قلمم در دست
افکار افتاده بر خاک
من چه بی حاصل زندگی کردم
دیدگانم بی فروغ
دست هایم بی رمق
و در تمام طول این جاده من نفهمیدم زندگی کجاست!؟
گاه میخندیدم. گاه اشک میریختم
صد افسوس که ماهی کوچک حوض را درک نکردم
حسرت دیدن صداقت بر دلم مانده
حسرت باور داشتن تفاوت دلم را سوزانده
به درختان کوچه باغ گفته بودم رهگذری نمی آید
به سایه خودم تکیه دادم
چقدر بغض داشت…!!!
خاک بی معنی بود
آسمان بی تفاوت
و چه کسی گفت که سرچشمه حیات آن لحظه نیست شدن هست!!!؟؟
ما که سال هاست در خاطره ی هیچ خاطری نیستیم
در تبلور کدام حضور است که قاصدک متولد میشم!؟؟
به گمانم ما گم شده ایم
در روز در شب در صفحات مبهم لحظه ها
و هیچ چیز ما را به باور یک قطره نمیرساند
در اندوه تفاوت خود نشستم
گریستم. فریاد خاموش سر دادم
در تنهایی خود غرق شدم
در باورهایی که کسی باور نداشت
در حرف های که مهر دروغ خوردن
و زخم هایی که روحم را خون آلود کرد
در حسرت یک فهم..یک آب زلال ماندم
در هیاهوی دروغ های زیبا
در پی لبخند های تلخ مترسک ها
قاصدک جان داد
باورش دیر است
به فکر دست های خالی باشیم
همین…!!!
(شعر از احسان)
۲۰ دیدگاه دربارهٔ «نوشتم با حسرت»
salam ehsan jun.
dorood bar to
khili ziba va ghashang bood.
سلام مهران جان. ممنونم از محبتت. مرسیی
سلام بر آقا احسان گرامی
تکیه دادن به سایه خود … تعبیر قشنگی بود و جالب … تا حالا بهش فکر نکرده بودم ….
زندگیتون سرشار از شادی صداقت نور روشنایی و موفقیت ….
سلام بانو خانم. . سپاس از شما. شما هم موفق و پیروز باشید. مرسیی
سلام
خیلی زیبا بود
واقعا قشنگ مینویسید
ممنون
شاد باشید
سلام زینب خانم. ممنونم ازتون.شنا لطف دارید . سبز باشید
سلام من وقتی عنوان پستو خواندم بدون اینکه نام نویسنده به گوشم بخوره فهمیدم شما نوشتین نمیدونم دل تون گرفته از این دنیا که این شعرو نوشتین یا همین جوری دوست داشتین بنویسین اما اگر دل تون گرفته و غمگین هستین دوست دارم به تون بگم بخندین بیخیال به خدا دنیا ارزش غصه خوردن نداره بیش از اون که فکر کنید وقت مون کم هست شاید یک روز شاید یک ماه شایدم صد سال اما نهایتا باید بریم اگر غصه بخوریم فقط وقتو از دست دادیم امیدوارم همه بتونن از ته دل بخندن شاد باش و سعی کن به روزگار بخندی
سلام مهدیه خانم. مشتاق دیدار. خیلی وقته زیارتون نکرده بودیم. مهم نیست دلم گرفته بوده یا نه!همه حرفاتون درست و متینه. به خودم می بالم که دوست خوب و فهیمی همچون شما دارم. و البته سایرین. مرسی از حضورتون. ممنونم ازتون
سلام. ممنون از پست خوبت. یک سوال دارم اینکه می نویسی شعر،شعره یا دلنوشته؟من هر کاری کردم ریتمشو پیدا نکردم البته می دونم به خاطر اینه که سواد شعری ندارم اما خب قالب این شعر چیه؟ممنون میشم بگین. پستت را بسیار می لایکم. اما جواب سوالمم می خوام. مرسی
سلام لنا. ممنونم از محبتت. لطف داری. باید در جواب سوالت بگم.همه شعر ها دل نوشته هستن. این شعر هم یک شعر نو یا سپید هست به اصطلاح.یک اهنگ خاص داره و ریتم ولی خیلی ظریفه. نمیدونم جوابتو روشن دادم یا نه. اگه مبهم بود جوابم. بگو که بیشتر توضیح بدم
سلام
تشکر روجیار را هم پذیرا باش مرسی .
راستی اجازه؟ خب تا شما پاسخ اجازه را بفرمایید, من بگم هماکنون که این را مینویسم, دلم گرفته از یه چیزو دو چچیز نه از همه چی چرا آخه؟ مرسی.
سلام روجیار. مرسی از شما. والا جواب این سوال رو خودت میدونی.!!!!!
سلام من راستش بعضی وقتها دلم بدجور میگیره خودم هم نمیدونم از کجا میاد و زمانی که شاد هستم, خودش را کجا مخفی میکنه تا با قدرتی که در هنگام شادی دارم جاشو روش خراب کنم
خخخ
ولی در کل میدونم از کجا سر چشمه میگیره.
دیروز منو از درس خواندن انداخت امتحان داشتم حال درس را ازم گرفت.
روحت شاد.
سلام احسان شعرت خیلی به دلم نشست منم گاهی واسه دلم شعر می گم و خوشحال میشم بازم شعراتونو ببینم
سلام ترانه خانم. مرسی از محبت شما…. ممنونم ازتون.
سلام
خیلی قشنگ بود
من نمیتونم بنویسم و مطمئنم اگه میتونستم بنویسم هیچ وقت دلم نمیگرفت یعنی دل گرفته نمیموندم چون وقتی بنویسی خود به خود رها و راحت میشی
موفق باشید
سلام پریسیما خانم. شما هم میونید بنویسد فقط کافیه اراده کنید
مرسی از شما
سلام
ممنون از این نوشته ی زیبا
سلام خانم کاظمیان. مرسی از لطفتون
سلاااااام مخصوص و پر از لایکم به پریسیمای عزیزم.جانا سخن از زبان ما می گویی.هر وقت دلم به شدددت می گیره میرم سراغ دفتر خاطراتم و اونقدر می نویسم می نویسم تا دلم آروم و سبک میشه.چشمام سیاهی میره و دلم آبی ترین و نابترین حال رو پیدا می کنه پری جونم.تو هم بنویس .هر جا و هر جور که دوست داری بنویس.حیف دلت نیست که بگیره.متهم شو به احساسی بودن .این قشنگترین جرم دنیاست پس بیا بنویس.