خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از دیشب تا حالا بر من چه گذشت؟!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! دیروز عصر به منزل مادر رفتم و متوجه شدم که حالش خوب نیست، گفتم: مادر جان بنشین تا با هم صحبت کنیم: جواب داد بغلم کن تا بنشینم، گفتم: مگر چی شده؟ و جواب نگرفتم، پس از چند دقیقه به کمک خواهرم نشاندمش و پشتش نشستم تا نخوابد و پس از چند دقیقه خواباندیمش و صحبت کردیم، چند ساعت بعد باهاش خداحافظی کردم و به خانه رفتم، ساعت 5 و نیم صبح با صدای تلفن خواهرم و ناله هایش با اورژانس تماس گرفتم و لباس پوشیدم و با سرعت به خانه ی مادر رفتم، سپس با عصای نابینایی به آمبولانس علامت دادم و مادر به همراه خواهر به بیمارستان منتقل شدند و من به اداره رفتم، ما امیدوار بودیم که حال مادر خوب میشود و به خانه اش برمیگردد، اما ساعت 9 بود که دیگر برنگشت و ساعت 13 برای آخرین بار با آمبولانس به خانه اش آوردمش و اکنون او دیگر بین ما نیست، او همیشه میگفت: مرا زیر دست دکترها نیندازید، حالا به آرزویش رسید و… آیا من میتوانستم برایش کاری انجام دهم و آیا من کوتاهی کردم؟! دیروز در همین ساعت من کنار تختش نشسته بودم و آرام با هم صحبت میکردیم ولی حالا دیگر او روی تختش نیست و من با اقوام و اطرافیان بدون مادر در خانه اش نشسته ایم و من نمیدانم باید چیکار کنم؟! با تشکر از دوستان عزیز که به من آرامش میدهند و باعث آرامش من میشوند!

۵۵ دیدگاه دربارهٔ «از دیشب تا حالا بر من چه گذشت؟!»

خدای من عدسی…..عدسی….مادرت فوت کرده؟!!! یا خداااااا…..
هیچی نمی شه گفت مرد!!! چی بگم که آرومت کنه پسر؟!!!…چی بگم من آخه؟!!!!
نمی شه گفت آروم باش…نمی شه گفت صبور باش…فقط می تونم بگم گریه کن عدسی….مبادا غصه هاتو بریزی تو خودت…گریه کن….ولی توکلت بخدا را از دست نده….تسلیت میگم…
آدرست رو یادم رفته…کاش یه جوری بدستمون میرسوندی، برای مراسم و عرض تسلیت بیایم… حالا از یکی می گیرم آدرستا…

با تشکر از دوستان عزیزم، کسی که از بیماری نجات یافت و به آرزو و آرزو هایش رسید و زمین گیر نشد چه غم دارد، خوشحالم که حد اکثر توانم را برای شاد کردنش بکار بردم و اجازه ندادم کم و کاستی در زندگیش احساس کند، من صبورم و صبر میکنم…! راضی به زحمت دوستان نیستم از لطف دوستان متشکرم!

خیلی میترسم که اگه روزی این اتفاق واسه من بیفته واقعا چطور میشه با این واقعیت به شدت تلخ، کنار بیام! واقعا متأثر شدم و امیدوارم فرصت کنم مهربانی های شما خانواده ی گرانقدر و گرامی رو جبران کنم. امیدوارم با توجه به اینکه میدونی ایشون به آرزوش رسیده، ناراحتی زیادی رو متحمل نشی ولی به گفتن آسونه و در عمل، سخته. اینجور مواقع دقیقا نمیدونم چی بگم. امیدوارم خاطرات و وجود نازنینش که یادش همیشه بین شماست باعث پایداری حس های خوب در زندگی شما بشه.

سلام به عزیزِ عزیز. درگذشت عزیز سفر کرده رو تسلیت میگم و ضمن تایید کامنت مجتبی، از خدا میخوام صبر مصیبت وارده رو به خانواده محترمتون عطا کنه.
قطعا میدونم خود شما روحیه محکمی دارین و با این مسئله کنار میایین.
از طرف همسرم هم بهتون تسلیت میگم. چون خودش فعلا دسترسی به نت نداره.

ضمن درود فراوان و عرض ادب! با تشکر فراوان از دوستانی که با قدوم مبارکشان زینت بخش انجمن بودند، امیدواریم در شادی هایشان جبران کنیم،شرمنده که قدرت تکلم مناسبی ندارم!

سلام عدسی
*کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام ضایعه درگذشت مادر مهربان و مومنتان را از صمیم قلب تسلیت عرض می کنم خداوند متعال روح پاکش را با سرورش فاطمه زهراء محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید

من هم با شما هم درد هستم مادر من هم رفت و ما را تنها گذاشت

با درود
دوست عزیز، راستش نمیدانم در چنین مواقعی چه بگویم یا چه بنویسم.
جز تسلیت و تعزیت و آرزوی صبر و شکیبایی برای شما و خانواده محترمتان چه میتوانم بگویم.
راستش من نیز این درد سخت و سنگین را در سال ۱۳۸۲ یعنی حدود ۱۲ سال پیش با تمام تلخی هایش چشیده و پشت سر گذاشته ام اما هنوز هم برایم یادآوریش سخت و دشوار است. ولی جز تسلیم، هیچ چاره و گزیری نیست
من در ۲۴ فروردین ماه امسال پدرم را نیز از دست دادم، حالا نه پدری هست و نه مادری، من زمانی که به اردوی نجفاباد آمدم فقط ۱۷ روز از درگذشت پدرم میگذشت، شاید اگر کس دیگری بود هرگز حال و حوصله سفر و اردو را نداشت اما من به خودم گفتم این درد هرچه باشد سختتر از آن درد اولی نیست،
خوشبختانه مرور زمان و روزمرگی و دلمشغولیهای این دنیا تحمل این دردهای طاقتفرسا را برای ما تا حدود زیادی قابل تحمل مینماید. به قول احمد شاملو: تولد یک اتفاق است اما مرگ یک واقعیت.

***
مادر به من مگیر که سرمایه حیات،
در گیر و دار عشق به مستی گذاشتم.
کوتاه شد چو دامن مهرت ز دست من،
مستانه پای بر سر هستی گذاشتم.
***
روحشان شاد.

درود! بنده از ساعت ۱۶ روی سکوی کنار مسجد نشسته و برای خوش آمد گویی به دوستان و آشنایان هستم، با تشکر از دوستان که با سخنان پر محبتشان مرا دلداری میدهند! واقعا خوشحال هستم که زنده بین دوستان در محله حضور دارم!

درود!! مادری که حدود یک سال پیش سکده ی خفیف کرده بود و دوباره بین فرزندانش برگشته بود، مادری که فرزندانش را برای زنده بودنش امیدوار کرده بود، اما ناگهان باورم را به ناباوری تبدیل کرد و از بین ما پر کشید!

سلام عدسی.
معذرت می خوام عزیز از ظهر که پست رو دیدم تا الان دارم سعی می کنم کامنت بذارم وردپرس اذیت می کنه. باید زودتر می اومدم ببخش.
بهت تسلیت میگم عدسی. به خدا نمی دونم چی بگم. کاش اونجا بودم! می دونم حضورم چیزی رو عوض نمی کرد ولی کاش بودم! فقط باهات بودم. با خودت، خواهر های محترمت.
عدسی شما هیچ کوتاهی در حق مادرت نکردی. وقتی زمان رفتن برسه دیگه نمیشه کاریش کرد. باید بریم. اون خدا بیامرز الان دیگه نه درد می کشه، نه آزار می بینه نه چیزی می خواد. خدا رحمتش کنه. روحش شاد! دلتنگم از دلتنگیت و هنوز متحیر. من نمی دونم با این اینترنت داقون این کامنتم ثبت میشه یا نه. کاش بشه. می ترسم بیشتر بنویسم و نشه ثبتش کرد.
عدسی! تحمل داشته باش. خواهر هات الان به خودت و آرامشت احتیاج دارن. و فراموش نکن عزیز های سفر کرده ما با بی تابی های ما روحشون شاد نمیشه.
سلامم رو به خواهر های عزیزت برسون و از طرف من بهشون تسلیت بگو. بهشون بگو دلم اونجاست. خودت هم باور کن که دلم اونجاست عدسی. کنار شما ها. دیگه به نظرم واقعا باید تمومش کنم.
دل شما آرام و روان عزیز از دست رفتتون شاد.

درود! نظر لطف شما دوستان است، من از دیروز ساعت ده صبح فقط صدای گریه ی خواهرانم را میشنوم و آنان را به صبوری دعوت میکنم، اکنون هم کنار خاک مادر نشسته ایم و برای آرامشش دعا میخوانیم! با عرض پوزش از دوستان عزیزم که با گذاشتن این پست شادی محله را به هم زدم، شرمنده و هزار بار شرمندگی مرا بپذیرید که با وابستگی خود که به این محله داشتم درد دلم را اینجا نوشتم، واقعا چرا من که اینقدر ادعای صبوری میکنم این مطلب را اینجا گذاشتم! دوستان عزیز شاد باشید و با شادی زندگی کنید! همه ی ما یه روز آمده ایم و یه روز هم میرویم و جای غم خوردن نیست! صبر صبر صبر و صبوری پیشه کنیم تا با آرامش زندگی کنیم!

این طوری نگو عدسی. همیشه شادی هات همه ما رو توی محله شاد می کرد. حالا چرا نباید دردت رو بیاری اینجا؟ اگر اینجا نگی کجا بگی؟ مگه نه اینکه ما همه با هم هم محلیم؟ مگه با هم نخندیدیم؟ مگه با هم اونهمه خاطره نساختیم؟ زندگی که تمامش خنده نیست. دل ها توی زمان های این طوری هم دل می خوان عدسی. اتفاقا درست اومدی. درست همینجا باید می گفتی. همینجا باید پست می زدی. توی محله. و این بارِ سنگینِ دردت رو دقیقا با شونه های ما باید تقسیم می کردی. با هم می بریمش عدسی. کار درستی کردی. از دور برای خاک مادرت که دستم بهش نمی رسه فاتحه می فرستم بعد از نوشتن این کامنتم. درسته که حضور فیزیکی ما نمیشه الان اونجا باشه ولی مطمئن باش دل هامون الان همه اونجاست. ما همه کنارتیم عدسی و اونقدر کنارت می مونیم تا عدسی خندان ما دوباره بتونه مثل گذشته ها بخنده.
من برم واسه مادرت و مادر طاها و مادر آقای ویسیپور که از فوت هیچکدومشون آگاه نبودم چندتا فاتحه بخونم.
روح تمام مادر ها و پدر های محله شاد. مادر ها و پدر هایی که رفتن و یاد و خاطره حضور عزیزشون رو برای بازمونده ها به یادگار گذاشتن.

سلام عدسی جان شرمنده که دیر رسیدم از دیروز ورد پِرِص مشکل پیدا کرده به من که از لاک پشت هم کندترم البته توی نوشتن میگه شما دیدگاه تون رو تند تند مینویسید و اجازه ی انتشار نمیده واقعا شرمنده درگذشت مادذ تون رو از صمیم دل به شما و خانواده و همه ی بستگان تسلیت عرض میکنم امیدوارم بقای عمر شما باشه ما رو هم در غمتون شریک بدونید

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم

*هوشنگ ابتهاج.*

درود! با تشکر از تک تک دوستان که به من و خانواده ام اظهار لطف دارند، راستی منم دیشب در پست رهگذر کلی نوشتم و پس از ارسال جواب اومد ورد پرس خطا شما دیدگاهتان را تند نوشتید لطفا کندش کنید،امروز عصر هم همینجا همین دری وریارو دیدم!

سلام به جناب عدسی
تسلیت من رو هم پذیرا باشید قطعا مادر شما قلب رئوف و بزرگی داشتن که فرزندانشون اینقدر مهربون و فداکار هستن لطفا پیام تسلیت من رو به خانواده ی محترمتون هم برسونین روحشون شاد

سلام بر شما غم از دست دادن پدر و مادر رو با هیچ جمله ای نمیشه توصیف کرد فقط میشه برای تسلای بازماندگان تسلیت گفت هر چند تسلایی از دست تسلیت هم برنمییاد امیدوارم بتوانید سنگینی این غم رو که شبیه کوهه تحمل کنید.

سلام عدسی.
باور کن بیمعرفت نیستم.
من دو روز از اینترنت دور بودم برای همین خیلی در جریان اتفاقات نبودم.
واقعاً بهت تسلیت میگم امیدوارم روح بزرگ مادرت در آرامش باشه.
ما هممون الآن باید کنارت باشیم. وقتی نمیتونیم اونجا باشیم بهترین کار اینه که اینجا دور هم باشیم و کنارت با هم این غمو تقسیم کنیم.
پس شک نکن که بهترین کارو کردی که این پست رو زدی.
تو و خانوادت قشنگترین خاطره ی این محله رو رقم زدید پس ما خیلی بهت بدهکاریم.
از طرف همه ی گوشکنیها به خانوادت تسلیت بگو.
روحش شاد و یادش گرامی باد.

سلام. منم به نوبه خودم این مصیبت رو بهتون تسلیت میگم. ای کاش میتونستم توی مراسم شرکت کنم. واقعا شرمنده ام. یادم نرفته که شما و خانواده محترمتون چقدر به ما محبت کردن. امیدوارم این روزهای تلخ رو بتونید پشت سر بزارید.

سلام عدسی عزیز، واقعا متاثر و ناراحت شدم. خیلی سخته. اما بهتون تسلیت میگم. انشاالله که روحشون در آرامش ایزدی باشه. همچین مواقعی باور کنین که نمیدونم چی بگم. اما مرا هم در غم عزیز سفر کرده مادر مهربانتون شریک بدونین.

درود! متشکرم دوستان عزیز که کنارم هستید، مادری که نگران فرزندانش بود وقتی دوستان فرزندانش را دور هم شادمان دید به مرور از نگرانی های خود کم کرد و فرزندانش را با دوستانشان و در کنار دوستانشان رها کرد و به خانه ی ابدی خود شتافت، او متوجه شد که هیچوقت فرزندانش تنها نیستند و دوستان به این خوبی و با احساسی دارند،او خیالش راحت شد که فرزندانش تنها نیستند، او آرام آرام و کمی بی صدا با همه در کمال ناباوری خداحافظی کرد و با رفتنش ما را شوکه کرد، او در خواب رفت و تلاش ما برای برگشتنش سودی نداشت! من چقدر ساده لوح بودم که پس از بردنش به بیمارستان امیدوار بودم که حالش خوب میشه و دوباره میبینمش و درد دلش را گوش میکنم، من آنقدر خیالم آسوده بود که طبق برنامه ریزی قبلی که مددکارم کرده بود به بهزیستی رفتم و یک عصا و یک ساعت گرفتم و به اداره آمدم و با خیال راحت مشغول کار شدم!

مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتمزده بـه انتظار بنشیند و این ، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـت، درگذشت مادر گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم .

سلام.
از صمیم قلب بهتون تسلیت می گم. ببخشید که دیر اومدم، این روز ها زیاد به اینترنت دسترسی ندارم. نمی دونم چی می شه گفت. به خواهر های مهربونتون هم از طرف من تسلیت بگید. شرمنده که امکانش نیست حضوری خدمت برسم.

سلام
تسلیت میگم
از طرف من به خواهرهای مهربونتون هم تسلیت بگید
ببخشید دیر اومدم یه چند روزی هست که اینجا نیومده بودم
راستی از یکی از بچه ها خبر فوت مادرتون رو شنیده بودم براشون نماز خوندم
روحشون شاد و یادشون گرامی

وای خدای من! واقعا متأسفم.
من همین حالا این پست رو دیدم. غم سنگینیه. براتون آرزوی صبر میکنم.
تنها چیزی که به شما آرامش میده اینه که تا آخرین لحظه هر کاری که از دستتون برمیومد انجام دادید.
به خواهران بزرگوارتون سلام و پیام همدلی مارو برسونید.

درود
در گروه ایستگاهسرگرمی این خبر را شنیدم و برایتان نامه ای خصوص ی ارسال کردم .عرض تسلیت مرا نیز با و جود اینکه تاخیر زیادی بر آن وارد است بپذیرید .
” فقدان مادری عزیز و دلسوز ، مادری فداکار ، که تمام هستی خودش را بخاطر شادی و خوشحالی فرزندانش تقدیم نمود و این کره خاکی را ترک کرد !، مادری که تا آخرین لحظه زندگی اش غم ندیدن فرزندش ناراحت کننده بود برایش ، را محضر دوست بزرجگوار خودم و خانواده محترمش تسلیت عرض میکنم .آرزوی علو درجات برای آن مادر دلسوز و صبری بزرگ برای بازماندگانش دارم .”
اعتراف میکنم در مدت زمانی که کامنت های این مطلب را می خواندم و با جملات دوستان ناخود آگاه اشکم سرازیر شد ؟ اشکی که این همه صفا و دوستی و محبت را همراهی کرد تا به مقصد خود برسند ! اشکی بود بخاطر این همه مودت ، صفا ، یکرنگی ، دوستان و عزیزانی که بسان برادران و خواهران واقعی در این فضای مجازی گرد هم آمده اند و در شادی ها و ناملایمات هم حضور پر رنگ دارند .شادی اهالی برایشان شادمانی و غم و حزن اهالی برایشان ناراحتی ببار می آورد .چه خوب کرد عدسی که نوشت و انصافا هم انتشار این درد دل در محله به جا و مناسب بود . و چه خوب دوستان حاضر شدند و ابراز همدردی نمودند . این همه روند کمک خواهد کرد تا این محله با صمیمیت بیشتر گرد هم بیایند . و متاسفم که واقعا دیر رسیدم .اما برای طلب غفران و آمرزش هیچگاه دیر نیست .
عدسی عزیز این افکار عنوان شده اولیه ، ه رطور که با آن کنار بیائید باز هم در رشته افکار شما شکل می گیرد ؟چرا اینکار را نکردم .چرا به فکرش نبودم .چرا زودتر اقدام نکردم . چرا من ساده لوح فکر کردم که او باز هم باز میگردد ؟! ضمن اینکه به شما می گویم که بخاطر رسیدن مادر بزرگوارتان به آرزویش که همانا افتادن به دست پزشکان است شاد باش و تنها برای احقاق همین امر خودت را اذیت نکن که اگر قصد انجام کاری را می داشتی قطعا مادرتان اذیت می شد و متاسفانه با سختی و اذیت به دنیا باقی سفر می کرد .بله تو نهایت عملی که می توانستی انجام دهی تا مادرت شاد شود را انجام دادی .
این را هم بگویم که علی رغم وجود تمامی شواهد و حقایق مبنی بر سفر احتمالی مادرم ، مادری که روز قبل در سلامت بود و جمع کثیری از اقوام را خوشامد گوئی کرد ؟البته که بیمار بودند ولی حال رضایت بخشی داشتند ولی صبح روز بعد در حالیکه نگران دیدن من بود و از من پرسید ننه تو چکار خواهی کرد با مشکل دیدت ؟ وضعیتش به وخامت کشید و با مخالفت تمام خانواده ام و مخالفت صریح و واضح خاله بزرگم که مرا صدا کرد و گفت که مادرت را تکان نده و من بی توجه به این همه بعد از کلی کلنجار صرفا به قصد بهبود و سلامتی او جنازه بی جان او را تا فرسنگها بردم ولی باز هم این تصمیم نتوانست مرا قانع کند و اکنون نگران نقص اعمال آن زمان هستم. عدسی آنچه که لازم بوده انجام شده و با شاد کردن او به نهایت وظیفه ات عمل کردی و نگذار آن خوشی ها بعد از مرگ مادر پایان بیابد .؟ مادر گرد هم نشستن ها و شاد بودن های خانواده را قطعا خواستاره و این شما هستید که می توانید این خواسته او را تا هر زمانیکه هستید به مرحله اجرا در بیاورید .
مجتبی عزیز ، عمر دست خداست . نگرش ها هم متفاوت همینه که عرض می کنند غم آخرت باشد یعنی اینکه دیگه هیچ غمی را تا مردنت نبینی ؟ این هم خوبه و هم بسیار بد اما متاسفانه رواج یافته ! من توصیه میکنم به شما که از این فرصت های باقی مانده به بهترین صورت بهره ببر .من در زمان بیماری مادرم همیشه در کنارش بودم و اگه بگویم که کارم فدای حضورم شده بود شک نکن ! و ا زتو می خواهم که بیشتر در کنار مادرت باشی .بیشتر از هر زمان دیگر .از عدسی یاد بگیر واز زمان حاضر بیشترین بهره را ببر . نمی دانم با اینکه همیشه بودم در کنارش اما مرحله ای را بیاد دارم که مجبور شدم بخاطر اینکه تعداد افراد نا خواسته بیشتر شد و عدم کوتاه آمدن بخاطر عدم حضورشان من برگشتم ! و مادرم با من سخن نمی گفت و ناراحت بود که چرا تنها گذاشتمش و رفتم ؟ او خوب می دانست دلیل آن چه بود اما باز هم حاضر نبود تا من در کنارش نباشم .و الان این غم دارد دلم را می فشارد .
میگم خوبه عدسی درد دل کرد ها ؟
بباز ضمن آمرزش خواهی مجدد برای مادر عدسی ف بخاطر داشتن دوستان خوب و خوش فکر و با محبت در این محله به خودم می بالم و برای خانواده عدسی و عدسی و همه شما خوانندگان آرزوی سلامت یو بهروزی دارم .در پناه حق .

سلام من به خاطر قطعی نت یه چند روز نبودم و متوجه این تاپیک نشدم پس اول عذرخواهی منو بپذیرید از ته دل برای مادرتون بهشتی زیبا رو آرزو می کنم که لیاقت پای مادرا جز بهشت خدا چیزی نیست و برای شما و خونواده صبر و طول عمر رو دعا می کنم زندگی همینه اومدن و رفتن و کاریش هم نمی شه کرد جز این که قدر باقی بودن ها رو بیشتر بدونیم از الله جانم می خوام نفسی تازه برای ادامه ی راه زندگی بهتون عطا کنه و سایه ی این غم بزرگ رو براتون سبک و آسون کنه

ضمن درود فراوان و عرض ادب! با تشکر از دوستانی که با پیامک یا ایمیل یا کامنت خود را در غم خانواده ی من شریک کردند، این شعر دستکاری شده برای من پیامک شده اگر کسی میتواند بیت صحیحش را برایم بفرستد، تا بودیم، نبودیم کسی. کشت ما آن را غم بی همنفسی. تا که خفتیم همه بیدار شدند. تا که مردیم همگی یار شدند. قدر آن شیشه بدانید که هست. نه در آن موقع که افتاد و شکست!!!

سلام “ای وای به من که بیتو مانم افسوس و دریغ بر تو خوانم از آتش دوری تو برخاست دود از دل و مغز استخوانم” درگذشت مادر مهربانتان را تسلیت عرض میکنم و از درگاه خداوند متعال طلب صبر برای بازماندگان محترم و علو درجات برای آن مرحومه مغفوره مینمایم ببخشید دیر متوجه شدم مجددا فقدان آن مرحومه ی مغفوره را از صمیم قلب حضورتان تسلیت میگویم با سپاس

دیدگاهتان را بنویسید