خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

صندلی داغ اشکان آذرماسوله

به نام الله

اما میهمان گرامی این هفته :

سلام به اشکان آذر ماسوله گرامی

هر صندلی داغ با این سوال شروع میشه که لطفاً یه بیوگرافی ساده از خودتون بگین تا دوستان به سراغ سوالات برن.
امیدوارم در صندلی داغ ما بسوزی ولی دلتون در زندگی هرگز نسوزه

۶۵ دیدگاه دربارهٔ «صندلی داغ اشکان آذرماسوله»

سلاااام بر ترانه و درووووود بر مرد مجلس به نام جناب اشکان خان خخخ.
من طبق معمول برای عرض ادب و احترام به هر دو دوست خوبم خدمت رسیدم و حرف و سوال خاصی ندارم و شاید اینم به دلیل اینه که اشکان از دوستان نزدیک من محسوب میشه و خععععلی هم بچه باحالی هستش.
امیدوارم که این صندلی جزغالت نکنه و آخرش با سری سالم از روی صندلی بلند شی.
موفق باشی.

سلام ترانه خانم: ببخشید چون شما اینطور معرفی کردید من چاره ای جز نوشتن همین اسم نداشتم.
لطفاً یه صندلی داغ از رعععـعععـعععـعععـعععد بزرگ بگذارید تا بنده خدا نگن رععععد آرزو به دل مونده. خودم که خیلی مشتاقم صندلی داغ رعد بارانی رو بخونم. تشکر.

سلام. نه! این قرارمون نبود! آخه من؟؟؟!!!… ولی به هر حال ترانه خواسته! پس هستیم! فقط با این اینترنت زغالی ایرانسل و مخابرات خدا کنه که بشه!
خب! من اشکان آذر ماسوله هستم متولد دو تیرماه ۱۳۶۸ درست راس ساعت ۱۵! تحصیلاتمو تا دیپلم تو مدرسه ی نابینایان شهید محبی خوندم پیشدانشگاهی رو هم خدا قسمت کرد تو مدارس عادی خوندم و در ادامه در دانشگاه آزاد واحد شهر ری تحصیلاتمو ادامه دادم و مدرک کارشناسی رو در رشته ی فقه و مبانی حقوق اسلامی دریافت کردم. الآن هم مدتی که در رادیو مشغولم.
تا همینجا کافی! ببینیم دوستان چه سؤالاتی خواهند پرسید!.

اگه اجازه بدید چون تو این شش کامنت سؤالی نداشتیم یکجا پاسخ بدم به این شش دوست!
سلام به عمو چشمه! آقا خیلی ممنون! باحالی اول از خودت! بعدشم از پسرعموی بابات! همچنین عرض سلام و تشکری هم دارم از سرکار کاظمیان، جناب مهدی عزیززاده سیتا خانوم زنداداش تبسم و باقی دوستان.

آهان! تا کسی ایراد نگرفته خودم بگم! نوشتم شش نفر کامنت دادند اما به پنج نفر سلام کردم! این یعنی یه نفر جا افتاد! و اون هم خانوم زینب عبدلی بودند که احتمال میدم که فامیلیشون رو غلط نوشته باشم! فعلا سلامو تشکر و عذرخواهی بابت فراموش کردن رو بپذیرید تا به غلط نوشتن یا درست نوشتن اسمتون برسیم!.

سلام بر آقای آذرماسوله سردبیر گرامی
عرض ادب و احترام
ان شا الله اینجا زیاد گرمتون نشه …..
خب چون من تصمیم گرفتم دیگه زیااد از کسی سوال نپرسم و یه مقدار عبرت گرفتم :
خودتون پنجتا سوال سخت از خودتون بپرسید جواب بدید اونم به صورت تشریحی …. چهارتا سوال تستی هم برا خودتون طرح کنید جواب بدید … یه دونه هم سوال طرح کنید و جواب مورد نظر رو جا خالی بذارید بعد اون رو هم جواب بدید ….
شکلک فصل فصل امتحانات هست دیگه …. نه آیا؟

سلااام, هر چند شما افتخار ندادین بیاین تو صندلی داغ من, ولی خب من افتخار میدم خخخ,,
من شما رو خیلی کم میشناسم بنابرین سؤال زیاد دارم ولی هرجا صلاح ندونستین بگین که این سؤال رو نمیتونم جواب بدم
* *تعداد فرزندان خانواده با ذکر جنسیت و سن و وضعیت تأهل و مدرک تحصیلی,
*علت نابینایی؟
*انتقادات یا نظرات منفیتون نسبت به من البته بدون رودرباسی,
*شغل پدر و احیانا مادر گرامی؟
*یه سوتی نابینایی خیلی با حال یا یه سوتی که بعدش خیلی خجالت کشیدین؟
*کجای تهران ساکنین, راضی هستین ازین که شهر تهران زندگی میکنید, هنوز هم میرین ماسوله؟
فعلا کافیه ببینم چی پیش میاد به احتمال قوی بازم میام

سلام به زینب خانوم. همینجا هم به سؤالاتتون پاسخ میدم.
۱‏ و ۲: همونطور که قبلا گفتم من متولد تیرماه هستم و چندان هم واسم فرقی نمیکنه که متولد چه ماهی باشم.
۳:‏ تنهایی بعضی وقتا لازم از این جهت که به تعادل و البته آرامش برسی و خودتو قضاوت کنی.
تابستان یادآور خاطرات شیرین و تکرار نشدنی کودکی! و البته گرمایی که هیچوقت دوستش ندارم.
برف یکی از زیباترین پدیده های خلقت! به طور کلی من تعلق خاطر عجیبی به فصلهای پاییزو زمستونو نشانه هاش از جمله سرما و برف و بارونو چای و شیر کاکائو و باقالی داغ و حتی لباسهای زمستونی مثل کت و کاپشن پالتو دارم!.

سلام به بانو. من در حال حاضر هیچ سؤالی از خودم ندارم چه برسه به اینکه سخت باشه یا تستی یا حتی جای خالی! نهایتش جای خالی رو به سبک سعید معروف دوست دارم!خخخخ!
اما چون گفتی سردبیر میگم که من الآن تو لابی ساختمان شهدای رادیو نشستم و ساعت ۷ میرم خونه. ما مشغول طراحی برنامه ای برای رادیو صبا هستیم که هر روز از این شبکه پخش بشه.

سلام به خانم مظاهری. اتفاقا من اومدم سر صندلی داغتون حتی میخواستم ازتون بخوام که یه مسابقه ی گلبال رو به طور خلاصه به همراه آمبیانس یعنی صدای سالن برگزاری مسابقه گزارش کنید و آپلود کنید، به تلافی تست خوانندگی که از شهروز گرفته بودید! اما خدا وکیلی نمیدونم که چی شد که یادم رفت!
با توجه به اینکه داریم به ساعت ۷ نزدیک میشیم اجازه بدید که این کامنتو همینجا ثبت کنم، چون باید برم دم در ساختمان شهدای رادیو تا ماشین بیاد و سوار شم و برم خونه. بنابراین به محض اینکه رسیدم خونه دوباره میام و به سؤالات شما و باقی دوستان پاسخ میدم.

سلام به آقای آذر ماسوله ی گرامی و پرتلاش و سرشار از انگیزه های مثبت
خوبین؟
۱ نظرتون در مورد محله ی آقا مجتبی
۲ اولین بار که آقای حسینی و آقای سرمدی رو ملاقات کردین در ذهنتون چی گفتین
۳ احساستون بعد از اجرای اولین برنامه ی رادیویی
۴ وقتی بعد از اولین اجرا اومدین خونه به خانوادتون چی گفتین
۵ من خیلی خوشحالم که بزرگمهر دوستان بزرگ و مهربانی مثل شما داره ، احساس شما در مورد بزرگمهر ، کوچکترین عضو محله چیه؟
۶ به نظر شما آقای حسینی ناراحت هستن که جواب کامنتهای آخرین پستشون رو نمیدن
۷ نظرتون درمورد کتابهای پارچه ای برای بچه ها چیه ؟ من یک کتاب پارچه ای درست کردم ولی در مدرسه ی بزرگمهر ندیدم یعنی بچه ها این کتابها رو زیاد دوست ندارن؟
۸ نظرتون در مورد ازدواج
۹ نظرتون در مورد سنت های ازدواج در ایران چیه؟ خوبن ؟ دست و پا گیر هستن؟ بهتر بود نباشن؟ خوبه که هستن؟
۱۰ یک خاطره ی زیبا و شاد از دوران مدرسه یا کودکیتون
پیروز باشید

سلام دوباره به زهره خانوم مظاهری، ما به طور کلی چهارتا خواهرو برادریم که اتفاقا همگی ازدواج کردند و صاحب فرزند هستند به جز خودم که کوچه پسکوچه های مجردی رو قدم میزنم تا ببینیم انتهاش به کجا میرسه!.
پدرم شغلش آزاد هست و ما همگی علاوه بر اینکه ساکن شهرک دانشگاه در منطقه ی ۲۲ شهرداری هستیم همونجا یک آژانس رو اداره میکنیم.
کمتر پیش میاد که به ماسوله سر بزنیم به خصوص اینکه دیگه تو اون منطقه اقوامی هم نداریم و همگی در خود شهر رشت ساکن هستند.
به هر حال زندگی تو تهران با توجه به دسترسپذیریش خوب و راضی کنندست!
در مورد شما هم شناختی به جز کامنتها و پستایی که ازتون اینجا میبینم و تنها باری که تو اصفهان خدمتتون بودم شناخت خاصی ندارم اما به نظرم بسیار تلاشگر و به اصطلاح سرزبون دار هستید و عجیب تلاش دارید که استقلالتون رو کامل کنید و در پیش اعتماد به نفس خودتون رو تقویت کنید.
در مورد سوتی دادن هم که به طور کلی به خاطر سوتیهای ناشی از نابینایی چندان خجالت نمیکشم! اما در مورد تعریف کردنش نمیشه چون همش غیر قابل پخش! خخخخ!
امیدوارم سؤالی رو از قلم ننداخته باشم!.

اگه یه جایی خدای نکرده مثلا یه اتفاقی بیفته که شهروز و امیر سرمدی باشن کدوم رو اول نجات میدین, البته با توجه به اینکه از لحاظ موقعیت میدونین شهروز کدوم طرف و امیر کدوم طرفه, من میگم امیر سرمدی دیگه ازدواجش حتمیه اول اون رو نجات بدین خخخ
*تا حالا شده مجبور بشین آشپزی کنید؟
*فکر میکنید چی باعث شده به رادیو و ساخت برنامه در رادیو علاقه پیدا کنید,
*بهترین و بدترین خاطره در زندگی ادامه داره؟!
من اونایی رو که جواب ندادین گذاشتم به حساب اینکه ممکنه دوست نداشتین که جواب بدین, البته به هیچ عنوان من ناراحت نیستم

سلام به مادر مهربان بزرگمهر که نه تنها مادر بزرگمهر، که به نوعی مادر محل هم هستند! قبل از اینکه برسم به سؤالات شما یه نکته ی کوچیک به خانم مظاهری بگم که علت نابینایی من مادرزادی و بر اثر ازدواج فامیلی بوده. اما سؤالات شما:
۱:‏ ببینید! شما خودتون فرهنگی هستید و میدونید که به دلیل استفاده نادرست از فضاهای مجازی امروز این فضاها به آفت فرهنگی جامعه تبدیل شده، حالا فکر کنید تو همین اوضاع احوال مجتبی سایتی رو راهاندازی میکنه که یک تنه تمام این آفتهای غلط رو از بین میبره و تاثیرات مثبتی رو بر جامعه ی هدفش میذاره! به طوری که اعضای این سایت قبل از اینکه هم دیگه رو از نزدیک ببینند عجیب با هم احساس آشنایی دارند.
۲:‏ آشنایی من با شهروز و امیر به قبل از رادیو برمیگرده! من با شهروز رفاقت حدود ۲۱ ساله دارم و امیر رو هم مدتهاست که میشناسم! بنابراین سعی کردم از یه جمع دوستانه با این دو نفر وارد یه جمع کاری بشم.
۳:‏ سؤال ۳ و ۴ رو باهم جواب میدم: سال ۹۰ بعد از اولین اجرای رادیوییم که اتفاقا یه ویژه برنامه به مناسبت روز جهانی نابینایان با نام شکوه اراده در رادیو ورزش بود، از زور خستگی خابیدم!!!… و توان بلند شدن از خاب رو تا فردا صبحش نداشتم!.
۵:‏ با توجه به وقت و انرژی که شما واسه بزرگمهر میذارید قطعا این پسر میتونه به جایگاه رفیعی برسه که با رسیدنش پاسخ مناسب و شایسته ای به زحمات شما خواهد داد! از ابراز لطفتون هم بسیار ممنونم! اجازه بدید با فکرو تامل بیشتری به پنج سؤال دیگرتون جواب بدم.

خب دوباره سلام به مادر بزرگمهر.
۶:‏ نه! بعید میدونم! تا اونجا که من در جریانم شهروز با دوستاش رفته بود مسافرت و دیروز عصر برگشت و امروز هم جایی کاری داشت! چون میخواستم بهش ماموریتی بدم که خب نشد!.
۷:‏ اتفاقا کتابای پارچه ای خیلی هم مفید! یادم تو برنامه ی عیار که ویژه ی کتاب کودکان و نوجوانان بود خانم هماوندی پیشنهاد استفاده از چنین کتابایی رو دادند و بر فوائدش هم تاکید بسیاری کردند!. انشالا من خودم قصد دارم که در آینده باهاتون تماس بگیرم و ازتون دعوت به همکاری کنم برای برنامه ای ویژه ی نابینایان و معلولان در رادیو فرهنگ! اجازه بدید و دعا کنید که طرحمون تصویب بشه حتما! معتقدم که از دانش و تجارب شما میشه و باید استفاده کرد!.
۸:‏ بازهم اجازه میخوام سؤال ۸ و ۹ رو باهم جواب بدم: به نظرم ازدواج اگه به موقع و از روی عقل و آگاهی انجام بشه میتونه کامل کننده ی هر انسانی باشه! به هر حال سنتهای قدمای ما اکثرش شاید تو اون زمان پشتوانه ی علمی نداشت اما امروزه میبینیم که واسه هرکدومش داره دلایل علمی به وجود میاد، البته زاویه ی دید من فراتر از بحث ازدواج بود! ولی به نظرم اگه سنتی با شرایط و مقتضیات زمان و افراد دست و پا گیر محسوب بشه دیگه اسمش سنت نیست! و باید شرایط فراهم و راه هموار بشه.
۱۰:‏ خب خاطره از دوران مدرسه همینقدر که به قول مدیرمون تنها دو دلیل واسه اخراج نشدن من از مدرسه وجود داشت! یکی مؤدب بودنم و دیگری درسم که خیلی خوب بود! وگرنه که از کتک زدن معلم بگیرید تا پیدا کردن مخفیگاه سؤالات امتحانی و تقلید صدای معلمان و سر کار گذاشتن معلمان و دانشآموزان با این ترفند در پرونده ی من هست!!!…
فکر کنید! خیلی که معلم مدرسه رو بزنیو نه تنها اخراجت نکنند! بلکه در مجالس خصوصی حقو هم بهت بدند!!!… البته خدا وکیلی خود معلم مورد اخلاقی داشت! شهروز شاهد! خخخخ! شهروز! بهت کد میدم بیا تایید کن حرفامو! سوم دبیرستان و پیشدانشگاهی!!!…

سلام به خانم مظاهری!.
خدا کنه که هیچوقت چنین اتفاقی نیفته! چون هر دوشون رو از ته دل دوست دارم و نمیخام تو این موقعیت قرار بگیرم!
آشپزی در حد گرم کردن غذا و دم کردن چای و حاضر کردن صبحانه رو بلدم! ولی بیشترشو نه متاسفانه! البته آرش برادر بزرگم که اون هم نابیناست دست‍پختش حرف نداره! بازهم رجوع شود به شهروز!!!… .
گویندگی و برنامه سازی در رادیو از بچگی جزء علائقم بوده شاید به این دلیل که من از بچگی خیلی رادیو گوش میدادم و حتی همین الآنشم همینطور، مامانم تعریف میکرد که: واسه ساکت کردن گریه هام تو بچگی بلافاصله رادیو روشن میکردند و عجیب هم از این تکنیک جواب میگرفتند!
اما در مورد زندگی ادامه داره، باور کنید همش خاطره بود! از اولین ضبطش تا آخرین ضبطش که خاطره ی بدی بود اما خوبی خانوم کیان و برنامه ی امید نشاط زندگی به خدا قسم! واسه من این تلخیها رو شیرین کرد!
یادم که یکی از همتیمیات تو تیم ملی گلبال چنان سوتی وحشتناکی داد که اگه منتشر میشد رکورد تمام سوتیهای منتشر شده از صدا سیما رو یه تنه میشکوند!. شهروزو امیر!!!!… چرا میخند؟؟؟!!!… .

سلام اشکان الدوله ی تهرونی.
اگه ی روز بفهمی که توی یک مهمونی که تو حضور داشتی و منم اونجا بودم ولی خودمو معرفی نکردم چه حسی داری ؟؟
به نظرت من میتونم با فامیلای شما دوستی کنم ؟؟؟؟ اگه بفهمی با مامانت و یا یکی از فامیلات دوستی دارم و باهاشون قرار گذاشتم چه کار میکنی ؟؟
اگه ی روز بیای خونه و ببینی رعععد بزرگ داره با مادرت چایی میخوره و مثل رععد میخنده ، چی میگی خخخخ

بعید میدونم که روش بشه بهت بگه! چون خیلی غیر قابل پخش! ولی با این حال یه کد بده اگه بفهمم که همون که تو میگی اجازشو صادر میکنم!
نه به این شدت! ولی با این حال برنامه ها و سریالای شاخصشو مثل نود و ماه عسل و برنامه های تحویل سال رو با همین جدیت دنبال میکنم!.

سلام به رعد. خب دوست دارم باهات آشنا بشم! هرچند که ردتو زدم تا حدی رعد!!!… در کل کار زشتی! هممحلی نباید خودشو از هممحلیش پنهون کنه! هرچند که فکر کنم در مورد نابیناها اینقدر کنجکاو هستی که این کارو نمیکنی!
در مورد سؤال دومت: نه تو از یه سیاره ی دیگه اومدی! نه خانواده ی من! بنابراین میتونید با هم ارتباط برقرار کنید.
سؤال سوم و چهارمت یه جواب داره! و اونم این که: از تو با اون لطافت بارانیت استقبال میکنم! به شرطی که باران باشی! که قطعا هستی به همون طراوت و لطافت!.

سلااااام.
خب بریم سراغ سؤالا.
۱: نظرت راجع به اتوبوس شرکت واحد چیه؟
۲: نظرت راجع به آهنگ الهه ی ناز چیه؟ چرا انقدر دوسش داری؟
۳: چرا انقدر به کاپشن چرمی علاقه داری؟
۴: آخرین باری که پشت سر من با امیر حرف زدی چی گفتید به هم و کِی بود؟ دروغ نگو از امیر میپرسماااااا!
۵: اگه یه شغل خوب با حقوق خیلی خوب برات پیدا بشه با شرط ترک رادیو حاضری این کارو بکنی؟
۶: توی افراد سرشناسی که در این مدت مهمون برنامه هامون بودن، کدومشون رو بیشتر دوست داشتی چرا؟
۷: اگه یه روز توی خیابون پدر و مادر بوووووقت شما رو با هم ببینن چی کار میکنی؟ الکی مثلاً این اتفاق تا حالا نیفتاده خخخ.
۸: اگه یه روز مدیر گروه مسابقات رادیو ورزش بشی چی کار میکنی؟
۹: دقیقاً انگیزت از چپه کردن ظرف غذا توی پله های برج میلاد چی بود آخه خخخ.
۱۰: در کل از این که یه نفر همه چیزو دربارت میدونه و داره جزغالت میکنه چه حسی داری؟
الفراااااار.

خب اومدم سری به صندلی بزنم و ببینم دنیا به کامه یا نه !ههههه چون هنوز ماوس ندارم نمیشه فعلا کامنت بذارم سختمه خب!ولی به تلافی واسه شما کلی سوال ناپرسیده دارم پس حالا حالا ها بسوزین !آآآآآآآآآآآآپ

سلام شهروز! خودت خواستی که سایت فیلتر بشه! جواب سؤالاتو میدم حتی اونایی که غیر قابل پخش!
۱:‏ راجع به اتوبوس شرکت واحد خاطره ی خاصی ندارم که بخوام نظر بدم چون تو علکی نپرسیدی! مطمئنم که یه چیزی تو ذهن … میگذره.
۲: آهنگ قشنگی ولی از اون آهنگ قشنگترم هست!
۳:‏ جنس چرم به نظرم به طور جنس زیبا و لطیفی! و میشه باهاش ارتباط برقرار کرد دوست عزیز! همونطور که عطر خوب و خوشبو میتونه تو بعضی چیزا مؤثر باشه و فاکتور مهمی محسوب میشه، نمونه ی عطر خوب یه مارکی که اسمشو نمیدونم! ولی اگه یادت باشه یکی از مستأجراتون همیشه ازش استفاده میکرد!
اگه سایت هنوز فیلتر نشده و تو هم هنوز جوابتو نگرفتی بگو دقیقتر توضیح بدم!.
ساعت نزدیک به ده و نیم باید برم برای برنامه ی با فدراسیونها گزارش بنویسم: بعدش میام با همون شرارتی که سؤال پرسیدی جوابتو میدم.

خب من باید برنامه ی با فدراسیونها رو میشنیدم و در موردش گزارش مینوشتم! بنابراین رفتمو دوباره اومدم تا همونطوری که قول داده بودم به سؤالاتت با همون شرارتی که پرسیدی جواب بدم.
۴:‏ چهارشنبه ی هفته ی پیش یا هفته ی قبلش بود که بهش گفتم امیر بهت میخوره زن ذلیل باشی اما امیر تکذیب کرد و مدعی شد که شهروز هنوز زن نگرفته و در مرحله ی دوستی با بووووووقش به سر میبره طوری وا داده که نشون میده عجیب استعداد زن ذلیل شدنو داره! و منم به شدت تاییدش کردم و دو سهتا فحش آبدار بهت دادم که با خاک شروع میشه و به اسم دوتا حیوون ختم میشه.
۵:‏ خدا وکیلی همشون! ولی استاد اینانلو و خانم قلیخانی و مهدی یراهی و علیرضا دبیر و مانی رهنما.
۶:‏ بعید میدونم که چنین شغلی پیدا بشه! ولی خدا وکیلی خودت میدونی که من چقدر به برنامه سازی واسه رادیو علاقه مندم!.
۷:‏ اید این سهتا سؤال جا به جا بشه و ترتیبش به هم بخوره! چون ذهنم خیلی شلوغ و دیگه خوب نیست که این کامنتو ثبت کنم و برم دوباره ترتیبشو به ذهن بسپارم و دوباره بیام بنویسم. بنابر این به قول ادبیاتیها به لف و نشر مشوش جواب میدم.
اگه مدیر گروه مسابقات بشم سعی میکنم با حب و بغض نسبت به برنامه سازام رفتار نکنم، دیگه بیشتر از این توضیح ندم چون هم دکتر و هم مجتبی جوادبیگی و هم حاج اکبر محمدخانی اینجا رو رصد میکنند و شاید!… که قطعا! راضی نیستند که مسائل درون شبکه ایشون جایی فاش بشه.
۸:‏ خب این اتفاق تا حدی افتاده! ولی تو میدونی که من اینقدر زبون دارم که از این بحرانها سربلند بیرون بیام! خیالت راحت! من اینطوری وا نمیدم!.
۹:‏ خب به من چه! تقصیر من نبود! آرش مشما رو تا جایی که حتی جا نداشت پر کرده بود! خب داد دست من مشما رو بیارم! مشما هم زیادی پر بود دسته هاش پاره شد افتاد! خب مشماست! پلاستیکی!!!… آهنی نیست که!!!… .
۱۰:‏ س خاصی ندارم! فقط اگه رو صندلی داغ خودت جزغالت نکردم، همینجا جزغالت میکنم!
راستی ملیسا سراغتو میگرفت! ملیسا رو که میشناسی؟؟؟!!!… هاااااان؟؟؟!!!… نمیشناسی؟؟؟!!!… پس چرا اون تو رو میشناسه؟؟؟!!!… بابا دختر افشینو میگم!!!… بوووووقهایی که خاطرخواه دوستمون هستند استرس به دلشون راه ندند! ملیسا بچست! ۶ سالش!!!… .

سلام به ترانه رئیس پست! شما صاحب اختیاری خانوم! هر وقت دوست داشتید بیاید یه سر که هیچ! دو سر!… سه سر!… چهار سر!… اصلا هر چندتا سر که خودتون دوست داشتید به صندلی بزنید! فقط کنتور میاندازه هااااااااا!!!… اصلا میخواید من بلند شم شما بشین!!!… .

سلام اشکان
۱ دریا یا کوه جنگل همراه با آبشار
۲ ماهی کباب ترش کباب کوبیده کباب جوجه
۳ درآمد در آژانس خوب هست از آزادی تا فلکه
دوم صادقیه چند هست از آزادی به نجات اللهی همون شهید کلانتری یا ویلا میگن
۴ آخرین بار که سگ گازت گرفت کی بود نگو نگرفت
که راست نیست تاریخ را بگو خخخ
۵ شمال را دوست داری از زبان تالشی چیزی میدونی
۶ سگ و خر به یاد چی تو را میندازه
۷ کی شیرینی عروسیت را میخوریم ؟
۸ از رشته که خوندی راضی هستی
۹ به این سوال ها پاسخ بده
■چرا گوشت خوک حرام است؟ آیا درست است که خوردن گوشت خوک باعث بی غیرتی می شود ؟
■دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه رایج آورده نشده. نام کتاب یا ادعیه ای که این دعا در آن آمده است را بفرمایید
■آیا دختر و پسر برای اینکه به گناه کشیده نشوند میتوانند که بین خود صیغه محرمیت بخوانند؟
۱۰
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است

کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است

کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود
نفــــی شیطان دگــــر و طاعت شیـــــطان دگــــر است

کـــس نگــــفته است ونگـــــوید کــــــه دد ودیــــو شویــــد
نقــــش انســـــان دگــــــر ومعنــــــی انســــان دگـر است

کــــس نیامـــــد کــــــه ستایــــد ستــــم و تفرقــــــــه را
سخـــن از عـــدل دگـــــــر ، قصه احسان دگــر است

هــــــرکـــــــه دیدم بخدمت کــــمری بست بعهــــد
مــــرد پیمان دگــــــر و بستـــــن پیمان دگر است

هــــرکــــه دیدیــــم بحفظ گـــــله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است…

سلام به طاهای عزیز. ۱: انصافا همش! کلا از طبیعت با انواع گوناگونش لذت میبرم.
۲:‏ از اونجا این جانب آدم شکمویی هستم این موردم همش! اما هر کدومو تو موقعیتهای خاصی که حس و حالم تعیینش میکنه، ممکن از باقی موارد بیشتر دوست داشته باشم. هرچند به لیستی که نوشتی باید فسنجون قرمه سبزی زرشک پلو با مرغ و از بین غذاهای محلی ترش تره و سیر قلیه و از بین دسرها هم سالاد کاهو و سالاد کلم و ماست اعم از ساده موثیر و ماست و خیار رو به همراه دوغ! دقت داشته باشید دوغ! نه بوووووق! اضافه کرد! در ضمن تهدیگشو هم واسم بیارید!. این هم از تمایلات غذاییم کاملتر از اون چیزی که پرسیدی که واسه کس دیگه ای ایجاد سؤال نکنه.
۳:آره خدا رو شکر! ما که راضیم! خدا واسه همه رزق پاک فراهم کنه انشالا! اما ما از آزادی محاسبه نمیکنیم از خود شهرک دانشگاه یعنی کیلومتر ۱۲ جاده مخصوص کرج حساب میکنیم، بنابراین تا آزادی ده فلکه ی دوم صادقیه پانزده و نجات اللهی فکر کنم پانزده هزار تومان میشه، البته بنزین لیتری هزار تومان رو فراموش نکن!.
بازم مثل جوابای شهروز ممکن به لف و نشر مشوش جواب بدم!.
۴:‏ خدا وکیلی تا حالا سگ منو گاز نگرفته! اما یه بار دنبالم کرد که موفق شدم در برم.
۵:‏ عجیب شمالو دوست دارم به خصوص وقتی که هواش رطوبت نداره و خنک رو به سرد! واسه تفریح و عوض شدن آب و هوا عالی!
۶:‏ سگ و گربه منو یاد کسایی میاندازه که دائم مثل سگو گربه باهم دعوا میکنند! و ناگفته نمونه که از گربه میترسم!.
۸:‏ از رشته ای که خوندم راضیم به خصوص از واحدهای حقوقیش و همچنین از جو دانشگاهمون و دوست و رفیقای دوران دانشجوییم!.
۹:‏ ببین! ما از این جهت به بحث فقه وارد شدیم که مسائل و احکام حقوقی رو از دیدگاه فقه بررسی کنیم، بنابراین در مورد اکثر سؤالت تو این بخش اطلاعات دقیق و کاملی ندارم و بیشتر قائل به نظر شخصی خودم هستم. با این حال:
گوشت خوک که در موردش حکم نجاست و حرمت هست که مورد اتفاق تمام فقهاست و به صراحت هم در موردش گفته شده. بحث دعایی که گفتی رو هم خدا وکیلی نمیدونم و راجع بهش هم الآن فرصت کسب اطلاعات کافی رو ندارم، در مورد بحث دختر و پسر هم بحث هم طولانی و هم از حوصله ی ضوابط سایت خارج پس اجازه بده که بهش ورود نکنیم.
۱۰:‏ بسیار عالی و خوب بود! لذت بردم. با سپاس فراوان.

باور میکنی که زنگ زدم و از امیر پرسیدم؟! حالا فهمیدم چی شده! باید زاویه دیدمو عوض کنم! بله! این سگ تا پارسال خر بودو جفتک میانداخت! اما امسال بردنش بیمارستان حاشیه دادنش دست دکتر سهراب کاشف جراحیش کردن، حالا شده سگ و گاز میگیره!.
من متاسفانه زبون تالشی بلد نیستم هرچند زبون گیلکی رو تا حدی میفهمم اما نمیتونم به این زبون صحبت کنم متاسفانه! یکی از دلایلش شاید این باشه که من هم خودم و هم پدر و مادرم اهل تهرانیم و پدربزرگام و مادربزرگام اهل شمال و ماسوله هستند.
به هر حال از حضورت و هم از راهنماییت در جهت شناخت دقیق سگ ممنونم.

سلام
سوالای من:
میدونستید که صداتون خیلی گرمه و به جنوبیا شبیهه؟
نظرتون درباره این جمله چیه یا علی مدد بیحد و عدد؟
دوست داشتید که تو رادیو تو کار دوبلاژ کار میکردید؟
وقتی من تو برنامه هاتون از نحوه ی آغاز برنامه انتقاد میکردم و هر دفعه هم تکرارش میکردم حستون چی بود خخخ؟

سلام پریسیما خانم. از لطفتون ممنونم، شما بسیار محبت دارید، اما اینکه از صدام بر میاد که جنوبی باشم رو نمیدونم! نظری ندارم!
جمله ای که فرمودید رو خودمم دوست دارم و اولین بار از زبون آقای کامران تفتی شنیدمش.
آره! دوبلاژ هم بد نیست! ولی ما تو این عرصه افراد توانمندی رو از گذشته تا همین امروز داشتیم و داریم. با این حال اگه از پسش بر بیال بدم نیست که تو این حوزه هم تجاربی رو کسب کنم.
من از انتقاد هیچوقت بدم نمیاد به خصوص اگه منصفانه و سازنده باشه. شما هم به عنوان یه مخاطب حق طبیعیتون که از نحوه ی شروع برنامه ی لحظه های خودمونی خوشتون نیاد، و ما هم موظفیم که به خواسته ی شما رسیدگی کنیم. حالا که تا اونجاییش که موفق شدیم خدا رو شکر!، و بابت اون بخشهاییم که موفق نبودیم ازتون عذرخواهی میکنم.

سلام به اشکان عزیز و اما من ! موس خریدم و آماده ی پرسیدن و بیشتر سوزاندن شما هستم پس این شما و اینم سوالات ترانه :
۱-چقدر به نظر دیگران درباره ی خودت اهمیت میدی؟
۲-در میان علایقت : چه فیلم هایی دیدی؟چه آهنگ هایی گوش میدی؟طرفدار چه تیمی هستی؟
طرفدار سفر تفریحی با بچه ها هستی یا نه؟
۳-از حرف زدن در چه مورد بدت میاد؟در چه مورد دوست داری ؟
۴-اینا رو تو محله پیدا کن و اسم ببر:
در هر مورد برای نمونه یه دختر و یه پسر نام ببرید:
شلوغ ترین ها:آروم ترین ها:آب زیر کاه ترین ها:سنگین ترین ها:یخ ترین ها:ناشناخته ترین ها:با نمک ترین ها؟پاچه خوار ترین ها؟به روز ترین ها؟دوست ترین ها عصبانی ترین ها و غمگین ترین ها
۵-از اسمت راضی ای؟ از جایی که زندگی می کنی؟ از درس خوندن لذت می بری آیا؟ کلا در یه جمله نظرت راجبه خودت چیه؟
۶-برای چی زنده هستی و دنبال چه چیزی هستی؟
۷-نظرت درباره ی کلمات زیر:

گوسفند:افسانه:ترجمه:احمق:عکس:زندگی:مرگ:سرنوشت:عشق:فانتزی:اینترنت:مسنجر:تنوع:
سیاست:نابینا: بینا
۸- اگه بخوای یه جمله به تمام اعضای اینجا بگی، چی میگی بهشون؟به پدر و مادرت؟به دوستای صمیمی؟به داداش و خواهرات؟ به عشقت؟ به همسرت ؟به مادر زنت!
۹-کدومش بهتره: یه خنگ پولدار باشی یا یه نابغه گدا؟ چرا؟
۱۰-توی این سایت دنبال چی هستی؟ چقدر در فضای نت راستگو هستی؟
۱۱-دوست داری چند سال دیگه توی چی بیشتر از همه مهارت داشته باشی؟
۱۲-به نظرت عشق چجوری چیزیه و تو چه تعریفی برای عشق داری؟ هیچ وقت واست اتفاق افتاده ؟عشق نابینا با عشق بینا فرق داره؟
۱۳-دوست داری چه حیوونی تو خونه داشته باشی؟میونه ت با حیوونا ؟
۱۴-در حال حاضر اصلیترین مشغلت چیه؟
۱۵-الان چه حسی داری؟ترانه رو ضمن سوختن انتقاد و پیشنهاد بده !صندلی داغ هنوز جالبه ؟ترانه چرا اینجاست؟
۱۶-بین کلمات زیر علامت مساوی بزرگتر کوچیکتر بذار
علم و ثروت
زن و مرد
عشق و دوستی
بینا و نا بینا
وسیله و هدف
عدالت و تفاوت
مادر و پدر
برادر و خواهر
کامپیوتر و موبایل
پیتزا و دیزی
خونه ی مجلل و خونه ی قدیمی
شیک پوشی و مد

سلام به ترانه. من چون همه ی سؤالاتت یادم نمیمونه و چون با موبایل میام تو محل و دائم باید سؤالاتتو چک کنم که هم جواب دقیق بدم و هم چیزی رو جا نندازم پنجتا پنجتا جواب میدم.
۱:‏ نظر دیگران رو در مورد خودم مشتاقم بدونم اما لزومی نداره که حتما بهش اهمیت بدم مگر اینکه در موردش خودم به نتایجی برسم! اما در سیاستگذاری در برخورد با دیگران اهمیت داره.
۲:‏ از فیلمها اخراجیها کتاب قانون پسران آدم دختران حوا محاکمه صنطوری ورود آقایان ممنوع ازدواج به سبک ایرانی و دلداده و … و از سریالها هم که فراوون! در حاشیه پایتخت زمانه میوه ی ممنوعه زمانه در مسیر زاینده رود و … از آهنگها طرفدار موسیقی پاپ مثل خاجه امیری و یراهی که باهاش رفاقت دارم، رضا صادقی محمد علیزاده مانی رهنما مرتضی پاشایی خدا بیامورز محمد اصفهانی و … و سنتی هم سالار عقیلی و همایون شجریان و … .
طرفدار پرسپولیس بارسلنا بایرن مونیخ منچستر یونایتد و تیم ملی ایران در همه ی رشته ها و تیمهای ملی آلمان و هلند و اسپانیا. سفر رفتن با بچه ها رو خیلی دوست دارم اما بعضی وقتا نمیرسم برم.
۳:‏ خیلی به این سؤالت نمیخام جواب دقیق بدم چون دوست ندارم کسی رو قضاوت کنم اما به طور دقیق ناشناخته ترینش خودتی! چون پارسال تو مسابقه ی رمضانیمون برنده شده بودی اما نتونستیم پیدات کنیمو مجبور شدیم جایزتو بدیم به یکی دیگه. اما شهروزو ملیسا شلوغتریناشونم همین دوتا به علاوه ی زهره و بانو و عدسی بانمکتریناشون امیر و تبسم و عمو چشمه هم آرومترینها و در مجموع تمام محل دوستترینهاشون هستند.

سلام اشکان این که سه تا شد که !ههههه !البته اشکالی نداره با صبر تموم منتظر می مونم راستی جایزه مو پس بدیییییییین!در ضمن اشکان خیلی هم نا شناخته نیستم پا قدم محله سبک بود ما پسردار شدیم!و این بود که این شد ، حالا بیام تهران !ان شالله قسمت بشه میام دیدنتون

خب بریم سراغ ادامه ی جوابای ترانه فقط تو کامنت قبلی جواب سؤالات ۳ و ۴ جا به جا شد! ۴ رو گفتم حالا ۳ رو میگم.
به طور کل بستگی زیادی به شرایط اون لحظه داره و خیلی مصداق ثابت و پایداری نداره.
۵:‏ به طور کلی راجع به خودم نظری ندارم به جز اینکه خیلی آموزندست فقط وقتشو بیشتر کنید! خخخخ!
۶:‏ واسه این زنده ام که زندگی کنم! همین!.
۷:‏ گوسفند: طبیعتو سادگی روستا، افسانه: خوندنی! به خصوص از نوع ایرانیش. ترجمه: امیدوارم عملکرد ما ترجمان خصوصیات خوب باشه. زندگی: فرصتی که خدا به بنده هاش میده تا مصداق صفات خدا باشند، زندگی ادامه داره. احمق: زیاد پیدا میشه این روزا! اکثرشم قسمت ما شدند!. عکس: خوب به خصوص که میتونه یادآور خاطرات باشه. عشق: خوبش خوب! منطقیش خوب! احساسی میتونه به آدم ضربه بزنه. مرگ: حق! اما خدا کنه با سربلندی همراه باشه. فانتزی: به مصداقش بستگی داره چون مصادیق و تعاریف متعددی رو میشه واسش تعریف کرد.
اینترنت: خوب به شرطی که درست ازش استفاده بشه، مثل اکثر پدیده وا اول باید فرهنگ استفاده ازش رو یاد بگیریم. سرنوشت: خدا نوشت! اگه ما خودمون خرابش نکنیم. تنوع: خوب! دوست دارم!. مسنجر: راجع بهش نظری ندارم. سیاست: پدر و مادر نداره و خطرناک! اما سیاست در رفتار بد نیست. نابینا: به خدا آدم! مثل بقیه حقوقشوه بشناسیدو بهشون احترام بذارید!. بینا: نمیدونم چی باید در موردش بگم! هم خوبن و هم نا!.
۸:‏ من به کسانی که واقعا دوستشون دارم فقط میتونم بگم دوستون دارم! و این دوست داشتنو تو رفتارم نشون میدم. تمام کسانی که نوشتی دوست داشتنیند! اما نسبت به هم شدت و ضعف دارند.
۹:‏ این دوتا رو باهم جواب میدم! تو این سایت هم دنبال زندگی و تعامل مثبت و سازنده با همنوعانم میگردم! بنابر ا۷ دلیلی نداره که راستگو نباشم! اما چندان اهل حضور مداوم تو فضاهای مجازی اینچنینی نیستم با این حال جساب اینجا جداست!

خب قاطی پاطی شد! باید خودتو بهم نشون بدی! تا ببینم چی میشه!.
دوست دارم یه نابقه ی گدا باشم که با نبوقم پولای خنگ پولدارو ازش بگیرم! خخخخ!.
در مورد عشق نظرمو تو سؤال ۷ گفتم اما واسه منم اتفاق افتاده! عشق نابیناها به نظرم بیشتر احساسی اما من میخام اینطوری نباشم.
من با حیوانات میونه ی چندان خوبی ندارم! بنابراین از نگهداری حیوون تو خونه خوشم نمیاد.
خب تا اینجاشو داشته باش فعلا تا باقیشو هم بخونمو جواب بدم.

اینقدر خوشم میاد که یه کامنت پر از سؤالو به چند کامنت نامساوی تقسیم میکنم!!!… علکی مثلا تو یه کامنت با اینترنت موبایلو ذهن شلوغی که من دارم انگار میشه جواب همشو داد!خخخخ!
دوست دارم تو امر برنامه سازی و داشتن اخلاق خوب در زندگی به مهارت برسم.
اصلیترین مشغله ی این روزای من موفقیت تو دو شغلی که در پیش گرفتم و در کنارشم مسائل خانوادگی و عاطفی که تو چهارچوب عقلو منطق قرارش بدم نا احساسات!
صندلی داغ ایده ی خوبی! قبلا هم گفتم! منتاها نباید به اسم داغ کردن صندلی هر بحثی مطرح بشه و وارد هر چهارچوبی بشن! اینطوری خیلیا از این ایده ی خوب استقبال میکنند. البته در مورد من این اتفاق نیفتاد خوشبختانه! اما اگر اتفاق میافتاد بلد بودم با استفاده از فنون تسلط بر صحبت کردن یه طوری جواب بدم که هم جواب داده باشم و هم نداده باشم! تقریبا شبیه بلایی که همینجا سر شهروز آوردم! اما در مورد خودت متاسفانه این اتفاق افتاد! یکیش که یادم مونده همون آقایی بود که ازت رنگ کاپشنتو پرسید! خوب شد جلوتر نرفت و مثلا در مورد اندازه و جنسش سؤال نکرد! خخخخ!.
ترانه آدم محترمی که عجیب! و خیلی خوب! با نابیناها ارتباط خوب برقرار کرده، یکی از بزرگترین نقاط قوت این محل حضور تو و امثال تو از نظر خصوصیات اخلاقی! و به جرات میگم بین افراد بینایی که اینجا حضور دارند ضمن اینکه برای همشون احترام قائلم حساب ترانه و مادر بزرگمهر حساب جداگانه ایست از بقیه. الآنم داری به سهم خودت تلاش میکنی که دمای صندلی رو ببری بالا!.
خب این کامنتو ثبت کنم برم سؤال اخرتو با تمرکز بیشتری جواب بدم!. هدفم این که آمار کامنتامو به واسطه ی این صندلی ببرم بالا! چیه؟؟؟ تا حالا ندیدید کسی که از صندلی داغ خودش بهرهوری شخصی بکنه؟؟؟!!!… .

خب برسیم به پاسخ سؤال آخر.
علم و ثروت: طبیعتا هر دو برابرند و چه بسا که علم میتونه ثروتساز بشه، اما تو این شرایطی که جامعه ی ما ازش برخوردار ثروت جایگاه رفیعتری داره و چه بسا که خیلی چیزای دیگه در فایسه با علم ثروتسازترند.
زن و مرد: طبیعتا باهم برابرند اما باید درک کنیم که هر کدوم بسته به زاتشون تواناییها و ناتوانیهایی رو دارند و این موضوع منافاتی با اصل برابری میان این دو نداره.
عشق و دوستی: در نگاه اول برابرند اما اگه دقیقتر نگاه کنیم در واقع دوستی پیشنیاز عشق و رابطشون بر اساس نسب اربئه در منطق میشه عموم و خصوص مطلق.
بینا و نابینا: به نظرم برابرند اما همه اینو قبول ندارند! واقعیت این که: نابینا اگه بیشتر از بینا کارایی و توانایی نداشته باشه کمترم نداره!. شاید کندتر! اما بلخره میتونه، ولی افسوس که خیلیا نمیپذیرند و همین میشه سرآغاز تبعیظ!.
وسیله و هدف: طبیعی که برای رسیدن به هر هدف وسایلی لازم!، پس هدف بزرگتر و مهمتر از وسیلست! بدون توضیح بیشتر!
عدالت و تفاوت: این دوتا رو نمیشه با هم مقایسه کرد! چون باید یکیش باشه و اون یکیش نباشه! خوب که عدالت باشه و تفاوت نباشه! هرچند که الآن به نظر میرسه که برعکثش موجود!
مادر و پدر: کاملا برابر! همچنین خواهر و برادر!.
کامپیوتر و موبایل: به نظرم این دو هم برابرند! البته از نظر کارایی! با اندک اقماض!
پیتضا و دیزی: به نظرم هر دو از دو فضای جداگانه و خاص برمیان! و نمیشه بینشون ارتباط خاصی ایجاد کرد! شاید بر اساس نسب اربئه بینشون نسبت تباین باشه.
خونه ی مجلل و خونه ی قدیمی: این هم مثل مورد قبل! اما باید بر اساس قاعده ی تنوع جفتش باشه، همونطور که تو مورد قبل باید اینطوری باشه.
شیکپوشی و مد: تا حدی لازمه ی شیکپوشی توجه به مد، اما معتقدم گستره ی شیکپوشی کمی وسیعتر.
خب الحمد للاه برگه ی امتحانی ترانه خانومو هم هرچند کمی بینظم اما سعی کردم کامل پاسخ بدم.

سلام هر چند احساس میکنم که این صندلی دیگه میهمانش الان رو صندلی رادیو تکیه داده و اینجا تشریف ندارن اما دیگه چه میشه کرد.
منم چند تایی بپرسم برم.
*آقای آذر ماسوله اگه بهتون بگن که سیتا کلی ازتون سوال داشت اما از ترس یک مدیر ازتون نپرسید چه حسی بهتون دست میده خخخخ
*تو سوال اون ترانه خانم که خواسته بود بچه هارو تو دسته بندی قرار بدین منم بخوام که من رو هم تو اون دسته بندی قرار بدین تو کدوم دسته قرار میدین خخخ مجتبی رو چی؟؟
*راستی شما بین دو تا دوستانتون آقای سرمدی آروم و آقای حسینی به قول خودتون شلوغ بیشتر مثل کدوم یکیشون هستین؟؟؟؟ چقدر افکار و اعمالتون شبیه به آقای سرمدی هستن؟
*الان تو رادیو بازم برنامه در حال پخش دارین یا نه؟ با توجه به اینکه برنامه ورزشی تو ماه مبارک پخش نمیشه
*رابطتون با نماز و … چهطوریه

خب سلام به ترانه سیتا و سرکار کاظمیان. اصلا فکر نمیکردم که این صندلی بازم سؤال کننده داشته باشه! ولی داشت! بنابر این چند دقیقه صبر کنید که برم چندتا کوچه پالاتر صندلی رو از سیتا پس بگیرم بیارمش بذارمش اینجا تا جواب سؤالاتتون رو بدم.

شکلک رسیدن به این کوچه… شکلک سیتا که داره دنبال من میدوه!…
خب حالا که تا اینجا دنبالم اومدی چند دقیقه صبر کن تا به جوابات سؤال بدم! یعنی چیز! به سؤالات جواب بدم.
ناراحت میشم چون اینطور چیزا به هیچ مدیری نمیتونه ارتباط پیدا کنه.
همونجا هم گفتم چندان دوست ندارم که آدما رو به واسطه ی صفات خوب یا صفات ناخوبی که بهشون میدیم قضاوت کنم. همونجا هم سعی کردم خیلی از صفات رو به کسی نسبت ندم اما با این حال تو از دسته ی ناشناخته های محلی که استعداد تبدیل شدن به یه دختر نسبتا شلوغ رو داری! اول تو به من بگو که چرا مجتبی؟… اما مجتبی هم گرمو صمیمی و هم شلوغ و طناز! البته به استثنای پاره ای از مواقع و اوقات! دیگه این پاره ای از موارد و اوقاتو نپرس که یعنی چی؟ که نمیگم چون نباید پشت سر پسر مردم حرف درآورد.
هرچند که به نظرم بهتر که خود امیر و شهروز به این سؤال جواب بدن اما خودم حس میکنم که بعضی وقتا به امیر شبیهم و بعضی وقتا هم به شهروز.
خب من منطق خاص خودمو تو تفکرات و رفتارام دارم و کاملا طبیعی که بعضی وقتا از این نظر مشابهتهایی هم با امیر داشته باشم، پس جواب دقیق سؤالت میشه پاره ای از موارد.
اما آرامش و متانت امیر خیلی چیزا رو به من یاد داده. که نتیجه ی همین یاد دادنها افزایش نسبی موارد مشابه نزدیکی تفکراتم به امیر سرمدی هستش.
در حال حاضر با توجه به اینکه برنامه ی جهان ورزش در ماه مبارک رمضان پخش نمیشه، خیر! برنامه ای ندارم، وضعیت همین برنامه هم بعد از ماه مبارک در حاله ای از ابهام! شاید ادامه پیدا نکنه!… شاید ادامه پیدا کنه و من نباشم!… و شایدم ادامه پیدا کنه و من باشم و بعضیهای دیگه نباشند!… شایدم هیچ اتفاقی نیفتاد و با همین وضع ادامه پیدا کرد!… . اما برای بعد از ماه مبارک دو برنامه ی جدید در دست پخش داریم که اگر تصویب بشه پخشش به زودی شروع میشه.
یه برنامه ی طنز که هر روز از رادیو صبا پخش میشه و یکی هم یه برنامه با حال و هوای زندگی ادامه داره و امید نشاط زندگی ویژه ی نابینایان و معلولان از رادیو فرهنگ که شاید از مهر شروع بشه.
با نماز میونه ی خوبی دارم اما متاسفانه تو خوندنش کمی تنبلی میکنم که ایشالا درست بشه، روزه هم تا پارسال میگرفتم اما به دلیل آسیبی که به چشمام میزنه منع شدم که بابتشم کلی ناراحتم! چرا که ماه رممضونی که نتونم روزه بگیرم خیلی بهم سخت میگذره!

توی کامنت قبلیم کلی شوخی کردم اما لازم که یه بارم گذشته از شوخی و به طور جدی از همه ی دوستان به خصوص ترانه و سیتا و سرکار کاظمیان عذرخاهی کنم به دلیل اینکه یادم رفت که به صندلیم سر بزنم و در نتیجه پاسخ سؤالاتتون به تأخیر افتاد.

خب سلام. اشکان آقای آذر ماسوله، دیگه فکر کنم بتونم صندلی رو ببرم تو کوچه پس کوچه صندلی سردم خخخ
چون دیگه نیازی نداری. تازه کلی خوشحال شدم که دوتا برنامه دارین. آفرین با گوشی عجب سوالی به پاسخ دادین خخخ دیگه همون که خودتون گفتین شکلک بای بایی .

دیدگاهتان را بنویسید