خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

جملات دردناک بیناها به نابیناها

سلام دوستانی که این پست رو میخونین حالتون که خوبه یا نه بهتره توپین تو این پست چند تا از جمله های دردناکی که خودم شنیدم براتون میگم اگه شما هم چیزی به نظرتون میرسه تو کامنتا بگین ولی این جمله هایی که به ما گفته میشه ناشی از عدم درک بیناها نسبت به ما هست که امیدواریم تغییر بکنه

اگه پرسشهایی از ما میشه با حوصله پاسخ بدیم و بپذیریم که باید کمک کنیم تا درک از ما پیدا کنن کم کم مشکلات از این قبیل حل میشه

خوب بریم سراغ جمله ها

1 خوش به حالتون که نمیبینید زشتیهای دنیا را

بینایی که این حرف رو میزنه گر چه منظوری واقعاً نداره ولی با گفتن این جمله داره به نابینا میگه تو نمیبینی ما که میبینیم بهتر میفهمیم چه خبر هست

2 ای کاش چشت فلانی میدید یا فلانی که نمیبینی

این جمله ضربه ایست بر پیکر روح نابینا من میگم هیچ بینایی منظور خاصی نداره ولی ناخوداگاه نابینا را میرنجونه

3 بعضی از خونواده ها وقتی حرف از بدبختی میشه میگن خدا ی خونه از ما خراب کرد یعنی منظورشون همون نابینا هست البته اگه تعداد نابیناها بیشتر باشه تعداد خونه های خراب هم بیشتر هست یعنی بسته به تعداد فرزندان نابینای خونواده داره شاید هیچ منظوری در این جمله نباشه ولی این حرف یعنی نابینا به رسمیت شناخته نمیشه و این خیلی درد ناکه

حرفایی از این قبیل به خوبی نشون میده که نابینا چه قدر تنهاست که عمده ترین دلیلش همون عدم درک بیناها نسبت به نابیناها هست

اگه کسی بتونه موارد دیگه ای به این جمله ها اضافه کنه ازش تشکر میکنم

نظر یادتون نره آخه دیگه اگه خدا بخواد مشکل کامنت دادنم حل شده

موفق باشین

۱۰۸ دیدگاه دربارهٔ «جملات دردناک بیناها به نابیناها»

سلام علی.
من در طول زندگیم از این حرفها زیاد شنیدم.
مثلا: بچه های کوچکتر میگفتن: اینکه کوره، یا بچه ها این کوره رو نگاه کنید.
بعضی بچه ها هم در یه جمع دوستانه یا خانوادگی و با صدای بلند مستقیم میان میگن چرا چشمات اینجوریه؟ یا چرا چشمات نمیبینه؟ که البته بچه ها بیغل و غش هستن و واقعا براشون یه سؤاله.
اما بزرگترها چرا؟ اونا که ادعای فهم و کمالاتشون میشه میگن: آخی، این چشم نداره، دستشو بگیر از خیابون ردش کن، یا به جوان بیست ساله میگن: عمو جان، کجا میخوای بری؟ میخوای از خیابون ردت کنم؟ نچ نچ نچ.
یا اگه یه جایی گیرت بیارن و بدونن یه ذره میبینی، دستشونو میارن جلوی تو و میگن این انگشتای منو میبینی؟ اینا چندتا هستن؟
از همه اینا بدتر زمانیه که داری از یه جایی رد میشی، بعدش به چند نفر که دارن باهم صحبت میکنن میرسی، و به محض رسیدنت یه سکوت سنگینو احساس میکنی که ناشی از این میشه که شدی یه بازیگر که همه دارن با دقت و با کنجکاوی فراوان بهت نگاه میکنن.
فعلا همینارو یادم بود، اگه بازم یادم افتاد میام میگم.
ممنون علی از این پست دل خنک کنت.

ببین عزیزم از بزرگترها باید بیشتر انتظار داشت چون واقعاً از روی کنجکاوی هست بشر کنجکاو بوده که به اینجا رسیده من که دوستای زیادی دارم واقعاً میدونم که از نظر بینا نابینا ی موجود عجیبی هست این رفتار ماست که میتونه نظر دیگرانو در مورد ما تغییر بده نه چیز دیگه

سلام
من مورد دوم را متوجه نشدم.
یکی از مواردی که به نظرم می رسه اینه که به اطرافیانمون میگن آخه حیف این دختره، که به نظرم بیشتر برای خانواده دردآوره.
البته معتقدم بیناها از گفتن این حرفا منظوری ندارند، ولی چه میشه کرد؟

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد،
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند : مگه کوری؟!
+++
آقای کریمی سلام. امیدوارم که همه ی کاربرا اینبار بیان و بگن که از چه حرفایی ناراحت میشن،
من اینجا ، از همه ی بچه ها عذر خواهی می کنم اگه که با شوخیام و حرفام و سؤالام که البته هیچکدومشون با قصد و غرض نبوده ، باعث ناراحتیتون شدم.

من که ناراحت نمیشم رعد عزیز ولی بیناها هم در طرح پرسش دقت نمیکنن میشه خیلی از همین پرسشها را با لحن درست پرسید البته منظورم شما نیستید حالا ی چیزی میگم بخندین من یکی از دوستامو برده بودم دکتر. خانمه گفت شماره تماس بدین تا خبرتون کنم من گفتم چند تا شماره دارم رایتل دارم که برم تو اینترنت گفت شما چطور میری تو اینترنت منم نامردی نکردم گفتم با کله میرم گفت خودتو لوس نکن گفتم خانم مثلاً شما دکتر هستی پیشرفت علمو میبینی چرا ی چیز الکی میگی گفت به خدا من هیچ اطلاعی در مورد نابیناها ندارم این یعنی وضعیت خیلی خرابه خیلی خیلی خیلی باور کنین

سلام. چه پست خوبی گذاشتید!
دقیقا همه چیزایی که شما و دوستان گفتید درسته، به ذهن منم اینا میرسه:
۱. ایشالا خدا شفات بده!
یعنی حاااااااااالم از این جمله به هم میخوره آخه!!!
۲. سلام و علیکای غیر‌عادی و زیادی مهربون! طرف هیچ صنمی باهات نداره، ولی فکر میکنه اگه بهت محبت کنه و گرم ببوستت میره بهشت!
۳. نگاه. وای از این نگاها که حالا من که نمی‌بینم ولی هر‌بار دل مادرمو به درد آورده.
۴. تو مهمونی میوه برامون میذارن بعد یه دقیقه میگن: عزیزم برات پوست بگیرم؟؟؟
بابا دستام که فلج نیست که آخه!

سلام آقای کریمی این حرف کاملا معقوله که وقتی یه بینا از ما سؤالات سطح پایین میپرسه باید منطقی همه چی رو براش توضیح بدیم و آگاهیش رو نسبت به خودمون بالا ببریم
اما کاش سوالهای اونا در همین حد بود بعضیهاشون که یه چیزایی از من میپرسن یا یه رفتارهایی میکنن که برای من غیر قابل تحمله
مثلا یه بار یکی از دوستام به من گفت خوش به حال شما خیلی راحتین لباساتون رو میکنن تنتون غذا رو میذارن دهنتون همه ی کاراتون رو براتون میکنن
که من چه قدر براش نشستم توضیح دادم که همچین چیزی نیست
یا یه بار به یکی از دوستام گفتم شرمنده یه ساعت پیش زنگ زدی من حموم بودم یه دفعه گفت مگه تو حموم هم میتونی بری!
آخه یکی نیست به اینا بگه چشم هیچ ربطی به انجام این کارها نداره

اگه غیر از این باشه باید تعجب کنی عزیزم ولی به خدا دست خودشون نیست ببین بیناها به چشمشون خیلی وابسته هستن برا همین هر چیزی میپرسن باید خیلی آروم بهشون پاسخ داد ی بار نشه دو بار نشد سه بار آخر میشه بیناها در درک دنیای نابیناها واقعاً نابینای مطلق هستن همون طوری که ما در مورد دیدن هیچ درکی نداریم

سلام علی جان ممنون از این مطلب
به نظر من اینکه ما باید فرهنگسازی کنیم درست.
اما این قصه درست بشو نیست.
چون آدمها مدام در حال افزایش هستند.
از این رد بشی یکی دیگه پیدا میشه همینجوری الی آخر بهتر میبینم که ظرفیت خودمون رو بالا ببریم تا از پرسشهای اینچنینی نرنجیم.
بعد هم موضوع فقط مربوط به ما نیست
همه معلولین با این مباحث دست و پنجه نرم میکنند آخرش هم خاک میشن
هههههههه
یه خاطره هم بگم برم تا کتک نخوردم.
بچه خواهرم به من میگه دایی عکس من میفته تو چشات پس چرا نمیبینی
آها فهمیدم چشمات کور شدن.
فقط ۵ ساله هست محمدجواد
وقتی این سوال رو میپرسه.

سلام آقای کریمی
دقیقا همه ما با این مشکل رو به رو هستیم
جمله ای که بیناها به من گفتن و من ازش رنجیدم این بوده که آخی از زندگی هیچ لذتی نمیبره؟
یا اینکه توی یه جمع دوستانه همه فکر میکنن من به اندازه اونا نمیفهمم
حالا منم یه خاطره بگم
روز آخر پاییز بود من دوران ابتدایی رو میگذروندم و کلاس پنجم بودم
توی سرویس یکی از معلما گفت
این نابیناها هیچ لذتی از این زندگی نمیبرن
فقط باید بخورن که بتونن لذت ببرن
و منم که تو اون موقع مشکلات زندگیم زیاد شده بود واقعا رنجیدم
آخه از یه معلم که خودش تو مدرسه استثناییه این حرف واقعا بعید بود

بچه اگه دم دستم بودی یه پس گردنی بت میزدم…آخه یعنی چه این حرفا؟ بزنم؟بزنم؟ دستما ول کنید من یه بوکس به این پسر بزنم…
من بیش از ۱۰-۱۲تا رفیق نابینا دارم!!! همه شون از من موفق تر، باسوادتر،و کاری ترن…شماها با این استعداد و پشتکاری که دارین خیلی از ما بیناها جلوترین…حالا یه جمله که بینای بدبخت زده رو تو هوا گرفتی که چی؟!!!هاااا؟؟؟؟ اصلا چه اهمیتی داره؟؟؟ تو راه خودتا برو…تو به قول صدسال تنهایی دنبال استقلال خودت باش… و تلاش کن به بچه ها روحیه بدی…و به بیناها ثابت کنی که نه تنها چیزی ازشون کم نداری بلکه یه چیزایی هم زیادی دارین!!! مثلا اینکه وقتی با آدما مواجه میشین چون نمی بینیدشون، جذب ظاهرش نمیشین، و تمام حواستون به حرف زدن و کلماتشه، و سریع شخصیت طرف میاد دستتون… در حالیکه یه بینا گاهی وقتا چند ماه طول میکشه تا بفهمه مخاطبش واقعا چطور آدمیه!!!! این تجربه ی خود منه…دوستای نابینای من تو همون جلسات اول پی به شخصیتم بردن! ولی من این دقت عمل رو ندارم…تازه من آدم بسیار تیزی هستم و بخاطر رشته تحصیلیم و دغدغه هام آدم شناس حرفه ای یم مثلا…
شیطونه میگه بزنما…..استغفرالله…

نههههه بابا من منظورم تیم استقلال بووووود. یعنی فقط تیم استقلال. من به این چیزا و حرفا کار ندارم. میخواد هر بلایی سر هر کی میاد. به من چه. من کتابمو میخونم و زندگیمو میکنم. الآن دارم یه کتاب میخونم به اسم مرغان شاخسار طرب. خیلی کتاب زیباییه. رئالیسته. به یکی گفتم اسم کتابو شاخسار رو شاخ دار شنید. خخخخخ. مرغان شاخ دار طرب. الآن میاد این کامنتو میخونه پوستمو میکنه. خدا کنه نخونتش…

سلام. رعد به خودش مشکوکه . نکنه من بودم و حواسم نبوده و یا به شوخی نوشتم .
آخه من این کتابو که برای کالین مک کالو خوندم و قبلاََ یادمه گفتم که هیچی یادم نمونده . خخخخخ
صد ساله اگه منظورت منم ، اگه بخندی ، اونم از ته دل کاریت ندارم.
هل هل هل هههههه

سلام. من دیدگاه های قبلی رو نخوندم. پس اگر تکراری بود ببخشید. یکی از چیزهای دیگه ای که گفته میشه اینه که وقتی شما که به عنوان مثال معلم هستید یا حتا استاد دانشگاه هستید یه کار معمولی رو انجام میدید طرف برمیگرده به دیگران مگه به خدا من هم نمیتونم انجام بدم. واضحتر بگم مثلاً من وقتی برای ارباب رجوعم یه کار تخصصی رو انجام میدم ممکنه یکی که اونجا باشه بگه به خدا من عمراً نمیتونم انجام بدم. یکی نیست بگه معلومه که نمیتونی! اینگونه اظهار نظر خود گویای دسته کم گرفتن ما هست. یه بار توی دادگاه یه نفر رو با خودم برده بودم که بهش روند کار رو یاد بدم. اون شخص در حضور رئیس دادگاه یه اظهار نظر کرد که کاملاً غلط بود. من یواش بهش گفتم اینطوری نیست و جواب اینه. یه دفعه قاضی گفت “تا ستوده هم جواب رو میدونه ولی تو نمیدونی؟” چون تازه برگشتم و خسته هم هستم بیشتر ذهنم و دستم یاری نمیکنه. نوشته هام و شیوه ی نگارشم خود گواه این موضوع هست. وگرنه چیزهایی زیادی وجود داره که شاید بعدم بگم یا بگن.

سلام داش علی
ایمیل پر محبتت هم رسید.جواب هم دادم .
من از وقتی نابینا شدم خیلی از مسایل رو بهتر درک میکنم . بینا ها میدونند اگه بخوان به یک چیزی دقیق بشند و تمام تمرکزشون رو روی اون متمرکز کنن چشماشون رو میبندند.
خودم قبلا اینجوری تمرکز میکردم و بقیه هم نا خود آگاه همین کارو میکنند. حال باید بگم نابینا اینجوریه . یعنی دیدن باعث نمیشه تمرکزشون و حواسشون , جایی پرت بشه . من در دو دنیا تجربه دارم که میگم .
دوستمون درست میگه انسان ها برای اینکه کسی رو گول بزنند , یک پانتومیم اجرا میکنند , که با ترکیب اون با حرفهایشان شما رو بفریبند . در صورتی که جلوی نابینا باید لنگ بندازند .
دیگر اینکه دیدن و دقیق شدن به چهره , که یک انسان بینا سعی میکنه طبق عادت از بینایی و ظاهر اشخاص به شخصیت شون پی ببره , و متعاقب این , از احساس دیگه کمتر فرصت میشه استفاده کنه , در صورتی که اگه فقط به لحن و زیر و بمی حرف های سخن گوینده توجه کنی و دقیق بشی , خیلی خوب میتونی بهتر از هر کسی نیت اونو بفهمی . من به این ایمان دارم و اکنون که نابینا شدم خیلی ازش استفاده میکنم .
یک انسان بینا یاد گرفته که برای گول زدن و دروغ گفتن از کلک های ظاهری استفاده کنه و بزرگ ترین کلاه بردار ها هم با ایجاد جلوه های بصری به کلاه برداری میپردازند , هیچ کس بهتر از من نمیدونه که میشه با گوش دادن به فرکانس صدای صحبت مخاطب , به منظور اون پی ببره . این یکی از توانایی هایی هست که یک نابینا , از مردم عادی بیشتر داره . بازم میام و بتونم بازم از توانایی های پنهان نابینایان میگم . چون باید دو دنیا رو تجربه کرده باشی تا این چیزا رو بدونی .

سلام خیلی حرف ها است که باعث ناراحتی میشه مثل این که تو که نمیبینی چه مشکلی داری تو که مثل ما دغدغه ی کار و ازدواج که نداری آخه این چیز ها به چه درد تو میخوره. یا مثل این که بذارید سرش ی جوری گرم بشه این که نمیتونه خیلی کارا را انجام بده. دیگه این که وقتی گاهی وقتا که به مهمونی میره وقتی که میخوان پذیرایی کنند به تو که میرسن از دیگری میخوان بهش بگو برداره. میبینید نابینایی یعنی معلولیت کامل. بچه ها یادم باشه خدا به همه ما عقل داده که فکر کنیم بعد حرف بزنیم نه همینطور ی چیزی بگیم اینجا مخاطبم بیناها هستند.

من که اگه بینا بودم همین حرفها رو به نابیناها میزدم و همین سوال ها رو میپرسیدم و دقیقا همین دیدگاهی که ما به عنوان یک فرد نابینا میگیم اشتباه هست رو به عنوان یک فرد بینا داشتم مگر اینکه ی جوری میشد با این قشر سر و کله میزدم یا ی مقاله ای میخوندم.
خودمو که میذارم جای ی فردی که مثلا دست هاش قطع شده هی میگم پس این چطوری خودشو میشوره؟ چطوری صورتشو خشک میکنه؟ چطوری نقاشی میکشه؟ مگه میشه با انگشت های پا دکمه های صفحه کلید کامپیوتر یا کنترل تلویزیون رو زد؟ یعنی اینها که دو دست‌شون قطع شده میتونند درب ها رو باز و بسته کنند؟ آیا همیشه ی خدا تا آخر عمر، یکی همراه اینها هست که کوچیک‌ترین کار رو واسشون انجام بده؟ پس اینها چطوری زندگی میکنند؟!
اینها رو اگه واسه افرادی که دست‌شون قطع شده بگیم شاید به ما بخندند و بگند چطور شما نمیتونی تحلیل و درک کنی که خیلی از این کار هایی که گفتی و بیشتر از اینها رو میتونیم انجام بدیم؟
اینه که من به بیناها حق میدم و این طعنه و متلک ها رو، این دید کج و ناخوشایند رو، این نفهم فرض کردن ما رو، این ها و خیلی چیز های دیگه رو ناشی از مطالعه ی کم، فرهنگ ضعیف افراد بینا و ذات معلولیت نابینایی میدونم.
قدیما بچه های کوچیک با حس طمع برای اذیت کردنم و گاهی با حس ترس و حتی نفرت به هم دیگه میگفتند: “کوره اومد. کوره اومد!”.
اون روز ها بدجور ناراحت میشدم و تصمیم گرفتم این شرایط رو عوض کنم.
حالا بچه های کوچیک هر وقت منو می بینند سلام میکنند و با حس اعتماد، امنیت، خوشحالی و شاید انتظار واسه ی خوراکی یا بازی یا کارتون، به همه دوستاشون میگند: “عمو اومد. عمو مجتبی مهربونه اومد!”.
این فرهنگی هست که خودم واسشون نهادینه کردم.
بزرگتر های محل سکونتم قبلا همه میگفتند آخیییش. بدبخت. حالا میره تو جوب. یکی دستشو بگیره. گناه داره خوب. جالب اینجا بود که هیشکی واسه گرفتن دستم نمیومد و فقط همه منتظر بودند جبرئیل از تو آسمون ی لحظه بیخیال کارو بارش بشه بیاد پایین دستمو بگیره ردم کنه!
الان از هم‌محلی‌هام هرکی با ماشین یا موتور باشه یا حتی پیاده، جلوم می ایسته. باهام گرم میگیره، حتی اگه سوال کامپیوتری یا زبان داشته باشه میپرسه و پیشنهاد میده مسیر رو باهم بریم.
من توی محله ی خودمون پیش ی سوپرمارکت بیشتر از همه ی چشم‌دار ها اعتبار واسه خرید نسیه دارم که البته ازش استفاده نمیکنم.
این فرهنگیه که خودم واسشون نهادینه کردم.
در نهایت، زندگی به همراه کوری، مساویست با بدبختی ای که باید با امید، سر و پرش رو هم آورد.
دنیا زندانی است که در آن، آزادیت دست خودت است.
شما قبول نکنید. مشکلی نیست. ای کاش منم مث شما بودم میتونستم قبول نکنم. باور کنید کسایی که هنوز از خواب بیدار نشدید قدر این حس رو بدونید. راضی بودن از زندگی، نعمت کمی نیست. من خیلی وقتی میشه که بیدار شدم و خوابم سخته. هرچی لذت بردن افراد عادی رو از زندگی میبینم، به اینکه ما خیلی بدبختیم بیشتر معتقد میشم.
البته شعار قشنگی هست که میگند هرکی باید پایین دستی خودشو نگاه کنه یا ما رو چه به زندگی های آنچنانی ولی خوب اینها همهش تا شعار باشه قشنگه، از خونه که پاتو میذاری بیرون، نمیتونی با شعار، شکمتو سیر کنی و لذت ببری از چیز هایی که نمیبینی. نمیبینی. آره عزیزم. نه عزیزم. نمیبینی. تو نمیبینی! قبول کن که نمیبینی.
منم قبول کردم که نمیبینم و همین شد که عصامو دستم گرفتم زدم بیرون از خونه به قلب کوچه و خیابون و اتوبان.
حالا هم سعی میکنم با همون امیدی که باید باهاش سر و ته زندگیم رو هم بیارم، برم جلو.

راستش همه این چیزهایی که گفتید من در زندگیم تجربه کردم.
ولی نمیدونم چطوریه همیشه درک خوبی از افراد بینا دارم برای من همه این جملات و رفتارهایی که گفتید طبیعی هست و برای هر رفتارشون یه دلیل خوب واسه خودم میارم!
کمتر شده که رفتاری رو ببینم که نتونم واسه اون توجیهی بیارم!
باور من اینه که هیچ فرد عادی دوست نداره به ما بی احترامی کنه. همه اینها ناشی از عدم آگاهی جامعه نسبت به زندگی ما نابینایان هست.
من برای همه این جملاتی که در بالا گفتید میتونم توجیه بیارم که چرا طرف این جمله رو به کار برده و بنا بر این دلیل قصد بی احترامی نداشته!
پس بنا بر این من از اساس با این پست مشکل دارم.
مگر این که این پست محض خنده و دور همی باشه!
فقط تنها موردی که میتونم بهش اشاره کنم و واقعا از طرف افراد عادی منو میرنجونه و اعصاب منو به شدت به هم میریزه همین رفتارهاییست که کارمندان سازمانهای بهزیستی و استثنایی با ما دارند! دقیقا سازمانی که باید بهترین رفتار رو با معلونین داشته باشند به زشتترین شکل ممکن با افراد معلول برخورد میکنند تازه ادعای علم و دانش در مورد معلولین هم دارند! واقعا سازمانهای دیگه با ما بهترین برخورد رو دارند نسبت به این ۲ سازمان! طوری که من اصلا رغبت نمیکنم به اینجور جاها سر بزنم!
امیدوارم فرهنگسازی رو اول از این ۲ سازمان شروع کنیم
چون هیچ توجیه منطقی برای این رفتار هاشون نمیتونیم پیدا کنیم! چون آگاهی کامل نسبت به معلولین دارند و رفتار بدشون قابل توجیه و بخشش نیست و کاملا میتونه اعصاب یکی مثل من که از رفتارهای مردم عادی ناراحت نمیشم رو حتی به هم بریزه!
تنها کسانی که به معلولین در بهزیستی بها میدن و رفتار خوبی دارند همین معلولینی هستند که اونجا اشتغال به کار دارند و درک خوبی نسبت به ما دارند

سلام. پست بسیار خوبی است. تشکر. من هم با موارد زیادی روبه‌رو شده‌ام، مثل موارد زیر:
توی خیابان هروقت آدم را می‌بینند که از کنارشان رد می‌شویم، بلند می‌گویند خدا را شکر.
در خیابان وقتی داریم با همسر و فرزندمان از کنارشان عبور می‌کنیم، بلند می‌گویند: نچ نچ نچ!
موقع خرید کردن، همیشه فروشندگان برای همراه ما توضیح می‌دهند یا آنکه اگر همراه نداشته باشیم از توضیح دادن طفره می‌روند و فکر می‌کنند اگر توضیح بدهند ما نمی‌فهمیم.
همیشه نابینایان را با لفظ بنده خدا خطاب می‌کنند، مثلا می‌گویند دست این بنده خدا را بگیر!
توی تاکسی، راننده‌ها پول را به بغل دستی می‌دهند و مثلا می‌گویند: این هزار تومان را بسپار دست این بنده خدا!
توی کوچه و پیاده‌رو داریم راه خودمان را می‌رویم، می‌آیند جلوی ما می‌ایستند، راه را سد می‌کنند و می‌گویند کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی کمکت کنم؟
وقتی می‌خواهند ما را راهنمایی کنند، می‌آیند و به جای آنکه دست ما را بگیرند، عصای ما را می‌گیرند و توی هوا تکان می‌دهند و بالا و پایین می‌کنند و فکر می‌کنند که ما با با لا و پایین کردن عصا می‌توانیم راه برویم!
توی میهمانی‌ها وقتی از در وارد می‌شوند جلوی ما می‌ایستند و حتی بدون آنکه کلامی حرف بزنند دستشان را دراز می‌کنند جلوی ما بعد از یک مدتی می‌گویند پس دست بده! یا ابتدا به ساکن می‌گویند من را می‌شناسی؟
توی میهمانی‌ها سرسفره که می‌نشینیم بدون آنکه بگویند چه غذاهایی توی سفره است همان اول کار می‌گویند چی می‌خوری؟بعد هم همیشه آخر دست می‌فهمی که غذاهای دیگری هم بوده است که تو نمی دانستی.
توی میهمانی یا مثلا عروسی یا هر مراسم دیگری یک عده هستند یکهو می دوند دست آدم را می‌گیرند و مثلا می‌خواهند کمک کنند، آدم را می‌برند بدترین جای سفره یک گوشه تنگ یا دقیقا روی لبه برجسته فرش می‌نشانند بعد یا یک کم غذا برایت می‌ریزند و می‌گویند حالا این را شروع کن اگه خواستی باز هم برایت می‌ریزم یا آنکه آنچنان بشقاب را پر می‌کنند که با هر قاشقی که توی غذا می‌زنیم چهارÊا قاشق دیگر بیرون می‌ریزد.
توی مراسم‌ها وقتی که وارد می‌شوی یکی می‌دود و دستت را می‌گیرد و تو را می‌برد یک گوشه کنار یک مشت غریبه که هیچ هم زبانی نداری می‌نشاند یا آنکه همان دم در ورودی که باد سرد هم می‌وزد می‌نشانند و می‌گویند همینجا بشین که اذیت نشوی.

سلام با حرفهای مجتبی عزیز موافقم و یکی اینکه استرس بدبختی غمگین بودن بی پولی و خیلی چیزهای ما رو می گذارن به حساب نابینایی یعنی ندیدن که اینطور نیست حال یک خاطره ما رفتیم آرایشگاه با داداشم رفتیم تو که تا ایشون ما رو راهنمایی کنن بنشینیم یک پیرمردی گفت عزیزم اونجا نشین بیا اینجا تو نمی بینی نه؟گفتم بله متاسفانه گفت دوات پیش من هست بیا اینجا گفتم چشم و رفتم پیشش گفت میری صحرا یک جوجه تیغی میگیری گفتم من گفت نه شما این آقا میرن برات میگیرن زنده زنده یک دیگ آب جوش می کنی و این رو میندازی اش اونجا و یک پتو میکشی سرت و بخورش رو می گیری و حل می شه ما اینقدر خندیدیم که دلدرد گرفتیم البته الانش هم که یادمون میافته به حالتش و طرز گفتنش خنده امون می گیره

سلام.
کامنت مجتبی و حسین رو کامل لایک میکنم.
ولی یه سؤال هست که بعد از پانزده سال هنوز یه سریها توی خیابون و اماکن عمومی ازم میپرسن.
تو محسن رمضانی که رنگ خدا رو بازی کرد میشناسی؟ الآن کجاست خخخ.
خب من از کجا بدونم کجااااااست خخخ.
اگر یه محسن تونسته بعد از ۱۵ سال با موفقیتش توی ذهن جامعه بمونه، پس ما هم باید اول ظرفیتمونو بالا ببریم، بعد با برنامه و حساب و کتاب خودمونو به جامعه معرفی کنیم و اثبات کنیم.
مرسی.

من با گفته مجتبی مخالفم اونجایی که میگه :
من به بیناها حق میدم و این طعنه و متلک ها رو، این نفهم فرض کردن ما رو،
برادر من ، کجا بیناها ، نابیناهارو نفهم فرض کردن ، درسته ما دید صحیحی از دنیای شما نداریم ، ولی هیچگاه ندیدم ، از دوستان و اطرافیان نابیناهارو نادون و خدای نکرده نفهم فرض کنن.
+++
یه نصیحت هم بکنم بعد برم ، بهتره همه بی خیال افکار بیناها بشید و تره هم براشون خورد نکنید و تو دلتون بهشون بخندید و اونارو با کج فهمیاشون رها کنید خخخخ
حالا رعد یه چی بگه که شما کمی برید توی فکر
فکر می کنید ، من از دست نبین ها ، البته بعضیاشون ناراحت نشدم ، خخخ معلومه که منم از دست نابیناها و البته بعضیاشون ناراحت شدم
شکلک یه عده میگن خب برو گورتو گم کن ؛ اما یه شکلک دیگه میگه خب یه عاشق به فکر سود و ضررو دلش نیست . و رععد بیچاره عاشق نبین ها شد اونم از نوع بد رقم خخخ
رعد داره به بارون مهربون میگه :
رععد بی گناه از دست چند نفر از دوستان سایت کمی تا کمرنگی مایل به خوش رنگی ناراحت شد ولی با خودش گفت
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور هههههه
پاورقی و دست ورقی و انگشت ورقی همگی با هم میگن : رعععد بزرگ عاشق تمومیه ونوسیاست و هیچگاه از اونا ناراحت نمیشه .
پس شایعه درست نکنید .که منظور رعد کی بود کی نبود . مهم اینه ، بازم میگم مهم اینه که
الانه من همتونو دوست دارم و شماها اگه رععد بینارو دوست ندارید مشکل خودتونه ، اگه تونستید منو تحمل کنید ، بیناهای نادون دیگه هم می تحملید خخخ
شکلک : آخیش حرفه دلمو زدم ، دلم کلی خنک شد
نتیجه گیری : همیشه صحنه زندگی پر از لحظه هایی است که ما از دیگران می رنجیم ولی همین زندگی لبریز از عشق و دوست داشتنست ، اگر دید خودمان را عوض کنیم ، اگر که ببخشیم و دروازه ی قلبمان را جز به روی عشق برای چیز دیگری نگشاییم.
شکلک ای داد ، این خودشیفته رو از روی منبر بزنید بیاد پایین که حوصلشو نداریم.
آخ
واخ . … این پوتینا دیگه چی بود به سمتم پرتیدید هاهاها

رععد بزرگ در حال پاره کردن پوتینای ارسالیست .
میگم قدیم ندیما والله دمپایی پرت میکردن ، راحت پارشون میکردم ولی این پوتینا خارجیه ، دلم نمیاد پاره کنم بی زحمت اون لنگشم پرت کنید که تا آخر عمر خیال میالم از پوتین راحت باشه . خخخخخ
شکلک همه در حال پرتیدن آجر به سمت رعدن ولی خوشبختانه نبین هستن و رعععد خنده کنون میگه :
ما بیناهای سایت چاااااکر خواتونیم چه بخواید چه نخوایید .
آآآآآآآخخخخخ .
کاااری بود این یکی .
الفرااااار رفقا

سلام من با کامنت آقای خادمی کاملا موافقم اما کاش بیناها دست از سر ما برمیداشتند البته این در مورد خودم میگم آخه من که خسته شدم از این حرفها یکی از خاطرات خیلی بدم این هستش تابستونی که تو خوابگاه بهزیستی کرمان بودم یکی از معلولین جسمی حرکتی از مرکز برامون غضا میآورد و ما خودمون مجبور بودیم غضا را تحویل بگیریم یکبار که خودم هم خیلی ناراحت شدم ولی توقع همچین برخوردی را از اون خانم نداشتم پام گذاشتم رو پلاستیک نون اون خانم شروع کرد به نچنچ کردن میدونید بدترین جمله یا کلمه برای من همین نچنچ کردن هستش متنفرم از این کلمه تا بعد

سلام وقت همگی به خیر و نیکی. برای من جای سوال داره که چرا من از اطرافیان بینام از دوستان گرفته تا همکاران و حتی دانشجویانم این دست حرفها رو نمیشنوم؟ البته شاید مهمترین دلیلش این باشه که من خیلی به این دست صحبتها بی توجه هستم و همین سبب میشه که به گوشم آشنا نباشه
و شاید هم پش سرم میگند و من نمیشنوم.
ولی به هر حال برایم خیلی عجیب و ناشناخته هستند. اتفاقً چیزی که من رو رنجیده میکنه به ویژه در محل کارم بیش از حد برابر دونستن من با دیگرانه یعنی کسی زیر بار نمیره که من در برابر دیگران کمی محدودیت دارم و ممکن با مشکلی رو به رو بشم. همیشه سختتر ها رو به من میسپارند و فریادهای من هم به جایی نمیرسه برای نمونه به کوچکترینش اشاره میکنم همیشه کلاسهای من دورترین و سخترین کلاسهای دانشگاست وهر چی به مسولین میگم برام نزدیکتر قرار بدین با خنده و شوخی من رو شرمنده میکنند تا حرفی نزنم. همون طور که گفتم این کوچکترین نمونه بود از این دست در زندگی من بسیار زیاد وجود داره.همه ندیدن من رو به دست فراموشی میسپارند و زمانی که یادآوری میکنم باز هم میخندند.
در برخورد با دوستانم هم همین مشکل رو دارم خیلی وقتها دوست دارم داد بزنم و بگم من نابینا هستم و نمیتونم. همیشه از دوستانم میپرسم که چرا من حس ترحم رو در هیچ کس زنده نمیکنم؟ و باز اونها هم میخندند.

کیوان الدوله ی ساکتی خخخ این بچه کوچولو چرا مثل بچه های این محله آیارو انتهای جمله آورده ؟ ؟؟؟
اینجا همه از ملیس یاد گرفتن که آیا رو آخر بیارن . من که اوایلش مونده بودم که به همکارام چی بگم ؟؟ همه می گفتن چرا نابیناها اینجوری حرف میزنن؟؟ . از من میپرسیدن مگه آیا اول جمله نباید باشه . منم همه ی تقصیرارو انداختم گردن مجتبی و گفتم مدیرشون اینجوری حرف میزنه و لهجه داره ههه به بقیه هم سرایت کرده . تا اینکه
منم تو قهوه خونه تازه فهمیدم جریان چیه خخخ
کیوون شاه ، راستشو بگو ، صد ساله و عتیقه که هستی ، هیچ بعید نمی دونم که بدنبال گنج هم باااشی . خخخخ

سلام مجدد.
من با اصل صحبتهای مجتبی و حسین موافقم.
چونکه خودم تقریبا از زمانی که به دوره راهنمایی و مدارس عادی وارد شدم شاید ۹۰ درصد حرفهای نیشدار بیناها رو نشنیدم یا شایدم واقعا بهم چیزی نگفتن.
تمامی دوستانم بچه های بینا بودن و هیچکدوم بخصوص از سال دوم راهنمایی ازون رفتارهای مشکوک باهام نکردن.
بنابر این ما خودمون هم میتونیم نقش مهمی در طرز روابط دیگران با خودمون داشته باشیم.
خاطره سجاد هم خیلی باحال بود.
ممنون.

البته من حرف مجتبا را قبول ندارم دقت کنین وقتی ی معلول دیگه ای میبینیم چون خودمون معلول هستیم و حواس دیگمون قوی هست میتونیم درک کنیم که معلولای دیگه هم مثل خود ما حواس دیگشون قوی هست و خوب اگه ما این برامون قابل درک باشه به جواب خیلی از ابهامات تو ذهنمون میرسیم در صورتی که کسی که هیچ مشکلی نداره خوب نمیتونه درک درستی از معلولیت داشته باشه البته به مرور زمان و با مطالعه قابل حل هست شاید ی نابینا درست معنی لب خونیه متوجه نشه ولی همین که خودش حواسای دیگش قوی هست این موضوع براش قابل درک هست

تیترش نشون میداد قراره یه پست انرژی بر بخونم.
ولی کلی انرژی گرفتم.
به خصوص از اون سومی و تحلیل جالبی که کردی!
یعنی فکر کن ما هر کدوم لا اقل به اندازه ی یه خونه ی خراب می ارزیم!
خب لامسباااااااااا! این خونه ها رو بردارید تعمیر کنید، بعد بفروشید به یه زخم زندگیتون بزنید!
حتّی زمینشم کلی قیمت داره این روزاااااااا!

درود
اولا که بعد از سپاهان فقط پرسپلیس یعنی این لیگ اصلا باید برداشته بشه یعنی چی شونزده تا تیم بازی میکنن وقتی الگوهایی چون سپاهان و پرسپلیس دارن خخخخخ
اما در مورد این پست من اصلا چنین نظری ندارم ببین علی مشکل بیناهامون نیستن حالا که بهو قول خودت میخای آگاهی بدی بهتره بگم مشکل اصلی خود معلوله چون اول خود معلول به خودش اعتماد نداره اعتماد به نفسش پایینه وقتی خودش حاضر نمیشه کاریو بکنه خوب معموله با این موارد رو به رو میشه وقتی خودش با اینکه میوشو میخاد اما نیم ساعت بازی بازی میکنه و بلد نیست پوست بکنه و منتظره براش پوست بکنن وقتی یه جای مداوم رو میخاد بره منتظره تا حتما یکی بیاد و ببرتش و برشگردونه وقتی مسیر مترو رو بلده توی خود مترو میترسه از خطشو عوض کنه خوب پس انتظاری از بیناها نباید داشت من مخلص دوستان گل بینامم هستم حتی آدم غریبه هایی که بام برخورد کردن شما با رفتارت میتونی باعث بشی که اگر چیزیم بت گفتن خودشون پشیمون شن حالا که همه خاطره گفتن بذار منم یه خاطره بگم اون هفته با مترو میرفتم کرج تو متروی آخری که بودم وقتی رسیدم به ایستگاه پیاده شدم و به هر کی هم که حسم میگفت حوصله داره سلام میکردم یا جواب دوستانو میدادم تا وقتی از مترو پیاده شدم یه آقای محترمی از این رفتار من از دور متوجهم شد و اومد یه کوچولو با هم احوال پرسی کردیم بعد گفت حلال کن گفتم چرا گفت چون تو مترو یه چیزی بت گفتم من برعکس اینکه ناراحت بشم تازه با هم گفتیم و خندیدیم با هم هم رفیق شدیم و فهمیدمم تازه چه آدم با حالیه

چند تا از همین جملات دردناک آخه قربونت برم تو که نمیبینی میای بیرون برا چی آخ بمیرم برات نمیبینی خدا منه بکشه ای وای تو نمیبینی بعد بعضیها موقعه ای که بخوان راهنمایی کنن محکم دستته میچسبن که مبادا پرت بشی خوب عدم آگاهی هست چه کار میشه کرد

سلام! عجب پست باحالی! خدا خیرتون بده!
واسه منم خیلی پیش اومده که از این حرف های نیشدار بشنوم!
من توی محل کارم هم تلفن جواب میدم و هم کپی میگیرم!
یه روز یه خانم اومد به من گفت دخترم یه کپی بگیر تا دید من نابینام شروع به نچ نچ کرد و هی مثلا تو دلش میگفت خدا شفاش بده!
یا بیشتر از اون مبلغی که باید پول بدن میدن! من فکر کردم توی شهر ما فقط این اتفاقها رخ میده,یا مثلا میگن آخی,دختر به این خوشگلی چه حیف شد که نمیبینه! آخه مگه من چقدر ظرفیت دارم که بخوام این حرفا رو تحمل کنم؟ بخدا دیگه خسته شدم از این زندگی,باز خوبه که فقط حرفای مردم شماها رو عذاب میده,من هم از طرف خونواده عذاب میکشم هم مردم! ای کاش دختر نبودم,یا حد اقل ای کاش یه خواهر داشتم,خدا منو تنهای تنها آفریده! خیلی بی انگیزه هستم! بخدا اگه همینطوری ادامه داشته باشه کارم به جنون کشیده میشه! من با بیناها چندان ارتباطی ندارم,بیشتر سعی میکنم ب هم نوع های خودم دحرف دلم رو بزنم,اما متاسفانه به چند نفر که اعتماد کردم سو استفاده کردن! ببخشید اگه سرتون رو به درد اوردم,آخه دلم خیلی پره,تشکر از پست خوبتون! ارادتمند!

بله کاملاً قبول دارم ولی کسانی هم که به قول خودشون دکتر هستن من دیدم از این برخودهایه ناجور میکنن درک هیچ ربطی به سواد مطالعه یا تحقیق نداره کسی تا از موضوعی خوشش نیاد یا براش جالب نباشه یا بهش علاقه نداشته باشه دنبالش هم نمیره که بخواد از اون موضوع درک بیشتری پیدا کنه یعنی بعضیها دوست دارن خواب باشن تا این که ذهنشونه درگیر موضوعات بکنن درسته که جامعه در مورده معلولا درک درستی نداره به دلیل عدم آگاهی ولی چه طور ی بینا میبینِه مورچه با اون کوچکی غذاشه تهیه میکنه ولی نمیتونه فکر کنه که ی معلول میتونه کاراشه انجام بده این به خاطره ستحی نگر بودن بعضی از آدمهاست که درک درستی از خلقت ندارن خوب اگه قراره دلشون بسوزه باید برا مورچه بسوزه که از ما ضعیفتر هست ما زمانی دوچاره همچین مشکلاتی میشیم که اصل آفرینشو نمیفهمیم که اگه بفهمیم خیلی خوب میشه بفهمیم هیچ کس کامل نیست بفهمیم همه چیزو همگان دانند بفهمیم هیچ خلقتی بیدلیل نیست بیاییم از نوع به هستی بنگریم بیاییم از ظاهر بگذریم بدونیم خلقت هیچ مخلوقی بیدلیل و بیحساب و کتاب نیست که اگه بدونیم دنیا گلستان خواهد شد

درود فراوان به دوستان
ضمن این که شما همه هم نوعان من هستید و میدونم چقدر این رفتارهای غلط شما رو آزار میده و کلافه میکنه
واقعیتش اینه که به نظرم میاد ما راحت در مورد دیگران قضاوت میکنیم راستش من تا زمانی که با جامعه بیرون ارتباطی نداشتم این رفتارهای غلط مردم اذیتم میکرد!
حتی حاضر نبودم خودمو از جامعه هم نوعان خودم دور کنم و به دنیای افراد بینا پا بذارم ولی وقتی مجبور شدم به جامعه پا بذارم تونستم با افراد عادی ارتباط بگیرم سعی کردم کنجکاوی کنم ببینم چرا با ما این رفتارها میشه
کلی با اونها بحث میکردم و نتیجه این شد که میبینید!
الان به جایی رسیدم که با اصل این پست موافق نیستم و خودم را تمام قد در هیات یک مدافع افراد بینا میبینم
و واقعا دوست دارم از اونها دفاع کنم
حرف زیاده و حالا که اینطور شد باید یه پست بذارم تحت این عنوان
چرا افراد عادی این رفتار و تفکرات نسبت به ما نابینایان دارند
ریشه این تفکرات چیست

اونجا بیایید سوال بپرسید چرا افراد عادی به ما این جمله را میگویند یا چرا در برخورد با ما این رفتار رو از خود نشان میدهند!
من برای همه اینها جواب دارم
خوبی این کار اینه که
۱ متوجه میشیم علت این رفتارها چیست
۲ نگرشمون نسبت به افراد عادی عوض میشه
۳ وقتی نگرش عوض بشه درک بهتری نسبت به اونها پیدا میکنیم
۴ کمتر اذیت میشیم چون میتونیم رفتارشونو درک کنیم
۵ وقتی علت رو پیدا کنیم خودمون نسبت به تغییر نگرش اونها اقدام میکنیم و به اونها آگاهی میبخشیم و نگرش درست رو به اونها میآموزیم
۶ وقتی این اتفاق بیفته یه رابطه صمیمانه بین افراد نابینا با افراد عادی ایجاد میشه و این شکاف برطرف میشه
۷ وقتی سطح آگاهی جامعه نسبت به ما کم باشه رسانه های گروهی کمتر به ما توجهی میکنند یا اگه چیزی از زندگی ما منتشر میکنند اطلاعات درستی نیست پس این بار به دوش خود ما نابینایان هست که خودمون فرهنگ سازی کنیم و حداقل هر کدوم از ماها با کسانی که باهاشون برخورد میکنیم رابطه خوبی برقرار کنیم و به اونها آگاهی بدیم و فرهنگ سازی کنیم شما هر کدوم از بچه های این سایت که حداقل ۵۰۰ نفر هستیم به ۱۰ نفر این آموزشها رو بدیم میشه ۵۰۰۰ نفر اونا هم حداقل به ۲
نفر یه چیزایی رو انتقال میدن به همین راحتی ۱۰۰۰۰ نفر رو آموزش دادیم و فرهنگ سازی کردیم!
این آمار شاید کم باشه ولی خودش هم خوبه
خواستم بگم این اتفاقات باعث شد که به ذهنم برسه که حالا باید چه کار کرد
ما یه کانونی داشتیم تو دانشگاه شیراز اسمش کانون فانوس هست اون زمان ما طرحی دادیم تحت عنوان
کارگاه ارتباط با نابینایان
تو این کارگاه به افراد بینا آموزش میدادیم که چگونه با یه نابینا ارتباط بگیرن چیا بهشون بگن چیا بهشون نگن از چه چیزهایی ناراحت میشن
چطور باب گفتگو رو باز کنند
در ارتباط با یه فرد نابینا به چه مواردی باید دقت داشته باشند
چطور نابینایان رو راهنمایی کنند
بهشون یه چشم بند میدادیم و به صورت عملی بهشون یاد میدادیم
یه نابینا رو چطور از خیابان عبور بدن
چطور سوار اتوبوس و ماشین کنند
تو سینما چطور صندلی رو بهشون نشون بدن که راحت بشینن
فیلم رو چطور واسشون توضیح بدن که هم خودشون بتونن فیلم رو ببینن و هم یه نابینا بتونه جاهایی که صدا داره رو خودش گوش کنه
چطور از جوب خیابان عبور کنند
چطور مثلا از بین تیر برق و دیوار که جای یک نفر هست عبور کنند
چطور باید دست یک نابینا رو گرفت که وجهه اجتماعی خوبی داشته باشه و فرد نابینا هم اذیت نشه و بهتر بتونن هدایتش کنند
اونجا به سوالات افراد عادی توسط بچه های نابینا پاسخ داده میشد درست مثل همین پست علی کریمی که گذاشته!
همه سوال میپرسیدن از خواب دیدن گرفته تا دنیای نابینایان چطور هست رنگها رو چطور درک میکنند دریا و کوه رو چطور درک میکنند
به همه این سوالات پاسخ داده میشد!
اتفاقا تو هر کارگاه یکی مثل این رعد بزرگ هم پیدا میشد که کلی ما رو سوال پیچ میکرد! خخخخ
خلاصه ما این کارگاه رو سال اول برگذار کردیم سال ۸۴ و این خودش سرآغازی شد برای کارگاه های هر ساله کانون فانوس
این کارگاه هر سال در دانشگاه شیراز برگذار میشه و هنوز هم ادامه داره
تازه کارگاه آموزش خط بریل هم برگذار میکردیم و دانشجویان عادی میومدن با خط بریل آشنا میشدن خودشون خواندن و نوشتن یاد میگرفتند و برای ما نامه مینوشتن!
نمیدونی چه حس زیبایی داره ما اونجا از همین طریغ با کلیها دوست میشدیم چون اونها با ما آشنا میشدند و آگاهی کسب میکردند!
پس میشه ما خودمون به جامعه آگاهی ببخشیم!
من اعتقاد دارم هر نابینا باید یه رسانه باشه پس این جمله یادمون نره
هر نابینا یک رسانه.
هر نابینا یک رسانه
الان هم یه طرح جدید دادم که همین آموزشها رو با همکاری شهرداری در پارکهای تهران اجرا کنیم و مردم رو با زندگی نابینایان آشنا کنیم و کارگاه های آموزش عملی هم برگذار کنیم
شما هم میتونید تو شهر خودتون همین کار رو انجام بدید.
باور کنید من از وقتی تونستم درک بهتری در این موضوع پیدا کنم
هم کمتر اذیت میشم به یک آرامشی رسیدم
هم بهتر میتونم با افراد عادی ارتباط برقرار کنم
هم این که بهتر میتونم به دور و بریهایم آگاهی بدم همه رو متوجه رفتار درست با خودمون کنم و یه جورایی فرهنگ سازی کنم!

در پایان این که حالا که دولت و رسانه ها از ما هیچ گونه حمایتی نمیکنند ما ۲ راه پیش روی داریم
۱ خودمون دست به کار شویم هر نابینا یک رسانه باشیم و فرهنگ سازی کنیم
۲ یا بیاییم اینجا هی نق بزنیم ایراد بگیریم چرا افراد بینا با ما این رفتارها رو میکنند و بیشتر افسرده بشیم!
این دیگه دست خودتان هست که چه راهی رو برمیگزینید!
باز هم میگم من این پست رو برای خنده و دور همی میام میخونم کلی میخندم!
راستی خاطره سجاد هم خیلی با حال بود
هر کی از این خاطره ها داره بیاد تعریف کنه بخندیم دلمون باز بشه
ببخشید که زیاد شد ولی لازم شد اینجا عنوان کنم
خوش باشید همیشه
دوستتون دارم تا همیشه

حسین جان من حرفتو قبول دارم ولی واقعاً همون جوری که در پاسخ به نسیم آتش گفتم بعضیها سطحی نگر هستن خوب مثلاً ما تو روانشناسی هم داریم که این جمله ها را به همسرتان نگویید یا فلان کار را نکنید این حرفا بعد روان شناسانه داره کسی که خواب باشه میشه بیدارش کرد ولی کسی که خودشو به خواب بزنه نمیشه من خودم از مدافعان بیناها هستم ولی بیناها هم نباید این قدر سطحی نگر باشن البته منظورم همه نیست ولی بیشتره بیناها سطحی نگاه میکنن اگه موضوع برات جا نیفتاده پاسخ من به نسیم آتشو بخون اون جا کامل توضیح دادم

سلام آقای کریمی راستش این حرفا همون حقیقتیه هممون از شنیدنش میرنجیم اما کاریش نمیشه کرد ب نظر من باید رسانه ها این مشکل رو حل کنن ماها رو ب بیناها بشناسونن راستش کامنتا خیلی زیاد بودن نتونستم همشون رو بخونم ولی جملاتی که خودم زیاد میشنوم ایناست آخی حیفش که اینطوری شد. التماس دعا تو دلت پاکه برامون دعا کن. یا این که میگن غصه نخوری که نمیبینی تو از بیناها چیزی کم نداری اگه خدا بیناییت رو گرفته در عوض خیلی چیزای دیگه بهت داده کسی که این حرف رو میزنه ب قول خودش داره بهمون دلداری میده ولی در واقع داره نابیناییمون رو میکوبه توسرمون. در کل پست جالبی بود مرسی آقای کریمی

درود! چه گویم: که ناگفتنش بهتر است… دل شکستن هنر نیست… دل بدست آوردن هنر است.. ما نباید جلو ابراز احساسات کسی را بگیریم… بینا وقتی نابینایی را میبیند ابراز احساسات میکند و ما نباید توقع داشته باشیم که آنطور که ما دوست داریم با ما برخورد شود… هر فردی به روش خود احساسش را بیان میکند… مثلا اگر ما به اورژانس برویم در برابر بیماران مختلف چگونه احساسات خود را بروز میدهیم؟!نوچ نوچ نوچ یا نچ نچ نچ نوعی ابراز احساسات است که ناخداگاه از دهان انسان بروز میکند و کسی نمیتواند از بروز ناگهانی آن پیشگیری کند… دوستان باور کنید که من خیلی سعی کردم که در این پست چیزی ننویسم اما نشد… من عقربم و نیش میزنم حالا بروید و خدا را شکر کنید که پاسخ تک تک کامنت ها را ندادم و کسی را نیش نزدم!

درود از خانم مرضیه درخواست دارم کمی درمورد خودشون و تحصیلاتشون و کارشون که ظاهرا استادی دانشگاه است توضیح دهند. واقعا جای خوشحالیست که در بین خودمون استاد دانشگاه هم داریم ولی جای تاسف که چرا درست حسابی نمیشناسیمش.
و اما بعضی دوستان گمان میکنند که وقتی گفته میشه بیناها چنین رفتارهایی با نابینایان دارند ما از آنها ناراحتیم بنظر من که اینطور نیست. گفتن حرف به معنی اعتراض یا ناراحت بودن نیست بلکه داریم واقعیتها را بیان میکنیم و میخواهیم نتیجه بگیریم که برای بهتر شناختن باید تلاش کرد. هم نابینایان باید سطح توانمندیهایشان را بالا ببرند و هم بیناها باید از این توانمندیها آگاه شوند و هم نابیناها باید حضور بیشتری در اجتماعات بینایان داشته باشند.
یادم هست که زمانی ما بمناسبت ۲۳مهر به مدارس عادی میرفتیم و سر صف سخنرانی میکردیم و همین موجب تغییر نگرش افراد میشد.
خلاصه ی کلام اینکه ما باید بمعنای واقعی توانمند باشیم و بعد خواهان شناخت این توانمندیها توسط جامعه و مردم باشیم.

سلام بر آقای کریمی و سایر دوستان حاضر در این پست
خب جملات بینا ها به ما که بسی بسیار است ولی اینکه دردناک باشه خب واقعیتش من دردم نگرفته تا حالا ….
به عقیده من بهتره اگر فی المثل از جمله ای یا برخوردی ناراحت می شیم یه طوری مستقیم یا غیر مستقیم با فرد مسبب اون صحبت کنیم تا قضیه که در نود و هفت هشت درصد موارد سو تفاهم هست برطرف بشه ….
و خیلی وقتها هم که این جملات کلاً خاطره هستند تا دردناک مثلاً یه بار من از یه خانمی خواستم منو از خیابون رد کنند که وسط خیابون بهم گفتند “خدا صبرت بده” خب من اون قدر از خنده روده بر شده بودم که کلاً اون خانم هم فکر کنم روز خوب و خوشی رو با من شروع کردند خخخ
دیگه یکی دو بار هم توی خیابون می‌خواستند در راه خدا بهمون کمک کنند که خدا بهشون خیر دنیا و آخرت رو بده که برامون خاطره سازی کردند تا دور همی با دوستان بگیم و بخندیم …..
شکلک جدی می گم ها به این ماجراها به دید طنز نگاه کنید و برای دوستاتون مثل جک بگیدش بهش بخندید تا روزگار هم بهتون بخنده …..
شاد باشید تا همیشه

بانو پس از مطالعه کامنت دونی:
من دیدگاه آقای بلوردی رو به صورت بولد ایتالیک لایک می‌زنم “””””
و به نظر من برخورد و صحبت های بینا ها با ما ناشی از تصورات نادرستی هست که در ذهنشون از ما دارند و بر اساس اون تصوراتشون صحبت می کنند و عمل ….
و در کامنت قبلیم هم گفتم بیشتر این مسائل یه سوء تفاهم هست و بس…..
مثال واضح رو هم میتونید در پست “بینا ها بپرسند نابیناها جواب بدند” پیدا کنید…..
و نهایتاً این که “بچه ها این شمایید که باید خودتون رو به جامعه بقبولونید چون در اقلیت هستیم پس خودمون قدم های اول دوم سوم تا هرچه قدر هم که لازم هست رو به سمت جامعه و بینا ها باید برداریم تا اونها رو مجبور به درک خودمون کنیم، اونها رو مجبور کنیم که به سمت ما بیاند و ما رو به عنوان یک شخصی که هم توانمند هست هم ناتوان هم خصوصیات خوب داره هم بد یه شخص عادی و عرفی مثل خودشون بپذیرند و فرهنگ رو ما باید که بسازیم فقط ما ….

رعدبزرگ به محمد جواد سلام میکنه و میگه ناراحت نشو ، این رعععد بمیره ناراحت نباش .
خب منم یه بار که ملیس پست آشپزی زده بود ، میخواستم بگم رععد داره با کفگیر غذا میخوره خخخ بعد با خودم گفتم یعنی نابیناها میدونن کفگیر چیه و متوجه میشن که کامنت من طنزه خخخ بعد سریع به ملیس زنگ زدم و گفتم عزیزم شما متوجه فرق کفگیر و قاشق میشید ؟؟؟ گفت : آره .
بازم کلی شک داشتم و گفتم میدونم اسمشو شنیدید ، منظورم اینه که متوجه میشید که کفگیر توی دهن آدم جا نمیشه خخخ خلاصه منو مطمئن کرد که همه چیو بهتر از من میدونه خخخخ
پس پسر خوب ، باور کن ما بیناها هیچ شناختی از شما نداریم.
اگه میشه به پست قبلیه علی آقا سر بزن با عنوان بیناها بپرسن و نابیناها با حوصله جواب بدن و اونجا بیا به سؤالای رعععد جواب بده .
مررررسی

سلام به صد سال خموشی . این طرز فکر من نیست .
من اون موقع هیچ شناختی نسبت به نابیناها نداشتم . اما الان که کم کم دارم آگاه میشم اینجوری فکر نمی کنم.
رعد بزرگ اما از طرز فکر خموشی خیلی خوشش اومده . چه خوب که خانومت نابیناس . رعععد بزرگ خودش هیچ کاری بلد نیست خخخ
اصلاََ هم به کارای ونوسیانه علاقه نداره .خخخ
رعععد عاشق نبین هاست کیون شاه ، ولی قبلنا زیاد نمیدونست که نبین ها خیلی توانمدند . الان دیگه همه چیو میدونه

رعععد بزرگ بسان یک دیو رستم نشان وارد محله میشه و میگه : ای نبین های خوب و دل شکسته ، اگه از جملات ببین های نادانی چون من ناراحت هستید ، با شمشیرهایتان بر سر من بزنید ؛ من تاوان همه ی آنها را میدهم . اما باور کنید هر کسی که از شما سؤالای اجق وجق میپرسه قصد ناراحت کردن شما رو نداره ؛ بلکه نا آگاهه ؛ شما آگاهش کنید .
صد سال خموشی ؛ از صاحب پست یاد بگیر که چه با حوصله جواب میده و میدونه رعععدی عااااشق نبینهاست .
شکلک همه با آجر و بیل به دنبال رعععد کهن سال و چلاقند که خونشو بریزن.

سلام من دوباره اومدم خواستم بگم خیلی وقتا این حرفای جای خالی که بیناها به نابیناها می زنند از نا آگاهی و فرهنگ بد جامعه است. تو فرهنگ ما معلولیت محدودیت تعریف نشده. معلول یه انسان ضعیف تعریف شده که باید بهش ترحم کرد.ولی باید تلاش کرد تا این نوع دیدگاه ها از بین بره می دونم خیلی خیلی سخت و زمان بره ولی شدنی. چون باید بگم متأسفانه منم قبلاً یکی از همین بینا ها بودم که شما از حرفا ها و حرکاتشون ناراحت می شین ولی من حالا دیدگاهم نسبت به افراد نابینا کلاً عوض شده.به امید روزی که نابیناها بدون هیچ حس بدی در کنار بیناها در آرامش زندگی کنند.

غلط یاب عزیزتر از جونم ، رععد تو عمرش فقط چندتا نابینا از دور دیده ،
شکلک ننه رععد از دست صدساله غصه خورده ، بعد زمین خورده و بعد حسرتو به جای شام میلید خخخ
غلط یاب بهشون بوگو رعععد بزرگ قبلنا بی اطلاع بود ولی الان کمی بیشتر میدونه .

سلام در شهر ما هم افرادی هستند که موقعی که یک نابینا در حال عبور است میگویند دست با عصا یا دست بی عصا این در حالیست که ممکنست آن نابینا عصا هم همراه نداشته باشد گاهی هم دست چپ یا راست را اشتباه میگویند مثلاً موقع راه نمایی یک فرد نابینا اگر بخاهند بگویند دست راست برو میگویند برو دست چپ…

سلام من خیلی دیر اومدم اما مینویسم شاید کسی بخونه
منم با سوال های بینا ها هیچ مشکلی ندارم ولی ولی یه سوال هایی هست که خیلی من را ناراحت میکنه
مثلا میپرسند شما چطوری آب گرم و سرد را از هم تشخیص میدید؟
یا این که جمله هاشون مثلا وقتی میریم یه مراسم که کمی هم شلوغ هست یکی میاد دستمون را میگیره و دااااااد میزنه که کی بهشت میخواد؟ هر کی بهشت میخواد جا به این بندگان خدا بده زود باشین زووووود
اونا هم از جاشون بلند میشند تا بلکه برند بهشت و جاشون را به ما میدند
خیلی از این جمله ها شنیدم که حالا یادم نیست
ولی هر وقت بچه ای از من میپرسه که چطوری نابینا شدی؟ بدون هیچ ناراحتی جوابشو میدم،
اصلا بزرگ ها هم اگر درست سوال کنند من در خدمتم
موفق باشید.

منم مثل آقا ی کاظمیان خیلی دیر اومدم ولی خب مهم آومدن بود ;-)من بینا هستم .متاسفانه خیلی دیر باهاتون آشنا شدم.خب بغشید….خیلی دوست داشتم زودتر از اینا یکی پیدا میشد تا من باهاش حرف بزنم اونم اینطوری یه جمع دوستانه عاااااالی.منم از این دست جمله ها زیاد شنیدم اونم تو سال اول زندگیم با امیر.مزخرف ترینشم این بود”الهی بمیرم دختر بیچاره بااین برو رو حیف شد”حالم از این جمله بهم میخوره.شاید بهتر باشه یکم دربارش توضیح بدم.این امیر خانی که عرض کردم خدمتتون طی یک حرکت انتهاری هم خودشو هم دل مارو ترکوند داغون شدیم آقو داغون غش غش غش (خنده)….اونم من یه دختر لای پر قو بزرگ شده عشق بآبا تک دختر خانواده بعد سه تا یل(همون برادر مودبانه)….دانشجوی ریاضی.۲۶ ساله البته اون موقع ۲۳ سالم بود.گناه نکردم که عاشق شدم پی همه چیزشم به تنم مالیدم زن یه پسر ۲۹ ساله دانشجوی فوق فلسفه شدم که فقط نابینا بود همین…اما دریغا که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها….منم که فقط چون دست و پای سالم داشتمو یکمم ریا نباشه بر و رو بزرگترین اشتباه دنیا رو مرتکب شدم و به قول بعضیاحیف شدم خلاصه خواستم بگم دوستان ناحارت نباشین پیروزی از ان ماست:-D

ببخشید.اینو یادم رفت بگم که تنها چیزی که تو زندگی هر دوی مارو اذیت میکنه همینه وگرنه من که خوشبختترین زن دنیام وتا آخرین لحظه عمرم این جمله رو تکرار میکنم.دقت کردین شما اجازه ورود نداده من این همه حرف زدم وای به روزی که……به هر حال من منتظرم بهم خوش آمد گویی بشه.اگه لایق باشم!!!!!!!!هستم آیا???????۵

سلام اول تشکر ویژه و یه دست محکم به افتخار علی کریمی عزیز و بعد نغمه جون من از طرف خودم و همه بهت خوشآمد می گم و اما نظر من …همه کامنتا روتا جایی که تونستم خوندم می خوام یه خاطره خودمو براتون تعریف کنم زمانی که بچه دار شدم برخوردایی رو دیدم که حالا با خوندن مطلبتون همه ش دوباره پیش چشمم مجسم شد وقتی بچه دار شدم دخترم رفلکس معده داشت و ما بی خبر و حالا هر کی میومد از رو دللللللللسوزی یه چیزی می گفت : بلد نیست بچه داری کنه !آخی طفلکی بچه ش بعد مدتها اومد و مریضه معلوم نیست چشه … بلد نیست درست بغلش کنه…. بلد نیست شیرش بده … وای این جوری نگیرش دست و پاش می شکنه …و .. هر چی پیش می رفت و موضوع براشون جدی تر می شد عذاب من بیشتر میشد ..حالا فکر کنین از نظر جامعه درد بزرگتر کدومه و متاسفانه نا بینایی چون تا آخر عمره این درد تا چه زمانی با آدمه ؟باور کنین این ربطی باین نداره که توی نوعی نا بینایی یا بینا بستگی به میزان اهمیتی داره که به مساله میدی و فرهنگ ناقص ما !من وقتی می گن فرهنگ هزاران ساله ما خیلی بدم میاد ما فقط راه خودمونو می بندیم تا تعمیرش نکنیم همه ما نا بینا و بینا نیازمند یه تعمیر بزرگیم و یادگیری …یاد گیری این که چجوری حرف بزنیم و چجوری واکنش نشون بدیم که بجای ابراز حس همراهی تبدیلش نکنیم به یه ترحم و توجه زجر آور ….بعدش هم از ته دلم تاکید می کنم که این پست و امثالش می تونن خیلی کمک کنن حتی من که عاشقتونم هم ممکنه ندونسته زمانی حرفی بزنم که باعث ناراحتی تون بشه پس باید بهم یاد بدیم و بگیم چی اذیتمون می کنه چی نه حتی اگه این تاپیک فقط رو یه نفر هم تاثیر بذاره خودش کلیه کاش میشد این تاپیکو سر در تموم محله زد مرسی

سلاااااام نغمک من خوبی ؟؟؟ سلام ترانه شما چطوری ؟؟؟
من رعععععد بزرگم خخخخ بینا هستم و نقش یه بابابزرگو بازی میکنم .
به به اینجا داره کلی بینا میاد هههه آخیش .
دوتا ببین ها میگم بیایید با رعععععد توطئه کنیم و محله رو از دست نبین ها بیرون بیاریم خخخخ
۶ دنگ به نوووم خودمون بزنیم هاهاها
نغمه ای من خانوم هستم ههه چرا همش یه قدم میری عقب .؟؟؟؟
ترانه نی نی کوچولو چند ماهشه ؟؟؟ مبارک باشه قدومش .

پاسخ دادن به صد سال تنهایی لغو پاسخ