خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

چند نکته در مورد اردوی محله

سلام به همه ی هم محله ایهای عزیزم. حالتون خوبه؟
بچه ها چندتا نکته تو اردو راجع به مدیریتش دیدم واقعا حیفم اومد اینجا ننویسم شون.
اما نوشتن با این زبان برام سخته پس میرم سراغ مقدمه و نوشته های اتو کشیده.

از زمانی با اینجا آشنا شدم که هنوز یک وبلاگ کوچک و خودمانی بود و تنها مدیر اجازه ی انتشار پست را داشت.
آن روزها دسترسی به اینترنت زیاد در میان نابینایان فراگیر نشده بود, و بسیاری از نکات ریز و تجربه ها به سختی به دیگران انتقال می یافت.
آن وقت بود که همین مجتبی خادمی خودمان بازیهای نابینایی را منتشر کرد و عده ای از بچّه های خانه نشین را از بیکاری نجات داد.
البته شایان ذکر است این بازیها در سطحی وسیع و در ابعاد مختلف کپی, و حتی به دیگران فروخته شد!!
که از مدیر تقاضا داریم دست بخشش بر خطای خطاکاران بکشد…..

اینجا روز به روز بزرگتر شد و دوستان زیادی عضو محله شدند. حالا دیگر فقط مدیر نبود که میتوانست مطالب را انتشار دهد و اینگونه بود که این سایت بزرگترین پایگاه نابینایان ایران شد.
حالا مجتبی و عدسی و دیگر دوستان هوس اردو به سرشان زده, اردویی که همه ی شرکت کنندگان آن فقط نام یکدیگر را میدانند و کمی در دنیای مجازی با یکدیگر آشنا هستند.
سؤالاتی قبل از اردو مطرح میشود و بچّه ها در مورد اردو صحبتهای زیادی میکنند.
آیا چند نابینا میتوانند اردویی به این بزرگی برگزار کنند؟
مجتبی خادمی که مغرور است, حتما توی اردو بچّه ها را تحویل نمیگیرد.
اصلا من کسی را نمیشناسم!! آیا در اردو به من خوش میگذرد؟
اردو برگذار شد من و دوستم آنقدر عجله کردیم که از اتوبوس جا نمانیم, که هنگام رفتن سر شیر روشویی را از جا کندیم و آن را با آب باز به دوستمان سپردیم تا سر همش کند.
حس بسیار خوبی به این اردو داشتیم و دیدن بچّه ها برایمان جالب بود.
ساعت حدود 11 به اصفهان رسیدیم. دوست من با ماشینش دنبال ما آمد و ما را به نجفاباد رساند.
با عدسی واقعا بَشّاش و دیگر بچه ها احوال‌پرسی کردیم! خدایا! تصورم در مورد قیافه ی مجتبی خادمی یک چیز دیگر بود! زمین تا آسمان با قبلی فرق داشت!!! اما این تصویر را با قبلی replace کردم و نشستیم.
خاطرات اردو را که خیلی جذاب بود دیگر بچه ها تعریف کردند. اما من تنها نکاتی را که خودم دیدم برایتان مینویسم.
اول از عدسی و خانواده ی محترمش واقعا و صمیمانه تشکر میکنم که زحمات زیاد و بیدریغشان گرمای زیادی به اردوی ما بخشیده بود.
همه چیز از قبل به طور دقیق برنامه ریزی شده بود ما در پیدا کردن کفشهایمان هم دچار مشکل نشدیم. بابا عدسیه دیگه!!
و تشکری از تمام بیناها و نابیناها دارم.
و از مدیران محله هم بسیار تشکر میکنم مخصوصا مجتبی و شهروز عزیز.
این مجتبی تو اردو زحمت زیاد کشید برنامه ریزی چنین اردویی به دست جمعی از همین بچه های نابینا عمل بزرگی بود و نشان داد این حرکت میتواند تبدیل به اجتماعی بزرگتر و هدفمندتر برای پیشرفت هرچه بیشتر نابینایان شود.
مجتبی سعی میکرد با همه ی بچه ها باشد و سعی کند این اردو به همه خوش بگذرد
من خودم شاهد بودم که با چند نفر از بچه هایی که گوشه گیرتر بودند و حرف زیادی در جمع نمیزدند مدام صحبت میکرد و تا آخرین لحظه ی اردو سعی میکرد هوای آنها را داشته باشد و ساعتی از وقتش را به آنها اختصاص دهد و در یک کلام: نگذارد اردو به این افراد سخت بگذرد و آنها نیز وارد جمع شوند.
نکته ی دیگری که در این اردو بود, نظرخواهی از بچه ها بود در مواردی از بچه ها نظرخواهی میشد که میخواستیم تصمیمی بگیریم!
نکته ی دیگر اینکه: مرتب از بچه ها در مورد مظایا و معایب اردو سؤال میشد و وقتی بچه ها انتقادی میکردند مجتبی سعی میکرد به آنها جواب منطقی دهد.
برخلاف اردوهای دیگری که رفته ام, در این اردو هرکس مسئول کار خودش بود و آنقدر به بچه ها اعتماد بود که بتوانند از پس خودشان برآیند!
شاید باورتان نشود که من و عادل پرویزی در راه برگشت از چشمه ی آب شور “تنها” بخشی از راه را دویدیم!!! وای اگر بیناها بودن چه حرفها که نمیزدند!!!
تیم مدیریت خیلی خوب از پس اردو برآمد و این موفقیت بزرگی بود.
اینها را نوشتم که سعی کنیم به توانمندیهای یکدیگر اعتماد داشته باشیم و همدیگر را قبول کنیم
سعی کنیم رفاقت کنیم نه حسادت.
همه در همه چیز توانمند نیستند. باید توانمندیهای خود را روی هم جمع کنیم و باور داشته باشیم اجتماع قطرات زیاد آب باعث به وجود آمدن جویبار, رودخانه و دریا میشود!!!.

ای بابا!! چقد بده آدم انقد خشک بنویسه!!! از همتون عذر میخوام! بیروحتر از اونی شد که انتظار داشتم! ولی نمیشه دوباره ویرایش کنم. یعنی میدونید خوب الان اردیبهشته!! اونم تو شیراز!
یه بار دیگه به همتون میگم که خیلی میخوامتون!
واقعا اردوی خوبی بود باور کنید تمام امکاناتی که موجود بود در اختیار ما گذاشته بودند خخخخخ

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «چند نکته در مورد اردوی محله»

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
حقیقتش اینه که تا حالا همه ی بچه ها نقاط مثبت اردو رو نوشتن من خودم اردو نبودم
ولی بالاخره به اعتقاد من هیچ چی بدون نقطه ی ضعف وجود نداره
کاش دوستان بیان و نقاط منفی رو هم مطرح کنن تا در اردوهای آینده اصلاح بشه
مثلا وقتی خاطره ی خانمها برای روز پدر رو خوندم خیلی تعجب کردم
خب همین دیگه ما که اردو نبودیم ولی باز هم میگم بالاخره اینطور نیست که صد درصد به همه ی دوستان خوش گذشته باشه
با تشکر خدا نگهدار

سلاااام
من همه ی حرف های شما را تایید میکنم،
واقعا به ما هم خوش گذشت،
هیچ نقطه ی ضعفی ندیدیم،
من و دوستم هم همینجا از عدسی مهربان و خانواده ی مهربانشان تشکر میکنیم،
و همچنین از تیم مدیریت خیلی خیلی ممنون
موفق باشید.

سلام آقا مرتضی برای اینکه بدونید،
این اردو هیچ نقطه ی ضعفی نداشت،
منظور شما را از این جمله ی روز پدر و خانم ها را نفهمیدم!!!! من و بچه هایی که اردو بودیم خیلی باهم صمیمی بودیم، آقا مجتبی و آقا شهروز خیلی برای این اردو زحمت کشیدند،
با امکانات کم، بیشترین رفاه را برای ما تدارک دیده بودند اگر کسی ناراضی بود شاید توقع بالایی داشت،
ما که راضی بودیم
موفق باشید.

سلام بر آقا امید عزیز و باقی دوستان خصوصا آقا مرتضی شاید این تنها اردویی بوده باشد که من کمتر ایرادی را توانستم در آن پیدا کنم فقط همین یکی که روز آخر برای دیدن کردن از سی و سه پل آقا مجتبی با تعداد کمی از بچه ها برای این کار رفتند و خیلی از کسانی که اصفهانی هم نبودند از این باز دید جا ماندند شاید هم آن وقتی که برای دیدن میرفتند خیلیها در اطراف پارک کنار سی و سه پل پراکنده بودند که متوجه نشدند که گروهی از بچه ها به اتفاق مجتبی برای دیدن سی و سه پل میروند ولی انقدر این اردو بی نقص بود که برای بار اول در این وسعت از کلمه های عالی و بینظیر بالاتر برایش باید یافت من تا این سن و سال نمیتوانم برایش مثل و مانندی پیدا کنم و بارها و بارها اگر از مجتبی و شهروز و عدسی و فامیلش تشکر و قدر دانی کنم باز هم حق مطلب ادا نشده باز هم از همه ی دست اندر کاران این اردو ممنون و سپاسگزار هستم پاینده باشید

سلام. من از آشنایی با شما خیلی خوشبخت شدم.
امیدوارم همدیگه رو ببینیم. در مورد سی و سه پل باید بگم که اگرچه من با مجتبی بودم و توضیحات خوبی به ما داد اما این رو ایراد نمیدونم چون واقعا تعداد بچّه ها زیاد بود و اونا خودشون به سمتی که میخواستن رفتن. مجتبی به ما هم نگفت که باهم بریم ما ازش خواستیم و اون توضیح داد.
منتظر دیدار مجدد شما هستم.

سلام بر امید عزیز.
منم تمامی نوشتهت رو در این پست تایید میکنم و واقعا اعتقاد دارم که نقاط قوت این اردو به حدی زیاد بو که اگه ضعفی هم بود یا راحت و عادی ازش میگذشتیم و یا اصلا متوجهش نمیشدیم.
ماجرای روز پدر هم که یکی از جالبترین ابتکاراتی بود که میشه در موردش حرف زد و کسانی هم که از این ماجرا ناراحت شدن مسلما اردو رو با کانون خانواده اشتباه گرفتن و مسلما در دفعات بعد اردو رو با تمام شرایطی که ممکنه پیش بیاد میپذیرن و یا اصلا به اردوهای بعدی نمیان.
امید جان، مشتاق دیدار مجدد هستیم.

امید جان واقعا ممنونم از اینکه آمدی و بودی و ماندی و نوشتی!
اگه من کاری کردم عشقم بوده. چیزی نبوده که منتی سر کسی خدایی ناکرده داشته باشم. به هیچ وجه!
راستی مرتضی جان، البته که هر چیزی نقطه ی ضعف و قوت رو داره ولی دقت کن معمولا وقتی ی کفه ی ترازو سنگینتر میشه یعنی مخلفات اون کفه، بیشتر بوده!
خودت ببین چقدر به بچه ها خوش گذشته که همش خوبی هاش رو میگند.
البته نقاط ضعف هم داشت. نه که نداشت ولی به اون همه خوشی که گذشت می ارزید!
اینجا همه نظرات و نوشته های اردو رو منتشر کردیم. اگه قرار باشه کسی چیزی بنویسه، مطمئن باش مینویسه.
لذت میبریم از زندگی!

سلام بر مجتبی ی عزیز.
واقعا مدیریتت عالی بود و به همه ی ما خیلی خوش گذشت. بله آقای مرتضی تمام بچه ها فقط چیزی رو که اتفاق افتاده مینویسن. البته بودن تو اون اردو چیزییه که تا نباشی کامل نمیتونی حرفهای بچه ها رو درک کنی.
واقعا نقاط قوت این اردو خیلی زیاد بود کسی هم پولی نگرفته که خوب بنویسه مرتضی جان!

سلااام بر داداش امید خودم واقعا عالی بود دلم واست تنگ شده دلم واسه یه اردو دیگه تنگ شده خیلییی خوش گذشت مخصوصا اون موقه که اون سگه دنبال مون کرد خخخخخ چه قد ترسیدیم با هم فرار کردیم خخخخ مرسییی عزیزم واقعا مُجتبا جون سنگ تموم گذاشت خیلی زحمت کشید

می دونین بچه ها, یه نکته ای که خیلی عالی بود و من بهش خیلی توجه میکردم این بود که بچه ها خیلی فرز بودن, هم خانمها هم آقایون, ما با اینکه تعداد نابیناهای مطلقمون زیاد بودن ولی کسی جا نمی موند, همه زرنگ بودن, البته کمک رسانی بیناها و نیمه بیناهامون هم که جای تشکر داره و کلا حرفش جداست, یه جور خاصی بود اردو! با حال بود, اینکه آزاد بودیم خیلی عالی بود, در عین آزادی همه هم با هم یکی و متحد بودن, کسی ساز مخالف نمیزد, بازم از همه ممنونم خیلی زیااد,

سلاااام امید
واقعا کل نوشتت عااالی بود عزیزم
بازم جا داره از مجتبی و همه ی کسانی که تلاش کردن برای این اردوی باحال تشکر میکنم
من بااازم اردو میخوااام
امید دلم خیلی برات تنگ شده
بچهها شاید باورتون نشه خیلی خوش گذشت,بیشتر وقتها خاطراتو مرور میکنم توی ذهنم
واقعا عاالی بود,

سلام بر همگی داداش مجتبی جدی و بدون تعارف گفتم و باز هم میگم بی نقص ترین اردویی که دیدم همین اردو بود فقط ی بدی داشت اونم اینِ که دلم برای همه بد جوری تنگ شده بازم ازت برای این ایده تشکر میکنم همه ی خوب بودن این برنامه علاوِ بر برنامه ریزی دقیق و اجرای دقیق تر آن به همدل بودن اعضای سایت هم برمیگرده امیدوارم هیچ وقت هیچ کس نتونه بینمون رو جدایی و فاصله بندازه

سلام لااااایک به وسعت دریای خزر خخخ
عالی نوشتید اتو کشیده هم خوب مینویسید شکسته نفسی نفرمایید
راستش به من که خیلی خوش گذشت و نکته ی منفی یا ضعفی تو این اردوی خود جوش ندیدم اگه مجتبی هم نتونست تو سی و سه پل با همه باشه علتش اینه که تعداد زیاد بود و اونجا هم به خاطر تعطیلی شلوغ بود و قطعا یه نابینا نمیتونست همه رو با خودش ببره و من فکر نکنم کسی مونده باشه که با یکی دیگه نره و سی و سه پل رو ببینه من همه ی بچه ها رو میدیدم که گروهی میرن و میگردن و همه هم موقع ناهار برگشتن
بازم از مجتبی و شهروز که کرامت به خرج داد و کارتش رو فدای دوستاش کرد تشکر میکنم خخخ

بچه ها ی چیز دیگه هم که بود این بود که من فقط یک ربع با بچه ها توی ۳۳ پل بودم و بعدش رفتم دنبال اینکه پیتزا ها رو تحویل بگیرم بیارم و بعدشم رفتم دوغ و نوشابه بخرم و این شد که اصن کلا خودم حدود یک ساعت سرم به این کار ها گرم و دلم مشغول بود. این شد که نشد اون جوری که میخواستم بشه!

سلام امید و سلام به همگی.
باهات موافقم خیلی زیاد. ممنونیم عدسی. ممنونیم مدیر.
ممنونیم شهروز.
خوب چیکار کنم ممنون بودن توصیف نداره از نظر من. به خدا این عمیق ترین چیزیه که می تونم بگم.
یکی از دوستان خواسته بودن ایراد پیدا کنیم از این اردو اینجا بگیم.
خوب، هومممم! بذار ببینم! ایراد! ایراد! ایراد!
آهان پیدا کردم!
ایرادش این بود که من با گذشت۱هفته الان به شدت هوایی هستم و در این لحظه دلم به شدت تنگ شده واسه همه محله.
من۱جای دیگه هم گفته بودم. تا به حال کم سفر نرفتم. گروهی، کانونی، خانوادگی. و به جرأت می تونم قسم بخورم که توی هیچ کدوم از سفر های تمام عمرم اینهمه بهم خوش نگذشته بود. حتی۱لحظه تاریک توی این سفر پیدا نمی کنم که اینجا بنویسم برای آرامش خاطر جویندگان ضعف هامون.
محض رضای خدا بیایید اینهمه چشم نندازیم و ذره بین منفی دیدن دستمون نگیریم و نگردیم دنبال منفی هایی که یا نیستن یا اگر هم هستن اون قدر ناچیزن که اصلا به دیده شدن نمی ارزن. خداییش این انصاف نیست. در حق خودمون و عمرمون و لحظه هامون این انصاف نیست.
بچه ها! دلم تنگ شده واستون. نخندید چیه مگه؟ جدی این سفر فقط۱چیزش۱کمی خاکستری بود. خداحافظی های آخرش. دلم گرفت. هنوز هم می گیره. اینجا رفقا بهم زنگ می زنن میگن چه افتضاح احساساتی هستی پریسا! چرا منطقی نیستی! بزرگ شو! شاید راست بگن ولی من واقعا… نمی تونم حس و حالم رو اینجا ننویسم. اینجا افتضاح نباشم کجا باشم؟ اینجا نگم دلم برای شما ها تنگ شده کجا بگم؟ بذار بخندید به من که به توضیح رفقای این طرف منطقی نیستم. من دلم تنگ شده، من دلم از خداحافظی ها گرفته، من هوایی دیدن ها و خندیدن ها و بودن های هفته پیشم. ضعفی هم توی اردوی محلهمون نمی بینم. از همه بانی هاش هم بی نهایت ممنونم.
این ها رو بیخیال. امید واقعا شیر رو کندید؟ وای خدا این جالب ترین راه بروز هیجان بود که تا به حال دیدم. من تا حالا از شدت هیجان شیر داقون نکردم. مرسی امید! حتما می ذارمش توی برنامه های آیندم.
وای دراز شد بیارید پایین جارو ها رو من رفتم!
ایام به کام همگی.
به امید دیداری شبیه این یکی که گذشت.

سلام به شما. مرسی شما لطف دارید.
چقد شما احساسی هستید!!! ولی واقعا حق دارید خیلی متفاوت بود این اردو. همه تو چند دقیقه ی اول اردو باهم راحت شدن انگار سالهاست که همدیگه رو میشناسند.
آره واقعا شیر رو از جا کندیم!!! به امید دیدار مجدد

سلام امید.
خیلی خوب نوشتی عالی بود.
کار خوب تری که انجام دادی این بود که ماجرای شیر آبی که کندیم رو نوشتی که من یادم رفته بود در خاطره ام بنویسمش.
بچه ها واقعاً اون موقع این قدر دیر کرده بودیم که امکان هر حادثه ای وجود داشت شانس آوردیم فقط سرشیر رو کندیم و مثلاً لوله ای چیزی رو نترکوندیم.
واقعاً پریسا خانم راه جالبیه کلی تو اتوبوس هم که بودیم به سرشیر کنده شده می خندیدیم و در ذهنمون اتفاقات وحشتناک تر رو فرض می کردیم مثلاً یکیش این بود که اگه شیر کنده شده رو نتونه دوستمون که اون هم نابینا بود پیدا کنه و تا فردا که تأسیسات میان وضع همون طوری بمونه کلی آب بازی راه می افته و از طرفی یکی از تصوراتمون هم این بود که دوستمون در این چند روز شنا یاد می گیره و وقتی بر گشتیم در رو که باز کنیم از وسط کلی آب سلام می کنه و میگه:
من داشتم غرق می شدم تا خرخره زیر آب بودم؛ شانس آوردم که تونستم دستمو به کمد بگیرم و کم کم شنا یاد بگیرم و از این خیالات می بافتیم و کلی خندیدیم.
به امید دیدار های تازه و روز های شاد برای همه.

درود بر امید عزیز
پست تو و حرفهای مجتبی و پریسا رو لایک میکنم
امیدوارم تا همیشه همینجوری دلامون با هم باشه
از مجتبی و شهروز و عدسی به همراه خانواده و اقوامش و در یه کلام کل بیناها و نیمه بیناها هم هر چی تشکر کنیم کم هست
بی تعارف هر اردویی کمو کاستیهایی داره ولی ما باید به این نکات دقت کنیم که
۱ این اردوی اول بود و همه هم راضی بودند
۲ ما از هیچ سازمان یا نهادی کمک نگرفته بودیم و همش عشق بود و کار دل
۳ با وجود تفاوتهای فرهنگی همه یک دست بودند میگفتند و میخندیدند
۴ همه مدیر بودند به معنی اینکه هر کس هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمیکرد
۵ تو اردوهای بعدی بیشتر خوش میگذره باور کنید
۶ خودم داوطلب میشم تو اردوی بعدی کارت شهروز که چی خودش رو هم بسوزونم تا هوس بیخودی نکنه خخخخخخخخخخخخ
باز هم تشکر مجتبی دستت بیپات درد نکنه خخخخخخخخخ

درود! با تشکر از دوستان که نمیدونم چی بگم فعلا موخم هنگ کرده و زبونم بند اومده، خوب دل مرتضی و دوستانی که مانند وی در اردو یا مهمونی دوستانه حضور نداشتند را نمیشکنیم و بزرگترین مشکل را بیان میکنیم: طالار اندیشه همه جا یکی بود و باید در صف میماندیم تا موفق شویم از آن استفاده کنیم، آخه یکی نیست به ما بگه شما که عرضه ندارید برای تکتک بچه ها طالار اندیشه تهیه کنید مگه مرض دارید که برای خود نمایی اردو برپا میکنید!

دیدگاهتان را بنویسید