خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بچهت کوره. من بچه ی کور نمیخوام. ببرش خونه ی بابات!

این جمله ای که واسه تیتر نوشتم، چقدر سخت و بی‌مقدمه، مشت محکم و پر از ضربه و زورش که به زهر بی‌رحمی مسموم شده رو میکوبه به قلب مخاطبش! ی حس چندش‌ناک، ی حس عذاب‌آور و شاید گاهی ی حس تسلیم‌کننده.
حسی که شمایی که توی ناز و نعمت و احترام بزرگ شدی شاید هیچ وقت درکش نکنی.
شمایی که به جای مهره حساب نابینایی، چرتکه داشتی و به جای پرکینز، کامپیوتر،
شمایی که یکی از اعضای خانواده به علت نابیناییت آژانس شخصیت بوده،
شما شاید نتونی این حرف های تلخ ما رو قاتی زندگی شیرینت بپذیری.
شما از همون شیرین هاش تناول کن، ما با بعضی از دوستان ی کم دیگه از این حرف تلخ ها هست تا مصرف‌شون نکنیم از سر سفره پا‌نمی‌شیم.
آخه میدونید چیه؟ همیشه میگند اسراف کار خوبی نیست.

چطور تا قبلش بچه‌تون بود، حالا شده بچهش؟
وقتی ی بچه بدون اجازه ی خودش از روی جبر و فقط واسه ارضای حس بچه‌خواهی پدر و مادرش مییاد توی این دنیای کوفتی، وقتی همین بچه، بدون اطلاع از قوانین مزخرف ژنتیکی حاکم بر این دنیا و بی هیچ تقصیری، دچار ی معلولیت مثلا نابینایی میشه،
وقتی جفتی که بچه رو به وجود آوردند تقصیر رو گردن هم دیگه میندازند،
وقتی همین جفت، بچه ای که خودشون به وجود آوردند رو نمیخواند،
هرچه هم که شما بافندگیت خوب باشه و هزار هزار کلاف فلسفه به هم ببافی، آخرش به همه چی باید شک کرد. از عدالت گرفته تا علم پزشکی تا مزخرفات کتاب های روانشناسی تا تحصیل و درس و دانشگاه تا فرهنگ و تمدن و عقل بشریت تا هرکی و هرچی که از نظرت و توی ذهنت میتونسته راه حل باشه و آخرش میبینی که نبوده و نیست و به احتمال زیاد نخواهد هم بود.

تا حالا با چند نمونه از این موارد، برخورد داشتم.
خیلی هایی که بهترین مشاور ها رو انتخاب کردند و مراجعه کردند، طلاق گرفتند و بچه ی نابینا بیچاره شده.
خیلی هایی که مشاوره نرفتند، طلاق گرفتند و بازم بچه ی نابینا بیچاره شده.
و در نهایت خیلی هایی که اصن مشاور رو آدم حساب نکردند، طلاق گرفتند و این دفعه هم بچه ی نابینا بیچاره شده.

مواردی که من مشاهده کردم، فقط توی اصفهان، اهواز، شهرکرد و تهران بوده ولی مطمئنم که متأسفانه این مشکلی هست که توی همه ی استان ها اتفاق افتاده و شاید به احتمال قوی بازم بیفته.
خانواده ی خود منم جزو خانواده هایی بودند که از بچه ی کور خوش‌شون نمیومده. هیچ وقت خوش‌شون نیومده. و خوب میدونید چیه؟ راستیاتش خانواده ی من توی جبر فرهنگی ضعیفی بزرگ شده بودند که بهشون اجازه میداد پنجاه درصد مقصر نباشند. ولی پنجاه درصد دیگه ای که به اختیار خانواده ی من برمیگشت، باعث میشد تقصیر‌شون نصف بشه و بتونند ی زندگی نسبتا عادی رو واسه من فراهم کنند که البته خانواده ی من از همون پنجاه درصدی که به اختیار‌شون مربوط میشد هم استفاده نکردند و از نظر من در چیزی که الان هستم صد درصد مقصرند. البته دلیل نمیشه الان بیکار و بی عار توی خونه بخورم و بخوابم که بگم مثلا وضعیت من تقصیر اون‌هاست. اصن بحثم این نیست. من همین حالا هم که رسمی جایی کاری نمیکنم، به تدریس خصوصی و ترجمه مشغولم و مشکل کار یا پول به طور جدی و بحرانی ندارم.
برنامه‌نویسی رو هم دو هفته ای میشه جدی شروع به مطالعه کردم.
یکی از شانس هایی هم که آوردم اینه که خانواده ی من طلاق نگرفتند و من بچه طلاق نشدم.

بحث من اینه که ضعف فرهنگی یا همون کلیشه ی فقر فرهنگی خانواده ها، واقعا میتونه سرنوشت یکی رو عوض بکنه.
چقدر خوبه که توی رسانه های پر‌ مخاطب، توی سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی، افراد معلول به عنوان افراد عادی و نه نقش اول یا دوم، بلکه به عنوان افرادی عادی، توی جا های حتی فرعی فیلم یا تئاتر، حضور داشته باشند.
متأسفانه کارگردان های پول‌ دوست، واسه پول و واسه گرفتن جایزه ی خر طلایی و سگ حنایی، از ی شخصیت معلول، ی آدم خیلی موفق و ی خدا میسازند یا تا حد مرگ، بدبخت و تحقیرش میکنند و به عنوان نقش اول، تزریقش میکنند به ی فیلم یا سریال یا نمایش اما حاضر نیستند ی معلول رو عادی کنار شخصیت های دیگه ی کار‌شون بپذیرند و به کار بگیرند.
چه خوب میشد مثلا منشی دفتر یا رییس، توی سریال، نابینا باشه. اصن لازم نیست به زندگی اون منشی یا رییس نابینا پرداخته بشه. خیلی ساده. منظور من اینه که سریال میتونه خیلی راحت، روال عادیش رو طی کنه و به شخصیت های اصلیش که بینا هستند بپردازه ولی گوشه کنار ها، معلولین رو توی جامعه به عنوان افرادی عادی نشون بده. اینطوری، ی خانواده ای که فرزندش نابیناست، حتی اگه فرهنگ ضعیفی هم داشته باشه، وقتی توی سریالی، فیلمی، تئاتری، مشاهده میکنه ی نابینا در حال زندگی عادی با افراد دیگه ی جامعه هست، دیدش نسبت به بچهش عوض میشه.

من اگه میگم ضعف و فقر فرهنگی، منظورم روستایی‌ها نیستند. من بچه ی روستایی می‌شناسم باباش مجبورش میکرده پا به پای خانواده کار و مهارت های لازم رو یاد بگیره و انجام بده. فقر فرهنگی توی بالا‌شهر تهران، اون شمالی‌ترین و پولدار‌نشین‌ترین بخشش هم به چشم میخوره.

میدونید چقدر سخته ی بچه، بچه ی طلاق باشه، نابینا هم باشه!؟ باور کنید نمیدونید.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «بچهت کوره. من بچه ی کور نمیخوام. ببرش خونه ی بابات!»

حالا مثلا فکر می کنی کلافی که بافتی خیلی عالی بود
این کلافی که تو نه از جنس فلسفه نه از جنس هیچ چیزی دیگر بافتی هم کار ساز نیست عزیز دل بابا
مثلا مگه سریال ستایش نبود که دختره نابینا بود یا نمی دونم دهها سریال یا فیلم دیگه که خوب یکی از نقش هایش نابینا بود بدون این که طرف نه اون قدرها بالا باشه نه آنقدرها پایین
خوب حالا مشکل فرهنگی حل شد مثلا
این مشکلاتی هست که در تمام جهان کنونی وجود دارد چه ایالات آمریکا تا افغانستان
اگر هم می خواهید بگید که نه کشورهای بزرگ و پیشرفته ندارند تا همین الان متن کتاب های خود نویسنده های خودشان را رو کنم احتمالا خودشان که دروغ نمی گند
ولی خوب کم و زیاد داره برای فرهنگ سازی و به قولی ریخته شدن ترس از سر مردم به خاطر داشتن فرزندی معلول از هر نوعی خیلی چیزها باید درست بشه از جمله اولین چیزهایی که باید درست بشه این است که وقتی خانواده بچه اولش معلول شد دیگه دومی را بیخیال بشه لطفا چون احتمال ژنتیک بالاست که خطر پیش بیاد
به هر حال مرسی پست زیبایی بود به نظر من موجب فکر می شود از این پست ها یکم سایتت کم داره

سلام خیلی وجدانم درد گرفت
مجتبی تو درست فکر میکنی چون روانشناسی نخوندی یا فلسفه نخوندی که
از منظر این علوم به داستان بپردازی
اصلا نیاز نیست اینها رو بخونی
من و شما تو بطن این گرداب هستیم
با بند بند وجودمون این دردها رو حس کردیم
چرا حاشا کنیم
چرا؟ چرا؟ چرا؟

سلام مجتبی،باور کن که اگه میشد من این پست رو روش میلیونها بار لایک میزدم،خیییلییی عالی بود،تمام واقعیتهای جامعه رو نوشتی،من خودم تو شهرمون یکی رو براتون مثال میزنم که بنده ی خدا از زن اولش سه تا بچه ی نابینا به دنیا میاره، بعد همه اینا رو هم تقصیر زنش میذاره،بهش میگفت که تو کور زا هستی،بعد همون مرد دوباره رفت با یکی دیگه ازدواج کرد و باز هم دوباره بچشون نابینا از آب در اومد،یعنی تا اینقدر فقر فرهنگی که غافل از اینکه آقاهه خودش ژنش مشکل داره،و حالا این همه رو با خودش زد بدبخت و بیچاره کرد، تازه این یکی از مواردی هست که من دیدم، بماند که اگه بخوام بنویسم یه طومار میشه برا خودش، آخه فقر فرهنگی تا کی،جامعه رو گفتی مجتبی،اما متاسفانه جامعه افراد معلول به ویژه نابینا رو انگار نتونسته به عنوان یک فرد توانمند در کنار خودش بپذیره،انگاری تصور شون بر اینه که یکی که نمیبینه یعنی هیچی،یعنی انگار باید بره و بمیره، و حق زندگی کردن نداره،آره در وهله اول خانواده اگه به توانمندی های بچه هاشون ایمان داشته باشن و بدونن که این فرزند نابینای من میتونه در کنار همه مثل یه فرد عادی به زندگی خودش ادامه بده کم کم این تو جامعه هم پذیرفته میشه،اما متاسفانه اکثر خانوادههای معلول ما تصور شون بر اینه که فرزند معلول من نمیتونه و میشینن زانوی غم به بغل میگیرن،این میشه که اون بچه هم یه کمی بیشتر از یه کمی اعتماد به نفسش ضعیف میشه و دیگه کم کم که بزرگ میشه احساس میکنه که نمیتونه،اما جای این پستا خییییلییی اینجا خالیه ما باید خودمون بتونیم اینا رو تو جامعه فرهنگ سازی کنیم تا بدونن که نابینایی ناتوانی نیست،باز هم مجتبی دستت درد نکنه از این پست بسیار تامل بر انگیز،میسی میسی میسی زیادتر از بینهایتتا،خدافسی

من بامجتبی موافقم. از همه میخوام فقط به اعلام موافق و یا مخالف بودن بسنده نکنیم. هرکس هر جوری میتونه با این مشکل بجنگه. بیایید ببینیم راستی ما چی کار کردیم. ما باید فرهنگ سازی کنیم. ببینیم و بپرسیم چرا در کشوری مانند انگلستان نابینایی وزیر می شود و اینجا بعد از سالها هنوز این دیدگاه وجود داره.
من به عنوان کوچکترین عضو محله آماده ام هر کاری که می تونم انجام بدم. من تلاش می کنم با مطرح کردن بچه ها در رسانه ملی به وظیفه ام عمل کنم. من باز هم هستم.

سلام.
منم مطمینم که با یک فرهنگ سازی قوی که اصلا توی این مملکت ضعیفش هم نیست میشه معلولین رو هم اشخاص عادی نشون داد.
مثلا همون مثال خودت، در یک فیلم یا سریالی که معمولا داستان در مورد ازدواج یک دختر و پسر هست چه اشکالی داره اینجا برادر دختر یه نابینا باشه و دقیقا همون رفتارهای یه برادر بینا رو انجام بده؟ مخالفت کنه، همفکری کنه، پشتیبانی کنه، با پسر عاشق در بیفته و هیچ داستانی مربوط به معلولیت اون برادر هم مطرح نشه، دقیقا مثل اوضاع و احوال خانواده من و خیلی دیگه از نابیناهای دیگه.
سر جمع پست جالب و قابل تاملی هست، ممنون.

این گذر از رنجها رو میبینین, من حوصله نکردم ولی خاهرم برام توضیحش داد, خلاصه ی این قسمتش که به کورها مربوطه اینه که یه دختریه اینقدر هنر بلده ولی صورتش ظاهر خوبی نداره مثل اینکه لک داره, بعد یه کور میخاد بره اینو بگیره, نمیدونم دیگه گرفتش یا نه, وقتی اینقدر نابینا رو حقیر میکنن یعنی تو حق یه خانم درستو حسابی با قیافه مناسب رو ندارییی, دیگه بقیش که تو واقعیت هم باشه هیچی, من که یه کم بهم ریخته بودم تازه بدتر شدم, ولی مرسی حقیقت بود دیگه, هییییی لوله گاز, راستی من شاید دیگه نتونم کامنت بذارم, میرم مسابقه, دعام کنیدااا, خوش باشید کورهای عزیز,

سلام
سلام
خیلی غم انگیز بود
نمیدونم آیا باید بگم یا نه
اما میگم،
من هم متاسفانه یه همچین خانواده ای داشتم
یعنی به خاطر این که مردم، فامیل و آشنایان که به خونه ی ما میومدند و اگر من را میدیدند فقط آخی آخی میکردند و از خانواده میپرسیدند که علت نابینایی بچه تون چیه؟خانواده ی من مجبور میشدند من را تو اتاق ببرند تا هر وقت که اونا رفتند من بیام بیرون
من خیلی مختصر گفتم
خیلی عذاب کشیدم
به خاطر نابینایی
مثلا هر وقت یکی از خواهر ها عروس میشد من نمیتونستم تو جشن شرکت کنم
وای چقدر دردناک بود
اونها اون بالا شادی میکردن و من این پایین غصه میخوردم
خیلی سخت بود
اما منم بی کار نمینشستم
با این که سن کمی داشتم
سعی میکردم خودم را نشون بدم
داستان خیلی طولانی هست باید یه پست بزنم عنوانش خاطرات تلخ کودکی من باشه و بشینم برای شما هم محله ای های عزیزم درد دل هایم را بنویسم
الآن جاش نیست
ممنون از پست خوبتون
و ممنون از این که اونایی را که مثل من هستند را درک کردید
موفق باشید.

فقر فرهنگی در جامعه راجع به نابینایان نسبت به معلولیت های دیگه خیلی بیشتره، چند وقت پیش یه سوژه به ذهنم رسید برای جشنواره جوانه سوال بخش گزارشی برنامه این بود، اگر قرار باشه از میان معلولیت ها حق انتخاب داشته باشید کدومش را انتخاب میکنید شاید سوال یه جوری باشه ولی میخواستم بدونم تصور مردم نسبت به معلولیت های مختلف چیه از کارگر گرفته تا کارمند و فرهنگی سوال کردم. جالبه هیچ کس نابینایی را انتخاب نکرد. خانواده ها هم با وجود این که در کنار بچه نابینا زندگی میکنند اغلب نمیپذیرند و نمیتونند با نابینایی فرزند شون کنار بیاند. یکی از دوستانم میگفت بعضی خانواده ها نابینا را نحس میدونند و بعضی خانواده ها هم بچه نابینا را زندانی میکنند که نه جلوی چشم خود شون باشه نه دیگران اون را ببینند. پراکنده نوشتم ولی در مورد فقر فرهنگی جامعه و خانواده افراد نابینا حرف برای گفتن زیاده

ممد رضا شما به عنوان یه روانشناس اینور و اونورا لعنت نکن، حرفای قشنگ بزن بچه… شماها که خوب بلدین حرف بزنید ماشالله….اصلا حرفه تون حرف زدنه….یه کم بهمون روحیه بده که فردا بچه هامون نابینا شدن، نزنیم شوهرمونا نصف کنیم که تقصیر تو بود بچه اینطور شد….

نمیدونم چی بگم… من نابینا نیستم ولی اکثر دوستام نابینان، خیلی وقتا این منم که از اونها کم میارم، بسکی بچه های باحال و فرهیخته ای ین… منم فکر می کنم تنها راه فرهنگ سازی، رسانه است… اگر یه روزی به یه مقام و منصبی رسیدم، حتما رسیدگی خواهم کرد…بمن رأی بدین خخخخخخخ
الآن وقت شوخی نیست؟ببخشید
هر کس در حد توان خودش و در حد بضاعت خودش باید تلاش کنه. من که دارم تلاش میکنم….شماهام بیکار نشینید…
ا

درود! خخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها درود بر دنیای من، نمیدونم این خنده تلخ است یا شیرین! ولی بیخیالی در برابر مشکلات از بهترین هاست، بخند تا دنیا بهت بخنده! خخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام مجتبی ,
به نظرم این جنایت هستش اگر کسی آگاه باشه و بچه ای رو به دنیا بیاره که یک عمر به اون یک زندگی ناخواسته رو تحمیل کنه . کسانی رو میشناسم که بچه ای رو به دنیا نیاوردن و میدونم که از چی نگرانند ولی دارند زندگی مشترک خوبی رو با هم ادامه میدند . به حرف مردم هم کاری ندارند. دهن مردم رو نمیشه بست , این رو تو زمانی که راننده بودم یاد گرفتم .
اوایل با مردم دهن به دهن میذاشتم ولی دیدم اولین نفر خودم ضربه میخورم.نباید با حرف مردم زندگی کرد راهش همینه , چون از این اطمینان دارم که هیچ کس تا نابینا نشه نمیتونه این قضیه رو درک کنه . پس چطور میشه به روش آدم هایی که تو رو نمیتونند درک کنند رفتار کنی ؟ به هر حال یک نقص در احساس رو, بهش نابینایی میگن , چه خوب یا بد . نابینا با اکثریت مردم , فرق داره و این ما هستیم که باید با تلاش بیشتر نشون بدیم که ما هم توانایی های زیادی داریم و نظرشون رو عوض کنیم . اگه اطلاعتمون رو بالا ببریم میشه به وسیله تکیه به اون تو انواع کار ها , بهترین روش رو به کار بگیریم تا ضعف بینایی رو جبران کنیم .
ممنون

درود! به نظر بنده پدر و مادرها گناهکار نبوده و نیستند، من دوست دارم خاطرات دوستان را در این محله بخوانم ولی دوست ندارم ببینم که افرادی پدر یا مادر خود را گناهکار میدانند، بخشنده باشید و ببخشید که بخشش از بزرگان است، کسانی که گناهکار را پدر یا مادر خود میدانند-باید ازدواج کنند سپس خود را در مقابل عمل انجام شده ببینند و آن موقع بگویند که گناهکار کی بوده یا کی است!

نابیناها فقط زمانی میتونن جامعه رو تحت تأثیر قرار بدن که بتونن یه گروه اجتماعی منسجم در قالب سندیکا، اتحادیه، انجمن یا هر چیز دیگه ای که اسمشو بذارید باشن.
در غیر این صورت هیچ کاری از پیش نخواهیم برد و این که من نوعی به اتفاق دو سه تا از دوستام سعی کنیم تلاشی بکنیم فایده ای نداره.
چون مطمئنا بیست سی تا نابینای دیگه البته حد اقلش پیدا میشن که حاضر باشن ما دو سه تا رو لگد مال کنن و این به تجربه ثابت شده.
حالا ممکنه بگید این چه ربطی به عملکرد رسانه ها داشت؟!
عملکرد رسانه ها رو ما به عنوان گروه نابینا میتونیم جهت بدیم.
مایی که بتونه در معنای واقعی کلمه ما باشه!
تا وقتی که هر گروه چند، چند ده، چند صد، یا حتّی چند هزار نفره ی ما برای خودش یه سازی میزنه به جایی نمیرسیم.
تا اون موقع پدر و مادرها حق دارن به خاطر این که میدونن بچه نابیناشون در آینده بیکار میشه، تو ازدواج مشکل پیدا میکنه، از موقعیتهای مختلف محروم میشه، و هزار تا مشکل دیگه، طبیعیه که از داشتن چنین فرزندی وحشت کنن!
شایدم کسایی بیان بگن که ما وحشتی نداریم و به بچه مون هم افتخار میکنیم.
اما واقعیت اینه که نهایتش فقط شما به عنوان خونوادهش بهش افتخار میکنید و جامعه یا ازش میترسه، یا از وجودش نا خشنوده، و یا نهایتا بهش اهمیتی نمیده.
فوق فوقش اینه که شما یه خونواده ی متمول هستید و خودتون آینده ی بچه تون رو میسازید.
ولی هزاران خونواده دارای بچه ی نابینا واقعا حق دارن از آینده ی نا معلوم بچه هاشون بترسن و سر خورده بشن و بلاتکلیف بشن که چه برخوردی میتونن بکنن!

نظر عدسی رو میپسندم, خانم رهگذر, وقتی تو دانشگاه از اینکه نمیذارند یه خانم ویلچری با آسانسور بره بالا , وقتی بهش غر میزنند, اگر شما روانشناس باشید به این مردم چی میگید؟ موافقم بدون منطق حرف زدم اما خیلی از این حرکت ناراحت شدم. ای کاش همه اشتباهشان را میپذیرفتند ای کاش خودخواه نبودند. ای کاش …..

سلاااام! بر آریا. و نژاد آریایی. خخخ خب این کتابا که گذاشتی خوبن منم کمُ بیش خوندمشون. ولی اصولا نمیدونم میشه به این کتابا گفت کتب روانشناسی یا روانشناختی یا نه؟ البته این لفظُ همه برای این نوع کتابا به کار میبرنا نه که فقط تو گفته باشی یا من بخام ایراد بگیرم. فقط سوالی که برای خودم هستُ مطرح کردم. دروووووووووددددد بر تو.

ای بابا عجب سوتی دادما. دیدگاه آریا چرا اومد اینجا!!!! خخخ. این درسته… خب! خدا, عدالت, عقل و علم روانشناسی که البته بعد از اون سه مورد اول قرار میگیره و بسیاری چیزهای دیگه مثل گذشت و فداکاری وجود دارن. ما که نمیتونیم انکارشون کنیم ولی میتونیم نادیدهشون بگیریم. پس طلاق تا بچه بیچاره بشه حالا اگه نابیناست که بدتر اگه بیناست بازم بیچاره میشه فقط بینای بیچاره ایست. خخخ.

عرض سلام دارم خدمت تمامی دوستان محترم.
حق با پدر و مادر هاست. کور حق زندگی نداره. ای کاش یه قانونی وجود داشت که میشد این معلولین بی مصرف را از صحنۀ روزگار پاک کرد. من هم اگه بچم کور بشه یا یه معلولیت دیگه ای, اول بچمو میکشم بعدش هم خودمو.
اینجوری دیگه عذاب وجدان هم به سراغم نمیاد
من و تو قصۀ یک کهنه کتابیم. مگه نه؟

سلام مجی جون خیلی عالیی بود می خواهم بیست بدهم ولی عذاب وجدان می گیرم آخه جدیدن من هم وجدان رو بی خیال شدم خخخخ اصلا چند دونه وجدان دونی تهیه کنیم بزاریم برای دانلود تا مردم دانلود کنند شاید کمی این وجدان دونی فرهنگ رو بالا ببره آخه شنیدم هیچ حسی بالاتر از وجدان بیدار نیست شاید این باعث بشه یه فرهنگ جدیدی به وجود بیاد خخخخ

نابینایی یعنی تبعیض در خانواده یعنی حتی اگر تو بالاترین مدرک تحصیلی را داشته باشی و شغل خوبی هم داشته باشی بازم برادر بی سوادت به تو ترجیح داده میشه نابینایی یعنی خفیف شدن در چنگال عدالت مردم. یکی میگه باید فرهنگ سازی کرد ای خدا آی ملت آدم خواب را میشه بیدار کرد ولی کسی را که خودش را به خواب زده نمیشه بیدار کرد حتی اگر توی گوشش شیپور هم بنوازی بیدار نمیشه. من یه معلم هستم هر کاری هم میکنم جلو چشم همه همسایه ها بنایی و باغبونی میکنم حتی وقتی داشتم خونه را میساختم خودم مثل یه کارگر کار کردم تا هزینه ای را که میخوام به کارگر بدم پس انداز کنم همه هم با چشمای مثلا بیناشون دیدن اون وقت همین بیناها همین خانمای همسایه یکی یکی به خانمم گفتن واقعا خیلی ثواب میکنی که هر روز شوهرت را میبری حمام و اصلاحش میکنی واقعا باید یه خونه توی بهشت به تو بدن. حالا به من بگید من چه طوری باید فر هنگ سا زی کنم یکی دیگه میگه به پدر و مادرا کاری نداشته باشید یعنی باید بعضی از این جنایت کاران را با یک درجه تخفیف اعدام کرد آخه مرد حسابی تو دیدی یه بچه نابینا شد دیگه ول میکردی چرا دومیش را به این دنیا آوردی حالا میگیم دومی هم تیری در تاریکی بود چرا سومین کور را به دنیا آوردی تازه من جنایت کارانی را میشناسم که پا را از این هم فراتر گذاشتن و تا شیشمی هم پیش رفتن سعید جان ببخشید ولی اتحاد یا عدم اتحاد ما ربطی به کج فهمی و حماقت این مردم نداره بگذارید خیالتون را راحت کنم اتحاد نابیناها تقریبا کار غیر ممکنی هست اینم بگم هدف من از نوشتن این کامنت مشکل گشایی نبود چون من توی این زمینه تقریبا امیدی ندارم بلکه میخواستم دردم را بگم من درد دارم من خون گریه میکنم راستی چندتا از شما ها وقتی رفتید دکتر از خودتون پرسیدن چته تقریبا بیشتر موارد از همراهتون پرسیدن چشه انگار من با داشتن دو متر قد یه زبون چند سانتی ندارم اتفاقا چند وقت پیش رفته بودم دکتر بعد از مدتها دکتری از من پرسید چته عزیزم من شروع کردم به خندیدن دکتر با تعجب از من پرسید چرا میخندی گفتم آخه دکتر جون بعد از مدتها یه دکتر با شعور دیدم وقتی دلیلش را بهش گفتم اونم خندید

درود! عزیزم خون گریه نکن که با خون گریه کردن تو و دیگران کسی ادب نخواهد شد و جامعه ی کورزا تغییری نخواهد کرد و کور زایان افتخار خواهند کرد که مریدان گریه کنان منبری رو به افزایشند، آنان معتقدند که باید انسانهایی به دنیا بیایند که فقط گریه کنند تا خدا خوشش آید و افرادی که خون گریه میکنند را به بهشت میبرد! خخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام.
ما هر کاری کنیم و به هر دری که بزنیم و به هرجایی که برسیم، نابیناییم. هرقدر که عادی و معمولی و مستقل زندگی کنیم بازم یه یه جا یا جاهایی نابینایی رو به رخمون میکشن… عقل مردم در چششونه و فکر میکنن ما که چشم نداریم عقل نداریم خخخ

سلام آقای خادمی! بله این فرهنگ بدی هست. متأسفانه بعضی خانواده ها وقتی در دوران جنینی یک کودک میفهمند که نابیناست جنین رو سقطش میکنند. حال نمیدانند که این نابینا چه بسا در آینده نابغه بزرگی میشه.
در ضمن آقای خادمی من با نام کاربری و رمز که میام تو سایت میگه نام کاربری و رمز اشتباه هست چون قبلا خودتون بهم رمز رو دادید
از طرفی چون با گوشی هستم حروف و عدد برام سخته. نام کاربریم mojtaba6439 هست. اگه امکانش هست یه رمز که با عدد خالی باشه بهم بدید
حتی شناسنامه ام هم تکمیل کردم اما نمیدونم چی شده لطفا کمکم کنید

سید جان بایدم جنین نابینا از بین بره میخواد به دنیا بیاد که چه گلی به سر این دنیا بزنه نبوغش چه ارزشی داره همین بیشتر بچه ها مگه نابغه نیستن تا حالا واسه دل خودشون چه کاری تونستن بکنن در ضمن تبسم جان همین فرهنگی که میخوایم بسازیمش در وهله اول ما را محکوم کرده چون میگه عقل سالم در بدن سالم هست خخخخخخخخخخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاههاهاهاها یعنی فرهنگ ما را رسما نادیده گرفته

سلام. مجتبی من پست تو رو خیلی خیلی دوست داشتم و شاید جزو اولین افرادی بودم که پست رو خوندم اما نمیتونستم نظر بدم. یعنی هر کاری میکردم چیزی به نظرم نمیرسید.
الآن که صبحه و فکرم یه کمی باز وقتی دقت میکنم میبینم که چقده از این کلمه ی فرهنگ و فقرش بدم میاد.
بدم میاد.
بدم میاد.
همه هر کاری میکنند، نابینا رو آدم حساب نمیکنند، باهاشون بدرفتاری میکنند، به خاطر بودنشون به جون هم میافتن، از هم طلاق میگیرند، نابینا رو میذارن تو مراکز نگهداری البته اگه منصف باشند، و، و، و، …………. اون وقت ما باید اینجا بنشینیم و فقط از فرهنگ و فقرش حرف بزنیم. به نظرت این فرهنگ این روزا توجیهی برای ما آدما و کارامون نیست؟؟؟؟؟
به نظر من که همینه. یعنی ما آدما داریم هر کار بدی رو انجام میدیم و مینویسیم به حساب فرهنگ و البته فقر آن.
نهایتاً این جمله ی تبسم رو هزاران بار بیشتر از هزاران بارها لایک میکنم که نوشته بود:
ما هر کاری کنیم و به هر دری که بزنیم و به هرجایی که برسیم، نابیناییم. هرقدر که عادی و معمولی و مستقل زندگی کنیم بازم یه یه جا یا جاهایی نابینایی رو به
رخمون میکشن… عقل مردم در چششونه و فکر میکنن ما که چشم نداریم عقل نداریم خخخ
**
باز هم مرسی از پست.

سلام به همه روشن دلان عزیز
راستش نمیتونم بگم که کاملا شما را درک میکنم یا کاملا حس میکنم. ما ادمها نمیتونیم یعنی‌یاد نگرفتیم بقیه رو درک کنیم. تا کسی یا چیزی از دست ندیم نمیتونیم حس کنیم که از دست دادن چه حسی داره. چند بار فقط چند ثانیه ن چشماممون رو ببندیم دستامون رو یا پاهامون رو دچار مشکل میشیم سختمون میشه تحمل نمیکنیم. شاید یک نابینا هم نتونه یک قطع نخاعی رو درک کنه یا برعکسش به هرجهت این تقدیره. اما اونایی که از‌لحاظ جسمی‌مشکل ندارن لابد بقیه رو درک کنن. از امروز قول میدم هوای بقیه رو بیشتر داشته باشم بیشتر حسشون کنم و اگه تاحالا نکردم وکسی رو اذیت کردم خدا منو ببخشه . اما بدونید جامعه پیشرفت معلولین رو تحسین میکنه. امیدوارم خود معلولین هم همت بیشتری بکنن که سایرین مجبور به تحسینشون بشن و به احترامشون بلند شند وتشویقشون کنند

درود! آقای اتفاقی-این کلمه ی روشندل را بزرگان پتک به دست جامعه بر روی نابینایان گذاشته اند تا بهتر بتوانند ما را سرکوب کنند…، در جامعه ی کنونی وقتی بخواهند کلاه گشاد تری بر سر کسی بگذارند وی را یا حاجی یا مهندس یا روشندل خطاب میکنند!

با سلام . بنده سیدعلی بابایی فرشباف هستم چند ماهی بود تو نت و دنیای نابینایی نبودم و تک و توک با چندتا از بچه های ۱۰۸ صحبت می کردم و در هنگام چک کردن ایمیل سری به هم سایتها می زدم و می خوندم و به قول سجاد نبیلو “از مطالب مفید استفاده می کنم و دِ برو که رفتیم ” اما بحث مجتبئ جان منو رو به فکر برد .
واقعا چرا؟ این مادرها و پدر ها هستند که مقصرند؟
یا این فرزندان هستند که به خاطر نابینایی مقصرند؟و
شاید هم ما مقصریم؟
نه مادرها و نه پدرها هیچ کدامشان مقصر نیستند
آنها دوست دارند فرزندشان هیچ کمبودی نداشته باشد از این روست که یه موجود ناقص الخلقه را خیلی نمی توانند قبول کنند….
و منِ نابینا هم مقصر نیستم چون در انتخابم هیچ نقشی نداشتم.
پس مقصر کیست و چیست و چرا؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
من به یک نتیجه رسیدم تقصیر و گناه یک چیز و یک کس است و آن آگاهییست . هر کجا آگاهی نباشد جهل است .. نادانیست … و شاید هم بی اطلاعی از چیزی کسی و ژنی …
و این ژن معیوب
ژن .. این بحث رو ول کنیم اما حوصله کردین تا اینجا خواندید و بقیشم بخون…..
من با آقایان و خانم هایی که می فرمایند که باید یک گروه و یک انجمن قوی داشت تا مشکلات حل شود به کل مخالفم
می پرسید چرا؟؟ عرض کنم خدمتتون بزرگان و کسانی که قبل از ما نابینا بودن و به اجتماع وارد شدن به صورت یک انجمن و یک جامعه و یه NGO وارد شدن بی آنکه خودشون و نوع شون رو به جامعه بشریت بشناسانند به همین خاطر است که ما نابینایان رو با یک قشر نابینا می شناسند فلان نابینا فلون هست من نابینا هم فلان هستم
نه تنها کارو درست نکردن بلکه یه دیدگاهی غلطی از نابینایان ساختن قشر عظیم الجثه با قدرت روشنایی دل با عنوان روشن دل…
می خواهید کاری کنید خواهشا انجمن NGO و جامعه گروه قشر نابینایی رو بی خیال بشید جون هر کی رو دوست دارید.
شما می خواین در راستای ارتقای فرهنگ ۱۰۸ کاری بکنی کار شخصی و روز مرعه خودت رو درست انجام بده کار خودت رو بکن و توانایی های خودتو رو با کمال و تمام رخ بنما مطمئن باش در یک نقطه ای این توانایی های نابینایان در جامعه به هم پیوند خواهند یافت اما NGOرو بیخیال باش …
می خواهید نسل نابینایان منقرض بشه.. آگاهی بدید… از هر نحوی که شد… می خواهید تو ۱۰۸ رو مثل آدم حساب کنند از خودت جربزه نشون بده… می خواهید تو هم در زندگی اطرافیانت سهیم باشی قرص و محکم رو پات واستا …چه انتظاری هست که فرد نابینایی با وجود اینکه زن و بچه داره نمی تونه بند کفش شو خودش ببنده …هی من و شما بگیم نابینا توانمند است فلان است و بلان تو رو خدا ما رو جزء آدمها حساب کنید…خواهشا خودتان باشید و هر وقت دست نوازش یک بینا بر سر شما فرود آمد فوری جنتل منیتون گل نکنه و شخصیتتون رو عوض کنید قرص محکم خودت رو نشون بده… لطفا از جمع نابینایی تا می تونید دور باشید که آفت بدبختی ما ها دور هم جمع شدن و گند زدن به کاراست …
من خودم به این نتیجه رسیدم اگر بخوام برا کسی کاری بکنم باید اول کارهای خودم رو در مرحله اول درست انجام بدم تا بتونم برا دیگری هم خدمت کنم…
حرف پایانی
لازم نیست هی حرص بخوری که من نابینا فلان و جامعه فلان اجتماع چنین هستش و من رو مثل آدم حساب نمی کنه آی فلان آی …بلان. قشنگ صبح بیدار شو یه قهوه یا چایی بر حسب علاقت نوش جان کن.. آماده شو تا بری دنبال کارات اگه خانه داری به خانه داریت برس و یا بی کاری خوشتیپ کن به بی کاریت به پرداز و یه روز آدم بیکاره و یه روز شاغل . و اگر کارمندی با خوشتیپی و خوش رویی برو سر کارت و هر کی بی ادبانه رفتار کرد سعی کن مودب باشی و نشد مثل خودش باش… لازم نیست یه فرد بی ادب به من کمک کنه من خودم اون قدر شعور دارم که به کمک آدم بی ادب احتیاج نداشته باشم… حاضرم بی افتم به جوب آب و لباسام کثیف بشه اما بی ادب و بی شعور جماعت به من کمک نکنه… هر کمکی رو به هر نحوی و قیمتی قبول نکن….برا خودت شخصیت درست کن که اطرافیانت بهت احترام بزارند شاید اولش سخت باشه اما مطمئن باش بعد از مدتی برا شخصیتت احترام قائل خواهند شد.
این من هستم که به اطرافیان میگویم با من چه طور رفتار کن… من از تیر ماه تو یه اداره ای شاغل شدم خیلی ها باور نداشتن که در یه اداره ای استراتژیک نابینا هم می تونه استخدام بشه میشه اونم با آزمون…. که مثل بیناها بر مصاحبه قبول بشی و بقیه ماجرا… تو اداره تو عرض ۵ ۶ ماه یکی از چهره های محبوب و همه پسند تبدیل شدم … این جمله که می خوام بگم از واقعا میگم از خود ستایی نیست … بلکه برام ثابت شده
از طریق یه واسط مطلع شدم که بعد از استخدام بنده تو این اداره دیدگاه همکارانم نسبت به نابینا جماعت ۱۸۰ درجه فرق کرده واسط من و همکارم که باهم دوست هستند این صحبت ها رو باهم داشتند که در پیاده رو یه نابینا رو می بینند و هم کارم به واسط من گفته بود ببین اینم نابیناست و آقای بابایی هم نابیناست ببین فرق این دوتا رو اما آقای بابایی ذهنیت ما رو نسبت به یه فرد نابینا عوض کرده… پس قرار نیست ما کار خوار العاده ای انجام بدیم یا معجزه کنیم قرار هست ما کار خودمون رو بکنیم … من مثل بقیه با همکارانم به بیرون میرم نهار می ریم و یک رابطه ی عادی و و و و … با هم داریم …
به قول کیوان عزیزم من و تو قصۀ یک کهنه کتابیم. مگه نه؟ کیوان جان کهنگی خوبه عزیز دلم اما کهنگی فکرهای باطل نه اصلا
آرتیمان جان برا من هم قبلا اتفاق افتاده بود اما از زمانی که خودم تنهایی میرم دکتر دکتر کسی رو پیدا نمیکنه بپرسه مجبوره مثل یک آقا دکتر از من بپرسه و من هم مثل یک جنتلمن جواب میدم و آخرش دکتر باهم دوست میشه…
“هر کدام ما در جایی که هستیم اگر یک تصویر مناسبی از خودمان نشان دهیم مطمئنا به هم نوعانمون خدمت کردیم.جمله ای از آقای دکتر آینده سیدعلی بابایی فرشباف با زبان دکتر شریعتی >
ببخشید زیاد حرف زدم و ببخشید که شاید هم خارج از موضوع بود.

نمیدونم چرا باز اومدم این پست تلخ تو رو خوندم مجتبی خادمی….بذار منم یه نظر کارشناسانه بدم!!! تو نابینا به دنیا اومدی، من زن، یکی دیگه ناشنوا، اون یکی بی زبون!!! همه محکومیم یه جور بدبختی رو تحمل کنیم…نگو زن بودن معلولیت نیست! همونطور که من الآن نمیتونم مشکلات یک نابینا رو درک کنم، توام نمی تونی مشکلات یک زن رو تو این جامعه ی بی فرهنگ و جهان سومی درک کنی…
اما من یک ماهیه که بشدت دارم خوش می گذرونم و خوشبختم…چطوری؟ داستان از اینجا شروع شد که رفتم چشم پزشکی، دکتر برام عینک نوشت…بعد ازم یه سری سؤال پرسید، وقتی جواب دادم یه هو نگران شد و باز سؤالات بیشتر پرسید، منشیش هم که تو اتاق بود قیافش دگرگون شد… در آخر دکتر برام ام آر آی نوشت…ومن دوزاریم افتاد…من مشکوک بودم به تومور مغزی…اولش جا خوردم! ولی این جا خوردنه فقط چند لحظه طول کشید، بعدش اینقدر خوشحال شدم که دلم می خواست تمام مسیر را تا خونه برقصم…ولی خوب، عقلم بهم نهیب زد که هی ی ی…دخترررر…شؤونات اسلامی رو رعایت کن آخر عمری….
مجتبی، ممدرضا،کاظمیان،پریسیما،مرضیه و بقیه ی برو بچه ها خوشحال باشین، چون قرار نیس این زندگی مزخرف رو تا ابد تحمل کنید، دیر یا زود می میریم و راحت…. به معنای واقعی یه کلمه…
بجای زنجموره کردن و متهم کردن این و اون بزنید دنده بی خیالی مثل من…خوش بگذرونید و الکی الکی شاد باشین…امتحان کنید، فکر مرگ شادی آوره، حداقل برای من که اینطور بوده! آرامشی دارم که نگو! تازه از همیشه پرکارتر شدم…روزی ده دوازده ساعت کار می کنم و باز فکر میکنم کم کار کردم…می دونم که این اصلا راه حل درستی نیست!!! ولی روی من که خیلی تأثیر خوبی داشته…
راستی من نرفتم ام آر آی، چرا؟ چون ترسیدم حدس دکتر اشتباه بوده باشه و کنف شم….

درود! خوب من از مسافرت زیارتی سیاحتی با اروپایی ها برگشتم و با خواندن این پست و کامنتهاش سرگرم شدم و هنوز فرصت نکردم خاطرات خوشایند این صفر را بنویسم، مجتبی هم که طبق عادت یه سفره اینجا پهن کرده و بیخیال مهمان های عزیزش شده!

سلام
همه از جایگاهی که هستیم به قضیه نگاه کردن اون اشخاص بینایی هم که اومدن کامنت گذاشتن باز هم ای بگی نگی دل سوزانه به ماجرا نگاه کردن و نوشتن اما من میخوام یه لحظه خودم نباشم و بینا بشم تا به قضیه یه جور دیگه نگاه کنم.
هرچند آقای خادمی اوج بدبختی رو توی تیتر آوردن ولی خب این بدبختی یه واقعیت تلخ هست اینو گفتم که بگم: اگر ما هم بینا بودیم همینجور ممکن بود برخورد کنیم ای بسا بدتر از این هم واکنش نشون میدادیم.اصلا چرا راه دور میریم مای نابینا چقدر میتونیم معلولهای دیگه رو که نوع معلولیتشون چیز دیگه هست درک کنیم؟ اصلا چقدر شناخت نسبت به اونا و مشکلاتشون داریم؟ اگه بهمون بر بخورن آیا واقعا اون برخوردی رو داریم که ازمون انتظار میره یا همونی هستیم که اغلب جامعه راجع به خودمون هستن؟
من که توی یه موقعیت قرار گرفتم و متاسفانه با شکست خودم مواجه شدم: توی خوابگاه دختری بود که پاش مشکل داشت و دنبال اتاقی میگشت که یکی از تختهای پایینش خالی باشه وقتی اتاق ما اومد اگرچه هم اتاقیهام نمیخواستن تختهای خودشون رو بدن ولی من که خودم نوع دیگری از معلولیت رو داشتم اگر درک درستی از مشکل او برایم حاصل میبود باید قبول میکردم تخت بالا رو انتخاب کنم تا هم اون رو درک کرده باشم هم انتظارم از جامعه ای که من در اون هستم انتظار موجهی جلوه کنه.
من اونو درک نکردم همون طوری که بیناها تعدادشون کمه نابینا و نیاز و تواناییشونو درک کنن.
اغلب پیش میاد که خواست خود فرد و خویشتن دوستی اجازه انتخاب درست رو نمیده و ما اونی رو انتخاب میکنیم که به نفع خودمون باشه و مشکلات کمتری رو برامون رقم بزنه همونطور که یه بینا در مواجهه با فرزند نابیناش ترجیح میده اونو نداشته باشه تا زندگی بیشتر به کامش باشه.

سلام دوستان خوب
چند روز هست که دارم به این پست فکر میکنم البته موضوع پست در کنار حرف های تلخ،چند پیشنهاد کاربردی و کاملاً منطقی داشت.مثال می زنم وقتی کتابهای زبان انگلیسی برادر بزرگمهر که در دانشگاه کمبریج نوشته شده و فکر میکنم در اصفهان چاپ میشه(کتابهای نوجوانان)،نگاه می کنم در هر جلد ،عکس دانش آموزان از قوم ها و ملیتهای مختلف هست و تصویر بچه هایی روی ویلچیر هم وجود داره که وجود معلولین رو در کلاس ها یا در محیط زندگی عادی نشون بده وعادی بودن خیلی مهمه یعنی ی نابینا مثل بقیه آدماست عصبانی میشه، شکست میخوره ، پیروز میشه ،نا امیدمیشه ،امیدوار میشه و …
در کتابهای نازیهای آلمان یک معیاری برای زیبایی تعریف شده بود و برتری نژاد ژرمن،و اینکه انسانهای معلول رو باید کشت چون هزینه زیادی لازم دارن؛ بعد جنگ شروع شدو تعداد زیادی از سربازان زیبا و قد بلند وچشم آبی و سالم آلمانی نابینا شدن، صورتاشون سوخت،قطع نخاع شدن و …حالا همون سربازایی که معلولین رو کشته بودن وقتی برگشتن خونه زمزمه بلند شد که آیا ما هم کشته میشیم؟زندگی با همه ی پستی و بلندیهاش اونقدر دوست داشتنی بود که دوست نداشتن بمیرن، و درطی سالها آلمان بهشت معلولین رو درست کرد در کشوری که حکم مرگ معلولین رو ارائه کرده بود.
در مورد رهگذر هم اولاً براشون آرزوی سلامتی و طول عمر دارم و انشا الله که با این دوست خوبمون بیشتر آشنا بشیم ولی در مورد زن بودن در جامعه ی ایران واقعاً درست نوشتن ،من بعنوان یک معلم برای خودم جایگاهی دارم،اما اگه بخوام سوار تاکسی شم سریع یادم میاد یک زن هستم و باید حواسم به هزار مشکل باشه از راه رفتن توی خیابونها که حرف نزنم بهتره …
من اعتقاد دارم انسان به محض خلق شدن ، با دنیایی از محدودیت ها به دنیا میاد و روح بزرگ انسان توی جسم جا نمیشه…با تمام این حرفها زندگی یک هدیه از طرف خداوند به ماست و من برای زیباتر شدن اون همیشه مبارزه میکنم و بهترین مبارزه برای من شاد زندگی کردن و آموزش شادی به فرزندانم و دوستانم و شاگردانمه . من دوستی دارم که با یک نابینا ازدواج کردن بسیار تحصیل کرده هستن و از همه نظر عالی ولی تفکرات زیبای خودشون رو از نظر من از کتابهای زیبا آموختن و خودشون میگن معلم خوبی داشتن که براشون کتاب میخریده و خواندن زندگی انسانها و ملتها به ایشون راه درست زندگی کردن رو یاد داده.من از کسانی که با بزرگمهر آشنا میشن میخوام اون رو همینطوری قبول کنن جالب اینجاست وقتی با کسی بحث نمی کنم اونها هم قبول میکنن از آدمای بیسواد گرفته تا استاد دانشگاه ،با چند مغازه دار هم دوست هست و اونها هم قبولش دارن فکر نمی کنم فقط من عاشق بچه ی خودم باشم.
صحبت های آقای بابایی رو هم لایک میکنم.
از آقا مجتبی هم برای نوشته های پر محتوا و عمیقشون تشکر میکنم که همیشه واقعیتها رو مینویسن و با وجود این جامعه و این فرهنگ، مثل همیشه با انگیزه به سمت قله های موفقیت پیش میرن. در پناه یزدان پاک سربلند تر از همیشه باشید

سلام بر نویسنده محترم پست و مدیر وب سایت, این صحبتها دقیقا درست و صادق بوده و هست و گویی خودمان منظورم جماعت هم نوع است که برای یافتن درمان این درد فرهنگی چاره ای بیندیشیم, چند روز پیش زوجی به همراه یک کودک حدودا ۵ ساله به من رجوع کردند. پدر به هیچ وجه حاضر نبود بپذیرد دختر بچه اش معلولیت بینایی دارد و حتی ابراز می نمود چه دلیلی دارد ما بفهمیم مشکل فرزندمان چیست, مادر که تعامل خوبی نشان می داد, در مقابل سرسختی همسر, به ناچار سکوت می نمود و دختر بچه آنها نیز که به تاثیر از واکنشهای نابجای پدر پر و بال شکسته و افسرده و بدور از هیجانات کودکان هم سن و سالش نشان می داد, همگی گویای این حقیقت تلخ بودند, که پدر این فرزند کم بینا را به قولی سرجهازی همسر و پدیده ای ناخوشایند می دانست که صحبتهای من و توجیه و تفسیر و ارائه طریقهایم در او اثر نمی نمود نهایتا با کلی دلیل و منطق و معرفی به همکاران مربوطه آنها را متقاعد کردم فرزندشان را به مرکز توکل ببرند تا از نزدیک با بسیاری حقایق روبرو شده و شاید آتشی در وجود پدر شعله ور شود و این افکار پوسیده را از ذهنش بیرون نماید و پس از رفتن آنها به حال کودک بسیار تاسف خوردم و به حال مادر که مطمئنم روزی صد بر این پدر بر سر او می کوبد که بچه ات چرا باید درست نبیند و ما با این بچه و در فامیل و جلوی دوستان چه کنیم, گرچه دختر بچه بسیار دوست داشتنی می نمود و بعد هم به حال خودمان تاسف خوردم که همچنین در چنین فرهنگی دست به گریبان هستیم, آری خودمان باید برای درمان چاره ای بیندیشیم.

دیدگاهتان را بنویسید