خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اعلام شکست جشنواره ی پژواک دو و استعفای من

درود بر شما دوستان عزیز.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
اگر حال منو میپرسید که چی بگم. میتونم بگم، حال ما خوب است اما، تو باور نکن.
همونطور که از دیدن تیتر پست متوجه شدید، جشنواره ی پژواک دو، با شکست مواجه شد.
دلیلش هم این بود که تعداد کسانی که در این جشنواره شرکت کردن انقدر پایین بود که واقعاً نمیشد با این تعداد فایل، جشنواره ای در حد گرامیداشت تولد محله برگزار کرد.
من زمانی که جشنواره ی پژواک یک رو در روزهای پایانی سال قبل، با وجود عزادار بودنم برگزار کردم و در بدترین شرایط روحی به بهترین شکل ممکن به نتیجه رسوندمش، خیلیها اومدن و از جشنواره و ایده ی اون و نوع برگزاریش تعریف کردن و تشکر کردن.
دوباره توی اردوی نجفآباد که بودیم، خیلی از بچه ها از جشنواره ی پژواک به عنوان یکی از بهترین اتفاقات محله یاد کردن و کلی من رو دلگرم کردن به برگزاری دوره های بعدی این جشنواره.
همین بازخوردهای مثبتی که از این جشنواره و برگزاریش در دوره ی قبل گرفتم، منو مصمم کرد که دوره ی دوم این جشنواره رو هم در سالروز تولد گوشکن برگزار کنم.
با خودم گفتم که برای محله و اهالیش، در کنار عید نوروز، مهمترین عید و جشن و شادی، شاید تولد گوشکن باشه. پس لابد موقعیت خیلی خوبیه که بتونم دوره ی دوم پژواک رو برگزار کنم.
این شد که برای برگزاری دوره ی دوم جشنواره ی پژواک، وارد عمل شدم و پست مربوطه رو زدم و تبلیغات وسیعی هم در اسکایپ، فیسبوک، لاین و سه گروه ایمیلی پرمخاطب نابینایان انجام دادم.
منطقاً این اقدامات باید جواب میداد و با توجه به بازخوردهایی که از دوره ی قبل گرفته بودم، هیچ احتمالی برای شکست جشنواره وجود نداشت.
اما همه چیز، همیشه اونطور که ما میخوایم پیش نمیره.
من فکر همه جا رو کرده بودم و حساب همه چیز رو کرده بودم به جز یک مسأله.
اون مسأله این بود که در این محله، تعدادی از بچه ها، فقط مشوق هستن و تعاریفشون رو نباید به حساب حمایتشون گذاشت، به خصوص اگر حمایتشون باعث بشه کمی حریم خصوصیشون دچار تزلزل بشه.
همین غفلت من، باعث شد که خطر شکست رو حس کنم.
روزهای اول با خودم گفتم که جامعه ی ما ایرانی جماعت، جامعه ی دقیقه ی نودی هست و قطعاً خیلی از بچه ها روز آخر میان و فایلهاشون رو میفرستن.
با همین خیال باطل، روزها رو گذروندم و به دوازده شب سیزده مرداد که لحظه ی آخر فرصت مقرر شده برای شرکت در جشنواره بود رسیدم.
تعداد آثار رسیده، فقط شانزده اثر. تعداد آثار مجاز برای شرکت در مسابقه، سیزده اثر.
نشستم با خودم حساب کتاب کردم ببینم مشکل کجاست؟
دوتا نظریه به ذهنم رسید. اولیش این بود که شاید به خاطر این که فاصله ی دو جشنواره کمتر از پنج ماه بوده، خیلیها براشون تکراری شده و نخواستن دوباره شرکت کنن. بعد به خودم جواب دادم که بابا تولد گوشکن کم مناسبتی نیست! بچه ها نه به خاطر جشنواره، به خاطر محله هم شده میومدن یه تبریک خشک و خالی هم شده میگفتن. پس پیش خودم این نظریه رو تا حد زیادی رد کردم و درصد کمی از علل شکست رو براش در نظر گرفتم.
بعد به این نتیجه رسیدم که شاید یه عده اصلاً دوست ندارن صداشون پخش بشه. میخوان مجازی بمونن و فقط با نوشته هاشون شناخته بشن. بعد با خودم گفتم که اگر حتی اینطور هم باشه، بالاخره از بین سیصد و خورده ای عضو سایت، صد نفرشونم این شکلی راحت باشن، صد نفرشونم اصلاً دیگه این طرفا نیان، توی اون صد نفر باقی مونده، پنجاهتاشون هم حال نداشته باشن فایل بفرستن، بالاخره یه چهل پنجاه نفری توی این همه آدم پیدا میشه که پخش شدن صداش براش مهم نباشه و اینجا هم سر بزنه و حال هم داشته باشه فایل بفرسته.
پس نظریه ی دوم هم نمیتونه دلیل اصلی باشه.
دیگه داشتم هنگ میکردم که پس چرا نشد که بشه، که یه دفعه یه جرقه در ذهنم زده شد.
توی این یکی دو ماه اخیر، یه مروری در عملکردم توی محله انجام دادم.
دیدم، پروژه ی نوار قصه ها با فروغ کمتر داره پیش میره. به جز چند نفر پای ثابت، دیگه چندان طرفداری نداره. حالا درسته که ده ماه بدون کوچکترین بینظمی منتشر شده. ولی بالاخره هر چیزی زیادیش شاید دل رو بزنه. خب اینطور شد که گفتم همینهایی که مونده رو میزنم و تمومش میکنم که سی مرداد میشه آخرین قسمتش.
بعد رسیدم به پست غایبها. دیدم از صد نفر اسمی که اونجا توی اون پست نوشتم، ده نفر حالا یا دوتا بالاتر یا کمتر، اومدن و حضورشون رو اعلام کردن. پس اون پروژه هم شکست خورده محسوب میشه چون حد اقل نیمی از اون افراد باید میومدن که من به هدفم یعنی دوباره دور هم جمع شدن بچه ها برسم.
اینطوری که نشد هیچ، تازه این طرف و اون طرف هم گفته شد و نوشته شد که آره، مدیرای گوشکن خودشون با برخوردشون و رفتارهاشون کاربرها رو از سایت فراری دادن، حالا پرچم سفید دست گرفتن برای منحرف کردن افکار عمومی پست غایبها رو زدن که بگن مثلاً ما به یادتونیم.
از طرفی دیدم که پستهای جانبخشی به اشیاء که یه زمانی هر کدومش یه قطار کامنت زیرش میرفت، دیگه مثل قبل طرفدار نداره.
وقتی اینها رو گذاشتم کنار هم و وقتی دیدم که دوستای صمیمی خودم هم حتی حاضر نشدن توی جشنواره شرکت کنن، به این نتیجه ی اخلاقی رسیدم که این محله یه خصلت دیگه هم داره و اون خصلت، طلب خلاقیته.
یعنی اینجا اگر بتونی هر روز حرف تازه داشته باشی، ایده ی تازه داشته باشی، فکر تازه داشته باشی، میتونی موفق باشی. اگر این ویژگی رو نداشته باشی، خلاقترها و خوشفکرترها میان و شکستت میدن و تو میمونی و حوضت.
به طوری که دوستای صمیمیت هم دیگه کاری به کارت ندارن.
تازه من هم که کلی از این آدمهای حاشیه دار بودم و در کل کسی چندان مایل به متصل بودن سر من به تنم نبود.
پس نتیجه ای که گرفتم رو با خودم مرور کردم.
شهروز. تو کسی هستی که از وقتی مدیر شدی، هوا برت داشت و فکر کردی خبریه. پس هی با اینو اون جر و بحث کردی و تصمیماتی گرفتی که اغلب اشتباه بود و باعث شدی که محله اعتبارش زیر سؤال بره. تو کسی هستی که مقبولیت خودت رو بعد از مدیر شدنت بین بچه ها و دوستانت از دست دادی و چوب بیتدبیریهای خودت رو خوردی. این که روزی چند ساعت برای اینجا وقت بذاری و بهش رسیدگی کنی، این که ایمیلهای بچه ها رو در حد اکثر یکی دو ساعت جواب دادی، این که در تمام شبانه روز هر کس بهت زنگ زده جوابش رو دادی مگر مواقع خیلی خاص، همه و همه وظیفت بوده پس منتش رو سر بقیه نذار. پس مدیر شدی برای چی؟ برای همین کارها دیگه!
ولی مدیریت فقط اینها نیست. مدیریت سیاست میخواد که تو نداری، درایت میخواد که تو نداری، هوش بالا میخواد که تو نداری، پس نتیجش میشه این که تو میایی با همه ی این یه تریلی کمبودهات مدیر بزرگترین سایت نابینایان ایران میشی و بیتعارف گند میزنی.
یه جشنواره با اعتباری که نداری برگزار میکنی و اعتبار سایت، مجتبی و بقیه ی مدیرها رو زیر سؤال میبری و باعث میشی که اون کسایی که فایل فرستادن شاید ساعتها زحمتشون به باد بره و هیچ گرفته بشه.
وقتی این حرفها رو به خودم زدم، هیچ جواب و توجیه قانع کننده ای براشون پیدا نکردم و فهمیدم که زدم به هدف. شکست جشنواره، کلیدش از چند ماه پیش خورد. از زمانی که عده ای از وجود باندها گفتن و کسانی که سر طناب رو یه طرف دیگه میکشن و از مدیرانی صحبت شد که با بی احترامی به قدیمیهای محل باعث شدن خیلیها اینجا رو ترک کنن.
وقتی حسابی سنگامو با خودم وا کندَم، به این نتیجه رسیدم که باید کاری کرد.
فکر کردم چی کار کنم چی کار نکنم، گفتم بهتره اینجا رو به اهلش بسپارم و برم همون بیرون گود. پیش همونهایی که بالاتر گفتم فقط دوست دارن تشویق کنن و خیلی مایل به مشارکتها نیستن. با خودم گفتم، من که یکشنبه میرم مسافرت و ده روز هم نیستم. بعدش هم برمیگردم و میبینم که آب از آب تکون نخورده و همه چی آرومه و همه هم خیلی خوشحالن. منم بعد از سفرم میام، مثل قبل یه وقتایی پستی میدم و یه وقتایی هم کامنتی و در عوض اینجا یه مدیر کاردان و درست و حسابی جای من میاره و کلی پیشرفت میکنه.
لایحه رو بردم به شورای عقل و قلب و وجدانم و با اکثریت آراء تصویبش کردم.
پس خیال همه ی قدیمیها و جدیدیها راحت که من سر طناب رو ول کردم و دیگه نمیکشمش و قراره برم شیپور بردارم برم روی سکوها و انقدر بزنم تا خفه شم.
در انتها میخوام به احترام کسانی که در جشنواره شرکت کردن، فایلهاشون رو براتون با ذکر اسمشون بذارم.
یه معذرتخواهی بلند و بالا هم از مجتبی دارم که شکست این جشنواره کلی ضربه به خودش و سایتش زد و حسابی اعتبار خودش و محله از این بابت زیر سؤال رفت.
مسئولیت این شکست مستقیماً با شخص بنده هست و این رو با کمال میل میپذیرم.
یه تشکر و یه عذرخواهی هم از کسانی که در این دوره ی جشنواره شرکت کردن دارم.
هیچی به جز شرمندگی برای شما ندارم و سرم جلوتون پایینه که به خاطر من سختی کشیدید، فایل ضبط کردید، ادیت کردید، میکس کردید، نوشتید، خوندید و کلی کار دیگه ولی این شکلی بینتیجه موند.
قبل از لینک دانلود، اسامی شرکت کننده ها رو با هم میبینیم:

اکبر غفارزاده، جواد ایزدی، حسین آگاهی، خانم کاظمیان و خانم امیدی، رضا انصاری فرد، رهگذر، طاها، علی اکبر حاتمی، فاطمه جوادیان، لنا، لیلا عظیمی، محمدهادی احمدی، مریم شیبانی، میلاد، وحید خورشیدی.

از بین این شانزده اثر سیزدهتاش واجد شرایط برای حضور در مسابقه بود و سه تاش هم نه. فایل محمدهادی و رهگذر از زمان مجاز بالاتر بود و فایل خانم جوادیان هم چون صدای خودشون در اون نبود در بخش مسابقه قرار نگرفت. ولی واقعاً کار ایشون عالی بود و کلی کیف کردیم. از اون کارهای مجتبی پسند بود خخخ.
سطح فایلها واقعاً بالا بود و اگر رقابت انجام میشد واقعاً کار انتخاب بین این کارهای با کیفیت خیلی سخت میشد. توصیه میکنم شنیدن این فایلها رو از دست ندید.
شانزده اثر خلاقانه و عالی براتون آماده کردم.

اینجا جا داره تا از عباس کاظمی، هممحله ای بامعرفت و گلمون و همچنین امیر سلامی عزیز، هم مدرسه ای قدیمی خودم و سردبیر ماهنامه ی علم و فرهنگ که به خط بریل برای نابینایان چاپ میشه نهایت تشکر رو داشته باشم که برای تأمین هزینه های برگزاری جشنواره و پرداخت جوایز به ما اعلام آمادگی کردن. همین که پا پیش گذاشتید، یه دنیا ارزش داره و یه دنیا هم سپاس و سپاس و سپاس.

اما بریم سراغ لینک دانلود.
شما میتونید تمامی شانزده فایل ارسال شده برای جشنواره ی شکست خورده ی پژواک دو رو با حجم تقریبی چهل مگابایت از
اینجا
دانلود کنید.
در آخر هم جا داره که از همه ی عزیزان تشکر کنم که در این شش ماه اخیر من رو در قامت مدیر این سایت تحمل کردن. اگر توهینی از طرف من به شما شد، اگر از من رنجیدید، اگر از دستم حرص خوردید، اگر به هر دلیلی باید از شما معذرت بخوام، این کار رو میکنم و بابت همه چیز پوزش میخوام.
اگر به خاطر من و مدیریت ضعیفم رفتید، لطفاً برگردید. من هم یه کاربر شدم مثل خودتون و قرار دور هم به هممون خوش بگذره.
همینجا هم از همه ی بچه های مدیر و ویرایشگر تشکر میکنم که نهایت همکاری رو با من داشتن و از مجتبی هم تشکر میکنم که حتی زمانی که اشتباه کردم حمایتم کرد و کنارم بود. از این به بعد هم برای تیم مدیریت فعلی و آینده ی محله موفقیت روز افزون رو آرزو میکنم. مطمئناً پتانسیل این محله بیشتر از اینهاست و میتونه به جاهای خیلی بهتری برسه.
بچه ها محله رو تنها نذارید. به خصوص الآن که به شما احتیاج داره. اثاث کشی محله به حمایت شما احتیاج داره. پس برید به پست مشارکت و در حد توانتون نه بیشتر، از محله ی خودتون حمایت کنید.
این شعر هم در انتها تقدیم به شما:

اگه دستم به جدایی برسه،
اونو از خاطره ها خط می زنم.
از دل تنگِ تمومه آدما،
از شب و روز خدا خط می زنم.
اگه دستم برسه به آسمون،
با ستاره ها قیامت میکنم.
نمیذارم کسی عاشق نباشه،
ماهو بین همه قسمت میکنم.
وقتی گاهی مَنو دل تنها میشیم،
حرفهای نگفتنی رو میشه دید.
میشه تو سکوتِ بین ما دوتا،
خیلی از ندیدنی ها رو شنید.
قصه جدایی ما آدما،
قصه دوری ماست از خودمون.
دوری مَنو تو از لحظه ی عشق،
قصه ی سادگیِ گمشدمون.

تو جشن تولد منتظرتونم. اونجا همدیگه رو میبینیم و کلی خوش میگذرونیم.
پس تا اون موقع، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۸۳ دیدگاه دربارهٔ «اعلام شکست جشنواره ی پژواک دو و استعفای من»

درود بر شهروز عزیز راستش من خیلی دوست داشتم چنین کاری را انجام بدم ولی به دو دلیل نتونستم نخست این که یه رکوردر خوب نداشتم و دوم باعث شرمندگی هست که بگم ادیت بلد نیستم حالا یه پیشنهاد دارم هر کس که حتی یه ذره به گوش کن علاقه داره بیاد و همین جا تولد گوش کن را تبریک بگه من خودم به عنوان نخستین نفر این زادروز خجسته را به شادی شادباش میگم و میگم گوش کن باش تا ما هم باشیم

بازم درود با حوصله تک تک کار ها را گوش دادم میگم این جواد ایزدی چه صدای نازی داشت و ما خبر نداشتیم واقعا از آوازش لذت بردم وحید هم خوب خوند اکبر هم آواز ترکیش خوب بود خانم کاظمیان که با نی کاملا غافل گیرم کردن میلاد هم کار قشنگی اجرا کرد راستی میلاد چه صدای قشنگی واسه مجری گری داری علی اکبر و حسین و هادی هم کارشون عالی بود راستی یه آتو از رهگذر گرفتم چرا گفتی تولد گوش کنتون مبارک چرا نگفتی گوش کنمون ها چرا ها چرا زود اعتراف کن کار خانم جوادیان هم در نوع خودش جالب و نو بود بقیه هم خوب بودن

سلام
عجب دنیایی شده یک بار جشن روز معلم مهمونی مدرسه رو شرکت نکردم داشتم برای ارشد درس میخوندم گفتم من نمیام فوقش دو نفر دیگه هم نمیان کی متوجه میشه! نگو سی نفر مثل من فکر کرده بودن ! مدیر میره رستوران میبینه سی نفر هستن سی نفر نیستن فرداش اومد کاردش میزدی خونش درنمی اومد … منم همینطوری شد گفتم چهل تا میان منم میام تشکر میکنم خخخخخ ولی من صدامو ضبط کردم شد سی ثانیه…گفتم کاش میشد مهلت مسابقه رو تمدید کرد نه اینکه کلا قهر کنین …عجب دنیایی شده آدم به هر چی فکر میکنه نگو بقیه هم می تونستن به همین موضوع فکر کنن! ولی کنار گذاشتن فعالیتهای مدیریتی محله اونم نزدیک سالگرد تولدش هدیه ی خوبی نیست از طرف خودم و بزرگمهر از شما میخوام محله رو تنها نذارید یا اینکه ۴تا جانشین برای خودتون پیدا کنین بعد از قسمت مدیران جدا بشین و مثلا فقط نویسنده باشین این نظر من و بزرگمهر هست …شکلک بزرگمهر و مادر پشیمون…شکلک دعوا کردن من با بزرگمهر که کامپیوتر رو خراب کرده..شکلک قایم شدن من و بزرگمهر پشت سر شونزده نفر…شکلک سطح توقع بالای آقا شهروز مگه ۱۶ عدد کمیه …شکلک مهمونا منتظر چای و صبحانه هستن میگن صابخونه کی از کنار تبلتش بلند میشه…شکلک شرمندگی از اینکه به حرف شما گوش ندادیم… انشا الله که جشن خوبی رو برای تولد گوشکن برگزار می کنیم شاد باشید و سربلند

درود. شهروز, شهروز, شهروز. قربان تجدید نظر بفرمایید. قربان تجدید نظر بفرمایید. قربان, قربان, قربان, تجدید نظر بفرمایید.
ببین شهروز تو داغ کردی. عجولانه هم تصمیم گرفتی. وقتی مجتبی حمایتت میکنه, وقتی شبان روز برا سایت زحمت میکشی, وقتی من بهت میگم بخواب تو میگی کار سایت مونده, وقتی اینقد دوستت داریم, چرا میخوای ناز کنی.
خودم دستتو میبوسم, قربونت میرم, دورت میگردم, فدات میشم. ولی محله رو تنها نذار. این رسمش نیست. اگه با دلیل منطقی بری, خوب. این یه چیزی. ولی دوست ندارم با دلخوری از اینجا بری. بدونی یا نه, خاطرت خیلی برام عزیزه. من که میگم ازدواج دو تا نابینا مشکلات زیادی داره, ولی اگه دختر بودی, خودم میگرفتمت. اینقد دوستت دارم که نگو.
من واقعاً نتونستم شرکت کنم. چون هیچ عیده ای نداشتم. حالا نشد که بشه. آسمون که به زمین نیومده. یادته که گفتم زندگی روی کاغذ نیست. پس آدم وقتی یه کاریو میکنه, باید همه چیزو در نظر داشته باشه. اینجا فضای مجازی هست نه حقیقی.
من نمیگم تو اشتباه نداشتی. یا خیلی حاشیه دار بودی. من میگم: اگه اشتباهی هم داشتی, میتونی تغییرش بدی. چرا همه چیزو به یکباره خراب میکنی. ما که همیشه قدردان زحماتت بودیم. چه کار باید میکردیمو نکردیم.
در کل نظر من اینه. اگه قراره که نباشی, اگه قراره پستهای منو ویرایشو منتشر نکنی, اگه قراره مدیر نباشی, من یکی حلالت نمیکنم. مگر اینکه مجتبی خودش بیاد بگه: من دیگه مایل به همکاریه شهروز با سایت نیستم. اگه مجتبی بگه نمیخواد باشی, یه چیزی. وگه نه. نباید تنهامون بذاری. اینجا اومدنش دست خودته, ولی رفتنش نه.
حالا بهت زنگ میزنم جواب نده, بهت چت میدم جواب نده. ببین شهروز. اگه بخوای از مدیریت اینجا کنار بکشی, فتوا میدم, ریختن خونت بر نابیناها واجب بشه. تو تهرانی, منم تهران. پس دستم بهت میرسه. وقتی خونت رو ریختیم, میذاریمت رو سرور محله. بعد, لینک مستقیم ازت میگیریم, به همه میدیم. حالا تو جدی نگیر.
چی شده. تو شب روشنو کشور عشق پست جنجالی منتشر شده, تو هم یه پستی گذاشتی که از غافله جا نمونی. امان از دست تو شهروز. امان. دست بر دار از این کارا.
خوب. حالا با این توضیحات, اگه مثل بچه ی آدم اومدی گفتی من هستم, من مدیرم, من منتشر میکنم, من ویرایش میکنم, من از سایت بکاپ میگیرم, من به تو میگم بین کلمات کاما نذار, که هیچ. وگه نه. خودم, بعله. خودم, به روشه لری درستت میکنم. حالا انتخاب با خودته. اگه قرار باشه با نبودنت یه عده ای بیان, خوب. یه عده ای هم با نبودنت نمیان. یکیش خودمم. مگه اینکه دلیلی داشته باشی که منو قانع کنه.
من شکست این جشنواره رو دلیل منطقی برا این تصمیم نمیدونم. پس دو راه داری. یا دقیقاً بگو موضوع از چه قراره, یا مثل سابق به کارت ادامه بده. آهان یه راه سومی هم داری. اونم اینه که خودم به روشه لری حلو فصلش کنم. حالا تو باورر نکن.
منتظر جوابیه ی تو و مجتبی به این کامنت هستم. من جواب تک تک کلماتم رو میخوام. تک تک. یادتون نره.
موفق باشید.

سلام. اوه. باز سخت گرفتیناااااااااا! بابا طوری نشده که نهایتا جشنواره کنسل شده. چه ربطی به مدیریت شما داره؟
میگم بازم عجولانه تصمیم گرفتینااااا!.
البته خب حق دارین. یکی از اون کسانی که دلش میخواد فعالیتهاش در حد نوشتن باشه خود من هستم. خیلیهای دیگه مثل من هستن. اما این که خیلی استقبال نشده اصلا ربطی به مدیریت شما نداره.
حد اقل من و اطرافیانم اینطور فکر نمیکنیم.
شما که مدیرین نباید این قدر زود جا بزنین.
پس آقای خادمی چی باید بگن که ۴ سال داره مدیریت رو تحمل میکنن. این مسائل برای هر کسی پیش مییاد. نباید اینقد زود خسته بشین.
بابا نزدیک تولد گوش کن این رسمش نیست که ملت رو اینطوری غافلگیر کنین.
من فکر میکنم با این پست فقط دشمن شاد شد. همین. شما که اینو نمیخواستین ولی ناخواسته این کارو کردین. کاش قدری تأمل رو جایز میدونستین!
ببخشید تند حرف زدم.
راستی کاش کمی بیشتر به کارهای مثبتی که انجام دادین تو این مدت فکر میکردین!
کاش اونا رو بیشتر از این فرضیات احتمالی برجسته میکردین.
چرا توجه ما آدما اول به نقاط منفی جلب میشه! واقعا چرا!
در حالی که فقط یه نکته ی مثبت تأثیرش به مراتب بیشتر از یه امر منفی هست.

سلام
منم متاسفم متاسفم
نمیخوام تظاهر کنم ولی بخدا اعصابم ریخت به هم صبح زود که این پست را خوندم روحیه من را ریختید به هم
دست شما درد نکنه
آفرین آفرین گل کاشتید واقعا گل کاشتید
من همیشه پشت سر شما میگفتم که شما سمبل استقامت و صبوری هستید
ممنون آره ممنون که با ما اینطور کردید
به قول دوستمون کنسلی جشنواره چه ربطی به مدیریت شما داره؟ بله؟ بله؟
شما در واقع هدیه خوبی به ما دادید
باورم نمیشه که شما به خاطر این موضوع کنار رفتید چه مجسمی از شما داشتم!
عجب! عجب!
من از تیم مدیریت خواهش میکنم با این قضیه سخت برخورد کنند
البته شاید حرف های من یا ناراحتی من برای شما هیچ اهمیتی نداشته باشه
اما حداقلش اینه که خودم حرف هامو نوشتم اما من خیلی ناراحتم خیلی دلم سوخت تولد گوشکن عزیز را تلخ کردید

من بهشون تا حدی حق میدم. اما فقط تا حدی نه بیشتر. خب مدیریت دردسراش خعلی زیاد هست. کلی وقتگیر هست. هر کسی این کارو نمیکنه. تا الان هم که صبور بودن جای ستایش داره. باید بهشون خدا قوت گفت.
ولی خب برای هر کسی پیش مییاد. این چیزا برای همه هست. من خواستار شارج دوباره ی شما هستم.

سلام شهروز.
در مورد پژواک که باید بگم من اصولا اهل صوت و تصویر نیستم و خیلی دوست ندارم رسانه ای باشم خخخ، اون ماجرای عید هم از دستم در رفت که هنوز هم تبعاتش وجود داره.
در مورد اعمال و کردار تو در مقام مدیر در چند ماه اخیر هم نظر شخصی من اینه که مزایای حضور و مدیریت تو در سایت چندین برابر مضراتش بوده و اگه کسی غیر از این فکر کنه خداییش بی انصافی کرده حتی اگه اون شخص خود من باشم.
من تو رو خیلی شخص پر ظرفیت تر از اینها میدونم که با دو سه تا به قول خودت شکست میدون رو خالی کنی و بیخیال همه چیز بشی.
نکن پسر جون، مگه مرض داری؟
حالا میخوای بری سفر حالشو ببری همه چیزو بندازی گردن دیگران، بعدش بیای به ریش و گیس دوستات بخندی ناقلااااا خخخ.
بهتره که هرچه زودتر حرفت رو پس بگیری و مثل یه مدیر بری سفر، افتااااااااااد؟

سلام شهروز
اومدم که حرف حساب بزنم حرف حساب بشنوم
ببین تو نبودی به من گفتی برو یه مدت استراحت کن برگرد ولی کامل نرو؟
تو نبودی که گفتی اگه بخوای کامل بری باید برا خودت جایگزین مناسب پیدا کنی بعد بری تا اون موقع حق نداری حرف از رفتن بزنی؟
تو نبودی که گفتی میدونم خسته شدی میدونم ناراحتی ولی بچه ها رو تنها نذار؟
شهروز تو نبودی که چندین بار نذاشتی من از سایت برم؟
شهروز تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره؟
حالا همه ی اینارو من به تو میگم آقای شهروز حسینی برو استراحت کن سفرتو خوش باش وقتی برگشتی بشین فکر کن سبک سنگین کن ببین با خودت چند چندی بعد تصمیم بگیر
اگه تصمیمت رفتن بود قبلش موظفی برای خودت یه جایگزین مثل خودت پیدا کنی درست مثل خودت
ببین شهروز بهانه ی مناسبی نیست این بهانه ای که الآن آوردی
۱۳ تا فایل خیلی هم خوب میتونن تو مسابقه شرکت کنن و سه تا برنده داشته باشن
برو تعداد فایلهای جشنواره ی پژواک ۱ رو بشمار فایلهای صرفا تبریک رو حذف کن ببین چندتا فایل برای شرکت در مسابقه باقی میمونه؟
خود من که عید هم قصد شرکت نداشتم و شرکت هم نکردم فقط یه فایل تبریک فرستادم تا به قول خودت دوستان با صدام آشنا بشن خیلیهای دیگه هم همین کارو کردن خب من دیگه دلیلی ندیدم فایل بفرستم چون تقریبا نه شعرخوانی بلدم نه نوازندگی نه چیزی که بتونم باهاش تو مسابقه شرکت کنم گفتم صدامم که دوستان شنیدن پس دلیلی نداره دوباره بفرستم
مطمئن باش خیلیهای دیگه هم مثل من فکر کردن نه مثل تو یعنی دنبال بهانه برای فرستادن صدا نبودن یا موقعیتشو نداشتن یا مثل من هنرشو نداشتن
شهروز من نمیگم کسی با تو مخالف نیست نمیگم اشتباه نداشتی نمیگم خیلی معصوم و خوب بودی من میگم این کاری که تو شروع کردی و بدون هیچ چشم داشتی انجامش دادی طبیعیه که توش یه سری اشتباهاتی هم باشه
شهروز به جرأت دارم میگم که تو یک سال اخیر هیچ کدوم از ما بازم میگم هیچ کدوم از مدیرها و ویرایشگرها مثل تو برای سایت وقت نذاشتن منی که روزی هفت هشت ساعت ویرایش میکردم و ایمیل میفرستادم و اگه وقت میشد پست منتشر میکردم نصف تو کار نکردم
منی که تو کار بودم میدونم که انتقال لینکها به رپید پارس چقدر وقت لازم داره یا درست کردن لینکهای خراب یا چیزهایی که حتی روح منم ازشون خبر نداره چون مدیر نیستم و نمیدونم یه مدیر چه کارهای دیگه ای باید انجام بده
تو واقعا پا به پای مجتبی برای سایت دل سوزوندی و من شاهدم که حتی وقتی میرفتی کرج برای مهمونی و خوش گذرونی لپتاپتو با خودت میبردی که مبادا کاری باقی بمونه
شهروز تو الآن نمیتونی تنهایی تصمیم بگیری برو استراحتتو بکن برگرد اگه تونستی یه جایگزین مثل خودت دلسوز و با انگیزه پیدا کنی تازه بعدش ما تصمیم میگیریم که اجازه بدیم بری یا نه
این یه دستوره اما و اگر و چون و چرا هم نداره آقای شهروز خان حسینی
والسلام

سلام پریسیما جان
من هنوز از یک ماه و نییم پیش وارد این سایت شدم
من کاربر جدیدم
من که اردو نیومدم
من که صدای تو و دیگر دوستان را نشنیدم.
اگر شما تازه واردها را حساب نمی‌کنید یک چیز دیگه است
این جا هر روز کاربرهای جدیدی می‌یاد
ما برای شخص و گروه خاصی کار نمی‌کنیم.
ما برای خانوادۀ گوش کن کار می‌کنیم.
من هم دلم می‌خواد با شما آشنا شم ولی آقای حسینی هم دارند عجولانه تصمیم می‌گیرند

راستی خانم رهگذر من فقط یک جای اردوی اردیبهشتماه صدای شما رو شنیدم و دیگه فرصت نشد حتی باهاتون حرف بزنم.
تنها کامنتی هم که تا اون موقع از شما دیده بودم همونی بود که برای ثبت نام اردو گذاشته بودید.
دقیقاً هم یادمه کجای اردو بود وقتی که از خونه آقای عدسی بیرون اومده بودیم و تو خیابون منتظر اتوبوس بودیم شما با آقای خادمی احوال پرسی کردید و وقتی اسمتون رو پرسیدند گفتید: رهگذرم من رهگذر هستم
همین دیگه هیییییییچ فرصتی پیش نیومد که باهاتون حرف بزنم.
تا اون موقع هم کتابی که شما خونده باشید نشنیده بودم.
خلاصه که نمی دونم آیا دوباره در جایی از اردو با هم برخوردی داشتیم یا نه چون همون موقع که صدای شما رو برای اولین بار شنیدم خوب در خاطرم نموند.
با این اوصاف بدون شوخی و تعارف بسی بسیار از شما تشکر به عمل می آورم.

البته امیدوارم زحمت شهروز و دوستان پژواکی هدر نخواهد رفت.
فکر کنم من فردا واسه صدای کسایی که شرکت کردند، برنامه دارم!
شهروز هم بذارید به حال خودش که هر طور راحتتر هست، همونطور تصمیم بگیره.
بالاخره اگه تا حالا خیلی خوب زحمت مدیریت رو کشیده، واسه این بوده که انگیزه داشته ولی اگه الان به زور بخواد کار کنه، طبیعتا مطلوبیت کارش کمتر میشه.

دستتون درد نکنه آقای حسینی! با چه انگیزه ای این فایل رو ضبط کرده بودم. توی ایمیل اولی در موردش نوشتم اما ایمیلم پرید و ایمیل دوم رو بدون نوشته فرستادم. همیشه همه چیز اون طور که ما فکر میکنیم نیست. من برای این که همین جمله های کوتاه رو به این بچه های دو سه ساله یاد بدم زحمت زیادی کشیده بودم. اگه فایلهای خام رو براتون بفرستم سرگیجه میگیرید. صدامو یه بار اول و یه بار آخر فایل گذاشتم دیدم واقعا وصله ناجوریه. با خودم فکر کردم که صدای شرکت کننده جزء معیارهای مسابقه که نبود ضمن این که در مسابقه اول با صدای خودم شرکت کرده بودم. در اردوی نجف آباد بودم. در اردوی خانه حیوانات بودم. من که همه جا بودم. از هم مدرسه ای های دوران ابتدایی من هم که در این سایت هستند. با تعدادید از شما هم که تلفنی صحبت کرده ام. همه اینها سبب شد که ضرورتی برای گذاشتن صدای خودم احساس نکنم. به آقای آبسالان قسم میخورم که من صدامو دوست دارم. نمیدونم چرا شما فقط به کارهایی که انجام نشد فکر کردید. به آنهایی که شرکت نکردند، به آنهایی که کامنت نمیذارند، به آنهایی که نیستند و یا هستند و انگار نیستند. دو روز پیش در جمعی دانشگاهی سخنرانی داشتم با محوریت حضور دانش آموزان نابینا در طرحهای فراگیر. حدودا صد نفر مخاطب حضور داشت. با خود گفتم اگر از این صد نفر پنجاه نفر به خوبی به حرفهای من گوش بدهند سی نفر به خاطر بسپارند، ده نفر برنامه ای بر این اساس تدوین کنند و سه نفر به این برنامه عمل کند، یعنی این که من در آن روز کار مفیدی انجام داده ام.
و اما آقای احمدی که از کشور دیگری در کنار ما هستند و خانم رهگذر که دوست غیر همنوع ما هستند. در محله ای که بی مشارکت و یا با مشارکت همه در آن خانه ای دارند وسیع، جای کمی انعطاف پذیری خالی به نظر میاد. کمی انعطاف پذیری لازمه هر مدیریتیست. خواه مدیریت یک سایت باشد خواه مدیریت یک کلاس، مدرسه، خانواده، کار گروهی و یا هر چیز دیگر.
من فکر میکنم شما فقط کمی با صدای بلند فکر کرده اید. همین.
رهگذر جان یادت رفت پخش کردن بستنیهای آقای سعد الله خانی رو به کارهای خوبت اضافه کنی و همچنین تهیه گیاهان دارویی برای زهره جون تا صداش باز بشه.

شهروز سلام. حالت چطوره. خوبی؟ من خیلی درگیر بودم که حتی جشنواره ی رو ندیدم و خیلی شرمندم کاش حد اقل اون چندتا صدارو بذاری و یه جشنواره ی دیگه راه بندازی میدونم من کوتاهی کردم و کوتاهی از من بود اما به علت مشکلاتی که برام تو موسیقی پیش اومد نتونستم بیام و ککی بکنم باز هم شرمنده و من رو تو هر گروه لاینی که هستی invite کن تا پستها رو ببینم بتونم بیام. باز هم شرمنده…
تک تکتون رو دوست دارم فعلا.

با سلام و درود خدمت همه هم محلهی های گل خودم.
دوستان من اولتر از همه زادروز گوشکن رو خدمت شما و مدیران عزیز تبریک میگم و در ثانی به آقا شهروز عزیز میگم که آقا شهروز شما حق انتخاب دارید که میخواهید ما نابینایان رو از تجربیات تون محروم کنید و یا این که دست مون رو بگیرید و در همه عرصه ها با ما باشید و ما را در مواقع نیاز راهنمایی نمایید.
من فایل صوتی خودم رو فرستادم تا باشد که دیگر جز غایبان محله حساب نشوم و در خوشی و شادی گوشکن سهم گرفته باشم حتا اگه شما منتشرش هم نمیکردید من ناراحت نبودم چون برای من خوشی همه و شادی همه مهم هس.
من نمیدانم توی این محله چه اتفاقی افتاده که همه دارن میرن راستش میترسم روز خود مجتبا هم بوخچهشو برداره و بره اما باید بگم اگه مجتبا این کار رو کنه به قول بیادعای عزیز ریختن خونش برای نابینایان جواز داره. خخخ
خوب به هر حال من میگم آقا شهروز عزیز به قول مجتبا اگه انگیزه دارید و میخواهید واقعاً با ما همکار باشید پس ما رو تنها نگذارید به خصوص حالا که من تسمیم گرفتم بعد ازین پست های افغانی جالب بفرستم.
خوب خدا نگهدار به امید روز های خوش محله و همه نابینایان

سلام.
اینجا رو ببین! ازطریق۱دوست بسیار عزیز بهم خبر رسید که اینجا چی شده.
مثل اینکه نمیشه من بدون روشن کردن این سیستم بیچاره۱صبح رو ظهر کنم.
شهروز به جان خودم جدی میگم این دفعه واقعا دلم می خواست و تصمیم داشتم توی این برنامه باشم. البته نه توی مسابقهش. فقط می خواستم باشم ولی… ببین۱چیز هایی رو نمیشه توضیح داد. خیال هم ندارم اینجا نق بزنم آخ واخ راه بندازم اما به خدا این هفته ها به طرز عجیبی درگیرم. زمان هست برای انجام خیلی کار ها ولی امکانش برام نیست. کامنت هام رو نبین همچنان وقت هایی که هستم لحنم مسخره بازی داره توش. اگه به کسی نگی خیلی بد زیر فشار درگیری هام هستم. زمان هایی هم که میام محله فقط از عشق محله هست که بگم من هنوز هستم. توضیح هم پیش از این ندادم که آخ ببین من می خواستم باشم ولی آخ گرفتارم و وای چه سخته همه چیز و و و و و. فقط گفتم نیستم و پیش خودم گفتم ایشالا دفعه بعد.
حالا برسیم به خودت و رفتنت.
با بقیه موافقم. با تک تکشون که موافق این تصمیمت نیستن. من عمیقا معتقدم که این بینش و این نتیجه گیری و این تصورت عمیقا اشتباهه. تو موفق بودی. از نظر من که عالی هستی. بقیه گفتن و من دیگه نمیگم. فقط اینکه با این توضیحاتت اصلا موافق نیستم و همین طور با تصمیمت. ولی این روز ها که گذشت داره بهم درس میده. یکی از درس هاش هم اینه که اگر کسی می خواد بره با اصرار مجبورش نکنم بمونه. انگیزه حضور با اصرار من به وجود نمیاد. نهایتش طرف۱کوچولو یا۱کمی بیشتر از۱کوچولو خاطرم رو بخواد یکی۲بار اول بگه باشه و رضایت بده بمونه ولی انگیزه که نباشه دوباره خیلی زود خسته میشه و دوباره از من اصرار و از اون بنده خدا هم حرص خوردن. پس با اینکه اصلا موافق این تصمیمت نیستم ولی ترجیح میدم هیچی نگم. امیدوارم تجدید نظر کنی و بمونی ولی اگر نکردی و نموندی، یعنی دیگه توی کادر مدیریت نموندی، من به عنوان۱دوست، ۱هم محلی، اگر به این عنوان ها قبولم داشته باشی، به این تصمیمت احترام می ذارم و دلم حسابی می خواد که تو در هر موقعیتی که هستی شاد و شاد و شاد باشی.
خوب دیگه زیادی طولش دادم مثل همیشه. به خدا حسابی گرفتارم و حسابی دیرم شده باید پرواز کنم که برسم.
راستی ببین تا سفر نرفتی نوارم رو بده! اوضاع رو می بینی؟ تمامش تقصیر این شهروزه. تمام چیز هایی که هیچ ربطی به هیچ جا نداره همه تقصیر شهروزه. چیه خیال کردی بیایی اینجا بگی دیگه نمی خوایی جزو مدیر ها باشی من دیگه دستم نمی رسه اذیتت کنم؟ ۱بار دیگه در تاریخ کامنت دادن های من، فوتینا! تو هر جای محله و هر گوشه به قول خودت بخش تماشاچی ها هم که قایم شده باشی من عجیییب لذت می برم از اذیت کردنت. وای خدا دیگه نمی تونم بمونم دیرم شد!
ایام به کام.

من جایی نمیرم.
خیال همگی تخت.
شهروز هم جایی نمیره.
بازم خیال همگی تخت.
شهروز فقط خواسته که مدیر نباشه.
نگفته که نمیخواد هم‌محلی باشه که!
فقط میخواد مدیر نباشه که دلیلش خستگیه.
هر کسی حتی من هم حق دارم اگه روزی خسته شدم، ی مدتی مدیر نباشم.
مدیر بودن توی این محله، یعنی انجام کار های اجرایی بازبینی، تنظیم و نشر آثار بچه ها که خیلی وقت میبره.
سخت نگیرید.
نه کسانی فوج فوج از محله در حال کوچند و نه چیزی یخ بسته و نه چیزی سرد شده. فقط جشنواره به حد نصاب نرسید که واقعا ناراحت‌کننده بود. همین!
فردا هم تولد گوشکن رو میگیریم و به همه ثابت میشه اینجا چقدر طرفدار داره.

رفتن از این محله شاید برای شخص خودت خوب بشه، چون وقتت آزاد میشه و میشینی سر کار و زندگیت…اصلاً شاید یک افقی به روت باز شه…این فضای مجازی ذهن آدمو هنگ میکنه بخدا…
اما برای محله خیییلی بده…خیییلی…ببین نبودنت خیییلی بده…من به عنوان یه کاربر میگم…بقیه مدیرا که نیستن هیچوق…یا اگرم هستن یه خط در میون میان…حالا فکرشا بکن توام نباشی، چه نور علی نوری میشه… چندین بارخود من گرفتار شده بودم اومدی نجاتم دادی…واقعاً نمیدونستم باید چیکار کنم…به کی بگم؟ از کی بخوام؟
وقتی توی کامنتها پررنگ بودی، باهات میشد احساس صمیمیت کرد…مثل مدیری که خودش رو توی دفتر کار خودش محبوس نکرده و بین کارمنداش داره مدیریت میکنه!!! آهای بقیه ی مدیرا شماها کجایید؟ چرا بعد از دو ماه من هنوز خیلیهاتونا نمیشناسم؟ هان؟…بگذریم…وقتی تو کوریدور پستها حضور داشتی و باهامون هم صحبت میشدی منِ کاربر دلگرم میشدم…که آهاا…مدیر منو هم قابل دونس باهام هم کلام شد…یا من میدیدم که واسه همون داستانهات حتماً خودت رو ملزم میدونی که جواب کامنتهاتو بدی…این یعنی اخلاق…این یعنی انسانیت…این یعنی احترام گذاشتن به نظر مخاطبت…این یعنی بزرگی…این یعنی فروتنی و نداشتن عُجب…این یعنی مدیریت صحیح…این یعنی خاکی بودن…
این چند روز گذشته من هم پیگیر بعضی جریانات و حرفهایی که پشت سر گوشکن زده میشد بودم…دیدم که اومدی ودفاع کردی از حق گوشکن… این یعنی احساس مسؤلیت کردن یک مدیر…
حالا ناراحتی…و من بعنوان کسی که خودم روحیه ی بسیار حساسی دارم کاملاً درکت میکنم…دست نگهدار…یه چند وقتی به خودت استراحت بده…اینجا دچار روزمره گی شدی، برو و یه یک ماهی خوش بگذرون… حسابی بگرد و کتاب بخون و استفاده کن از لحظه لحظه های زندگیت…بعد با روحیه ی بهتری برگرد…
راس میگی..مدیریت خلاقیت میخواد…یه کم که استراحت کنی خلاقیتها دوباره سرازیر میشه…شک نکن…به تجربیات من اعتماد کن…من در دنیای حقیقی واقعاً خلاقم..خخخخ شکلک بچه پررو…
ولی خدا وکیلی رفتن منِ کاربر حال بچه ها رو میگیره یا رفتن یه مدیر صبور؟ هان؟
پس نتیجه میگیریم که برو استراحت کن…بگرد…بقول خادمی لذت ببر از زندگیت…بعد برگرد و دوباره شروع کن!!! ولی حجم کارت رو کم کن تا دچار روزمره گی و تبعاتش نشی….در ضمن دادا گوشکن رو دشمن به شاد نکن…

سلام
بچه‌ها تو رو خدا بهانه در نیارید
من با یک گوشی مارشال الکی صدا ضبط کردم
کارهای میکس صدا هم بلد نیستم
ولی من همین ام که هستم و دیدم آقای حسینی خیلی زحمت می‌کشه و دیدم اگر نیام یعنی قدر زحماتش را ندانسته‌ام
من یک حرفهای معمولی زدم و هدفم فقط مشارکت بود.
ولی باز اگر یک اخطار می‌دادید بعد تمدید می‌کردید خوب می‌شد.
یک چیز دیگه اسم بعضی‌ها را در فایلم نیاوردم چون خسته بودم فراموشم شده بود
یک دو بار ضبط کردم یک بار اسم پریسیما را می‌آوردم یک بار خانم رعد را. بعد خسته شدم یکی را انتخاب کردم پس هدفم این بود که بگم همۀ شما برام ارزش دارید

سلام شهروز جان، واقعا عنوان پست رو که دیدم به شدت زیادی هنگ کردم، ببین، اصلا تقصیر تو و هیچ یک از مدیرهای دیگه نیست، بحث اینجاست که …بعضی چیزها هست که اگه نگم بهتره، ولی خوب یه جوری میگم خخخ، به عقیده ی من، محله ممکنه برای بعضیها تکراری شده باشه، بخدا غصم برای من با قبلترها مثل همه، ولی، متإسفانه بعضیها دیگه تو باب کامنت دادن نیستند، یعنی خوب این طوری بگم، فقط عنوان یه پست رو میبینن و رد میشن ازش، خوب بچه ها بیایین قشنگ بگیم چه پستهایی دوست داریم، بیایین مثل قبل پیشنهاد و انتقاد کنیم، آخه نمیدونم چرا بعضیها فکر میکنن دیگه نمیشه مثل قبل بود، به نظر من مشکل اینه که حوصله ی بچه ها سر رفته و از مطالب خسته شدن یا نمیدونم والا چی بگم اصلا بکلی هنگ کردم! ولی به نظر من بخاطر تو نیست که این اتفاق افتاده، برای چی میخوای از محله بری؟، ببین برو استراحت کن، ولی نزنه به سرت از محله بریهااا!
امیدوارم کسی از حرفهام ناراحت نشده باشه، موفق باشید

سلام
من خودم خیلی مشتاق بودم شرکت کنم
اما اصلا ضبط با رایانه رو بلد نیستم
اما به نظرم شما نباید همچین تصمیم عجولانه ای میگرفتید
چیزی ندارم که بگم
چون تصمیمتون رو گرفتید
و فکر میکنید درسته
ولی اگه حتی یک درصد هم امکان داره از تصمیمتون منصرف بشید
این کار رو بکنید
کدورت و مشکل بین همه هست

درود به همه.
آرتیمان عزیز، لازم به ادیت کردن نبود. یه گپ ساده هم با بچه ها میزدی کفایت میکرد. مهم شنیدن صدای شما بود. به هر حال گذشت. ممنون که هستی.
مادر بزرگمهر عزیز. چون این جشنواره به مناسبت تولد گوشکن بود، قابل تمدید نبود چون ما باید چند ساعت زمان برای انجام کارهای پست تولد و آپلود فایلها و گوش دادن و انتخاب آثار برنده برای خودمون در نظر میگرفتیم. منم از محله نرفتم. فقط دیگه مدیر نیستم و به عنوان نویسنده قراره همچنان فعالیتمو ادامه بدم.
علی کریمی، من از دست کسی ناراحت نیستم. فقط حس کردم اینجا احتیاج به تغییراتی داره که یکیش هم میتونه تغییر مدیریتی باشه. این پست هم هیچ ربطی به سایتهای دیگه ی نابینایی نداره و ما وارد حواشی اونها نمیشیم. همه به من لطف داشتن، همه محبت داشتن و من هیچ دلخوری از کسی ندارم.
فقط کمی شاید فشار روم زیاد بوده که خب طبیعیه که آدم خسته بشه.
اینه که ترجیح میدم دیگه بدون مسئولیت اجرایی اینجا فعالیت کنم.
قاسمی، من کسی رو دشمنشاد نکردم. دشمنای ما وقتی شاد میشن که ببینن توی این همه مخاطب، پنجاه نفر پیدا نشد یه جمله بگه گوشکن تولدت مبارک و بزرگترین مناسبت سایتشون رو با هم جشن بگیرن بعد ادعا میکنن بزرگترین سایت نابینایان ایران هم هستن.
فکر نمیکنی این خیلی بیشتر دشمنامونو شاد کرده باشه؟
من مطمئنم اگر مجتبی پست جشنواره رو زده بود، حد اقل دو برابر این تعداد فایل جمع میشد. اینو مطمئنم. پس چرا خودمو گول بزنم.
خانم کاظمیان، رفتن من ربطی به شکست جشنواره نداره. فقط شکست جشنواره به نوعی دستاورد عملکرد من در ماههای اخیر بود و این اصلاً غیر منطقی نیست. باز هم میگم. اگر این جشنواره رو مجتبی یا رعد یا رهگذر یا هر کس دیگه ای برگزار میکرد شاید شکست نمیخورد. این چیزیه که من بهش رسیدم و براش دلایل منطقی دارم.
اگر هم مجتبی لازم میدونه که با من برخورد کنه شخصاً هر برخورد و مجازاتی رو میپذیرم.
منم آدمم خانم کاظمیان نه آهن. هر کس یه جا کم میاره و اینجا اون نقطه برای من هست.
چرا گوشکن باید چوب مقبول نبودن و ناکارآمدی منو بخوره؟
عمو چشمه، من از شکست خودم ناراحت نیستم. از این ناراحتم که شکست من به نام محله تموم شد. میگن مدیر گوشکن جشنواره گذاشت، هیشکی شرکت نکرد محلشون ضایع شد رفت. اینا حرفاییه که اگر بگیم نمیزنن، سرمون رو کردیم زیر برف.
اگر نویسنده ی معمولی بودم و این اتفاق میفتاد میگفتم خب خودم انجام دادم و خودم باختم. ولی من در چهره ی مدیر سایت شکست خوردم و این اصلاً به نفع محله نیست.
پریسیما، من جایگزینمو پیدا کردم. هم مجتبی هم سعید از بهترینها هستن و به راحتی از پس کارها بر میان شما ویرایشگرا هم کمکشون میکنید. من به خاطر مخالفام کنار نرفتم. به خاطر این رفتم که مخالفت و مشکل مخالفام با من دودش توی چشم محله و اعتبارش نره. وگرنه اگر با شخص من طرف بودن میگفتم من هستم، بذار هرچی میخوان بگن تا خسته شن. ولی نمیتونم از اعتبار محله برای اثبات خودم خرج کنم که این خیانت در حق محله هست.
حسین، چند جمله بالاتر کامنتمو بخونی متوجه منظورم میشی. به هر حال ممنون از حضورت.
محمود ممنون از لطفت. من اینجا هستم و پست و کامنتهای شخصیم رو میدم و قرار نیست جایی برم. فقط مدیر نیستم.
خانم جوادیان، اگر نظر شخصی من رو بخواید بدونید، فایل شما بهترین فایل این جشنواره بود. ولی فرض کنید که بچه ها به هوای شنیدن صدای شما این فایل رو باز میکنن و صدای هر کسی رو میشنون به جز صدای صاحب اثر رو. به هر حال یکی از اصول این جشنواره این بود که صدای شما در فایلتون باشه. من کلی از فایل شما لذت بردم و واقعاً چون کار رادیویی کردم میدونم که درست کردن این فایل چه زمانی از شما گرفته.
پس مطمئن باشید زحمتی که کشیدید برای من قابل درک هست.
در ضمن دیگه ما چون مسابقه ای برگزار نکردیم، خود به خود فایل شما هم نگاه یکسانی نسبته به بقیه ی فایلها بهش میشه. من فقط آمار و ارقام رو برای روشن شدن افکار عمومی گفتم وگرنه اینها وقتی مسابقه ای در کار نباشن هیچ اعتباری نداره. در مورد مفید بودن هم بگم که اگر سه دانش آموز مثال شما کارهایی که گفتید رو انجام بدن برای شما مفیده. چون دفعه ی بعد این سه نفر میشه پنج نفر.
نه این که توی جشنواره ی ما دور اول سی و شش نفر باشن و دور دوم شونزده نفر. یعنی از نصف هم کمتر. نه این که در تمام این چهار سال اولین بار باشه که یه فراخوان و دور هم جمع شدن در گوشکن پیش بیاد که استقبال نشه.
هومن، ضبط یه فایل در ساده ترین حالت، یه ربع زمان میخواد که فکر میکنم خیلی زیاد نباشه و هممون بیشتر از اینها در طول روز زمان برای کارهای نه چندان ضروری وقت میذاریم. به هر حال ممنون از لطفت.
محمدهادی عزیز، ممنون از مشارکتت و منتظر پستهای باحالت هستیم. من فقط مدیر نیستم ولی توی محله هستم.
پریسا، ممنون از نگاه منطقیت. خدا رو چه دیدی، یه وقت دیدی دو سه ماه دیگه خستگیم در رفت، اومدم یواشکی یه مدیرکی شدم خخخ. به هر حال فردا شب منتظر نوار قصه باش که قراره به دستت برسونمش. در ضمن فردا وقت خوبی برای قهوه خونه هستاااا حواستو جمع کن.
مجتبی، ممنون از نگاه منطقیت. فقط وای به حالت اگه پستای منو بهشون گیر بدی خخخ. اعمال مدیریت کنی، من میدونم و تو. افتاااااد؟
رهگذر، من یا تو که مدیر یا کاربریم، نقشمون موقع رفتن تعیین کننده ی ناراحتی بچه ها نیست.
مهم اینه که وقت رفتن، محبوبیت بین بچه ها داشته باشیم.
این محبوبیت مدیر و کاربر نمیشناسه. با حرفات هم موافقم. زمان شاید بتونه کمی ححالمو بهتر کنه. بابت لطفی هم که به من داشتی ممنون. من هر کاری کردم وظیفه بود.
مریم شیبانی، از لطفت به من ممنونم و کل کامنتت رو لایک میکنم. با کمترین امکانات هم میشه صدا ضبط کرد و فرستاد.
مهدی قادری، میدونم چی میخوای بگی. ما هم بارها گفتیم که هرکی نظری داره بگه.
علی اصغر، مرسی از حضورت.
زینب، ممنون از حضورت ولی با گوشی یا هر وسیله ی ضبط کننده ای هم میشد ضبط کنی. به هر حال دیگه گذشت.
ببخشید مهمان دارم مجبور شدم یه جا جواب بدم.
همگی موفق باشید.

درود به هم محله ای ها من زاد روز سایتمون رو به هممون تبریک میگم.
شهروز گرامی وقتی متنت رو خوندم خیلی چی بگم شدم آخه. راستش ناراحت که نشدم ولی خوشحال هم نشدم. به عقیده ی من رفتن شهروز از کادر مدیریتی گوش کن ناراحت کننده نیست. بلکه خیلی هم خوبه دوستان شهروز هم یک انسان هستش و نیاز داره گاهی مال خودش باشه. من خوشحالم که گوش کن در سال روز تولد خودش داره پوست میندازه و شکل دیگه ای به خودش می گیره من اصولاً با هر گونه سکون و یکنواختی مخالفم و طرفدار تغییر، تحول و تنوع هستم. رفتن شهروز از کادر مدیریتی می تونه خون تازه ای رو در رگهای سایت تزریق کنه و باعث بشه که سایت با داشتن کادر مدیریتی جدید شکل و بوی جدیدی بگیره و مدیران جدید می تونن با خلاقیت ها و نو آوری خودشون سایت رو از این هم پربارتر کنن و فرصتی برای باز گرداندن رفتگان بشه.
علاوه بر اون آب هم اگه یک جا بمونه میگنده.
من از دوستان خواهشمندم که به جای برخورد احساسی به فکر تنوع و بهبود سایتمون باشن.
دوستان اگه قرار باشه هر کی هر جا که هست بمونه دیگه معنی تنوع و پیشرفت یعنی چی؟ ببینید در هر کشوری هم هیچوقت مدیران شرکت ها وزیر ها و رئیس جمهور ها یک نواخت نیستن. به نظرم باید از رفتن شهروز استقبال کنیم و اجازه بدیم کسانی که توانایی دارن و می تونن محلمون رو بهتر از اینی که هست بکنن بیان و ما ازشون استفاده کنیم
شهروزم جایی نمیره، پسر خوب نری دیگه حاجی حاجی مکه ها! دوست دارم تو محله سر و کلت پیدا باشه
شهروز من ازت بابت فعالیت هات تشکر می کنم و امید وارم به عنوان کاربر حضورت رو حس کنیم.
راستی اینجوری اگه کاربر باشی خیلی راحت میتونی تو بحث های پیش اومده طرف هر کیرو خواستی بگیری و دیگران رو هم بکوبی کسی هم به خاطر مدیر بودنت فکر بدی نمی کنه و برای گوشکن هم بهتر هستش. خخخخخ اینجاشو شوخی کردم هاا.
راستی تو سفری که میری حسابی خوش باش و حال کن .
ب هر حال خوش باشی و برات آرزوی موفقیت دارم
از راه دور می بوسمت شهروز جان و بهت خسته نباشید میگم.
سپاس.

سلامی دوباره
من نمیخوام روی کسی تعصب داشته باشم
اما فقط یه چیزی را میگم، به نظر من آقای حسینی هم خلاقیت داشتند و هم نوآوری
این خیلی بی انصافیه که ما همه ی خلاقیت و نوآوری هاشون را نادیده بگیریم در هر حال کاری از من بر نمیاد، امیدوارم تو این محله باز هم ببینمشون و از تصمیمشون منصرف بشند
اصلا این همه وقت که ایشون برای اینجا میذاشتند فکر نکنم هیچ کدوم از مدیران حاضر باشند وقت برای این محله بذارند
من به نوبه ی خودم و از طرف تمام دوستام که اینجا هستند از زحمات شما قدرشناسی میکنیم و برای شما آرزو های بهترین ها را داریم.

رعععد رک و زبون دراز وارد میشه و میگه : الهی شکر که پسرم شبو شور از دام اعتیاد و کمک بیست و چهار ساعته رهااااا شد.
از صبح هی کامنت میدم و سریع میپاکمش .
ولی دیگه اگه حرفمو نزنم به قول رهایی میپوکم خخخ
شبو شور برو مسافرت و وقتی سوار بر قایق تفریحی شدی یا کنار رود ترکستان وایسادی با خودت عهد ببند که من تبدیل به ی شبو شور دیگه میشم.
به دنیای مجازی لعنت بفرست و بچسب به زندگی خودت .
اولش سخته میدونم . ولی هر کاری اولش سخته .
حتی اگه مدیر نباشی و ی نویسنده باشی که هفته ای ۱ نوشته بدی ، باز ترک نکردی .
البته اگه پست بنویسی و بی خیال جواب دادن به کامنتا بشی ، خیالی نیست . بچه ها کدوم دشمن ؟ مگه اینجا طلا و جواهرات پخش میکنن و گوشکن معدن طلا داره آخه ؟ این دشمن آخه از کجا رفته توی ذهن ما ؟
کدوم دشمن ؟ هاااااان ؟
کدوم شاد شدن ؟؟
شبو شور یعنی من دشمن تو هستم که از ساعت ۶ صبح که این نوشته رو دیدم و خوشحال شدم. ؟؟؟
شماها همه فک کنید رعععد دشمن شبو شوره .
ولی خدا میدونه که دوست دارم تو بری توی ی مسیر بهتر از این .
این همه تعهد و انرژی رو توی زندگی حقیقی صرف کن.
یعنی دو باره کامنتو پاک میکنم ؟؟؟
شبو شور ی دنیا باهات حرف داشتم. و به دخملام از تو میگفتم و برات خیلی نگرون بودم . همش میگفتم داره جووونیش فوت میشه میره هوا ؟؟
کار نیست ؟ به جهنم . برو بیرون و از هوای تازه ی صبحگاهی و یا شبگانگاهی لذت ببر .
آخرین بار کی رفتی سر خاک بابابزرگت ؟؟
شبو شور ای کاش زودتر تو رو در لباس دامادی و دست در دست خانوم دلخواهت ببینم.
پشت پا بزن به گوشکن و همه ی آدماش. خخخ فقط از امروز به فکر خودت باش و دنیای حقیقی
چون خودم معتاد به اینجا هستم اینو میگم . حالا هم هر جور میخواهید منو قضاوت کنید .

تا حدودی الان کامنت پریچهره ی پروانه ای و مهربان خانومو خوندم .
دخملای عزیز شما خودتون میرید سر کار و اینجارو برای اوقات فراغت میایید .
تو رو خدا کمی به فکر شبو شور پسر من باشید .
پری ، شبو شور جایگزین از روی سر کچل من پیدا کنه ؟ ی چی میگی ها ؟؟
بابا من کلی براش دعا کردم که بتونه خودشو و زندگیشو سرو سامون بده . من که ی کاربر ساده هستم کلی وقتمو میگیره اینجا ….
وااای به حال این بنده خدا …
نگران گوشکن نباشید. به قول مجتبی هیچکی بی گوشکن نمرده و به قول رعععد اگه مرده ، معلومه که بدرقم معتاد و خونه نشین پا سیستمی بوده .
دخملا به جای گریه زاری و تهدید ، برای رعععععد رک و بد زبون و بعد برای شبو شور و بعد خودتون دعا کنید که مؤفق بشیم و به قول رهاییی ی افق تازه توی زندگیمون پدیدار بشه .
چی شنیدم ؟؟؟ آآآآی نفسسسس کشششش . بیا جلو تا گوشاتم با این عصای خرکی ناکار کنم .
شکلک رعععد بزرگ با قامتی شکسته ولی دلی شااااد میره و توی دلش از سید شبو شور تشکر میکنه .

با درود.‏ منم زادروز گوشکن رو بسیار تبریک میگم.‏ تقریبا از اولش کنار این محله دوست داشتنی بودم.‏ و رفتن و اومدن خیلیهارو دیدم.‏ به نظر منم خوبه که شهروز بره هم ی استراحتی بکنه هم اینکه دوستان توانا دیگه بتونن خلاقیتهای خودشونو نشون بدن.‏ شهروز با اینکه زیاد بهت انتقاد کردم ولی باور کن کامنت من از روی دشمنی یا حسادت نیست.‏ تو خیلی واس اینجا زحمتکشیدی.‏ این حرف عمو چشمه رو لایک میکنم که سودهای تو برای این سایت خیلی بیشتر از ضررهاش بوده.‏ موفق باشی.‏ هرجا که باشی چه مدیر چه کاربر ما دوست داریم داش.

سلام به شهروز و خدا قوت
اول اینکه جا داره تولد سایتمونو تبریک و شاد باش بگم
دوم اینکه از اونایی که شرکت کردن و اینکه وقت گذاشتن تشکر کنم
سوم اینکه شهروز به نظر من تو عجله کردی،ای کاش بیشتر فکر میکردی،کاش اول خوب فکراتو میکردی بعد تصمیم میگرفتی،بازم دیر نشده
من خودم وظایفی که توی این چند وقتی که انجام دادی رو جا داره ازت تشکر ویژه کنم
درسته که اشتباه کردی ولی میتونی یه جایی جبرانش کرد
بالاخره ما انسانها هر کاری که میخایم شروع کنیم اشتباه توی کارمون هست
به نظر من اشتباهات باعث میشه که تجربه بهتری رو کسب کنیم
چون که باعث میشه دیگه اون اشتباهیکه کردیمو دیگه انجامش ندیم
بچهها همگی فردا جمع بشیم که تولد سایتومونو جشن بگیریم
نشون بدین که محله رو دوست داریم

خب….من دارم فکر میکنم که رعععد از همه منطقی تر با قضیه برخورد میکنه….
منم تو گروه رعدم…بخاطر خودت با استعفات موافقت میکنم…برو بچسب به زندگیت و این دنیای مجازی رو محدودش کن به شبی یکی دو ساعت…
رعععد…من با این قسمتت که میگی کلاً بره کنار موافق نیستم…آخه این بچه اینجا کلی دوست و رفیق داره، آدم که بدون رفیق نمیتونه زندگی کنه!!!
شهروز حسینی! هیشکی برای این سایت شهروز حسینی نمیشه و عمراً بشه دیگه با اخلاقتر و کاری تر از تو کسی رو جست!!!
ولی دغدغه های خودت، علاقه های خودت، شغل و خونواده ای که قراره تشکیل بدی چی میشه؟!!! برو بچسب به زندگی و دغدغه هات…بخاطر خودِ خودت میگم…وگرنه گوشکن بدون شهروز حسینی لنگه…بدجورم لنگه…برو و ادامه تحصیل بده..برو و بچسب به فلسفه…چطور تونستی این رشته رو ادامه ندی خیانت پیشه؟!!!
حالا خانوم کاظمیان به خون من تشنه اس…ولی خانوم کاظمیان این بچه هم کار و زندگی داره، همش که نمیشه در خدمت من و شما باشه که!!! گوشکن براش شغل میشه؟ درآمد میشه؟ خونواده میشه؟ نه بخدا…نه…بعضی وقتا تا سه نصفه شب تو محله اس..بابا سلامتیشم در خطره…فردا می افته میمیره ها…اذیتش نکنید…یه جلسه تشکر ویژه براش بگیریم و آزادش کنیم از این محل…بره یه کم پرواز کنه…بشرطیکه برای همیشه از این بوم نپره…برگرده…

رها جون ؛شبی دو ساعت کم کم میشه دو نیم ساعت و دوباره بیشترو بیشتر . هر چیزی که هر روز انجام بشه تبدیل به عادت میشه و ترک کردنش سخته .
هم خودت و هم خودم الان معتادیم رهایی خانوم خخخ پس باید دید افراد موفق آیا روزی ی کامنت هم میدن .
(((یک فرد موفق نبین و ی فرد موفق ببین توی این محله پیدا کنید و ازش بپرسید نه زیر نظرش بگیرید ببینید هر چند وقت یکبار کامنت و پست میده)))؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟………… ؟

سلام
آقای حسینی اشتباه نکنید
علت مشارکت نکردن بچه‌ها به شما بر نمی گرده
شما می‌گید اگر آقای خادمی این پست را می‌زد مشارکت بیشتر بود
این طور نیست
من خودم در قسمت دربارۀ مریم شیبانی گفتم دوست دارم مثل آقای خادمی مفید باشم ولی اون موقع کس دیگری را نمی‌شناختم
از چند تا مدیر این جا اول شما بعد آقای خادمی پاسخ گوی بچه‌ها بودند
بقیه را فقط در حد یک اسم می‌شناسم
نمی‌خوام زحمات بقیه را نادیده بگیرم
لااقل یک بار بیاند و خودشون را به بقیه نشون بدند
خواهش می‌کنم استراحت کنید و کارتان را کم کنید ولی باشید

سلام به همه ی دوستان.
حافظ عزیز ممنون از نظری که دادی. امیدوارم این تغییرات و خون تازه، باعث بشه محله روز به روز پیشرفت کنه و منم کلی بابتش کیف کنم.
هستم و کارهای شخصیم رو اینجا پیش میبرم.
خانم کاظمیان، مطمئن باشید که بقیه ی مدیران اینجا هم زحمت میکشن و به وقتش برای اینجا وقت و انرژی میذارن.
حسین غلامی زحمت زیادی برای اینجا کشیده. میثم امینی از مؤسسین اینجا در کنار مجتبی بوده، امیر سرمدی شاید یه زمانی بیشتر از من هم اینجا فعال بوده، سعید درفشیان کاری اینجا کرد که فکر نمیکنم من یکی صد سال حاضر به انجامش میشدم. انتقال صدها لینک به رپیدپارس، سامان دادن به حسابهای کاربری و رفع مشکلات فنی و امنیتی سایت، اینا همه و همه کار سعید بوده و هنوز هم کنار ما هست و کار میکنه فقط نشون نمیده کلک خخخ.
مجتبی هم که هرطوری لازمه کنار محله هست و همین یه ذره ساعتی که در طول روز سایت وصله و قطع نمیشه به خاطر تلاشهای مجتبی و سر و کله زدن با مسئولین نسبتاً محترم شرکت نگاه روشن هست.
بچه های ویرایشگر هم که دیگه سنگ تموم گذاشتن.
ملیسا، عمو چشمه، عمو حسین، پریسیما، کیوان، هر کدوم دارن زحمت خودشون رو میکشن و اینجا کمک میکنن.
بانو و پرواز هم در بخش کامنتها دارن با تمام وجودشون زحمت میکشن و جا داره از همشون تشکر کنم. از اصغر هم واقعاً ممنونم که زمانی که بود، در بخش کامنتها خیلی به ما کمک کرد.
خلاصه بچه ها هستن ولی خب دلشون به بودن من توی محله قرص بود که خیلی شاید نمیومدن. ولی از این به بعد قطعاً بیشتر اونها رو هم خواهید دید.
رعد تو از کجا میدونی من دارم مسافرت کجا میرم هاااان!
ولی من نمیرم که دیگه نباشم. میرم که یه بهتر از من بیاد مدیریت کنه، منم مثل شما ازش یاد بگیرم و کار خودمو اینجا بکنم.
خلاصه هستم ولی خیلی کمتر و محدودتر.
سامان، از لطفت ممنون و امیدوارم هرچی که به صلاح محله هست اتفاق بیفته و افراد کار بلد بیان و محله رو پیش ببرن.
از چیزی هم ناراحت نیستم و برداشتم از صحبتهات همینایی بود که خودت گفتی.
عباس، باز هم ازت بابت لطفی که داشتی تشکر میکنم. به هر حال هر اومدنی یه رفتنی داره و الآن وقت رفتن من هست ولی رفتن از مدیریت. من نویسنده ی اینجا خواهم بود و حالا حالاها با هم کار داریم.
رهگذر، بازم ممنون از لطفت و از درک خوبی که داری. فلسفه هم دوست ندارم خب مگه زوره خخخ.
مریم، تو مگه پستهای امیر سرمدی رو نمیبینی؟ خب اون یکی از مدیراست دیگه! سعید درفشیان هم هست ولی خیلی وقتش توی زندگی خصوصیش پر هست و برای همین فقط اینجا سر میزنه و کارها رو انجام میده و کمتر وقت میکنه که اینجا مطلب بذاره. میثم هم خیلی وقته دیگه چندان اینجا فعال نیست که اون هم قطعاً دلایلی برای خودش داره. بقیه رو هم که کم و بیش میشناسی و من بالاتر اسمشونو نوشتم.
همگی موفق باشید.

سلام من میخواستم شرکت کنم و ایده و سوژه هم داشتم پیدا میکردم که کیفیتش خوب باشه اما واسه ضبط دیدم یه مشکل فنی کوچولو دارم که باعث شد بهش فکر نکنم ولی از دوست عزیزم لنا خانم هم تشکر میکنم که همینو هم با اینکه نشد تشویقم کردو باعث شد مواقع دیگه به دردم بخوره و کلی دربارش حرف زدیم و شوخی کردیم و میخواست اعلام کنم که معرفم واسه جشنواره اون بوده و من گفتم که اینو از قبل اینجا خونده بودم ولی خداییش من شما رو مدیر لایقی میدونم عادت ندارم بیخودی از کسی تعریف کنم ولی هرچی از زمان فعالیت شما تا الان توی این سایت یا جاهای دیگه دیدم برداشتم همیشه این بوده که حواستون به همه چی هست ملاحظه دارید اخلاقیات رو رعایت میکنید و به بهترین نحو همه چی رو تلاش میکنید که به انجام برسونید شاید اگه مدیر هم نباشید اوضاع سایت تفاوتی نکنه این مساله باید بیشتر بررسی بشه شاید بچه ها بیشتر به شبکه های اجتماعی رو آوردن یا کتاب یا مسافرت شاید حس نظر دادن ندارن ولی کارهای بچه ها رو حتی اگه خلاقانه هم نباشه دوست دارن خوب همیشه که نمیشه همه چیز تازگی داشته باشه همه وقت یه آدم که نمیشه صرف سایتها بشه این قد سخت نگیرید محله رو طبق اهدافش پیش ببرید و از کمیت کار هم دلسرد نشید تولدش هم مبارک

سلام شهروز! چطوری شهروز؟ چرا اینطوری شهروز؟
من با همه حرفای علی کریمی موافقم. قربان تجدید نظر بفرمایید ! خخخخخ کامنتهای بقیه رو هم لایک میکنم. همه جوابای عالی دادید.
خوب من چی بگم! حرفای بقیه رو تکرار کنم؟ به هر حال باید بیام تا بدونی که من هم یکی از مخالفان تو هستم. چیز، نه، ببخشید، مخالفان استعفای تو هستم. اگرچه موافقم که تو دو سه بار داوری کردی، یعنی نظرتو دادی. فارغ از درست بودن یا غلط بودنش، نظر تو بوده. آره. بهتر بود که به خاطر مدیر بودنت نظرتو نمیگفتی. اگرچه تو پست غایبها چند نفر مستقیماً گفتن که مدیرای جدید که یکیشونم تویی کارو خراب کردن، بازم دلیل نمیشه که زحمتهای بیدریغ تو رو نادیده بگیریم و بگیم شهرووز آبروی گوشکنو برد.
آخه پسرم، وقتی بازدید کم شده، وقتی تعداد پستها کم شده. خوب معلومه که کامنتهای پستهای تو هم کم میشه. اگه فکر میکنی اوناایی که نیستن، به خاطر تو نیستن، اگه فکر میکنی گوشکن به خاطر تو خلوت شده، یه مدت امتحان کن. اگه تأثیری داشت! فوقش ده نفر که تا حالا نبودن بیان، که همچین چیزی نیست.شایدم ده نفر برن.بعدم ارزش نداره که به خاطر چند نفر مدیریتو ول کنی بری.
یه چیز دیگه هم بگم، من هرگز حاضر نیستم این سختیها و بیمهریها رو تحمل کنم و همه وقتمو برای کاری بزارم که درآمدی نداره. من به اندازه شما مردونگی ندارم. اگه خسته شدی و حوصله شو نداری…

سلام ضمن تبریک تولد سایت پربار و وزین گوش کن خدمت تکتک هممحله ایهای عزیزتر از جان به عنوان یه تازه وارد چند نکته رو حضورتون عرض میکنم- ا. بهتر نبود جشنواره رو زودتر شروع میکردید تا بچه ها فرصت کافی برای شرکت در مسابقه رو داشتن مثلا تاریخ ۱۴ تیر
ب. رعد بزرگ با توجه به اقتدارتون اموال شهروز جان رو قبل و بعد از مدیریتشان بررسی کنید تا شایبه ی اختلاس مرتفع شود ج. از مدیریت صادقانه ی شهروز تشکر میکنم ایشان با وجود مشغله ی فراوانی که داشتن با صبر و حوصله زیاد به سوالات منه مبتدی از طریق ایمیل و تلفن پاسخ میدادند که جای تشکر بسیار دارد د. امیدواریم شهروز مهربان پس از رفع خستگی با انرژی مضاعف به پست مدیریت محله برگردند با آرزوی توفیق برای همه

سلام شهروز خوب از نظر من هم هرکس دیگه هم جای تو بود از عدم استقبال بچه ها ناراحت میشد به قول خودت با سیصد نفر اعضای گوشکن نمیتونیم بگیم همشون مشکل داشتن که شرکت نکردن
حالا تو زیاد حساس نباش خودتو به خاطر این چیزها اذیت نکن من پیشاپیش تولد گوشکن رو تبریک میگم فردا هم میام تبریک میگم همیشه گوشکنی بودم هستم و خواهم بود

سلام،خب ببینید من نه میگم شهروز بره نه میگم بمونه،چون مدیریت تو گوشکن کار ساده ای نیست،در هر حال شهروز هم یه مدت نیاز به استراحت داره که،بعدشم خب اگه اونایی که فکر میکنن که یه کار ساده هست بیان حد اقل ویرایشگری رو انجام بدن که واقعا یه کار فوق العاده سخت و وقت گیر هست،بچهها بخدا با مدیر یا ویرایشگر بودن تو سایت به کسی مدال طلا نمیدن،پس اونایی که به خاطر اینکه شهروز مدیر هست خودتون رو کشیدید کنار بدونید و آگاه باشید که با مسئولیت داشتن تو سایت به کسی مدال نمیدن یا بین مدیرا و ویرایشگرا حلوا پخش نمیکنن که اینقدر دوست دارید یه همنوعی که داره واسه کسایی مثه خودش زحمت میکشه رو حالا مستقیم یا غیر مستقیم بکوبید که،حرف واسه گفتن زیاد هست،اما حیف که عجله دارم و باید زود برم….امیدوارم که همه ماها بتونیم از هم دیگه به خاطر مسائل بی ارزش خورده نگیریم که…..

سلام.
فرشته نرگسی، از لطفت و حضورت ممنونم ولی فعلاً تصمیمم همینه و دوست دارم یه مدت هم شده کمتر اینجا مسئولیت داشته باشم.
ثنا از لطفت ممنون. ولی خب من یه حرفای یواشکی که در موردم زده میشد به گوشم رسید. شاید همین باعث شد که این تصمیمو بگیرم.
به هر حال یه مدت این شکلی بشم ببینم نتیجش چی میشه.
یکی از ما، وقتی دیدم که توی شصت تا گروه ایمیلی و دهتا پست همین سایت و حتی توی فیسبوک دوستان کمر همت به بر اندازی من بستن، خب دلم سوخت. گفتم بابا این بیچاره اگر این وقت رو برای زندگیش صرف کنه بهتره. این شد که کار ایشون و کسایی که پشت صدا و قلم ایشون قایم شده بودن رو راحت کردم.
به هر حال پشت پرده خبرایی هست که گفتنش حاشیه درست میکنه و من اینو نمیخوام.
بیسایه ی گرامی، برای دوره ی قبل این جشنواره، نسبت به این دوره یک روزو نیم کمتر زمان دادیم. تازه خیلیها به خاطر مشغله ی شب عید کلی سرشون شلوغ بود ولی با این حال شرکت کردن. حالا که وسط ساله و تابستونه و مناسبت خاصی هم روی تقویم نبود که بگیم به خاطرش سر بچه ها خیلی شلوغ بوده. پس یه هفته به نظرم منطقی رسید. هرچند اگر یه ماه هم وقت بدم، اکثراً میذارن روز و ساعت آخر میفرستن.
وحید از لطفت و حضورت در جشنواره ممنونم و امیدوارم این محله همیشه برات مثل الآن جذاب باشه.
ملیسا، تو هم از کسانی هستی که اینجا داری زحمت زیادی میکشی. بچه ها تقریباً میشه گفت که توی اون چهار روز اردوی نجفآباد، تنها کسی که به سایت رسیدگی کرد ملیسا و کمی هم سعید بود. چون همه ی ماها اردو بودیم و اونجا هم اینترنت نبود.
به هر حال تو دیگه خودت در جریان خیلی مسائل هستی و دیگه لازم نیست برات توضیح بدم.
سفر بیخطر و امیدوارم بهت خوش بگذره. سوغاتی هم یادت نره.
همگی پیروز باشید.

سلام
دیدگاههای همه دوستان منطقی هستند و جای تأمل دارند!
۱ آقای حسینی اگه شما ابراز شرمندگی می کنید، من بیشتر شرمنده ام! شرمنده ام از این که هیچ هنری ندارم، و اونطور که باید برای محله سودمند نبودم! بیشتر شرمنده ام که کمکاری یکی مثل من باعث شد شما دلسرد بشید! در مورد خستگی بهتون حق میدم! با نظر دوستانی که خواستند شما استراحت کنید و دوباره به پست مدیریت سایت برگردید بیشتر موافقم.

سعی کردم فایل صوتی ضبط کنم ولی فرصت مناسب پیدا نکردم، ولی به قول خودتون دیگه گذشته! ولی بازم میگم شرمنده ام! امیدوارم زمانی برسه که این کم کاری رو جبران کنم. موفق باشید.

میگم یه سؤال! البته دوست داشتید جدی بگیرید دوست نداشتید جدی نگیرید!
آقا شهروز اگه شما از سمت مدیریت کناره گرفتید، و نتیجه برعکس تصور شد، اونوقت چی! منظورم اینه که اگه با کنار رفتن شما از مدیریت بازدید محله بیشتر که نشد هیچ کمتر هم بشه! اونوقت چی!؟ خواستم بگم منم مثل خیلی از دوستان معتقدم شما در حیطه وظایفتون کوتاهی که نکردید هیچ حتی بیشتر از این هم زحمت کشیدید و واقعا جای تشکر داره، و اتفاقا وجود شما به هیچ وجه مانع پیشرفت محله نبوده، نیست و نخواهد بود. البته این نکته رو هم اضافه کنم که منم مثل ثنا خانم هستم! یعنی همینطوری الکی از کسی تعریف نمی کنم! مطمئن باشید اگه شایستگیشو نداشتید این مواردو اینجا نمینوشتم. بازم با آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت و توفیق روز افزون شما را به خدای مهربون میسپارم.

شهروز جون، ای شب و روز رعد، نگذاشتم زحمتی که خودت و بچه ها واسه دوره دوم جشنواره ی پژواک کشیدید هدر بره. تا اونجایی که ازم ساخته بود، سعی کردم ی پیتزا‌کیکِ قرمه‌سبزی از مواد جشنواره، واسه تولد گوشکن کوچکولو که دیگه داره میره تو پنج سال، بپزم. همه میتونید از ساعت دوازده امشب، برای صرف پیتزا‌کیک قرمه‌سبزی، توی میدان اصلی و چراغانی‌شده ی محله، مهمون باشید!

اولا که مرسی بابت چلو ته دیگ پیتزایی دو نونه .
دوما اسم پسرم شبو شور بود نه شبو روز خخخخ اوایل بهش میگفتم شبو روز ههها
سوما از امروز اسمش میشه شبو شانس هههه چون شانس آورد که جون سالم به در برد .
چهارم یادم رفت .
پنجم نونو پیتزا ارزونیتون . دیگه شهروز ،نمیدم بهتون .
براش میخوام ی دختر خوب از ترکستان بستونم خخخخ
اینبار واقعا الفرااااررر از ترس بوق دوغی

به نظرم خیلیش برمیگرده به نداشتن جذابیت جدید و تکراری بودن, و این که چراا ربطش میدی به مدیریتت, ولی این حرفتو کاملا قبول دارم که خلاقیت بیشتر بهتر, منم نسبت به پستهام همین حس رو دارم, فکر میکنم چیز جدید و جذابی دیگه به ذهنم نمیرسه,
با اینکه خیلی زحمت کشیدی و حتی خود من باعث یه درصدیش بودم, حتی تو دو هفته ی اخیر کامنت میدادم تو منتشرش کنی, باید بگم تصمیم با خودت, چون این کارا باید دلی باشه, اگه اجباری باشه کسل کننده میشه و از کیفیتش هم ممکنه کاسته بشه, خلاصه که آره یه کم استراحت کن اگه صلاح دیدی خوشحال میشیم,
راستی ببین, مثلا من خودم رو میگم, حرفم رو میزنم لحن خاص خودم رو هم دارم هر چند همیشه سعی کردم بی ادبی هم نشه تو کامنتهام, ولی من اگه میگفتم این قدر پشت سر هم پست قصه نذار, تو میگفتی خودش کاری نمیکنه دستور هم میده خب استفاده نکن حرفم نزن, ولی همیشه بدون تک تک نظرات تأثیر دارن, یکی یکی, دوتا,دوتا, از مشتریها کاسته میشه, مثلا من خودم خیلی از پستهای قصه رو حتی باز هم نمیکنم, درسته به درد من شاید نخوره ولی به درد هزارتای دیگه میخوره ولی تعادل همیشه و همه جا خوبه, دو هفته یه بار, ماهی یه بار, چه اصراری بود تند تند آپ کنی هم خودت خسته شدی هم یکی مثل من,
و همین که گفتم, لطف مکرر میشه حق مسلم, همیشه همه انرژیت رو نذار برای یه نفر, یه جا, یه کار, و و و.

اصلا حتی اگه به نظرم یه بار دیگه پست برای مشارکت در مدیریت و ویرایش پست و کامنتهای محله بذارین بهتر باشه, بالاخره بله, همه چیز ثابت نیست, هرچند بچه ها عالی هستن خدایی و زحمت میکشن, ولی ممکنه یکی بیاد کمکشون خب, اینقدر هم نناالن بی چاره ها,

جدی میگما, اصلا کسانی که ناراضی هستن و میدونین که ویرایشگر بودنشون به سایت آسیبی نمیزنه رو یه روز ویرایشگر کنید, بذارینا خودشون شرمنده بشن برن کنار, چرا اینقدر یک دنده ای مجتبی, چطوری با یه دنده میتونی زندگی کنی,؟ اصلا دندتو عوض کن, بزن دنده ۳,

سلام.
نازنین، دیگه گذشته. انشا الله دفعات بعد.
مهم اینه که احساس مسئولیت کردی. ممنون.
مجتبی، مرسی که همیشه هستی. خدا به خیر کنه. آبرومون افتاده دست چه جلادی خخخ.
زهره، من کاری هم کردم وظیفه بوده و اگر هم کمکاری کردم عذر میخوام.
به هر حال دیگه مجتبی خودش میدونه که بخواد از نیروی جدید استفاده کنه یا نه.
سامان، یه عده میدونن کجا میخوام برم. ولی اونایی که میدونن لطفاً چیزی نگن تا یکشنبه صبح توی پست نوار قصه خودم میگم که کجا دارم میرم.
همه موفق باشید.

سلام.
من فقط اومدم از تمام زحماتی که برای گوشکن کشیدید صمیمانه تشکر کنم.
نظر شخصی من اینه که عملکرد شما به عنوان یکی از مدیر ها، خیلی خوب بوده.
من معتقدم تمام ساعت هایی که برای این محله ی با صفا زحمت کشیدید،، فقط و فقط به خاطر لطفیه که به هم محلی ها داشتید. این که شما به صورت داوطلبانه، وقتتون رو برای این جا صرف کردید، واقعا جای تقدیر و تشکر داره.
توی تمام این مدت کار های خیلی زیادی بود که می تونستید انجام بدید و این همه انرژی برای این سایت صرف نکنید. ممنونم که بین تمام اون کار ها گوشکن رو انتخاب کردید.
خسته نباشید. امیدوارم همچنان حضور پر رنگی این جا داشته باشید.

درود. خوب. من میدونم کجا میخوای بری. اگه نیای نگی که از تصمیمت برگشتی, خودم تو همین کامنتا میگم کجا قراره بری. حالا هی سر بهذار به سر ما خودت میدونی. در ضمن. جوابایی هم که داده بودی قانع کننده نبودند. مجتبی هم که یکی به نعل میزنه, یکی به میخ. از پشت پرده هم یه خبرایی دارم. امان از این دستهای پشت پرده. وقتی تو فوتبال اومده, تو گوش کن که دیگه چیزی نیست. کلاً این دستهای پشت پرده همه جا هست. فیفا هم از این پشت پرده ها در امان نموند.

هزینه نداش دریا جان…یه جلسه ای بود امروز…آقای سرمدی محصولات شرکت پکتوس رو معرفی کردند، بعد پذیرایی بود…بستنی و کیک و شربت…بعدم یه سی دی هایی دادند که نمیدونم چیه دقیقاً…من تو این جلسه خیلی نفهمیدم چی به چیه…فقط پذیراییش رو کاملاً متوجه شدم…این سی دیه نرم افزارِ که توش یه چیزایی هس مث قرآن و اینا،به گمونم…ولی فک کنم چیز خوبیه…چون زهره پونزده تا ازش گرفت…اگه خوب نبود که یه قابلمه سی دی نمیگرفت این اصفهانی…

با سلام خدمت خانم مظاهری از این که مزاحم شدم شرمنده راستش من یک سری سیدی میخواستم اما هنوز به دستم نرسیده اگر لطف بفرمایید لیست سیدیهایی که در آن جلسه که خانم رهگذر گفتند تهیه کردی اطلاع بده ببینم میشود تهیه کرد در ضمن بگو کدام سیدیهاراشما دارید تشکر ببخشید باعث زحمت شد

منم ریختم بعد دیدم از حسابم کم نشده بود و اشتباه کرده بودم…
چولمنگ…آی عالم به حساب کی ریختی؟ هیچی فک نکونم بِشِد کاری کرد…پول بادآورده را باد بردِس….
حالا وایسا بیبین جوابدا میدن؟ شاید بشه یه کاری کرد…

دیدگاهتان را بنویسید