خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
زندگی من و شمای نابینا توی چی خلاصه میشه؟

بله. معلومه که تفریحات زیادی وجود داره. شایدم وجود نداره. به هر حال، مهم این نیست که چه کار هایی میشه کرد مهم اینه من و شما الان داریم چه کار هایی واسه وقت گذرانی و رسوندن روز به شب انجام میدیم. خوب. من برنامه ی کاری خودمو میگم. شما هم اگه خواستید، بی ریا و بدون دروغگویی، بدون اینکه ادای آدم های خیلی بدبخت یا ادای آدم های خیلی خوشبخت رو در بیارید، راست و درست توی کامنت ها برنامه ی روزانه ی خودتون رو بنویسید و مث من که یک سری راه حل واسه بهتر شدن برنامه ی روزانه ی خودم پیشنهاد میدم شما هم واسه اینکه برنامه روزانه ی خودتون بهتر بشه بعد از اینکه برنامه خودتون رو نوشتید، راه حل بهتر شدنش رو هم بنویسید.

من صبح ها که چه عرض کنم، ظهر ها ساعت دوازده از خواب بیدار میشم. قبل از اینکه دستو صورتمو بشورم، مییام توی سایت گوشکن تا حدود ساعت دوی بعد از ظهر. یعنی حدود دو ساعت. بعد حس میکنم که صورتم کثیفه، حال ندارم، حمام نرفتم و گشنه هم هستم. پس رسیدگی به این امور رو از ساعت دو تا سه انجام میدم. ساعت سه که میشه، خوب چون غذا خوردم، سنگین شدم و معلومه که خوابم میگیره. پس میخوابم تا ساعت پنج بعد از ظهر. بیدار که میشم، تشنمه. تازه سایت گوشکن رو هم باید چک کنم. این میشه تا حدود ساعت شش. بعدش خود به خود دستم میخوره روی اسکایپ و باز میشه تا حدود ساعت ده شب. ده که میشه، تازه حس میکنم که بازم گشنه شدم. میرم سراغ شام و ی کمی هم خوندن پیام های واتساپ و وایبر و این جنگولک بازیا. شام و گوشی میشه تا حدود ساعت دوازده شب. دوباره مییام توی اسکایپ و سایت گوشکن و موزیک گوش میدم تا حدود ساعت دو، شایدم سه ی نصفه شب. حالا دیگه باید بخوابم تا انرژی داشته باشم برنامه ی تکراریم رو مث روز و روز های قبلی تکرار کنم. پس شب بخیر دوستان. تا ی برنامه ی تکراری دیگه، بدرود!

همه ی زندگی من خلاصه شده توی اینکه ی مقاله ی جدید گیر بیارم بزنم توی سایت یا ی مقاله ی جدید که یکی گیر آورده زده توی سایت رو بخونم. همه ی زندگیم شده اینکه کرک جاز رو سایت من زودتر به دست بچه ها میرسونه یا سایت یا گروه ایمیلی فلانی. همه ی زندگیم این شده که آلبوم های جدیدی که روزانه توی اینترنت پخش میشند رو من زودتر میگیرم یا رفیقم. همه ی زندگیم شده دیجیتال. اونم از جنس دانلود و تکرار دانلود های تکراری. ی زندگی مجازی تکراری که هی داره توی خودش تکرار میشه. من غیر از بازی و سایت و اسکایپ و شبکه های اجتماعی، هیچی نمیفهمم. اصن به خرجم نمیره که کار دیگه ای بکنم. کار هایی که دوست ندارم انجام بدم و انجام نمیدم این ها هستند: ظرف شستن، غذا پختن، کتاب خوندن، بیرون رفتن، مطالعه ی روزنامه، مطالعه ی اخبار، تمرین ترجمه، تمرین برنامه‌نویسی، یاد گرفتن ی چیزی از دوستان و اطرافیان، رفتن به استخر، رفتن به مهمونی، شرکت توی اردو ها و دور همی ها، مسافرت رفتن، سر زدن به بهزیستی و انجمن های نابینایی شهر. در عوضش هرچی دلتون بخواد، به تلفن زدن و صحبت کردن دو سه ساعته علاقه ی عجیبی دارم. اسکایپ و واتساپ که دیگه عالی شده. اصن هزینه ای نداره. هرچی دلت میخواد تا صبح حرف بزن. کشته مرده ی طرح های پنج به اضافه پنجاهو پنج این همراه اولم. اصن ی وضعیه که نگو و نپرس! زندگی من خلاصه شده توی ی جامعه ی بسته ی نابینایی که فقط با بچه های نابینا در ارتباطم و ی پیله دور خودم پیچیدم و اصن قاطی جمع بینا ها و جامعه نمیشم.

خوب اینکه وضعش نشد که! پس مطالعه ی کتاب کجای برنامه ی من قرار میگیره؟ پس رفتن بیرون از خونه و گشتن با دوستان کجای این برنامه هست که من ندیدم؟ پس منی که این همه دیر از خواب بیدار میشم، چطوری میخوام توی اداره‌جات دنبال ی شغل بگردم؟ مگه توی گوشکن و اسکایپ حلوا تقسیم میکنند که چندین ساعتم رو گذاشتم واسه این چیزا؟ اصن قبوله. وقت گذرونی مجازی هم باید باشه، دوست های اسکایپی و وایبری هم قبول، ولی آیا پیش خودم هیچ فکر کردم که هر چیزی باید اندازه داشته باشه؟ آیا میدونم که اگه همه ی وقتمو اختصاص بدم به اینترنت و دنیای مجازی، هیچ وقتی واسه روزنامه خوندن، توجه به دنیای اطراف، مطالعه ی کتاب، گردش و تفریح، یاد گرفتن مهارت های مختلف واسم نمیمونه؟ اصن آیا علت عقب افتادنم از دوست های دیگه ی خودمو میدونم؟ نه که نمیدونم. نه که فکر نمیکنم. من تا وضعیتم این باشه، تا تنبلی رو اینجوری به حد اعلا رسونده باشم، به هیچ جا نمیرسم. هیچی نمیشم. حتی همینی که هستم نمیمونم و وضعیتم روز به روز بدتر میشه. من روز به روز بزرگتر میشم. چون مطالعه ندارم اطلاعاتم نسبت به اطرافیانم کمتر میشه. سواد بقیه مرتب از من جلو میزنه. به ی جایی میرسم که چون هیچی از بحث های جامعه ی بینا ها بلد نیستم، توی هیچ مهمونی ای حرف واسه گفتن ندارم. نه از سیاست بلدم، نه از هنر، نه از رشته ی مترجمی که مثلا لیسانسش رو گرفتم. شغل که هیچی، پولم که هیچی، اصن کلا هیچی به هیچی. من با این وضعیتی که دارم پیش میرم، ی مجتبی خادمی بیسواد و عقب افتاده ی راکد خواهم شد.

میترسم. خیلی از اون روز که زیادی بهم نزدیک شده میترسم.

۳۶ دیدگاه دربارهٔ «زندگی من و شمای نابینا توی چی خلاصه میشه؟»

سلام مجتبی
پست جالبی زدی
باهات موافقم تو زندگی هر چیزی در حد و حدودش خوبه
منم تا چند روز یا بهتره بگم چند ماه پیش برنامم مثل برنامه تو بود همش خلاصه میشد تو دنیای مجازی
اما یه چند وقتیه حسابی سرم شلوغ شده این روزا دورو وره شرکت بابامو دارم با کمک بابام به فکر گسترش شرکتش هستم
همیشه فکر میکردم چرخوندن شرکت پیمان کاری کاره سختیه اونم شرکت بابام که کار با برق و شرکت برقه
تا چند ماه پیش که اون اتفاق برای آبجیم افتاد که بابام رفت پیش آبجیم یه دو سه ماهی نبود من مجبور شدم به کار های شرکت رسیدگی کنم مجتبی باورت میشه روز اولی که رفتم تو شرکت نمیدونستم چیکار کنم ترسیده بودم شدیید
تا این که یه چند روزی گذشت که به کمک تلفن های پدرم و کمک چند تا از کارگر های اداره تونستم یه چیز هایی سر در بیارم
الانم گه گداری به شرکت بابا برای کمک میرم ساعت های دیگم هم تو باشگاه و دنیای مجازی و مطالعه خلاصه میشه
شاد باشی

سلام
به نظر من فعالتر از اونی هستی که اینجا میگی,
ولی من راست راستش را میگم
ساعت ۶ صبح که بیدار میشم و ساعت ۲۰ دقیقه به ۷ صبح میرم سر کار
خوب تا ساعت ۲ و نیم که سر کارم
خوب راستش را اگر بخوای کمی هم تو سایت محبوب میچرخم
بعد از کار میرم خونه و یک راست میخوابم یعنی هیچی هیچی نمیخورم
بعد که بیدار شدم کمی با کامپیوتر و کمی با موبایل سرم را گرم میکنم و تا ساعت ۲ بعد از نیمه شب بیدارم کمی هم فیلم میگوشم
بیشتر دوست دارم تو خونه باشم به مهمونی نرم
من عااااااشق خونه و عصر های خونه هستم
هیچوقت هم سیر نمیشم
این راست راست بود
ولی دعوام نکنی ها!!
موفق باشی.

خب من
برنامه روزانه ثابتی ندارم ولی صبح ها اصولا زود بیدار میشم مگر اینکه سردرد داشته باشم یا به دلایلی شب قبلش دیر خوابیده باشم اول صبح اگه کاری داشته باشم مثل نوشتن لایحه ای داد خواستی سرچ راجع به یه مساله مربوطه انجام میدم بعدش اگه بیرون کار ضروری مثل دادگاه و … میرم وگرنه کولر و حتی گرمای اتاقم رو ترجیح میدم یه کم کتاب از مدل هرچی

ای خدا این گوشکنو گوش کوب بزن تو سرشش که زندگی منو مثل رباط کرد . قدیم ندیما میرفتم ورزش ،از آبان ماه ترک کردم باشگاهو،عاشق پیاده روی بودم اونم توی فصل پاییز و زمستون ،الان باورم نمیشه که این فصلای خوبو نشستم و هی گوشت کوبیدم تو این گوشتکوب خخخ
به عنوان یک دبیر پارسال مثل سالای قبل برای خودم و دانش آموزا نبودم . البته ی سری خوبیا هم داشت . چرا دروغ !کمتر به دنیای حقیقی و غماش فکر میکردم و گاهی از ته دل میخندیدم خخخ انگار ی معتاد بی خیال بودم . خیییییلی کیفورم میکرد .
این روزا باید ۶ تا امتحان بدم که اگه دوتاشو نمره نیارم رد هستم . فعلا اولین امتحانمو که پنجشنبه گذشته بود رددد شدم . رعععععععد ردددددی شدم . از تو چه پنهووون اصلا هم ناراحت نیستم. همش میگم گووور بابای آزمونو پازمون .

غیر حقوقی ترجیحا رمان خارجی می خونم و خب بعد از ظهر ها هم از ساعت چهار نیم پنج تا ماه رمضون هشت حشت نیم و اوقات دیگه نه میرم دفتر دیگه این وسط ها حوصله م رفته باشه یا گاهی هم دلم بخواد با گوشی یه چرخی هم محله میزنم و راستی چون واتس آپ خیییلی وقتم رو میگرفت و منم بی ظرفیت امروز صبح به کل پاکش کردم … تلفن و صحبت با دوستان رو هم که بله از یک دقیقه تا نمیدونم والا خیلی شکلک کلی کار عقب افتاده هم گاهی تلنبار میکنم که بجای انجامشون همه ش فکر میکنم که واااای

دقیقا همون حرفهایی که میخواستم بگم رو توی پستت اشاره کردی!
حالا بگو چه خاکی توی سرم بریزم! من یه مرده ی متحرک هستم! چنان کم حوصله شدم که حتی از خودم بیزارم! نمیدونم چه مرگمه! چند وقتی هستش که دچار این مشکل شدم! احساس میکنم هرچی بخوابم هنوز کمه! وقتی هم بیدار میشم خیلی کسل هستم! اصلا توی زندگیم هدف یا برنامه خاصی ندارم! همون طور که بالا اشاره کردی من یه آدم بی سوادی هستم! حتی کسایی که لیسانس مترجمی ندارن از من بیشتر حالیشونه! از من بهتر ترجمه میکنن! اکثر وقتم صرف گذروندن توی فضای مجازی میشه! هر وقت به مامانم میگم بیا بریم بیرون یا میگه پاهام درد میکنه یا میگه حوصله ندارم! به خودمم اجازه تنها بیرون رفتن رو نمیده! مجبورم هر چند وقت به دوستم زنگ بزنم با هم بریم بیرون! بذار برنامه نداشته ی روزمرم رو بهت بگم! خودت قضاوت کن!
از خونمون تا محل کارم پیاده یک ربع راهه و من باید ساعت هفت اونجا باشم!
ساعت ۶ و چهل بیدار میشم سریع آماده میشم و با مامانم میریم سر کار و این توی روحیه ی من خیلی اثر منفی داره! رفتارهای مزخرف ارباب رجوعهایی که دارم هم داغونم میکنه! ببین من صبحم رو چطوری شروع میکنم,کلا دپرسم! تا ساعت ۲ به همین منوال میگذره! میام خونه هنوز لباسامو عوض نکردم لپتاپم رو روشن میکنم! خیلی وابسته به لپتاپ و اینترنتم هستم طوری که اگه یک کدوم از اینا نباشن به شدت روی اعصابم تاثیر منفی داره!ناهار میخورم و تا ساعت ۶ میخوابم! بیدار که میشم یه سری به واتساپ و وایبر و اسکایپ میزنم یهو میبینم میشه ساعت ۱۱ شب! میرم یه دوشی میگیرم و بعدشم میخوابم! قبلا باز یه مطالعه ای میکردم اما این چند ماه اخیر اصلا حوصله ندارم!
امیدوارم انقدر لایق باشم که بیای و منو راهنماییم کنی! به نظرت آیا من آدم میشم یا نه!

خخخ یکی منو بچسبونه به هم شکلک رعد و آقای خوشی من رو از خودم جدا انداختند

راستی پیش بیاد با دوستان و خانواده بیرون هم میرم و بازم راستی روزهایی که ترنم خاله اینجاست ترنم بازی میکنم یا با ترنم بازی شکلک گوگولی مگول خوشکلک خاله ش هستش صحبت با خانواده رو و کمی تلویزیون و …

با درود.‏ برنامه من.‏ صبحها خوابیدن تا غروب.‏ البته برنامه این روزهای من.‏ پا شدن غروب از خواب.‏ رفتن تو واتساپ و گشتن تو اینترنت.‏ و چت کردن.‏ تا ‏۱۲‏ شب.‏ بعدشم گوش کردن به فیلم با لپتاپ و بازم گشت تو اینترنت.‏ تا سه یا ‏۴‏ صبح.‏ بعدشم فکر کردن به فوتبال.‏ حقیقتش این روزا دلم بدجور برای پا به توپ شدن تنگ شده! باور کنید زیاده گویی نمیکنم،‏ ولی دلم بد واسه زمین فوتبال تنگ شده.‏ همینجوری تا ساعت هشت نو صبح بهش فکر میکنم و واسم خودم رویا میبافم.‏ تو فکر خودم فوتبال بازی میکنم.اینقدر دلم براش تنگ شده که جمعه ساعت ده تمرین داشتیم.‏ و من ساعت هفت صبح لباس پوشیدم و حاضر شدم! ساعت نو و نیم بود که گوشیم زنگ خورد.‏ و گفتن تمرین برگزار نمیشه.‏ و کارد بهم میزدن خونم در نمیومد.‏ تصمیم گرفتم برم مسافرت.‏ ولی هی امروز فردا میکنم.

سلام آقای خادمی این پست را که خواندم به خودم امیدوار شدم چون شما که مدیر سایتهستی وبه نظر من موفق می آیی این طور نوشتی پارسال یک بار به انجمن موج نور زن
گ زدم که راهنمایی ب
گیرم ببینم کدام سیدی را برای شروع کار با رایانه باید بگیرم شما من را راهنمایی کردید و گفتید بزرگ ترین سایت نابیناهای کشور را مدیریت می کنید من کلی تعجب کردم باورم نمی شد که یک نابینا بتواند این جور کارها کند بعد از آن بیشتر باشما آشنا شدم و کلی به مادرم تعریف شما را کردم ولی حالا این طور نوشتید خوب شد که گفتید خیلی ها مثل شما زندگی می کنند بینا ونابینا نداره و مقصر فقط شما نیستی شرایط جامعه ما این طوری است حالا بیا نگاه به ما در شهر های کوچک کن انگیزه نداری از خواب بیدار شی تا پات را از خانه بیرون می ذاری آن چنان باد داغی تو صورتت می خوره که پشیمان میشی من هم تمام سرگرمی ام کامپیوتر و سایت گوش کن است البته کار های دیگه مثل ظرف شستن وآشپزی و این جور کارها می کنم ولی با تلفن خیلی حرف نمی زنم گوشی هم ندارم از این الکی ها دارم اما قصد ندارم اندروید و از این حرف ها بخرم چون کسی را ندارم که ارزش حرف زدن داشته باشه الآن دیگه خیلی خسته شدم البته از تایپ اگه این کامنت را خواندید که چه بهتر و اگر نه تایپم قوی تر میشه وچیزی را از دست نداده ام موفق باشی راستی یادم رفت بگم بخشی از وقتم را با ملوو و نبات که گربه هایم هستند بازی می کنم.

سلام.
صبحها ساعت ۱۰ از خواب پا میشم. بلافاصله میشینم پای کامپیوتر تاااااااااااا… ساعت ۲ یا ۳ بعد از ظهر. بعدش از شدت خستگی و تشنگی و گرسنگی کامپیوتر رو خاموش میکنم و همونجا جلوی کامپیوتر میخوابم تااااااا… ساعت ۵. بعدش با دوستام میرم پارک. آره پاااااااارک.
حدود ساعت ۸:۳۰ به همراه یه نون سنگک یا بربری کنجدی میام خونه. افطار که خوردم دوباره با دوستام میرم پاااااارک. ساعت ۱۲ یا ۱ میام خونه؛ و از اون به بعد کارای متفرقه انجام میدم. فیلم، موزیک، کتاب…
ساعت ۳ یا یکم دیرتر هم میرم غذا میخورم و بعدش هم دیگه میخوابم.
البته روزایی که کلاس داشته باشم برنامه پارک بعد از ظهر به هم میخوره.
راستی هیچ پیشنهادی برای بهتر شدنش ندارم. خیییییلی این روزا رو دوست دارم به خصوص وقتی تو پارکم. خییییییییــــــــــــلی خوش میگذره.

سلام به جناب مدیر و همه ی دوستان
اینایی که جناب مدیر نوشتن که خیلی اغراق آمیزه چون ایشون همیشه انسان پرتلاشی هستن فکر میکنم این برنامه ای که نوشتن مربوط به همین تابستونه که دیگه دانشگاه ندارن و شاید در ماه رمضان جایی تدریس ندارن …بگذریم …
من بین لیسانس و فوق لیسانسم ۱۰ سال فاصله بود ،یک تابستون تصمیم گرفتم درس بخونم …بعدها همش فکر میکردم خدایا من تابستون های قبلی رو چطور هدر دادم!چقدر تلویزیون دیدم! ۲۴ ساعت روز رو چطوری هدر دادم! اینه که برنامه ریزی رو شروع کردم …من وقتی متوجه میشم برنامه ای ندارم و ممکنه بیشتر روز رو هدر بدم خودم رو در برابر یک عمل انجام شده قرار میدم مثلا امسال من و بزرگمهر کلاس زبان ثبت نام کردیم تا کم کم دنیامون بزرگتر بشه در کلاس هم من مادر همه محسوب میشم! بعد ب مدیرمون گفتم تابستون یک روزایی میام مدرسه و برای چند تا از بچه های خوب آموزش میدم که چطوری مطالب جذاب و علمی رو در سایتها پیدا کنن و یک سری برنامه های خلاقانه داشته باشن مثلا برای دانشمندان ایرانی ایمیل بزنن تا انگیزه هاشون برای ادامه ی تحصیل بیشتر بشه …ترجمه کار قشنگی هست بخصوص ترجمه ی قصه های کودکانه اینطوری زبان انگلیسی من و بزرگمهر بهتر میشه…تهیه ی کلکسیون رو هم دوست دارم من کارتهای تبلیغات مغازه ها رو جمع میکنم تا در یک آلبوم بچسبونم درسته بزرگمهر نمی بینه ولی می تونم در مورد این شغلها باهاش صحبت کنم تا اطلاعات بیشتری از نیازهای جامعه داشته باشه …بزرگمهر هر روز پیاده روی میره ولی من توی هوای گرم پیاده روی نمیرم داخل آپارتمان ۱۰ دقیقه پیاده روی انجام میدم برام لذت بخش تره …تهیه ی گزارش رو هم دوست دارم میخوام با مدیر مدرسه ی امام علی مصاحبه داشته باشم امسال بازنشسته میشن و سالها معلم رابط موفقی بودن گفتگو با آدمای موفق رو دوست دارم …
گشتن توی سایت یونسکو رو هم دوست دارم مسابقات قشنگی داره میرم قسمت آرشیو و متوجه شدم بعضی مسابقات برای کشورهای در حال توسعه مثل ایران برگزار میشه و بعضیها هر سال و بعضی دوسالانه است و دانشجوها یا دانش آموزان ایرانی مقام کسب میکنن مثلا مسابقه ی چطوری با کمک اینترنت به معلولین آموزش میدهیم هر کسی کاری انجام داده و رزومه بفرسته شاید برنده بشه تازه معلم رایگان هم یونسکو میفرسته کمک مالی هم داره …کلا هر کی خوابش میاد بیاد پیش بزرگمهر خوابش میپره …اگه خوابم بیاد میگه مامان چرا خوابیدی! توی خواب قصه میگی چرا نصفه نصفه حرف میزنی…به قول جناب مدیر لذت ببرین از زندگی

شاید افراط توی برنامه ی من حضور پر رنگی داره.
صبح ساعت ۶ پا میشم .
کمی کتاب کمی پادکست کمی اخبار کمی موسیقی تا برسیم به ناهار نیمروزی.
عصر میشه حوصلم سر میره باید بزنم بیرون. باید باید .
موبایل فلانی کجایی؟ خونه؟ کافه سووشون؟ کافه آندریا؟ باشه بدو بریم.
ساعت ۱۰ شب و من و یک لیوان اسپرسو و خیابان و دوستام.
حالم خوبه. خوب خوب.
ساعت ۱۲ شب پارک آزادی و من و چای و دوستام.
حالم خوبه. خوب خوب.
ساعت ۲ نیمه شب در فکر برگشت به خونه.
حالم خوبه. خوب خوب.
خونه کی؟ خودمون تو؟ اون یکی؟ فلانی؟ کجا؟ کجا بریم؟
اصلا هرجا که نزدیکتره.
ساعت ۳ شب تازه بحث فلسفی و چالش های برنده.
حالم خوبه. خوب خوب.
ساعت ۵ بسوی خواب با سری گیج.
ساعت ۷ صبح آش و حلیم با تلاش با معرفت هاش و به زور بیدار شدن.
موقع صبحانه تمرین آواز مجید جوکر که داره آهنگ جدیدش رو آماده میکنه.
خوب حالا وقت رفتن به باغه.
باغ موسیقی تا ساعت ۱۱ شب.
هنوز هم حالم خوبه. خوب خوب.
دلم برای خونمون تنگ شده. انگار باید برم خونه. و میرم. و سرتاسر شب و روز بعدش رو فقط میخوابم.
بیدار که میشم. احساس خاصی دارم و ندارم.و نتیجه میگیرم که هرچیز به اندازه.
وگرنه لاسبگاس هم تکراری میشه
حالم خوبه. اندکی خوب

سلام آقا مدیر.
چقدر برنامه هامون شبیه همه.
هاهاها.
منم فقط یکم ساعتاش فرق میکنه وگرنه کلیتش با دوستان فرق زیادی نداره.
من هم از دوستان مجازی گرد هستم.
هنوز خودم راهی برای پایین آوردن دُز این کارا و افزودن بر مطالعه و فعالیت پیدا نکردم.
اگه راه خوبی براش پیدا کردی منو هم با خبر کن.

بیاااااااااااااااااااااااااااااا جواااااااااااااااااااااااااااااب بدههههههههههههههههههههههههههه مدیییییییییییییییییییییییییییییر! مگه خودت نگفتی میای راهنمایی میکنیییییییییییییییی! کجایی پس! بیا که سخت بهت احتیاج دارم! منتظرتم! کامنتم رو جواااااااااااااااااااب بدهههههههههههههههههههههههه! مرسیییییییییییییییییییییییی!

خواب،خواب،خواب،یعنی فقط،خوااااٱااااٱااااٱااااٱااااب،بعدشم چرخیدن و رقصیدن و بپربپر کردن تو دنیای مجازی،البته یکی دو ماه اخیر اینطوری شدم،قبلا وضعم بهتر بود،باشگاه،استخر تفریح،گشتن تو بازار،و و و و و اینا بود که خخخخی،

سلام.
من که دانشگاه تعطیل شده و امسال ارشد دارم فعلاً که خیلی برنامه ریز و برنامه عمل کن شدم.
جدی میگم ها؛ یه کم شاید عجیب باشه ولی فعلاً یه چند روزیه دارم اجراش می کنم و تأکید می کنم که علت اجرا شدنش یکی وصل نبودن اینترنت به مدت پنج شش روز که به روستا رسیدم و اینترنت خریدم و علت دومش هم کارشناسی ارشد هست که خیلی بهش امید بستم و فکر می کنم خبریه و اصلاً باید هم خبری باشه باید قبول بشم و کلاً هی تو کله ام می کنم که باید باید باید قبول بشی می فهمی باید قبول بشی چون فعلاً هیییییییییچ راهی نداری جز قبولی تو ارشد.
صبح ها ساعت هفت یا هشت پا میشم چون فشار چشم شدید دارم نمی تونم روزه بگیرم پس چایی و صبحانه ای می خورم و شروع می کنم به درس خوندن و درس خوندن تا وقتی هوا تو این کویر گناباد غیر قابل تحمل بشه یعنی حدود ساعت یازده یازده و نیم. اون وقت درس رو رها می کنم و سری به واتسپ و موارد مشابه می زنم تا وقت ناهار.
ناهار که خوردم چون اهل خواب بعد ناهار نیستم یک ربع بعد ناهار درس خوندن رو شروع می کنم و به زور ادامه میدم تا حوالی ساعت هفت بعد از ظهر.
البته بین درس خوندن ها هم البته که کتاب غیر درسی می خونم چون من که بلد نیستم و اصلاً در توانم هم نیست فقط و فقط درس بخونم.
رسیدم به ساعت هفت استراحت می کنم تا شام که در موقع استراحت موزیک و رادیو و گوشی همراهیم می کنند.
شام که می خورم ما شاممون رو خیلی زود می خوریم حدود ساعت هشت هشت و نیم دیگه شام صرف شده.
اگه قرار باشه بریم خونه کسی همراه بقیه خانواده میریم یا اگر کسی بیاد خونه مون خب دیگه اومده و پای صحبت هاشون می شینم مگه این که اشخاص غیر قابل تحملی باشند که خودش نیاز به توضیح داره که من یه جایی باید مفصل بگم که چه انسان هایی غیر قابل تحمل هستند از نظر من خلاصه و اگه هم نه کسی بیاد خونه مون و نه ما بریم خونه کسی باز هم درس می خونم تا ساعت یازده و نیم اون وقت برای خواب آماده میشم که البته تا وقتی خوابم ببره در واتسپ و موارد مشابه چرخ می زنم.
این بود برنامه من در این پنج شش روز که از دانشگاه فارغ شدم.
حالا امروز اینترنتم فعال شده و دیگه اطلاعی ندارم که چی از برنامه ام باقی خواهد موند.
سعی می کنم نجاتش بدم و خیلی خیلی خیلی بسی تا بی نهایت هم سعی می کنم حفظش کنم. شکلک زهی خیال باطل.
هیچ پیشنهادی فعلاً برای بهبودش ندارم.
اگه نابود شد شما ها باید بهم پیشنهاد هایی بدین که ارشد رو نجات بدم.

وای خدایا شکرت, خخخ, من هنوز به این وضعیت نیفتادم, هرچند منم اینترنت گردیم زیاده ولی دقیقا امروز قرار شد که مودم رو یه ساعتهای مشخصی بزنیم تو برق کلا صبح از تو برق کشیده بودیمش تا حالا,
من یه حساسیتهای خاصی دارم مثلا اگه تو نت باشم و مامانم صدام کنه, رها میکنم میپرم میرم, همش به صد و بیست سال دیگه که زبونم به توان بی نهایت لال, مامانم خدایی نکرده نباشه فکر میکنم, برای همه ی کارهام همین شیوه رو به کار میگیرم,
منم مطالعم خیلی اومده پایین,
راستی زیاد تو اسکایپ آن نمیشم, وقتی آن بشی, یه سلام به این, یه احوال پرسی به اون, و و و روزت شب شده, البته دوستای اسکایپیم فوق العاده گل هستن,
خدا رو شکر ورزشم که هست, یک شنبه ۴ شنبه تو اوج گرما میزنم بیرون تو اوج هم برمیگردم,
برنامم ثابت نیست, کلاس ماساژ رو رفتم, امتحانش هم تمومه منتظر جوابم,
تا جایی که امکانش باشه تفریح و بودن با دوستام رو از دست نمیدم, حتی تو برق آفتاب,
من زیاد از خواب خوشم نمیاد, هرچند منم این روزا زیاد میخوابم, ولی خب دیر پا شدن من هشت و نیمه, کلا عادت نداریم دیر پاشیم,
زبان رو هم هرچند تمرینم کمه ولی ترم جدید رو نوشتم و کلاسهام هم شروع شده,
خیلی پیش میاد میرم میشینم تو حیاط پیش باغچه,
با سارینای عزیزم کلی بازی میکنم,
آخه یه حسنی هم که خونه ی ما داره اینه که شلوغه, هر گوشه اش بری یه آدم هست خخخ,
آهنگ گوش میدم, تلویزیون خیلی کم میبینم,
.. یه وقتایی به خصوص تو ماه رمضون دعا یا قرآن میخونم,
خونه دوستام میرم, و خییلی متنوعتر, آخجون امیدوار شدم,
باور کنید قصدم تعریف از خودم نبود, اندروید هم دارم ولی فعلا هیچ کدوم از برنامه های چت رو روش نصب نکردم, چون وقت گیره, سعی کنید از دنیای مجازی فاصله بگیرین, عملیش کنید هرچه سریعتر, راستی مجتبی پستت تأثیر زیادی داشت برای من, .. آهان راستی من بیشتر کامنتهای این سایت رو هم نمیخونم, وقتم رو میگیره, پستها رو هم دیگه اگه خیلی احساس نیاز کنم عنوانش جذبم کنه یا استفاده کرده باشم دلم نیاد نظر ندم, یا عرض ارادت به صاحب پست میام داخل پست, البته جسارتی به کسی نباشه, راستی سرعتم هم خیلی اذیت میکنه منصرفم میکنه,

دنیای این روزای من ، همقد تنپوشم . . . ااا نه نه
خب این روزای من : روزای شنبه تا ۳شنبه ساعت ۷ بیدار میشم . ۸ میرم دانشگاه ، شنبه و ۱شنبه ۱۱ میرسم خونه ، بلافاصله سیستمو آن میکنم ، تا لود بشه لباسا رو عوض میکنم ، یکی ۲ ساعتی میشینم پاش . بعد اگه حسش بود ی نیم ساعتی ساز تمرین میکنم . بعد ناهار . . بعد از ناهار با ونوس مون میحرفیم تا ۲ ۳ ساعت . بعد هم پای سیستم تا شب
۲شنبه و ۳شنبه هم تا ۴ بعد از ظهر دانشگاه . بعد بلافاصله سیستم آن . تا ی چیزی بخورم و بعدش اگه شد بازم حرفیدن با ونوس مون . بعد یکم تمرین ساز . و بعد پای سیستم تا شب
۴شنبه تا جمعه هم ساعت ۹ و نیم ۱۰ بیدار میشم . بلافاصله پای سیستم ، همزمان که صبحانه رو نوش جان میکنم میپردازم ب موزیک گوشیدن . بعدش یکی ۲ ساعت هم پای اسکایپ و کلا نت ، میرم یکم تمرین ، بعد ناهار و بعد پای سیستم و بعد از ظهر ۴شنبه میرم کلاس تا برگردم ۲ساعتی میتوله . بعد که اومدم اگر شد حرفیدن با ونوسی مون و بعدش نت و یا بلافاصله نت
۵شنبه و جمعه هم همونا ب جز کلاس موسیقی . . .

واااااای من چقد کار انجام میدمااااا
خداییش تا الان اینقدر ریز بهشون فکر نکرده بودم

برنامه ی زندگی ترانه و احتمالا آخرین کامنت تابستونی من :
۵:۳۰ نماز و بعدش شیردادن به بچه و قرایت قرآن البته این سومی به شرطی که خواب شیرین بذاره
بعدش خواب تا ساعت ۷
۷ رسیدگی به اوضاع خونه آشپزی و غیره
تا ۹ صبح کل وقتم به بچه و خونه می گذره
از ساعت ۹ سراغ تی وی میرم یه برنامه ی خاص
ساعت ۱۰ آشپزی
ساعت ۱۱ نت و اسکایپ تا تقریبا ۲ البته همه ی اینا بستگی به فصل مدرسه و تابستونش داره
البته من همیشه بین نت به کارای دیگه هم می رسم مثلا بازی با دخترم تلفن به اقوام و غیره
ساعت ۲ ساعت ناهارنماز و قرائت قرآن ورزش و.. البته ورزش در حد قدم زدن های تند خانگی
ساعت ۳ کتاب خوانی
ساعت ۴ وب گردی به منظور کشف خلاقیت و انجام اونا حالا از درست کردن کیک و ژله و غیره تا کاردستی های جالب و گاها” نتیجه شکست بوده !گاهی هم خیلی عالی و گاهی متوسط !
ساعت ۵ نماز کلاس شنا و بردن دخترم به کلاس زبان
ساعت ۶ الی ۶: ۳۰ بازار تا برگردم معمولا به ۷: ۳۰ می رسه
ساعت بعدی درست کردن شام و همزمان +دیدن فیلم
ساعت ۹ خانواده
ساعت ۱۰ نماز قرآن خوابوندن دخترم و کمی نت گردی
ساعت ۱۱ یک گردش علمی مثلا یه مستند علمی یا یه کتاب علمی یا سایت علمی
ساعت ۱۲ کارای دانشگاهی درسی و غیره خخخ ببینید اهمیت به درس تا چه حد ساعتش جالب نیست!؟
ساعت ۱ رسیدگی به اوضاع خونه
ساعت۲ بعد دو رکعت نماز و شیر دادن به بچه به زحمت خودمو وادار می کنم برم بخوابم آقا نمی دونم من با خواب دشمنم یا خواب با من !
میزان ساعت خواب مفید من ۳ ساعت !
احتمال تقریبی مرگ زودرس خیلی زیاد و ریسکی
توصیه: بگیر بخواب !

والا چی بنویسم؟
خوب خیلی ها نظر دادید و برنامه هاتون رو نوشتید، ی چند تایی هم راه حل خواستید.
منم دقیقا مث شما.
حرفها و تجربیاتم رو نوشتم.
من در قالب پست نوشتم، شما در قالب کامنت نوشتید.
همون هایی که توی پستم نوشتم و مادر بزرگمهر تأکید کرد رو باید انجام بدیم به اضافه ی ی سری نکات ریز و درشت دیگه تا با برنامه بشیم.
اولا باید از روز قبل، واسه فردا‌مون هدف تعیین کنیم.
حتی بشینیم روی ی کاغذ بریل یا توی کامپیوتر، هدف های فردا رو شماره‌بندی کنیم و بنویسیم.
مسخره کردن هم نداره. کسی حق نداره من و شما که میخواهیم برنامه داشته باشیم رو مسخره کنه.
اصن بگذارید مسخره کنه تا بترکه!
بعد از اینکه اهداف صبح تا شب فردا رو نوشتید، باید واسه اینکه به موقع بیدار بشید، زنگ ساعت تنظیم کنید. البته ممکنه زنگ رو خاموش کنید بخوابید، واسه جلوگیری از این کار، من ی کاری میکنم. من توی مبایلم، چهار تا زنگ تنظیم میکنم. مثلا اگه قراره ساعت شش بیدار بشم، یکی واسه پنجو نیم تنظیم میکنم، یکی واسه شش، یکی واسه شش و سی دقیقه، یکی هم واسه هفت ربع کم.
اینطوری، هرچه قدر هم قضیه رو پشت گوش بندازم، مبایلم زنگ میزنه و هی بیدارم میکنه. هی میخوابم، هی بیدارم میکنه. مبایل، حواسش هست که من نخوابم.
راستی، من ی کار دیگه هم میکنم. من کارهای مهمی که قراره فردا انجام بدم رو به صورت ی فایل صوتی یک دقیقه ای با صدای بلند ضبط میکنم و فایل صوتی ای که ضبط کردم رو میذارم به جای آهنگ زنگم.
صبح که میشه، مبایلم بهم میگه: “آی مجتبی، بلند شو، امروز باید بری بانک، ی ترجمه هم داری که اگه انجام ندی، دیر میشه. هم بدقول میشی، هم پول گیرت نمییاد و هم ترجمه های بعدی رو دیگه به تو نمیدند. مجتبی، داری بی برنامه میشی، از خواب پاشو.”
فکر نکنید من اینها رو توی اینترنت خوندم یا از کتاب روانشناسی فلان و بهمان واسه شما مینویسم. فکر نکنید اینها ساخته و پرداخته ی تخیلم هستند که بهتون قالب میکنم. من واقعا چون آدم ضعیفی هستم، با این ترفندها، خودمو توی برنامه‌ریزی، جلو نگه میدارم.
خوب. پس ما تا حالا، دو تا کار کردیم.
یکی اینکه روز قبلی واسه فردا هدف گذاشتیم و دوکی اینکه زنگ تنظیم کردیم و بیدار شدیم.
حالا باید وقتی فردا میرسه، هدف هایی که دیروز نوشتیم رو دونه دونه بخونیم و تا یکیشو انجام ندادیم خیال‌مون راحت نشه.
وقتی یکی از کار هایی که دیروز نوشتیم رو انجام دادیم، تازه باید به این فکر بیفتیم که بریم سراغ بعدیش.
به نظر من، اگه ما حتی کاری واسه انجام دادن نداریم، به کار های داوطلبانه رو بیاریم تا واسه خودمون کار بتراشیم. اینطوری، حتی شاید این وسط ها ی شغلی هم واسه ما ها پیدا شد.
مثلا بریم کمک یکی از اعضای خانواده توی کار هاش کمکش کنیم. بریم توی پارک با باغبان صحبت کنیم. بریم توی یکی از انجمن های نابینایی کمک اعضا کنیم. بریم بهزیستی ی سری بزنیم. اصن بریم با اتوبوس از این طرف شهر به اون طرف شهر تا خسته بشیم. حس بیکار نبودن، آدم رو از افسردگی میکشه بیرون.
ی چیزی هم بگم: تا خود من و تو نخواهیم، هیچ کس نمیتونه ما رو در مورد انجام کاری وادار کنه یا ما رو از انجام کاری منصرف کنه.
اگه خودت نخواستی که به حرف های من گوش کنی، اگه خودت هدف هات رو ننوشتی، اگه خودت کتاب مطالعه نکردی، اگه خودت سه چهارتا زنگ واسه فردا و فردا و فردا هات تنظیم نکردی، اگه خودت واسه خودت کار نتراشیدی، مطمئن باش که خودت دوست نداری پیشرفت کنی. خودت داری به بخت خودت لگد میزنی. دیگه اگه با حرف هایی که زدم ببینم خودت نجنبیدی، مطمئن میشم که الکی میگی که از بی‌برنامگی خسته شدی. کسی که خودش نره جلو، کسی که واسه خودش مایه نذاره، معلومه که نه تنها از تنبلی خوشش مییاد بلکه از این کارش هیچ پشیمون هم نیست.
اگه خودت واسه خودت کار تراشیدی و به زور هم که شده خودتو وادار به انجام کار های مختلف کردی، اگه به زور از خونه زدی بیرون، اگه مطالعه کردی، مطمئن باش خودت خواستی که پیشرفت کنی و پیشرفت میکنی. کسی که خودش قدم برمیداره، میره جلو، غیر ممکن هست که بعد از مدتی، همون جایی که قبلا ایستاده بود باشه. وقتی پا هات تکون میخورند و رو به جلو راه میری، غیر ممکنه که سر جات باشی. غیر ممکن.
ی راه دیگه هم هست. اینکه یکی باشه به من و شما زور بگه. یعنی ی شلاق برداره و هر ی ثانیه که توی نوشتن اهدافت درنگ کردی، همچین با شلاق بزنه توی سرت که خون از دماغت بزنه بیرون. هر یک ثانیه ای که در تنظیم زنگ ساعتت تعلل کردی، همچین بزنه توی صورتت که ی طرفش ی بادمجان کبود و کج و ماوج سبز بشه. هر ی کاری که واسه خودت نتراشیدی و هر ی دقیقه ای که اضافی خوابیدی، همچین با ی چوب بیاره توی دنده هات که سه ماه واسه شکستگی دنده هات، بیمارستان بستری بشی.
من حاضرم بیام خونه ی هر کودوم از شما که خواستید و نقش اون فرد شلاق به دست رو بازی کنم. فقط در نظر داشته باشید و ی لحظه بهش فکر کنید که چه خوب میشه اگه خودمون خودمون رو به صورت درونی با ی شلاق ذهنی بزنیم، چه خوب میشه اگه کسی غیر از ما مبصر ما نباشه، واقعا چه خوب میشه که کسی غیر از خودت به تو امر و نحی نکنه!
من مرض نداشتم این همه نوشتم ها، من وقتم رو از سر راه نیاوردم که دارم مینویسم. هر وقت دیدید که تجربیات من به درد شما نمیخوره، بگید تا وقت خودمو هدر ندم و الکی ننویسم. در هر حال، بلند بشید، این حرف ها که نمیتونم و انگیزه ندارم و تو که درک نمیکنی و سختمه رو بگذارید کنار و شروع کنید. اینها همش سوسول بازیه.

درود
مجتبی هم خودت و هم سایتت ارزش موندن رو داره ؟ خودت شاهد هستی که بچه ها با چه عشقی اینجا هستند .به دنبال اهداف خودشان و آنچه که هدفشان رو تامین میکند هستند و اینجا داره تامینشان میکند .شک نکن .همه هم دوست هستند دوست .
اما من امروزها خیلی دیر پا می شم و اگر هم بیدار بشم دوباره سعی میکنم بخوابم تا ظهر ! بعد اگه کار اداری داشته باشم با تلفن پیگیری میکنم و اغلب هم کارهایم جنبه عمومی داره و بیشتر به دنبال چلوگیری از تکرار اشتباهات بعدی چه برای دیگران و چه برای خودم هستم . بعد کمی ری لکس هستم تا ساعتی که شاید سه یا چهار بعد از ظهر بشود .اونوقت با کمی تعلل خودم را جدا میکنم و به محل کامپیوتر می روم و با روشن کردن آن خودم را مشغول به آن می نمایم .ابتدا اخبار حوزه کاری خودم را در فضای مجازی دنبال میکنم و دیدگاه می نویسم .بعد به محله یم آیم مرور مطالب قشنگی که با عنوان های زیبا جذبم می کند ؟ پیگیری امور خاص در محله و ترجیحا تشویق و یا تذکر به برخی ا ز دوستان ! البته که نقش بدبینانه ندارم و اکثرا هم به دنبال تقویت پله های مودت و دوستی و همچنین دنبال کردن رویه مناسب برای ترقی محله هستم حالا یکی با حضور مستقیم و کلیدی و یکی هم با بازخورد مناسبات و توصیه هائی که بعضا شاید به قول دوستان حرف مفت باشد ؟ بالاخره هستم و هنوز هم معتقدم که دوستان آن محبت همیشگی و دائمی و محبت اصلی اشان در زیر گرد و خاک مطالبی که شما فرمودید که به دنبال اول بودن ها هستند کمی مخفی مانده است .دیگر از محبت ها و شکلات های کاکائوئی مجتبی و شادی و نشاط بچه های که او دوستشان داشت نیست ؟ همه اش بازدید سایت و بزرگترین سایت و اینکه من بهترینم و تو چی برای محله چکار کردی و بیا بگیر ببینیم چکار میکنی ؟ دلم را به درد می آورد .خودت هم گفتی که به دنبال این هستی که زودتر این و یا آن در محله باشد و یک کار کلیشه ای که به سرعت هم دارد محله را از محیط دوستی دور میکند ؟ وقتی که می آیم و می بینم و اینطرف گود مشاهده میکنم .دلم به درد می افتد ؟ آخه من که کاری ندارم .من حتی برای کار کمترین تلاشی هم نمی کنم .به وضعیتی که دارم بسنده کرده ام .وقتی که می بینم در محیط کاری ام شخصی که قصد و وظیفه اش حراست است ولی چیزی از قوانین اداری نمی داند که بخواهد از من و دیگری حراست و نگهبانی کند ؟ در عجب مانده ام که آیا چنین اشخاصی می توانند مسئول خوبی باشند ؟کسی که حتی کمترین حق مردم را نمی تواند از تشکیلات اداری اش بگیرد ؟ من فقط هدفم و قصدم بیدار کردن این افراد است والا که دغدغه کار و اینکه به من این امر را بخاطر کوتاهی و قصور بدهند یا ندهند ندارم . و بعد مثل الان موقع افطار می آیند و می گویند که افطار است و من کامپیوتر را خاموش میکنم و به خانه بر یمگردم تا اینکه آیا بچه ها بگذارند تا سحر بخوابم یا نگذارند ؟ و بعد تکرار اینها ! در ضمن خیلی ها دوست دارند منو ببینند در محیط زندگی اما با دور شدن از حضور خودم در محیط الان به خودم هم ظلم میکنم .یعنی می بینم که با مشکل در شب راه می روم منی که مسیرهای خطرناک تر را در نیمه های شب تنها می رفتم الان مسیرهائی کم خطر را به خودم اجازه نمی دهم کهبروم .یا منو نمی گذارند ؟ مجتبی همه چیز این سخنان من و شما نیست اما شما شخص بزرگی هستید که هر طور با شما سخن بگویند نتیجه مثبت ببار دارد ؟شما به مفهوم واقعی عمل به کمال دارید .ای کاش دوستی ها در این محله روز به روز بیشتر شود و کمی هم به کارمان بنگریم و اینکه واقعا من و شما بخاطر چه این همه تلاش میکنیم بخاطر اینکه فلان نرم افزار زودتر از سایت دیگر برسد به دست نابینا وافتخار باشد برای ما و یا اینکه با تمام توان دوستان حقیقی خودمان را افزایش دهیم و در فضائی دوستانه به یکدیگر کمک کنیم که مشکلاتمان مرتفع شود .خوب بروم که دیر شد .تمام کامنت دوم شما هم لایت ولی چقدر تفاوت در این متن .هدفت را از این مبحث و نتیجه را کاملا بازگو کردی در کامنتت .بدرود ..

درود! من از ساعت ۶ تا ۷ با زنگ ساعت و صدای زن از خواب بیدار میشوم و خوردنی های روزانه ام را در کوله پشتی میریزم، سپس ساعت ۷ و ۲۰ تا ۷ و ۳۰ از خانه خارج میشوم و یا با دوچرخه یا با ماشین همکارم به اداره میروم و پشت دستگاه دراز میکشم و تا آخر وقت آنقدر دراز نشست میکنم و میخورم و در محله میچرخم و برای اداره کار میکنم و به اتاق همکاران میروم و میچرخم و به کارهای تلفنی رسیدگی میکنم، حالا هم که تیرماه است بین ساعت ۱۶ تا ۲۱ به خانه میروم و دوباره میخوابم و و شبها تا صبح هنسفری در گوشه های مبارک در محله میچرخم و گاهی خوابم و گاهی بیدارم، بعضی اوقات عصرها و شبها تا ساعت ۲۳ خرید های خانه را میکنم، من هیچ هدفی ندارم بجز خوردن و خوابیدن یا خوابیدن و خوردن یا کار کردن و خوابیدن یا خوابیدن و کار کردن یا با دوستان گپیدن یا به اردو رفتن یا هر کاری که یک فرد زنده میکند اما بی هدف، من بی هدف زندگی میکنم و خوشم!

دیدگاهتان را بنویسید