خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از دوستی تا درک

بنام نامی حضرت دوست که هر چه داریم همه از لطف بیکران اوست .
سلام هم محله ای های مهربونم خوبین؟
شاید باورتون نشه ولی زمانی که تو محله اومدم همه چی برام عجیب تر و ناشناخته تر از یه سرزمین غریب برای یه تازه وارد بود بجز یه همکار مرد که تو نیمه سال و اونم دورادور می شناختمش و خاطره ای دور از یه مادربزرگ مادرم چیزی از نابیناها نمی دونستم فقط از نابینا عصای سفیدو می شناختم و کسانی که وسط خیابون بهشون کمک می کنن تا ازین طرف به اون طرف برن و طنزی تلخ توی نت که من نابینا رو به زور بردم اون طرف تازه فهمیدم که اون مسیرش جای دیگه بوده وقتی اینجا اومدم نمی دونم چرا تصمیم گرفتم باشم و وقتی مجتبی خادمی بعید دونست که موندنی باشم تعجبم شد که چرا بینا نمیتونه با نابینا باشه ؟مگه ما همه آدم نیستیم و نباید مریضیا و مشکلات و نقص ها و نیازهای همو درک کنیم؟اصلا” اگه همه ی ما همدیگه رو درک نکنیم دیگه چه دوستی و رفاقتی سر جاش می مونه ؟ولی من اشتباه می کردم !من بعد از مدتها با شما بودن اینو فهمیدم که نمی تونم درکتون کنم و اومدم عذر بخوام و ازین به بعد باشم و دوست باشم اونم بی هیچ درکی و این که باشین و دوستم باشین بی هیچ درکی … .
اشک از صورتم سرازیر میشه و ادامه می دم که من یه معنای دیگه از دوستی رو اینجا با شما تجربه کردم یادمه اولاش گاهی وقتا چشامو می بستم و راه می رفتم یه بار با سر رفتم تو دیوار !یه بار افتادم و یه بار سرم گیج رفت خودتون بگین چطور درکتون کنم در حالی که شما راحت حتی سفر می رین و از سفرتون برای هم تعریف می کنین ؟
من نمی دونستم صفحه خون چیه و مونده بودم چرا جاز که برای من معنیش فقط سبک موسیقی بود اینجا این همه طرفدار داره!
من نمی دونستم نابینا می تونه با کامپیوتر کار کنه ولی من حتی لینک کردن ساده رو باهاش درگیرم !
نمی دونم چرا بلد نیستم چشامو ببندم و تایپ کنم همین دیروز ملیسا خواست چشم بسته بنویسم دوسش دارم ولی این شد :ملبیت ئوبن دتام!
یه بار اون اولها یکی از دوستان اینجا ناامید و ناراحت از نابینایی بود خواستم ازون جملات قلنبه سلنبه رو تحویلش بدم ولی چشامو بستم تا فکر کنم همیشگی بشه چی میشه با وحشت چشامو باز کردم من نمی تونم تحملش کنم حتی یه لحظه خواستم بنویسم اونی که به تو این نابینایی رو داد تحملتو دید ولی حتی نتونستم اینو هم براش بنویسم چون من جای اون نیستم و نبودم .
یه مدت چشم درد بدی داشتم نمی دونین چقدر ترسیدم آخه من از نزدیک شاهد رنجها بودم من نمی دونم حتی اون تاریکی مطلق چه رنگیه نمی دونم سیاهیه یا حتی سیاهی هم دیده نمیشه
کلی سوال و جواب نوشتم و کلی مساله و داستان و شعر و مطلب ولی من فقط یاد گرفتم درک نکردم مثل رنگ برای نابینا من نمی دونم چطور میشه رنگ رو توضیح بدم تا دوستم اونو بنظرش بیاره و تصورش کنه
اون چیزی که باعث شد این تاپیکو بزنم سوال یه هم محله ای بود که چرا من اینجام و دیروز از زهره پرسیدم به نظرت چرا من اینجام من خوب می دونم چرا اینجام من فهمیدم برای دوستی برعکس چیزی که قبلا” فکر می کردم نیاز نیست حتما مثل هم باشیم و همدیگه رو درک کنیم اصلا درک واقعی خیلی نزدیک به محاله !مثل کسی که مریضه و اون یکی بدون حس درد می گه فلانی درکت می کنم !دوستی حالا برای من یعنی فهمیدن و یاد گرفتن این که طرف مقابل چه جوری زندگی می کنه و این که دوس داری همین جوری کنارش بمونی و همین جوری قبولش داری و اون به خاطرت احساس امنیت داره که از تو به اون آزاری و بی محبتی عمدی نمی رسه و متقابلا هم همین حس باشه من می گم ازین به بعد هم دیگه رو بیشتر دوست بداریم بی این که سعی بیهوده کنیم تا همدیگه رو درک ناقص کنیم !فقط به هم مهلت شناخت رو بدیم امیدوارم تا حالا که بودم دوستی خوب برای همتون بوده باشم و منم شما ها رو دوست تر از خیلیا تو دنیا دارم هم محله ای ها !

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «از دوستی تا درک»

درود بر ترانه ی گرامیو عزیز
دقیقاً مشکلی که ما با بیناها داریم همین هست که تلاش میکنند خودشون جای ما بذارن هر چی میگی اینجوری نیست تو کفشون نمیره که نمیره نمیدونم چرا
اما در مورد حرفات باید خدمتت بگم سخت در اشتباهی با عرض شرمندگی تمام
من نمیدونم تو درک کردن رو چی تعریف میکنی
ولی خوب میدونم یه بینا خیلی ظاهر نگره
اگه خواستین من میتونم راههای درک نابینا رو بهتون بگم
ولی خواهشاً بقیه ی بیناها رو از مصیر شناخت خارج نکنیم
ببین ترانه من دوستای بینا دارم که خیلی بهتر از نابیناها منو درک میکنند
گفتم تا تعریفت از درک چی باشه
فرض کن دوستت پاش شکسته یعنی تو برای اینکه درکش کنی باید پاتو بشکنی
آیا این عاقلانه هست اصلاً
از اینکه این پست رو خوندم خیلی ناراحت شدم اصلاً نمیدونم دارم چی مینویسم
تا حالا کامنت به این طولانی ننوشته بودم
چی بگم دیگه شاید یه چیزی گفتم که باعث ناراحتی بشه پس دیگه نمینویسم
فقط من میگم من برا تو یا هر بینایی که بخواد میتونم توضیح بدم که یه بینا چطوری باید یه نابینا رو درک کنه
همه چیزو نمیشه نوشت
به هرر حال من در خدمت هستم اگه از این کامنت دلگیر شدید من پوزش میخوام شدیداً
نشونی ایمیلمو اینجا میذارم هر کی هر مشکلی داشت من در خدمتش هستم
alikarimi538@gmail.com
Skype
omide.delha09013070056

سلام راستش من اینو فقط برای دلم نوشتم و نزدم بازیابی فقط نوشتمش ذخیره !می خواستم سال آینده باز با احساسم مقایسه کنم ببینم هر چه بیشتر باشم چه تغییری تو افکارم بوجود میاد و ببینم کی جرات می کنم واقعیاتی که تو درونم هست رو بگم نکاتی که تک تک بذهنم میان و هر بار جرات و یا اید مجال گفتنشون نبودبهر حال ازین که تاپیک رو اینجا دیدم حسابی یکه خوردم ! در مورد درک هم دقیقا” منظورم همون جمله اولی شماس نه این که برای درک لازم باه خودمو نابینا کنم تا نابینایی رو درک کنم بلکه منظورم این بود من عمق نابینایی رو مثل نابینا درک نمی کنم و نمی دونم واقعا” یه نابینا از چه رنجی حرف میزنه منظورم این بود شناخت موقعیت نابینا و توانایی ها باعث درک بیشتری میشه که نتیجه ش دوستیه تا این که فقط براش ابراز همدردی کنیم که دردتو و رنجتودرک می کنم مثل اون اولای من که گفتم تو تاپیک: اولاش گاهی وقتا چشامو می بستم و راه می رفتم یه بار با سر رفتم تو دیوار !درک نابینا تو بستن چشم ها نیست درک این هست که چطور تونسته علیرغم این ناتوانی از عهده ی کارایی بر بیاد و باورشه وقتی باورت کنم می تونم حالا فکر کنم می تونی توی نوعی دوستم باشی
بهرحال موندم چطور این تاپیک سر از اینجا درآورد!

سلام به ترانه خانم همسایه از این نظر همسایه میگویم که همیشه سایه با روشنی همیشه همسایه هستند ولی هر کدام به راه خود است. هیچ وقت آنچنان که باید از حال یکدیگر خبر ندارند.
یکی سرد و سرد و آن دیگری گرم و گرم اینها چگونه یکدیگر را درک بکنند حتی پدر و مادر نمیتواند بخوبی درک کند من سراغ ندارم که دختر عمویی با پسر عمو و دختر خاله با پسر خاله و بر عکس آن با یکدیگر ازدواج کنند اینها نشانگر چیست ترانه خانم همسایه شما خوب توصیف کردید نابینایی را بلی درست میفرمایی همه از نابینایی مثل آتش میترسند من به واقعیتها اشاره میکنم من دوستان را نا امید نمیکنم نابینایان صبورترین افراد جامعه هستند با این همه اینها با صبر خود به بیشتر مشکلات پیروز شده اند و خواهند شد انشا الله دوستی شما را با جان و دل میپذیریم و هر وقت امثال شما را میبینیم فکر میکنیم شما فرشته آسمانی هستید با تشکر از محبتهای شما

من ازین نوشته تون حتی نفسمم در نمیاداز خدای متعال می خوام که به همه ی ما تو زندگی ابدی روشنایی چشم بده آمین اللهم آمین بله من هرگز درد واقعی ندیدنو حس نمی کنم ولی حداقل خوشحالم که می تونم اینجا باشم و مفتخر به تموم توانایی هایی که هم محله ای هامم دارن انسان هایی وارسته و بزرگ منش و با محبت که فاصله ای تا مدرنیته هم ندارن دیگه نمی دونم چی بگم

ترانه جونی هیچی ندارم بگم جز اینکه عاشقتم که حرف دلمو گفتی. ترانه جونی من از همون بچگی مشکل بینایی داشتم اما چون نابینا نبودم هیچ وقت سعی نکردم و راسش جرأت نکردم برم تو جمع اونا. یعنی تقصیر منم نیس خب دوست نابینا نداشتم. یادمه یه بار تو یه سایتی که خیلی دوسش دارم و از اون طریق این دنیاها رو شناختم با نهایت عصبانیت نوشته بودم که چرا تا حالا حق و حقوق ما رو بهمون گوشزد نکردن. می دونی جوابی که یکی از همگروهی هام داد چی بود؟گفت مگه تو خواستی تو جمع اونایی که این مشکلو دارن باشی که حالا حرف از حق و حقوق می زنی؟گفت تو اصن مشکلتو قبول نداری. اول خواسم جوابشو بدم اما دیدم راس میگه. همیشه خواسم نه تنها مثل بیناهای کامل که یه سر و گردن بالاتر از اونا باشم. کم نیاوردم اما خیلی سخت بود به خدا خیلی. ترانه جون حالا میخوام با دوستام باشم مث تو.دو ساله که دو تا دوست خوب نابینا دارم وای ترانه نمیدونی ماهن. مث تموم دوستای خوبم در محله خوب آقا مجتیای بزرگوار که … وای دوباره دارم احساسی مینویسم. ولش کن همه مثل منن. ترانه هر نشونه ای این روزا داره بهم میگه خودت باش . هر جور که هستی. منم مث تو میخوام باشم خودم باشم. با اینکه شاید خیلی از دوستای مهربونمو درک نکنم. من فقط احساسو می فهمم.

بله لنا جون حرف منم اینه هر کسی رو درست بشناسیم و بعدش هم اونجوری اگه قبولش کنیم دوستیم و به قول معروف با حلوا حلوا نه دهن شیرین میشه و نه با درک می کنم رنجت رو تونستیم واقعا” درک کنیم برای مثال کلمه ی خوشبختی رو نمی شه تا ابد یک درک مشترک کرد چون هر کسی مفهومی و تعریفی از خوشبختی داره ولی خب میشه خوشبخت بود و یا کمک کرد دیگران به خوشبختی نزدیکتر بشن

سلام ترانه.
منم فکر میکنم که اگه خود همین سعی در درک کردن نابینا یا کلا یک معلول انسان رو به دوگانگی و شک و شبهه در مورد احساسات فرد مقابل بیندازه همون بهتر که از دید یک دوست واقعی به اون فرد نگاه کنی تا درک معلولیت اون شخص.
مطمین باش که هیچکس نمیتونه معلولیت رو اون طور که باید و شاید درک کنه و احساسش کنه.
یه حکایت معروف رو برات مثال میزنم.
یک روز در زمانهای قدیم یک سارق رو توی میدون شهر به اتهام دزدی محکوم به قطع دست میکنن.
زمانی که حکم در حضور مردم اجرا میشه اون دزد نگون بخت بدون این که عکس العملی بابت قطع شدن دستش نشون بده شروع میکنه به دویدن.
مردم هم با دیدن این صحنه به دنبالش راه میفتن تا مرد به در خانه این میرسه و در میزنه.
زمانی که صاحب خانه به دم در میاد دزد با دیدن اون مرد خودشو توی بغل اون مرد صاحب خونه میندازه و شروع به شیون گریه و ناله میکنه.
یکی از حاضران از اون مرد میپرسه که چرا بعد از اجرای حکم ابراز درد و نارحتی نکردی؟
دزد جواب میده کدوم شماها مثل این مرد دست تون قطع شده که ناله و گریه منو درک کنید؟
من باید برای کسی گریه میکردم و به کسی دردم رو میگفتم که شبیه خودم باشه و این درد و رنج رو بفهمه.
اینه که من اعتقاد دارم باید با معلول فقط دوست بود و سعی کرد که دوست خوبی براش باشیم تا اینکه دقیقا درک کنیم که اون چی میکشه و چه انتظاراتی از دوستاش داره.
ممنون از انتشار این پست.

سلام ترانه جان
عزیزم حرف حرف این پست رو میفهمم
تو قرار نیست من رو درک بکنی قراره دوستم باشی تا من بدونم که میتونم یه بینا رو تو سایت مخصوص خودم در کنار خودم نگه دارم
تا من بدونم به قدری موفق هستم که بیناها ازم فرار نمیکنن تا بدونم که من و بینا تفاوتی باهم نداریم تفاوتمون فقط و فقط ندیدنه که اونم ظاهریه
وقتی من نابینا میتونم آشپزی بکنم میتونم یه خونه رو اداره بکنم میتونم با دوستام تو دنیای مجازی در ارتباط باشم و مهمتر از همه میتونم باهاشون برم سفر, پس تفاوتی بین ما نیست
ترانه جان همیشه باش و همیشه دوستمون باش

بله اینم یه بخش دیگه از حرفم بود که نابینا می تونه یه حصار دور خودش درست کنه و از جامعه انقدر دور بشه که کسی نشناسدش تا همون تصورات قدیمی دور و برشو بگیره و یا نه وارد اجتماع بشه و به همه نشون بده نابینا حتی گاهی توانایی هایی داره که بیشتر بینا ها ندارن پس نابینایی مساوی نا توانی نیستش یادته که چطوری نوشتم ملیسا دوست دارم !خخخخخ

سلام بله خانوم کاظمیان بارها با چشم بسته بودن رو تمرین کردم ولی واقعا نابینایی فراتر از چشم بسته داشتنه چون اگه عضوی نیست اعضای دیگه بطرز عجیبی سریع جاشو پر می کنن و من تا چشامو دارم واقعا هیچ عضوی این کارو برام نمی کنه چیزی شبیه معجزه س چون من چشامو که می بندم انگار پاهامم قفل می کنن ولی شما براحتی راه میرین و فعالیت دارین تو جامعه من دیدم معجزه رو نمیشه تمرین کرد پس تصمیم دارم توانایی ها رو بشناسم و دوست بمونم مرسی عزیزم بابت همه ی محبتاتون

درود به ترانه.
تک تک کلمات پست عمو چشمه، پریسیما و خانم کاظمیان رو لایک میکنم.
چرا ما باید از دیگران توقع داشته باشیم که همه ی عالم و آدم وظیفشونه که ما رو درک کنن؟
مگه ما خودمون چه قدر مثلاً یه قطع نخاع یا یه ناشنوا رو درک میکنیم؟
ما باید نهایت توقعمون از دیگران، نگاه منطقیشون به ما باشه و این که میتونیم دوستای خوبی براشون باشیم و در مقابل باورشون کنیم که میتونن دوستای خوبی برامون باشن.
پستت رو هم من چون خیلی دوست داشتم منتشر کردم که اگه ناراحت شدی پوزش میخوام.
لطفاً بعضیها نیان به خاطر تحمیل خودشون به دیگران خودشونو به در و دیوار بزنن.
شما معقول باش مطمئن باش همه تأییدت میکنن.
من از علی بیشتر توقع داشتم.
مرسی بابت پست عالیت.

درود! به نظر من این سایت برای دلنوشته ی دوستان تإسیس شده و همه ی دوستان آزاد هستند که دلنوشته های خود را اینجا بگذارند، من دلنوشته ی دوستان را میپرستم و از بهترین مطالب عمومی و اجتماعی این محله میدانم، ترانه-تو آزاد هستی هر طور که راحتی عمل کنی، ما انسان هستیم و در طبیعت و با طبیعت زندگی میکنیم، تو هم چه اینجا چه هر جای دیگر باشی باید شاد باشی و شاد زندگی کنی، در طبیعت همه جور انسان وجود دارد و طبیعت دروغ نیست،شاد باشیم و شاد زندگی کنیم و به درک نیندیشیم!

بله به نظر من شناخت و دوستی بر اساس اون شناخت خودش خیلی مهمتر از همدردی و دلسوزی هست که اسمشو درک می ذاریم آخه من هزار بار هم بگم درک می کنم درک نمی کنم که چون واقعا” فقط کسی درکش می کنه که نا بینا هست

راسش نه. راستش.
راس میگه نه، راست میگه. فکر نکنم توی محاوره هم کسی این ت رو بندازه.
خواسم نه، خواستم. این ت هم تو محاوره کسی نمیندازه لا اقل من ندیدم.
مجتیا نه، مجتبی.
من فقط میگم کامنتاتون رو یه بار بخونید.
هیچ زمانی از شما نمیگیره.
در ضمن قرار نیست هر طور که حرف میزنیم بنویسیم.
این رو هم بگم که منظورم فقط شما نبودید یه وقت سوء تفاهم نشه.
خیلی از بچه ها کامنتاشون رو پر از غلط منتشر میکنن که واقعاً کار ما رو سخت کرده.
بچه های ویرایشگر بنده خداها صبح تا شب فقط دارن کامنت ویرایش میکنن.
خب یه کم دقت بچه ها داشته باشن به دوستای خودشون کمک کردن.
بازم اگه اینطور برداشت شد که منظورم صرفاً شما بودید پوزش میخوام.
کامنت شما یه بهانه بود ولی در کل منظورم همه بودن.ممنون.

شلاااا،م،ی،که،خوبی تر تر تر تر تر تر ترااااااانه،واااای نگو که دیروز وقتی تو اینجوری نوشتی و برام فرستادی من بودم که کلا ریسه ریسه میرفتم که،یعنی باحااال بود ترانه ی من،خععععلی ماهی نانازم،ترانه،تو خیییلیی خوبی،بخدا ترانه از ته ته ته ته ته قلب دوشت دالم،یه عالمه بوش بوشکی،یه عالمه بپربپر،آها راستی کامنت شهروز رو هم میلایکم شدید شدید.،هورااااٱااااٱاااااا،خدافسی

از تذکرات مفید و ارزشمند شما جناب آقای شهروز ممنونم. اما خواهشمندم یک بار فقط یک بار به نحوه تذکرتان توجه نمایید. سر درد گرفتم به خدا. هیچ کس تا کنون به یک تازه وارد اینگونه تذکر نداده . من در هر سایتی به قوانین آن سایت پایبند هستم و این اولین سایتی است که دیدم همه دارند اینگونه می نویسند. فکر کردم اشکالی نداشته باشد. به خدا دوست ندارم مثال بزنم اما باشه روی چشمم . حرف حساب جواب نداره. اگه خواستید به اولین کامنت های من توجه کنید قطعاً آنجا چنین اشتباهاتی وجود نداشت. من هم معذرت می خواهم که بد نوشتم. ولی عمدی نبود. باور کنید.

نه لنا جان منظور شهروز این نیست که این جوری کتابی بنویسی و اصلا گفتاری ننویسی منظورش اینه که بعضی وقتها قبل از فرستادن دیدگاه اونو مطالعه کنیم و بعد بفرستیمش این بهتره و من میدونم که بعضیها خیلی گفتاری مینویسن ولی اینم باید ریشه کن بشه مثلا مینویسن اصن این درست نیست ولی جا افتاده ولی راسش یا میخواسم درست نیست و هیچ جا یافت نمیشه خخخ
حالا بی خیال عزیزم سر درد رو بذار کنار و بیا بازم برامون از اون دل نوشته های خوشگلت بذار که حسابی چشممو گرفته

دقیقاً همینه فقط برای این که بگم هستم و پست شما رو خوندم کامنت بچه هایی که با شما هم نظر هستند رو تأیید می کنم.
البته یک نکته به مطلب شما اضافه می کنم این که همین دوستی و نخواستن درک اجباری کم کم به مرور زمان به درک منجر میشه.
منظورم اینه که همین که کسی با فرد دیگه ای دوست بشه و سعی کنه فقط همراهش باشه و به زور نخواد بهش اثبات کنه اون رو می فهمه و طرف مقابل هم چنین رفتاری داشته باشه این خودش یک جور درک متقابله به نظر من.

سلام بر ترانه خانم مهربون راستش رو بخواهید من تصمیم داشتم دیگه توی پستهای شما کامنت نذارم حقیقتش خجالت میکشیدم از شما بخاطر اون دوتا کامنت اول پست داستان تون حالا این پست تون منو یاد سالهای گذشته انداخت سال شصت و دو تو بنیاد جنگ زدگان اصفهان کار میکردم خیلی با هم کارام رفیق بودم ی روز یکی از اونا وقتی کار تعطیل شد گفت صبر کن من و چندتا دیگه از بچه ها میخوایم باهات بیایم وقتی از اداره بیرون اومدیم همون دوستم گفت عصا تو بده من و از دستم کشید بعد چشمها شو بست و شروع کرد به عصا زدن مثلا مثل ما بعد دیدم داره دور خودش میچرخه تا این که انقدر کج و کوله راه رفت تا با سر رفت توی تیر برق شانس اورد که اون روزها هنوز تیرهای برق سیمانی نشده بود و چوبی بودند من بهش گفتم چرا این کار رو کردی گفت میخواستم بفهمم شما چه حسی دارید من اون موقع بیست سال داشتم همین حرف امروز شما و دوستان رو بهش گفتم گفتم شما نمیتونین و لازم هم نیست که ما رو درک کنید بلکه باید همین طوری که هستیم ما رو بشناسید و قبول کنید باز هم بابت اون پست از شما عذر میخوام و همین طور بابت فضولی در این پست ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن واز هر دو جهانم بستان از هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش بمن اندر زنو آنم بستان امیدوارم ما رو قابل دوستی خود بدونید خدا نگهدار

وای مگه چی نوشتین که دور از جونتون بابتش خجالت بکشین؟بخدا من اصلا” حتی دلگیر هم نشدم من خیلی به ندرت از چیزی می رنجم و فکر می کنم حداقل خاصیتی که این پست داشت این بود که شما اینو بگین و سوتفاهمی پیش نیاد من حتی کمترین چیز بدی تو کامنتتون حس نکردم و باور کنین حالا رفتم ببینم چی نوشتین !آقا علی می تونم بپرسم شما کی و چرا نابینا شدین ؟چون احساس کردم ممکنه حین جنگ این اتفاق براتون افتاده و در مورد صحبت آخرتون بله کاملا” موافقم هر چند اصل درک کردن رو همین هم می دونم

سلامی دوباره
نه. منظور منو خوب نگرفتین با هوشا
درک راههای مختلفی داره فقط نباید خودمونو جای طرف بذاریم
جناب مدیر مردمی آقا شهروز قاجاری
قربونت برم این پست رو بچه ها تأثیر بد میذاره به نظر من
البته بهتر هست برای پستهای تو پیشنویس با صاحب پست هماهنگی بشه
من نگرش منفی ندارم ترانه خانم
قرار هم نیست آدما صد درصد هم رو درک کنند
چون هیچ چیزی مطلق نیست
ببین ترانه خانم به خودت مراجعه کن
۱ آیا نسبت به روزهای اولی که به این محله اومدی تغییری در رفتارت در مواجهه با یه نابینا نمیبینی
۲ تصورات ذهنیت بهتر نشده نسبت به اولین باری که اومدی تو این محله
۳ در کل شناختت بهتر نشده نسبت به قبلاً
ما زمانی چیزی و موضوع و موردیو درک میکنیم که نسبت به اون شناخت داشته باشیم
وقتی به این محله اومدی با ما وقت میگذرونی مطلب باهامون به اشتراک میذاری
کنجکاوی در مورد ما بدونی خوب این اسمش چی هست
یعنی تو میخوای ناشناخته ما رو درک کنی چه تقاضای عجیبی از خودت داری من که هنگ کردم به مولا
اینکه بی تعارف حرف دلت رو گفتی این خیلی خوبه
ولی تو راههای درک ما رو یاد بگیری ما رو هم درک میکنی
من از همینجا و از طریق همین کامنت به همه ی بیناهای محله میگم
هیچ وقت خودتونو جای ما نذارید
یعنی سعی نکنید چشاتونو ببندید بعد ما رو درک کنید
چون اینجوری ما رو که درک نمیکنید هیچ
ممکن هست ما رو ترک کنید جدی میگم باور کنید
به هر حال من هر بینایی که بخواد میتونم توجیهش کنم
واژه ها برای نگفتند خلق شده اند
همیشه نوشتن راه حل درستی برای رساندن مفهوم و منظور به دیگری نیست
که اگر بود دیگر زبانی وجود نداشت

آقای کریمی عزیز این تمرین جای شما بودن درست مال اولایی بودش که تو سایت اومدم برای همینم فکر می کنم شما تو برداشت نهایی حرف من فقط قسمت اولشو متوجه شدین دقیقا” برداشت من و شما یکیه ولی نمی دونم چرا اصرار دارین برداشتمون فرق داره با هم و درباره ی تاثیر بد داشتن این پست کاش بیشتر توضیح می دادین چون من از بیناهای دیگه غیر مستقیم دعوت می کنم بجای درکی که مساوی هم ددی و دلسوزی خالیه موقعیت نابینا رو درک کنن و بشناسن تا نا بینایی رو مساوی ناتوانی ندونن و تو مسیر رسیدن باین مهم کما این که خود من به این نتیجه رسیدم دادن و گفتن حس دوستی و امنیت کنار هم چنانکه بین دوستی های روزمره همه جا هست هم لازمه و هم راه گشا آقای کریمی من اطاف خودم آدمای کمی می شناسم که با نابیناها دوست واقعی باشن بیشتر دلسوزن و به نظر من نابینا نیازمند این دلسوزی خالی نیست بلکه برعکس اینو اصلا” دوست نداره حالا تاثیر بد این حرف ها کجاشه شما بفرمایین من به روی چشم اصلاح می کنم و خیلی دوست دارم که انتقاد کنید جایی اگه اشتباهی هست منتظر پاسختون هستم

با عرض سلام مجدد خدمت سرکار خانم تران بنده در سن دو سالگی در حالی که بخاطر ابتلا به چند بیماری مهلک البته در سال چهل و چاهار برای معالجه توسط پدر و مادرم در حال سفر به تهران بودیم توی قتار بین تهران و قم چشم چپم از هدقه بیرون پرید و در حین معالجه که در اهواز شهر محل تولد و سکونتمان ادامه پیدا کرد به لطف تجویز و داروی اشتباهیِ دکتر چشم راستم هم از بین رفت و چون دارو باعث سوختن اعصاب بینا ایِ هردو چشم شد و احتمال مرگ یا جنون من میرفت هر دو چشم تخلیه شد اگر میبینید جاهایی به خاطرات برای خودم زیبا و به یاد ماندنی اشاره میکنم برای این است که با همین وضعیت به مناطق جنگی جنوب میرفتم گاهی به عنوان بیسیم چی و گاهی هم برای کار تلفن به جزیره ی مجنون میرفتم یکبار هم برای رفتن به میدان مین با گریه و زاری و اصرار و التماس ثبت نام کردم که یکی از فرماندهان سپاه که دوست عزیز من و در ضمن همسایه ی ما بود فهمید و به خانواده ام خبر داد که ای کاش این کار رو نمیکرد و منو از عزیزان سفر کرده ام جدا نمیکرد بعد از اون هم بارها تا مرز شهادت پیش رفتم ولی حتما لیاقتش را نداشتم که حالا هستم و حسرت جا ماندن را میخورم راجع به اون کامنت هم باید بگم با این که شما را نمیشناختم و داستانی هم از شما نخوانده بودم ولی از فحوای کلامتان متوجه شدم که داستانی طولانی را تا سر انجام برای دو فرزند نابینای آن خانواده در پیش داریم برای همین از اون کامنت که قبل از کامنت من بود عصبانی شدم و اونطور نوشتم توی اردو هم به آقای چشمه گفتم ای کاش اون دوتا کامنت رو خانم ترانه حذف کنند چون بد جوری تو زق میخوره و ایشان هم گفتند وقتی رفتم اگر حذف نشده باشند خودم این کار رو میکنم ولی وقتی به خانه برگشتم دیدم هنوز هستند حتی وقتی یکی از دوستان با سرعت نور بچه ها را بزرگ کرد و به مدرسه و بعد دانشگاه و کلاس موسیقی فرستاد میدانستم شما را رازی نمیکند و باز هم به روش خودتان ادامه را در پیش میگیرید من کتاب زیاد خواندم و بنظر من کسی که پا به پای شما داستان را درست و اصولی پیش میبرد برادر عزیزم آقای چشمه بودند البته امیدوارم به دوستان دیگرم بر نخورد این نظر من است دوست دارم وقتی تمام شد همه را یکجا بصورت یک فایل متنی یا در یک پست منتشر کنید تا بتوانم یکجا دریافتش کنم من دوست دارم یک کتاب را یک باره شروع کنم تا آخر بخوانم و چون این جوری که نوشته میشود برایم یه جورایی شکنجه آور است برای همین دیگر توی پست شما نیامدم تا وقتی که داستان به آخر برسد حالا هم که اگر اشتباه نکنم پست فصل دوم را هم دیدم یا اگر امکان داشته باشد برایم ایمیل کنید اگر خواستید توی کامنتها بگید تا ایمیلمو این جا برای تان بنویسم قبلا از شما ممنون هستم و شرمنده از زیاده گویی

عجب اتفاق تلخی بوده حادثه ی قطار -خاطرات جالبی بودن و اینو بدونین آدم با کسانی محشور میشه که دوستشون داره -و درباره ی داستان هم نظر لطفتونه بله من قصد دارم این داستان رو تا بزرگسالی بچه ها بلکه بیشتر ادامه بدم و کمک بزرگی بود اگه همه همکاری می کردن و از آقای چشمه هم و هر کسی که داستانو با نوشتنش حمایت می کنه ممنونم و هم از شما و بقیه ی دوستانی که می خونن ان شالله خوشتون بیاد و به درد جامعه نابینایی هم بخوره

دیدگاهتان را بنویسید