . مردم نادون سرتون کلاه نمیذارن.
ظاهرت برات مهمه ؟؟؟ از دلسوزی ادما بدت میاد ؟؟؟ من خودم بدم نمیاد کسی برام دلسوزی کنه. ولی همیشه همه فکر میکنن که من خیییلی خوش بختم. و من از اینکه مردم همه این فکرو میکنن لجم میگیره. دوست دارم یه نفر دلش برام بسوزه خخخخ

ایش /…چه سوالای خفنی خخخخخ
میخوام صادقانه و بیشوخی ب تک تکش ج بدم/
خیییییلی دریا رو دوست دارم /…عاشقشم رععععععد انقدر ک میمیرم براش.حقیقتش خب من بینایی نداشتم و نمیتونم بهت بگم ب نظرم چه شکلیهه.
پدر بودن برام حس جالبیه …دوست دارم یکی رو پدرانه حمایت کنم …آره دوس دارم.
رنگینکمون منو یاد آرامش آسمون میندازه …بچه ک بودم از بارون و طوفان و رعد و برق وحشت داشتم .خخخخ ب خاطر همین وقتی آسمون آفتابی میشه آروم میشم.تنها توصیفی ک دارم اینه ک زیباست چون داداشام عاشقشن .خخخخخ
در مورد مجسمه خب بعضیا قدرت تجسم بالایی دارن …استعداد فوقالعاده ای در تصویر سازی دارن بر عکس من /…هعیییی/.هیچ تصویری از هیچکی ندارم تو ذهنم….
مامانمو روزی ک دکدرا قبول شدم بوسیدم .خخخ.نع اون جلفبازیایی ک گفدی رو نکردم….از صداش میشه تشخیص داد ک پیر شده …هعی گریه کردنو دوس ندارم ولی زیاد گریه میکنم بعضی وختااااااا.سبک میشم خععععععلییییییییی .البته از روز امتحان دکی گریه نکردم خخخخخخ/.اونم ماجرا دااااااشت.
هعی با خواهرم خریدو دوس دارم …

من ترجیح میدم ک تنها پول ب کسی ندم …البته یه نفر استثنا است….خعععععلی بش اعتماد دارم و میدونم کلاه سرم نمیزارههههه/.ماهه اصن //…خخخخخخخ
ظاهرم خیلی واسم مهمه و سعی میکنم تمیز مرتب و آراستته خخخ باشم.لباسامم باس خوب باشه…از دلسوزی آدما متنفرممممم.مگه خانوادم باشنننننن .

با تشکر از پرواز بخاطر جواب دادن به سؤالای من. الان میدونم خیییلیا دارن حرفای منو میشنون ، پس هر کی خواست بیاد جواب بده .میگم اگه هر کدوم از نابیناها بخوان ازدواج کنن ، احتمال داره که بچشون هم نابینا بشه ؟؟؟؟ یعنی قبل از ازدواج مشاوره ی ژنتیکی در این مورد وجود داره ؟؟؟؟
۲- تصور کنید ازدواج کردید و به شما میگن در صورت بچه دار شدن ، بچه ی شما نابینا میشه ، آیا حاضرید بچه دار شید ، و بچتون هم به نابینایی دچار شه ؟؟؟

یه حرف دیگه گفته بودی که از دلسوزی آدما متنفرید، از کجا میشه فرق بین محبت با دلسوزیو متوجه شد ؟؟؟بعضی مواقع من به افراد پیر در مترو یا اتوبوس جای خودم را میدهم ، آیا آنها باید ناراحت شوند ؟؟؟ خب معلومه چون برای سنشون احترام قائلم دلم براشون میسوزه که توانایی ندارن. این دلسوزی که شما دوست ندارید چه جوریه ؟؟؟
میخوام اگه یه نابینایی دیدم نا خواسته جوری رفتار نکنم که ناراحت بشن.
باور کنید آدمایی که مهربون هستن دلشون برای همنوع میسوزه ، ولی چون حرف زدن بلد نیستن و واژه هارو درست و به جا استفاده نمی کنند ، شماها اسمشو گذاشتید ترحم و دلسوزی .

الان تو مهربونی پدر جان خخخخخخخخخخ/…
هعی خب آدم متوجه میشه ک دلسوزیه یا ترحم.
ببین مثلا من با یکی یه جایی هستم ک اون همراهمه …
به نظرم ک لزومی نداره کسی تو مترو یا جای دیگه جاشو بهم بده چون پاهام سالمه و این ک نابینام نباید مانعی باشه برا ایستادنم.
حالا اگه یکی مهربون بود به نظرم باید بهم تعارف کنه بگه دوس داری من پاشم تو بشینیی ؟؟
اگه جواب مثبت بود لطف کنه و پاشه.
وااای از اون بعضیا ک به زور مجبور ب کاریم بکننن ..مثلا نشستن یا خوردن بیش از حد از رو ترحم
…وااااااااای ب نظرم اسم اونا ترحمهببین مثلا من یه بار داشتم تو خیابون راه میرفتم یکیم دستمو گرفده بود ..ییهو دیدم اون دست دیگم دست یه آقاهه هس
خو اگه اسم این ترحم یا ب قول من فضولی نیس چیه /؟؟

پرواز مرسی و بسیار ممنون ، بی زحمت جواب سوال بالایی هم بده ، در ضمن نگفتی از کجا فهمیدی که وصلو در یکی از کامنتام با س نوشتم نه با ص.تورو خدا بگو در مورد سؤال بالایی هم نظرتو بگو .
من وقتی میبینم که بچه ها غلط املایی های وحشتناک دارن کلی قربون صدقشون میرم. نکنه به اینم بگن دلسوزی. خب به نظرم یه نابینا چرا باید خودشو با خط بینا وقف بده ؟؟تا این حدشم منت به سر بیناها گذاشته.
راستشو بگو ، خواهش میکنم. ولی اونروز چون داشتم گریه می کردم ، اصلاََ حواسم به نوشتن نبود ،

و اما پاسخ دو پرسش بالایی.
۱. بله احتمالش هست. مشاوره ژنتیک هم وجود داره، به خانواده هایی که معلول دارند توصیه میشه که فرزندانشون قبل از ازدواج به مشاوره ژنتیک برند، و اگر لازم بود آزمایش ژنتیک.
۲. من شخصا دوست ندارم یکی مثل خودم از من متولد بشه، مسلما اگه به من گفته بشه که فرزند شما نابینا یا معلول دیگه ای خواهد شد حاضر نیستم بچه دار بشم.

سلاااام نازنین ، عزیزم یادم نمیااد باهات تا حالا صحبت کرده باشم.شکلک کم سعادتی از رعده.
قربوت برم ، عزیزم میتونی سؤالای بالایی رو بخونی و بهشون جواب بدی ؟؟
خانومی شما چند سالته ؟؟؟شکلک امیدوارم دهه ۷۰ باشی . آخه همسن شاگرداش میشی و رعد خوب میتونه با دخترای این دهه کنار بیاد .
در ضمن من یه کامنتو شاید ۲۰ بار بزنم تا ارسال بشه ، اگه دیر جواب دادم معذذذرت

نه من دهه هفتادی نیستم، ولی شما فکر کنید من پنج سال بیشتر ندارم. خخخخخ.
خارج از شوخی متولد ۱۶ دی ماه ۱۳۶۳ هستم.
بیشتر سؤالات شما را دوستان جواب دادند. من هم اگه برام مقدور باشه سؤال دیگه ای باشه جواب میدم.

عزیزم تولدت پیشاپیش مباارک. شما خونتون کجاس ؟امیدوارم تهران باشید که بتونم ببینمت.
ببین خواهش میکنم به سؤالام با دید خودت جواب بده ، اون بالاها کلی سؤال هست.
معلومه که دخترا دیدگاهاشون با آقایون کلی فرق میکنه . عزیزم اگه برات سخت نیست بخونشون و به هر کدوم که خواستی جواب بده. مرررسی.

به به ببین کی اینجاس ، پری و فرشته ی دل من و خوبرویه سایت.
وای کلی اون بالا سؤاله. در ضمن من یه کامنت برای پست پنج شنبه دارم ببر برسون به شهروز جون مرسی. اینجا کپیش میکنم.
سلام بر شب و روز سایت ، شهروز همیشه بیدار.
آهاای پروازی ، چطور اونجا که فکر کردم عقب مونده ای ، یادت نمیاد ، ولی این یکی منظورم آوای محبوب ،به مذاقت خوش اومده ؟؟؟؟؟
در ضمن، وقتی به دخترا ابراز عشق میکنم ، میپری وسط و میگی اه اه ، چه عشقولانه ، حالم بهم خورد ؟؟؟؟ولی اینبار میبینم که دیگه حالت به هم نمی خوره. خخخخخ
تو دیگه کی هستی ؟؟؟ ببین به این شب و روزم شکلک شهروز صورتش قرمز شده از خجالت .کلی لقب زیبا و مادرانه و عاطفانه دادم ، بنده خدا مثل پسرای نجیب میدونه که رعد تو مرامشه که این جوری حرف بزنه و صداااش در نمیاد.
خب پرواز ، آوای محبوبم ، زیبای بی چشمم … فهمیدی که نباید این جوری باشی. ؟؟؟آدم شدی عزیزم ؟ شکلک رعد میزنه تو سر پرواز ، خاک بر سرت آدم باش و دانا ، البته کمی دانا ، آبرو تو گوشکن برای رعد سنگین وزن و سالخورده که نذاشتی قربونت برم.
از پرسیما ، فرشته ی نامه بر تشکر میکنم.

رعد فضولیه ولی بذار نظرمو بگم
ببین دریا رو من هم خیلی دوست دارم عظمتش صداش کششش جذابیتش همه چیزش دوست داشتنیه
درسته نمیبینیمش که البته من یه کمکی میبینمش ولی خب دوست داشتنیه
بعضی چیزها رو حتی با لمس میشه دوست داشت
من کلا عاشق آب رودخونه دریا و اینجور چیزها هستم
من عاشق بچه هستم
رنگین کمون رو دیدم خوشگله ولی نمیتونم توصیفش کنم شاید هم چون همه میگن خوشگله من هم میگم خوشگله ولی چیزی که خودم دیدم جالب و دوست داشتنی بود
ببین خیلیها هنرمند هستن و میتونن از این کارها بکنن مثلا توی زنجان ما کسانی رو داریم که کتیبه درست میکنن و کتیبه هاشونو افراد بینا میخرن
بله زود متوجه تغییر حال یه نفر میشم حتی پشت تلفن گلم
بله مادرمو بوسیدم خب نمیدونم چه شکلیه ولی هیچ وقت دست رو صورتش نکشیدم تا ببینم چه شکلیه
خب با تن صدا میشه تشخیص داد یه نفر چند سالشه
گریه بله کردم و بعضی وقتها آروم شدم بعضی وقتها نه
با هر کسی که سلیقه اش خوب باشه و تقریبا با سلیقه ی خودم جور باشه میرم خرید
الآن یه نرم افزاری هست که میشه باهاش پولو تشخیص داد
بد جور ظاهرم برام مهمه
نابیناها به خصوص باید به قدری خوشتیپ باشن که مردم نگن چون نابیناست به خودش نمیرسه
نه دلسوزی رو هیچ وقت دوست نداشتم عزیزم

پس منم اسمتو میزارم آوای مرگ هههههه پسندیدی ساقدوش نبین؟؟؟.خخخخ
از شوخی بگذریم ، عروس خانوم نابیناس یا کم بینا یا بینا ؟؟؟
من تازگیا دوست دارم با افراد بینایی که حاضر شدن با نابیناها ازدواج کنن ، دیدار و دوستی داشته باشم. چون فکر کنم ، اونا افکارشون یه جورایی مثل منه.

رعد این روانپریش سر کارت گذاشته.
من قرار نیست ازدواج کنم، اگر بعد از صد سال خواستم ازدواج کنم احتمال نود و نُه درصد با بینا ازدواج نمیکنم.
دکی سیم خواردار میخوای مثل این که دوباره.
دیشب با وساطت مجتبی آزادت کردماااا!

اوخخخخخخخخ قلبمممممممم /….چی تحول عظیمی در پدر رععععععععععد ایجاد شده ….پدر سر مبارک ب جایی برخورد نداشتهههه ؟؟؟؟؟؟هعی از شب و روز ییهو به آقای حسینی تغییرش دادین خخخخخخخخخخخ /.شهروز با تمام اختلاف سلیقه ای ک با پدر دارم این حرفشونو میلایکم شدید به مدت مدید…
درست میفرمایند مهم تفاهم و آرامش در زندگیه ک به نظرم ربطی به بینا و نابینا بودنن طرفت ندارههههههههههههههههه.
هعی

سلام بر آقای خادمی و بر بقیه خوانندگان ، که فکر کنم آقای حسینی و جناب پرواز باشند. اما روی سخنم با آقای خادمیست ، هر چند که شک دارم این نامه ی منو بخونی. من از ایمیل خوشم نمیاد ، یعنی عاشق اینم که تو جمع حرف بزنم ، حتی اگه حرفام خصوصی باشه بازم ترجیح میدم تو جمع حرف بزنم.
چی میخواستم بگم، آهان ، خادمی جان خوب میدونم که خیلی خسته ای ، چون خودم این روزا بدجور کلافه و پر استرسم ، اما لعنتی ظاهرم اونقدر آرومه که همه فکر میکنن باروون شلغمه و به هیچ چیز فکر نمی کنه. خخخخ شایدم باشه.
خب بهت پیشنهاد میکنم که شبا قبل از خواب کمی مراقبه انجام بدی ، میگن برای تمدد اعصاب خوبه. چون شما هم نبین هستید فکر کنم مراقبه رو بهتر بتونید انجام بدید. البته من خودم بعضی مواقع مراقبه رو انجام میدم، خیلی از مواقع هم حالشو ندارم.
خداحافظ.

پاسخ دادن به شهروز حسینی لغو پاسخ