خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

زندگی خیلی بدریخت، ناعادلانهست

ما که هر وقت همیشه هر چی گفتیم و نوشتیم گذاشتند پای بدبینی‌مون. هی گفتند زندگی با چشم های بسته خوبه. هی گفتند خدا رو شکر کنید که شما خیلی از چیز ها رو نمی بینید. هی گفتند شاید مصلحت خداوند بوده. حتی اکثر همنوع های من هم که خودشون نابینا هستند بهم میگند نباید سخت گرفت و اتفاقا هرچی نگاه می کنم می بینم انگار اون نابینا هایی که مث من نیستند و خوابند بیشتر برد کردند. اون ها چون زندگی رو سخت نگرفتند، هم ازدواج کردند، هم ی شغلی دارند، هم زندگی دارند و هم روزگار رو هر طوری شده میگذرونند. من چه کار کنم که نمیتونم به زن ها به عنوان منشی تلفنی و ماشین لباسشویی و غذاساز و کلا به عنوان یک سری از ابزار های زندگی نگاه کنم؟ چه کار کنم که تمام واقعیت های کوری رو می فهمم ولی نمی فهمم؟ چه کار کنم که دوست ندارم همش با بچهم اگه ی روزی داشته باشمش بازی های فکری کنم؟ چه کار کنم اگه دوس دارم تام و جری رو با بچه باهم ببینیم و بخندیم؟ چه کار کنم اگه دوس ندارم زنم اگه ی روزی داشته باشمش در حد ی توضیح تصویر و ی راهنما توی بازار واسم نقش ایفا کنه؟ چه کار کنم اگه دوس دارم توی نوع و رنگ لباسی که خانم نداشته ام انتخاب میکنه شریک باشم؟ چی بگم و کجا واسه کیا بنویسم که بهم خرده نگیرند؟ چه کار کنم اگه از اینکه رنگ گل ها و قشنگی ها رو نمی بینم هر روز ناراحتتر از روز های قبلی میشم و همش مجبورم سالی چند بار اینجا نوشته های تکراریم رو بنویسم؟ هیچ کاری نمیتونم بکنم. نه امیدواری باعث میشه که من بتونم تام و جری ببینم و نه ناامیدی. حتی خودکشی هم جواب نمیده چون اولا نمیدونم اون طرفی هست یا نیست و اگه هست چه خبر هست. بعدشم چه اون طرفی باشه یا نباشه و چه خبری باشه یا نباشه، آخرش این دنیام پریده. آخرش وقتی بمیرم، نتونستم با مردنم کاری کنم که تام و جری رو ببینم. آخرش وقتی بمیرم، قشنگی گل ها رو درک نکردم و رفتم. می بینید؟ دنیا خیلی مسخره‌تر از اونیه که فکرشو می کنیم. دنیا خیلی راحت قربانی میگیره. چندتا از قربانی هاش فعلا ماییم. مایی که هیچ جا رو نمی بینیم و بقیه ای که همه جا رو می بینند. البته فاز منفی و تیریپ افسردگی نزنید. من خودم با وجود همه ی این چیز هایی که نوشتم، هر روز از خونه می زنم بیرون و تا نصف شب بیرون حااال می کنم واسه خودم. من هر لذتی که بشه با چشم بسته تجربه کرد رو تجربه می کنم و اصن به خودم سخت نمی گیرم. این هایی که اینجا گاهی می نویسم فقط واسه اینه که خودم هر دفعه بیام از روشون بخونم و ی چیزایی یادم باشه و یادم نره. ی حرف خیلی خنده‌داری بعضی ها می زنند و میگند شما این طرف نمی بینید ولی اون طرف خوشبختید. سوال من اینه که مگه تمام کسانی که می بینند قراره اون طرف بدبخت باشند و تازه، چرا دنیا ما رو واسه ندیدن انتخاب کرده و چرا یکی دیگه رو انتخاب نکرده؟ همون سوال ها و حرف های تکراری که بحث و حاشیه در موردش خیلی بالا میگیره. بعدشم خودم با عقلم به این نتیجه می رسم که اصن اینا همش یک مشت حرف و حرف و حرف بیشتر نیست. هیش کس نباید هیچ بلایی سرش بیاد و هیچ کس نباید ناقص به دنیا بیاد. اصن معلولیت نباید توی نوع بشر باشه. اینطوری هست که میشه برابر بودن رو حس کرد. اینکه واسه معلولین شهر رو مناسب‌سازی کنند که نمی کنند، نمیتونه برابری نوع بشر محسوب بشه. این ی نوع لطف یا وظیفه یا اخلاق رو رعایت کردن بیشتر نیست. همین. اگه کاری واسه ی معلول قراره انجام بشه اون از بین بردن معلولیتش هست و بس.

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «زندگی خیلی بدریخت، ناعادلانهست»

سلام مجتبی لایک داری لایک
ولی خوب چه کار میشه کرد جز اینکه نسبت به اینگونه موضوعات و معضلات بیتفاوت باشیم
شاید که نه. حتماً به خاطر همین موارد هست که بیناها به ما ترحم میکنند
چه لذتهایی که از دنیا نمیبرند اونا
این حرفایی هم که به ما میگن دقیقاً برا اینه که دلمون آروم بگیره
مثل یه بچه ی کوچیک که اطرافیانش تلاش میکنند به هر ترفندی شده ساکتش کنند
چون طاقت ناراحتیشو ندارند
در مورد بیعدالتیهای دنیا هر چی بنویسیم یا بگیم کمه کمه من در عجبم به جون تو
ولی همون طوری که گفتم کاری نمیشه کرد
اگه تموم تلاشی که برای رفع مشکلات معلولین شده بود صرف رفع معلولیت میشد
بیشک وضع ما این نبود که هست
من که متوجه نشدم تو چه طوری از زندگی لذت میبری
ولی اگه لذتو دیدی سلام ما هم برسون
بگو علی گفته دلم بدجوری برات تنگ شده
در کل ما اگه با خودمون تعارف نکنیم چه لذتی
هر که لذت برد بیاد با دیگران به اشتراک بذاره ما هم استفاده کنیم
ولی راه حل این نیست که ما بخوایم تسلیم بشیم
به نظر من اگه پست چالشی گذاشته میشه باید راهای برخورد با اون چالش هم گفته بشه
تا بچه ها دچار نا امیدی نشن و کلاً زندگی رو تعطیل کنند
اگه میشه در چنین مواردی که بغضمونو مینویسیم راه حل هم بدیم
من همیشه میگم
ای خدا یا بِکُش یا بِگُش

معاشقه مگه لذت نیست علی؟
خوردن مگه لذت نیست علی؟
خوابیدن مگه لذت نیست علی؟
محبت کردن مگه لذت نیست علی؟
محبت دیدن چطور؟
کمک کردن رو چی میگی؟
حس علف و سبزه و بارون و جنگل چی؟
نظرت در مورد هوای ی روستای بکر چیه؟
خیلی چیز های دیگه هم هست.
من از لذت های مادی تا معنوی چندتایی اینجا نوشتم که بدونی اگه ما بدبخت هستیم ولی میتونیم توی همین بدبختی‌مون یک سری لذت ها رو هم ببریم.
خیلی دیگه هم هست که خودت میتونی کشف کنی یا تجربه کنی.

مجتبی،نا امید نباش،همیشه لذت ببر از زندگی،مجی زندگی رو هر طور که بگیری همونطوری میگذره،آسون بگیری آسون اما اگه نه بخوایی سخت بگیری هم سختت میشه که،اینایی که نوشتی همه واقعیات زندگی روزمره ی ماهاست،اما افسوس،ولی افسوس خوردن هم کاری رو درست نمیکنه باید جنگید و جنگید و جنگید،مجتبی جان ما کاری جز تحمل و جنگیدن و کلا راحت گرفتن زندگی برا خودمون رو نمیتونیم انجام بدیم،خب ما هم آآآدمیم،خدااایااا چرا آخه چرااااا،

سلام
آه منم همیشه همین سوال ها را از خدا میپرسم،
بعضی وقت ها میگم چرا ما؟ چرا ما؟
اونوقت ها که بچه بودم،
اونقدر دنیا برام قشنگ بود که هروقت میبردنم دکتر یا به قول خودشون برای شفا میبردنم مشهد ناراحت میشدم،
و دعا میکردم که همینجوری بمونم،
اما هرچی بزرگ تر شدم و کم کم که مستقل شدم، دیدم وای که چه دردی هست نابینایی!!!
خیلی سخته
مخصوصا وقتی میخوای بری مثلا خرید،
که گفتن این حرف ها دیگه تکراری شده،
خلاصه منم همه ی نوشته های شما را به شدت میپسندم
موفق باشید.

سلام به همه
حرف هات رو کامل قبول دارم مجتبی,
همه ی این چیز هایی که نوشتی حقایق زندگی ما نابیناهاست.
تازه خیلی از ما علاوه بر این مشکلات مسائل دیگه ای مثل مشکلات فرهنگی و مالی و … رو هم داریم که زندگی رو خیلی سخت تر میکنه
اما واقعیت اینه که ما باید با همین حقایق زندگی کنیم
پس باید تا جایی که برامون ممکنه از زندگی لذت ببریم

زندگی ناعادلانه است… زشته، بی ریخته، بابا افتضاحه…تو فکر می کنی ما که می بینیم خیلی خوشبختیم؟ زندگی ما چیه؟ چه جوریه؟ شبا وقتی با خودمون تنها می شیم و به خود خودمون برمیگردیم، فک کردی قربون صدقه ی خودمون میریم؟ نه داداش…مام تمام لحظاتمونا پشیمونیم مث سگ…تمام نفس کشیدنامونا پشیمونیم مث سگ…تمام خندیدنامونا، تمام دل بستنامونا، تمام موندن و تحمل کردناو دس دس کردنامونا پشیمونیم مث سگ…
صب به صب بلند میشیم و میبینیم نه دلی داریم و نه دماغی!نمیدونیم زنده ایم یا مرده! اگه زنده ایم کجای زندگی ییم؟ اگه مرده ایم، کجای مرگیم؟
تو فک می کنی حالا ما چون می بینیم، دنیا برامون بهشته؟ نه جهنم نیستیم! اما بهشتم نیستیم! دلمون قبرستونه!!!
هر کدوممون یه جور بدبختیم! تو نابینایی.اون یکی ناشنواس، یکی دست نداره، یکی پا نداره…یکی ام مث من زنه… ضعیفه ی ناقص العقل…

سلام بر مجتبی .
ای کاش در زندگی بعدی ی ونوسی آفریده بشی و کلی از زبون ما هم بنویسی .
از اون نوشتنی هایی که چشم رعععدو بگیره و تو دلش بگه رحمت به شیری که خوردی خخخ
راستی میشه از زبون ی زن جهان سوم هم مطلب بنویسی . خخخ نداریم جدی جدیه

سلااام مجتبی
واقعا قشنگ نوشتی,دقیقا همین مواردی که نوشتی توی زندگی روزانمون بود,هست و خواهد ماند
زندگی واقعا سخته,ولی چکار میشه کرد,باید یه جوری با سختیهایی که داره کنار اومد
در کل میتونم بگم باید به زندگی زیبا نگاه کنیم
لذت ببر از زندگیت عزیزم

درود! من خیلی حرف برای گفتن دارم ولی نمیگم تا در خماری بمونی: چون اگه بگم: توسط مدیر پاک میشه و خیلیا مانند مدیر کیف میکنند و لذت میبرند، پس نمیگم: تا همگی در خماری بمونید! خخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام, چندین بار حرفاتون رو لایک میزنم…
اینایی رو که گفتین جز واقعیت, نمیتونه چیز دیگه ای باشه…
آخه برای بردن لذت از کارهایی که به ظاهر شاید بشه اسمش رو لذت گذاشت, هم باید موقعیت و شرایطش باشه تا تونست لذتی هم مثلا برد…
ولی خب چی میشه کرد, تا جایی که میشه و در توان هست, باید کوشید و لذت برد, هرچند به ظاهر و اندک…
من این جمله ی شما را که همیشه میگین: لذت ببر از زندگی., میپسندم…

سلام مدیر حرف دل من را زدی
من هم دوست دارم رانندگی کنم وقتی همکار های من با ماشین میان سر کار من ماشین ندارم ناراحت میشم دوست دارم رانندگی را من عاشق ماشین هستم خیلی میچسبه
وقتی میری بانک باید با کسی بری یا تنها رفتی
از کسی خواهش کنی برات کارها را انجام بده
میری جلسه شرکت میکنی صورت جلسه را باید از کسی بخواهی برات پر کنه وقتی مشکل بینایی داری نمیتونی هر کسی را برای زندگی انتخاب کنی
و خیلی چیز های دیگر هست
چرا باید این جوری بشه ……………

سلام طاها.
دقیقاً باهات موافقم.
من خیلی خیلی دوست دارم بتونم تنهایی بدوم منظورم دویدن در همه جاست نه جاهای خالی و خلوت که هیچ کس داخلش نیست نه دوست دارم با اسکیت از وسط ماشین های یک خیابون شلوغ رد بشم و عاشق اینم که بتونم نقاشی کنم یک نقاشی واقعی نه از این الکی پلکیا که بچگیمون با لوح و قلم می کشیدیم و داخلش رو رنگ می زدیم.
خلاصه که اگر مجبور به زندگی نبودم تمومش می کردم.
مجتبی تو هم لاااایک داری.

سلام و هزاران سلام بر مدیر با روحیه محله. اول بذارید یه بینهایت بار لایکش کنم بعدش بگم همین چند روز پیش داشتم فک می کردم کی گفته بینا یا نابینا بودن ملاک جهنم رفتن یا بهشت رفتنه؟یه معلم داشتیم می گفت خدا میدونست اگه یه معلولو سالم خلق کنه اون گناهکار خواهد شد.پس بهش لطف کرده. اون روز سر کلاس داشتم گریه می کردم . اما الان دلم می خواد یه جواب درست و حسابی بهش بدم. هیچ وقت این طعنه ش یادم نمیره.حالا اون قصد طعنه زدن نداشت ولی من که خیلی بدم اومد از این استدلال. ما نخواییم یکی با دیدن ما خداوندو شکر کنه کیو باید ببینیم؟خدا این همه نعمت خوب داده واسه شکر کردن.ولی من نمیگم چرا من چرا یکی دیگه نه. به هر حال حرف دل خیلیا بود. آخرشم خوب تموم شد اما ….شرایطم میخواد که آدم از زندگیش لذت ببره.

فوقش صد سال تو دنیا عمر می کنیم ولی این قدر همه چی کند می گذره که برامون هر لحظه ش هزار روزه یه دفه به عقب بر می گردیم و همه چی تمومه به خدا این مشکل نابینا نیست که از روزگار سخت یه جور مجبوره لذت ببره برای هر کسی تو دنیا همین وضعه بین همه هم آدم آسانگیر و سخت گیر داریم برای هر کسی تو دنیا هم یه سختی هست یکی بچه ش بیماره و مجبوره مرگ تدریجی شو ببینه یکی بیماری لاعلاج یکی زن و یا شوهر ی که نابودش می کنه یکی فقر و یکی معلوله و یکی فلج رو ویلچر نشسته یکی تو خونواده ش معتاد داره یکی آرامش نداره یکی بدهی داره و یکی بچه دار نمیشه و در حسرت آغوش گرفتن بچه س و..و.. مگه اینا درد نیستن؟گاهی یکی چند تا درد رو با هم داره مجتبی بهت تبریک می گم که با وجود درک دردت خیلی خوب از پسش بر میای و از زندگی لذت می بری نهایتا” کسی که بینا یا بچه دار یا ثروتمند یا سالمه برنده نیست کسی برنده س که بتونه از زندگیش لذت ببره بیشک بزرگترین نعمت برای هممون همین لحظه ها و توانایی لبخند زدنه منم سختمه هر روز لبخند بزنم ولی حداقل سعیمو می کنم بیا با هم سعی کنیم داداشم

درود بر مجتبای گرامی. پسر تو که این همه بچه ها رو دوست داری نمیگی اینا رو روحیه شون تاثیر منفی میذاره. و دیگه دل به درس خوندن نمیدن البته همین الانشم میگند. میگند شماهایی که درس خوندید بکجا رسیدید که اصرار میکنید ما هم درس بخونیم.
خلاصه باید کمی احتیاط کرد.
ولی من فکر میکنم این ناامیدیها و بیان دردها و رنجها ناشی از برطرف نشدن نیازهای طبیعی دوران جوانی است. اگه جوانان ما میتونستند بموقع به نیاز هاشون و بخصوص نیاز جنسی شون پاسخ دهند خیلی از این مشکلات و غصه ها رو نداشتند. میگی نه امتحان کن. اگه نتیجه داد بیا به همه بگو. خخخ. واقعیته دیگه چرا سرخ و زرد و مشکی میشید.

مجتبی عزیز! حرف تو و بچه ها سند و هزارتا لایک
اما دوست دارم چنتا نکته را بگم. اول من در سن ۱۰ سالگی نابینا شدم و خیلی چیزها را از دیدن به یاد دارم. واقعا دنیای دیدن چیز دگری هست که نمیشه توصیفش کرد، به قول شاعر: شنیدن کی بود مانند دیدن.
اما هنر اینجاست که آدمای با حالی مثل تو سعی می کنند به جای غصه خوردن و افسوس به خاطر نداشته ها، تا می تونند لذت ببرند.
نابینایی واقعیت تلخی هست که نا خواسته به من و تو تحمیل شده. ولی سؤال اینجاست چه کار کنیم که دیگه کسی نابینا نباشه و در ضمن خودمون هم لذت ببریم. چه چیزایی باعث میشن ما از دستیابی به حقوقمون محروم بشیم. و چرا در کشوری نابینایی می تونه وزیر بشه و اینجا …
شاد باشی.

سلام خوب دنیا که مسخره که هست زندگیش هم بدریخت ناعادلانه یکی همه چی داره و از هرچه خوبی و لذت بهره مند میشه یکی هم بدبختیهاش روز به روز رو هم انباشته میشن یکی ظلم میکنه ظاهرً مقرب درگاه حق هم به خیال خودش میشه به همه خوبیها میرسه یکی هم باید تاوان بدیهایی که بهش شده رو خودش بر عکس بده ولی این دنیای الکی این قد بی ارزش هست که حیفه آدم توش از همه خوشیهای خوب و لذات زندگی حقیقی بهره مند بشه و زودم از دستش بره اینا که پایدار نیستن خوب من نابینا نمیتونم هر وقت دلم میخواد برم تفریح به واسطه این مشکلم به خیلی از خواسته هام حتی با تلاش نمیرسم شاهد بیماری و غصه دیگرانم میشمو کاریم ازم بر نمیاد بهترین همدم و رفیق شبو روزمم از دست میدم پس دیگه سعادت و خوش بختیمو از دست دادم معلومه که نه
بذاریم هر طوریه این دنیای خنده دار بگذره بره بابا خوش به حال اونی که هر طوری بود با عزت زندگی کردو با عزت هم رفت
حالا یعنی من نتونم به این چیزای کوچیک برسم از داراییهایی که جای بهتری قابلم رو داره کم میشه حاضرم هر سختی که میتونم تحملش رو بکنم و بدون سخت گرفتن از زندگی لذتش رو ببرم بپذیرم جبرانشو بذارم واسه وقتی زندگیم پایدار میشه قبول هم ندارید این عقیده محکم ماست به هر حال آدم باید در لحظه زندگی کنه همش میگذره بیناها هم دردایی دارن که ما نداریم ولی باز نوشتن خیلی خوبه و کمک کننده به شرطی که بعدش آرامش دهنده و اثرات مثبتش در زندگی مشهود باشه

با سلام به دور از نظرات متافیزیکی چون با دست تهی اومدیم و با دستی تهی هم میریم پس جای هیچ شکوه و شکایتی نیست مشاهده میکنید که چه عدالت و مساواتیبرقرار است او که لذت برده و او هم که رنج ابتدا و انتهایشان یک سان است
“رضا به داده بده و از جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشودند”
با سپاس

سلام
همه ما تمام این حرفا رو قبول داریم
من که دانش آموزم میگم مثلا چرا دوستم میتونه زنگ ورزش هر ورزشی رو انجام بده ولی من نه
یا چرا فلانی برای خودش به راحتی بیرون میره
چرا من نمیتونم مثل بقیه عکسای زیبا رو ببینم
اینا واقعیته ولی
بقیه چیزام واقعی هستن
زیر بارون بودن یه لذت هست و واقعیته
رسیدن به خیلی از موفقیتا یه واقعیته
از زبون خودم نه بیناها میگم حافظه عالی و یه دقت بالا واقعیته
اگه اونا رو میپذیریم باید اینا رو هم بپذیریم
من توی کودکیم شاید از نابیناییم ناراضی بودم
ولی الان مشکلمو درک کردم
کنار این مشکل زیباییها رو هم درک کردم

مجتبی پستت را لایک نمیکنم
بابا دیوونم کردی!
نمیخوام بگم حرفات اشتباه هست
ولی واقعا نمیتونم به این مسایل فکر کنم چون فکر کردن به این مسایل چیزی رو عوض نمیکنه و جز این که بیشتر تو خودمون فرو بریم برای ما چیزی در بر نداره!
ما برای زندگی نسبت به افراد عادی نیازمند انگیزه و انرژی مضاعف هستیم و باید دنبال این موضوع بریم وگرنه چیزی درست نمیشه همینطورش هم که اینقدر فعال هستیم باز عقب هستیم به نظرم باید بریم دنبال انرژیهای پاک مثل انرژی خورشیدی
چون دیگه انرژی زغال سنگی و نفت و حتی انرژی هسته ای برای ما کارایی نداره
از ما گفتن بود هاااااا
مجتباااااااااااااا
دوستت داریم ماااااااا

سلام بر همه ی بر و بچه های محله شماها رو چه میشود یعنی ببخشید شما چتونه یه تعداد از نابینایی مینالید یکی از زن جهان سومی بودن میناله یه عده توی یه پست دیگه مردها رو تک بعدی میدونن و زنها رو هزار بعدی کی گفته که مردها تک بعدین از کجا به این کشف رسیدین چون زنها برای مشکلات زندگی حتی کوچیک ترینش میشینن زار میزنن چند بعدین ولی مردهایی که زیر بار سنگینی مشکلات خرد میشن و دم نمیزنن و چون شما اشکی رو که در تنهایی میریزن رو نمیبینین سنگ دل هستند چند تا زن سنگ دل میخواید بهتون نشون بدم یکی از بینا بودن میناله اون کسی که پا نداره یا دست یا قطع نخاع هستش چی مگر معلولیت فقط نابیناییست میخواهید باور کنید یا نکنید من هرگز برای نابیناییم شاکی نبودم از دو سالگی نابینا شدم یادم میاد کلاس چهارم دبستان بودم با پدر و مرحوم مادرِ پدرم و خانواده ی مرحوم عمه ام به زیارت امام رضا ع رفته بودیم همه شفای منو از امام میخواستند اما من نه اونا میگفتن چرا دعا نمیکنی شفا بگیری من از سر بچگی میگفتم نمیخوام شفا بگیرم و بعد از چند سال درس خوندن برم دوباره کلاس اول حالا که به سن پنجاه و سه سالگی نزدیک میشم اگر شفا ای هم در کار باشه بازم نمیخوام چون خوشحالم که چیزهایی را که نباید ببینم رو نمیبینم و معتقدم برای دیدنیهای دنیا حتما لازم نیست با چشم سر دید میشه زیباییهای دنیا رو جور دیگه هم دید من مُطمئن هستم اگر نابینا نمیشدم این همه اطلاعات فنی رو کسب نمیکردم که خیلی از همکارانم چهار شاخ توی کار من میمونن ممکنه بعضیها این حرفها رو شعار بدونن ولی من با تمام قلب و روحم بهشون ایمان دارم شما ببینید در زندگی روزمره با چند نفر برخورد میکنیم که چهار ستون بدنشون سالمه و باز هم از بخت بد و روزگار و زمین و زمان و حتی خدا مینالند و شاکیند من به اون زنی که از زن بودنش شاکیه چی بگم میتونم به زنی که از ازدواجش ناراضیه و شوهرش را که اول زندگی عاشقش بوده را به هر دلیلی دیگه دوستش نداره بگم طلاق بله طلاق برای همین موقع هستش مگر انسان چند بار به دنیا میاد ممکنه خیلیها از این حرفی که میخوام بزنم خوششون نیاد ببخشید خیلی خیلی ببخشی بیشتر قریب به اتفاق کسانی که خدا و قناعت در زندگیشون کم رنگ و یا اصلا حضور نداره از داشته هاشون ناراضی و ناشکر هستند کمال جویی با ناشکری و نارضایتی خیلی تفاوت داره هیچ معلولیتی نمیتونه جلوی کمال جویی و رقی بشر رو بگیره اگر دنیا رو زشت میبینیم ما باعث زشتیش میشیم که همه ی حسها مون رو ندیده میگیریم و همون حسی رو که نداریم رو دو دستی چسبیدیم و میکوبیم توی سر خودمون و نداشتنش رو باعث بدبختی و فلاکت و عقب افتادگی در زندگی میدونیم یعنی واقعا من که چشم ندارم از زندگی زجر میکشم و اون که دست یا پا نداره ولی میبینه پس دیگه خوشبخت دو عالمه حالا اینا هیچی اونی که سالم سالمه چرا میناله من بهتون میگم چرا چون به داشته هاش قانع نیست و از اونا برای ترقی در زندگی و موقعیت اجتماعیش استفاده نمیکنه و چون در حال در جا زدن در زندگیش هست همه اش میناله و از همه چیز ناراضیه پس بیاییم انقدر برای نداشتن چشم ننالیم و همه ی داشته هامون رو فراموش نکنیم و واقعا از زندگی لذت ببریم و اینها رو این جا ننویسیم و بعد توی پستهای دیگه از ترحم بیناها نسبت به نابیناها بنویسیم خداییش اگر بیناهایی که ما رو نمیشناسند این چیزها رو بخونن واقعا حس ترحم شون بر انگیخته نمیشه در ضمن هر کس که از معلولیتش ناراحت هستش حق نداره برای همه ی معلولین تصمیم بگیره که اعدام بشن خودش اگر از زندگیش سیر شده بسم الله این همه راه برای مردن هست یکی رو انتخاب کنه و خلاص من یکی که خوشحالم که زنده ام و به این که با وجود نابینایی به این جای از زندگی رسیدم به خودم و خدای خودم و تواناییهام افتخار میکنم بهتون میگم هر چیزی که بهش عقیده نداشته باشم رو این جا نمیگم و اگر مدیر و سایر دوستان ناراحت شدند ازشون معذرت میخوام و اگر بگید راضی نیستید که من توی این بحثها شرکت کنم بی هیچ ناراحتی و دلخوری با کمال میل قبول میکنم خدا حافظ همه

درود! به نظر من این پست از بهترین پستهایه است که ما میتوانیم در آن حرف دلمان را بزنیم و کمی تخلیه شویم،‏ منوقتی نظر دوستان را در اینجا میخوانم جوشحال میشوم که میبینم بیشتر ما با هم همدردیم،‏ بچه ها خوشحال باشید که اینجا آزادی بیان دارید و میتوانید راحت با یکدیگر درد دل کنید!‏

سلام دوستان.
مجتبی جان دلنوشته قشنگی بود. درسته که در اصطلاح ادب دوستان دلنوشته به قسمی دیگر از نوشته ها اطلاق میشه ولی از دیدگاه من این نوع نگارش دلنوشته واقعیه که بدون به کار گرفتن صنایع و آرایه های ادبی به زبانی کاملا ساده و خودمونی نگاشته میشه که چون از دل بر میاد لاجرم بر دل میشینه.
نظر ترانه و رهگذر این دو بانوی بزرگوار محله و همچنین دوست پیش کسوت مون جناب علی آقای خانی رو لایک میکنم. ببین مجتبی جان خیلی از مواردی که نوشته بودی, به واقع ربطی به نابینایی نداره و از مشکلات مربوط به فقر مادی و فقر فرهنگی محیط پیرامون ما ناشی میشه. من و تو هردو در یه خونواده روستایی و کارگری دهقانی بزرگ شدیم. فکر میکنی اگه دو تا چشم سالم داشتیم و تو یه همچین محیط و خونواده ای رشد میکردیم, آخر و عاقبتمون چی میشد. نهایتش ما هم میشدیم یه کارگر ساده و فکر پیشرفت و این حرفها اصلا برای ما محلی از اعراب نداشت. از اونجا که خودم یه کمبینا هستم و در برزخ بین دیدن و ندیدن بسر میبرم, به این نتیجه رسیدم که تماشای مواهب طبیعی برای اونهایی که میبینن, به صورت عادت در اومده و لذت چندانی ازش نمیبرن. باور کنید یه نابینا از لمس گلبرگ یه گل خیلی بیشتر از یه بینا که اون گل رو میبینه, حس لذت رو تجربه میکنه. به عبارت دیگه به قول آقای خانی سعی میکنه نهایت بهره رو از داشته های خودش ببره. این که زینب میگه حافظه قوی یه واقعیته هم مصداق دیگه ای از همین حقیقته. چراکه خداوند نیروی حافظه رو بطور یکسان در نهاد بشر قرار داده ولی ما چون بیش از دیگران بهش نیاز داریم و ازش کمک میگیریم, تقویت میشه. ببینید دوستان ما هر روز از خونه بیرون میایم و هوای آزاد رو وارد ریه هامون میکنیم. حالا ما بیشتر از هوای آزاد لذت میبریم یا اون زندونی که مثلا در هفته دو ساعت حق حضور در محوطه زندان برای هواخوری داره. بطور حتم اون بنده خدا بیشتر از ما لذت میبره. این که میگی دوست ندارم همسرم غذاساز و ماشین لباسشویی و این حرفها باشه, خوب میتونی در انتخاب همسر فاکتورهای مورد نظرت رو البته تا حدودی لحاظ کنی که همسرت یه دوست وهمدم و همدل واقعی واست باشه ضمن این که این قانون طبیعت رو هم نباید نادیده گرفت که مرد در هر سن و موقعیتی که باشه نیاز داره که مورد حمایت یک بانو قرار بگیره. بیشک لذت تناول غذایی که یک بانو برای همسر و فرزندانش تبخ میکنه و علاوه بر نمک, فلفل و سایر ادویجات عشق رو هم چاشنی اون غذا میکنه, خیلی بیشتر از غذاییه که آشپز یه رستوران در قبال دریافت دستمزد میپزه. این حرفها شاید برای خیلیها تکراری, سطحی و حتی خندهدار باشه ولی واقعیتی انکارناپذیره. من شاید بتونم ساعتها در این باب حرف بزنم ولی سعی کردم مقصودم رو تو این چند جمله به نوعی برسونم که امیدوارم موفق شده باشم. پس بکوشیم, بسازیم برای فردای بهتر.
سبز باشید.

آخ گفتی مجتبی آخ که دلم بعضی وقتا خیلی خون میشه چه فایده داره وقتی من خنده های آرتیمان عزیزم را نمیبینم چه فایده داره وقتی وقتی من نمیبینم که آرتیمان وقتی باهام قهر میکنه با چه ناز و کرشمه ای نگاه میکنه تا مثلا دل من را نرم کنه این زندگی چه طعمی داره وقتی با تمام توانمندیام توی خیابون یکی رد میشه و با نچ نچ یه اسکناس یا یه سکه میگذاره کف دستم به نظر من زندگی پوچ و بیمعنی هست وقتی تو نتونی زیبایی یک زن را درک کنی وقتی نتونی رنگ نقره ای و جادویی مهتاب را ببینی آخ که چه قدر بعضی وقتا دلم واسه مهتاب لک میزنه چه قدر لهله میزنم تا یه بار دیگه آبی آسمون را ببینم دلم خیلی خیلی واسه کبوترایی که خودشون را وارونه به آسمون میدوختن تنگ شده وای خدا حاضرم همه چیزم را بدم تا یه بار دیگه سرخی غروب را ببینم رنگین کمان را ببینم خدا چه قدر دلم میخواد وقتی میرم دکتر آقا یا خانم دکتر از خودم بپرسه چته نه این که به همراهم بگه چشه چه قدر دلم میخواست میتونستم خیلی کارها را انجام بدم مثل سوارکاری تیر اندازی و رانندگی. ولی خدا جون با تمام این محرومیتها و محرومیتها و محرومیتها من مثل کوه در برابر مشکلات ایستادم اینا را گفتم تا همه بدونن که اگر ما در مقابل مشکلات ایستادیم دلیلش نفهمی ما نیست دلیلش این نیست که ما درک درستی از لذت و واقعیت نداریم بلکه ما با تمام وجود با تمام گوشت و پوست و روحمون همه واقعیتها و محرومیتها را درک میکنیم ولی با این وجود داریم تمام تلاش خودمون را به خرج میدیم تا از زندگی لذت ببریم پس پاینده باد اراده که ما خود تندیس اراده هستیم

سلام زیاااد لاااایک میکنم خیلی خسته ام از عدالتی که میگن خدا داره و من نمیبینمش خسته ام از اینکه یک بینای احمق مثل یک دیوار بهم نگاه میکنه خسته ام از فشار زندگی که خودم تنهایی مجبورم تحملش کنم خسته ام از کسایی که فکر میکنن چون میخندم پس از همه خوش بخت تر هستم پس اجازه دارن بهم حسادت کنن خداااا نگهش دار بسه به قرآن بسه مرسی مجتبا که باعث میشی حد اقل یک کم از اغده های دلم خالی بشه

سلام بچه ها من دیگه نمیخواستم توی این پست بیام ولی پست آقای سرمدی وادارم کرد بیام بهتون بگم امیرِی که باهاش مصاحبه شده توی اون پست شاهدی است که از غیب رسید که باعث شد من یکی از خودم خجالت بکشم شما رو نمیدونم ببینم بعد از خوندن اون پست بازم از نابینا ای تون آه و زاری سر میدید

علی آقا اینجا کسی عمل شرمآوری مرتکب نشده حرف شرمآوری نزده فقط کمی درد دل کردیم من که خودم گفتم ما مجسمه اراده هستیم خواهش میکنم برای اینکه خودتون را مطرح کنید با این قضاوتهای سطحی دل بچه ها را نشکنید اصلا این پست به اون پست چه ربطی داشت تو فکر میکنی اگر بخوایم مقایسه کنیم من خودم را از اون کمتر میدونم نه بچه جان منم با همت و تلاش خودم با تمام فقر فرهنگی که اطرافم وجود داره توی دهات تونستم خودم را بالا بکشم و به اینجا برسم در صورتی که خیلی افراد نابینا را دیدم که با بهترین امکانات در شهرهای بزرگ نتونستن به جایی برسن این نکته را هم اضافه کنم که من هنوز به بیشتر شایستگیهام نرسیدم و هنوز در تلاش هستم در آخر باید بگم من حاضرم قسم بخورم اگر از ته دل اون جوون شایسته بپرسیم اونم به هر حال شکایتهایی داره

سلام….
خب به نظر من که هر کدوممون باید سالی یکی دو تا یا نهایتاً چهار پنجتا از این نوشته ها بنویسیم تا اولش که به خودمون ثابت کنیم که می فهمیم و جز نبفهمها نیستیم، بعد وقتی که می نویسیم انگار یه انرژی مضاعف بهمون وصل میشه و همه اون چیزهایی که توی ذهن و قلبمون هست و سنگینمون می کنه رو همه رو ریختیم بیرون و سبک به قول خودتون لذت می بریم از زندگی تا حدی که در توانمون هست، بقیه نکات فلسفی و سفستی و اینها رو هم دیگه ما در نظر نمی گیریم ولی برای ادامه دادن با شرایط سخت نیاز به یه انگیزه محکم هست یه تکیه گاه قوی یه اطمینان صرف …. امیدوارم اون تکیه گاه و اطمینان رو پیدا کنید …. البته در اون زمان هم سختی هست ولی تحملش راحت تره و ….. بگذریم شااد باشید تا همیشه …..

سلام
پستت هزاران هزار بار لایک
واقعا حرف دل خیلیا رو زدی داداش
اما اجازه میخوام یه چیزی بگم
مجتبی و بچه ها،بگم؟
خب میگم،چون واقعا تو دلم مونده خو

آقا به نظرتون اگه یک نابینا شفا پیدا کنه،موجبات مرگ یا سکته های قلبی و مغزی دیگر نابیناها رو فراهم نمیکنه؟خخخ
بابا به این چیزا فکر نکن مجتبی
به نظر من بدترین چیز اینه که یه هو یکی از اصفهانیها و یا تهرونیها،شفا پیدا کنن،خداییش چه میشه،خخخ
****************
اما از شوخی بگذریم،واقعا لذت بردم ،هم از این دلنوشته ناب،و هم از زندگی
چاکریم مجتبی جان
فدایی داری در حد لیگ اسپانیا
اگرم با شوخیم کسی رو ناراحت میکنم،پیشاپیش از همگی معذرت میخوام،همتونو دوس دارم

دیدگاهتان را بنویسید