خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دلم گرفته

سلام به همه.

سلام حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن

ببخشید مزاحم دوستان شدم. بچه ها امروز عصر بدجور دلم گرفته.بی شک شاید شما ها مسخره ام کنید . ولی مهم نیست. بچه ها خیلی سخته کسی باورتون نکنه. خیلی سخته همه چی داشته باشی ولی هیچی نداشته باشی.درسته من بینا هستم ولی انصافا روحیه و شادی شما رو ندارم!!!

من از وقتی اینجا اومدم گاه با درد شما ها و مشکلاتتون گریه کردم و گاه با خنده های شما خندیدم.

دوستان میدونم از نگاه شما من خیلی عجیب هستم چون با اختیار خودم آمدم توی دنیای شما

ببخشید مزاحم دنیا تون شدم.

خیلی حرف واسه گفتن هست. ولی میدونم حوصله نیست.

همتون رو دوست دارم.

به امید دیدار

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «دلم گرفته»

حسرت پرواز
چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم
بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش
چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم
بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم
سرم ای ماه به دامان نوازش بگذار
تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
شکوه های شب هجران تو آغاز کنم
با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم
بوسه می خواستم از آن مه و خوش می خندید
که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم
سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش
خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم

سایه ی سرگردان
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
گاهم از نای دل خویش نوایی برسان
که جزین ناله ی سوز تو دمسازم نیست
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت
بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست
آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
که درین پرده جیزن همدم و همرازم نیست
دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
چه کنم شیوه ی ایینه ی غمازم نیست
به گره بندی آن ابروی باریک اندیش
که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
سایه چون باد صبا خسته ی سرگردانم
تا به سر سایه ی آن سرو سرافرازم نیست

سماع سرد
درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی
یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستین عشق او چون خنجری در آمدی
فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش
اگر نه خار او بدی به نشتری در آمدی
شب سیاه اینه ز عکس آرزو تهی ست
چه بودی از پری رخی ز چادری در آمدی
سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته
اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی

سلام آخه چرا دلتون گرفته؟
خب دل گرفتن که بینا و نابینا نمیشناسه شما هم میتونید غمگین باشید و دلتون بگیره
دیگه هم نگید مزاحم شدید من چندین بار گفتم که حضور شما باعث خوشحالی ماست چون میفهمیم که موفق عمل کردیم که یکی مثل شما یه فرد بینا میاد تو خونواده ی ما و پیشمون میمونه
حضورتون برای من که ارزشمنده و همیشه دوست دارم پیشمون باشید
حالا یه راه حل برای دلتون:
من وقتی دلم میگیره مینویسم هرچی به ذهنم میرسه مینویسم یا حرف میزنم با کسی که بهش اعتماد دارم حرف میزنم
یا میرم بیرون با کسی که اون لحظه احساس میکنم باهاش آروم بشم میرم بیرون یا اگه نشه یه برنامه میریزم که حتی شده تنها برم بیرون و برگردم
سعی میکنم تنها نباشم اون لحظات تنهایی بدترین چیزه حتی شده همنشین مامانم باشم این کارو میکنم ولی تنها نمیشینم
وبگردی میکنم اکثرا میام محله
دعا یا نماز میخونم بعضی وقتها هم به خدا گلایه میکنم و گریه میکنم اینو فکر کنم شما انجام ندید ولی اگه تو خونه تنها هستید انجامش بدید
بعد از آروم شدن هم به جون من دعا کنید خخخ
دیگه هم نشنوم گفتید مزاحم و این حرفها شما همیشه فراموش نکنید همیشه مراحمید اصلا خونه ی خو دتونه

خون بها
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
این باد خوش نفس به مراد تو می وزد
رقص درخت و عشو ی گل در هوای توست
شب را چه زهره کز سر کوی تو بگذرد ؟
کان آفتاب سایه شکن در سرای توست
خوش می برد تو را به سر چشمه ی مراد
این جست و جو که در قدم رهگشای توست
ای بلبل حزین که تپیدی به خون خویش
یاد تو خوش که خنده ی گل خون بهای توست
دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد
کاین رنگ و بوی گل همه از نافه های توست
پنهان شدی چو خنده در این کوهسار و باز
هر سو گذار قافله های صدای توست
از آفتاب گرمی دست تو می چشم
برخیز کاین بهار گل افشان برای توست
با جان سایه گرچه در آمیختی چو غم
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست

سلااااااااااااااام احسانی .
خب هر بنی بشری توی تهرون زندگی کنه ، دلش میگیره به خدا .
فک کن توی اردیبهشت فقط یکی دو بار بارون داشتیم . اونم بارونک بود .
عزیز من دل ما همیشه گرفتس . باید ی بشکه اسید بریزیم توی رگامون که باز بشه .
الانم دارم میرم بیرون .
چون دقیقاً به درد تو مبتلا هستم شدید شدید

دنبال این میگشتم…با نی کسایی
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن
دلی چو اینه دارم نهاده بر سر دست
ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن
ز روزگار میاموز بی وفایی را
خدای را که دگر ترک بی وفایی کن
بلای کینه ی دشمن کشیده ام ای دوست
تو نیز با دل من طاقت آزمایی کن
شکایت شب هجران که می تواند گت
حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن

——————————————————————————–

یکصد و پنجاه شعر از امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) را از لینک های زیر بخو

بیا دیگر
چه کنم با هجوم گریه ها
چه کنم با سیل خاطره ها…..
چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریک  شده و شبهایم تاریکتر……….
خواب هایم رنگ سیاه آشفتگی و کابوس گرفته اند
کودکی هایم را به خاطر آوردم لحظه ای
آغوش خواب,فرار از درد هایم بود
حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است….
خدایا : من از آغوش کسی خیر ندیده ام
پایین بیا از عرش
در آغوشت بکش مرا و آرامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد……
خدایا:  از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلم هوس پرواز کرده است
به سوی تو
میهمان نمیخواهی………؟

بابا این بنده خدا یه کلام گفت که دلش گرفته همه احساسات شون غلیان کرد شعر بارونش کردید چرا اینقدر نسخه های پیچیده و رمانتیک برایش میپیچید. من یه نسخه ساده و عملی براش میپیچم. پسر خوب پاشو راه بیفت برو تو خیابون دست یه ماهرویی پریچهری گلرخی سیم اندامی سیمینبری چیزی رو بگیر باهم دل بدین قلوه بگیرین. برید کافی شاپ بستنی قلیونی چیزی بخورید یا بکشید و خلاصه شب جمعه یه خوش بگذرون. اگه میگی خرج داره و تنت احتمالا به تن ما اصفهانیها خورده همون تو خونتون یه نوار شاااد بذار و حسااابی قر بده. تا میتونی حرکات موزون یعنی همون رقص خودمون رو انجام بده آقا کولاک میکنه. آنچنان شادی و طراوت رو تو رگ هات بجوش میاره که دیگه غم و غصه و دل گرفتگی و این چیزا از یادت میره. یه جوونی در سن و سال تو که نباید بگه دلش گرفته اینقدر تو خیابون دل وازکن هست که نگو. پس برو و امتحان کن و بیا نتیجه شو اینجا هم بگو.

اصلاً هم پیشنهادشون با عرض معذرت جالب نبود .
گاهی روح انسان ی چیز فراتر از مادیات می طلبه .
شاید انسان در پی ی گمشده ای غیر زمینیست .
زمینیایی که تو خیابون پیدا بشن و با ی اشاره بیان توی زندگی ی نفر ، حال آدمو به هم میزنن . حالا چه اونا مریخی باشن ، چه ونوسی .
اه اه . مرده شور حالیو ببرن که با این آدمای خیابونی که نه بیابونی ، بخواد رو به راه بشه .
احسانی با عرض معذرت . من رععععد طغیانگر که در حال حاضر مثل سیل دیوووونه وار می حرفم.

درود! هان دلت چی گرفته؟ خوب بگو ولش کنه، مگه تو نمیدونی دلی که بگیره دیگه دل نیست، راستی گفتم دیگه یاد قابلامه افتادم که در اردو دادمش به علی کریمی تا باهاش تمبک بزنه، خوب داشتیم میگفتیم دلی که بگیره دیگر دل نیست بلکه دندانه، چون همه چیز را با دندان میگیرند، شاید هم با دست میگیرند، پس اون دل که میگیره دیگه دل نیست، بلکه دسته یا دندانه، راستی ترمز هم میگیره، پس اون دیگه دل نیست بلکه یه ترمزه که گرفته تا تو را از خطرات احتمالی نجات بدهد، حالا اگه متوجه شدی که من چی گفتم که هیچ، اما اگه متوجه نشدی جریمه ات اینه که صد بار از روی این مت بنویسی و دویست بار آنرا بخوانی تا شیرفهم بشوی که دل دست یا دندان یا ترمز یا… نیست که بگیره!

سلام احسان! چرا! چرا!چرا! خوب چرا میگی دلم گرفته ولی ادامه نمیدی! ما حوصله داری برامون بگو و بدون که ما تو رو دوست داریم و تو رو از خودمون میدونیم و هرقدر هم که بگی یا بنویسی ما میخونیم و هرچه بتونیم کمکت میکنیم. دیدی که تو هیچی نگفتی و بچهها این همه باهات همدردی کردن. من همه راههایی که بچهها گفتن موافقم. مخصوصا شعر خوندن و نوشتن. من خیلی وقتها با گوش دادن موسیقی سنتی دلم باز میشه. ولی خوب راههای غیر استاندارد هم برای رفع گرفتگی دل وجود داره. مثل داد زدن و فحش دادن و احیانانا شکستن. یا مثلا خوابیدن که اگه با شنیدن موسیقی با صدای کم همراه بشه و در کنارش آروم آروم گریه کنی و با خودت حرف بزنی دیگه عالی میشه. میتونی بری خیابون با یکی دعوا کنی و یه بزن بزن درست حسابی راه بندازی و بیای خونه حالا شاید چند جات بشکنه یا خون بیاد ولی برای یه مدت آروم م میشی. خخخخخخ ببخشید که یه خرده بعضی پیشنهادام خنده دار بود. آخه بعضی ناراحتیها با خندیدن از بین میره. خلاصه بستگی به عمق ناراحتیت داره ولی بالاخره یکی از این راهها جواب میده.

حالا دو تا شعر. امیدوارم که حالتو عوض کنه. و…
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیرای مسافر غریب ، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ … کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود…
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام…
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید…
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

دلتنــگ که شـدی منتظـر نبـاش
کسی دل گـرفته ات را باز کند بلند شـــو و
قــدمی بــردار دل کسی را شـــاد کـن دلـت خــود بـه خـــود بــاز می شـــود قــــوی بـــاش و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی خـــودت را دوست داشتـه بــاش
تا همچنـان بــاشی در لحظـه هـــایی کـه کسی بــرای تــو نیست
صبـــور بــاش زمـــان خیـلی چیــزها را حــل خـــواهد کــرد
گــاهی مساله هــای به ظاهــر بــزرگ و پبچیــده تـــوانـــایــی و هوش زیادی نمی خواهد

کمی زمان می خواهد تا آرام تر شــوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی و عـــاشـق بــاش
بــرای آنــکـه دوستـش داری دعــا کــن بدون آنـکـه دلیلی بـرای دوست داشتنت بیابی ببین چــه احسـاس رضـایـتـی پیـــدا خــواهی کـــرد…!

سلام.
دل باید گاهی بگیره. اگر نگیره که دیگه دل نیست.
ولی این ها همهش دل باز کنه. موزیک شاد، خیابون، نوشتن، خوابیدن، گریه کردن، خندیدن، تمامش درسته. بستگی داره به فاز گرفتگی دل. من خودم وقتی دلم می گیره هر بار یکی از این کار ها رو می کنم درست میشم. بستگی داره اون لحظه حس و حال دلم چه جوری نق بزنه. الان هم می خوام بپرم برم موزیک شاد بذارم صداش رو هم بلند کنم و تمام همسایه ها رو مجبور کنم دست ببرن آسمون و دعا کنن واسه شفای من که درست و عاقل بشم و دست بردارم از روی اعصابشون.
بسه دیگه بخندید دیگه ترکیدم از بس آسمون ریسمون بافتم.
عمو حسین من بستنی قیفی می خوام از اون بزرگ می وه ای کاکائویی هاش. حالا یکی بیاد جمع کنه بهانه گرفتن های من بهانه گیر رو. من رفتم موزیک.
شاد باشید همیشه شااااد!.

درود بر رعد کبیر اینکه میگی:
گاهی روح انسان ی چیز فراتر از مادیات می طلبه .
شاید انسان در پی ی گمشده ای غیر زمینیست .
فکر نمیکنی شعاری بیش نباشه؟
این شایدها رو میشه بیشتر توضیح بدی که یعنیییی چه؟
چیزای غیر مادی چی هستند؟ گمشده ی غیر زمینی چی هست؟ آیا تا حالا کسی بهشون دست یافته یا نه؟
بیشتر دلتنگیها از تنهایی است و من فکر کردم اگه احسان خودشو از تنهایی در بیاره از دل تنگی بیرون میاد. حالا شعرهایی مثل اینکه خسته هستم تنها هستم بیچاره هستم نه تنها سبب دلوازیش نمیشه بلکه برعکس بدتر و بیشتر حالشو میگیره. بیایید زمینی فکر کنیم و دچار توهمات و تخیلات دست نایافتنی نشویم.

ببین دادا حسین ، شعار نمیدم .
مطمئن هستم احسان با رفتن بیرون و به قول شما که بهش توصیه کرده بودید :پسر خوب پاشو راه بیفت برو تو خیابون دست یه ماهرویی پریچهری گلرخی سیم اندامی سیمینبری چیزی رو بگیر باهم دل بدین قلوه بگیرین. دلش از گرفتگی رها نمیشه . اگه بشه هم لحظه ای و موقته . مثل ی مسکن که اثرش خیلی خیلی سریع محو میشه .
قبول دارم که تنهایی باعث غم میشه ، ولی شما هم قبول کن با این راه کارهایی که توصیه کردی ، تنهایی پر نمیشه . نیازهای روحیو شما با نیازهای جسمی اشتباه گرفتید .
گاهی اوقات انسان دوست داره پیش یکی بشینه که درکش کنه و اون فرد معمولا و صد البته ، دوستی های این چنینی نیست .
مشکل احسان ، تنها بودنه روحشه و الا که مریخی باشی ؛ اطراف ولیعصر باشی ، جوون باشی ؛ هر لحظه اراده کنه از این خرا ببخشید دختراای آنچنانی دورشو می گیرن .
++++
من اصلاً اهل شعار نیستم. همیشه هم دلم می گیره ولی میدونم که تنهایی آدمو ی دوست مهربون و همفکر ، میتونه پر کنه .

سلام بهعمو حسین! من این رآلیست بودن شما را میستایم. راستش من تا حدودی اینگونه هستم. فقط تا حدودی که فکر میکنم کافی است. اما اساسا ایده آلم و در عین حال معتقدم که از واقعیت میشه به ماورای اون یعنی حقیقت رسید. راستش وقتی که میخواستم اون شعرو بفرستم، نگران شدم که نکنه حالشو بدتر کنه. همونطور که گفتم، بستگی داره که دلت از چی گرفته. من خودم جدیدا دلم گرفته بودم و خسته شده بودم. این شعر اتفاقی به دستم رسید بارها خوندمش. و کلی آرامش و رضایت و انرژی گرفتم.

دیدگاهتان را بنویسید