خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه حس کاملا غریبه

هیــــــس…سکـــوت کـــن…
دلم داره از تو حــرف می زنه …،آره از تویی که تا حالا خوب خوب کنارم بودی،اما نه شاید بعضی وقتا منو حرص میدادی اما مهم نبود،مهم این بود که خیلی پررنگ و وفا داشتی…اما حالا چی،حالا که ..بیوفا شدی و انگاری مثل موریانه افتادی به وجودم و داری منو زجرم میدی….
بـــگذار حرف دل تنگیاشو بشنوم
این روزام انگاری داره به تظاهر می گذره…
تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی،
به اینکه دیگه در ظاهر هیچ چیز از این که رفتی و حضورتو از لحظه لحظه بودن در کنارم کمرنگ کردی مهم نیست…
اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این”نمایش”
و امشب چقدر تاریکه
نه مهتابی، نه ستاره ای، و نه نور چشمام،،میشه گفت نه امیدی،اه،
هیچ یک رو نمیبینم،هیچ یک،تنها آسمان تیره شده ی،آرزوهامو می بینم
که ابراش بغض کردن،بغض،بغضی که هر لحظه و هر ثانیه آماده ی باریدنه،
اما حتی شانه ای از درخت خشکیده،هم برای بارش پیدا نمیکنن اه،عجب لحظههایی،لحظههایی که هرگز در این مدت عمری که داشتم هرگز و هرگز تجربش نکردم،اما،اما،اما…. ….

میترسم از روزی که بی هوا،هوای دلم طوفانی بشه،
از طوفانش هراسی ندارم،اما با غبارش چه کنم،
نه چمنی، نه سبزه زاری،که بر آن بغض فرو خفته،مو جاری کنم،

بیا….بیا…بیا…،گویا هرگز قرار نیست که بیایی،شایدم بیایی اما دیر،زمانی که من خودمو شاید تونستم با این شرایط وفق بدم،اما باز هم بیا،بیا که نبودنت غمیست بس سنگین،
او بر نمیگرده،نه،نه،نه،شاید هم برگرده اما زمانی که دیگه من با دنیای کودکی و شادابی خدافسی کنم و پا در دنیای غم و اندوه بذارم،
آره، به خواب های پریشان،اما نه گاهی هم امیدوارانه ی من بگید،بی خیال بشن،بیخیاااال…
وقتی دلت گرفته باشه ،تمام آرامش یک ساحل،تمام وسعت دریاها،تمام خوشبختی که هیچ اصلا تمام دنیا رو هم که بهت بدن،بیفایدست،
باز هم دل تو بارانیست ،خیس تر از دریا خراب تر از امواج .
نمیدونم چی دارم مینویسم،بدون فکر همینطور انگشتام داره رو کیبرد میلغزه،حس غریبی دارم،انگار هیچ وقت،هییییچ وقت این حس بسیار بد رو تجربه نکردم و این اولین باره که دارم از نزدیک لمسش میکنم،واااای،نه،من اینو دوس ندارم،عجب حس بد و نا آشنایی اومده سراغم،شاید بهتر باشه که دیگه ننویسم،اه،اههه

۷۲ دیدگاه دربارهٔ «یه حس کاملا غریبه»

سلام بر فرشته ی مهربونِ محله نبینم غمتو بد خواه مد خواه داری بگوها من کتک خورم ملسه میدونی چرا از این فکرها میکنی چون نشستی توی خونه و نیومدی اردو باور کن بی تعارف میگم من یکی جاتو خیلی خالی حس کردم حیف نبودی با پریسا جفت بشین و اردو رو زیر و رو کنین خلاصه که برای اردوی بعدی هیچ بهانه ای قابلِ پذیرش نیست و اگر غیبت کنی خودم پرونده تو میفرستم دیوان عدالت اداری بابا شوخی کردم چرا میزنی ولی خارج از شوخی به خدا جات خیلی خالی بود امیدوارم عمری باشه و ملیسا خانم تو رو هم از نزدیک ب بینم به امیدِ اون روز تا اون روز به قولِ شهروزِ عزیزِ دلم مواظبِ خودت و خوبی هایت باش

سلاااااااام خوبی عمو علی مهربون خودم،آآآآره عمو بدخواه مد خواه دارم که،یعنی عمو برو شیراز بگیر لتو پارش کن بیااااآااا،یعنی همچین من یه آدم خبیثی هستم یعنی خخخخخ،چشم عمو این دفعه که قسمت نشد اما دفعات بعد اگه خدا عمری باقی گذاشت میام ولی اگه میومدم شیطونی میکردم زیااااد،میسی میسی فراوونتا عموی مهربونم،

ملیساااا سلااااام. اصن به روحیه ی شادان شادانت نمییاد از این پست ها بزنی. من یکی که از بس سراغت رو از این و اون و اون یکی گرفتم چل شدم سرگیجه گرفتم که! پس چرا نبودی که آیا؟ ایشالا چشم‌هات روشنتر از همیشه باشند و اردو های بعدی توی جمع‌مون داشته باشیمت! حسی که نوشتی، از اون حس هایی هست که فقط خودت میدونی چیه! این واژه هایی که جور کردی تا حست رو بیرون بریزی رو من میشناسم. این واژه ها ضعیفتر از اونی هستند که بتونند تمام واقعیت یک حس رو نمایان کنند. منم وقتی میخوام حس هام رو در مورد هر چیزی بنویسم، واژه کم میارم. امیدوارم آسمان دلت صاف صاف، همراه با شبنم صبحگاهی باشه!

سلاااام مجتبی خوبی آیا،میدونم که میدونی و در جریان بودی که چرا نتونستم بیام و صعادت نداشتم شماها رو از نزدیک ببینم که،ایشالاه اردوهای بعدی میام،کلی هم شیطونی میکنم که آخر خودت بگیری منو تو انباری زندونیم کنی که،خخخخی،یعنی مونده بود الآن برام یه همچین قضیه ای پیش بیاد که من نتونم بیام یعنی خخخخ،آره مجتبی من خودمم نمیدونم چجوری این کلمات رو سر هم کردم،یعنی وقتی داشتم مینوشتم اصن حالم خوب نبود،و واقعا تا حالا یه همچین حسی نداشتم خیییلییی برام عجیب و غیر قابل لمس بود،ممنونم که اومدی،بینهایتتا…

سلام ملیسا
تا اومدم پست رو باز کنم گفتی هیس ساکت شو : گفتم چشم مودبانش میشه خفه شم .
باز کودک درون بازیش گرفته یا کره خر درون جفتک بازیش گرفته .
همش زیر سر پست های علی کریمی هست تو که دیپلم داشتی نگاه به نوشته های زیر دیپلمی علی کریمی نکن
چی شده ملیسا : عکسش رو بده جنازه تحویل بگیر : آلبوم خانوادگیش رو بده قبرستون تحویل بگیر .
راستی رمانت هم خوندم یعنی گوشیدم خیلی خیلی قشنگ ناک بود . میسی . بازم بزار
خدافظی .

سلااااام اااام اااام الاهی من بمیرم نبینم غم شاد ترین عشق زندگیم رو به خدا دووووست دااارم چی شده امیدوارم زووود حل بشه الان بهت زنگ میزنم اما تو شناس نامت خواندم که هر کسی رو برای دوستی انتخاب نمیکنی به همین دلیل فقط برات دعا میکنم خدایا شادی دوستم رو بهش برگردون ملیسا به خودتم گفتم وقتی کامنت تو رو میبینم چشام چهارتا میشه میدونم اگر این کامنت رو بخوانم زیاااااد میخندم منم که عاشق خنده غضا بهم نرسه اما بخندم خخخخ خخخخخ خخخخ تو رو خدا وقتی حالت خوب شد یک پستی خبری چیزی بده بگو خوب شدی باشه عزیزم

سلااااٱااااٱااا،ٱاااااٱ،ااااا،ٱااااااٱ،اااااا،اااااٱااااام که خوبی نانازم،اینم از خبر، خب میبینی که انتخابت کردم که خخخی،میبینی که اشتباه کردی که یعنی هوهوهوهوه،هرچند که از اون روز تا امروز کلی با هم حرف زدیم،میسی میسی گیگیلی من،بوس بوس بوس بووووٱووووٱووووس،

سلام ملیسا. واقعا درکت میکنم. من همش از این و اون از وضعیت چشمات و اینکه میتونی بیای یا نه خبر و حتی یه روز قبل از اینکه بیام رفتم بازار که کادوی تولدتو بگیرم که امیر زنگ زد گفت ملیسا نمیتونه بیاد. بخدا انقدر ناراحتت شدم. خیییییییلی دوست داشتم ببینمت. خیییییییلی جات خالی بود. به هر حال مواظب خودت و چشات باش. خدا میدونه که همیشه برات دعا میکنم که چشات خوب خوب خوب بشه.
دیگه هم نبینم ملیسای شاد شادان ما ازین نوشته ها بنویسه و دلش گرفته باشه.

سلااااا،ااااا،ااااٱااااا،اااام،خوبی عروس خانم،بادا بادا مبارک بادا،ایشالاه مباااارک باداااا،این اتفاق بسیار خجسته رو بهت از صمیم قلب تبریک میگم تبسمم،نه نه نه راستی چیزه تبسمش خخخخ،میسی گیگیلی من که به یادم بودی قربونت برم نانازم،چشم حتما دیگه اینطوری نمینویسم دیشب زدم تو گوشه هرچی غم و غصه هست،آخه خودمم تعجبم شده بود که،دیگه انگاری خواست خدا بوده،و هرچی اون بخواد ما هم باید تسلیم بشیم،بازم نامزدی تو و امیر رو بهتون از ته ته ته ته ته ته قلبم تبریییک میگم،بوووووس بوووووووووووس بوووووووووس

سلام ملیسا.
خب من میدونم در واقع با کی حرف زدی.
ببین تو باید اینو بدونی که همه ی آدمها ممکنه در طول زندگیشون اتفاقاتی بیفته که شرایط زندگیشون رو به کل تغییر بده.
به هر حال ما باید بتونیم با هر شرایطی کنار بیاییم و زندگی کنیم.
این که شاید الآن شرایط تو مثل سابق نیست، اصلاً دلیل نمیشه که تو بخوای خودتو اذیت کنی.
باید به آینده امیدوار باشی.
به آینده علم چشم پزشکی، آینده ی موفقی که ممکنه داشته باشی و کلی اتفاقات خوبی که ممکنه در آینده برات پیش بیاد.
با انرژی مثبت خودتو برای یه عمر زندگی موفق و بدون اذیت کردن خودت، آماده کن.
خیلیها هستن که شرایطشون خیلی بدتر از تو بوده.
توی یک ثانیه، به خاطر تصادف، یا یه حادثه، کل بیناییشون رو دادن و به جاش تاریکی مطلق گرفتن.
اونها خیلیهاشون هستن که الآن از زمانی که میدیدن موفقترن.
تو همین محله هم نمونه کم نداریم.
این ملیسا خیلی برای ما آشنا نیست.
ما یه ملیسای دیگه میشناختیم که سرشار از انرژی و انگیزه بود که انقدر این انرژیش مثبت بود که هر کس هم مطالبش رو میخوند، حتی برای لحظاتی هم شده سرشار از انرژی و انگیزه میشد.
پس به زندگی با انرژی ادامه بده و سعی کن این اهریمنی که داره سعی میکنه از بین ببردت نابود کنی.
اون چیزی به جز سرد شدن تو و تباه کردن زندگی و جوونیت نمیخواد.
پس شکستش بده و ما هم تا آخرش کنارت هستیم.
مواظب خودت و خوبیهات باش.

سلااااام بر شهروز خان شاه شاهان قاجاری خخخخخ،میگم گفتی میدونی که با کی حرف زدم،خب بگو با کی حرفیدم آیااا،خخخ،دقیقا شهروز همه حرفاتو لااااایک میکنم،منم اون ملیسا رو نمیشناسم،اون یکی انگاری روح خبیث ملیسا بوده هوهوهوهوهوووو،حالا این یکی ملیسا رو میشناسی یا نه آیاااا،فعلا که دیشب باهاش یه دعوای درست و حسابی کردم که،اهریمن رو میگم که،یعنی انگاری من پیروز شدم که،یعنی من همیشه باید پیروز باشم،یعنی من برنده خخخخ،میسی میسی میسی شهروزی از اینکه همه جوره هستی،چشم مراقب خودم و بدیهامم هستم که خخخخخی،شکلک حرص دادن شهروز،هوهوهوهوهو،هورااااآاااااا

سلام ملیسای مهربون و شادان شادان.
این خودتی؟
این تو بودی؟
ملیسایی که همه ماها ازش انگیزه و انرژی میگرفتیم؟
تو که اشک منو در آوردی.
چرا با خودت و بعدش با اونایی که دوستت دارن و دوستایی که تو رو الگویی برای ادامه دادن و نترسیدن و نلرزیدن میدونن این کارارو میکنی؟
شاید یکی از افراد انگشت شماری که تو رو درک میکنن و با همه وجود حسش میکنه به دلایلی که نمیخوام در بارهش حرف بزنم خود من باشم
ما همون ملیسای خودمونو میخوایم.
همونو، خود خودشو.
غمتو نبینم هرگز.
شادیتو ببینم همیشه.

وااااآاااااییی،سلاااااآاااااآااااام خوبی عمو جونم،واییی نه عمو بخدا شرمنده قصد اذیت کردن کسیو نداشتم،نه عموی مهربونم،اون من نبودم اون روح خبیثم بود که چندین روز منو اذیتم کرد و منو به این حال و روز انداخت،عمویی خودمم کلا تعجبم شده بود که من چرا اینطوری شدم من که دختر قوی و محکمی بودم اما نمیدونم،واقعا یه وقتایی پیش میاد دیگه بخدا تحمل نداشتم،این اتفاق باعث شد که من طعم غصه خوردن رو هم بکشم،اما ایشالاه که خدا کمکم کنه تا بتونم با این قضیه کنار بیام عمو جونم،میدونم که درکم میکنی،یه چیزایی از شهروز شنیدم،امیدوارم که خدا به هممون صبر بده،ممنونم عمو جونم،میسی میسی میسی فراوونتا که اومدی عموییییی،

سلااااااااام بر ملیسای مهربون و شاد محله ملیسا این متن از کیه از ملوسااااست از کجا پیداش کردی چون تو که از این چیزا بلد نبودی حتما ملوسا از این حرفا زده خخخخخخخ دوست خوبم غمتو هیچ وقت نبینم من درکت میکنم شدید به مدت مدید خخخخخ خیلی منتظرتم قرار شد بیای همسایه بشیم باهم یااادت که نرفته خخخخ

سلاااااٱاااااٱااااٱااام خوبی سمانه جونم،این متن مال اون ملیسا بد بد هست مال من نیست که خخخخ،آره یادمه میام با هم همسایه میشیم بعد با هم میریم ددر خخخ،میسی میسی میسی گیگیلی بیگیلی من میبوسمت سماااانه،خععععلی خوشحالیدم اینجا دیدمت بوبولی من،

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
و همچنین ملیسای عزیز
وقتی این نوشته رو خوندم دلم هوری ریخت
نگران شدم آخه الآن اولین پستی که باز کردم پست شما بود
من نمی دونم چرا و چطوری این حس رو داری
اما امیدوارم که هر چه زودتر این حس عجیب تو رو ترک کنه و دوباره شادیها و خوشیها به سراغت بیان و تو رو غرق در لذت کنن خخ
با تشکر خدا نگهدار

آخه الهی گناهی . شرمنده دویی ما نیفتاد یعنی همیشه تمام پستات رو به چشم طنز میبینم . و فکر کردم اینم هم شوخی هست و هم جدی ولی مفهومش نیفتاد
میدونم که بخاطر چشمات نبود که سرشار از روحیه بودی و شاداب که الان بخوای به خاطر چشمات اون همه انرژی و نشاط رو ببری زیر سوال . میدونم کمی هم باورش سخته ولی شاعر میگه چون میگذرد غمی نیست .
و تو سفت تر و سخت تر از این حرفا هستی . بی خیالی طی کن از در دیگه ای وارد زندگیت شو . هوای خونوادت رو هم داشته باش . بازم شرمنده
ایشا الله همیشه دلت شاد باشه

سلام بر ملیسا جان .خوبی ؟این واقعا نوشته خودته آیا ؟ نبینم غمتو تو باید محکم تر از قبل باشی نباید بزاری این مشکل چشمات تورو اذیت بکنه
بهت قبلا گفتم .حالا بازم هم میگم اینجا من تا سال ۷۹ بینا بودم و مشکلی هم نداشتم .ولی در مدته ۳ماه بیناییم کم شد و کلا مطلق شدم
دوباره بعداز چند مدت خودمو پیدا کردم و دوباره روحیه خودمو تونستم پیدا بکنم .و الان هم که میدونی چقدر فعال هستم
ببخشید که سرتونو به درد اوردم . دوستان . ملیسا ی عزیز ازت میخوام که هرچی غم توی اون دل بزرگته دور بندازی و با ی روحیه شادشادان بیایی و پست های قشنگ بزاری برامون
برات آرزوی موفقیت میکنم

سلام به ملیسای گل و گلاب
نمیدونم چرا همش دل نوشته مبهم دارم میخونم
ولی امید که اینها قدر زیادی از این حسهای بد و غریبه کم کنن و با حرفای دوستان و ریختنش توی کیبرد کمک بشه که بهتر و با ذهنی خالی و آروم تر فکر کردو به نتیجه عالی و شادمانه رسید
و باز امید و آرزو که این قبیل حسها گذری باشن و سریع برن و بشی همون آدم شاد اما قلبً خوشحال
چرا که باید بشه و دنیا اصن ارزش غم نداره و ما هرچی غصه بخوریم یا نخوریم دست خود خود خودمونه
و این سنگهای سیاه یاس و بدبختیا رو با پای قوی تری که متعلق به انسان هست میشه کند و دور انداخت
فقط تمرین و اعتماد
اینها فکر و حسهایی بود که چون حاصل تجربه بود برات نوشتم تا شادیی که میتونم از این مقاومتها باهات قسمت کنم تقدیمت بدارم

سلاااااآااااآاااام،خوبی لناااا،باباااا بیا من اینجام حالا هم خوب خوبم،گریه برا چی،ما که گلیه ندالیم که،اگه گلیه کنی منم دیگه باهات قهل میسم که،اگه گلیه کنی یعنی که دوشم ندالی که،پس از این به بعد اینجا ببینمت زیااااد،باشه نانازی من،بوس بوس بووووٱوووووٱوووٱوووس ،،تااااب تااااب خخخ،

سلام ملیسا
هر چی پست رو خوندم و جلو رفتم به این که واقعا خودت این رو نوشتی شک کردم
بارها و بارها به اول پست برگشتم تا اسم نویسنده رو چک کنم
ملیسا دلم برات تنگ شده خیلی خیلی دلتنگتم
دلتنگ اون موقعه ای که همش شاداب و سر حال بودی و مارو سرشار از خوش حالی میکردی
ملیسا من با شناختی که تو این چند ماه ازت پیدا کردم فهمیدم واقعا پر از انرژی و با اراده ای
پس باز هم ارادتو جمع کن
یه زندگی تازه رو به وجود بیار
هر ثانیه ای که شروع میشه میتونه از تو یه فرشته بهتر بسازه
پس این غمها رو بذار کنار
این طور که از کامنتهای دوستان فهمیدم ناراحتیت به خاطر چشماته
اما ملیسم اگه قرار باشه تو در مقابل این مشکل فورا غمگین بشی دیگه نمیشه دیگه
زندگیت رو دوباره سرشار کن از یه شادی و خوش حالی تازه منم شبیه تو میدیدم
ولی بعدش دیگه نتونستم دیدن رو حس کنم
وقتی کودک بودم عمل کردم و حدود یه سال دیدم
اما باز وضعیتم برگشت
پس ما رو از نگرانی در بیار
همین جور که گفتم خودت رو سر حال کن و یه پست بذار و شادیهاتو با ما قسمت کن
تا ما هم حالمون عالی عالی باشه با شادیهای واقعیه تو

واااییی،شلاااا،م،ی،که،خوبی زینبی،وایییی منم دلم برات تنگ رفته که گیگیلی من،آره بخدا مگه به من نمیاد که ناراحتم بشه آیااا،بابااا منم آدمم خب خخخ،چشم زینبم حتما گیگیلی من،میسی میسی بوبولی که اومدی تازه تو خودت فرشته ای که منو اینطوری میبینی عزیزم،دوشت دالم زیااااد،همیشه مراقب خودت باش جیگیلی من،بووووس بووووس بووووس،

سلام ملیسای من.
بهت توصیه میکنم بری یه جای خلوت ، و های های گریه کنی .باید بری یه گوشه و در نهایت آرامش ؛ گریه رو تجربه کنی .
عزیزم ؛ نمیدونم این همه دلتنگی منشأش از دست دادنه یا به اختیار رها کردن . ولی خب ، همیشه که نباید خندید .
باور کن بعضی اوقات ، بیابانی به وسعت غم هایم میطلبم که در اون سکوت بی انتها ، بشینمو زار زار ، برای خودم گریه کنم.
مهربونم ؛ گلم ؛ مخملین آوایم , بعضی مواقع لازمه سر خودمون داد بزنیم و به خودمون بقبولونیم که کم آوردیم ،و برای تسکین روحمون ، کمی عزاداری کنیم .
امممممممممماااااا ، خوب حواست باشه که یه اممممما اینجا وجود داره . خوب گوش بگیر ببین رععععععد دنیا دیده چی میخواد بگه :
اممما برای غصه خوردن و گریستن ، برای اندوه و عزاداری برای خودت ، زمان تعیین کن ، مثلاً یک ماه ؛ ۱ روز ، یک هفته نمیدونم بستگی به خودت داره . خودم معمولاً ۱ ساعت انتخاب میکنم . خخخ به خودم میگم رععععد تو توی این ۱ ساعت حق داری گریه و هوار راه بندازی ، به خدا گله کنی و به زمینو زمان فحش بدی ، ولی فقط یک ساعت .
فکر نکن رععععد تا حالا غمی نداشته ؛ شاید شرایطی به سختی همین امروز تو داشته .
ولی باید به خودت بگی فعلاً زنده ام و فعلاً همیچی عالیه . و زندگیو ادامه بدی .قرار نیست حالا که غم و مشکلات اومده خودمون هم دو دستی تموم وجودمونو تقدیمش کنیم .
پس حالا برو بشین گریه کن و به همه ی هستی ناسزا بگو .
برای خودت گریه کن اما بعد از سپری شدن زمانی که تو تقدیم به مشکلات کردی ، بلند شو و بگو شاد بودن دست خودمه و احدی نمی تونه اونو ازم بگیره و بی شک اون لحظه دنیا و تمام کائنات در برابر تو زانو میزنند و خداوند به تو احسنت میگه و عاشقانه تو رو در آغووووش میگیره . ببین گفتم خدا ها . هههههههه هی هی هی هو هو هو

سلاااااااااااااااااام بابا بژلگم خوبی قربونت برم من،آره دیشب مثه جن زده ها شده بودم یه دفعه ای شروع کردم با تمام وجودم جیغ کشیدن،انگار دیگه نمیتونستم نفس بکشم،انگار همین جیغای دیشب حالمو دوباره خوش خوشان کرده،خخخخ،هر وقت یادم میاد که کلی آدم تو خونه رو نگران کردم خندم میگیره،فکر کنم دارم دیوونه میشم خخخخ،هورااااآااااا بابا بژلگی،یعنی من شدم مخملین آوای تو خخخخ،حتما حالا که کلا خوش خوشانمه،انگاری همه چیز رو به دست تقدیر سپردم،هرچی خواست خدا باشه،فقط ازش میخوام که کمکم کنه تا من بتونم راحت کنار بیام،فعلا که،،،همه چی آآآآرووومه،من چقد خوشحالم،پیشم هستی حالاااا،به خودم میبااالم،خخخخ،میسی میسی میسی رععععد نانازم،میبوسمت از اینجا بوبولی من….

رععععد بزرگ با عصاش میزنه به در پست ملیس و میگه نوه ی گل گلیم میخوای یه پست بزنم و همه رو به گریه پلو و خوروشت زار زار و کباب فین فین دعوت کنم ههههه
بلند شو بیا جواب بده و الا مثل آرش کمانگیر عصامو پرت میکنم به شهرتون خخخخ
آهان گل مگوررری ، به این پست ِزِرزِر و زار زار میتونم ، مریخیای میخو پیخی ،هم دعوت کنم یا فقط ونوسیای ویز ویزی باشن . ههههههه کارت دعوت به کیا بدم ؟؟؟؟؟هههه
ماموسی نه ملوچی خخخ ملوسی رعععد بزرگ با صدای خشان خشانش میشه روضه خونتون ههه

سلام خانمی
درکت می کنم عزیزم آخه من این روزا شرایط تو رو دارم من ۴ ساله که بیناییم داره کم و کمتر میشه ولی باید با این شرایط هم کنار بیاییم البته چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبوریم کنار بیاییم و بعضی حرفا هم امید واهیه فقط از خدا می خوام اونی که روی این کره خاکی باید کنارت باشه حضورش رو واقعا بهت ثابت کنه
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد ؟

شکلک رعععععد داره با دهن پر به نمیدونم کی میخنده خخخخخخ
ملوچی ملوسی ، اگه گفتی به کی و به چی داااارمممم میخندم هههه به چیو میدونم ؛ ولی به کیو تو باید بگی خخخ
اون پایین پست که مینویسه : ارسال شده در خاطره و غیره در ادامه اش نوشته :
ارسال شده در خاطره | برچسب‌شده حس, حس غریب, غریه . اون غریه آخری یعنی چی اونوقت هاهاهاها هلاک این کلمه شدم غغغغغغغرررریه خخخخ
وا لله اگه تُرکو آذری بودن ، اونم که باید به قِ بگن گ ِ. ولی غریه ههه برداشتن ،گِ رو تبدیل به غه کردن خخخخ
دخملم غریه نکن . آبگوره بگیر که به دردم میخوره .
فک کنم کاااار ، کاااار ؛ شبو شوررر باشه . آخه خودم وقتی پست میزنم اون پایین ماینا که برچسب داره پر نمیکنم خخخخ غریه ههههه فک کن به گوش میگن غوش ، به گور میگن غور ، به گاو میگن غاو ههیهیهی . به گاز میگن غاز ههههه برو تا آخر و ببین این بنده خدا که به گ میگه ق به کجا میرسه .
واااای رعععد چه کنه ، چون میدونم که صفحه خونا مطلبو درست نمیخونن . خدا از سرشون رد شه خخخ که منو گیج کردن .
راستی آخر نفهمیدم حرکات رو می خونه یا نه ؟؟؟؟؟
به خدا ملوچک ، یکی میگه میخونه و صد نفر میگن نمیخووووووونه
پاورقی به همراه دست ورقی : در زبان کردی ملوچک به گنجشک میگویند .

سلام ملیسای نازنین و دوست داشتنی
نبینم که غمگینی دوست خوب من ولی خوشحالم که غمت رو با ما درمیون گذاشتی و برات دعا میکنم هر چه زودتر حالت بهتر بشه و دوباره شادان بشی ما هم از خوشحالی تو شاد میشیم . انشا الله که هر چه زودتر غم از وجود نازنینت دور بشه

سلااام بر ملیسااایم. چی شده دخترکم. چرا اینطور! چرا اینجور! عمو نباشه که دختر عزیز و مهربونش غمدار باشه. ببین ملیسایم چقدر همه دوستت دااارند پس سکوت را بشکن و بهشون جواب بده. بگو که چیزیت نیست. بگو بگو بگو. دااارم دق مرگ میشماااا.

سلاااام بر عموی مهربون خودم، منم همه بچهها رو از صمیم قلب دوسشون دارم که،هیچی عمویی هرچی بود تموم شد،یعنی تموم که نه اما زدمش کنار،من اونی نیستم که بشینم غصه،م بشه،حالا شاید این غصهها چند روزی منو اذیتم کرد اما دیگه بهش اجازه نمیدم که منو آذار بده که،میسی بینهایتتا عموی مهربونم،

ملیسا جان سلام
صبح که باهات صحبت کردم پستت رو نخونده بودم
ملیسا این تو نیستی ملیسا من ملیسای شاد خودمو میخوام
تو باعث شدی پریسیمای محکم و سخت گریه کن گریه کنه این کامنت رو دارم با اشک برات مینویسم
ملیسا برگد و همون ملیسای شاد خودمون بشو
نمیگم الآن بیا و جواب بده میگم بعد ازاینکه حسابی گریه کردی و کامنتهای ما رو دیدی و پی بردی که ما واقعا از صمیم دل دوستت داریم بیا و حد اقل یه کامنت بذار تا بدونیم اینارو خوندی
یادته اون شبی که تا ساعت پنج صبح باهم تو اسکایپ چت میکردیم بهت چی گفتم؟
ملیسا سخت نگیر عزیزم بدون که اینا میگذره و امیدوارم یه روز بیاد که به این دل نوشته بخندی و فقط تنها چیزی که از این نوشته برات بمونه این باشه که ما دوستت داریم
عزیزم برات بهترینها رو آرزو میکنم تولدت رو هم دوباره تبریک میگم

سلااااٱااااٱااااٱااااٱااااام،خوبی پریسیمایی،واییی ببخشید که ناخواسته باعث شدم که گلیت بگیله که گیگیلی من،بخدا شرمنده،میگم اینی که داله الآن مینویسه خودمم که،من اما نمیدونم که اون یکی که این پست رو گذاشته کی بوده آیاااا،منم باهاش قهلم که بچهها لو نالاحت کلده که،ای ملیسای بد،آره یادمه نانازم،بخدا منم با تمام وجود دوستون دارم،پریسیما دو ساعته دارم به کامنتا ج میدم سعی کردم گریه،م نگیره اما دیگه تاقتم تموم شد و دارم اشک میریزم،بخدا شماها همطون مهشرید مهشر،اینجا رو خیییلییی دوس دارم،حاضر نیستم با دنیا عوضش کنم،میبوسمت بوبولی من،ممنونم از اینکه با اومدنتون به هر نحوی منو تسکینم دادید،راستی بابت تبریک تولدمم ازت بینهایت ممنونم،امسال که تولدم رو نفهمیدم چجوری جشن گرفتن انگاری من اونجا یه مرده ی متحرک بودم که،بووووٱووووٱووووٱووووٱوووٱوووٱوووس

سلام ملیسا این نوشتت رو که خوندم خیلی ناراحت شدم و خیلی تعجب کردم به قول خودت زیادتر از زیادتا
چون تو همیشه شاد و پر انرژی بودی فکر میکنم اون که کنارت بوده و حالا بیوفا شده امیدت بوده که پر کشیده رفته کاش میتونستیم بریم هر جور شده برش گردونیم بکشیم بیاریمش که تو این قدر نا امید نباشی و شاد بشی
خدا هر مشکلی که سر راهت قرار گرفته از بین ببره انشا الله

درود! دنیا را با صبر ساخته اند و ما هر چه با صبوری بیشتر زندگی کنیم بیشتر شاداب هستیم، یادش بخیر من هیچوقت روزه نگرفته بودم و روزه نمیگرفتم، من از روی شیطنت و خود خواهی روزه نمیگرفتم، سال ۱۳۶۷ که به مرکز نابینایان اصفهان رفتم و با حدود ۲۰ همنوع آشنا شدم هنوز آنقدر بینایی داشتم که بتوانم کتاب بینایی را بخوانم و حتی آدرس را روی پاکت نامه با خودکار بنویسم، اما ماه رمضان سال ۱۳۶۸ بود که نصفش گذشته بود و سرپرست شبانه روزی مرا نصیحت کرد و باعث شد که من هم مانند خودش معمن دو آتیشه بشوم نه مؤمن واقعی… ایشان باعث شدند که من ۱۳ روز روزه بگیرم و چنان کور شوم که دیگر نتوانم حتی یک حرف بینایی را تشخیص دهم، شاید این روزه گرفتن مرا ۱۳ سال زودتر کور کرده باشد، من به دلایل از این قبیل همیشه ۱۳ ساله هستم، افرادی که مشکل بینایی دارند نباید وقتی بینایی خود را کاملا از دست میدهند روحیه ی خود را ببازند، من چون دکترها این آمادگی را برای کور مطلق شدنم داده بودند بیخیال بینایی شدم و با شادی به زندگی ادامه دادم!

سلام
من نمیدونم در مورد اون سرپرست چی باید بگم! چقدر خوبه وقتی اطلاعی از احکام روزه در مورد یک بیماری نداریم ، پیشنهاد روزه گرفتن ندیم. پدر من بیماری دیابت دارن و بسیار انسان معتقد به اجرای احکام دین هستن ولی وقتی پزشک براشون توضیح داد و خودشون هم در این زمینه مطالعه کردن ، سالهاست که روزه نمیگیرن ولی همیشه احترام ماه رمضان رو نگه میدارن و سحر و افطار کنار بقیه هستن و فقط ظهر ی نهار ساده میخورن و در طول روز چند بار آب تا برای چشمهاشون مشکل زیادی پیش نیاد . البته تا جایی که من میدونم انواع نابینایی ها با هم فرق میکنه و حکم روزه گرفتن یا نگرفتن ، برای هر کدومشون جداست. اگر پزشک به یک نابینا اجازه داد روزه بگیره ، این مسئله ممکنه شامل همه نشه و مثلا برای قرنیه یا فشار داخلی کره ی چشم و مایع زلالیه و زجاجیه ، رسیدن آب کافی و داشتن قند خون مناسب خیلی ضروریه. من وظیفه ی خودم دونستم که این نکته رو بنویسم تا احتمال خطا در زندگیمون کمتر بشه وبهتره در این زمینه با پزشکان متخصص و با ایمان و مسوولیت پذیر مشورت بشه. در پناه خداوند مهربان باشید

سلام عدس عدسی،میگم یعنی دارم ریسه ریسه میرم از این کامنتت،ولی ایشالاه خدا به هممون صبر بده تا بتونیم راحتتر تحمل کنیم،خب چی میشد اگه روزه نمیگرفتی،منم روزه گرفتن برام مضر هست ولی بعضی اوقات سرتق میشم و میگیرم،اما دکی گفته که نباید روزه بگیرم که ولی کو گوش شنواااا،خخخ،میسی عدسی

سلام ملیسا جان.
نمی دونم چی بگم. بگم درک می کنم، بگم می فهمم، بگم سعی کن تحمل کنی،
به نظر خودم هیچ کدوم این ها گفتنش کمک نمی کنه. پس نمیگم. ولی ملیسا! توفان های زندگی میان و میرن. این هم رد میشه عزیز من. سعی کن نیفتی عزیز جان. درد داره همه می دونیم. ولی درد یکی از ستون های تشکیل دهنده زندگیه. باید باشه می دونی؟ اگر نباشه زندگی۱گوشهش بازه.
ملیسا! عزیز من! رفته ها، اگر واقعا تا به حال همراه بودن پس جایی نرفتن. بر می گرده. اصلا از کجا معلوم رفته باشه؟ شاید همون نزدیکی ها، در اطراف تو، دلش می چرخه تا ببینه کی دوباره لبخند می زنی که خاطر جمع بشه. شاید هم گرفتاره مثل خود تو. اگر هم همراه نبود، پس باید می رفتن. من منتظر جوابت نیستم. منتظر پست شادت هم نیستم. فقط منتظر خودتم ملیسا. با هر حس و حالی که داشته باشی، شاد یا غمگین، با جواب یا بی جواب، باز هم تو ملیسای عزیز من هستی. هم محلی مهربون من که فعلا از درد زخم روزگار کمی پژمرده شده. برات دعا می کنم که هرچه سریع تر این توفان رو بگذرونی و باز پاشی و دست تکون بدی واسه همه ما و دوباره مثل۱کفتر شاد بپری وسطمون. دعا می کنم و دعا می کنم ملیسا. جز همین دعا هیچی ازم بر نمیاد عزیز. ببخش. ولی من دوستت دارم. همه محله دارن به هر زبونی که بلدن میگن چقدر دوستت دارن. ملیسا! تو ببینی یا نبینی، ما هر مدل که بتونیم در کنارت هستیم. اگر نوشتن سبکت می کنه بیا باز هم واسه ما توی پست هات حرف بزن. اگر حال و هوات این روز ها شاد نیست ایرادی نداره عزیز بیا غمگین بنویس. درد و دل کن. حرف بزن. گلایه کن. فقط این بار رو تنها نبر. بیا۱نگاه کوتاه توی محله بنداز ببین چندتا شونه واسه بردن بارت صف بستن. این روز ها میرن ملیسا جان. حالت بهتر میشه. تحملشون کن. زندگی بدون دیدن شاید تاریک بشه ولی می تونه قشنگ باشه. باور کن ملیسا دارم بهت راست میگم. تو خیلی چیز ها داری که ارزش دارن به خاطرشون ادامه بدی.
کاش هرچه زودتر این ابر های تاریک از هوای دل مهربونت کنار برن و مثل همیشه آفتابی و شاد ببینمت! ولی اگر هم نشد، باکی نیست بیا با ما حرف بزن. اینجا شنونده کم نداری ملیسا. تمام حرف های دلت رو روی دست می برن. حتی غمگین هاش رو. از همینجا صورت گلت رو می بوسم عزیز من. صورتی رو که از ته دل دارم دعا می کنم الان دیگه غمگین نباشه. چقدر من حرف می زنم!
راستی، توی اردو جات رو همگی خالی کردیم. خیلی بیشتر از۱بار. بی نهایت امیدوارم و مشتاق که در دفعه های بعدی تو هم باشی و ببینمت.
به امید دیدار ملیسای عزیز محله.
ایام به کامت.

سلاااا،اااا،ااا،ااا،اااٱاااااام پریسای من،خوبی نانازم،ممنونم از این حرفایی که بهم گفتی،ممنونم از این نسیحتایی که بهم کردی،ممنونم از این دلداری که بهم دادی،ممنونم و ممنونم و ممنونم بینهایت،پریسا منم از ته ته ته قلبم دوشت دالم که،شماها همتون مهربونید،آره گیگیلی این دفعه که انگاری قسمت نشد که بیام اما ایشالاه دفعات بعدی با کله میام یعنی کلا لحظهلحظه اونجا جای من برا شیطونی کردن و آتیش سوزوندن خالی بود که خخخخ،،پریسا با تمام وجودم دوستت دارم،عاااااشقتم نانازم،از اینجا میبوسمت بوووووووووس بووووس بووووس

سلااااااام بر ملوسکم ؛ خوب میدانم هنوز هم در غمی جانفرسا اسیری .
تو را می فهمم .
اما عزیز من ؛ مهربانم ؛ آیا این غم خوردن و در اندوه شناور بودن توانسته اندکی اوضاع را بهبود بخشد ؟؟؟
ای کاش فقط ذره ای با خود بیاندیشی که خود را یکسره تسلیم نا امیدی کردن ، یعنی خریدن جراحتی اختیاری .
بگذار زمان کار خودش را بکند ؛ تو قوی باش . هنوز که چیزی نشده .
عزیزم بیا و بگو که در چه حالی ؟؟؟؟
بیا غمت را بیش ازین با ما سهیم شو …..
اصلاً من خو کرده به تحمل دردم و تو دردهایت را بمن بده و مطمئن باش آنرا برایت حمل میکنم ….
کمی بخواب , فقط امشب دست هایت را در دستان من بگذار ،و یقین بدار فردا با هم خواهیم گریست ….
اما ای زیبای من …. ای مهربانم ؛ دیدگانت را بر هم نه ، و آسوده بخواب ….
فردا را به تو قول میدهم که در کنارت بگریم .
ولی فقط برای امشب ، آسوده و با تأنی ، نفس بکش و آرام بخواب .
تو نیاز به استراحت و خوابی آرام داری .
فردا روز دیگریست . و شاید معجزه ای در راه….

دیدگاهتان را بنویسید