سلااااام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه. میخام براتون از خاطرات سفرم بنویسم. این دفعه میخام فارغ از آموزش یا نرم افزار و… از طبیعت بنویسم.
حوصلم خیلی سر رفته بود یکشنبه تصمیم گرفتم با برادرم و پسر عمه ام به شهرشون پلدشت بریم که حدود دو ساعت از خوی فاصله داره و درست مرز ایران و جمهوری آذربایجانه. از شهر تا مرز 5 دقیقه راه هست. همچنین این شهر در کنار رود ارس قرار داره، ساعت دو با اتوبوسهای خوی پلدشت حرکت کردیم، پسرعمه من بهم از قبل قول داده بود که میریم تو رود ارس شنا می کنیم و یه گردش حسابی هم در دل طبیعت خواهیم داشت. قبل از حرکت من به خاطر وابستگی که به سیستم و اینترنت داشتم لپتاپم رو هم برداشتم، حتی تو راه هم از موبایلم استفاده میکردم برای اینترنتش، ساعت 4 و خرده ای بود رسیدیم، روز اول تا افطار تو خونه بودیم و من همچنان سرگرم اینترنت با لپتاپ بودم بعد از افطار و شام رفتیم یکی از پارکهای پلدشت. باد در شاخه های درختان میپیچید و با صدای آبی که در حوض کنار ما بود تلفیق شده بود در این هیاهوی باد و صدای آب اردک ها هم به وجد آمده بودند و آواز میخوندند عجب صدای طبیعی و جالبی بود. من تعجب میکردم که ساعت یک وسط هفته مردم بیرون بودن و یه جورایی شلوغ بود ولی شهرستان ما از ساعت دوازده یا زودتر کسی بیرون نمیمونه مگه آخر هفته. خلاصه سرتونو به درد نیارم مردم الکی خوش بودند. یکشنبه گذشت قرار بود دوشنبه ظهر با ماشین بریم طرف رود ارس و از طبیعتش بهره ببریم، کلی ذوق میکردم. حدود ساعت 11 ظهر دوشنبه پسرعمم با یکی دوتا از دوستاش که تو روستاهای پلدشت بودن و دقیقا نزدیک ارس خونه داشتن، هماهنگ کردیم و رفتیم دنبالش و واسه شنا کردن چون من شنا تو رود ارس رو بلد نبودم بچه ها تیوب تراکتور برداشتن تا سوارش بشیم و تو آب واسه خودمون بگردیم. وقتی که به لب رود رسیدیم طرف تیوب رو قبل از ما برد یه جایی قایم کرد تا مامورین چیزی نگن، چون رود ارس خطرناکه و واسه ماهیگیری هم مورد استفاده قرار میگیره برا همین یه کم مشکله. این قضیه حل شد و ما رفتیم و تقریبا دور از مامورین کنار یه درختی که سایه خنکی هم داشت اتراق کردیم. هوا واقعا گرم و شرجی بود منم که بچه اون شهر نبودم تحملش سخت بود. زیر سایه درخت که نشسته بودیم صدای قشنگ بلبل و گنجشک به گوشمون میرسید. عجب پشه های سمجی داشتن، کلی نیشم زدن ولی خوب از زیباییهای طبیعت بود. ما چون مسافر بودیم دیگه اون روزو روزه نگرفتیم این تیکه نوشته رو بعد افطار بخونید خخخ. برا خودمون ناهار تدارک دیده بودیم یه جایی بود که فقط خودمون بودیم و یه چای آتشی هم درست کرده بودیم، بعد ناهار شد و پسرعمه و دوستش گفتن ببینیم آب در چه حدی هست؟ میشه شنا کرد یا نه. متوجه شدیم که آب آرومه و قابل شنا کردنه. البته من از قبل راجع به ارس شنیده بودم که کلیی ماهی داره و حتی سگهای آبی هم موجوده. تیوب ماشین رو انداختن تو آب و ما هم سوار شدیم. تو آب ما دوتا با تیوب و پسرعمم و دوستش شنا میکردن و چون به جیک و پوک ارس آشنا بودن میدونستن کجا گوده کجا نه، پسرعمم واسه این که من و برادرمو بترسونه تو ذهنش یه برنامه ریزی میکنه و سوار تیوب میشه. یه دفعه دیدم داره تیوب به یه حالتی تکون میده به ما گفت که بچه ها یکی داره انگاری تیوبو میکشه منم گفتم وااااییی حتما گیر سگهای آبی افتادیم، دوستشم باور کرده بود بهش گفت خودتو بکش کنار تیوبو بیار این طرف گفت که دیگه نمیتونیم حرکت کنیم حرکت غیر ممکنه. منم اساسی ترسیدم در حدی که رنگ و روم پریده سفت چسبیدم به تیوب، داداشمم هی تکون میخورد بهش میگیم بشین یه جا که یه دفعه سه تایی مون افتادیم توی آب ولی انگار نه انگار. اونم خیلی میترسید ولی به روش نمیاورد و میخندید مثلا نمیترسه. من احساس کردم دیگه راه برگشتی نیست تو قسمت گودی هستیم گفتم بچه ها با زندگی خداحافظی کنید من شروع کردم شهادتین گفتن و از این جور کارا که یه موقع پسرعمم خودشو به آب زد غشغش خندید فهمیدم فیلم بود. دیگه سوژه شده بودم واسه بچه ها، بعد از شنا و چرخیدن تو آب اومدیم بیرون با آب یخ یه بدنمونو لباسامونو تمیز کردیم و برگشتیم تا شب استراحت کردیم و شب باز به اون پارک رفتیم و از صحنه دیروزی لذت بردیم. سه شنبه هم صبح ساعت 6 به راه افتادیم. امیدوارم که لذت برده باشید.
۴۹ دیدگاه دربارهٔ «سفر من به پلدشت»
چه کار خوبی کردید که این خاطره رو با ما به اشتراک گذاشتید. امیدوارم این کامپیوتر و موبایل رو قدری کنار بذارید و به آموزش شنا بپردازید تا در چنین مواقعی زَهره ترََک نشید.
به به! آبتنی! آن هم در ارس. تا حالا نرفتم. اما تا حالا تیوپ سواری کردم در سرسره های پارک آبی مشهد.
البته یک بار هم به صورت خانوادگی روی یک قطعه پلاستیک نشستیم و از بالای یک تپه برفی که چند متری ارتفاع داشت، به پایین سُر خوردیم. خیلی خوش گذشت.
سلام، خواهش میکنم. بله حتما باید شنا کردنم رو تقویت کنم. البته بلدم نه در اون حد. انصافا خیلی ترسیده بودم. تیوب سواری هم واقعا خیلی لذتبخشه من اولین بارم بود تیوب سوار میشدم. ایشالا یه روز بیایید ارس و از طبیعتش بهره مند بشید. ممنون از کامنت پاینده باشید.
با درود
بسیار زیبا بود و حس و حالش هم برای من نیز جذاب.
ممنون پسر.
درود بر شما، خیلی ممنونم ازتون لطف دارید. زنده باشید. واقعا جای همه هممحلی ها خالی بود.
عاشق طبیعتم, لذت بردم, ممنون استاد بزرگ,
سلام، خواهش میکنم. لطف دارید. شما خودتون استادید من شاگرد شمام. ممنون از کامنتتون. موفق باشید.
سلاااااااااااااام داداش امید نازنین!
حساااااااااااااااااااابی کیییییییییییییییف کردم بخدااااااااااااااااااا!
چقدر لحظه هیجان انگیزی بودهههههههههههههههه!
منم کلیییییییییییی خندیدم! ایشالا لحظه لحظه زندگیت سرشار از خاطرات خوش و به یاد موندنی باشههههههههههههههههههههههههه!
موفق باشی داداشی!
سلاام بر آبجی مهربون. مرسی لطف دارید. خوشحالم که باعث شدم واسه چند لحظه هم که شده باشه بخندید. واقعا لحظه هیجان انگیزی بود گفتم دیگه برنمیگردم. خخخخخخ. مرسی از کامنت شاد و پیروز باشی
سلام به شما رفتن به طبیعت خصوصا کنار آب خیلی لذت بخشه توی گرمای تابستان هر جایی که درخت و آب هست خنکی هوا را با تمام وجود میشه حس کرد امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید.
سلام، بله همین طوره ای کاش بشه تابستون رو بیشتر تو مسافرت بود و از طبیعت استفاده کرد. اطراف ما هم پر رود هست، واقعا لذتبخشه. ممنون از کامنتتون پاینده باشید.
سلام امید لایک داشتی پسر ایول گردشهای مجردی خیلی خیلی حال میده دمت گرم
سلام داداش. مرسییی خودتم لایک داری. آره مجردی خیلی حال داد جات خالی بود. مرسی از کامنت موفق باشی.
سلام
ممنون که خاطرتون رو از این سفر زیبا نوشتید
پس حسابی خوش گذروندید
خخخ وای اون توی آب افتادن خیلی با مزه بود
امیدوارم همیشه از زندگی لذت ببرید
آقا امید کاش این پست رو زود تر گذاشته بودید این کامنتا هم زود درست میشد
سلام، خواهش میکنم. امیدوارم بتونم خنده رو لبهای شما هممحله ای ها بیارم. من که از ترس مرده بودم. والا پست رو همین امروز گذاشتم. نمیدونم مشکل کجاست.
دینه اوشاق بیر بیرینه ساز اولسون
بلکه بو قیش بیرده چونوب یاز اولسون
چای چمنلر، اردک اولسون غاز اولسون
بیزده باخوب فرحنلوب بیر اوچاق
سینیق سالخاخ قانادلاری بیر آچاق…..
آ ه ه ه ه ه ه ه ه…………..
سلام همشهری ساغول گوزل شعر یازمیشدین. اللر وار ه ه ه ه ه ه ه. دوستان منظورم این بود شعر خوبی نوشته رهگذر خخخخ
سلام به آقای علیوردیلو
خاطره ی زیبایی بود ولی وقتی شما جوونا سوار تیوب میشین توی دریا یا اینجا رود ارس برای من بعنوان یک مادر خیلی ترسناکه… خوب شد که موضوع سگهای آبی شوخی بود. انشا الله که همیشه شاد و پیروز باشید
سلام، ممنونم محبت دارید. بله مادر خودمم بود قطعا میترسید. ولی خوب این شیطنتهای جوونی هست دیگه. خیلی لطف کردید ممنون از کامنتتون. همیشه زنده و پاینده باشید.
حالی کردم با خاطرهت امید جون.
کاش بچه ها کمی از این خونهنشینی، کامپیوتر، موبایل و دنیای مجازی فاصله میگرفتند میومدند طرف سفر و گردش و حال و حول!
خعلی خوب بید.
لذت بردم وحشتناک!
یادمه بچگیم خیلی دور همی جمع میشدیم و به رودخونه میزدیم. یادش بخیر
سلاام مدیر. خیلی لطف دارید. آره دقیقا ای کاش همگی یه کم از این تکنولوژی خشک فاصله بگیریم بزنیم به دل طبیعت. مررسی از کامنت خسته نباشید.
درود امید جان دمت گرم میای طرف ما به ما هم خبری نمیدی. پسر خوب من بچه ی ارسم. راستی راجب سگ های آبیم بگم که دیگه الآن اونقدرم زیاد نیستن و بیشتر طرف نخجوان هستن.
پسر خوب از کدوم طرف وارد آب شدین؟
کدوم روستا بودین؟
به هر حال ممنون داداش.
اگه این بار اومدی ندا بده بریم شنا یادت بدم گل پسر.
رود ارس موجش زیاد هستش و بیشتر جاهاش باطلاقی هستش.
ولی اگه بلد باشی خیلی حال میده.
سپاس.
سلام داداش نه این دفعه بیام حتما خبر میدم. مرسی لطف میکنی. آره باید بیام شنا یادم بدی. ما از طرف روستای گر گُلوخ پلدشت وارد شدیم. دقیقا بعضی جاهاش باتلاقی بودن ولی خودشون اون قدر شنا کردن بلدن. حتما این دفعه خبرت میکنم مرسی از کامنت زنده باشی.
درود امید جان من دوشنبه دارم میرم ترکیه بیا بریم البته خرجتو خودت میدیا!
خخخخ
تا استامبولم راهنمات میشم.
ولی از اون به بعد نمیتونم بیام.
خوش باشی.
سلام بر حافظ عزییییز خوش بگذره داداش به سلامتی. برو بیا این دفعه ایشالا باهم میریم
سلام
درود بر شما. داداش فکر کنم برقا رفت بقیه کامنت نیومده.
سلاااااااااااااااااام بح بح! خیلی مشعوف شدم خاطره تونو خوندم.
خداییش اون موقعی که داشتین اشهد تونو میخوندین و بعد متوجه شدین که همش سرکاری بوده، خیییییییییلیییی خنده دار بود. خخخخ
ممنون از پست شااااادتون. کلی شاد شدم.من عااااااااااااشق طبیعت و آب هستم.
سلااام، خخخخ خواهش میکنم. خوشحالم که موجبات خنده شما شدم. آخه نمیدونید چقدر ترسیده بودم. بعد قضیه خودمم از خنده مرده بودم. مرررسیی از کامنت موفق باشید.
سلام امید.
خاطره زیبایی بود.
همیشه خوش و سر حال باشی.
سلام بر عمو چشمه عزیز. خواهش میکنم خیلی لطف کردید پیروز و سربلند باشید.
سلام سلام امید جان بهبه مثل این که خوش گذشته بله رود ارس ولی ای کاش پاسپورتی چیزی داشتین به آذربایجان سری میزدین حالا که رفته بودین امیدوارم همیشه خوش باشید
سلام بر امپراتوور عزیز. آره داداش جات خالی بود. پاسپورت دارم اتفاقا، ولی تا حالا نرفتم آذربایجان. ممنون از کامنت ایشالا شما هم خوش باشی همیشه پاینده باشی.
سلام داداش
مرسی از خاطره ی جزابت مرسی
عاشق تبیعتم
شاد باشی
سلام بر آریای عزیز، لطف داری. ممنون از کامنت پاینده باشید.
سلاام امید
خییییلییی خاطره ی جالبی بود
واقعا لذت بردم
به خصوص که پسر عمت تو و داداشتو سرکار گذاشته بود
خخخخخ
عجب صحنه ی جالبی بود که ۳ تایی میوفتین توی آب
منم به طبیعت خیلی علاقه دارم
اومدی سمت ما بهم خبر بده باهم میریم گردش
سلام، خواهش میکنم لطف داری. آره خیلی جالب بود. از ترس مرده بودم. آخه خیلی جدی رفتار میکرد از کجا میدونستیم فیلم بازی میکنه. چشم اومدم حتما خبر میدم. ممنون از کامنت موفق و پیروز باشی.
سلام.
خخخ.
اون صحنه رو تصور میکنم میترکم از خنده خخخ.
مرسی خیلی باحال بود.
موفق باشی.
سلام بر داش شهروز، خخخخخ خوشحالم که تونستم هم محله ای ها رو بخندونم. اتفاقا دیروز به پسر عمم گفتم که این خاطره رو تو سایت نابینایان منتشرش کردم باز گفتیم قضیه رو دوباره باهم کلی خندیدیم. مرسی از کامنتت پاینده باشی و همیشه شاد
شلالالالاااااٱاااا،م،ی،که،خوبی نااااجیییی،میگم ببین تو همیشه ناجی ما هستی اونجا هم خدا ناجی تو شده دیگههه،یعنی کلا با خوندن این خاطره دارم ریسه ریسه میرم یعنی خخخخ،خخخخ،خخخ،خخخ،واااای من عاااشق چای آتشی هستم،منم میخوااام،به خصوص که کنارش سیبزمینی هم بذاری تا کباااب یعنی کبااااٱاااٱااااب بشه که،خخخخی،کلا خعععلی باحال بود ناجی،میسی میسی زیادتر ترترترترترترا هوهو،هوهو،هولالالاااالایییی،خدافسی
سلاااااام بر ملییییسا خانم پر انرژی محله. ای کاش این انرژی ده درصدش واسه من بود خخخخخخ. میسی زیااااد. آآآآره کلی حااال کردیم با چای آتشی، البته زیاد نمیشد چایی خورد به شدت گرم و شرجی بود. ولی آبتنی خوش گذشت. آب خعیلی سرد بود. ممنون از کامنت پیروز باشی. خدافسی
سلامی مجدد
ببخش جای این کامنت این جا نیست اما کفرم رو در آورده
امید جان تالکبگ گوشیم خود به خود آبدیت میشه
وقتی آبدیت میشه دکمه های سمت چپ و راست گوشیم از کار میفته باید روزی یک بار برم لغو بروز رسانی کنم یه ۵ روزی میشه این طور شده
گوشیم گلکسی آلفا آندرویدش هم ۴.۴.۴ هستش
ببخش که سوالم رو اینجا مترح کردم
شاد باشی
سلام خواهش میکنم. متاسفانه من تو یکی دوتا گلکسی آلفا دیدم که وقتی نسخه جدید تاک بک نصب میشه این طور مشکلات براش پیش میاد. کاریش نمیشه کرد باید حت المقدور از ورژن قدیمی تاک بک استفاده کنید و هیچ وقت بروزش نکنید. موفق باشید.
امید جان خودش خود به خود آبدیت میشه راه حلی نداری کاریش کنم آبدیت نشه
سلام، نه داداش راه حلی فعلا سراغ ندارم
سلام
همیشه به سیر و سفر أن شاء الله
خوب نوشته بودید و خاطره ی ترسناک و خوبی بود
سلام، خواهش میکنم. لطف کردید. امیدوارم مورد رضایت واقع بشه. ممنون از کامنتتون پاینده باشید.
درود
فقط قصد حضورم تشکر از شما است و بس .
بسیار قشنگ وزیبا و صادقانه نوشتید .موفق باشید .
درود بر عمو قنبر عزیز. خواهش میکنم، این نظر لطف شماست. ممنونم زنده و پاینده باشید.