خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نه به این شوریه شوری, نه به اون بی نمکی,

بذارین آخرشو اول بگم,!! یه لیوان آب پرتقال بزرگ جلوی مهمونا ریختم روی فرش, یه بشقابم شکستم,!, به کییی بگممم؟ چییی بگممم؟ ای خداااآآاا!! بچه ها خدایی شما بگین چیکار کنم؟ راستش اگه بگم کل زندگیمو مدیون مامانمم دروغ نگفتم, ولی, مامان من یه جاهایی خیلی افراط میکنه, یه وقتایی باورتون نمیشه از بس اذیت میشم میگم کاش از همون نابیناهایی بودم که خانوادم کاری به کارم نداشتن, مامان من هنوز به این باور نرسیده که من نمیبینم, آخرش یه جاهایی یه فرقهایی با بقیه خواهرام دارم, اصلنا نمیدونم چطوری حرفامو از ذهن و زبونم تبدیل کنم به نوشته, امروز عموی مامانم که خب یه آدم جا افتاده ولی صد در صد با عقاید و فرهنگ قدیمی هستن اومدن خونمون, داییمم با دختراش و خانمش بودن, من گذاشتم مستقر بشن بعد رفتم بالا, البته خب یه تجربه ای که کسب کردم این بود که, همون موقع که میان دم در سلام و احوال پرسی رو انجام بدم, که دیگه این مشکلات پیش نیاد, القصه, وقتی من رفتم بالا مامانم دست منو گرفت برد جلو که من حتما با عموشون دست بدم, آخه بگو چه لزومی داره, من از دور سلام میکنم, حالا چی میشه مثلا, هیچی نیم سانتیمتر بیشتر از حد, قدم برداشته بودم, پام خورد به میز, آب پرتقال که ریخت روی فرش و میز که هیچی, یه بشقاب و لیوان هم که شکست هیچی, خاطره ی بد و ذهنیت بد هم که اضافه شد هیچی, زحمتش هم موند برای کل خانواده غیر از خودم, چون واسه اینکه لک نشه فرش رو بلافاصله بعد از رفتن شستن, منم که حالم خوش نبود اصلا نرفتم کمک,, شاید یه عده بگن کاشکی ما خانوادمون مثل تو بودن بهتر از وضعیت الآنمون بود, ولی باور کنید این شکلی هم یه سری اعصاب خردیهای خاص خودشو داره, مثلا من بخوام برم یه جایی, میگم بیا دفعه اول رو باهم بریم, مامانم میگن برو تا یاد بگیری, اصلنا یه وضعیه ها! یه جایی میریم میگم چایی رو شما بردار, میگه نههه, خودت بردار, دست که داری,!! واقعا موندم, تو هر چیزی باید تعادل حفظ بشه, همین اعتماد به نفس هم که من دارم زیادیش خوب نیست, جسارت و شجاعت من همه جا هم به دردم نمیخوره, مثلا من کار بانکی داشته باشم باید خودم برم, یه بچه ها میگفت این ریسکو دیگه نکن, یه موقع یکی تعقیبت میکنه, بعد یه بلایی سرت میاره, از اون ور خب هم عادت کردم, هم کسی نیست بیاد همراهم, واقعا موندم, خواهش میکنم یه چیزی بگین, یه راه حلی ارائه بدین, واقعا به کمکتون احتیاج دارم, راستی سلااام,!!

۷۸ دیدگاه دربارهٔ «نه به این شوریه شوری, نه به اون بی نمکی,»

سلام افراط یا تفریطی بودن واژه اند نه نه یک واقعیت، در واقع این دو واژه انتزاع هستند یا شده اند.و شاید به همین سبب باشه که افراد کار خود را افراط یا تفریط تعریف نمی کنند.بنا بر این، شما معتقدید که این رفتار افراطی است زیرا عملا متوجه این امر هستید و مادر شما این کار را نه تنها افراطی نمی داند بلکه به جا یا به وقی معتدل و کوتاهی های شما را به عنوان تنبلی یا عناوین دیگر تعبیر میکند.حالا با این همه تفاصیل موافقید آیا؟

با درود! من که را حلی به نظرم نمیرسه! ولی بسیار خاطره بدیرو تجربه کردی! منم امروز ی تیپ خفن لاتی زده بودم داشتیم با رفیقم با موتور میرفتیم چنتا موتور با هم بودیم! پلیس موتور مارو سر سرعت نگهداشت! داستان سرعتو حل کردیم! تهش به تیپ من گیر دادن! منو بردن بازرسی بدنی! رفیقهام هم میخندیدن! و میگفتن این نابیناست! ولی اونا قبول نمیکردن! تهش بازرسی بدنیم کردن! خیلی تجربه بدی بود!‏

سلام سامان یادم میاد تو شهید محبی یه راننده مینیبوس داشتیم هر وقت بچه ها را میبرد بیرون و خلاف میرفت و پلیس جلوشا میگرفت با کمال خون سردی میگفت اینها نابینایند یه عجیب این بود که مامورین هم خیلی وقتها این حرف بیپایه و اساس ایشون را تایید میکردند اما یه بار یه مامور بش گفت اینها مگه راننده اند تو پشت رل نشستی و یه جریمه حسابی هم براش نوشت البته من فکر میکنم اون بقیه هم که بش تخفیف میدادن به خاطر ما بود علاف این آدم دونگ نشیم خوش باشی رفیق

سلاااام خخخ
زهره جان سخت نگیر عزیزم اشکالی نداره من فکر میکنم مامانت مشکلی نداره و فقط میشه با حرف زدن قانعش کرد حالا اتفاقی که افتاده خب منم فکر میکنم که تو باید دست میدادی و نمیشه چون نمیبینی بی اعتنا از مهمونا بگذری تو و خواهرات هیچ فرقی باهم ندارید زهره جان تو خونتونو کامل میشناسی و اگه نری از نزدیک سلام علیک بکنی بی ادبی میشه
حالا میز: میتونی به مامانت بگی که بعضی جاها بیشتر راهنماییت بکنه ببین مامان منم دقیقاً همون شکلیه و من راضیم فقط کارهای بیرون و اداریمو انجام میده چون میرم سر کار و نیستم که برم بانک زهره جان سخت نگیر گلم باور کن این اتفاقها برای بیناها هم ممکنه بیفته یه آن میزو نبینن و همه چیز بریزه خخخ

سلام بر پریسیمای عزیزم, خدا منو ببخشه اگه نا سپاسی میکنم, به خدا مامانم اندازه ی دنیا واسم ارزش داره, ببین پریسیما, من میدونم بی توجهی به مهمون بی ادبیه, ولی آخه ببین وسط یه جایی که میز پر از پذیرایی و ایناست, خب چه لزومی داره من تازه با مامانم اون محدود رو رد کنم برم دست بدم آخه, نمیدونم شاید هم من اشتباه میکنم,, باور کن یه وقتایی واقعا آدم اذیت میشه,

سلام.
درک میکنم واقعا.
چون یه وقتایی شده که با بعضیا میرم بیرون.
بعد یه غلطی میخوای بکنی راهنماییت نمیکنن.
یکی به من بگه چرا اینا ایجورن؟
البته مامان شما شاید حواسش نبوده.
ولی چون اون همیشه با شما زندگی میکنه.
مطمئنم میتونید با صحبت کردن قانعش کنید.
مثلا مامان یا بابای خودم.
میخوام برم با مهمونا دست بدم راهنماییم میکنن که از کدوم طرف برم که به چیزی نخورم.
ولی مثلا جایی میشه عموی مادرم میاد دنبالم.
میخوایم بریم سوار ماشین شیم اون ور خیابون.
والا اگه من خودم دستشو نگیرم این همینطوری سرشو میندازه پایینو میره.
خخخخخ.
بیخیال زیاد بهش فکر نکنید.
موفق باشید.

درود
منو هم راهنماییم میکنن, ولی دیگه روی قدمهای من که کنترلی ندارن, مامانم دستمو گرفته بودن ولی من فکر کردم بازم تا میز فاصله هست, یه قدم دیگه برداشتم که اوضاع قاراشمیش شد,
تشکر از همدردی و حضورتون

سلام زهره خانم عیدت مبارک
من به جای تو باشم دیگه تو خونه دست به سیاه و سفید نمیزنم
و مثل پرنسسها فقط دستور میدم
در ضمن یه جا میشینم تا دیگران بیان با من دست بدند و رو بوسی کنند
تو هم همین کارو بکن از من میشنوی
خخخخ

سلام به خانم مظاهری گرامی
شما هم حرف آخر رو اول زدین هم حرف اول رو آخر زدین ولی در کل خوبه که زدین .
عیبی نداره و نیست و نباید ناراحت بشین حالا اتفاقی بود که افتاد که دیگه نمیفته
شکستن بشقاب و ریختن آب میوه بخاطر این بود که شما برای احوال پرسی جابجا شدین که به میز عسلی یا جلو مبلی برخورد کردین تا جایی که من متوجه داستان شدم : البته اونا به شما برخورد کردن نه شما به اونا :
من هم به این مشکلات دچار شدم و هستم ولی برای دست دادن و احوال پرسی جاهای بسته و شلوغ من این کارها رو میکنم اول اینکه
افراد معمولی و نزدیک که در کل وای میستم تا اونها بیان سمتم و احوال پرسی کنم ولی جاهایی مثل اینجور جاها حالا جدا از ظرف شکستن و اینا مثلا یه وقتایی میخواستیم بری برای خداحافظی کردن نزدیک در بشیم تا بدرقه کنیم به خانم های فامیل برخورد میکردیم و این هم حل کردنش مشکل بود به این شکل که زمانی که به سمت در میرفتیم بعضی از خانم ها رو به در بودن و پشت به من بعد از اصابت دیگه خلاجت میکشیدیم میرفتیم توی زیر زمین : که حالا اینا هم بخشی از مشکلات احوال پرسی یا بدرقه در فضای شلوغ به وجود میاد که در کل برای سلام کردن که وقتی میفهمم که مهمون وارد خونه شده با شنیدن صدای اقوام منظورم هست من هم سلام میکنم فقط لفظی بعد دستم رو دراز میکنم ولی تکون نمیخورم تا همون لحظه بیاد سمتم یا حالا وایستم با نفرات اول و دوم احوال پرسی کنه که اگه حتی زمان دست دراز بودن من طولانی باشه یه بشکن میزنم که مثلا ضایع نشم یا خلاصه یه تیکه ای میندازم که اون صحنه واسه اطرافیان که میبینن زشت نباشه یعنی این صحنه اگه میخ باشه نعلش هم همون بشکن زدن یا تیکه پروندن که میخ باشه . شصت تا هم نمیزنم یکی دو تا که منظره رو به خودش نگیره یا خیلی بهتر اینکه به وقتش صبر میکنم که زمانی که سمتم اومد بعد از نفرات اول که خودم سلام رو دادم لفظی ولی دستی مونده زمانی که میان سمتم بعد دستم رو دراز میکنم یا اگه دراز کردم جمع میکنم یعنی همون دستم به معنی دست دادن آماده هست ولی دستم به پهلو چسبوندم . البته اگه میخواین طرفمون رو متوجه داستان کنیم که اگه نیومدیم جلو به خاطر فضای بسته بوده سرم رو به سمت عسلی یا جلو مبلی میبرم پایین که طرف بفهمه این جلو پای من هست بعدش خلاصه مهم نیست . آهان راه دوم اینکه مثلا خودم با فک و فامیل دختر ها دست نمیدم وقتی میان سمتم دستم رو به سمت روی سینم میبرم و گردنم رو کمی کج میکنم به معنای سلام دادن که اینجا یه خرده خارجکی میشه ولی با کلاسه ارزش داره :
بعدش هم مشکلات بانکی رو من سعی میکنم دیر به دیر انجام بدم مثلا اگه سه تا مورد شد بعد میرم و همشون رو انجام میدم مثلا شاید توی شیش ماه یه بار برم بانک ولی زمانی که میرم یه زنبیل با خودم میبرم بعدش راه بهتر اینکه اگه شما شخص قابل قبولی دارین که مطمینم که دارین مثل خود من که به آبجی بزرگم وکالت تام رو دادم که تمامی کارهای بانکی و اداری رو انجام بده و دیگه نیازی به حضور من نیست البته یه نیتم هم این بود که اگه چشام خوب شد دیگه خودم بانک نرم اونا انجام بدن .
بعدشم سعی کنین کارای اداری رو برای خودتون خیلی راحت کنین که اذیت نشین : مثلا من یکی دو تا راننده آژانس جور کردم که بچه محل هامون هم هستم که مثلا حقوق گرفتن رو اول میرفتم بانک مینشستم میگرفتم ولی بعد کارت گرفتم و هر ماه میدم راننده حالا یه مبلغ ناچیزی هم میدم بهش ولی اونجوری هم اونم میشه گفت کمکم میکنه : روی حساب تنبلی یا چیز دیگه ای نذارین روی حساب اینکه تا جایی که بتونم آسون میکنم کارهام رو
راستی شعر کمکم کن رو گوش کنین بیشتر کمکتون میکنه . خخخ
این بود انشای من که فکر کنم املا شد

درود بر شما, این که این اتفاق دیگه نمیفته رو نقضش میکنم, خخخ, چون مطمئنا خواهد افتاد,
دقیقا درست متوجه شدین,
خیلی جاها که ببینم ضایع بازی میشه, مثلا یه مجلسی که ممکنه کلی آدمای جور واجور و وسیله باشه, وای میسم, البته خدا رو شکر بیشتر فامیلمون درک دارن خودشون میان جلو,
واسه خداحافظی هم امسال سعی کردم تا دم در سالن بدرقه کنم, و تقریبا عقبتر از بقیه که به کسی برخورد نکنم, چون هم خانم بود هم آقا, اگه هم میخواستم برم دم در همه که از پله رفتن پایین من آخر میرفتم,
ههه آره منم اگه جمع خودمونی باشه یه بشکنی یه سوتی, یا مثلا اسمشو با خنده صدا میکنم, بعد دیگه خودش میاد سمتم,
در مورد بانک هم خیلی وقتا هست که نمیشه, مثلا یه بار اعتبار کارتت تموم میشه, یه بار شهریه زبانمو باید برم بریزم, و و و …
به همه خانوادم هم مطمئنم ولی کسی وقت نمیکنه, و اینکه اینقدر براشون عادی شده که نمیرن, میگن خودت برو,در مورد راننده آژانس هم اصلا این کار تو خونمون باب نیست یعنی یه جورایی غیر عادی و لوس بازیه, و راستش بحث هزینش هم هست, و اینکه کارهای اداری رو اینقدر باید توضیح و تفسیر کنی که خودم برم راحتترم, اصلا برای من شدنی نیست,
نه من کسی رو قضاوت نمیکنم, هر کسی یه جوری زندگی میکنه, تنبلی نیست,,
شعرو هم لینکشو بذارین,, چه بی نامو نشون, کی خونده اصلا؟,
ممنونم از وقتی که صرف کردین

سلاااااام دوست جونم. الاهی نباشم زهره جونم. وای میفهمم چی کشیدی بانو.
ببین تنها راهش همونه که خودتم گفتی. همون وقت که مهمونا میخوان بیان توی خونه تو هم مثل بقیه برو دم در و همونجا باهاشون سام احوال پرسی بکن اینطوری دیگه به پذیراییو این بندو بساطا بر نمیخوری اعتماد بنفستم نابود نمیشه. توروخدا تو دیگه این اعتماد بنفسه رو از دست نده. واسه بقیه مشکلاتتم یکم باید مامانتو بیاری پیش مامان من احتمالاً از فردا هردوشون متعادل شدن!
مراقب خودت باش پدیده

سلاام,سلام,سلااام, بر گل بانو, اصلا اسمتو میبینم کیف میکنم, خدا نکنهههه!!!
بچه ها الناز خانم یکی از دوستای با مرام و باهوش و گل من هستش,
دقیقا برام تجربه شد همین کارو انجام بدم,
والا همینه, باید مامانم با مامانت یه جورایی خنثی بشن ههه

سلام و تبریک بنده به مناسبت سال جدید تقدیم به شما. اولاً که برای اینجور مواقع کاملاً بیخیال باشید و خودتون اولین نفری باشید که به صحنه ی اتفاق افتاده می خنده، اون وقت خیلی راحت مدیریت مساله را به دست می گیرید و با یک معذرت خواهی در قالب طنز مثلاً “ببخشید این میزه نمیدونست من نمیبینم وگرنه یا میرفت کنار یا میگفت که اینجاست.” نه تنها ذهنیت بد را از بین می برید، بلکه اول خودتون و بعداً دیگران هم به راحتی از کنار این مساله عبور میکنند. حدود یک سال بعد از استخدامم وقتی بعد از صرف غذا داشتم سینی غذا را میبردم که سر جایش بگذارم، از بین میزهای رستوران رد میشدم، یکی از میزها کمی نسبت به بقیه ی میزها در ردیف قرار نگرفته بود و سر راهم بود. من به کنار میز برخورد کردم و نوشابه ای که کنار دست یکی از همکاران (که بعد از حادثه متوجه شدم رئیس کارگزینی است،) روی غذایش واژگون شد. من با خنده گفتم: ببخشید که ناخواسته برای شما شیرین پلو درست کردم و بعد هم گفتم نه واقعاً معذرت میخواهم آخه خودتون ببینید این میز یکم از ردیف میزها بیرونتر قرار گرفته، خواستم یک پرس غذای جدید برای آن بنده خدا بگیرم که خودش با احترام گفت: مانعی نیست، خودت را ناراحت نکن و گذشت.
اما درباره ی خانواده ی محترمتون اصلاً سخت نگیرید که اگر این گونه با شما رفتار نمی شد، این آدم خود ساخته ی امروز نبودید، خانواده ی من هم با من همینطور رفتار کردند و من همیشه مدیونشان هستم. ببخشید که خیلی طولانی شد. سالی مملو از خبرها و اتفاقات خوب را براتون آرزو دارم. موفقتر باشید.

درود بر جناب حاتمی بزرگوار,
من هم متقابلا عید رو به شما و خانواده ی گرامیتون تبریک میگم,
کاش میتونستم بی خیال باشم, البته من رفتم نشستم پیش خانواده ی داییمینا, و کلی هم خوش و بش کردم, با اینکه, درونم داغون بود,!
خاطرتون هم جالب و قابل تأمل بود,
دعا کنید بتونم بهتر با این گونه موارد کنار بیام,, خدا رو از صمیم قلب برای داشتن چنین خانواده ای شکر میکنم,
دو دنیا سپاس از حضورتون, با آرزوی بهترینها و شادترینها برای شما و خانواده ی گرامیتون

درود! من این پست و ۱۲ نظر را خوندم: نظرات خیلی آموزنده و باحال بود، پریسیما و حاتمی و دیگه یادم رفت کی آهان سامان و… از باحال ترین نظرات بود، بهترس من هیچی نگم: چون بلد نیستم حرف بزنم و ممکنس خرابکاری کنم، خوب برم به شیطنتهام و حرفهایی که بعد از از خرابکاریام میزنم فکر کنم، میز جون مگه کوری که من دارم میام؟ واقعا به خیر گذشت که من نیفتادم وگرنه…، اه انگار داشت زلزله میشد ولی شانس آوردیم که زلزله نشد،خوب بچه ها نظرتون چیه این حرفها بهترین حرف پس از اتفاقات افتاده برای رد گم کردن هست یانه! ما اینیم دیگه عزیزم!

سلام بر زهره ورزشکار خوبی خوشی جیگیلی
خب بابا ناراحتی نداره من که مثلا نیمه بینام کلی از این سوتی ها میدم ههه
فقط راهش بنظرم همون طور که باقی دوستان گفتن اینه که اول مهمونی دم در یا کنار اولین مبل کنار در وایستی و سلام و دست و ماچ جیغ و هورا رو داشته باشی ههه
بعدش هم نگران نباش این خاطره عبرتی شد برا مادر جونتون که دیگه در همچین برنامه ای بیشتر راهنماییت کنه. مثلا بگه زهره جان رو میز جلوییت آب پرتقال هستش این یعنی که احتیاط کن خطر در کمین است
اما بیخیالش بزرگ میشی یادت میره
چه خبرآ دیگه از خودت احوالت از نخودی و یلدای کم پیدا

اوه سلام سیتاهه, خخخ, خوبی عیدت مبارک خانمی, منم خوبم خدا رو شکر, یلدا که خیلی وقته تو محله نیست, نخودی هم کربلا بوده, دیروز تازه رسیدن, باید برم دیدنش, بیچاره مامانم خوب راهنماییم کرد, فقط مشکل اینه که اصرار داشت من حتما این مسیرو طی کنم برم دست بدم,, راستی بچه ها یه وقت فکر نکنین ما با آب پرتقال پذیرایی میکنیما, خخخخ, ایشون چون تازه دندون مصنوعی گذاشته بودن نمیتونستن, به راحتی میوه بخورن,
خب سیتا چیطوری خبی؟ چیکارا میکنی؟

سلام بهتون حق میدم من هم اگه جای شما بودم خیلی خجالت میکشیدم ولی خوب مادر شما هم باید با دقت بیشتری شما رو راهنمایی میکرد که این اتفاق نیفته
من هم با اونایی که گفتن باید همون اول برید دم در احوال پرسی کنید و اونایی که گفتن باید با مادرتون صحبت کنید که یه جاهایی توی انجام کارها تنهاتون نذاره موافقم

سلام
سال نو را به شما دوست عزیزم تبریک میگم امید که در این سال شاهد خبر های خوبی باشید،
و اما نظر من،
من دست این مادر را از دور میبوسم که اینقدر نسبت به دخترش روشنفکر هست،
همین باعث اعتماد به نفس بالای شما شده،
اگر میخواهید که از این اتفاقات عادی بگذرید، باید بی خیال بشید،
چون برای افراد عادی هم از اینجور اتفاقات پیش میاد،
ناراحت نباشید.

سلام کاظمیان جان, منم عید رو به شما تبریک وییژژژههه میگم, سالی پر از خبرهای خوب در انتظارت باشه, راستی خواهر زادت که یه بار گفتی صدوقی بستریه در چه حاله,لطف داری شما,, امیدوارم بتونم قدر شناس زحمات خانوادم باشم

اییییییییییییش …خو چی زود آب میوه و بشقاب پذیرایی رو میذارین جلو مهمون !!!!خو واستین چن دیقه بیشینه بععععععععععععععععععععععد !!!!!!!!@#بعدش خو همون اول می احوال پرسیدیی دیگه ///…..بعدش مگه شتاب برداشتی سمت عمویِ گراااااااااااااام خو …یکم آرام قدم برمیداشتی آیا تصور نمودی ک در زمین گلبال هستی و میز نگونبخت //…..توپت هست !!!!من دیگه عرضی ندارم

یه عرض دیگه هم داشتم …چقد کور کور میکنی خو !!!!خو همین شماهایین هعی باعث میشین جامعه روشندل روشن ضمیر روشن باطن رو با القابی پوچ و بیمعنا چون کور !!!کورِ عاجز !!!فلک زده !!!!بدبخت !!!مفلوک @@@!#@خدا زده …..خطاااااااااااااااب قرار دهند ……هعععععععععععععععععععععی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ……

من فکر کنم ده دیقه ای گذشته بود که رفتم بالا,
تازه ما هنوز مهمو ننشسته پذیرایی میکنیم, چییی فکر کردی, اییشش, باور کن اینقدر که اصفهانیها طعارف میکنن برای خوردن هیچ کدوم از شهرا اینجوری نیستن
هاهاهاها, آره فکر کنم جو باشگاه گرفته بودم,

درود بر خانم مظاهری قهرمان امسال
من نظرات سامان فرامرز و علی اکبر رو لایک میکنم
زندگی مثل سوزن هست هر چی بیشتر سخت بگیری درد بیشتری داره
ی سوزنو تو دستت فشار بده میدونی که درد داره
نگاه ما هم به زندگی باید همین طور باشه
راستی سال نوتون مبارک باشه
موفق باشین تا همیشه

غیرتت تو حلقم کاظمیان جان, حرص نخور, کظم غیظ, شما خودشو ناراحت نکن, حسابشو خودم میرسم, ایشالا امروز چنگالو کرده باشی تو سالاد, خالی برده باشی داخل دهنت,
حالا همه با هم یک صدا, ایشالا،،،،ایشالا, عقبیها صداشون نیومد, یه بار دیگه, ایشالا،،ایشالا,

سلاااااااام زهره جونی
زهره جان اولا که خیلی خوبه که مادرت باهات اینطور رفتار میکنه
دوما اینکه اگه قبل از اینکه مهمونا بیان دقت کنی چه چیزی کجاست هیچی نمیشه عزیزم
یعنی مثلا بدون که دقیقا میز رو کجا گذاشتن
نمیدونم شما و دوستان دیگه مثل من هستید یا نه
از این جهت که بدونید الان کدوم قسمت از خونه یا جایی که براتون آشناست هستید یا نه؟
دوستانی که میگید بذارید دیگران به سمت شما بیان خو این کار اشتباهی هست

توجه داشته باشید که باید ما خودمون رو اثبات هم بکنیم
ولی بگم زهره جان من واقعا تو رو درک میکنم چون اون لحظه خیییییلی آدم خجالت میکشه
موفق باشی د

سلام زینب جان, درست میگی منم موقعیت رو تشخیص دادم, ولی اولش که ممکنه یه کم مهمون بر اساس قد و اندازش میز رو جا به جا میکنه, و اینکه من دیگه در حد سانتو مانتی دقیق نیستم, ممنون دوست خوبم از حضور و درک متقابلت,

سلااااام زهره جون. عزیزم… ای بابا سخت نگیر پیش میاد، برای همه هم پیش میاد، باور کن.
منم با نظر بچه‌ها موافقم، یعنی برای خودم هم تجربه شده که وقتی مهمون میرسه تو هال باشم که همون موقع احوال‌پرسی کنم و بعدا نیام.
نگران خاطره بد و اینها هم نباش دوستم.
یه‌وقت نبینم بری سر مامان غر بزنیها! آفففففرین دختر خوب خخخ

سلاام, مهسا،جون, مهسا،جون, خخخخ
اینجا همین هم دلی و درک کردن متقابل بچه هاش خعلی خوبه,
راستش چون خودشون ناراحت بودن زیاد غر نزدم, خخخ, یه کم غر زدم,
صد البته که اینقدر خوب و مهربونه که خوبی منو میخواد,,
شدیید مهربونیتو دوست دارم

مهسا جون … مهسا جون … خخخ
ایشالا همیشه بهترین‌ها برات باشه.
راستی زهره یه چیزی! خودم چند وقته بهش توجه کردم. یهو یادم افتاد بهت بگم!
سعی کن تو خونه که مهمون دارید دمپایی یا کفش و اینا پات نکنی. چون لامسه کف پا‌ها قدرتش رو از دست میده. من که وقتی دمپایی پامه انگار یه کوچولو با خونه غریبه میشم. همین که گفتی یه قدم بیشتر برداشتی، فکر کردم احتمالا کار دمپایی بوده!

سلام به نظر من این موضوع تحت تاثیر فرهنگ و آگاهی خانواده ها و اقشار مختلف متفاوته در بسیاری از خانواده ها به محض برخورد با چنین موضوعی افراد توانا از جا برخاسته و کار را برای فرد معلول آسان میکنند در واقع نظرشان این است که ادب و انسانیت حکم میکند به نابینا باید اگر متوجه حضورت نشد باید سلام داد و اگر برای احوال پرسی به سمتت آمد باید در این کار پیش قدم شوی در برخورد با این افراد کار آسان است اما گروه دوم میگذارند نابینا در جوب بیفتد و بعد از افتادن به سراغش میروند یعنی معتقدند باید صبر کرد و تماشا کرد و دید این داستان درام میشود یا طنز .در کل به نظر من برای پیش نیامدن چنین مشکلی باید افراد آشنا را با توانمندیهای نابینا و ناتوانی های احتمالی آشنا کرد و تصور نکرد که میدانند برخی وقتها باید بگویی تا بدانند همون روش تعارف دم در هم موقتی ولی خوب است ولی این روش فرهنگ برخورد با معلول را در خانواده نهادینه میکند و چه بسا تاثیرش دایمی باشد موفق باشی

درود بر شما, بله کاملا برمیگرده به به فرهنگ و آگاهی مردم, عموی مامان من مسن هستن, یعنی وقتی من بعد از چند دقیقه پا شدم سریع فکر کردن که الآنه که من یه دست گل دیگه به آب بدم, گفتن دستشو بگیر نیفته,و قطعا من نمیتونم دیگه فرهنگی رو برای ایشون فرهنگ سازی کنم, چون هویتش کاملا با همین افکار شکل گرفته, ولی خدا رو شکر بیشتر اقواممون درک کافی رو دارن, صد در صد از هیچ تلاشی در جهت نهادینه شدن برخورد با معلولین دریغ نخواهم کرد,
ممنونم از کامنتتون, دل عالی پر شادی

سعیم مثل دیگران این نبود که راهکار ارائه دهم، زیرا وقتی شما خود مسأله را واکاوی نکنید هر پاسخی قطعا غلط است یعنی جواب های فوق به مسأله شما در واقع بیانگر این است که هریک باور دارند که مسأله را شناخته اند و لذا راهکار ارائه میدهند غافل از اینکه واقعا مسأله شناخته شده است یا خیر؟ مهمترین ایست باید در خود مسأله باشد نه راهکار پس سعی من بر این بوده که دلیل ایناینم آب لیمو فقط خیلی ترشه ها، اختلاف یعنی اصرار مادر شما برای استقلال و نظر شما اینکه این اصرار افراط است را بیان کنم

مجدد سلام, ممنونم بازم اومدین و بیشتر توضیح دادین,, یعنی راه حل کجای مسئله قائم شده, خخخ, اگه زیاد ترش بود یه قاشق شکر بهش اضافه کنید, یا میتونین از روغن زیتون هم استفاده کنید, بابت جابه جایی کامنت هم پیش میاد,
مهم نیست

درود بر زهره بانوی محله. شرمنده که دیر آمدم. ولی آمدم که به این مادر آگاه و هشیار درود بفرستم. چرا اسم کارشو افراط میذاری.
ما به مادرانی مثل مادر شما خیلی نیاز داریم. این یکی از مادرانیست که باید بعنوان الگو معرفی بشه من این رفتار مادر محترم شما را مقایسه میکنم با اون مادری که دختر نابینایش میگفت که فقط یک روز که او نبوده خواسته خودش با عصا برود سر کار. بعد که مادرش آمده دعواش کرده و گفته که دیگه نمیذارم تو خونه تنها بمونی هرجا رفتم باید دنبالم بیایی.
پس زهره گرامی همچنان قدردان مادرت باش که این گوهرها کم یافت میشوند.
راستی کاش یه جوری میشد که مادرها دور هم جمع میشدند و هر کدوم تجربیاتشون در برخورد با بچه هاشون رو مطرح میکردند و یه آدم با سواد و کارشناس باهاشون حرف میزد و راه صحیح برخورد کردن با یه نابینا رو بهشون یاد میداد.
این کار کار بهزیستی و تشکلهاست که البته هیچ کدام به این موضوعات مهم توجه ندارند.
اما اینکه یه نابینا برود با تکتک مهمانها احوال پرسی کنه و دست بده بعد از اینکه اونا مستقر شدند خب کار سختیه. نباید از یه نابینا چنین انتظاری داشت همون یه سلام علیک کردن کلی خوبه. مثلا شما میتونستید با اسم بردن از فامیلتون با تکتکشون احوالپرسی کنید و عذرخواهی کنید که چون میز وسط قرار داره نمیتونید خدمتشون برسید. منم اگه بخوام وارد اتاقی بشم که میدونم آدمهای زیادی توش نشسته اند کلی نگران و دلواپسم. چون بندگان خدا به احترام ما بلند میشند می ایستند حالا اگه ما نتونیم بریم پیششون و از نزدیک دست بدیم خب بد میشه. بخصوص اگه دور اتاق بشقاب میوه یا استکان چای هم گذاشته باشند. بالاخره این بدبختیها رو هممون داریم و سبب تشویش و استرسمون میشند.
ولی این قضیه با خوبی و آگاهی مادر شما فرق داره. بخصوص اگه باز با پیش اومدن این اتفاق باز رو عقیده و ایده اش باشه که دیگه واقعا این مادر رو باید طلا گرفت. چون خیلی خانواده ها برای راحتی کار خودشون سعی میکنند فرزند نابینا را نادیده بگیرند و خود بخود کنارش بگذارند حالا واقعا این یک استثناست.
شرمنده که طولانی شد.

سلام بر عمو حسین گرامی, من شرمندم که دیر جواب میدم, لطف دارین شما, واقعا مامانم یه گوهر نابه ناابه, امیدوارم باشم و جبران زحماتشو بکنم, همیشه میگه همین مستقل شدن جواب زحماتمه, خدا همه ی مادرها رو نگه داره به خصوص واسه ی نابیناها, حس میکنم واسه ی یه فرد نابینا هیچ کسی به اندازه ی مادر دلسوز نیست,
خب همین دیگه منم میگم یه جوری حلش میکردم ولی مامانم اصرار داشتن من دست بدم, خخخ,
همین حس هم دلی اینجا کلی واسم ارزش داره و آرومم میکنه,
لطف دارین واقعا هم مامانم ارزششون بیشتر از طلاست,
شما فکر کنید, اگه ما در ماه بیست بار هم بریم پل مارنون و یا مثلا ۳۳ پلی جایی, هر بار دهنه ها رو نشون من میده, دست منو میگیره میکشه به دیوارها, دلش نمیاد لذتی که خودشون از اطراف میبرن رو من نبرم, یعنی باورتون نمیشه ها, یه سری لامپهایی که تو زمین میذارنا, مثلا توی پارکها, اونا رو نشون میده, شمشادهایی که به اشکال مختلف در اوردن, گل و گیاه, مثلا امروز تو گلستان شهدا من گل لاله رو برای اولین بار دیدم,
خدا رو میلیونها بار بابت داشتن چنین مامانی شکر میکنم این پست خوبیش این بود که بیشتر قدر مامانم رو بدونم, ولی امیدوارم با هم فکری من و مامانم, همین یه کم مشکل هم برطرف بشه, استفاده کردم اصلا هم زیاد نبود, ممنون که قابل دونستین,

سلام خانم مظاهری. سال نو مبارک. این روزها حوصله بحث کردن ندارم، پس در مورد رفتار مادر و خودتان صحبتی نمی‌کنم، تنها می‌توانم بگویم که گاه می‌شود از بعضی تجربه‌ها استفاده کرد و راه حل‌هایی برای پیشگیری از تکرار آن پیدا کرد. مثلا خود من هم موقع میهمان آمدن مدام با میزهای پذیرایی برخورد می‌کردم، ولی برای رفع آن میزها را بین مبل‌ها قرار دادم به این ترتیب که بین هر دو صندلی یک میز یا بهتر بگویم هر دو صندلی در میان یک میز قرار دادم. به این ترتیب هر صندلی در کنار خودش یک میز دارد و هر دو صندلی به طور مشترک از یک میز استفاده می‌کنند و مشکلی هم پیش نمی‌آید. امیدوارم متوجه منظورم شده باشی. یا مثلا مثل خود شما همیشه سعی می‌کنم همان ابتدا و زمان ورود میهمانان با آنها روبه‌رو شوم.

سلام بر آقای صابری بزرگوار, سال نو شما هم خجسته و مبارک,
ببینید یه برتری که در اینجا, شما نسبت به من دارین اینه که: شما تو خونه صاحب نظرین, هرچی باشه رو حرفتون اون قدر نمیشه حرف زد, منظورم اینه که شما مرد خونه این, آخرش حرفتون نسبت به من بیشتر دررو داره,
ولی من اونقدر قدرت تصمیم گیری ندارم, به خصوص که اونجا مهمون خونست, یعنی یه جوریه که بیشتر مهمونا ترجیح داده میشن تا شخص من, و اینکه ما مبلهامون رو دور چیدیم, نمیدونم اینطور که دارم فکر میکنم حتما جالب نبوده که میزها رو نذاشتن بین مبلها, با این حال تو شورای خانوادگیمون مطرحش میکنم, امیدوارم به تصویب برسه خخخ,ممنونم که وقتتون رو واسه پست من صرف کردین

درود! آخ مامانم اینا: کوری و چپه شدن میزو اینا همش حرفه: اصل ماجرا اینه که ظروف شکسته سرویس را خراب کرده و دیگه این سرویس کامل نیست تیکه ای هم گیر نمیاد و باید یه سرویس کامل خریده شود که یک میلیون پولش میشه، حالا یه اصفهانی اگه بخواهد از یه سرویس استفاده کند که یه بشقابش کمه آبروش میره، وای حالا چیکار کنیم؟ مامانم اینا!

سلام بر رعد جان, راستی آقای برق چطوره خخخ؟ خخخ,
میدونی چیه, بدبختی ما همینجاست, یه موقع بیستو شیشتا بشقاب یه بینا میشکنه ها, ولی اتفاقی نمیفته, ولی اگه یه بشقاب رو نابینا بشکنه, آخآخآخ, کور بود ندید, و . . . غیره,
مچکر از حضورت

س و لام علیکم!!! خب این پست منُ به این فکر انداخت که شاید خانواده هایی که عضو نابینادارن در رفتار با این عضو یا اعضا به دسته های مختلفی تقسیم میشن. البته من حال ندارم الآن دسته بندی کنم. اگه کسی حال داشت حتما این کار را بکند. خخخ به هر حال باید بدونیم که هر کدوم از این خانواده ها و مجموعه رفتارهای اونها با اعضای نابیناشون معایب و محاسنی دارن. در مورد این مساله ای که شما مطرح کردید بهتره بگم که کمک به استقلال شما خواه ناخواه یه سری مسایلی رو پیش میاره که اینم یکی از اونهاست. خب پس بعد از این که خوب به این مساله فکر کردی و خوب غصه خوردی بعدش باز از زندگی لذت خواهی برد.

سلااام بر زهره بانو.
سال نو مبارک.
من طبق معمول در سففر بودم و از نعمت نت محروم.
من در این باره میخواستم بگم که این قضیه خیلی بیشتر برای ما نابیناها حساسیت بر انگیزتر از بیناهاست، چون بیناها و بخصوص اعضای خانواده و فامیل به نابینایی ما اشراف کامل رو دارن و این اتفاقات خیلی براشون عجیب و غیر قابل هضم نیست.
در مورد مادر شما با کمال معذرت من با روش ایشون کاملا موافقم و مطمین هستم که مزایای طرز رفتار و رویکرد مادر محترم شما در مورد استقلال شما از مضراتش خیلی خیلی بیشتره.
من اگه به جای تو بودم دیگه هیچوقت به هیچکس سلام نمیدادم دیگه هرگز آب پرتقال نمیخوردم چون خاطره بدی ازش دارم خخخ.
زهره، من خیلی بیشتر از اینا ازت انتظار دارم که میدونم غیر منطقی هم نیست.
تو زیادی حساسی و باید این حساسیت بیموردت رو کم کنی.
خوش و موفق باشی.

سلاام بر عمو چشمه ی مارکپلو, سال نو بر شما هم مبارک, نبودتون کاملا محسوس بود, امیدوارم خوش گذشته باشه که میدونم گذشته, بله موافقم که مزایای طرز رفتار و رویکرد مامانم خیلی بیشتر از بدیهاشه, و متأسفانه مطمئنتر شدم که آدم حساسیم, مصممتر شدم که خیلی بی خیالتر بشم نسبت به وقایع اطراف, سپاس مند ناک انگیزم از حضور مستمر شوما, خخخ, دستو جیگو هورااآآآ

دیدگاهتان را بنویسید