خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دفتر خاطرات عدسی معروف به بوقلمون

ضمن درود فراوان و عرض ادب! یه روزی بود و یه روزگاری، جوانی در این دنیا زندگی میکرد و طبیعت را دوست داشت و با طبیعت زنده بود و زندگی میکرد، این جوان قصه ی ما کم بینا بود و با گروهی از نابینایان در اصفهان زندگی میکرد،جوان ناکام در ظاهر صاده لوح بود ولی اجازه نمیداد که دوستانش از اخلاقش سو استفاده کنند، این جوان به آسانی با همه دوست میشد و شریک شادی و مشکلات دوستانش میشد، روزی با فردی دوست شد که از نظر سنی حدود پنج سال از خودش بزرگ تر بود و تحصیلاتش نیز دو دوره بالا تر بود، مسئولین نگران بودند که رفتار های آقای تحصیل کرده روی این جوان تإثیر بگذارد و جوان قصه ی ما را مانند خودش کند، برای همین شخصیت جوان تحصیل کرده را زیر سؤال میبردند که رابطه اش را با جوان کم سواد قطع کند، اما تلاش مسئولین نتیجه نداد و دو جوان همچنان با هم دوست بودند و به تفریح میپرداختند، مدتی گذشت تا جوان بزرگ تر شاغل شد و چند ماه بعد نفر دوم نیز شاغل شد، اولی در دیار غربت و دومی در دیار خود کنار خانواده، یکی دو سال گذشت و اولی ازدواج کرد و دومی را به خانه اش دعوت کرد و همچنان رفت و آمد ها ادامه داشت، چند سال بعد جوان به ظاهر ساده لوح هم ازدواج کرد و کم کم متوجه شد که دوستش تغییر کرده و مثل اینکه با ادامه ی دوستی موافق نیست،وی دوستش را خیلی دوست داشت و نمیخواست او را از دست دهد و به همین دلیل چند بار که رابطه ها ضعیف شده بود با بی شخصیت کردن خودش دوباره رابطه را قوی میکرد، اوایل دوستی آقای تحصیل کرده با پدر و مادرش میانه ی خوبی نداشت و همیشه بدگویی مادرش را میکرد، متإسفانه روزی مادر فلانی سکته کرد و به دنیای دیگری سفر کرد و آقای ساده لوح در مراسم عذا داری مادر دوستش شرکت نکرد و همین موضوع باعث شد که رابطه دوباره تا بیشتر از یک سال قطع شود و هرچه به خانه ی دوستش زنگ میزد خانم و بچه هایش صحبت میکردند اما خودش صحبت نمیکرد، بالاخره پس از مدتی سکوت شکسته شد و دوباره رابطه صمیمی شد و تا مدتها ادامه داشت، بارها پیش آمده بود که دوستم کارهایی را به من واگذار میکرد و من با سختی بسیار مشکلش را حل میکردم، از گرفتن شیر خشک از بهزیستی شهرستان برای نوزادانش و فرستادن آن به محل زندگیش یا با نام دوستم به چشم پزشکی بروم و گواهی نابینایی بگیرم و به دست مددکارش برسانم تا مشکلاتش را حل کنند، من واقعا ساده لوح بودم که اینطور جان فدای دوست میکردم، روزی مشکلی را با من درمیان گذاشت که دوستی را به وی معرفی کردم و با آن دوست به خانه اش سفر کردیم و مشکلش را حل نمودیم، این دوست تحصیل کرده زبانی تیز و برنده داشت و روزی انتظار داشت که من بیش از توانم جان فدایش کنم و من هم مانند خودش رفتار کردم و با زبان تیز نیشش زدم، من برای اولین بار اینطور دوستم را نیش میزدم که دو ماه بعد از دوست دیگری شنیدم که ناراحت شده و دیگر نمیخواهد رابطه اش را با من ادامه دهد، من به دوستم پاسخ دادم آن چند بار بی دلیل قطع رابطه میکرد و اکنون من خوشحالم که توانستم مانند خودش نیش بزنم و قطع رابطه اشکالی نداره، در آن زمان تازه نقطه ضعف دوستم را پیدا کرده بودم و هر چند روز یک بار آن حرف نیش دار را برایش پیامک میکردم، یک سال و نیم گذشت و من فقط پیامک میدادم و پاسخی دریافت نمیکردم، روزی با یکی از دوستان قدیمی تماس گرفتم و در این تماس از هر دری سخنی بود که جویای حال دوست قهرو شدم که متوجه شدم تمام مزاحمت های تلفنی خود و خانواده اش را بر گردن من بدبخت انداخته است و آنقدر عصبانی است که اعلام کرده پیامکهای مرا نخوانده پاک میکند، یک روز عصر تصمیم گرفتم که با وی تماس بگیرم و تماس گرفتم و صحبت کردیم، او میگفت: تو چقدر بدبخت شدی که خانواده ات جرإت ندارند پیغام های مرا به تو برسانند و میخواست مرا فردی جانی جلوه دهد که گفتم: انسان زنده وکیل وصی نمیخواهد: تو اگر حرفی داشتی چرا به خودم نگفتی؟ و آنقدر چرب زبانی کرد و مرا ناجور جلوه داد که خداحافظی کردم و با تک تک افراد درجه اول خانواده تماس گرفتم و متوجه شدم که به چه کسی پیغام میداده و من از خانواده ام بسیار تشکر کردم که پیغام را نرسانده بودند و در جوابش حرف خوبی زده بودند، که برای دوستی شما ما واسطه نبودیم حالا هم اگه تو دوست نداری با برادر ما رابطه داشته باشی بجای اینکه به ما زنگ بزنی یک بار به خودش زنگ بزن و به خودش بگو که دوست نداری رابطه داشته باشی، هزاران بار شکر که چنین خانواده ی فهیمی دارم که به بعضی از انسان های خودخواه جواب کوبنده میدهند، کسی که دوست ندارد با من دوستیش را ادامه دهد بجای اینکه یک بار به خودم بگوید چند بار به خانواده ام گفته و جواب کوبنده دریافت کرده و به نظر خودش مرا بی شخصیت کرده، من نمیدانم به تحصیلات دوستانم بنگرم یا به شخصیتشان که من و خانواده ام را بی سواد میدانند و خودشان را با سواد و با شخصیت، دوستان عزیز من دیر فهم هستم اما نفهم نیستم، اکنون چند سال است که این دوست گرامی دیگر با من کاری ندارد و در صحبتهایش مرا محکوم کرد که قبلا تو تماس میگرفتی و صحبت میکردیم و میگوید: تو نخواستی رابطه را ادامه دهی چون تو تماس نگرفتی، حالا من میپرسم مگر دوستی یک طرفه فایده و دوام دارد که من با چنین دوستانی تماس بگیرم؟! راستی من یک تجربه ی دیگه هم دارم:افرادی که با من دوست میشوند مرا یا برای پولم دوست دارند یا برای نادانیم دوست دارند و اگر با آنان تماس نگیرم با من تماس نمیگیرند و در آخر هم مرا محکوم میکنند، من منتظر نظر دوستان عزیز در مورد چگونگی دوست یابی و چگونگی دوست شناسی و چگونگی دوست نگه داری خودم هستم، با تشکر فراوان.

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «دفتر خاطرات عدسی معروف به بوقلمون»

درود! متشکرم، خانواده که صد درصد مشخصه، ولی وقتی آدم بعد از چند سال رفاقت متوجه میشه که رفیقش بهش نارو زده و فداکاری هاشو نادیده گرفته من که بارها در مورد بعضی از دوستانم موخم هنگ کرده، یعنی تا زمانی که من زنگ بزنم دوستی پابرجاست و اگر زنگ نزنم من مقصر شناخته میشوم!

سلام
از نظر من اگه قرار باشه ما مطیع دوست باشیم و او هم اصلا انگار که نه انگار دوست ما باشه ما تنها باشیم و هیچ دوستی نداشته باشیم خیلی بهتره
یکی از دوستهای من هر کاری گفت براش انجام دادم ولی نوبت من که شد ایشون زیر بار نرفتن که برای من کاری رو انجام بدن
من از ایشون گله ندارم بلکه از خودم گله دارم که چرا با ایشون دوست شدم چرا امتحانش نکردم
پس نتیجه میگیریم که باید اول دوست رو امتحان کرد از ویژگیهای اخلاقیش مطلع شد بعد باهاش دوست شد
باید فهمید آیا اخلاقهای ما شبیه هم هست یا نه
البته بگم وجود فقط یک تفاهم هم کافی نیست بلکه باید ویژگیها بیشتر شبیه هم باشن
باید تفاهمها زیاد و بر سر مسائل جدی باشن
این بود نظر شخصی من

درود! بله نظر تو هم خیلی خوبه، حالا مشکل اینجاست که دوست یابی بین نابینایان خیلی سخت است و کنار گذاشتن دوست سخت تر است، اما چه کنیم که بعضی اوقات مجبور هستیم برای شاد زندگی کردن همین دوستان را نگه داریم و بیشتر مواظب باشیم که از ما سو استفاده نکنند، البته من ذاتا آدم بدبینی نیستم و به بد ترین موضوع با خوش بینی مینگرم، اما بعضی اوقات از رفتار دوستانم میرنجم و برای مدتی آنان را ترک میکنم تا بهتر بتوانم تصمیم بگیرم!

درود! سعید جان شاعری میکنی و یک ساعت صحبت کردن را در یک بیت شعر خلاصه میکنی، دوستت دارم عزیزم حتی برای خاطرات قدیم و تشت و وزززززززززززززززز، راستی اون وز را که چند سال پیش نوشتی را دوباره اینجا طولانی تر بنویس تا کمی بخندیم و شاد شویم، آن موقع برای د ج نوشتی عزیز الله وز حالا بنویس عقرب وز، دوست دارم ز را آنقدر بکشی که گوشی من دست کم دو دقیقه ز را بکشد،خاطره ی تشت آوردن د ج خیلی باحال بود و خاطره ی قابلامه آوردن من برای علی کریمی هم برای یادگاری مانده!

سلام بر جناب پژوهنده ,من اینجا خیلی کامنت نمیزارم ولی خوب نوشته های شما مخصوصا خاطراتتون خیلی خوب هستند چون هم جسارت دارید و هم صداقت….
۱-دوستی یک طرفه باعث درده سره!
من همیشه اول خوب طرفم رو بر انداز می کنم و اگر ارزشش رو داشت با هاش رابطه میگیرم.
۲-سه نوع دوستی داریم(از دید من کلی و ساده میگم)دوست سلامی,دوست نونی ,دوست جونی.
با دوست سلامی فقط سلام و کارهای روزمره ساده(نانوا یا بقال سر کوچه یا بیشتر همکاران)
دوست نونی,دوستی هست که خوش مشربه خوش برخورد خوش مسافرت و ….ولی خوب با همین هم باید مرز داشت.
دوست جونی,دوستی هست که میگن از برادر هم به آدم نزدیکتر میشه.
۳-اشتباه شما شاید این باشه که روی کسی بیش از اون چیزی که باید سرمایه گذاری کردید(مثلا یک نون ۵۰۰تمنی رو ۱۰۰۰تومن خریدید)خوب ضرر کردید برادر
۴-هر رابطه ای هم هر چقدر خوب باشه وقتی کسی بیش از سهمش هزینه کنه خوب بعدا جزو وظایفش حساب میشه.
۵-شما بدکاری کردی بهش به مدت طولانی پیام آزار دهنده دادی(از آبروی خودت خرج کردی)اگه قدیما خیلی خرجش نمیکردی بعدا نیازی به انتقام پیامکی نبود
۶-شاید شما اطرافیانت رو با پول و…دور خودت نگاه میداری!(البته این حدس من هست چون اصلا شما رو نمی شناسم)
۷-سعی کنید همه خودتون رو خرج نکنید کمی هم واسه روز مبادا نگه دارید.
۸-از توهم دشمن درایید چون بدبین و محدودتون میکنه.
۹-مرسی از شجاعت و شهامت شما(البته امیدوارم با این پست نخواهید پیام غیر مستقیمی به طرفتون بدید)

درود! جواد جون-تو به من خیلی لطف داری که در برنامه های من حضور داری و من خوشحال میشوم که دوستانی مانند تو خاطراتم را میخوانند و بی ریا نظر میدهند، ۱-آن هم چه درد سری که اگه ظرفیت نداشته باشیم بیچاره ایم، من برنداز میکنم ولی چون روحیه ی ماجرا جویی دارم مدتها طول میکشد تا بتوانم خوب بشناسمش! ۲-نظرت را کاملا میپذیرم، من معمولا مرز خاصی بین دوستانم نمیگذارم! ۳-من ضرر نکردم، بلکه دوستانم ضرر میکنند که مرا بخاطر رفتار ناشایستشان از دست میدهند! ۴-اگر جز وظایفم هم بشود باعث شادی و خنده ام نیز میشود و دوستانم در مقابلم ضعیف میشوند! ۵-من انتقام نگرفتم بلکه درسی بهش دادم که متوجه شود که خیلی کوچک تر از آن است که بتواند مرا اذیت کند یا ضربه ای به من بزند! ۶-من خانواده و فامیلم را دوست دارم و دوست داشتن حتی بدون پول متقابل است، من عادت کرده ام تا جایی که میتوانم گره از کار افرادی که به من پناه می آورند باز کنم حتی اگر پول قرض کنم! ۷-اگه درست متوجه منظورت شده باشم باید بگویم: که من امروز زنده هستم و باید دست افراد را بگیرم و فردا و فرداها با من نیست! ۸-تاحالا کسی نتوانسته مرا تغییر دهد و نسبت به کسی یا چیزی بدبین کند، من اگر حتی شغلم را از دست بدهم از راهم بر نمیگردم، من از کسی نمیترسم حتی از دشمن، به نظر من کسی باید بترسد که با من دشمن است! ۹-تا جایی که میدانم طرفم در این محله حضور ندارد، افرادی که مطالب مرا میخوانند نباید کل مطالب را به بنده نسبت دهند، بلکه بهتر است که بدانند که این درد ها در جامعه رواج دارند و مواظب باشند که با آن مواجه نشوند، در اصل من با نمادی از خاطره نویسی خصوصیات اخلاقی خودم را برای دوستان بیان نموده ام تا دوستان مرا بهتر بشناسند! البته این را هم میدانم که بعضی از دوستان آنقدر کنجکاو شده اند که ببینند آن دوست من چه کسی بوده است، دوستان عزیز دنبالش نگردید اگر آن بنده خدا دوباره به من احتیاج پیدا کند و من بتوانم حتما کمکش میکنم، این مطالبی که من اینجا پست کردم فقط کمی درد دل با دوستان بود! با تشکر فراوان!

سلام عدسی! تو نادان نیستی. اونایی که فکر میکنن تو نادونی، نمیتونن درکت کنن. ولی در مورد دوستیابی: تو با همه دوستی و همه رو دوست داری. دوست داشتن همه اکشال نداره. ولی با همه دوست بودن، خوب نیست. نتیجه شم همینه که دیدی. امتحان کردن دوست هم خیلی مهمه. که باید اوایل دوستی باشه. پستت جالب بود. ولی خوب، تو هم نباید اذیّتش میکردی.

درود! ببین من که اذیتش نکردم، من و یکی از دوستان آنقدر با هم خودمونی شده بودیم که یه اصطلاح داشتیم و هروقت کسی اشتباه میکرد اصطلاح را بکار میبردیم، ما یه دوست داشتیم که از ما خنگ تر بود و اسمش اکبر بود و ما برای گیج بازی های خودمون از نام اکبر استفاده میکردیم، حالا ماجرای آن دوست من این بود که ایشان یه گوشی قدیمی گرفته بود و بجای اینکه یه صبح تا ظهر به محل کار من بیاید و کنار یکدیگر باشیم تا کار با گوشی را یاد بگیرد، از من انتظار داشت که من از اداره زنگ بزنم به مبایلش و چند دقیقه با توضیح دادن یادش بدهم سپس تلفن را قطع کنم و او تمرین کند و دوباره روی گوشی من تک بزند و من دوباره از اداره زنگ بزنم و آنقدر این بازی را ادامه دهیم تا او کار با گوشی گویا را یاد بگیرد، از خانه ی دوستم تا اداره ی من با مینیماچ حدود یک ساعت راه بود و آقای تنبل باشی راضی نبود پیش من بیاید تا حد اقل پس از چند سال یک روز کنار هم باشیم و من مانند خودش که دوستان را نیش میزد چند تا نیش جانانه به قلبش زدم و نام اکبر و اکبر تر و اکبر تر تر تر تر را بر رویش نهادم و از وقتی که از دوست دیگرم فهمیدم که ناراحت شده بجای زنگ زدن بهش فقط پیامک اکبر تر یا اکبر با تعداد زیادی تر را برایش میفرستادم و او به دوستان دیگر گفته بود که ایشان آبروی مرا پیش زن و فرزندانم برده، حالا شما قضاوت کنید که من چه آبرویی از ایشان برده ام؟ ما سه نفر بودیم که با اصطلاح اکبر و اکبر تر آشنا بودیم آیا ایشان مجبور بوده اصطلاح اکبر را برای زن و فرزندانش توضیح دهد و آبروی خودش یا مرا ببرد، به زبان من و دوستم اکبر یعنی خنگ یا گیج و اکبر تر یعنی خنگ تر و گیج تر از اکبر و هر چه تر اضافه شود یعنی خریت بیشتر،حالا اگه ایشان عقل درستی داشتند اکبر و اکبر تر را برای کسی تفسیر میکردند، به نظر من ایشان باید به خانواده اش میگفت: اکبر و اکبر تر یه رمز است که من مفهومش را نمیدانم و نیازی نبود که خنگ بودن خودش را برای کسی بگوید!

درود! من خواهان زیاد دارم، اما نمیدونم چرا افراد حرفشون را مستقیم به من نمیزنند و انتظار دارند من خودم از رفتارشون بفهمم که دوست ندارند دوستیشان را با من ادامه دهند، آخه من کمی کج فهم و دیر فهم هستم!

درود بر عدسی محله
باور کنی یا نه من علی کریمی مخلصت هستیم گونی. گونی
گونی. گونی. ارادت
اگه همیشه قابلمه بهم بدی بزنم قول میدم دوست خوبی برات باشم
هر طور هم که بخوای میتونم دوستیمو برات ثابت کنم به خدا
چون خیلی به دلم نشستی خیلی دوستت دارم
خیلیا درک دارن مدرک ندارن
و چه بسیارند که مدرک دارند ولی درک ندارند
خوب حالا راستشو بگو به نظرت با اخلاقی که از من تو اردو دیدی
من میتونم دوست خوبی برات باشم یا نه
من که واقعاً به خودم میبالم که دوستی چون تو دارم حتی
اگه تو منو دشمن خونیه خودت بدونی
من نوکرتم به مولا البته اگه به کسی نگی
راستی من برا تشکر ازت واژه ای پیدا نکردم که در شأن و منزلت تو باشه
موفق باشی داداش

درود! یه تریلی ارادت داریم خدمت دوستان، لطفا خالیش کنید کانتینر بعدی توراهه، صدتا گونی آی لاو یو: لطفا گونیاشو خالی کنید چون این گونیارو قرض کردیم و باید به صاحبش پس بدهیم، ببین علی جون-این دوستانی که من داشته و دارم از زمانی است که در شبانه روزی اصفهان بودیم، حالا هم من با همه ی بچه های دنیای مجازی دوست هستم و درسته که با گروهی در اردو بودیم، اما من فرصت نکردم که بین این همه انسان دوست انتخاب کنم، حالا اگه کسی دوست داره با من دوست باشه اشکالی نداره منم باهاش دوست میشم، درب قلب من برای همه ی دوستان باز است، این پست نشان دهنده ی اخلاق من برای دوست یابی است و همانطور که از موضوع میخوانیم من بوقلمون هستم، حالا چه کسانی میتوانند با بوقلمون دوست شوند!خوب البته من در حال حاضر فکرم را مشغول برنامه ریزی برای تعطیلات نیمه ی خرداد و پایه های شرکت کننده در آن کرده ام!

سلام عدسی.
می دونی عدسی؟ دیگه در تمام تمام تمام عمرم دلم نمی خواد مرتکب همچین اشتباه وحشتناکی بشم. شما از دوست یابی پرسیدی. دوست جونی دیگه وجود نداره. اگر خیال می کنید هست به خدا اشتباه می کنید. دیگه هیچ وقت کسی رو به عنوان دوست توی دلت راه نده عدسی. واسه کنار زدنش داقون میشی. باور کنید بچه ها درصد ویرانیش خیلی بالاست. به فاجعه می زنه. بعدش هم که طرف رو یا می بینی یا نمی بینیش. اگر توی پیچ و خم تقدیر هم رو ببینید می مونی بذاری رد بشی و یا بمونی دست هم رو بگیرید. اگر بری باز درد هات تازه هستن و اگر بمونی هر لحظه که کنارته و کنارشی شیرینی خاطره های دیروز و تلخی و سردی امروز خودت و خودش چنان آزاری بهت میدن که وقتی برگشتی خونه تا۲روز درد وجودت رو رها نمی کنه و دیگه به خودش نمی تونی بگی چون اون دیگه رفیق صمیمی دیروزت نیست. یکیه مثل همه. حتی دور تر از همه. باز خودتی و دردت و بغضی که بعد از مدت ها دیگه نمی تونه حتی اشک بشه. رو به راه میشی. میگی بیخیال. شونه بالا میندازی بلند میشی میری پی زندگیت تا۱دفعه دیگه و۱دیدن دیگه و۱شب تاریک و دردناک دیگه. اینقدر تکرار میشه که دیگه عادت کنی به این دیدن های تاریک و بی روح.
چاره ای نداری. باید عادت کنی. دردت کم نمیشه فقط درد کشیدن عادتت میشه و باز این داستان تکرار میشه تا ناکجا. ببخشیدم همگی. این ها رو واسه عدسی نوشتم معذرت می خوام سردرد شدید از دستم. عدسی می دونه چی میگم. نمی فهمم چرا ولی حس می کنم خطم رو خونده و حسم رو می فهمه. دوست و دوستی رو بیخیال شو عدسی. آخرش جز درد هیچی نیست. همه رو دوست داشته باش. همراهشون بپر. باهاشون بخند. کنارشون بشین. اگر کاری و کمکی ازت بر میاد تا جایی که به خودت ضربه نمی خوره واسه دوست هات انجام بده ولی دیگه هرگز کسی جز خونوادت رو توی قلبت راه نده. دوست جاش کنار دسته نه توی دل. به خدا درد بیرون رفتنش قابل تحمل نیست. بچه ها از من بشنوید و مواظب دل هاتون باشید که بعد ها خورد نشه.
باز هم معذرت. اول صبحی دلتنگ دیروز هام بودم این پست عدسی رو هم که دیدم ترمز بریدم.
ایام همگی به کام.

درود! ببین پریسا و دوستانی که مانند پریسا از خواندن این پست یاد غم هایتان افتادید، باور کنید من قصد آزردن کسی را نداشتم و فقط کمی درد دل کردم و از مسائل و پیچ و خمهای روزگار و اجتماع را اینجا بیان کردم، شاید هم من خیال کردم که روزگاری چنین دوست یا دوستانی داشته ام، دوستان عزیز من معذرت میخواهم اگر که باعث ناراحتی کسی شدم، شما را به جون بوقلمون محله ترمز نبرید و آسوده زندگی کنید!

سلام
من نمیدونم چی بگم
من فقط یه دوست صمیمی که نه بیشتر از صمیمیت دارم که هم خواهرم هست و هم دوستم هیچوقت هم به هم خیانت نکردیم،
همیشه فکر میکنم خدای نکرده اگر زود تر از من بره من چیکار میکنم
باور نمیکنید من شب ها که دیر خوابم میبره همیشه این استرس میاد سراغم من اصلا از شب ها خوشم نمیاد،
اما دلم گرفت،
عدسی نذار کسی ازت سو استفاده کنه،
تو نباید بیشتر از وظیفه ی خودت براش کار میکردی که الآن توقع بیشتری داشته باشه و فکر کنه که وظیفه داری که اینجور باشی
به خانواده خیلی سلام برسون خیلی دوست شون دارم.

درود! من هم با دوستانم هیچوقت به یکدیگر خیانت نکردیم و فقط گاهی مانند عقرب یکدیگر را نیش میزدیم، ما در ناراحتی های خود از یکدیگر پلهای پشت سرمان را خراب نکرده ایم و راه برگشت برای دوستی دوباره باقی گذاشته ایم، راستی شما کیستی؟! دوستان عزیز سعی کنید با اضطراب زندگی نکنید تا بهتر بتوانید از زندگی لذت ببرید، اضطراب را از خود دور کنید و شاد باشید و شاداب زندگی کنید و لذت ببرید از زندگی!

سلام عدسی جان
آفرین
رک ،رک
کسی که واست تب کرد واسش بمیر
و کسی که هم مایل به یکطرفه هست دمش را بچین
اگر طرف با هرچی که هستی موند واسش معرفت خرج کن
و کسی که خواست بره همان بهتر که بره
فقط یکچی از من محمد رضا خوشی داشته باش
خودت،خودت باش
برای خودت زندگی کن،نه برای مردم
مردم هرچی دوست دارن بگذار بگوین
اینگونه باشی آدمها را به دنبال خودت میکشانی
بازم،ایول به تو

درود! همیشه خودم بوده و هستم و خواهم بود، یکی مرا بخاطر رفع نیاز هایش میخواست و دیگری مرا برای خنده هایش میخواست و آن یکی مرا برای سپر شدنم میخواست و این یکی مرا برای خر شدنم و سواری دادن میخواست و هر کسی مرا برای چیزی میخواست، هر کسی به نوعی کناری رفت و آنان که ماندند برای رفع نیاز متقابل ماندند، البته بعضی ها با دوری و دوستی ماندند و بعضی دیگر بخاطر دوری و دوستی کنار رفتند، روزی مشغول خوردن بودم دوستی پیشم آمد و گفت: چی میخوری؟ یک دانه گندم برشته در دستش نهادم و گفتم: گندم برشته است بخورش: و دوستم پرتابش کرد به سویی، گفتم: چرا چنین کردی؟ گفت: یک دانه کم است اگر یک مشت میدادی میخوردم، گفتم: اول یک دانه را میخوردی و اگر از مزه اش خوشت می آمد بیشتر طلب میکردی، گفت: یک دانه ارزش در دهان گذاشتن را ندارد، من از همان موقع فهمیدم که ایشان نمیتواند دوست خوبی برای من باشد و سعی کردم با وی رابطه نداشته باشم!

سلام خوبین ؟اگه تو محبت کردن به آدما افراط کنیم اول خودمون شاکی می شیم یا خسته می شیم یا که انتظارات زیادی برامون به وجود میاد بهتره قبل از هر رابطه ای بپرسیم من چرا با فلانی می خوام دوست بشم تا بدونیم واسه همچین رابطه ای چقدر باید خرج کنیم یه استکان با یه استکان آب پر میشه و یه لیوان گنجایش یه لیوان آب رو داره اگه به لیوان یه پارچ آب اضافه کنیم بقیه ش فقط هدر می ره و این تقصیر لیوان نیست تقصیر ماست که اندازه ی لیوان رو اشتباه اندازه می گیریم موفق باشین

درود! آخه من روحیه ی ماجرا جویی دارم و مانند عقرب نیش میزنم و مثل بوقلمون رنگ عوض میکنم و نمیتوانم دوستانم را فراموش کنم و همیشه خاطراتشون در ذهنم مرور میشود و با خاطراتم زندگی میکنم و خوش میگذرانم! خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها۷هاهاهاهاهاها!

سلام بر آقای عدسی, میگم من بازم اینجا مراتب تشکرم رو اعلام میدارم, راستی احتمالا خانواده در مورد ماها نظری ندادن؟! نگفتن چقدر اذیت میکردن خوب شد رفتن خخخ, آدمای قالتاق خوب میتونن ازتون سو استفاده کنن, حالا که اینقدر شما خوبین یه آهنگی بود تو اتوبوس راننده میذاشتا, … دل اگه طاقت نداری اهل سفر باش .. … یه کمشو یادمه … اهل گذر باش هم داشت, اینو هرکاری میکنم یا کلا پیدا نمیکنم یا نمیتونم دانلودش کنم, لطف کنید اینو وسم پیدا کنید, راستی وام چی؟!! وام میدین خخخ خخخ خخخ

درود! خانم چه حرفها میزنی: وقتی بیشتر از دو شبانه روز خانه ای شلوغ باشه و جمع دوستانه و شادی و خنده باشه و ناگهان یک روز عصر به خانه وارد شوی و جای دوستان را خالی ببینی و به خودت که می آیی میفهمی که چقدر زود گذشت؟ چقدر کوتاه بود،حالا من تنها در طبقه ی بالای خانه تنها دراز کشیده ام و با خاطرات اردو و خواهرم نیز در خانه ی قدیمی با مریم تنهاست، کجا رفتند آن دوستان که خنده و شادی را به این شهر و کوچه هایش هدیه کردند؟، آیا امکان دارد که دوباره روزی برسد که دوباره با دوستان باشیم و خوش باشیم! راستی اسم آن خواننده را بگو تا شاید دوستان در محله داشته باشندش و برای همه اینجا پستش کنند!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! راستی دوستان یه خاطره دیگه از یکی از دوستان براتون بگم: روزی دوستی به من میگفت: تو برو یک خانه با فلان قیمت برایم پیدا کن و برو ببین و بپسند و مقداری پیش قست بپرداز و خانه را قولنامه کن و مرا خبر کن تا بیایم و با خانواده ببینیم و اگر پسندیدیم دوباره قولنامه ی جدید بنویسیم و پولش را در چند قسمت بپردازیم، من که در این کار غیر از شر خیری در آن نمیدیدم نپذیرفتم و این یکی از بهانه های قطع رابطه ی دوستم با من شد و نظر دوستم این بود که من دوست خوبی برایش نیستم، به قول قدیمی ها یه نه بگو و نه ماه سردل نکش، خخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

درود! من امروز مشغول خورد کردن گوشت بودم، یک دور گوشت ها را چرخ کردم و برای استراحت چرخ گوشت دارم خاطره مینویسم، چند سال پیش دوستم که در شهرستان زندگی میکند به من گفت چند کیلو گوشت شتر برایم بفرست و من برایش فرستادم، توضیح: اگر گوشت بدون کوهان بخریم گران تر است و فروشنده در اصل پول کوهان را از شما میگیرد ولی آن را به شما نمیدهد، مثلا گوشت گوسفند بدون استوخوان یعنی پول استوخوان را میدهیم ولی استوخوان را به خانه نمیبریم، هر گرانی و هر ارزانی بی علت نیست ما باید به عقل خود رجوع کنیم، خلاصه پس از مدتی دوستم گفت: تو نزدیک بود چرخ گوشت مرا بسوزانی! با تعجب گفتم: چرا من؟ من که در خانه ی تو نیستم، جواب داد آخه تو گوشت با کوهان برای ما فرستادی و ما کوهان ها را جدا از گوشت چرخ کردیم و نزدیک بود چرخ گوشتمان بسوزد، من گفتم: خوب کمی از کوهان را همراه گوشت ها چرخ میکردید و بقیه که اضافه بود را بیخیالش میشدی و به سطل آشغال میریختی، وی میگفت: من پولش را داده ام چرا باید دور بریزم؟ مگر من پول زیادی دارم؟ و تو نباید گوشت با کوهان برایم میخریدی و میفرستادی،خلاصه من دیگه قبول نکردم برای کسی گوشت بفرستم و این هم دلیل دیگری از محکومیت من برای قطع رابطه بود! خوب حالا برم برای بار دوم گوشت ها را چرخ کنم که داره دیرم میشه!

سلام عدسی،میدونی یه عالمه کامنت پریسا رو لایک میزنم یه عاااالمه،معمولا دست ما برا دوستامون نمک نداره،تا کارشون بهمون گیره باهامونن وقتی که نه دیگه نه،دوست خوب پیدا نمیشه اگه هم بشه خععععلی کمه،من که خیییییلییی وقته که دوست صمیمی ندارم،و خانوادم برام بهترین دوست هستن که،میسی عدسی از این پست،خدافسی

درود! ما در این محله همه با هم دوست هستیم، ما یکدیگر را دوست داریم و برای حل مشکلات یکدیگر تلاش میکنیم، ما برای آبادانی محله ی خود با دوستان همکاری میکنیم، ما در این محله یار و یاور و غمخوار دوستان هستیم، ما برای پابرجا بودن محله ی خود و نگهداری دوستان خود به هر کاری دست میزنیم تا دوستان خود را شاد و شاداب ببینیم، باز هم بگم یا کافیه!

سلام به جناب عدسی
خاطره ی عجیبی بود چون ما خانما روابط دوستی محدودی داریم و اغلب ۲ یا ۳ تا دوست صمیمی بیشتر نداریم این مشکلات برامون کمتر پیش میاد ولی پیش میاد!
یکی از دوستان زنگ زد که ی دوست مشترک از من خواسته در تهیه ی سمینار کارشناسی ارشد با من هم گروه بشه ، منم گفتم بر اساس شناخت من ، تمام کارها رو شما باید انجام بدین چون شما دقیق هستین ولی این دوست عزیز کم کار هستن و علت اینکه حواسش به شما هست اینه که اگه با شما هم گروه بشه نمره ی خوبی میگیره بدون اینکه زحمت بکشه!به هر حال یکی از بهترین اصول زندگی احترام متقابل و همینطور احترام به همه ی انسانها و همه ی موجودات زنده و همینطور غیر زنده است. ولی روایت زیبایی داریم که میفرمایند با انسان متکبر ، تکبر داشته باشیم. ولی اینکه یک دوستی انسان رو برنجونه ، احساس بسیار ناخوشایندی بهمون دست میده ، کاملا طبیعیه ، گفتم برای ما خانمها کمتر پیش میاد چون کمتر رابطه ی پولی با دوستان داریم و تعداد دوستانمون هم کمه. از اینکه خاطرات جالبتون رو برامون مینویسین تشکر میکنم . منتظر بقیه ی خاطراتتون هستم

سلام بر دوست بزرگوار و ارزشمند جناب آقای پژوهنده یا همون عدسی ی مهربون و شیطون محله من در طول زندگیم رفیق زیاد داشتم ولی تعداد دوستانم از انگشتان دو دست کمتر هستند برای هر کس که با من دست دوستی و رفاقت داده هر کار از دستم بر آمده انجام دادم بعضی از این افراد یک بار مصرف بودند یعنی این که کاری را که از من خواستند برایشان انجام دادم و وقتی که کارشان انجام شده دیگر اگر شما دیدینشان من هم دیدمشان ولی بعضی هم انقدر انسان هستند و با معرفت که من همیشه از دوستی با آنها احساس غرور و افتخار میکنم و دوستیمان متقابل است و هم من و هم ایشان برای هم هر کار که از دستمان بر بیاید بی منت انجام میدهیم من در طول این نزدیک به پنجاه و سه سال که از عمرم گذشته یاد گرفتم هر کسی ارزش دوستی را ندارد و برایم ثابت شده یک دوست یک رنگ بهتر از هزار دوست بوقلمون صفت و هزار رنگ است کسانی که فقط وقتی بتو احتیاج دارند سراغت می آیند ولی وقتی تو دست نیاز به سمتشان دراز میکنی اصلا از یاد میبرند دوستی بنام و مثل شما داشتند حتی ارزش بردن نامشان توسط ما را ندارند پس همان بهتر که هرگز به زندگیمان راهشان ندهیم و کلمه ی مقدس دوست را در باره شان بکار نبریم برای شما و خانواده و فامیل مهربان با گذشت و فداکار تان آرزوی سلامت و سعادت همیشگی دارم و باز هم و باز هم از زحماتتان برای اردو تشکر و قدر دانی میکنم امیدوارم در همیشه ی زندگی موفق باشید

درود! علی جون متشکرم از نظرات جناب عالی، در مورد اردو هم خدمت تو و دیگر دوستان عرض کنم که من خانواده با شادی دوستان شادیم و از شادی دوستان لذت میبریم،به امید برپایی اردو های بعدی برای محله و شادی بیشتر دوستان!

دیدگاهتان را بنویسید