خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دل نوشته ای از یک کاپیتان:

سلامی چو بوی خوش آشنایی.

سلام به دوستانی که من با بودن در کنار شون با دنیای دیگری آشنا شدم.
دنیایی که در طول عمر پنجاه ساله خودم با اون کاملا غریبه بودم،
و تا الآن چیزهایی رو که میدیدم با چشم ظاهری خودم میدیدم و هرگز با چشم دل ندیده بودم.

بله، من سیاوش شهبازی و یا به قول بعضی از دوستان شما (کاپیتان شهبازی) هستم.

شاید این اولین و آخرین نوشته من باشه که اینجا مینویسم، چون خیلی اهل اینترنت بازی و اینجور چیزا نیستم.
البته دوست دارم ارتباط بیشتری باهاتون داشته باشم که اگه تنها راهش همین باشه شاید یه تجدید نظری در علایقم بکنم.

یه دل نوشته کوچولو دارم که امیدوارم بخونید و تحمل کنید.

من محبت و همدلی رو در کنار شماها به یک سبک دیگری احساس کردم که دریچه تازه ای رو برای من گشود، این دیدگاه تازه دید من رو به دنیای اطرافم به شکلی نشون میده که دنیا رو بطور دیگه و از ابعاد جدیدی میبینم.

بچه ها، راستش من وقتی با شماها هستم هرگز احساس غریبگی نمیکنم.

من مسافرتهای زیادی با افراد بینا از جمله همکاران و خانواده رفتم، ولی هرگز اینقدر که صمیمیت و راحتی رو با شما احساس کردم با هم سفرهای قبلیم نکردم.

یه دو سه سفر با چند نفر از دوستان شما هم داشتم که از بهترین سفرها و خاطرات زندگی من محسوب میشه.

دوستانی مانند امیر سرمدی، شهروز حسینی، اشکان آذر ماسوله، مسعود ملایی، فرهاد جعفری، طاها، مجتبی خادمی، خانم جوادیان، خانم مظاهری، عمو حسین، آقای حاتمی، آقای صابری و خیلیهای دیگه که اسم شونو یادم رفته.
من به آشنایی با اونها افتخار میکنم و از دوست و باجناق عزیزم آقای مهرداد چشمه که شماها به نام محمدرضا چشمه اون رو میشناسید تشکر میکنم و همیشه بخاطر اینکه باعث شد من با شماها و جامعه قشنگ و دوست داشتنی شما آشنا بشم همیشه بهش مدیونم.

من با اینکه مدت زیادی نیست که با دوستان خوبی مثل شما آشنا شدم، خاطرات زیادی برام به یادگار مونده از جمله اون ناهار بریونی در سی و سه پل و زحمتی که به آقای عدسی دادیم که شماره کارت بانکش رو هم هنوز یادمه ولی قول میدم که به هیچکس نگم.
داستان انتقام گیری از اون بستنی فروش بی انصاف که خانم مظاهری رو ناراحت کرده بود. و زحمتی که ما در اونجا به عمو حسین دادیم.
خاطرات باغ در اون شب زیبا و اون طوطی سخنگو.
خاطرات خور خورهای آقا جعفر در شمال که از لالایی دایناسور هم زیباتر بود خخخ.
سفر به ماسوله و حضور در منزل خانم معلولی که درس استقامت و انگیزه رو به من داد، من یاد گرفتم که در هر شرایطی که انسان باشه، خواستن توانستنه و شعار ما میتوانیم در اینجور ملاقاتها برای آدمها تبیین میشه.
همچنین حضور در منزل نابینای توانا خانم جوادیان، که بدون اغراق بگم اصولی تر و با نظم تر از خیلی خانمهای عادی زندگی میکنه که باید بهشون تبریک بگم.
و خیلی خاطرات دیگه که مجال گفتن شون نیست.

دو سفر کوتاه در کرج هم داشتیم که اولیش حضور در باغ حیوانات مهندس نوری بود که هنوز زخم گاز گرفتگی اون میمون ناقلا و شیطون اذیتم میکنه و همیشه در حال خارش هست.
و همچنین سفر آخر و قل خوردنهای امیر در برف و شوخیهای شهروز و مهرداد با امیر و غیره.

خلاصه دوستان نابینای من، همه این حرفا رو زدم که بهتون بگم که من به ظاهر بینا مثل خیلیها از آدمای دیگه فقط میبینم و درکم از دیدهام فقط در حد دیدنم هست، من برف رو میبینم، ولی احساسی رو که امیر توی برف داشت هرگز تجربه نکرده بودم، من دریا رو میدیدم، ولی دیدهای من در مسافرت شمال همراه با احساس کردن تراوت و پاکی و حال و هوای دریا بود من این بار صدای دریا رو هم شنیدم، باور کنید تا اون موقع خیلی به صدای زیبای دریا توجه نکرده بودم.

من در مقابل شما مثل فردی هستم که غذارو فقط میخورم که زنده بمونم و هیچ مزه ای احساس نمیکنم و لذتی از غزا خوردن نمیبرم، ولی شماها از لقمه لقمه غذایی که میخورید لذت میبرید و به قول معروف حال میکنید.

دوستان، من از شما میخوام که هرگز از نابینایی خودتون رنج نکشید و غمی به دلتون راه ندید.
اینو منی دارم بهتون میگم که بینا هستم و تازه فهمیدم که نابینا بودم و تازه دارم بینایی واقعی رو تجربه میکنم، که این رو هم مدیون دوستی و آشنایی با شما هستم.

ببخشید که سر تونو درد آوردم، من باید احساس خودم رو میگفتم چون فکر میکنم اینجوری با شما یک رنگ تر میشم و شاید شما منو راحتتر به جمع صمیمی خود تون بپذیرید.

دیگر زیاده عرضی نیست، امیدوارم که شما منو بعنوان یه دوست خوب بپذیرید و منم همیشه افتخار دوستی با شما رو داشته باشم.

ارادتمند همیشگی شما کاپیتان شهبازی.
خدا نگهدار.

۵۶ دیدگاه دربارهٔ «دل نوشته ای از یک کاپیتان:»

سلااااااام به کاپیتان مهربون و دوست داشتنی خودمون.
آقا من بگم که پست رو خودم منتشر کردم، و ده دقیقه هم صبر کردم.
پس اولیم قبوله.
کاپیتان عزیز.
خیلی کم هستن بیناهایی که دنیای ما نابیناها رو دوست داشته باشن و با ما بدون ترحم و بدون دلسوزی نگاه کنن.
خیلی کم پیش میاد که یه بینا خاطرات خوبش با نابیناها باشه.
این نشون دهنده ی دل دریایی شماست.
شکی نیست که خدا خیلی ما رو دوست داشته که فرشته ای چون شما رو برای ما فرستاد تا بهترین سفرهامون رو با شما انجام بدیم.
خیلی از این که اینجا هستید خوشحالیم و دوست داریم که در جمع ما بمونید و به ما این افتخار رو بدید که کاپیتان ما باشید.
همین دیگه.
حالا اینا رو ولش کن.
کاپیتان خودت چه طوری؟
کِی بریم یه طرفی خخخ؟

سلام خانم یا آقای رعد، انشا الله دفعه بعد افتخار آشنایی با شما هم نسیبم بشه، خدا نکنه شما رو تحویل نگیرن، من که اینقدر محبت و صفا از این بچه ها دیدم که باورم نمیشه شما رو تحویل نگرفته باشن، به امید دیدار.

وای سلام بر آقای شهبازی بزرگوار اصلا باورم نمیشه که شما هم اینجا تشریف دارید خیلی خیلی خوشحالم که نوشتتون رو اینجا خوندم و بیشتر از این خوشحالم که با پدری به بزرگواری و مهربونی شما آشنا شدم خدا شاهده همیشه ذکر خیرتون هست اینقدر خوب و مهربون و بزرگوارید که مطمئنا با هرکسی که همسفر میشوید از مسافرت با شما لذت میبره منم که واقعا باعث افتخارمه شما رو از نزدیک زیارت کردم با اون منش و دل دریاییتون واقعا خوشحال شدم که اینجا تو این سایت یا محله هم دوباره میبینمتون امیدوارم بودنتون اینجا همیشگی باشه خوشحالمون کردید من که هیچوقت پدر خوبی مثل شما رو فراموش نمیکنم نمیدونم شما من رو هم یادتونه یا نه ولی مهم اینه که من فراموشتون نمیکنم

سلام سمانه خانم، احتمالا شما باید اون خانمی باشید که با خانم مظاهری آمده بودید، شما منو خیلی شرمنده کردید و من خیلی خوشحالم که در جمع شما عزیزان بودم و منم هرگز صفا و صمیمیت شماها رو فراموش نمیکنم.

سلام و دورود به شما کاپیتان شهبازی گل
امیدوارم حالتون خوب باشه،کاپیتان منم خیلی دوست دارم با شما از نزدیگ آشنا بشم و اینکه اگه مایل باشید باهم بریم سفر
خلاصه خیلی خیلی از متشکرم که نابیناها رو دوست خودتون میدونین
انشا الاه از نزدیگ بیشتر باهم آشنا میشیم
موفق باشید

درود و هزاران درود! بهبه جناب شهبازی یا به قول دوستان کاپیتان: راه گم کردی، به محله خوش آمدی، خجالتمون دادی، من همیشه دوست دارم در شادی دوستان حضور داشته باشم و شریک شادی دوستان باشم، اما چه کنم که اخلاق کودکانه ام بعضی اوقات باعث رنجش بعضی از آنها میشود…، خوب دیگه ما هم جزئی از طبیعت هستیم و در طبیعت همه جور موجودی یافت میشود، امیدوارم همیشه شاد باشی و دیگران را شاد کنی و از شادی ها لذت ببری!

سلام آقای عدسی، این فرمایشها را نفرمایید، شما آدم خیلی خوب و مهربون و باصفایی هستید، من که از آشنایی با شما خوشحال شدم و هیچ وقت فراموش نمیکنم، از بابت شماره رمز کارت هم خیال شما راحت پیش من محفوظ میمونه، خدا نگهدار.

سلااااام به کاپیتان دوست داشتنی و خیلی خیلی مهربون.
واقعا به خاطر یه سری چیزا باید وییییژه خدا رو شکر کرد و آشنایی با چون شمایی حقیقتا از همون موارده.
من و دوستام توی مجموعه ی با دستهای شکوفا بیصبرانه منتظر دیدار مجدد شما هستیم.
راستی میگم چیزه کاپیتان.
میگم اگه شما یه روزی کاپیتان تیم بارسلونا بشید چی مییییییشه خخخخخ.
آرزوی من پیروزی شماست.
موفق باشید.

سلام آقا مسعود، چطوری برادر؟ ما خیلی توی رشت به شما و آقا جعفر و آقا محمد و آقا مهرداد و آقا اسماعیل زحمت دادیم، شرمنده، من اگه کاپیتان اون تیم هم بشم هنوز هم خودمو کاپیتان محله گوشکن میدونم، خیلی ممنون که پیام دادید.

سلام و درود ۶فراوون بر آقای شهبازی بزرگوار و عزیز اولین بار هست که میبینم که یه بینا با نابیناها اینجور صادقانه در حد لالیگا برخورد میکنه از این که در کنار شما توی این محله آشنا شدم از صمیمه قلب خوشحالم ممنون از پستتون

سلام خانم زهره، ما خیلی مزاحم شما شدیم، شما دوستان خوبی هستید، از بابت فراهم کردن رفتن به اون بستنی فروشی هم از شما ممنونم، البته من از طرف آقای چشمه ماموریت داشتم که حساب اون یکی بستنی فروشو کف دستش بذارم ولی بچه ها جلوی منو گرفتن و نذاشتن خون بپا بشه، خوشحال شدم که اینجا بودید.

سلام آقای کاپیتان منم ورود شما رو به این سایت خوشآمد میگم و خوشحالم که با نابینایان ارتباط خوبی برقرار کردید
البته ببخشید نظر شخصی من این هست که دنیای ما تفاوت چندانی با بیناها نداره
مسلما خیلی از چیزهایی که شما با چشمتون میبینید ما با تمرکز و حس شنوایی و بویایی و غیره بیشتر احساسش میکنیم
یعنی شاید نداشتن بینایی باعث بشه که حسهای دیگمون مثل لامسه و بقیه تقویت بشه
این نهایت لطف شما رو میرسونه که ما رو موجودات آسمانی میبینید ولی به هر حال تصور من اینه که در حدی نیستیم که چشم بصیرت و دل پاک داشته باشیم و هیچ گاه مرتکب گناه نشیم.

سلام آقای خورشیدی، من در نوشتهم هم اشاره کردم که دیدن همیشه همه حسها رو فعال نمیکنه و شاید ندیدن بیشتر باعث فعالیت بعضی حواس بشه، با این حال منم خودمو با شما متفاوت نمیبینم و خوشحالم که شما هم اینطور فکر میکنید، شاد و خوش باشید.

سلامی به گرمی مهر تقدیم آقای شهبازی
من هم در سفرنامه های دوستان اسم شما رو میبینم و خوشحالم که با باجناق گرامی و سایر دوستان محله هم سفر و البته کاپیتان اون سفرها بودین ،من هم وقتی توصیفات متفاوتی رو از دوستان نابینا درمورد صدای امواج دریا خوندم ، امسال که رفتم کنار دریا یک کاغذ و قلم برداشتم و بارها چشمهام رو بستم تا رابطه ی بین صداهای متفاوت امواج دریا و نحوه ی حرکت امواج پیدا کنم و بنویسم .از دل نوشته ی زیبا ی شما هم تشکر میکنم.در پناه حق پیروز باشید و سربلند

سلام خانم محترم، باور کنید من هم کنار دریا که رفته بودیم و شاهد احساس غریب بچه ها که غرق صدای امواج و روح دریایی اونا شدم به خودم اومدم و از خودم پرسیدم که تو چقدر دریا رو میشناسی و چقدر در موردش فکر کردی که جوابم این بود که هیچ، من هرگز دریارو اونجوری که بچه ها دیده بودن ندیده بودم، ممنون از پیامتون.

درود. بهبهبهبه. ببینید کی اومده تو محله! کاپیتان عزیز خوش آمدید صفا آوردید.
من هم صداقت و خلوص نیت و صفای قلبتون را می ستایم. از اینکه همت کرده با بچه های محله ارتباط برقرار نمودید صمیمانه متشکرم.
راستی غیر از ثمانه خانم که فراموش شده بود، یه حامد شیطونی هم بود که اونم از قلم افتاده است. همون که دوست شهروز بود.
به هر حال برادر گرامی و دوست عزیزم باز هم از شما و همکاریهای صادقانه و مهربانانه شما با بچه ها ممنون و قدردانم. در ضمن نظرات وحید عزیز را هم میپسندم.
موفق و سربلند و سعادتمند باشید.

سلام حسین آقای عزیز، بله شرمنده اسم اون خانم رو که یادم رفته بود و حامد خان رو هم از قلم انداخته بودم که از همینجا از ایشون و خانم سمانه عذرخواهی میکنم، از آشنایی با شما بزرگوار هم بسیار خوشحال شدم، ممنون که یاداوری کردید، به امید دیدار.

سلااااام بر عمو سیاوش خودمون.
بابا هم محله ای!!!
حضورت در اینجا موجبات مسرت ما را مهیا کرد خخخ.
منم به داشتن دوست و باجناق ارزشمندی مثل تو افتخار میکنم، هرچند که عرف روابط باجناقی در ایران به این شکل نیست، ولی در هر چیزی استثنایی هم هست.
ممنون و بسیار خوشحالم که اینجایی.

سلام بر آقا مهرداد گل بلبل، چه کنیم دیگه! منو هم هم محله ای خودتون کردید دیگه، تورو هم که باید بعنوان باجناق و هم بعنوان همسایه تحمل کنم، چاره ای نیست تحملت میکنم دیگه، از شوخی گذشته خیلی مخلصیم قارداش.

سلاااام بر آقای شهبازی گرامی ملقب به کاپیتان
من شما رو فقط از لابلای خطوط پستهای گاه گاه شهروز می شناسم ولی سخنان شیوای شما در عمق دل و جانم نفوذ کرد لاجرم حرفی که از دل برآید بر دل هم نشیند.
من خودم قبلا بینا بودم ولی فرشتگانی مثل شما را یا ندیدم یا کمتر دیده ام.
امیدوارم در زندگیتان موفق و مؤید باشید.
برادر کوچکتر شما

سلام بر جناب عباسی، شما که بینا بودید و هم اکنون نابینا هستید بیشتر میتونید به احساساتی که بیان کردم فکر کنید و به نتیجه برسید، شما هم مسلما میتونید یه دوست خوب برای من باشید، که این برای من افتخار بزرگی هست، ممنون که پیام دادید.

سلاااااااااااااااااااااام ///کاپیتان پروااااااااااااااز صحبت میکنه خخخخخخخخخخخخ/….
من یکی دو بار تو کامنتام از این اصطلاح استفاده کردم ملت گفتن ما یه کاپیتان بیشتر نداریم و اونم جناب شهبازی !!!سلاااااااااااااااااااااام عرض میکنم خدمتتون و امیدوارم لحظه های خوشی رو اینجا بگذرونین …!!!

سلام.
الان چی باید صدا کنم؟ آقای شهبازی یا کاپیتان یا آقای کاپیتان؟
کمی جدی.
من اسم و نشون شما رو از پست های هم محلی ها خوندم آقای شهبازی. الان که نوشته شما رو هم خوندم حس می کنم خونده های قبلیم تکمیل تر شدن. شما از نظر من یکی از اون بینا های خوب هستید. از اون مدل هاشون که با مدل بینششون سیخونک به اعصاب نمی زنن. کاش همون طور که گفتید، در علایقتون تجدید نظر کنید، اینجا بمونید و پست هم بذارید! راستی وقتی بچه ها در مورد اون سفر گوش کنی میگن من هنوز هم احساس می کنم۱ماجرای رویایی بزرگ رو از دست دادم. با اینهمه خوشحالم از حضور شما و از بیان احساسات زیبایی که با ما به اشتراک گذاشتیدش و امیدوارم که این حضور و این به اشتراک گذاری ادامه داشته باشه. با ما بمونید آقای شهبازی. این محله با باقی مکان های اینترنتی متفاوته. به موندنش می ارزه. باور کنید. بهتون بد نمی گذره. این ها نظرات من بود و مطمئنم خیلی ها تعییدش می کنن و همچنین در مورد موندن شما هم مطمئنم خیلی ها که گفتن و نگفتن در این زمینه هم با من موافقن. پس همچنان هم محلی ما باقی بمونید و اگر باز هم احساسی و حرفی و دل نوشته ای بود، تنها بهره نبرید و اینجا توی محله با ما به اشتراک بذاریدش.
ببخشید من منبری محلم همیشه همین طور پر حرفیم میاد بچه ها می دونن.
ایام به کام شما.

سلام خانم پریسا، همین حرفای صادقانه شما دوستان باعث میشه که روز بروز به افکار و احساساتی که در مورد نابیناها دارم مطمین بشم، من به خاطر شرایط شغلی و مشغله های شخصی زیادی که دارم اصلا با اینترنت و اینجور ماجراها ارتباط خوبی نتونستم برقرار کنم و روی کامپیوتر متمرکز بشم، به همین دلیل بعید میدونم خیلی بشه که در داخل فضای اینترنت بمونم، با این حال یه تلاشی رو آغاز کردم که ببینم میشه این کار رو بکنم یا نه، با این حال از تشویق شما ممنونم و امیدوارم که گاهی بتونم بیام و به شماها سر بزنم، ممنون از اینکه پیام گذاشتید.

سلام
منم از آشنایی با شما خیلی خوشحال هستم
اما اما
این که میگید از نابینایی تون ناراحت نباشید مگه میشه مشکلات خیلی برای ما زیاد هستند
هرچه شما مشکل داشته باشید ما دو برابر بیشتر اون مشکل را حس میکنیم
من فکر میکنم تو گروه دختر ها این مشکلات بیشتر هست
مثلا ما دو نفر هر وقت میخوایم بریم مسافرت متاسفانه دچار استرس میشیم
چون وقتی بین راه نگه میدارند تا همه برای رفتن به سرویس بهداشتی به پایین برند
خوب ما هم طبعا میخوایم بریم پایین
وقتی پیاده میشیم تو اون بیابون کسی نیست که دست ما را بگیره و ما را راهنمایی کنه
ما با سختی زیادی مواجه هستیم
این یه مثال کوچیکی بود و نمونه ای از تحقیر ما
نمیتونم مفصل برای شما توضیح بدم
نه متاسفانه درکش خیلی سخته
ولی امیدوارم یه روز این مشکلات به حد اقل برسه
موفق باشید.

سلام خانم کاظمیان، من به مشکلاتی که نابیناها به واسطه ندیدن ازرافشون دارن اشراف کامل دارم و میدونم که بخصوص در بیرون از منزل چه مشکلات و مسایل و کمبودهایی رو برای رفت و آمد و چیزای دیگه احساس میکنن، ولی معتقدم که نابیناها احساسات و درک درست تری از محیط اطرافشون دارن و تحلیل بهتری از پیرامونشون میکنن، من توی این چند سفر اینها رو به عینه دیدم و همینم باعث شد که این نوشته رو منتشر کنم، ممنون از پیام شما.

سلااااٱااااٱااااا،ااا،ااا،ااا،ااااٱ،ااااٱ،ااااا،ٱاااااٱااااام بر عمو کاپیتاااان،خوبی عمو،خععععلی خوشحالم که اینجا میبینمت،امیدوارم همیشه اینجا بیایی و به ما سر بزنی یعنی کلا در تصمیمت تجدید نظر کنی و اینجا پیش ما بمونی،،ایشالاه که پیش بیاد و یه سفر دوووور و درااااااز با ماها هم برییییید خخخخ،میسی میسی میسی زیاااااادتر ترترترترترااااا از حضورت عمویی،شکلک بپربپر،وهوهوهوهوهوووٱوووو،خدافسی

سلام خانم ملیسا، انشا الله یه سفر دسته جمعی پیش بیاد که بتونیم یه خاطره خوبو بسازیم، شما هم که بزنم به تخته انرژی و روحیه مناسب جوونهای امروز رو داری و میتونیم برنامه های خوبی برای سفر با هم بچینیم، ممنون از اینکه پیام دادید.

سلام آقای کاپیتان
ما که افتخار آشنایی نداشتیم و اسم شما رو فقط توی پست های دوستان خونده بودیم و الان مثل اینه که یکی از شخصیت های قصه ها برامون زنده شده.
کاپیتان؟ شاید این روزها از سختترین روز های زندگی من باشه که ندیدن منو خیلی داره اذیت میکنه و شده برام یه غول. و وقتی که شما میایید و از حستون میگید و به ما میگید که از ندیدنمون ناراحت نباشیم باز میرم توی فکر که میشود آیا؟
من از حضور صمیمانه شما توی محله خوشحالم و براتون آرزوی موفقیت میکنم.

سلام آقا یا خانم محب گرامی،
قهرمان توی قصه ها!! عجب تعبیری!! از نظر من قهرمان شماهایی هستید که با این همه مشکل نمیشکنید و تازه درس زندگی و شناخت به ما میدید، زندگی رو سخت نگیرید که فقط لحزه هارو به ضرر خودتون میگذرونید، حیفه که با این همه استعداد حرف از سختی و ناامیدی بزنید، از آشنایی با شما خوشحال شدم، به امید دیدار در یه سفر دسته جمعی.

درود بر جناب کاپیتان!
برای من نیز حضور در کنار شما و سایر دوستان در آن عصر بارانی و همچنین آن گردش پرماجرا در بازدید از حیوانات اهلی شده آقای نوری، بسیار دلپذیر و پر افتخار بود.
از اینکه شما هم اوقات خوشی را در کنار ما و دوستان مان داشته اید واقعا خوشحالم.
دل نوشته شما پر از احساس خوب بود. چقدر خوب شد که آن را با ما قسمت کردید.
تنور دلتان گرم.

سلام خانم جوادیان، به راستی که حضور در کنار شما و دوستان خوب من در محله برای من یه آغاز یک نگرش دوباره به زندگی و اتفاقاتی که خیلی از ماها توجهی به اونا نداریم بوده، خاطره آمدن ما به منزل شما و دیدار با شما و برادر محترم تون هم که یکی از ارزشهای اون سفر بود، لطف کردید که پیام گذاشتید، به امید دیدار دوباره.

سلام کاپیتان شهبازی.
اولین بار شما رو وقتی که میخواستیم به مزرعه حیوانات بریم ملاقات کردم و همونجا هم به عمو چشمه گفتم که خوش به حالش چه باجناق باحالی داره.
بعد از اون روز به یاد موندنی، سفر هایی که با هم به اصفهان، گیلان، مازندران و جاده چالوس داشتیم، همگی برای من سراسر خاطره بود و ای کاش شما هم با عمو چشمه در سفر اخیر ما به رشت حضور داشتین تا خاطره های خوب ما بازم تکرار میشد.
ایشالا در سفرهای بعدی بازم هم سفر بشیم و روز های خاطره انگیزی رو با هم تجربه کنیم.
از این که این جایین خوشحالم
به امید دیدار

سلام آقا امیر، باحالی از خودته، من خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و روحیه و انگیزهاتو تحسین میکنم، ببخشید که بهتر نمیتونم احساساتمو بگم، ولی فقط میگم بهترین خاطرات من خاطرات سفر با شماها بوده که منم امیدوارم که تکرار بشه، البته اگه شما اجازه منو بگیرید، تا دیدار بعدی خوش باشی و موفق باشی.

سلام. کاپیتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان! آقا من اگه میدونستم شما دیروز میای اینجا، مریض نمیشدمو میاومدم تو این پست! به هر حال شما یه جورایی اینقدر خوب و خواستنی هستید که حتی یه روز زودتر دیدنتونم به هر حال کلی فوائد مهم داره. به هر حال دوستی با شما یکی از مهمترین افتخارات زندگی من، و واقعا از عمو چشمه ی عزیزم ممنونم که مقدمات آشنایی با عزیزی چون شما رو برامون فراهم کرد. به امید دیدارهای مجدد شما دوست و استاد عزیز و گرانقدرم.

سلام آقا اشکان عزیز، تورو خدا اینقدر منو شرمنده نکنید، این افتخار تازه برای من بوجود آمده تا دوست شما بشم، تو سفرهای بعدی ما جای شما حسابی خالی بود، همش به مهرداد میگفتم که کاش آقا اشکان هم اینجا بود، خدا کنه که دوباره خیلی زود همدیگه رو ببینیم، خداحافظ.

بابا باورم نمیشه که باجناق آقای چشمه مثل خودشون باحال باشه
هر چند از قدیم به قول اصفهانیا گفتند که هم دوماد خویش و قوم نمیشه خخخ
راستی از شما که ما رو نمیشناسین انتظاری نمیره اما از عمو چشمه که منو از سفر جا انداخته ناراحت میشوم خخخ که منو نبرده بریونی خوری
اما اما دیگه لطفا منو فراموش نکنین
منم همین احساس شما رو وقتی با بچه ها رفتم شمال داشتم .
کاش کامنتم را که از آخر اول شده رو بخونین

سلام خانم سیتا، بله حق با شما و اصفهانیست، اگه ژیان ماشین شد باجناق هم فامیل میشه، مطمین باشید که مهرداد رو به خاطر از قلم انداختن شما بشدت مجازات میکنم، شما در هرجای پیامها که باشید اولید ناراحت نباشید، لطف کردید که پیام دادید، انشا الله در یک سفر شما رو ملاقات کنم.

واااااییی سلام سلام سلام به کپیتان خودمون. خخخخخ
من آقای چشمه رو دوست دارم و طبیعتاً شما رو هم دوست دارم.
از آشناییتون خوشبخت و خوشحالم.
واقعاً ببخشید که دیر کامنتیدم اصلاً حواسم نبود.
امیدوار که بیشتر اینجا ببینمتون/.
مرسی

دیدگاهتان را بنویسید