خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره ی خوش مزه

سلااااام سلااام خوبین خوشین سلامتین آره من فضولم تا حالا صداقت در حد من دیده بودین خخخخخ خخخ امروز تصمیم گرفتم یک خاطره از دانشگاه بنویسم امیدوارم که مثل من شما هم لذت ببرین من و یکی از دوستام هم رشته ای هستیم یک روز مجبور شدیم تو دانشگاه بمونیم ظهر شد ما هم زیاد گرسنه بودیم تصمیم گرفتیم بریم و یک ساندویچی پیدا کنیم خلاصه رفتیم و رفتیم یک مسیر طولانی رو طی کردیم حالا هیچ اطلاعی هم نداشتیم فقط میدونستیم که این حوالی باید یک ساندویچی وجود داشته باشه وقتی که بوی ساندویچی به دماغ مبارک خورد زیاااد شادان شدیم آخ جون یافتیم همین جور که به بو نزدیک میشدیم شاد و شادتر میشدیم مثل کسی که توی تاریکی یک نور کوچیک میبین یادش به خیر نهایتا رفتیم و پیداش کردیم چیزایی که میخواستیم خریدیم و شادتر شدیم زمانی که بوی سوپر مارکت هم به دماغ مبارک خورد چشم تون روز بد نبین داشتیم میرفتیم که پای من گیر کرد تو شلنگ اما خدا را شکر که زمین نخوردم خلاصه خرید کردیم تو راه برگشت آقای نگهبان دانشگاه صدامون کرد خانمها خانمها بیایید از این در برید داخل اونجا بود که فهمیدیم واااای چقدر راهو بیخود اومدیم در صورتی که میتونستیم خیلی سریعتر از این در بیایم اونجا بود که حسابی خندیدیم هاهاهاها شما هم بخندین هاهاهاها این هم از خاطره ی بسیار پر فراز و نشیب من اگر شما هم از این خاطرات دارید بیایید بنویسید تا کمی بخندیم یا شایدم زیادی بخندیم دوستان سعی کنید بخندین از زندگی و روزگار گله نکنید چون گوش نداره که بشنوه اخم نکنید چون چشم نداره که ببین مثل ما هاهاها شاد باشید و به قول مجتبی لذت ببرید از زندگی و به قول مهدیه شاد باشید تا بعد بای بایی

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «خاطره ی خوش مزه»

سلاااااام مهدیه . عاشق خاطرات البته از نوع نبینیش هستم . خخخ
میگم ما ببین ها هم تا دلت بخواد سوتی میدیم ولی اونقدر زیاد که نمیدونیم کدومشو بگیم .
رعععد بزرگ قیافه ی میخیارو وقتی که ریش میذارن دیگه تشخیص نمیده و فک میکنه که اون ی میخ دیگس خخ
یا اگه ریشو باشن ، ریششونو بزنن ، باز نمیشناسشون خخخ
تا این اندازه رعد بی دقته خخخ دراین موارد خیلی سوتی دادم .
ولی بگم که صدای آدمارو اصلا فراموش نمی کنم .

هههه, وای من چند روز پیش از روی خطوط نابینایی میرفتم که خانمی پشت به مسیر ایستاده بود روی خطوط, منم خوردم بهش با اینکه آروم خوردم چناان جیغییی کشیدااااا!
خیلی با مزه بود, باید تو جوش باشی تا بفهمی چی میگم, خخخ , مرسی مهدیه جان

سلام به مهدیه خانم
یک بارتوی هوای سرد زمستون عینک آفتابی زدم چون با عینک آفتابی خیلی راحت ترم ، فقط توی هوای سرد شیشه ی عینک بخار میگیره و من خوب نمیدیدم و باید شیشه رو تمیز می کردم نزدیک مدرسه رسیده بودم که دیدم دیگه دنیا تار دیده میشه ، گفتم همینجوری برم ببینم بزرگمهر چطوری دنیا رو میبینه و راه میره! قدم دهم رو که برداشتم یک لبه ی خیابون رو ندیدم و محکم خوردم زمین و زانوی شلوارم ساییده و نخ نما شد ، مجبور شدم آژانس بگیرم سریع برگردم خونه و مانتو شلوارم رو عوض کنم و از اون مانتو شلوار هم برای همیشه خداحافظی کنم!

سلام
نه!۲ کوچه مونده بود تا مدرسه ساعت ۹ صبح بود و من ساعت دوم کلاس داشتم… ولی راننده ی آژانس که مال شهرداری بود ایستاد تا محل کار منو یاد بگیره و پرسید شما هر روز اینجا پیاده روی میکنین؟ من خیلی عصبانی شدم …چون منو از نزدیکای مدرسه رسونده بود خونه بعد دوباره برگشتم مدرسه…از اینکه مسیر پیاده روی منو پرسیده بود خیلی عصبانی شدم با خشم اومدم مدرسه یکی از بچه ها که تا حالا منو عصبانی ندیده بود گفت چی شده خانوم؟ منم زنگ زدم آژانس شهرداری و گفتم من قراره در امنیت توی این ماشین بشینم نه راننده حرفهای نامربوط بزنه! خلاصه اون روز عجب روزی بود و قرار شد به رانندشون تذکر جدی بدن و کلی معذرت خواهی کردن …مثلا آژانس شهرداری مطمئن تره بگذریم…شاد باشید مهدیه جان

خبببببببببب یادم انداختی زجری رو که واسه رفتن به دانشگااااااااااه می کشیدم !از اول مسیر تا محل دانشگاه یه خیابون بلند بود که باید کلی می رفتی تا به ساختمون دانشگاه برسی بطرز عجیبی همیشه اونجا پر از سگ بود !و من وحشتناک از سگ می ترسم !ببین اون سال چه زجری کشیدم هر وقت باون قسمت می رسیدم معطل می کردم یه آقایی بیاد !رد بشه منم با چند قدم فاصله کنارش حرکت کنم !ههههههههههههه خلاصه یه روز امتحان داشتم منتظر که بودم آقایی اومد طبق معمول پشت سرش راه افتادم که یهو یه ماشین رسید و انگار اون آقا رو می شناخت سوارش کرد و برد و من موندم و خیابون پر از سگ !حالا ندو کی بدو !تازه هنوز سگا رو ندیده بودم یهو متوجه یکیشون شدم و جیغم رفت تا آسمون !سگ بیچاره از ترس صدای من پا به فرار گذاشت و من فرار و سگ فرار !وقتی سر جلسه ی امتحان رفتم برام آب قند آوردن!حتی یادآوریش هنوز تنمو می لرزونه !

سلام من یه روز حدود دو ماه پیش داشتم تو کلاس درس میدادم در کلاس بسته بود من داشتم اون اطراف قدم میزدم تدریس میکردم یهویی یه دانشجوی خانم در را باز کرد میخواست بیاد کلاس به شدت با من برخورد کرد نزدیک بود تعادلم را از دست بدم. خانم گفت ببخشید استاد دیر کردم با عجله داشتم می اومدم کلاس شما را ندیدم بعد تو دلم گفتم اینها که از ما نابیناتر هستند.
چقدر از سوتی های خودمون بگیم آخه خسته شدیم بیاییم کمی از سوتی های بینا ها بگیم بخندیم خخخ

سلام زیاد از این خاطرات دارن مثل ندیدن شیشه که به شدت میخورن بهش یا پوشیدن اشتباهی چادر من که هنوز هم ندیدمش و باید بیخیالش شوم خداییش بعضی بیناها خیلی بی حواس هستن نمیدونم این چشمهای مبارکو میخواهند برای کی و کجا خلاصه مرسی از حضورتون موفق باشید

سلامنعلیکم
خب. چیزه. مدتی حضور نداشتیم الان این پست به نظرم جالب انگیز اومد گفتم بیام یه نظرکی بدم. آقا ما یه بار تولدمون بود یعنی خب هر سال تولدمون میشه ولی این بار خاص بود. جشن بود اینا کیک رو سر راه اتاق من گذاشته بودن من داشتم میرفتم که برم تو اتاقم نمیدونم برای چی اینا تا بیان به من خطر ورود به کیک رو گوشزد کنن بنده پا بر کیک نهاده و پاا ی مبارک تا منتها الیه مچ فرو رفت داخل کیک. خخخخ صحنه برگشتش هم قشنگ بود که لیلی کنان اومدم یه دفعه با سر با ستون برخورد کردم و خیلی شیک خوردم زمین. کلی هم خندیدیم.

سلام خخخ خخخخ خخخخ خیلی قشنگ بود زیاااد خندیدم به حدی که دو بار گوشش کردم اولین بار هست اسم شما رو میبینم یعنی میشنوم راستی یک سوال شما عرب زبان هستین چون چندتا کلمه ی عربی نوشته بودید تشکر از نظرک خیلی زیبا تون شاد و سربلند باشید

درود! خوب حالا باید به کدام قسمت این خاطره بخندیم؟! من چهار بار این پست را خوندم و متوجه شدم که مماق خوبی داری و باید اول به مماق بخندیم، ولی وقتی مجسم میکنم یه پا به یه شلنگ گیر میکنه و یه نفر داره زمین را میخوره بیشتر میخندم، آخه من زمین خوردن خانمهارو خیلی دوست میدارم و بعضی اوقات در اداره پای مبارکمو میگیرم جلو پای بعضیا تا زمین را بخورند ولی قبل از اتفاق یکی خبرشون میکنه که مواظب باشند و جلو پاشون را نگاه کنند، راستی من اگه جای اون نگهبان بودم میگفتم: خانوما این درب نزدیک تره ولی برای پیاده روی و بدن سازی بهتره که از این راه استفاده نکنید و مسیر را دور بزنید، یه روز چند اکوار از مماقشون استفاده میکنند و به یک ساندویجی میروند و سفارش میدهند و متوجه میشوند که به دکون کناری که کولر فروشی است وارد شدند، خوب من برم که دچار اون شلنگ باحال نشم و ونوسیای محله دستشون بهم نرسه، وای داره دیرم میشه!

دیدگاهتان را بنویسید