خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شباهت …

با نام نامی حضرت دوست، الله مهربان
سلام هم محله ای حالتون چطوره ؟خوبین ؟امروز داشتم اون شعر معروف ” گر چه آید در نبشتن شیر و شیر “رو می خوندم که چیزی فکرمو مشغول کرد : یه چیزایی هستن تو زندگی می گن خیلی شبیه همن اما فقط در صورت ماجرا مثل شیر و شیر یکیش ما رو می خوره و یکیش ما اونو !
یه چیزایی هستن تو زندگی خیلی شبیه همن ولی ظاهرا خیلی با هم فرق دارن مثل عشق و محبت محبت این کلمه آروم و روان و که با میم و حا و با و تا میاد و عشق این ریشه تلخ که با سه حرف عین و شین و قاف ! شباهت واقعی همینه و جالبه این جور شباهت تو ظاهر کلمه اصلا بنظر نمیادولی هر دو یه جور معنای مهربانانه رو بما میرسونن اگه یه خارجی شیر و شیر رو بخونه هر دو رو یکی می بینه ولی براش خیلی سخته رابطه ای بین عشق و محبت پیدا کنه و با خودم فکر می کنم من ترانه ظاهرا شبیه ترانه م ولی چقدر تونستم یه آوای فرحبخش برای نزدیکانم باشم ؟آیا بودنم براشون آرامش بخشه ؟یا نه برعکس مثل مارش جنگی یا یک آهنگ خطرم؟ و بیشتر ازین اون شخصیت و باطن واقعی من چقدر و به کی شبیه تره ؟راستش اسمم و ظاهرم مهم نیست یادتونه مثال شیر و شیر رو مگه نه ؟پس مهم اینه که شباهت واقعی من با چه موجودی و در چه جنبه هایی بیشتر هستش ؟مثل عقرب به آدما تا میرسم نیششون میزنم؟مثل گودزیلا رو سرشون خراب میشم ؟!!!!!نکنه انقدر بدم که حتی چیزی شبیه من پیدا نمیشه؟و یا نه خوبم شبیه فلانی خیرم شبیه فلان آدم خیر به دیگران نفع میرسونم و زندگیا رو آسون می کنم شبیه فلان مخترع یا کاشف مهربانم مثل مادرم ؟پشتیبانم و حامی شبیه پدرم؟نیازمندم شبیه بچه م ؟یا که نا توانم شبیه اون گدایی که دستش جلوی دیگران تو کوچه درازه ؟نا بینام شبیه اونی که می گذره براحتی از درد مردم و بی تفاوته ؟یا بینام و متوجه عادت های خوب و بد پنهون تو زندگیم هستم؟من کرم یا صدای خوشبختی و بدبختی بقیه رو می فهمم ؟من لالم یا که قدرت دفاع از حقیقت رو دارم ؟من انسانم یا دستگاهی ماشینی که گرفتار روزمرگی ها دو یا چندین روز مثل همو می گذرونم؟نکنه رادیو هستم و فقط صحبت می کنم ! من شبیه سنگم یا دریا ؟شما چی تا حالا اینا رو از خودتون پرسیدین ؟ به نتیجه ای هم رسیدین ؟بنظرتون بیشتر شبیه کی یا چی هستین؟شباهت شیر و شیر رو نمی گما همین شباهت واقعیه اینو می گم !شباهت در معنی ! راستی اینم بگین اصلا شما تو زندگی چجوری هر چیزی رو معنی می کنین ؟ دنبال ظاهر و صورت قضیه این یا که معنای واقعی و بطن هرچیزی براتون مهمه؟ ترکیب من عجیب غریب بود !دیگه ببخشید اگه سرتونو درد آوردم ولی خب آدم هر حرفی رو هر جا نمی بره میاره بین هم محله ای های خودش!
می دونین که دوستون دارم …

۱۳ دیدگاه دربارهٔ «شباهت …»

سلام ترانه.
من خودم سعی میکنم هر چیزی رو که میشنوم یا حس میکنم به واقعیات باطنیش بیشتر بپردازم تا ظاهریش.
البته یه وقتایی این خصوصیت برای من درد سرهایی هم به وجود میاره که غیر قابل اجتنابه.
شاید به همین دلیله که معمولا از هیچ چیزی بطور کامل رضایت ندارم چون بیشتر آدما به جنبه های ظاهری رویدادها توجه میکنن و در موردش بحث و گفتوگو میکنن و نظظر میدن.
من بیشتر وقتها ترجیح میدم خیلی با دیگران بحثهای ریشه ای نکنم، چون باعث دلخوری میشه، به همین دلیل هم خیلیها فکر میکنن من به همه رویدادهای اطرافم بی توجه و شایدم بیقیدم.
در آخر در مورد مثال شیر یاد اون تمثیل جالب افتادم که میگه:
این یکی شیر است اندر بادیه
وان یکی شیر است اندر بادیه.
این یکی شیر است، که آدم میخورَد،
وان یکی شیر است که آدم، میخورَد.
از پست زیبات بسیار ممنون.

سلام آقای چشمه وجودتون ارزشمنده … شاید دلیل این که امروز آدما تنهان همین سطحی نگریایی باشه که بقول شما بحث دربارشون می رنجوندشون فکر کنین جمعیت در حال انفجار و بشر تنها !مثاال شیر و شیر حتی حدیث فهم نادرست از نابینایی ناشنوایی و .. هم هست کسانی که به نا بینایی بعنوان عذر می خوام نادانی و نا آگاهی نگاه می کنن و نمی دونن ممکنه نابینای واقعی خودشون باشن کسانی که بظاهر قدرت دید دارن ولی در واقع چیزی نمی بینن و یا حتی نابینایی که این درک رو در اعماق وجودش درباره خودش داره این سطحی نگری و واقع بینیا اگه تعمیر میشد هر چیزی سر جای خودش قرار می گرفت و ما مجبور نبودیم برای توجیه و تفسیر خودمون و کارامون بارها بنویسیم شاید کسی متوجه بشه و نهایتا نا امیدانه سکوت کنیم

سلام ترانه خانم
آخخخخخییییییش سوم شدم
خب نظر من اینه که من دوست دارم واغعیش باشم تا ظاهریش
این مشکلاتی هم واسم داره این که
وقتی واقع ایش هستم بین من و خیلی ها فاصله میفته
ولی خب عینه هم بعدش برمیگردن
همیشه این جمله تو گوشم بوده که میگه
آدمها نمیخوان خودت،خودت باشی
میخوان اونی باشی که اونا میخوان

سلام محمدرضای بزرگوار خیلی خوبه که این همه ثبات دارین حتی به قیمت و اندازه ی رفتن و برگشتن دیگرون و خیلی خوبه که همیشه خودتونین اما سوال من این بود که جدای از چیزی که فکر می کنیم هستیم واقعا چی و کی هستیم طرز تلقی مون از دنیا چجوریه ؟سطحیه؟یا واقعیه ؟دو تا شیر که شبیه هم نوشته میشن رو شباهتشونو بیشتر قبول داریم یا دو کلمه ظاهرا متفاوت رو که در معنی یکی ان ؟ظاهرا سوال و جواب ساده ای هستش ولی دامنه وسیع و سختی داره مثلا شماا بعنوان یه نابینا واقعا چقدر خودتونو نا بینا می دونین ؟نا بینایی رو واقعا چی فرض می کنین و اگه معنیی واقعی برای نابینایی دارین اونوقت هنوز برداشتتون از واقعیت خودتون چی هست؟شاید تو دوره ما بقول اقا چشمه سخت باشه و خسته کننده پپرداختن باین مسایل ولی شاید راه حل خیلی از همه ی مشکلات همین باشه همین طرز تلقی ها همین سطحی نگری و واقع بینی ها و این که ادما فکری رو ترجیح می دن که درکش آسونتره !

سلام .چه موضوع جالبی !به نظر من آدما شبیه اون چیزی هستن که فکر میکنن. اگه به حقیقت هر چیزی فکر کنن ظاهرشون هم همونطوری میشه. اگه مث یه ترانه عاشقانه عاشق خدا و هر چیزی که او آفریده باشن تو ظاهر هم همونطوری همیشه لبخند به لب و مهربون با همه رفتار میکنن.اما یه جاهایی مجبوری شبیه خودت نباشی چون دیگران یه جوری نیگات میکنن!مجبوری شبیه محیطی که توش هستی باشی. مجبوری سرد و بی روح رفتار کنی تا ازت خوششون بیاد. من شبیه ترانه های عاشقانه ای هستم که واسه همه ی خوبای عالم سروده شده اما ادای یه آدم مغرورو در میارم. دیوونه ام میکنه این نقش بازی کردن. کاش یه روزی بیاد همه همونی بشن که هستن.

یله لنای عزیزم منم در آرزوی اون برگشتنم برگشتن به خودمون و جدای از برگ نقاب و پوستی که بخاطر دیگران و سطحی نظری خودمون احیانا بصورت می زنیم گاهی لنا جون حتی خودمون هم انقدر از خودمون فاصله می گیریم که خود واقعی مونو نمی شناسیم و چیزایی برامون بی ارزش یا ارزشمند میشن که خوشحالمون نمی کنن و نتیجه این که عمری فقط به هدر دادیم مرسی بخاطر بودنت

درود به ترانه ی گرامی. والا پست ها گاهی بهانه ای میشن واسه اینکه آدم هرچی تو دلش هست بگه. من حس میکنم شباهتم بیشتر به بچه ی سر به هوای ده دوازده ساله می‌مونه. به هیچ چیز توجه نمیکنم. از محبت لذت می برم. چموشم. اصن سایت رو درست مدیریت نمیکنم. مثلا توی همین دو سه روزه که ملت زدن هم دیگه رو خونین مالین کردند، هی همه به من میگفتند مدیریت بکن ولی من بلد نبودم. آخه واسه من نه که مهم نباشه ولی من قد ی بچه از این قضایا سر در میارم. دیدم ی کم که خوندم چیزی دستگیرم نشد رفتم توی پلی‌روم شروع کردم با همسال های ده سیزده ساله ی خودم بازی کردم. هرکی هم ایمیل میده میگه شما ی بوم و دو هوا بودی من نمیدونم چی واسش جواب بنویسم.
توی خیابون ی شیر موز که میخرم، نه روی ی نیمکت بلکه روی جدول کنار جوب میشینم مث سطح پایینترین آدمی که مردم فکر میکنند وجود داره، با لذت می نوشمش و کاری به نگاه ها و حتی حرف های مردم ندارم. ی طور هایی توی مایه های مکتب اگزیستانسیالیسم. یعنی اینکه من اینجا شیر موز میخورم چون آسیبی به کسی نمیزنم پس کسی نباید کاریم داشته باشه مگر اینکه حریم کسی رو نقض کرده باشم که نکردم. عشقم کشیده کنار خیابون بشینم نوشیدنی خنک بخورم. امروز استثنای روز های دیگه، از نیمکت بدم مییاد و از جدول خوشم.
اصن کلا ی حالیم. گاهی نظراتی که خوشم بیاد رو حتما تأیید و نظرات مخالفم رو احتمالا منتشر می کنم، هی با هم عقیده های خودم جورم و اگه جایی بحث بازی و بگو و بخند باشه، من پایه ی شماره یک میشم.
دقیقا شباهت. شبیه به ی بچه که ولو شده توی دنیایی که خودش شاد شاد واسه خودش ساخته. اصن سرم به دو دو تا چهار تا نیست. هی میخام ی کاری کنم خوش بگذره. اردو، فایل های صوتی، پست طنز، ریختن کله‌پاچه وسط خونه، کلا هرچی که حال بده. دقیقا شبیه به ی بچه، دنبال فرصت واسه آتیش سوزوندنم. اگه این اطرافیانم نبودند، سایت گوشکن از پر‌بازدید‌ترین مطمئنا به کم‌بازدید‌ترین تبدیل میشد. اصن به خط قرمز هیچ اعتقادی ندارم. به چیزی به اسم باور، باور ندارم. از پایبندی فراریم و کلا قاتم. من قبلا هرکی هرجا باهام در میفتاد، توی سایتم توی کامنت هاش، سفت و سخت جوابش رو میدادم و این از پرخاشگری همین دوران پیش از نوجوانیم سرچشمه میگیره. هیچ وقت هم رشد یا پسرفت نمیکنم. همیشه همین شخصیت شوخ و شنگ و بیخیال و بی‌رحم و مهربون موندم. کلا دیوونم. اصن انگاری بیست سال منتظر بودم یکی مث خودم منو اینجوری روانکاوی کنه. آخیییش! حال اومدم. بازم از این پست ها بذار.
شبیه به یک فرشته ی شیطان پر از شیطنت هایی معصومانه!

فقط این که ما فقط یه بار شانس زندگی تو دنیا رو داریم و خوش بحالتون که همیشه خودتی و خودت موندی تو دلت بگو : بی خیال بقیه و حرف و حدیثشون ! ههه شکلک ترانه ی بد! وقتی از جدول گفتی یاد دانشجوییم افتادم عاشق راه رفتن رو جدول بودم و هر جا خیابون خلوت بود و فقط گاهی ماشینا رد می شدن می رفتم و از راه رفتن ریسکی روشون جیگرم حال میومد!کاش می شد دوباره خودم باشم راستش من دیگه کمی خودمو نمی شناسم

دیدگاهتان را بنویسید