خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دفتر خاطرات عدسی بشّاش

ضمن درود فراوان و عرض ادب! من دوباره آمدم با یک خاطره از چهارده فروردین نود و چهار، جونم براتون بگه که: تور گردش گری نجف آباد تعطیلات نوروزی را با یک یا دو اتوبوس رایگان از باغ ملی از ساعت 8 صبح شروع میشد و تا ساعت 12 ظهر پایان مییافت، این تور گردش گری جمعه 14 فروردین آخرین برنامه اش را اجرا کرد که خانواده ی خانم بنده هم در آن حضور داشتند و قرار شد من به رانندگی روح الله با دوچرخه دو نفره اتوبوسها را همراهی کنیم و جهانگرد یا ایران گرد و توریست قابلی باشیم، ساعت هشت صبح روح الله خانمها و بچه ها را با ماشینش به باغ ملی برد و برگشت و من هم دوچرخه را که روز سیزده به در گِلی و کثیف شده بود با شلنگ آب شستمش، وقتی روح الله آمد لباس پوشیدم و سوار دوچرخه شدیم و با سرعت به باغ ملی یعنی مرکز شهر رفتیم و متوجه شدیم که اتوبوس ها رفته اند و ما دیر رسیدیم، من به موبایل جواد زنگ زدم و پرسیدم کجا هستید و جواب گرفتم رو به روی شهر شادی به سمت باغ بانوان میرویم، دوباره حرکت کردیم و با سرعت خود را به شهر شادی رساندیم که جواد زنگ زد و گفت: ما میدان باغ بانوان را دور زدیم و سمت شهدا ایستاده ایم و پس از فاتحه به سمت خیابان دلگشا حرکت میکنیم، ما حدود یک کیلومتر راه داشتیم که به اتوبوس ها برسیم که پارتی بازی کردیم و دوچرخه را از وسط بولوار بلندش کردیم و به آن طرف خیابان رفتیم و دوباره برگشتیم که اتوبوس ها از ما جلو زدند و ما با سرعت رکاب زدیم تا به رو به روی خیابان دلگشا رسیدیم و یک کیلومتر جلوتر اتوبوس ها در حال دور زدن میدان بودند که ما دوچرخه را از وسط بولوار عبور دادیم و دوباره پشت سر اتوبوس ها در خیابان دلگشا به رانندگی پرداختیم، حالا به اولین آثار باستانی که آب انبار خارون بود رسیدیم و یکی از رانندگان اتوبوس به استقبال ما آمد و گفت: جهانگرد هستید؟ که من با خنده و نفس زنان گفتم: ایران گرد یا نجف آباد گرد هستیم، پس از چند دقیقه توقف بلوار ولی عصر را ادامه دادیم و به بلوار بهارستان وارد شدیم که اتوبوس ها از ما جلو زدند و به هفت برج یا ارگ شیخ بهایی رسیدیم و با اجازه ی نگهبان دوچرخه را داخل بردیم و کناری پارک کردیم و رفتیم که آب پیدا کنیم و بخوریم تا از تشنگی نمیریم که آقایی جلو ما را گرفت و گفت: این دوچرخه از شماست؟ جواب دادم بله با اجازه نگهبان آوردیم داخل… خلاصه بگو مگو بین ما شروع شد و نگهبان داخلی گفت اینجا شلوغ میشه و این دوچرخه نباید اینجا باشه و اگر نبریش بیرون من میبرمش انبار و قفلش میکنم، سپس به سمت دوچرخه رفت و وقتی فرمونش را گرفت و حرکت کرد با تعجب گفت: چرا این دوچرخه این شکلی است؟ من گفتم این دوچرخه ی توریستیه و باید اینجا باشه تا بازدید کنندگان باهاش عکس بگیرند و او قبول کرد و نشانی آب سرد کن را داد و ما رفتیم آب خوردیم، سپس با خانواده ها به چایخانه رفتیم و چایی به خوردیم و دوباره به راه افتادیم تا به خانه ی مهر پرور رسیدیم که خانه ای بسیار قدیمی بود و وسایلی قدیمی در آن وجود داشت که من بعضی از آنها را کور مالی یعنی لمس کردم، پس از بازدید به سمت خانه ی لطفی حرکت کردیم و آنجا را هم با وسایلش لمسیدم سپس اتوبوسها به سمت مرکز شهر رفتند: اما من با روح الله به سمت پارک کوهستان رفتیم تا بیشتر دوچرخه سواری کنیم، موقع بازگشت من یک فالوده با آبلیمو خوردم و ساعت سیزده بود که به نزدیک خانه رسیدیم و به بستنی فروشی دیگری رسیدیم و من یک کیلو فالوده و نیم کیلو بستنی خریدم و به خانه بردم و جای دوستان خالی یه دلی از عزا در آوردم سپس ناهار خوردیم و خوابیدیم، شب بود که خواهرم با ید الله به دیدن ما آمدند و من با ید الله با دوچرخه بیرون رفتیم و پس از چهل دقیقه رکاب زدن به خانه برگشتیم،این بود اتفاقاتی که روز چهاردهم برای من خاطره انگیز شد، دوستانی که به نجف آباد سفر میکنند میتوانند از آثار باستانی دیدن کنند و اشیا و لوازم قدیمی زندگی و کشاورزی را لمس کنند و لذت ببرند!

۲۱ دیدگاه دربارهٔ «دفتر خاطرات عدسی بشّاش»

سلام عدسی بشاش قشنگ بود زیاد.من برای اولین بار از خاطره یکی خوشم اومد…یه جوری نوشتین میشه لحظه به لحظه قیافه تونو تصور کرد……بهتون خوش گذشت؟آخه همش در حال دویدن دنبال اتوبوسا و رکاب زدن بودین.اون قسمت فالوده بستنیشم که عالی بود

درود! با عرض پوزش که بشاش موقع نوشتن ا عدد ۳ در مبایل دو یا سه بار خورده و به جای ا یا أ خورده یا إ خورده از ویرایشگران عزیز خواهش میکنم الف بشاش را در عنوان پست پاک کنند و دوباره ا واقعی را بنویسند با تشکر فراوان!

سلام عدسی
بابا حالت چطوره
نمیخوای با این دوچرخه به یزد سفر کنی؟
تو هم با این دوچرخه حال می کنیا
چنتا سوآل
این دوچرخه بر رویش کیلومتر داره یا نه
۲ حداکثر سرعتی که میشه دونفری رفت باهاش چنتا هست
۳ لاستیکش پهن هست یا از اون باریک های مسابقه ای هست

ضمن درود فراوان و عرض ادب! مثل اینکه بنده غیبت صغری یا کبری یا دارا و سارا داشتم، البته چه کنیم ما اینیم دیگه، با تشکر فراوان از دوستانی که لطف کردند و نظر لطفشان را به بنده نشان دادند و اینجا نظر گذاشتند، نمیدونم میدونید یا نمیدونید که چند روز است که من گرفتار یه پروژه شده ام و با جلسات متعددی با مدیر پروژه دارم و فرصت نکردم که به تکتک دوستان عزیز پاسخ دهم، من چند بار کامنت دوستان را خوانده ام ولی فرصت پاسخ گویی نداشتم، در ضمن این مدیر پروژه دیروز عصر از ساعت ۱۳ شروع جلسه را به من اعلام فرمودند و جلسه تا ساعت حدود ۲۰ ادامه داشت و امروز هم کارهای واگذار شده در جلسه را پیگیر بودیم که فرصت نشد خدمت دوستان برسم، راستی دیشب هم خواستم از یه فرصت کوچولو استفاده کنم و خدمت دوستان برسم که نام کاربریم از محله ورپریده بود، وقتی ثبتنام کردم چرتم برد و وقتی بیدار شدم متوجه شدم که تالکس ۹ روزه ی گوشی ورپریده شده است، گوشی را خاموش و روشن کردم که تالکس را فعال کنم که خوابم برد و ساعت ۶ صبح بیدار شدم، حالا هم میگم: با عرض پوزش از دوستان که فرصت نکردم جواب هر یک از شما را زیر نظرتان به صورت جداگانه بنویسم، به امید دیدار در اردوی محله و مشاهده ی شیطنتهای بنده از نزدیک و حضوری!

دیدگاهتان را بنویسید