خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شب بخیر دو…هدیه رهگذر محله به خانوم کاظمیان مهربون محله…

سلام بر برو بچ محل…دیدم شب بخیر قبلی رو دوست داشتید…گفتم این شب بخیرم تقدیمش کنم اول به خانوم کاظمیان که یک ماهه یه لنگه پا منتظر کادوی تولدشه و هر روز زنگ میزنه میگه رهگذر…پس کادوم کو؟خخخخ….. بعدم طبق معمول تقدیمش نمیکنم به دخترای محل…تقدیمش میکنم به همه ی اهل محل…اعم از خونه دار و بچه دار…زنبیلا وردار و بیار….

بعدشم من واقعاً واقعاً سرم بدجور شلوغه…باور ندارید از پریسیما بپرسید…اون میدونه چقدر درگیرم…پس در نتیجه نمیتونم درست و درمون جواب کامنت بذارم…هر کی دوست داشت بیاد جواب کامنت بذاره…آزادید…تو پست من دموکراسی حکمفرماست…خوش باشید…

آهان…زحمت آهنگ این متن رو خانوم جوادیان کشیدند…اگر منتشر نمیشد شرمنده محبت ایشون هم میشدم…خانوم جوادیان شما جایگاه ویژه ای در قلب ما داری…مرسی…

اینم لینک دانلود
خب دیگه…برید خوش باشید…وقتتونم برای کامنت دادن تلف نکنید!!! خخخخ…. بجاش برید پارک…سینما…کتاب بخونید…اصلا بشینید پای تلویزیون…چیه این دنیای مجازی؟ وقت گیره همش، آدما از کار و زندگی میندازه…أه أه…

من که رفتم بنشینم سر بدبختیام…

خوش باشید…

راستی وقت کردید و کانکت شُدید، برای گردن منم دعا کنید…داره میبُره !!!…همش کیسه آب گرم بهم آویزونه…خخخخ…

۱۱۰ دیدگاه دربارهٔ «شب بخیر دو…هدیه رهگذر محله به خانوم کاظمیان مهربون محله…»

خانوم کاظمیان عزیز…من فراموش کردم تو متن پست از شما و محبتهای همیشگیتون تشکر کنم…و از لطفی که همیشه به من داشتید و دارید…شما از اون دسته رفقایی هستید که وقتی آدم پیداش کرد تمام تلاشش را میکنه که از دستش نده…فدای محبتهای بی دریغتون…به اعظم گلِ گلاب هم سلام خاص منو برسونید…
رهگذر…
این فراموشی را بذارید به حساب همون گیجیهایی که زیاد شاهدش بودین…میدون بزرگمهر و پل خواجو و….خخخخخ….

سلام.
خب کامنتها رو چرا جواب نمیدیییی!
بابا نقااااش، بابا هنرمند، بابا مشغلهههه، بابا کلااااس، امضا هم یکی به ما بده بگیم با هنرمندا مرتبطیم خخخ.
خلاصه حتی شده دیر به دیر کامنتها رو جواب بدی ولی این کارو بکن.
یه اتفاقاتی هم دیدم که در نبودم افتاده که شاید خیلی برات جالب نبوده که از طرف جامعه ی نابینایان ازت پوزش میخوام.
خلاصه یکی از آدم حسابیهای محله هستی حواست باشه که به این راحتیها ولت نمیکنیم.
در ضمن اگه فکر کردی که خودت میتونی توی پست خودت اول بشی اشتباه کردی. یا همون نابینا خوندی خخخ.
مدال من فراموش نشه.

آهااااااای بیا کامنت ها را جواب بده یا لا یالا
اگر نیای گردنت بد تر میشه هااااا
بهانه نیار آهااااای بیا زود بیا اگر نیای دلمون میگیره ها
تو که نمیخوای ما ناراحت بشیم!
آهاااای آقای حسینی مجبورش کنید بیاد جواب بده
من از شما انتظار دارم زوووود

خانوم کاظمیان: قار قار…قار قار…اینو گفتم چون میدونم فشارت رف رو دیویست…هاهاهاهاهاهاهاهاها….اعظم بدو پس افتاد باز…خخخخخ
اینجام بابا…چیکار به شهروز حسینی داری؟ من اینجام…
قابلی شوما رو نداش…
مرسی وحید…شومام موفق باشید…همیشه…و همه جا…
بانووووو….منکه پایه ام همیشه…شماها ناز میکنید…وخی بیا الویه دم میدم…
آقای حسنپور…شما لطف دارید…شّدید…
شهروز حسینی…کلاس کوجا بود دلت خوشه؟!!! دارم گچکاری و بنایی میکنم…بوی گند سریشُم تمام خونه رو برداشته…
پاورقی: سریشم نوعی چسب حیوانیست…از سریش محکمتره…بوی گوشت فاسد شده میده…
ادامه متن: نه بابا…تموم شد…از گذشته ها دیگه حرفی نزنیم…منکه چیزی یادم نمیاد…آقای سعدالله خانی هم همچنان عموی دوست داشتنی من هستند و براشون احترام زیادی قایلم…خب یوخده جر و بحث کردیم…تو جر و بحثم که شیرینی شربت خیرات نمیکنند که…با چوب و چماق از هم پذیرایی میکنند…خخخخ…حالا یه کم که زمان بگذره همه چی از یادمون میره!!! و دوباره من میشم دختر پفک خورِ عمو سعدالله خانی و ایشونم میشن عموی مهربونِ من…که خیلی دوستشون داشتم و دارم…
شهروز حسینی…مدیری که باش…نفر اول نبودی که مدال میخوای…مدالی که بهت میدم بابت مردونگیته…بابت آقاییته… بابت مسؤلیت پذیریت در قبال محله است…مدال جوانمردی تقدیم به شما مدیر محترم…
خوش باشید دوستان…
سعی میکنم برگردم باز…

سلاااام رهگذر ننه خخخ.
این پست تقدیم به خانم کاظمیان بود، من نمیدونم از چی تشکر کنم؟
ولی با این حال از طرف تمامی اعضای محله و سایتهای مجاور، اهالی و کسبه ی دور و بر خونه ی خانم کاظمیان، ادارات، سازمانها، هنرمندان، ادیبان، نقاشان، همسایگان، مامانم اینا، عمو مصطفی و خانواده، دایی ممد و دایی حثن، خالم اینا و بچه هاشون، و همچنین از طرف همه ی گذشتگان و آیندگان از انتشار این پست متشکرم خخخ.
خیلی خوشحالم که اینجایی.
اگه جواب کامنت منو ندی آرزو میکنم که گردنت چیز بشه، یعنی این بشه….

عمو چشمه …من تازگیا متوجه شدم که تو این محل ننه رهگذر قصه گوام…هاهاهاهاهاهاهاهاها…شما چطور متوجه این استعداد نهفته در وجود من بودید؟ استعداد ننه گی رو میگم…خودم هیچوق بهش فکر نکرده بودم…
عمو چشمه مگه من میتونم جواب شما رو ندم؟ تو گورم بودم میومدم بیرون جواب شمارو میدادم!!!خخخخخخخ..
عمو جان من بیشتر از شما خوشحالم که تو این محل با شماها همساده ام…شک نکنید…در میزان خوشحالی هم اصرار نکنید…من بیشترترترترترترترترتر خوشحالم…

سلام.
سلام به همگی و سفارشی سلام رهگذر خوبی؟
میگم یکی بیاد کمک کنه من مثل اون کارتونه با خونم بلند بشیم فرود بیاییم وسط اصفهان.
به خدا من این گوشه جهان ترکیدم از بس نپریدم. آآی بچه های اصفهان اینجا با هم قرار گردش رفتن می ذارید و من که عاشق عشق و حالم گیر کردم اینجا. بذار۱کمی غیبت کنم سبک بشم. بچه های اطراف من از این حوصله ها ندارن هرچی هم شلنگ آب روشون می گیرم بلکه چرتشون بپره انگار نه انگار. فقط اگر بهشون بگم بچه ها بیایید خونه من بشینیم کمی تا قسمتی موافقن اون هم اگر شرایطی که می پسندن اجازه بده. اون شرایط رو هم اکثر اوقات من نمی پسندم. بذارید فعلا از اون شرایط هیچی نگم و بریم سر خلاصهش. من بهشون میگم خونه نشستن که دل باز نمی کنه بیایید فیکس بشیم گاهی ها بریم۱جایی ولی… آخ که چه دل پری دارم من! شکلک دست بالا بردم واسه خودم دعای پس از مردن می خونم اگر بچه های ما اینجا رو بخونن پدرم رو در میارن.
هر جا که رفتید، پارک یا باغ یا هر جای دیگه، خوش باشید و خوشحال. جای من تک افتاده رو هم سبز که نه، زرد و آبی و سفیدش کنید با همون سریشم های رهگذر که رنگش بمونه و در نره.
خوش باشید.

به به پری شماره یک…
عرض ادب و احترام خدمت آبجی پری…خوبی؟ خوشی؟…بابا ول کن اون هوای شرجی شهرتونا پاشو بیا اینجا تو دل کویر لوووت…وسط جهندمیم…یک سال که اینجا زندگی کنی خدا تمام گناهانتا میبخشه…میشه کفاره گناهان خودت و همسایه هادون و فک و فامیلدون…تازه میتونی اون دنیا شفاعت اهل محلم بکنی…اینجا ما همه جوره در ناز و نعمتیم…خصوصاً هوایی داریم که روی جهنم را سفید کرده لامسب…
اما خب…بچه های با صفایی داریم خداییش…مسیرت خورد اینطرفا زنگ بزن همه جمع شیم دور هم یه اردوی کوچولو به افتخارت ببرگزاریم…

درود!زدم برای دانلود،‏ راستی چرا از پدر بزرگ خشن خبری نیست؟،‏ پیشنهاد میکنم امشب با من همسفر شوید تا فردا ظهر در پارک چهارهاه آرامگاه شهر ری با رعد قرار دیدار بگذاریم،‏ اردوی باجناقها با خانواده به قم و شهر ری از امشب تا فرداشب با یک دستگاه حیوندا خوش میگذره،‏ خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها رهگذر بیا بریم…

شما وق کردی یوخده اردو برو عدسی…
حتماً میام…خیلی سرم خلوته…خخخخخخ…به صد نفر قول پونصد تا کتاب و جزوه دادم…به ششصد نفر قول همکاری های بازاریابی دادم…به چارصد نفر قول نمایشگا دادم…خبر مرگم به هیچ کدومشونم نمیرسم…شما برو جای مارو خالی کن…
پدربزرگ محل هم حالش خوبه و الان نشسته اون بالا داره منو شما رو می پاد…با دوربین شکاریش…خخخخخ…
بای بای…رعد…بای بای…منو میبینی؟ اوهووووووی….رعد….منم رهگذر…دیدی؟آهااااای….یوهوووووو….شکلک بالا پایین پریدن…
نمیبینه عدسی…حواسش پی پستای دیگه س…
رعد…خره…دلم برات تنگیده خره…کوجای خره؟…بیا خره…جات خالیِس خره…
.
.
نّیمِدی رفتم خره..کارام موندِس خره…

سلام .نمی خوام بگم ب گرمی آفتاب تابستان …..اه جهنمه!!!خخخ.رهگذر جون من ک نمیدونم قضیه این شب بخیرا چیه هه گذاشتم دانلود شه ببینم چگونه است,داشتم رد میشدم همینجوری یوهویی پستتو دیدم.ب امید شفای عاجل گردنت…..تا بعععد…خوش باش!!!

هاهاهاهاهاهاهاها…عدسی…من چن روز پیش میخواستم یه سری پرینت بگیرم پول نداشتم پسر…یعنی یه همچین اوضاعی دارما…بدبختِ بدبخت…عینهو خودِ خودِ ونگوک…که از گشنگی می افتاد تب میکرد…از سرما تابلوهاشو آتیش میزد…آخرشم یه گوله خالی کرد تو شقیقه ش راحت شد…
من بابت کتاب و جزوه پول زیادی از بچه ها نمیگیرم…از خودشون بپرس…من هی قیمتا میارم پایین…بچه ها خودشون قیمتا میبرن بالا…بعضی وقتا من پول نمیگیرم…اونا زوری پول میدن…خخخخخخ…یعنی همچین عقل نصفه و نیمه ای دارما…عینهو خودِ خود ونگوک…که میرف تو معدن کار میکرد…بعد هی مریض میشد…پولاشو میداد رنگ میخرید…نون نداش بخوره…بعد یه گوله خالی کرد تو شقیقه ش راحت شد…
من و ونگوک فقط دوتا فرق باهم داریم اولیش اینه که اون اسلحه داشت که بذاره رو شقیقه ش خودشا راحت کنه و من ندارم…دومیش اینه که اون بعد از مرگش تابلوهاش خدا تومن فروش رفت…و تابلوهای من بعد از مرگمم فروش نخواهد رفت…پس من از ونگوکم بدبخت ترم…

سلاااااااااااام بر رهگذر جان دل. خوبی؟ خیییییییلی عالی بود فقط آجی بذار خدمتت بگم که چه کنی تا این گردن مبارک بهترتر بشه. بیا ی وقت واسه مصاحبت تعیین کن. رهگذر اگه یادت رفت من میدونم آ تو. ببین قول میدم گردنت از بدو تولدتم بهترتر میشه قول

الناز جان…سلام برتو و محبتهات…آره یه روز باید بیام ببینمت تا با هم راجع به بعضی چیزا صحبت کنیم…اصلاً شاید نیاز بشه که انجمن روشن بین ازم حمایت کنه….البته تا حالا که خیلی عالی کمکم کرده…ولی فک میکنم که بازم به کمک شما نیاز داشته باشم…
به اهالی انجمن سلام برسون…آره یوخده که سرم خلوت شد میام…فک کنم بیفته تو مهر ماه…

سلام جالب بود

گفته بودی :

شعر اندوهگین نسرایم

ترانه ی سوزناک نخوانم

داستان تراژدی ننویسم

و اگر نقاش شدم ،

چهره ی ترا غمگین نکشم !
حال نمی دانم چه کنم ؛

« با غم پنهانی تو ؟ »

پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید

من که رفتم بنشینید و … هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: “بد بودم” و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم … سیر شدم

پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و … بیایید … و … کنارم بزنید

سلام بر آقای طاها…یاد چیز افتادم که میگف سلام بر آقای پدر…زی زی گولو آسی پاسی درا کوتا تابه تا….
خب اقای طاها من با خوندن شعر تو یاد این شعر قیصر افتادم که نمیدونم تا چه حدش رو درست یادمه:
دردهای من جامه نیستند تا زتن درآورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم
دردهای من نهفتنی ست
دردهای من نگفتنی است
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چینِ پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
رنگ کهنه شناسنامه هایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوانِ بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد میکند….

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانگاهی است از نی
علم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه ی نی
که اینسان شد پریشان بیشه ی نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه ی او
غم غربت، غم دیرینه ی او

غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گل بر دارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست

ت بده…
ت از کوجا بیارم؟ بابا…باشه…تو بُردی…من باختم… من خیلی حافظه شعری خوبی ندارم…نمیدونم تو از کوجا میاری این شعرارو…ول کن بابا…من نثرم خوبه…تا فردا صب میتونم هی بنویسم…ولی چارتا کلوم شعر؟ نه تو رو خدا…اینا از من نخواه که در توانم نیست…
تسلیمم…تو بردی…
من کارام رو هم تلنبار شده آقای طاها…خداوند یار و نگهدارت باشه مادر…بقول دوستان الفرااااار…..

سلام نقاشی در کارش ماهر میشود که شعر هم به نقاشیش جان بدهد

بیژن الهی؛ شاعر و نقاش عزلت نشین

«بیژن الهی – شاعران نقاش ۱» به قلم داریوش اسدی کیارس منتشر شد

بیژن الهی در طول زندگی آنقدر گوشه گیر بود و به سختی تن به انتشار اشعارش می داد که تا مدتها نامش به عنوان شاعر، تنها به گوش عده ای خاص رسیده بود، چه رسد به نقاشی که به ندرت کسی از کم و کیف کار او در این زمینه اطلاع داشت؛ اما او نقاشی هم می کرد.

«بیژن الهی – شاعران نقاش ۱» اولین جلد از مجموعه ای است که به کوشش داریوش اسدی کیارس منتشر شده؛ در این مجموعه قرار است به دیگر شاعران و نقاشان ایرانی و یا مقیم ایران پرداخته شود.

به گزارش الفِ کتاب، بیژن الهی شاعر، مترجم و نقاش معاصر ایرانی، ازجمله چهره هایی ست که در تمام طول عمر ترجیح داد به دور از هیاهوی محافل ادبی و هنری، به شکلی ایده آل گرایانه به کار هنری دلخواه خود بپردازد.

بیژن الهی که به شکلی توام با وسواس در انتشار آثارش سخت گیر بود، جز برخی از ترجمه هایش از اشعار شاعران خارجی، تن به انتشار رسمی اشعار خود نداد. و آنچه این روزها در قالب کتاب اشعار بیژن الهی در فضای مجازی دست به دست می شود. گردآوری اشعاری ست که در سالهای دور از بیژن الهی در نشریات گوناگون چاپ شده است.

با این حال پس از مرگ الهی و به سنت معمول ایرانی آثار الهی مجدد مورد توجه و کنجکاوی قرار گرفته است و با کشف ارزشهای کمتر شناخته شده آثارش در حال حاضر به چهره ای مطرح بدل شده که طرفداران بسیار نیز دارد.

اختصاص اولین کتاب مجموعه شاعرانِ نقاش به بیژن الهی که بارویکردی تاریخی و تحلیلی به آثار این شاعر و نقاش عزلت نشین پرداخته شده فرصتی ست برای توجه به گوشه ای دیگر از هنر مغفول مانده بیژن الهی.

ناشر در معرفی این مجموعه آورده است: «شاعرانِ نقاش مجموعه‌ای است دیدنی ـ خواندنی درباره‌ی شاعرانی در ایران که در پی علاقه به هنر” نقاشی” کرده‌اند یا طرح زده‌اند. اهمیت هنر این کسان، ادبیاتِ آنهاست. شعرهای انتخابی نشان می‌دهد که چگونه هنر بخش‌هایی از ادبیات را تزئین کرده است. گردآوردن شعرها و نقش‌های یک شاعر آلبومی می‌سازد تا از دریچه‌ی رنگ، شعرهایی ببینیم و از دریچه‌ی شعر، رنگ‌هایی»

در این کتاب علاوه بر یازده شعر و ده نقاشی از بیژن الهی، آلبومی ازعکس های بیژن الهی، بهمن محصص، منوچهر یکتایی و علیمراد فدایی نیا منتشر شده است.

کتاب «بیژن الهی – شاعران نقاش۱» به کوشش داریوش اسدی کیارس در ۷۲ صفحه (مصور) و به قیمت ۱۰هزار تومان به توسط انتشارات پیکره وارد بازار کتاب شده است.کتاب دوم از این مجموعه به وینچرزو بیانکینی‌ طبیب، ‌شاعر و نقاش ایتالیایی که سالها در ایران زیسته اختصاص یافته است.

گفتنی ست قرار است آثار برجای مانده و اغلب منتشر نشده بیژن الهی در آینده به شکلی منظم در قالب کتاب منتشر شده و در اختیار علاقمندانش قرار گیرد.

البته شما داری درست میفرمایی…منهم شعری در حافظه چلاقم ندارم ولی روح شاعرانه ای دارم بچه…گوش کن نوشته هامو…دارم از شاعرانگی و شدت احساس خفه میشم اون بالا…
اصلاً خودم به شاگردام میگم تابلویی که هارمونی نداشته باشه مفت نمی ارزه…با قلموتون فقط رنگ روی بوم نگذارید، شعر بگید نه از جنس کلمات…بلکه از جنس رنگ…
خب..خدا استعداد شعر گفتن بهم نداده چیکار کنم هان؟تازه حافظه خوبی هم ندارم واسه حفظ شعر…چیکار کنم؟ هان؟ برم دعوا با خدا؟!!! خب ندارمش…البته یه چند تا شعر تا حالا گفتما…ولی زیاد جالب نیستن بیشتر مایه آبروریزی ان…هاهاهاهاها…
حالا چون شمایی و طاهایی و اهل شعری و اهل سرزمین همیشه بارانی شمالی یکی از شعرامو برات میذارم اینجا…دیگه ببخش اگه دره پیت بود…
دلم تنگ بودن را نمیخواهد
نگاهم سرد بودن را نمیخواهد
ز روی شاخه ی قلبم
کلاغ غم
پریدن را نمیخواهد
بیا جانا که گنجشک دلم بی تو رهایی را نمیخواهد
نسیمی تو…بهاری تو…بنفشه، جویباری تو
بدون خنده ات چشمم بهاران را نمیخواهد
خزانم من
برگریزانم من
بغض آسمانم من
بیا یارا که ابر دیده ام بی تو باران هم نمیخواهد
دلم تنگ شد شعری گفت
اما
تو میدانی که گاهِ دیدنت
چشمم که خود گویاترین گویای دنیاست
واژه های پریده رنگم را نمیخواهد…
رهگذر
امضاش کردم که فردا به اسم خودت تو پستای مردم منتشرش نکنی…
خوش باشی…

جالب بود آفرین همین طوری پیش برید تو تاریخ ماندگار میشید هم نقاش هم شاعر آینده روشنی برای شما میبینم

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

مرسی آقای طاها…مرسی…برای موندگار شدن در تاریخ هنر ایران و جهان باید از سر سیستم پاشد و به نقاشی پرداخت داداش…ما رفتیم که برگ زرینی در تاریخ هنر برای خود اختصاص دهیم…شونصد تا تابلو رو دستمه…شونصد تا….آااااای قلبم…گردنم…دستم…
خدافس همگی…
آقای طاها برو به اون مردای پست شفاف سازی بگو دنیا ارزشش رو نداره بخدا…کوتا بیاین…برو برا شهروز یه دو تا شعر بذار…پسرکمون غصه نخوره یه وق…یه وق حرص نخوره بیفته بمیره…من رفتم دیدم فضا خیلی مردونه است…حرف نزدم برگشتم…برو فضاشونا شاعرانه کن…
دیگه برم…
پایین اومدیم کوه بود…رفتیم بالا آسمون…تا قصه های بعدی خدانگهدارتون…

نترس من خودم همه جا هستم خخخ.
به جنسیت نیست.
تو خودت از خیلی جهات از خیلیها اینجا مردتری.
بیخیال
در دیگران میجوییَم، اما بدان ای دوست،
اینسان نمییابی ز من، حتی نشان ای دوست.
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن،
تا پاسخم را بشنوی، پژواکسان ای دوست.
در آتش تو زاده شد، حروف شعر من،
سردی مکن با اینچنین آتش به جان ای دوست.
گفتی بخوان خواندم، اگرچه گوش نسپردی،
حالا که لالم خواستی، پس خود بخوان ای دوست.
من قانعم، آن بخت جاویدان نمیخواهم،
گر میتوانی یک نفس، با من بمان ای دوست.
یا نه تو هم، با هر بهانه شانه خالی کن،
از من منی، بر شانه ها بار گران ای دوست.
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت،
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست.
آنسان که میخواهد دلت، با من بگو آری،
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست.

برآور لحنی از آواز دیگر
به کوکِ دیگری از ساز دیگر
دل از این پرده ام بگرفت و خواهد
دگرگون راه و چشم انداز دیگر…
هر آن راهی که دل گوید برآن باش
وزین بیهوده گویان بر کران باش
بهشتِ فیلسوفان، دوزخی بود
نگهبان بهشت شاعران باش…

خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟

سلام بر آقای طاها، میگم این خیلی خوبه که شما همیشه با شعر میایین اما یکسری نمیدونم چرا برآ تولد یک بنده خدایی شعر تولد حضرت محمد رو گذاشته بودین. ۲حالت داشت ۱ شاید شعرو نخونده بودین یا ۲ دلیل خاصی داشتین. به هر حال. من که عاشق این شعر خانه دوست کجاست هستم.

سلام بر خانوم سیتا آره با دلیل خاستی گذاشتم فقت شما متوجه شدید چه قد نکته بین هستید آفرین

ی دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذار
با خلـوتِ من تو را چکار اســت ، چکار؟
بگذار به دردِ خویــش بــاشم مشغــول
بیــزارم از این جمـــع دروغــین ، بیـــزار

رهگذر ترکه سیبی که نهان داشته بود
به کف پای شمالی میزد
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
خُبِس إز اون درخت آویزونت کونم؟
و سپس گفت: نرسیده به درخت
کوچه باغی است ، پر از سگ باشد…
و در آن غازی هست
که بگیرد پاچه
برو آنجا طاها
و بپیچ سمت گلِ خرزهره باغ
دو قدم مانده به حوض
چشم خود را بربند
تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی
دو قدم رو به عقب
وقتی افتادی تو حوض
حال تو جا آید
رهگذر شاد شود…
و به کارش برسد…هاهاهاهاهاها…

سیتا جان…عزیزم من که مرد نیستم…تو فک کردی رهگذر مّرده؟ نه دختر خوب…من هم عین خودت خانومم عزیز…
گوششش کن…این نوشته خطاب به یک معشوقه…فرق نمیکنه که معشوق زن باشه یا مرد…برای نوشتن این متن از فضای گل و مرغ ایده گرفتم…یعنی یه نقاشی گل و مرغ کشیدم و بعد نشستم و از زبون بلبل با گلِ تابلو حرف زدم…خلاصه گل و مرغه…

سلام ببخشید که پابرهنه وارد محفل ادبیتان شدم متنی که با صدای خوبتون خواندید خیلی دل نشین و دل انگیز بود با توجه به اشرافتون و استعداد ویژه ای که به لطف پروردگار مهربان از آن برخوردارید چند نکته ای که به نظر من کم سواد میرسد را اجملا یادآور میشم ۱- به نظر متن با آهنگ هم خوانی نداشت یعنی آهنگ کار خودشو میکرد و … ۲- با وجود متن قوی فکر میکنم گوینده ی محترم خیلی عجله داشتند که هرچه زودتر متنو به پایان برسونند ۳- با وجود سعی گوینده مهربان در تغییر لحن صدا در هنگام احساسات متفاوت در متن اما عجله در کار قرایت، این تلاش زیبا را تقریبا ناکام گذاشته البته همانطور که در ابتدا گفتم نگارنده ی این سطور خیلی کم سواد تشریف دارند اگه این متن زیبا در اختیار من بود اعتراف دارم هرگز به زیبایی این هنرمند قادر به اجرا نبودم پیشنهاد: هنرمند مهربان ما سعی کنند مطالبی از این دست را بیشتر گوش کنند مخصوصا به رادیو بیشتر گوش فرا دهند با عرض پوزش فراوان

عرض ادب و احترام خدمت آقای بی سایه…لطف فرمودید نکات رو یاد آور شدید…اجازه بدین توضیح بدم که من که گوینده حرفه ای نیستم… راستش فاصله ی خوندن متن با موسیقی گذاری حدود یک هفته بود….یعنی متن را خوندم…بعد تازه گشتم دنبال موسیقی…و بعد متن و موسیقی را فرستادم برای خانم جوادیان…گمانم بهتر بود که موسیقی را میگذاشتم به عهده خودشون…اینجای کارم شاید اشتباه بوده…بله…وقتی خودم گوشش دادم دیدم که چه تند خونده شده…اینهم دقیق و بجا گوشزد کردید…خب…من تا بهم ایرادی گرفته نشه که پیشرفت نمیکنم…ممنون که به پیشرفتم کمک میکنید…چشم…رادیو هم بیشتر گوش میکنم…
سپاسگزارم و ممنون…

آهای آقای طاهای خیر و بهره ندیده…یه دقه میام تو محل یه استراحتی بکنم، نفسی تازه کنم، میبینم یه شعر گذاشتی اینجا…منم که نباید کم بیارم با این تن خسته و رنجور و مریض باید بشینم جواب شعرتا بنویسم…یه بار دیگه شعر گذاشتی همین الان وخمیسم میام شمال…میزنم نصفت میکنم برمیگردم…
خب…جواب کامنت بالایی شما…
اون بالا دیگه جا نبود…آوردمش پایین…چی خیال کردی؟ که من کم میارم؟ تا یک سالم که شعر بذاری من باز میتونم توش دخل و تصرف کنم دادا…
صورتی دارم پر از کک مک و جوش
دکتر نروم چون همه خرجش داروست
از دیده ی دوست فرق کردن چه نکوست
اما همه جیب من پر از ساس و خسوست…
پاورقی: منظور شاعر در مصرع آخر از خسوست…خس و خاشاک میباشد…خخخخ….

سلام اول به صاحب الدوله پست به رهگذر جونم، اتفاقا رهگذر جون من میدونستم که خانمین چند باری صداتونو هم شنیده بودم. اصلا میدونی چیه به همین دلیل حسودیم شد. خخخ
سلام دوم به آقای طاهای شمالی که خوش به حالش که تو حیاتشون درخت پرتقال دارن. آره سیتا نکته بینی داره همون روز هم آمدم اونجا کامنت بدم اما نتم سر ناسازگاری گذاشت نشد که نشد. خیلی هم خندم گرفت که با خود گفتم نکنه این آقای نو متولد بر مسند پیامبری بشینه. خخخخ

,سلام.رهگذر جون یعنی اگه ننویسم عقده میشه می مونه رو دلم.گفتم خدااا الان دیره خوابه بنده خدا میخوای بگی چیییی!!!خعلی باحال بود؟….خیییلیییی باحال بود ولی خیلییی گریه دلم خواست.احساست حرف نداره.ی سوال اما…..؟متنشو کی نوشته بود؟؟؟میبینی چقدر بیچاره ام …دو روزه دانلود کردم تازه وقت کردم گوش,کنم خخخ.شبت بخیییر

خب رهگذر…باز با هم تنها شدیم…من و تو…من و خودم…من و بدبختیها…کی گفته که دیگران باید بنویسن و تو جواب بدی؟ اصلاً چرا باید دیگران بیان اینجا چیزی بنویسن؟…میخوام باز مثل هر شب باهات حرف بزنم…من و تو تنها با هم… پایه ای؟

وقتی یاد تو می افتم یه هو زیر پای دلم خالی میشه…چر برام دعا نمیکنی رهگذر؟ من خیلی وقته که مُردم…ولی میخوابم و بیدار میشم…چطور یه مرده از جاش پا میشه؟ یه جایی در یک زمانی متوقف شدم…یادم نمیاد…کجا؟تو یادته؟

یادته یه بار آقاجون گفت اگه پای یه درخت گازوییل بریزن دیگه سال بعدش سبز نمیشه؟ حالا توام توی کله ت صدای باد پیچیده…حالا تو پاییز شدی و برگات یکی در میون نارنجی شده…فک میکنی کسی پای ریشه هات چیزی ریخته؟ بعید نیستا…

امروز چندمه؟ ساعت چنده؟ شبه یا روز؟ فردا چن شنبه است؟
چرا هیشکی نیس که باهاش حرف بزنم؟ این سکوت چه معنایی داره؟
دیدی جوجه ماشینیا رو؟ که مامان ندارن؟ شبا بهمدیگه میچسبن تا گرمشون بشه؟ به هم پناه میبرن از بدبختیاشون؟ حالا امشب من اون جوجه ماشینی ام که مامان میخوام…
زخمای چندین سالم عفونت کردن رهگذر…از نگاهم عفونت میباره رهگذر…لحظه هام سرطان دارن رهگذر…ولی هنوز نفس میکشم…هههه…خون از گلو به جای صدا بیرون میاد…تشنج توی دستام لونه کرده رهگذر…اما هنوز زنده ام…چرا؟!!! چطور بخوابم؟…تو بگو…با چه امیدی؟ با امید به کدوم فردا؟
اصلاً فردا یعنی چی؟ فردا رو برام تعریف کن…خخخخ….

رهگذر…دیدی امروز اون خانم با سینی شیرینی از کنارم رد شد و به همه تعارف کرد به من تعارف نکرد؟اون منو ندید…چون من نبودم…راستی نگفتی…من کی وکجا وایسادم یه هو؟ زمان کجا متوقف شد که نفهمیدم؟ کی برگام ریخت؟کجای کارم اشتباه بود؟!!!

تو همیشه عجیب و غریب بودی خب…اصلا بگو ببینم اینجا…تو محله نابیناها چیکار داری؟ این عجیب نیس؟…تقریباً تنها بینای محلی…رعد که نیس…ترانه که نیس…تو چرا هستی؟اصلاً چرا بجای اینکه تو دفترت بنویسی داری اینجا مینویسی؟خب…همینه که بهت میگن دیوونه دیگه…همین دیوونگیهاس که باعث شد یه هو با مخ بیای رو زمین و زمان رو از یادت ببری دیگه…
دیوونگیهای زندگی تو اشتباهات زندگیته…و چون کل زندگیت رو دیوونه بودی پس کلش اشتباه بوده…

امشب رو بذار اینجا بنویسم…من امروز هیچ کار مفیدی نکردم تقریباً…نقاشی نکردم…فقط نشستم و خوندم…نمیدونم چی خوندم…حرفای صدمن یه غاز…فردا کلاس دارم و شاگردامو دوس ندارم…
چون یکیشون اومده که برای تولد باباش یه تابلو بکشه…یکیشون برای جهیزیه ش…یکیشون میخواد روی بابابزرگشا کم کنه…یکیشونم کلاً هنگه…همه شونم از دم بی استعدادن…هیشکی برای خود نقاشی نمیاد نقاشی…من چرا باید به یه مشت آدم بی علاقه درس بدم؟ حالم از خودم بهم میخوره…تف…چندش…
یه تابستون اینطوری میگذره…یه تابستونم به یه سری کار بیخود دیگه و نتیجه ش میشه یک عمرچندش…یه عمر حماقت…
تف…
خسته شدم…
برو گمشو دیگه حوصله تو ندارم نکبت…شب بخیر

رهگذر اینجا بودنم دیوونگی قشنگیه…دیوونگییه که دوسش دارم…تنها جاییه که اشتباه نکردم تو زندگیم… باور کن…تازه به نظرم اصلاً عجیب هم نیس…دیگران عجیبن که اینجا نیستن…خره هیچ کوچه ای رو نمیتونی پیدا کنی این وقت شب که بتونی توش قدم بزنی و زیر لب آواز بخونی و کسی ام مزاحمت نشه…

سلام
عزیزم نه تو دیوانه نشدی تو خوب کاری میکنی که اینجا هستی تو نباید ما را تنها بذاری من همیشه میام یه سر اینجا میزنم تو محله میچرخم اگر تو را نبینم دلم میگیره.
اتفاقا من دیشب بیدار بودم اگر میدونستم تنهایی میومدم همینجا باهات صحبت میکردم
دوست ندارم غمگین ببینمت من این رعد را میکشم
اگر نخواد بیاد اینجا اصلا باهاش حرف نمیزنم باور کن راست میگم
حضور شما دو نفر اینجا از نظر من اجباریه
رهگذر باور کن دیگه تو قلب من جا گرفتی
کاری هم نمیتونی بکنی
مگر اینکه به من کم محلی کنی تا منم دیگه مزاحمت نشم و احساسات خودم را سرکوب کنم
عزیزم راحت بخواب وقتی بیدار شدی بیا اینجا و نوشته ی من را که از ته دلم نوشتم را بخون

چقدر ما آدما شبیه هم اما از هم دوریم!!!! چقدر برام آشناست این حرفها که از عمق وجود ی آدم ….نمیخوام بگم دردکشیده……نه….کیه که ندونه چرا باید اینگونه نوشت؟اینطوری گفت؟حالا یکی بلده و ….مینویسه……مینویسه و …..اونقدر مینویسه تا اشک چشماش کمی خشک شه .یکی مثل من اما…..فقط,و فقط,واژه ها رو لمس میکنه.ساده حرف میزنه.نه …..مثل رهگذر باسواد نیست!چرا اما واسه دردا و غصه هام دلیل ندارم؟؟؟منتظرم اون لحظه سبز آخرم ک خدا خودش بیاد و بهم بگه ….دلیل غصه هام شاید ….اینه که دیگه اهل این سیاره نیستم.ببخش منو…پر از بغضم و مثل همیشه بی فکر و بی رعایت هر فعل و فاعل و قافیه ای می نویسم!
خخخخخ زده به سرم
این آشفته فکر کردن و آشفته تر نوشتن عادت دیرینه منه.تو هم واسه دلم دعا کن!!!

سلام لنا جان
دقیقا منم مثل تو هستم با این تفاوت که من حتی ابتکار هم تو نوشتن ندارم
نمیدونم غصه هامو چطوری اینجا بنویسم اصلا حوصله ندارم فکر کنم که کجا باید چه فعلی یا فاعلی به کار ببرم خلاصه که دستور زبانم خرابه وقتی میخوام بنویسم فقط میخوام بنویسم
ای کاش میشد همینجوری نوشت اصلا فکر نکرد
اینقدر دلم از این روزگار پر هست اما چون نمیتونم درست بنویسم هیچوقت خالی نمیشم
لنای عزیزم من با تو همدردم اما نمیتونم درست بیان کنم
با رهگذر هم همدردم اما نمیتونم بیان کنم

خانم کاظمیان…چرا رعد نمیاد؟مگه کلاساش چقدر مطالعه میخواد؟ من دلم براش تنگ شده… گف که داره محله رو رصد میکنه…چرا تو پست من نیومد…
رعد…رعد بزرگ…
اگه واقعاً داری رصد میکنی یه دقه اون کتابای بی صاحابا کنار بذار…بیا پایین…بیا که دل رهگذر برات یه ذره شده خره…از کجا پیدات کنم؟ به کی بگم؟امروز به قاصدکها پیغام دادم که سلام منو بهت برسونن…بیا جون رهگذرت…رهگذر بیتو حتی رهایی رو هم نمیخواد…
اگه نیای امشب برات پست صندلی داغ میذاریم و میچزونیمت روش…این نقشه رو با خانم کاظمیان با هم کشیدیم…
رعععععد….رععععد….
صدامو میشنوی؟…
رعععععد…
تنهااااااا ماندم…تنها با دل بر جا ماندم…چون آهیییی بر لبها ماندم… راز خود به کس نگفتم…مهرت را بدل نهفتم…با یادت شبی که خفتم…چون غنچه سحر شکفتم…تنهاااااا ماندم….

سلام ملیس مهربون و سلام بر رهای آزاد . مرسی که به یادم هستید .
بابابزرگ سایت رفته بود کمپ مععتادا که ترک گوشکن کنه . خخخ
شماها که نمیذارید. ????????
باور کنید ،الان پاکو پوکم خخخ
دم پرم نچرخید و دوباره منو معتاد نکنید .
بابا برید سرآغ مشتبه خان مدیر . اونو درگریر کنید نه رععععد بزرگو هاهاها

سلاااام…بذار اول ماچت کنم….ماچچچچچ…مووووچچچچ…
جسمت پاکه…روحت معتاده خره…اگه معتاد نبود که اینجا نبودی حالا…بیا داداش…بیا حالا یه پُک بزن… بیا یه شب که هزار شب نمیشه…فیییین…فیییین…بیا داداش….ششششش…شششش…

ببین رعد یه مرکز پرسش و پاسخ راه افتاده اونجا قراره درباره مشکلات نابیناها و هر چیزی که به ما مربوط میشه بپرسیم برو سؤالهاتو بپرس بیاییم جوابتو بدیم یا اگه تونستی به بعضی از سؤالهای ما جواب بده روزی یه بار بری اونجا کافیه ولی حتما برو بعضی سؤالها برای شناخت بهتر ما خوب هستن

مرسی پریسیما…خُبین شوما؟ مام یوخده نویز افتاده رومون…یکی باید ویرایشمون کنه…خخخخ
آره رعععد…خیلی با حاله…البته من اون طرفا نیستما…شکلک پینوکیو با دماغ دراز…یه سؤال میپرسی ملت میریزن سرت جواب میدن…خیلی با حاله…بعد به همدیگه مثبت میدن…منفی میدن…کلاً واسه هم هی کلاس میذارن…هی همه همه چی بلدن…نشستن دور یه میز…از این میز با کلاسا که تو سالنای کنفرانسا هس…که هر کی جلوش یه میکروفون خّفّن داره؟…بگو خب…هی سؤالای سخت سخت از هم میپرسن و جوابای سخت سخت بهم میدن… منم هر دفعه رد میشم…با دهن وااااز…اونقدر وااااز که هر چی پشه مگس تو محله بوده رفته تو حلقم…
خلاصه برو ثبتنام کن و سؤالاتا بپرس… سؤال بیخودی نپرسی آبرومونا ببریا… سؤالای با کلاس و اندرویدی مندرویدی بپرس…
مثلاً: دوستان محترم توجه بفرمایند…من یک گوشی شاسی بلند خریده ام اخیراً که وقتی بخش received our dear president آن به بخش small talk takes place at the start of the conversationمتصل میشود…گزینه صحیح کدام است؟
الف- مکتب
ب- جهان بینی
ج- ابن سینا
د- همه موارد

میشی بابا بژلگی،خخخ،میگم تا حالا کسی نتونسته بره کمپ و بخاطر ترک از گوشکن اونجا دووم بیاره،تو هم یکی مثه بقیه ما معتادین محترم که نتونستیم ترک کنیم هر چقدرم که بری کمپ تاقت نمیاری که،خخخخ،خخخخ،خخخخ،خخخخ…..
آهااااا رهگذر بخدا از بس با بابا بزرگ سایت بپربپر کردم یادم رفت از پست بسیااااااااااااار خوبت بتشکرم که،میسی میسی میسی فراوونتا،کیلو کیلو ،من من،خخخخ،

آهااااا….ملیسا …بخدا از بس اینور اونور بپر بپر کردم یادم رفت از کامنت بسیااااار خوبت بتشکرم که، میسی میسی فراوونتا، کیلو کیلو، من من، خروار خروار، گونی گونی، فرغون فرغون…پیمونه پیمونه…قاشق قاشق…ملاقه ملاقه…خخخخخ

سلام . خب مهربان خانم داره تبدیل به مجبور کن و کنترلگر تبدیل میشه .
خب من آتیشو نسیمو نمیشناسم .
اگه برم میخوام کلی سوال بپرسم ازش که درست نیست . چون بعدا میگن ای رعععد نادان نبین ها رو با سوالات آزردی .
رعععد به خودش قول داده که دیگه از نبینها سوال نپرسه . هاهاها

خب عزیزکم،بابا بژلگی،این نسیم آتش از بچههای قدیمی سایت هست،۲۲ یا فکر کنم ۲۳ سالشه،اهل اصفهان،نابینای مطلق،در زمینه موسیقی هم تبهر تقریبا زیادی داره،دیگه جونم واست بگه که خععععلی پسر خوبی هست،همین دیگه،اگه سوالی داری از خودش هم بپرسی بهت جواب میده،

س رهگذر….
خوب حقیقتشو بخوای این شب بخیرت به نظرم از نظر هنری ادبی استادانه تر بود….میدونی تو نوشته ات کاملا شخصیتت پیداست(خوندن کتابهای خاص از نویسنده های خاص..در کنار مذهبی بودنت احتمالا خلاصه تو یه جوری هم مذهبی و هم غیرش هستی تا الان آدمی ندیده بودم که بتونه این دوتا رو جوری کنار هم قرار بده که اینطور به دل بشینه…..
راستی خانومم هم بهت سلام میرسونه….میگه آره راست میگی بعضی وقتا دلم میخواد نصفش کنم!!!…
خوب راست میگه من با تمام شوخ بودنم بعضی وقتا خیلی جدی و بد میشم!شاید حق داشته باشم ولی خوب خیلی خیلی جدی میشم….
میگم اگه میشه از خاطراتت بیشتر بزار….

سین آق جواد…
این پستا رو میری از تو قبر میکشی بیرون…خخخخخ.. بعد منم دنبالت راه افتادم جوابتا میدم… خنده داریم بخدا…
تو چی خوندی که اینهمه دقیقی؟ آره من یه مذهبی بشدت نرمالم… خخخخخخ… فضای خانوادم مذهبیه و فضای فعالیتم غیر مذهبی… خلاصه به بالانس رسیدم… نه مذهبیا را زیر سؤال میبرم… نه نیهیلیستا رو… همه چی ام میخونم… از نهج البلاغه و تفاسیرش گرفته تاااااااااااااااااا کتابای زیر زمینی و غیر قابل چاپ… مثل سنگ صبور صادق چوبک… یا کتابای قاچاقی ترجمه شده ی مارکز… خخخخخخخ…
به خانومت بگو: قربونت بزن چرخش کن این آق جوادا… برا ماکارونی هفته بعد…خخخخخ……..
باشه هر وق شد از خاطراتم میزارم… چشم…

س رهگذر…..
من بهت گفتم پستاتو میخونم دیگه….جالب ناک و متفاوتند….
چرا چرخم کنه!….
من از ظهر نبودم وقتی اومدم دیدم چندتا بچه ها واسم پیام تو اسکایپ و میل گذاشتن که رعد رو ناراحت کردی!!!!رفتم پیاممو خوندم خودم چیزی دستگیرم نشد !میگن گفتی لمس شدم از بس خوردم اونو نباید میگفتی!!!!….
والا چی باید میگفتم خوب من صبحونه و شام نمیخورم ولی نهار زیاد می خورم!نکته بد بعدیشم این هست که من خیلی غذا دوست دارم !!!پس وقتی میخورم دیگه باید خودمو تا روز بعدی سیر کنم دیگه!!!خلاصه بی خیال نظر دادن واسه رعد شدم دیگه…بهش بگو قصدی نداشتم …
راستی از اسم مادر بزرگت فکر کنم ترکی ههاها خانوم منم ترک هست….(الان از خودش پرسیدم خندید گفت اره ترکم)….
من روانشناسی خوندم….
راستی پیشرفت کرده بودی تو این پستت تقدیمش کرده بودی به همه بچه ها….تو متن پست….

س جواد
خوبی جواد خلقی
من رعععد رکو شوخم و از این حرفا ناراحت که نمیشم هیچ کلی هم میخندم .
چه جالب کیا تو اسکایپ بهت پیام دادن ؟؟
در ضمن مگه من به شما میگم نبین ناراحت میشید ؟
پس به من هم اگه بگید ام اسی ناراحت نمیشم .
درسته که هنوز که هنوزه بدنم بی حس میشه ولی خب در ظاهر و حتی در راه رفتن مثل اون اوایل مشهود نیست.
هیچ کی هم مراعاتمو نمیکنه و بیشتر از همه کار ازم میکشن خخخ

آره من ترکم جواد خان… خیلی ام ترکم…خخخخخخخ… ترک بازی ام زیاد در میارم… خانوم تو چرا با واسطه حرف میزنه؟… بش بگو خودش یه کامنت بذاره باش رفیق شیم بابا…
و اما رعد… نه بابا به رفیقات بگو رعد خیلی با حالتر و با مرام تر و دریا دل تر از این حرفاس که بخواد با یه کلمه و یه حرف و جمله از کسی برنجه… بهشون بگو هنوز رعد رو نشناختن… رعد خیلی دلش بزرگه… خب گفتی لمس… مگه چی شده؟ خب من به تو میگم نابینا… باید بهت بربخوره؟ اگه بربخوره که باید سفارش کنم به خانومت که نصفت نکنه… چار قسمتت کنه… بابا بی خیال…خوب نیس آدم درگیر کلمات باشه… رعد درگیرش نیس… به دوستات بگو درگیر نباشن…
خب قصه داره این پُسته…خخخخخخخ… یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود…
ولش کن… اینجا بچه خوبی شدم مثلاً جون عمه م…خخخخخ
خوش باشی آق جواد خان…

رهاااایی چقدر مثل هم فکر میکنیم .
شاید باورتون نشه هر کی بیمارستان میخوابه من باید برم مراقبش بشم . هر کی کارو خرید داره منو صدا میکنه
هر کی با زن و با شوهرش دعوا میکنه به من میگن تو میانجی شو .
در محل کار هم که همش من باید بیشتر کارارو انجام بدم . چون همه میگن تو بچه نداری و وقتت آزاده خخخ
ولی خدارو شاکرم که سالمم و میتونم با تمام خستگی کارامو انجام بدم

سلام افسانه جان…یاخچوسان؟ چوخ چوخ خوش گلمیشی بیزیم محله یه باجی جان…
خب من خیلی دوس داشتم تو دنیای حقیقی میدیدمت آبجی… چه خوب کردی کامنت گذاشتی خودت… بازم بیا از این طرفا… از آشناییت خیلی خوشحال شدم… خیلی برام جالبه که با آقا جواد نابینا ازدواج کردی… حتماً خیلی دوسش داشتی… ایشالله طعم خوشبختی را حسابی بچشید و خوش باشید با هم…

یاخداااااااااا… حالا بد تعبیر نکنی حرفما؟!!! من وسط کارام میام تو محله… هول هولی جواب میدم میرم…خخخخخخخ..
ما توی نشستایی که با بچه های نابینا داشتیم معمولاً میشنویم که خودشون میگن که ازدواج درون گروهی رو ترجیح میدن… حالا وقتی میبینم آقا جواد با یه بینا ازدواج کرده تعجب میکنم… خب حتماً عاشق همدیگه شدین دیگه… روز و روزگار به کامتون… چرخ فلک به مرادتون…

س …
خوبه خوشحالم که رعد ناراحت نشده بود چون واقعا قصت این کارو نداشتم…رعد خداشاهده من هیچ جوادی نیستم (حقیقتش از این اسمها اصلا خوشم نمیاد)واسه ناشناس بودن این رو انتخاب کردم بابا….
خوب رهگذر خانومم هم نظر داد خوب خانوما باهم دوست بشید اگه خواستید اون شبا که شادی میخوابه میاد با تبلتش نت!…
من ولی رهگذر خانومم ترک بازی در نمیاره(البته اگه منظورت به اون معنی هست)…

منظورم از ترک بازی صفا و صمیمیت و صداقت و مرام و معرفتیه که ترکا دارن… تو هیچ اقوامی ندیدم که مردم اینهمه پشت هم وایسن… الا تو ترک جماعت… ترکا خداییش هر جای دنیا باشن هوای همدیگه رو دارن… منم از این لحاظا خیلی ترک بازی در میارم… یعنی خیلی هوای دوستای ترک زبونا دارم…همه جوره… حالا هر وق شادی جون خوابید پاشید بیاید محله… اینجا ما همیشه از دیدنتون خوشحال میشیم…
خوش باشی آق جواد…

سلام یاخچی سن باجی ؟چف احوال ؟یاخجی دی چی یلداش الاخ.بوردا حاممی فاس دولا.چخدانی دی تورچی دانوشماموشدوم.
بعد از احوال پرسی من شمارمو اینجا میزارم ویرایش گر های عزیز بهت بدن و اون خانوم رعد و کلا هر کی از خانوما که خواست.
لطفا شمارمو از کامنت پاک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید