خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دیدار آریا با محمد رضا خوشی

سلام دوستان

امیدوارم سلامت باشید

من به تاریخ جمعه 24 بهمن 93 عازم یزد شدم

بعد از اسکان و استراحت تپل خونه داداشم

گفتم چه کنم چیکار کنم

گوشیمو برداشتم به محمد رضا خوشی زنگ زدم

بعد از سلام احوال پرسی  بهش گفتم  ممد آمدم یزد

گفت همین فردا همو میبینیم

فردا صبحش به تاریخ یکشنبه 26 بهمن 93 قرار گذاشتیم پارک هفت تیر که سر کوچه خونه ی داداشم بودش

ساعت 13  حاضر شدم و دوربین عکاسی مو برداشتم و راهی پارک هفت تیر شدم

وقتی رسیدم میخواستم زنگ بزنم  به محمد رضا حضورم رو   اعلام کنم که خودش زنگ زد منم آدرس جایی که بودم رو دادم  و بعد از لحظاتی  محمد رضا و دوستش  که فکر کنم اسمش مهدی جان بود آمدن

بعد از احوال پرسی  سه نفره سوار موتور شدیم که به دلیل حجیم بودن من و محمد رضا مهدی جان مجبور شد رو باک بشینهه خخخخ

راه افتادیم  و به سمت یه بستنی فروشی رفتیم  دیگه بماند تو راح چه استرس و هیجانی بهم وارد شد خخخ

یه تیکشو میگم که تصور کنید

مهدی جان چون رو باک نشسته بود پاش به دنده و ترمز نمیرسید بجاش  محمد رضا که وسط نشسته بود  با کمک و راهنمایی مهدی این کارو انجام میداد خخخ

خلاصه  رفتیم بستنی فروشی جاتون  خالی یه شیر موز بستنی خوردیم

دست محمد رضای عزیز درد نکنه   چسبید

بعد از بستنی فروشی رفتیم قهوه خونه  1  ساعتی هم تو قهوه خونه بودیم بعد عکس یادگاری گرفتیم  و من راهی خونه شدم …….

این پست رو زدم که از همین جا یه تشکر ویژه گوشکنی از محمد رضا کنم و بگم ممد جان داداش دمت گرم خیلی حال دادی

عکس هایی که گرفتیم میتونین از

این لینک

و

این لینک

دریافت کنید

*****

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میپویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبیست نازنین

و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبیست نازنین

و در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سرخ بار سرود و شعر فروزان میدارند

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبیست

آنکه بر در میزند شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میپویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی ست نازنین

نور را درپستوی خانه نهان باید کرد

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

بام بام

بام بام بام

بام بام بام بام بام بام

آنک قصابانند برگذرگاهها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

وتبسم را بر لبها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس مغرور مست

شور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

شاد باشید

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «دیدار آریا با محمد رضا خوشی»

سلام بر جناب آریا
خوش به حال شما که به شهر زیبای یزد سفر کردین و فکر میکنم الان اونجا هوا باید عالی باشه ای کاش فرصت داشتین به آثار تاریخی یزد سر میزدین و ی گزارش برامون مینوشتین من یک بار به این شهر زیبا سفر کردم ولی با دو پسر بچه ی کوچولو و پر جنب و جوش نتونستم حتی یکی از این آثار باستانی رو ببینم. عکس های زیبایی گذاشتین و فکر میکنم اونی که اسپرت پوشیده شما باشین. در پناه ایزد مهربان پیروز باشید و توانمند

سلام بر آریا.
عجب سرگذشتی داشتی در دیدار با الکی مثلا محمدرضا خوشی خخخ.
امیدوارم ما هم یه روزی این الکی مثلا محمد رضا خوشی رو یه جایی ببینیم و یه بستنی توپ پیادهش کنیم و یه پارک آبی هم باهم بریم صفا کنیم.
ممنون از انتشار این نیمچه سفرنامه.

سلام آریا جان
عشقی پسر،عشق
عجب شانسی آوردم پسر که ام شب هم به اینجا سر زدم
چون دارم آماده میشم که فردا برم طهران برا مسابقات دسته یک گلبال
پسر از این همه محبتت ممنونم فکر نمیکردم پستش کنی
از اینم که شرایط جور نشد که بریم بیشتر بگردیم عذر میخوام
دفعه بعد که اومدی بیشتر بهت حال میدم
یک سفر گوشکنی هم باید به یزد بزنیم،اگر مجتبی پایه باشه
سلام مخصوص من هم به بچه ها تیم برسون
دوستت دارم ،عشقین

سلام.
خخخ.
عجب موتور مررررردی بوده که شماها رو کشیده خخخ.
دیگه لازم شد کاپیتانو خبر کنیم بزنیم بریم یزد.
همشهری مهمون نمیخوایییی؟
آریا مگه تو چند کیلوییییی.ییی.ییی؟
پس این همه قلیون میکشی چرا لاغر نمیشی خخخ.
مرسی از پست.
باحال بود.
شاااااد باشی خخخ.

سلااام شهروزیی خخخ خیلی باهال بود هیجانش از ترن هوایی بیشتر بود خخخ
من زیاادم با قلیون که هیچی بابا خودمو کشتم با ورزش کم نمیشهه نامرداا خخخ
با خوشی هماهنگ کردیم اگر پایه باشید بریم یزد یه اردو گوشکنی مکانش هم هله همه چیش اوکی هستش فقت با مجتبی و برو بچ هماهنگ کنیم بریم عشق حال خخخ
شاااد باشیی

سلام آریا
خوش بحالت , من آخرین بار ۴سال پیش محرم اونجا بودم . چه علم کشی زیبایی یک بیرق های معروفی دارند که از چوب تهیه شده و کار یکی و دو نفر نیست آن را بلند کنند . بیست سی نفره اون رو میچرخونن . ما با یک پراید تیره به اونجا رفتیم و یک شب هم در یک خانه قدیمی اطاق گرفتیم که خییییییلی خوش گذشت . نمیدونم چرا ولی یک حال و هوایی داشت , یک انرژی بخصوصی به من یکی از اون خونه انتقال پیدا کرد. پسر عمویم که جوان و ماشین بازاست , تمام ماشین تیره رنگ رو با محلول آب و خاک گل مالی کرده بود که فقط شیشه هایش معلوم بود که در تمام شهر فهمیدن که غریبیم و مسخره مون میکردند. در صورتی که در تهران نیمی از ماشین ها این جوری بودند . در راه به اصفهان هم رفتیم و شبانه آخرین دیدار از نقش جهان و سی وسه پل و رانندگی در کویر ایران . شهر بادگیر ها . باید بگم باد گیر یک ستون تو خالی مانند مناره است که در سر مکعبی خود دارای پنجره های شیار مانند که کوچکترین نسیمی را به درون منزل راهنمایی میکند. با باغ های انار که حضرت علی فرموده اندازه خوردن هلال است. اینم یه کامنت / سفرنامک .
راستی روزگار غریبیست
روزگار غریبیست نازنین .
عاشق خواننده اش اقبالی هستم .
ممنون و هر دو خوش باشید.

طاها جان
عین خان ورزش میکنم
بیا باهم دو بذاریم اگر بردی هرچی گفتی راسته
بیا با هم وزنه بزنیم هرچی گفتی راسته
بیا با هم گلبال بزنیم اگر تیمت برد هرچی گفتی راسته
یا بیا یکی را پیدا بکنیم کتکش بزنیم ببینیم کی کتک میخوره
طاها جان بدن من از جمله بدن های هست که
هوازی بالا قدرت بدنی بالا واستقامت بالا ای دارم
پتانسیل من خیلی خیلی بالا هست
اینا را داشتم که حالا من،من شدم
مرسی پسر

سلام خوشی جان من هم ورزش کار هستم دو میدانی کار میکنم
راستی تو یزد یک کوه هست به نام کرکس خوشی اگر تونستی
از اون بالا بری برسی به قله ورزش کار هستی
اگر تونستی در دریا کنار ساهل ۵۰ کلو متر دو کنی ورزشکار هستی
ما ورزش کار ها را دوست داریم مشتاق دیدار

سلام. واییی!
عجب هیجانی پشت اون موتور با راهنمایی بینایی که دست و پاش نمی رسید به دنده و ترمز! به جان خودم حرف نداره!
جالب بود خیلی!. من میرم باز به یاد بیارم که چقدر دلم سفر می خواد و گریه کنم.
شوخی کردم. به امید شادکامی همه اهل محل.
ایام به کام.

سلام پریسای عزیز
خخخ یه چی میگم یه چی میشنویی خیلی هیجان داشت جالبیش اینه که راهنمامون با سرعت بعزی جاهاروو میرفت من که حسابی گرخیده بودم خخخ
گریه چرا عزیز
انشا الله بشه که یه اردو گوشکنی راه بندازیم
امیدوارم همیشه ایامت به کام باشه

سلام بر آریای ادب دوست . خوبی ؟؟؟
گیتار زن بابا ، تو کمی شکل مسعود هستی ، همون پسری که مجتبی و شبو شور و امیر رفته بودن خونشون .
میگم مگه شما بچه ی سیستان نبودی ؟؟؟ پس چرا سیا سوله و رنگین پوست نیستی خخخ
راستی بابا رعععد بهت پیشنهاد میده که حواست به خوردنت باشه. کمی نحیفو رنجوری هههه رععد در سن ۲۲ سالگی ۱۵۰ گیگا گالن بود ، اما حالا که سنم رفته بالا نمیدونم چرا زیاد وزنم تغییر نکرده و تازه ۳۹۵ گالنم خخخ
میگم حاضری تا قبل از عید وزنمونو برسونیم به ۵۰۰ تا خخخ
من که رفتم کمی به سمت تقویت .
آره پسرم تا میتونی بخور که مثل خودم جوندار بشی هههه

سلااام رعدیی پدر بزرگ
مرسیی
نه بابا دارم به هزار بدبختی کم میکنم
من مشکلی نداشتم مشقامو خوب نوشتم .. چی شد خراب شد خخ
مشکلی نداشتم رعد یعنی منو میدیدی یه مشت استخون بودم ۴ بار عمل چشم داشتم دارو های بیهوشی چاق کننده بودن چاق شدم
بعد ورزش رو شروع کردم وزنم آمد پایین خوب شد اما یه مشکلی برام پیش اومد ورزش رو گذاشتم کنار یه دو سالی باز برگشت بدنم به حالت قبلش دوباره شروع کردم عزیز داره کم میشه
نه زاهدان همشون سبزه نیستن نیمیشون رنگ پوستشون روشنن
شاد کام باشی عزیز

سلااااٱااااٱااااام،خوبی آریا، میگم یه وقت این موتور بدبخت یهویی نگونبخت نشد آیااااا،خخخی،یعنی که کلا چجوری تونستید جااا بشید آیااا،خخخخ،یعنی خوش خوشانتون شده بود که،در کل سفرنامه بسیار خوبی بود،آفرین،شعر پایانی هم زیبا بود،خدافسی

آریا جان ، ازت خبر ندارم ، فقط میدونم که حال خواهرت بهتره و از کما درومده .
این روزا خییییلی به تو و خواهرت فکر می کنم .
راه تماس و گرفتن خبری ازت ندارم.
امیدوارم که تمام خوبیها و خوشیا به سمت خودت و خانوادت بیان.

دیدگاهتان را بنویسید