خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من لیلی نیستم…

من شیرین نیستم فرهاد…تیشه ت رو از روی دوشت زمین بذار…

لیلی نیستم…برگرد از صحرای آوارگی، مجنون…

طبیب نیستم…بلند شو از بستر تب، عاشق…

بهار هم نیستم…برگرد به خونه ت پرستو…

من یه قلعه خاکی ویرونم…یه بومم که مینالم شب وروز روی خرابه های خاطراتی که روی هم تلنبار شدند تو برهوت دلم…

من یه بیمارم که سالهاست افتادم تو بستر ناامیدی…با کرم هایی که افتادن تو گوشت و پوست قصه هام…

من فقط یه ناچارم…ناچارم برای رفتن…ناچارم برای کشیدن این بارِ زندگی…ناچارم به تحمل این درد…

فریب این صدا را نخور…من یخبندونم…سردم و مه آلود…

من یه دستم پر از خواستن…یه دلم پر از پرواز…

اما یه قلاده به گردنم دارم به نام سنت…

یه زنجیر به پا دارم به نام سنت…

یه پوزه بند به دهنم دارم به نام سنت…

یه نه بزرگ برای خواسته هام دارم بنام  سنت….

یه قفس برای پروازم دارم به نام سنت…

تف به بودنت…تف به زندگیت…تف به اسیریت…

من فقط یه پشیمونم! مثل سگ…

از تمام لحظات نفس کشیدنم پشیمونم! مث سگ…

از خنده هام پشیمونم! مث سگ…

از گریه هام پشیمونم! مث سگ…

یه تیپا خورده از زمین و زمونم! مث سگ…

من یه قبرستون بارون خورده ام تو عصر یه روز پاییزی…پُرم از صدای کلاغای نا امیدی…

حتی زنده نیستم…من یه خوابم…یه خیالم…یه کابوسم…چه تلخم…

من یه زنم…

یه زن تنها…

همین…

برگرد از صحرای آوارگیت، مجنون… من لیلی نیستم…

من بدنیا نیومدم که تو را دچار خودم کنم…من را به دنیا آوردند که بار نکبت دنیا رو زمین نمونه…

همین…

۱۳۷ دیدگاه دربارهٔ «من لیلی نیستم…»

تلخ بود… خیلی تلخ… ملموس و زیبا نوشتین احساستون رو… خیلی وقتا خودمون قفسِ خودمون هستیم… باید خودمونُ بشکنیم… پوست بیندازیم تا به پر گشودن و پر کشیدن برسیم…

مرد اردیبهشتی تو مردی…و الان کاملاً منطقی داری به قضیه نگاه میکنی…درستم میگیا…ولی من آدم منطقی یی نیستم…دِ اگه منطقی بودم که زن خلق نمیشدم…

مخالفِ آنچه شما و خانمِ بارانی ازش شکوه کردین نیستم… قصدم انکارِ اون چیزها نیست… فرمانِ لنگش کن هم ندادم… تنها خواستم اندکی امید داده باشم به شما… امیدی که پایه و اساس داره البته… برای رسیدن به اهدافمون هر کدوم از ما با توجه به شرایطی که داریم باید بهایی بپردازیم… همین خانمِ فرخزاد که شما چند بار در بخشِ دیدگاه ها اشعارشون رو آوردین چند دهه پیش از شما و ما می زیستن و طبعا با فشارها و دشواریهای بیشتری مواجه بودن… در زندگیِ خانوادگیشون هم مشکلاتِ فراوانی داشتن… از زندگیِ مشترکی که به خاطرِ مداخله ی مادرِ جنابِ شاپور به اجبار فرو می پاشه تا زمانی که به دلیلِ فشارهای روانی ناچار می شن به بستری شدن در بیمارستانِ روانی… اما به هر روی به سویی که دلشون می‌گه حرکت می کنن و خودشون رو ثبت می کنن در هنر و ادبیاتِ سرزمینمون که حالا پس از ده ها سال همچنان من و شما شعرهاشون رو می خونیم و زبانِ حالمون هستن… صدای من از جایی گرم و مطمئن در نمیاد… من هم دشواریها و تلخیهای فراوانی رو پشتِ سر گذروندم و همچنان دست و پنجه نرم می کنم با مشکلات و موانعِ موجود اما همونطور که عرض کردم در میانِ دوستان و آشنایانم دیدم خانمهایی رو که موفق شدن به فتحِ آرزوهاشون… از خانمی که همسن و سالِ خودمه… نابیناست و به صورتِ آکادمیک موسیقی رو دنبال کرده و به بهترین نحو به نوازندگی می پردازه… تا خانمی که استادِ ما بود و با وجودِ تمامیِ مشکلها تونسته به بالاترین درجه ی علمی در رشته ی خودش برسه با وجودِ این که ازدواج کرده بوده و صاحبِ فرزند بوده در بهترین دانشگاه های کشور با عالیترین سطحِ علمی تحصیل کرده… اون هم چند دهه پیش… در سالهای جنگ… خودشون تعریف می کردن پس از اتمامِ تمامیِ کارهای منزل و خواباندنِ بچه ها تازه زمانی که پاسی از شب گذشته آغاز می کردن به مطالعه و نوشتن… و حالا از برجسته ترین افراد در حوزه ی فعالیتِ خودشون هستن… از سوی سمینارهای جهانی دعوت می شن و در دنیا موردِ احترامن… و یکی از الگوهای من در زندگی هستن … تا خیلی دیگر از دوستانِ هنرمندم… هر یک از ما مردان یا زنان بر حسبِ میزانِ فعال بودنِ بخشهای زنانه و مردانه ی روانمون احساسی یا خردگرا هستیم… امکان داره یک مرد با آنیمایی به شدت فعال احساسیتر از یک زن باشه… یا زنی با آنیموسی شدیدا قوی بسیار قاطعتر و خردگراتر از مردان باشه… شما هم آنیموستون رو اگر قویتر کنین می تونین در مواقعِ لزوم منطقی نگاه کنین به مسائل… اگر بنا رو به نتوانستن و نشدن بگذارین تا انتها همینگونه پیش می رین… من قصدِ رویارویی با شما رو خدایی ناکرده ندارم که به خانمِ بارانی فرمودین بزنش… فقط می خواستم بهتون بگم برخی از رؤیاهایی که داشتین و محقق نشدن شاید همچنان قابلِ دسترسی باشن… شاید بتونین اگر خودتون خودتونُ رها کنین از محدودیتهایی که جامعه براتون متصور شده بهشون برسین… مخلصِ شما و دیگر بانوان هستم… شاد و پیروز باشین… وقت خوش…

کوتا بیا آقای اردیبهشتی از ما و ادبیات ما غمی بدل نگیر بابا…من کلاً دارم همه رو میزنم پسر…بدل نگیر و شاد باش…تو خیال کردی ماها ، یعنی دخترای این محل بچه های موفقی نیستیم؟ اووووو….داداش…ما آخرت موفقیتیم همه از دم…
پشیمون شدم از زدن این پست…مث سگ…

خواهش می‌کنم… در جریانِ توفیقهای شما و دیگر عزیزان هستم… اما با خواندنِ پستتون اینطور حس کردم که جنبه هایی از خواسته ها و آرزوهاتون محقق نشدن… در دیدگاهی که چند روز پیش در پستِ یکی از عزیزان که از آرزوهای برآورده نشده ش نوشته بود، گذاشتین هم اشاره کرده بودین به آرزوهایی که داشتین و بهشون دست یافتین و آرزوهایی که آرزو باقی ماندن… برای شما احترامِ زیادی قائلم… فقط می خواستم بگم تا زنده هستین تا نفس هست دست نکشین از تلاش که می دونم همینطور هم خواهد بود… بخشی از مسائل هم همیشه بوده و هست برای زنان و همین دشوار می کنه زن بودن رو… . تنها باید قوی و محکم باشین… با آرزوی بهترینها برای شما و دیگر زنان و دخترانِ شریفِ سرزمینم…

آقای اردیبهشتی…من اگه میگم بزنش رعد…قصد جسارت ندارم…آخه ناسلامتی من شمارا دوست خودم میبینم…دارم براتون نمایشنامه میخونم…شما که خودت دیگه اهل هنری…ما بچه های هنر تو سر هم میزنیم و از دست همم دلخور نمیشیم…

بزرگوارین و عزیز خانمِ رهگذر… متوجهِ حسنِ نیتِ شما هستم… اما در این محیط کاملا رسمی و جدی داشتم نظراتم رو بیان می کردم… اثری از مطایبه در کلامم نبود… برخوردِ تندِ خانمِ بارانی رو که دیدم… با توجه به این که به شخصه شناختی از ایشون نداشتم و نخستین باری بود که باهاشون همکلام می شدم و برایم عجیب و غیرِ منتظره بود که با این لحن باهام مواجه شدن، به این خاطر که اساسا در اولین گفتگو با شخصی که تا پیش از اون آشنایی نداریم باهاش باید ادبیات و لحنی که طرفِ مقابل داره رو در نظر بگیریم و تا جایی که امکان داره از دایره واژگانیِ نزدیک به خودش برای آغازِ دیالوگ استفاده کنیم… برخوردِ ایشون قدری ناراحتم کرد و توقع نداشتم هنگامی که دارم بحثِ جدی می کنم عباراتی نظیرِ «بزنش» و یا «لنگش کن» رو از زبانِ شما که انسانی هنرمند و فرهیخته هستین بشنوم… از شما اما نرنجیدم اما ترسم از این بود که شکلِ برخوردِ شما با من موجبِ ایجادِ حجمه از سوی دیگر دوستان نسبت به من بشه… چنان که گفته اند «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد…» تصور می کنم با توجه به فضای غمبارِ متنی که منتشر کردین و فضای رسمی و جدیِ دیدگاه هایی که من نوشتم مجالِ مطایبه نبود…

اردیبهشتی چی میگی ؟
وقتی برای ی روز هم زن نبودی چرا میگی حصارو بشکن ؟
با چه زبونی بگیم مردها حصار کشیدن دور ذهنشون نه ما ؟
رهااااایی میدونم خیلی خسته و کلافه ای ؟
زن در جهان سوم یعنی ……
پر از ناگفته ها هستم ولی هر وقت حرفامو گفتم پشیمون شدم

سلام سرکار خانمِ بارانی… زن نیستم… اما دختران و زنانِ فراوانی رو از نزدیک می‌شناسم که در همین سرزمین با وجودِ تمامیِ دشواریها و ناملایمات اگر جامعه و نگاهِ رسمی محدودیتهایی براشون قائل شده، خودشون محدودیتی برای خودشون قائل نشدن و پرواز کردن به سویی که قلبشون می‌گفته و با تمامِ مشکلاتِ پیشِ رو توانستند با حفظِ شرافت و نجابتشون، با حفظِ زندگیِ خانوادگیشون به بالاترین مدارجِ علمی و هنری نائل بشن… تمامیِ مردها و تمامیِ زنها از حیثِ باورهاشون همسان نیستند… نفرمایید که مردها دورِ ذهنشون حصار کشیدن… بی تردید در جوامعی مثلِ جامعه ی ما از سوی اکثرِ مردان جفاهایی بر زنان روا داشته شده و شوربختانه همچنان این رویه ادامه داره اما همان زنانی که در عرصه های مختلف می درخشن بیشترشون مردانی همدل و همراه در کنارِ خودشون داشتن…شاد و پیروز باشید… وقت خوش…

وا اسفا…وا مصیبتا…هم زن باشی…هم نابینا…البته ظاهراً همه چی به خود آدم برمیگرده…اگه آدم زیاده خواه نباشه شاید با وجود نابینایی و زن بودن و چند تا معلولیت دیگه بازم احساس خوشبختی بکنه…
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است
دل من که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناریها
که به اندازه یک پنجره میخوانند…

درود بر شما شما به چی میگید زیاده خواهی؟ چند روز پیش خانواده را به یه جای خوش آب و هوا برده بودم دیگران از طبیعت لذت میبردن و من هم به این اندیشه فرو رفته بودم چی میشد منم میتونستم این مناظر را ببینم شما در دام سنت گرفتار شدی ولی ما در هیچ گرفتار آمدیم هیچ یعنی این که نابینا اصلا حق انتخاب نداره شما به خاطر چیزایی ناراحتید که شاید با کمی گذشت بشه باهاشون کنار اومد بعدشم ببخشید من که توی یه جای تقریبا دور افتاده دارم زندگی می کنم شاهد بسیاری از سنت شکنی ها هستم شما که دارید توی یه جای بزرگ زندگی می کنید چه طور میگید که سنت ها دست و پای شما را بسته سنت ها همه هم بد نیستن صدای زیاده خواهی شما زن ها گوش فلک را کر کرده دیگه از زندگی چی می خواید اگر هم به چیز های دلخواه نرسیدید مقصر خود تون هستید من پنج تا خواهر دارم سه تا ازدواج کردن و دو تا مجرد هستن اون مجرد ها شاغل هستن و روی پای خود شون هستن و به خواست خودش در یک خواب گاه دخترانه خصوصی زندگی می کنه اصلا هم رفت و آمدش کنترل نمیشه خیلی هم پاک و با ایمان هست تا حالا هم ازش راضی هستیم رهگذر جان خواهرکم واقعیت این هست که تو نتونستی خودت را به خوبی به دیگران اثبات کنی و این را به گردن سنت می اندازی تو دختری بسیار شایسته هستی این را بدون تعارف میگم . امید که از من رنجشی به دل نگرفته باشی ما هم محلی هستیم و من شخصا به شخصیت زیبای شما علاقه مند هستم فکرم نکن یکی به نعل می زنم یکی به میخ من فقط اون چیزی را که فکر می کردم به زبون آوردم

لااااایک مجتبی خادمی
و …….. می خواستم بنویسم تف به این …..
ولش کن، به خیال جامعه و این زندگی جهان سومی نکبت و ….

آره مجتبی واقعا زن نابینا در جهان سوم یعنی یک دنیا سختی و عذاب .
شاید هم خیلی از دخترها از جنسیتشون ناراضی نباشن چون این مطلبو به من گفتن .
اممممما من واقعا خسته و درمانده از زن بودن خویشم .
جالبه غروب تا حالا دوباره این فکر موذی مثل موریانه داشت مغزمو به سرعت گاز گاز میکرد خخخ
ی دفعه دیدم رهاااااای عزیز این مطلبو منتشر کرده

رهاااااایی من دوست ندارم ی زن باشم اما خدارو شکر که یک مرد هم آفریده نشدم .
هاهاها
خب مریخی بودن یعنی چنگی به دل نمیزنه . یعنی فقط ی پنجره داری که بهش به دنیا نگاه کنی .
مریخی بودن یعنی محدودیت ذهن و روح .
ولی زن بودن یعنی اسارت و به بردگی کشیدنش .
رهاااا جون روح من میخواد پرواز کنه ولی بالاشو میشکونن

الان که کمی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که دلم میخواد در زندگی بعدیم ی مریخی آفریده بشم شاید بتونم الکی و با هیچ از دنیا لذت ببرم .
آره دلم میخواد ی مریخی باشم ،خدارو چه دیدی شاید خیلی حس بهتری باشه .
رهااایی ما زنا باید نکبت چیو از رو زمین باید جم کنیم ؟????????????

تکلیف منو مشخص کن رعد…تو در زندگی بعدیت دوس داری چی خلقت کنم؟ زن؟ یا مرد؟ درخت؟ بخاری؟ سیخ؟ هان…زود باش تصمیم بگیر…
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد…تو فک نمیکنی ما در یک گودال داریم زندگی میکنیم؟ تو هر چی که خلق بشی فایده نداره خره…آرزو کن تو زندگی بعدیت تو دریا به دنیا بیای…یه هشت پا مثلاً یا یه خرچنگ…خخخخ
آه رعد…دیدی خدا گفته: ما زنها را در رنج آفریدیم؟ دیدی چه بدبختیای کوچیک و بزرگی احاطه مون کرده؟ دیدی حتی رومون نمیشه راجع بهشون حرف بزنیم؟دیدی یه هو انگاری که زلزله هشت ریشتری خورده باشه تو سرمون چطور یه هویی غمای دنیا میریزه سرمون؟ دیدی هیچ چیزی نمیتونه آروممون کنه الا گریه؟ دیدی بیخود و بیجهت ساعتها میشینیم به گریه…بدون اینکه خودمونم بدونیم دردمون چیه؟…دیدی حالت از دنیا بهم میخوره، ولی دلیلش رو نمیدونی؟…اینها رو به مرد اردیبهشتی بگو…بهش بگو که فرق نمیکنه کجای دنیا باشی و با چه تحصیلاتی باشی…زن بودن فی نفسه یعنی رنج کشیدن…بیخود و بیجهت…فرق ام نداره ایران باشی یا هند یا اروپا…هر کدوممون یه جای کارمون میلنگه…اروپاییه یه جور بدبخته…من آسیایی ام یه جور دیگه…
ولی خب…دیدی بعضی وقتام چقدر بیخود و بیجهت احساس خوشبختی میکنیم؟ کافیه یه گلدون گل داشته باشیم…کافیه یه روز پاییزی باشه و تو در حال قدم زدن باشی… کافیه آب زاینده رود باز باشه…اون وقت الکی الکی خوشیم…

درود! من یک کوپکم… من یک عشکم… من به دنیا آمدم تا با غیرت کاذب اطرافیانم زندگی کنم… مرا بدنیا آوردند تا ثابت کنند که تعصب دارند و متعصبند… آخ از این تعصب و غیرت کاذب که چه بلایی سر بعضی از سوسولها آورده، درد دل باحالی داری صبر کن و به اندازه ی من صبور باش تا دنیا به کامت باشه!

شما سروری…شما سالاری…شما عزیزی…چن سال دیگه باید صبر کنم تا به سیزده سالگیِ تو برسم؟ هان؟

درود! زن یعنی اشک در مشک… زن یعنی با گریه به خواسته هایش رسیدن… زن یعنی یک مقز پر از خود خواهی… زن یعنی در ظاهر دوست مرد و زدن تیشه به ریشه مرد… زن یعنی غرور کاذب… زن یعنی از همه ناراضی… زن یعنی موجودی که در ظاهر… زن یعنی اوج لجاجت و لجبازی حتی با خودش… زن یعنی نپذیرفتن واقعیت و دور بودن از واقعیت…!

عدسی…ما زنها خودِ خودِ خورشیدیم…
دِ اگه ما نباشیم که شماها خشک میشید میریزید که…
عدسی…حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم…

میفهممت پریسا…
دلم گرفته است پریسا…
به ایوان میروم و انگشتهایم را بر پوست کشیده شب میکشم پریسا
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند پریسا
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی است پریسا…
پری شماره یک…خیلی گلی…پر از احساسی…پر از لطافتی…پر از درکی…این شعر فروقا فقط بخاط تو زدم پوکوندمش…فقط بخاطر تو…دنیا را عشق میکنم…فقط بخاطر تو…غرق شقایق میکنم…فقط به خاطر تو..یه روز میام به جستجوت…
من دیگه رفتم…

سلام بر نه شیرین، نه لیلی، نه بهار و نه هزار تا چیز میز دیگه، و هم بله هزاران چیز میز دیگه.
خودت کشفش کن ببین چی نوشتم.
اینم از تراوشات یه مخ عصبانی پس از خوندن این متن نوشته شده توسط یه ننه رهگذر خود درگیر بود.
خودت برای خودت میدوزی، میبافی، میپوشی و جلوی آینه می ایستی و از نتیجه کارت لذت میبری و به به و چه چه میکنی!!!
تا زمانی که زنهای جهان سومی اینجوری خودشون رو تحویل میگیرن هرگز امیدی به تعالی و پیشرفت نداشته باشن.
زن باشی، نابینا هم باشی، خخخ، واقعا که.
مگه زن چشه؟ مگه نابینا چشه؟ مگه زن نابینا چشه؟
دست بردارید از این خود کمبینیها، بسه دیگه خود تحقیری، شماها دچار خود تحقیری مزمن شدید خودتون خبر ندارید.
بسه دیگه.

سلام عمو
خب ما خودمونو کم می بینیم یا قضاوت گران دور و برمون؟
اگه این تحقیر کردن ها از طرف خودمون بود که دیگه چه گلایه ای؟
آخ که آدم چی بگه که واقعا گفته باشه.

عمو چشمه…دعوام نکنید…هر چی که شما میفرمایید صحیحه…زاویه نگاه من با شما فرق میکرد یوخده…وگرنه که زن بودن مانع پیشرفت نیس…نابینایی هم مانع نیست…ما تو همین محل دخترایی داریم که من به رفاقت باهاشون بشدت افتخار میکنم…بانوی خانوم وکیل…زهره جسور و مستقل…زینب ورزشکار…پریسیمای قهرمان…پریسای معلم که حدس میزنم دانش آموزاش باید عاشقش باشن…خانوم جوادیان فرهیخته…خانوم کاظمیان عزیز که تنها زندگی میکنند و مستقل…من که همه جوره از این خانومای نابینا کم میارم…همه از دم باریک الله دارند..
ننه رهگذر وقتی ناراحت بشه یه هو لال میشه و ساکت…از صبح ساکت بودم چون عصبانیتتون واقعاً ناراحتم کرده بود و نمیتونستم حرف بزنم…نمیتونستم بنویسم…دعوام نکنید عمو…من واقعاً واقعاً خیلی حساسم…
اگه ناراحتتون کردم معذرت میخوام…

سلااام بر نه لیلی نه شیرین فقط رهگذر طلایی
میگم بی خیال به قول اهل محل لذت ببر از زندگی

سنت ها همه شون بد نیستند متاسفانه سنت ها هم مثل ما تر و خشک با هم میسوزند و متاسفانه میثوزونند
راستی شوما یاد نهار و استاد و نرگس بیفت حالت جا میاد شکلک زیپ خخخخ

کوتاه بیا اون ناهارا…این خاطره یکی از سیاهترین نقاط زندگی نرگسه…خخخخخخخ….باید از دلش دربیارم…خوبه یه ناهار دعوتش کنم، بعدش بریم یک عرض ادبی به استاد بکنیم…هان؟ یه وقتم جور شد رفتیم هتل عباسی آش رشته…خدا را چه دیدی!!!
شکلکِ….

درود. اول بگم که من این پست رو نپسندیدم. دوم بگم کامنت دوم عدسی و کامنت عمو چشمه را لایک میکنم. سوم بگم که ببین ما با کیا میریم سیزده به در. یعنی دلمون خوشه که شما ببین محله هستید تا کمی دلگرمی و قوت قلب بهمون بدید نگو که بعضیهاتون بیشتر از ما به دوا دکتر احتیاج دارید. خخخخ. آخه رهگذر این چه مهملاتیه که سر هم کردی. غول ذهنتو بینداز بیرون. از تو بعید میدونستم چون ظاهرا فرد مذهبی هم هستی. چهارم هم بگم که اینقدر که زنها بخودشون ظلم میکنند مردها نمیکنند الآن دخترها بیشتر توسط حاج خانمهای مدرسه مثل معلم پرورشی و مدیره و ناظمه در تنگنا و فشار هستند. اگه مثلا خواستگار برات بیاد اونقدر که مامانت بهت گیر میده بابات نمیده. اگه بخوای برا برادرت زن بگیری اون قدر که توی خواهر دخالت میکنی و اه و پیف میکنی و میگی که دختره مثلا پیره مثلا زشته مثلا فیس و افاده داره بابات یا داداشت ایراد نمیگیرند. پس خانمها اول باید ذهنیتهای خودشون رو درست کنند بعد به مردها گیر بدند. دیگه نبینم از این موجهای منفی تو محله بفرستی هااااا. خخخخخ. چه معنی داااره دختر.

عمو چند لحظه اجازه بدید!!! خییییشششش…خیششششش…در توصیفات بیشتر از تشبیه…خیییششششش….خیشششش….گروه تروریستی پ ک ک در شهر استامبول جوانی به نام شهروز را به گروگان گرفتند…خییییشششششش….خیششششش…عجب رسمیه رسم زمونه…خیشششش خیشششش….اینجا اصفهان است…موج مثبت…
درست شد عمو…اومدم رو موج مثبت…

سلام.
من فقط می خواستم بگم این متن رو خوندم و در فکر فرو رفتم و به نتیجه خاصی هم نرسیدم الا چیز هایی که شما نوشتید.
درسته که من زن نیستم اما نمی دونم چرا ولی حس می کنم خوب می تونم درکشون کنم.
زن های نابینا هم مشکلاتشون چند برابره مجتبی لایک.
عمو چشمه ممنون از شما که میخواید روحیه بدین اما توجه کنید که کسی دچار خودکمبینی نشده مسأله اینه که هر کاری انجام بدی درگیر سنت های کهن هستی مثلاً اگه بخواهی آرزوهات رو چنان که هستند محقق کنی باید پیه چنان مشکلات و افرادی رو بر تنت بمالی که کلاً انرژی ای برای به دست آوردنشون نمی مونه.
شما یک نابینا رو در نظر بگیرید برای ساده ترین کارش هم اول باید اثبات کنه که می تونه اون کار رو انجام بده بعد شاید بهش اجازه بدن شاید ها که اون کار رو انجام بده.
البته من معتقدم یک نابینا اول باید خودش و انسان بودنش رو اثبات کنه بعد بتونه کاری رو که میخواد انجام بده.
مسأله زنان هم همین طوره.
در تمام دنیا چه کشور های جهان سومی و چه کشور های توسعه یافته و فوق پیشرفته مردان از برتری های جسمیشون استفاده کرده و قوانین رو در همه کار ها به نفع خودشون نوشته و صادر کردند حالا یک کشوری بیشتر این حالت رو داره و یکی کمتر ولی این مسأله جهان شموله.
هیچ جا اون برابری درست و حسابی برابری از لحاظ انسان بودن در حق زن ها و مرد ها رعایت نشده.
موفق باشید.

سلام بر رهگذر جونم.اومدم ی چی بنویسم دیدم هیچچچی نمیاد تو ذهنم……عجب!!!ی وقتایی هنگ میکنه ک من بدددجوررر لازمش دارم.گفتم خب خدا تقلبو ک دیگه ازت نگرفته.برو تقلب کن و…..حااالا……عموی محمد فرهیخته و خوبم نظرتونو لایک,لایک ,لایک و بیش از هزاران بار لایک می کنم.ارزش حسی و ادبی کار شما رو می پسندم رهگذر جون واسه ی وقتایی ک ی جورایی دلت از هر بند و قفسی پره ,اما من یک زن آزادم,سنت هم در این دوره پردرد اسیر خواسته هایم خواهد شد,کافی است اراده کنم.من ثروتمندم چون قلبی پر از احساس ناب دارم.گاهی پوچ و غمگین می شوم اما به طلوع سپیده ایمان دارم.گاهی وضعیت چشمهام منو ب اوج یاس و جنون میکشه ولی همون چشم ها یاد گرفتن که زندگی رو میشه زیباتر دید.شاد و پر از عشق به هستی باش.

لنا جان ول کن این حرفارو…بچسب به کتابت…انشالله بزودی گوی سبقت از همه میربایی…انشالله…توام یکی دیگه از اون دخترایی که من به رفاقت باهاش افتخار میکنم: باسواد و با پشتکار…

سلام به رهگذر عزیزم
گفتم کامنت عموچشمه رو لایک زدم حالا نظرم رو هم بنویسم
من تمام نوشته های شما رو دوست دارم بخصوص گفتگوی شما و جناب رعد در آخرین قهوه خونه در مورد زن بودن در جامعه تمام جملات شما و رعد گرامی رو خوندم که بر اساس واقعیتهای جامعه نوشته شده و کاملا صحیحه یک مثال میزنم وقتی در یکی از شهرستانهای تهران خدمت میکردم در مدرسه ی شاهد یکی از فرزندان شهید اصلا درس رو گوش نمیداد و یا میخندید یا در دنیای خودش غرق بود مدیر محترم مدرسه ازمن خواست بیشتر براش وقت بذارم گفت مادرش با عموی بچه ازدواج کرده که حوصله ی این فرزند رو نداره و بیشتر وقتها موهای اونو میگیره و سرش رو هی میزنه به دیوار این فرزند شهید بود ! اگر پسر بود از خونه میرفت بیرون تا کمتر کتک بخوره ولی دختر بود و عمو هم ناپدری بود و هم قیم! و در یک شهر کوچیک جایی نمیتونست بره اگه شهر بزرگ بود شاید گفتم شاید بهتر بود …این یکی از رنج های دخترانی بود که میشد توی کامنتها نوشت اینکه برامون این نوشته ی زیبای خودت رو به اشتراک گذاشتی خیلی عزیزه ما باید بنویسیم تا بقیه بدونن بعضی از سنت ها ما رو اذیت می کنه و تاوانش رو همه ی جامعه باید پس بدن ! وقتی اون دختر خانمی که مثال زدم مادر بشه آیا رفتار طبیعی خواهد داشت؟ میدونم از جوابهای متفاوتی که براتون نوشتیم ناراحت نمیشین …زندگی هنرمندی و نویسندگی همینه… باز هم میگم نوشته ی شما عالیه و باید نوشته میشد دنیای واقعی شبیه زندگی سیندرلا نیست … ولی منم یاد گرفتم به همه ی سنتها احترام بذارم ولی در مورد معایب یا محاسن اونها گفتگو کنم معلم من هم گاندی هست که در کتاب همه ی مردم برادرند از رنج ها و غم های زنان و مردان صحبت میکنه و درنهایت میگه زنان بیشتر مورد ظلم قرار میگیرن از طرف خودشون و مردها بصورت مضاعف… من مادر دو پسر هستم و همیشه به اونها میگم قبل از اینکه فکر کنن پسر هستن باید رفتاری در شأن یک انسان داشته باشن من همه ی جامعه رو نمیتونم عوض کنم اما قبلا هم توی کامنتها گفتم به شاگردام همیشه تذکر میدم که همه ی جامعه اونها هستن نصفش که خود ما خانومها هستیم نصف دیگه رو هم ما تربیت میکنیم . در آخر یک تصویر از زنان یک بخش از ایران رو که برادرم در دوران دانشجویی برام گفته بود رو مینویسم : یک مرد در جلو خوشحال و با نگاه به روبرو و دو زن در پشت سرش هر کدوم از زنها یک کپسول گاز روی سرشون و دست دو بچه ی کوچک در دستشون و چند بچه هم پشت سرشون … خیلی ارادتمندم رهگذر عزیزم هم به شما ارادت دارم هم به رعد بزرگ

آفرین به شما مامان بزرگمهر…ای کاش بتونم بیشتر باهاتون رفاقت کنم…به رفیقی مثل شما نیازمندم…یک مامان فرزانه…دوس دارم اگر زمانی مادر شدم مثل شما باشم…مامانی که بچه ش بهش افتخار کنه…

سلام بر آقای وحید
ممنون از کامنتت
کامنت مفید و مختصری بود
حرف برای گفتن زیاد دارم…ولی کو گوش شنوا…

مادر محترم بزرگمهر عزیز توجه داشته باشید که شاید بشه گفت که اون دانشآموز شما شانس داشته که دختر بوده چون به هر حال تو خونه مونده و دچار خیلی از آسیبها و خطرات نشده. حسابش را بکنید اگر این دانشآموز پسر بود و از خانه فرار میکرد چه اتفاقاتی ممکنه بود براش بیفته. شاید معتاد میشد شاید دزد میشد شاید انحرافات دیگری پیدا میکرد.
خلاصه سعی کنیم نیمه پر لیوان را ببینیم.

سلام رهگذر ضمن اینکه کامنت دوم عدسی و کامنتهای داداش چشمه و کامنت لنا خانم و کامنت عمو حسین رو لایک میکنم اونم هزاران بار به شما و رعد میگم شما خودتون مشکل خودتون هستید و حق ندارید مشکلتون رو به همه ی جامعه ی زنان و همین طور نابینایان خانم ربط و بسط بدین الان هم میگم نیاین بگین ما نظرمون راجع به همه ی خانمها نبود و فقط خودمون رو گفتیم اگر به کامنتهای خودتون مراجعه کنید میفهمید چرا اینا رو گفتم خانم رهگذر چرا وقتی جواب قانع کننده ای ندارید میگید بزنش و از این حرفها میزنید دلیلی نداره چیزی رو که شما قبول دارید دیگران هم تصدیق کنند شما رهگذر کتاب زیاد خوندین و مطمئنا خیلی از اون کتابها درباره خانمهای موفق جامعه بوده و خیلیهاشون هم واقعی بودند نه افسانه ولی فقط خوندین ولی نفهمیدینشون نه باورشون کردین مگر فروغ زن نبود مگر ایرانی نبود و جهان سومی به کجاها رسید شما اول خودتون رو درست کنید یکبار دیگه و برای آخرین بار میگم شما هر دو هیچ کدوم هرگز حق ندارید مردها رو تک بعدی بدونید این شما هستید که تک بعدی هستید و از یک پنجره اونم زشتی و بدی به دنیا و زندگی نگاه میکنید دنیا و زندگی یی که خدای زیبا و دوست دارنده ی زیباییها آفریده شما هنوز خودتون رو نشناختید چطور ادعا میکنید مردها رو شناختید و فهمیدید که تکبعدی هستند و شماها هزار بعدی اینو چون خودت توی این محل گفتی میگم این سنت خواسته شدن خانمها از طرف آقایون برای شما بد زشت و ناپسند اومده و منظورت از سنتها هم همینه خودت گفتی به یه مرد پیشنهاد ازدواج دادی و بعد از مدتی پس گرفتی خوب بازم امتحان کن و باز خوردش رو ببین شما که مذهبی هستید آیا حضرت زهرا کم خواستگار داشتند اون هم از بزرگان و حتی از پادشاهان کشورهای دیگه آیا حضرت پیغمبر به ایشان اجازه ی انتخاب ندادند حتما میگید ایشان باید توی جامعه راه می افتادند و خودشون انتخاب میکردند آیا فکر میکنید بهتر از حضرت علی پیدا میکردند شما رو نمیدونم ولی من به این نتیجه رسیدم که این حق انتخاب هست و بهترین حق انتخابی که خانمها میتونند داشته باشند و شأن و منزلت شون هم حفظ شده باشه من مطمینم شما و رعد مشکلتون زن بودن و جهان سومی بودن نیست شماها مشکلتون خودتون و نگاهتون به زندگیه برید و چشمهایی رو که خدا بهتون داده تا زندگی رو زیبا ببینید و متاسفم که قدرشو نمیدونید و هرچی از شماها دیدم همش گلایه و شکوه و دیدن بدیهایی از دنیا و زندگی هست که فقط شماها و امثال شماها میبینند بوده رو بشورید و جوری دیگه به زندگی و دنیا نگاه کنید ببخشید شماها اصلا زندگی نکردید حتی شوخیها و خنده هاتون هم مصنوعیه فرقی هم نمیکنه توی جهان سوم باشید یا هر جای دیگه توی اروپا یا آمریکا یا بهشت خدا هم که باشید فقط بدیها رو میبینید این من نیستم که شما رو اینطور قضاوت میکنم بلکه این خودتون هستید که خودتون رو اینطور شناسوندید من مدتی بود توی چندتا پست اخیر رهگذر نیومده بودم یا نوشته بود دخترا وارد بشن یا برای دخترا مینوشت ولی بهش میگم اگر برای دخترا هم بخواد اینطور بنویسه مطمین باشه که از سوی اونها لا اقل خیلیهاشون پس زده میشه چون ما خیلی از خانمها رو داریم که موفق و با سلابت زندگی میکنند و با خیلی از چیزهایی که شماها اونارو قید و بند به پای خانمها نیدونید موافق هم هستند و امتیاز برای خانمها میدونند پس بازم میگم شما حق ندارید نگاهتون به زندگی رو نگاه همه ی زنها بدونید و رهگذر اگر بخوای اینها رو توی سایتهای دیگه هم بنویسی بهت توصیه میکنم توی همین سایت بمونی چون لا اقل اینجا شناخته شده تر هستید و چاهارتا هم همراهتون هستند و شنونده و همزاد پندار ولی معلوم نیست جاهای دیگه باهاتون چه برخوردی بشه اونم از طرف خانمها من قبلا هرچی باید بهتون میگفتم رو گفتم ولی فایده ای نداشت به رعد هم میگم آیا پدر شما یا همسر شما یا برادران شما و یا هر مرد دیگه ای توی فامیل شما تکبعدی هستند و اگر هستند این حق رو پیدا میکنید که همه ی مردان آلم رو تکبعدی ببینید و هرچی احساس و ضرافت و زیبایی هست رو در زنان و لابد خودتون ببینید من دوست دارم توی جامعه ی مجازی هم با انسانهای واقعی سروکار داشته باشم نه کسانی که ادا در میارند برای همین این آخرین پستی بود از شما که وارد شدم و نوشتم و طوری هم نوشتم که ناراحت بشین تا به فهمین ناراحت کردن دیگران چه طعمی داره البته من سعی کردم خودتون رو به خودتون بشناسونم و درکی که از خودتون به من و شاید خیلیهای دیگه دادین رو بهتون نشون بدم ضمنا این طرز نگاه به زندگی و آفرینش و زن و مرد که متاسفانه شما هیچ کدومش نیستید اول و آخر به خودتون لطمه میزنه که زده تا این نوع نگاه و عقیده ی شما و رعد هست برای همیشه خداحافظ

آقای سعدالله خانی…
من یک انتقاد بسیار شدید به شما دوستان نابینا دارم…چرا نمیشه باشماها حرف زد؟ چرا نمیشه باهاتون شوخی کرد؟ چرا نمیشه سر به سرتون گذاشت؟ چرا نمیشه باهاتون دردو دل کرد؟ چرا نمیشه حتی پیشتون گریه کرد؟ چرا نمیشه گلایه کرد؟ چرا نمیشه؟!!! چرا اینهمه زود همه چی بهتون برمیخوره؟چرا آدما وادار به عذر خواهی میکنید؟ شما اولین نفر نیستی…تو فضای حقیقی هم بارها و بارها منو وادار به عذر خواهی کردین…من با آدما و دوستای دیگه این مشکل رو ندارم…ولی وقتی با شماها هم قدم میشم باید برای همه حرفام دم به دقیقه عذر خواهی کنم!!! نگران نباشید من سایت شما را با قدوم نحسم آلوده نمیکنم…اصلاً چرا یه حرفی را که من و رعد تو قهوه خونه زدیما پیش میکشید و چماقش میکنید توی سرم؟!!! آره من اونقدر به خودم اعتماد داشتم و دارم که خیلی راحت اگر از مردی خوشم بیاد بهش پیشنهاد ازدواج میدم…قبلاً این کارو کردم…پاش بیفته بازم میکنم… میزنید آدمو له و لورده میکنید…اصلنم به این فکر نمیکنید که طرف دختره، دلش نازکه خبر مرگش…بذار لااقل با زبونی باش حرف بزنم که اشکش در نیاد…
چطور تونستید با من اینطوری حرف بزنید؟ چطور دلتون اومد؟من کجا به شما بی احترامی کردم؟ من کجا حرفی زدم که شمارو رنجونده باشم؟!!!…من اونقدر شمارو دوس داشتم و دارم که عمو صداتون میکنم…آخه عمو…چرا با دخترت اینطوری تا میکنی؟!!!
دیگه تک تک جواب نمیدم…روزگارتون خوش…

تقدیم به مرد اردیبهشتی .
چی میشنوم از دست رععععد نادون دل گیری ؟اگه زبون رععععد رکو بد زبونو از حلقومش در بیارم خوبه ؟خخخ واقعیتش داداش من همه میدونن که رععععد بزرگ و رهای رهگذری شخصیتی طنز درین محله دارن .
گاهی با حرفامون موجبات خنده ی اهالی محله رو سبب میشیم . ولی اصلا قصد توهین و تحقیر کسیو نداریم .
من از شما معذرت میخوام . شکلک ی دسته گل خوشبو و زیبا تقدیم به شما و تمامی اهالی محله .
رهگذر بزن بریم به سرعت برقو باااااد .

خواهش می کنم… مهم نیست… امید که همواره دلتون خوش و لبتون خندون باشه… خواهش می کنم… مهم نیست… امید که همواره دلتون خوش و لبتون خندون باشه…

درود بر عمو علی من شدیدا رفتار شما را محکوم می کنم رهگذر حق داره نظرش را بگه ما هم حق داریم اظهار نظر کنیم نه این که بهش توهین کنیم منم با نظرش موافق نبودم ولی حرمتش را هم نشکستم فکر می کنم کار شما درباره قضیه خواستگاری جوان مردانه نبود و نباید این قضیه را این جا مطرح می کردید تازه شما ادعای مذهبی بودن دارید عمو چشمه لنا و مرد اردیبهشت و عمو حسین هم مخالف بودن ولی همه به صورتی متین نظر دادن فراموش نکنید رهگذر حق زیادی به گردن ما داره ضمنا این که ایشون از کسی خواستگاری کردن از نظر من هیچ اشکالی نداره ایشون اختیار زندگی خود شون را دارن اه از این سایت این کوته فکری بعید بود

از نظر من، برخورد عمو علی دقیقا همون نشونه ای هست که هر کسی برای اثبات تک بعدی بودن مرد ها میتونه بهش استناد کنه.
رهگذر، ی چیزی هم به شما بگم، شما حق نداری برای کاری که نکردی، برای گناهی که مرتکب نشدی، برای اختلاف دیدگاه یکی با خودت، خودتو مجبور به عذرخواهی بدونی یا ی جامعه رو ترک بگی. یعنی اگه این کارو کنی، همونی میشی که نمیخوای باشی. همون خانمی که تا یکی باهاش تند صحبت کرد، سریع از کوره در رفت و بیخیال ادامه ی دفاع از حقش شد.
من اینا رو نه از سر دلسوزی و نه از سر دلجویی نگفتم. اینها واقعیت هایی هستند که باید حواست بهش باشه.
ما ی نقطه ی مشترک داریم. شما رو از جنبه ی زن بودنت ضعیف میدونند و منو از جنبه ی کور بودنم ضعیف میدونند.
حالا اگه یکی ی چیز تندی به من گفت، یا من می کشم کنار و داغون میشم و توی خودم میریزم، یا حتی اگه دفاع هم نکنم، تسلیم هم نمیشم.
لذت ببر از زندگی و من از جانب خودت بی اجازه ی خودت عذرخواهیت رو پس میگیرم. تو از هیچ کس عذرخواهی نکردی! تمام.

سلام آقای عزیز چیزی رو که من اینجا نوشتم علم غیب نداشتم ایشون توی یکی از پستها خودشون اینو نوشتند اگر خواستید بگید تا آدرس بدم دیگه اینکه هر کسی حق داره هر نظری داشته باشه ولی حق نداره فکر کنه همه همون عقیده رو دارند در ضمن اونجایی که گفتید من خودم رو مترح میکنم نخواستم جوابتون رو بدم نه این که جوابی نداشتم اگر هم اینجا جواب دادم برای این بود که من هرگز خودم و هم جنسانم رو و حتی خانمها رو تکبعدی نمیدونم و از یک پنجره به دنیا و زندگی و آفرینش نگاه نمیکنم شاید شما اگر اینجوری قضاوت بشین بهتون بر نخوره و شاید هم همین طور باشید ولی بعد از بارها تذکر دادن به رهگذر و باز هم دیدن این دیدگاه ها از ایشون و رعد من به خودم حق میدم که این طور برآشفته بشم هیچ کجا ندیدم اینها بگن بعضی از مردها همیشه گفتند مردها تکبعدی هستند و همیشه هرچی خوبی بود رو برای خانمها دیدند مطمین باشید خیلی از خانمها هم با اینها هم عقیده نیستند اصلا بهتر بود این پست شون رو هم مختص خانمها میذاشتند تا من هم وارد و ناراحت نمیشدم و خود خانمها جوابشون رو میدادند برای من هم محکومیت از نظر شما اصلا مهم نیست چون خود صاحب پست و رعد میدونند من از کجا و در باره ی چی حرف زدم و میدونند که بارها بهشون گفتم که این طرز فکر غلط هست و نباید همه ی مردها رو یه جور قضاوت کرد

رهااااایی دخمل شیرین زبونم کجایی ؟
راستی جناب علیخانی کی گفته که خواستگاری زنا کار درستی نیست ؟
مگه حضرت خدیجه (س)از پیامبر ص خواستگاری نکرد . تازه پیامبر یک جوان بیست ساله بود و حضرت خدیجه یک خانوم ۴۰ ساله . اون زمان چهل برای خودش سنی بوده . خخخ
شاید یک عده حضرت خدیجه رو قضاوت کرده باشن و در زمان خودش کلی زخم زبون شنیده باشه .
بگذریم .
رهاااااایی کجایی ؟اصلا من خدارو شکر میکنم که یک مریخی آفریده نشدم . هاهاها . هههههه .

رهااااایی خودت میدونی که بهانه ی من برای موندن تو بودی . یادته که با لحن محسورت منو مجاب کردی که باشم .
رهاااایی همون جور باش که دلت میگه.
رهاا من همین حوالی به عشق قدوم متبرکت پرسه میزنم . خودت میدونی که فردا آزمون مهمی دارم . اونم شفاهی ههها

عزیزم من که میدونم توی وجودت چه غمی چنگ میزد که بهانه ی انتشار این پست شد!
خوب میدونم که قلب مهربونت همیشه داره رنجهارو به تنهایی به دوش میکشه .
آهای رهای ور بپری تا ۳ میشمارم زود تند سریع در محله جارو به دست حاضر میشی و الا با عصای فولادین و تیغ تیغیم میزنم به قول خودت شلو پلت میکنم . اعععههههه.
دخترم دخترای قدیم . میزدی تو سرشون ،جیکشون در نمیومد !وا اااااا لااااه.
به خدا اگه زودتر نیای ی جور سر کارت میذارم اسااااااسی ،اونم از نوع رععععدواری خخخ بعد میام پست سنجاقیش میکنم تو محله هاهااها.
بعد میشی سوژه ی خنده ی نبینها خخخ پس سریع دو تا فنجوون نسکافه بریز برای دوتامون بیار . آهنگی که خودمو خودت دوست داریم بذار . که دلم بد جور هوای با تو بودنو داره . آ قربون دستو پنجول پلنگیت برم خخخ

اینجام رعد…جایی نرفتم که بخوام برگردم خره…
پشت سرتم…خخخخ.
رعد من اگه تو را نداشتم که میمُردم….با تو که حرف زدم خوب شدم…الان میتونم نفس بکشم…
دم…بازدم…
دم…بازدم…
واقعاً غمی روی دلم سنگینی میکرد که برداشتم اینا رو نوشتم…وگرنه مرض ندارم که…
غمم غمای قدیم…یه نعره میکشیدی میرف تو سوراخ موش…غمای حالا هر چی جیغ میزنی…داد میزنی…پست میزنی…حرف میزنی…از جاش تکون نمیخوره که نمیخوره لا مسب…تازه بیشتر میاد سر دل آدم خراب میشه…
خادمی…ممنون که معذرت خواهیمو پس گرفتی…این معذرت خواهیها میزنه آدمو له و لورده میکنه…
بچه ها…من با شماها فرقی ندارم که…دارم؟!!! خب یه بارم اومدم حرفای دلمو گذاشتم اینجا…همونطورکه شماها میاید و حرفای دلتونا میذارید اینجا…نباید میذاشتم؟!!! حرفای من فقط یه کم شاید متفاوت بود…همین…خب آدما با هم فرق دارن…من یه جورم…رعد یه جوره…لنا یه جوره…عمو حسین یه جوره…محب یه جوره… من همه تونا خیلی دوس دارم…دوس داشتم شماهام دوسم داشته باشید… ای کاش…
دیگه راجع به پست حرفی نمیزنیم…
رعد…دلم برات تنگ شده بود خره…

عمو علی من اون قضیه را نمی دونستم چون هیچ وقت وارد قهوه خونه نمی شدم و بازم میگم شما نباید از این جریان استفاده ابزاری می کردید تازه من دقیقا نمی دونم که خواستگاری حضرت خدیجه از حضرت محمد درست بوده یا نه؟ که اگر درست بوده باشه شما از طرف مذهب هم محکوم میشید که البته شاید اونم واسه شما مهم نباشه

درود! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها، گریه نکن زار زار میبرمت بازار میفروشمت چهار هزار… چهار هزار قدیمی خاک بر سر رحیمی… یادش بخیر وقتی کوچولو موچولو بودیم و یکی گریه میکرد این شعر را برایش میخواندند… آهای سوسول جون تو دیگه قابلامه بزرگ شدی و اصلا بهت نمیاد گریه کنی… تو چرا اینقدر لجباز تشریف داری… تو یک زن نیستی بلکه یک دخمر پاک و نجیب هستی که اگر حرف گوش کنی و صبور باشی و جواب بعضی از نخود های هر آش را ندهی و روی حرف هایی که میزنی پایبند باشی و بی دلیل زبان مبارک و تیز و برنده ات را به عذر خواهی باز نکنی در امورات زندگی موفق تر خواهی بود، دخمر جون سعی کن خودت باشی و روی حرفی که میزنی ایستادگی کنی و اجازه ندهی کسی با روح و روانت بازی کند، درخت مکر زن هزاران ریشه دارد… که عالم ازین اندیشه دارد… چرا جنس نر آفریده شد و پس از آن چرا جنس ماده آفریده شد؟…چرا یک خروس پنج مرغ را سرپرستی میکند؟… چرا یک گوسفند از جنس نر پانزده گوسفند از جنس ماده را سرپرستی میکند؟… یک واقعیت هایی در دنیا وجود دارد که در ایران تعصب و غیرت کاذب از آن پیشگیری میکند… البته حسادت زنانه از تعصب پیشرفته تر است و نمیگذارد مرد ایرانی به خواسته های ننگینش برسد… حالا هرکی فهمید که من چی گفتم و منظورم از این همه وراجی چی بود بیاید تا با هم به گفتگو بپردازیم، برای هر یک از جملات من خود را مشغول کنید!

بازم سلام سرکار رهگذر من اون حرفها رو به عنوان یه مرد زدم نه برای ناراحتی ی خودم نیازی به عذر خواهی از من نیست شما باید اگر هم عذر میخوای از خودت باشه این سنتهایی که میگید دستو پاگیر خانمها شده البته نه همه ی خانمها ببینید چند درسد از خانمها باهاش موافق هستند در ضمن من نگفتم اگر کسی از خانمها از آقایی خوشش اومد نباید ابراز کنه قبلا هم بهتون گفتم که باید طرفط رو خوب بشناسی و بسنجی و بعد پیشنهاد کنی و رعد حضرت خدیجه هم از پیغمبر بیستو پنج ساله خواستگاری کردند و هم مهریه ای رو که براشون تعیین شده بود رو خودشون پرداخت کردند ضمنا ایشون مسیحی بودند و هنوز دین اسلام برای مردم نیامده بود در مسیحیت این رو اشکال نمیدونند که یه زن از مردی درخواست ازدواج بکنه من در دین خودمون هم این اشکال رو نمیبینم ولی ما اینجا زندگی میکنیم با آداب و رسوم خودمون شما باید به نگاه جامعه دقت کنید به آقا مجتبی هم بگم این حرفی که زدی یعنی خودت تکبعدی بودنت رو قبول داشتی و داری به رهگذر و رعد هم میگم نیازی نیست شما از این محله برید این من بودم که قبل از جا بجایی ی محله از این محله خداحافظی کردم ولی حدود دوساعت شاید هم بیشتر شهروز باهام صحبت کرد برای همینه که من هنوز اینجام و آقا مجتبی این هم یه دلیل دیگه برای نبودنم توی این محل من دوست دارم با آدمهای چند بعدی همراه باشم تا کاملتر بشم تکبعدیها خسته کننده تکراری و یک نواخت هستند هنوز هم میتونم برگردم به تصمیم قبل از جابجایی ی محله به شهروز هم گفتم من اشتباهی میون شماها برخوردم پس برای من و شماها بهتره که من نباشم

ببین عمویی، تو در مقام بزرگ و عموی محله نمیتونی تا تقی به توقی میخوره هی بگی میرم میرم. اگه تو اینطوری کنی کوچیکتر ها هم ازت الگو میگیرند قربون چشمای نمیدونم چه رنگیت بشم آخه چرا اینقدر شما زودرنجی! گفتم برخوردت نشون اون قضیه هستش نگفتم خودت نشونه هستی که! سخت نگیر و باش تا باشیم. اینجا باش تا بحث کنیم باهم، تا یاد بگیریم از هم، تا چهارتا پشتی و پتو بکوبیم توی سر و کله ی هم دیگه ی کم با هم سرگرم بشیم و بازم یاد بگیریم. بیخیال. سازت همیشه کوک باشه، همیشه! حتی در فالش‌ترین نت های روزگار، تو سازتو کوک نگهدار.

درود! راستی هروقت دلت گرفت هماهنگی کن تا ببریمت به روستایی که در اردو رفتیم و هر قدم که از شهر دورتر میشدیم ترسوتر میشدی و وقتی به کنار چشمه عشق آباد یعنی دره شور رفتیم بیشتر نگران شدی و برگشتن به خانه ات را غیر ممکن دیدی و از نگرانی داشتی ۳ کده میزدی باید دوباره به آنجا بروی و از ته دل فریاد بزنی تا کسی صدایت را نشنود، راستی چندتا از این نابینایان از جمله عمو علی و عمو حسین را هم به کنار آن چشمه ببریم و همانجا رها کنیم و فرار کنیم تا دیگر نتوانند نجات پیدا کنند!

علیخانی اصلا خوب نیست که همش حرف رفتنو میزنی .
رفتن بهانه میخواد و موندن دل .
واقعا من نمیدونم که چرا الان اینجوری میگید . ؟آقای علیخانی خودتون میدونید که منو رهگذر اونقدر با شما راحت بودیم که درین دنیای مجازی کلی باهاتون شوخی کردیم و گفتیمو خندیدیم .
یعنی شما حرمت اون همه درد و دل و خنده که ارزشش از همه چی بیشتره رو زیر پا میذارید و میرید ؟
علیخانی برای ی بار هم که شده خودتو جای ی خانوم بذار . اگه برات بگم توی این جامعه چقدر مجبور شدم از حقم بگذرم که با ی مرد رو در رو نشم اینجوری نمیگی .
من یک خانوم محجب با یک قیافه ی معمولی هستم ولی هر جا رفتیم چه در بانک چه در بیمارستان چه در اداره و چه در بازار و چه در تاکسی حرف هایی شنیدیم که اصلا برامون جالب نبوده .
توی بانک کارمندش منو صدا کرد و کارمو راه انداخت آخرش شماره تلفن به من میده . خاک بر سرش .
توی اداره حقوقمونو درست نمیدن . حسابداری میگه بیا بریم صحبت کنیم ببینیم مشکل چیه ؟
خب من به عنوان زن چی بگم . ی خانومی بهم گفت چهلو پنجو که رد کنی دیگه راحتی .
واااااای علیخانی رهگذر دل مهربونش سبب انتشار این پست شد . دلی که بخاطرش کلی عذاب کشیده .
من مطمئنم که دلیل انتشار این پست چه بوده .
علیخانی فکر نکن که فقط من دچار این مشکلاتم . نه .
همه ی زنها آرامش ندارن . ولی من این مشکلاتو به همسر و برادر و پدرم نمیگم .
هیچ زنی به همسرش نمیگه که از طرف مردان چه شنیده . هییییچچچ زنی .
ولی من و رهگذر شما و بقیه دوستانو محرم و همدل و پاک و مرد واقعی تصور میکنیم که باهاتون شوخی میکنیم .
یعنی اگه من فردا جلوی استاد و بقیه کنفرانسو خراب کنم اول رها کشته میشه و بعد بقیتوون قربونی میشید . خود دانید خخخخ

درود! به به یه سوسول دیگه قابلامه در محله پیدا کردیم، عمه علی مثل اینکه دلت میخواهد دوباره ببرمت به اون حیات خلوت و یه جورایی اونجا زندانیت کنم که نتونی سوسولبازی در بیاری، باباجون یه چیز اونا گفتند: یه چیز تو گفتی یه گوه من خوردم تموم شد دیگه بشقاب قابلامه، البته من گوه زنبور عسل خوردم، اصلا چرا زن بور؟ دختر صورتی، پیرهن صورتی دل منو بردی… کشتی تو منو غممو نخوردی… دیریم دیریم دارام دارام: بیا یه آهنگ شاد برات پخش کنم تا غمهاتو فراموش کنی، راستی چرا فرا موش؟ فرا سوسک…! راستی عمو علی تولدت مبارک… من دیر رسیدم و صفحه رفته بود عقب حالا اینجا میگم: تولد-تولد-تولدت مبارک!

خدارو شکر به اندازه ی ستاره های آسمون هم مرد خوب دیدیم .
مردهایی که واقعا انسانند و حداقل من یکی اگه اونارو نمیدیدم خودم توی غذای همه ی مریخیا صد مشت سیانور میریختم و همشونو قلع قمع میکردم.

سلام رعد من میفهمم شما چی میگید اگر یادتون باشه قبلا هم بهتون گفتم این مردهایی که میگید بیمار هستند بعد ببخشید اگر شوهر شما پناه شما نباشه پس به چه دردی میخوره شاید میترسید اینارو بهش بگید و دیگه نذاره کار کنید الان من یه نابینا هستم خانمم هم معلولیت از ناحیه ی پای چپ داره اما یه مرد نمیتونه بهش چپ نگاه کنه مثلا جناب عالی توی بانک این رفتار رو دیدید چه کار کردید لابد توی دلتون چندتا فحش نثار یارو کردید و سرتون رو انداختید پایین و اومدید بیرون در حالی که اگر همسر من یا خواهر من یا همسر یکی از برادران یا دوستان من بود میرفت پیش مدیر بانک و شماره رو نشون میداد و میگفت این آقا این کار رو کرده و اگر رسیدگی نکنید میرم پیش مقام بالاتر از شما این رو میگم چون پیش اومده اینو هم بگم کسی که بی سر و زبونه حقشه هر بلایی سرش بیاد تازه فردا هم باید برای دفاع نکردن از حقش به خدا هم جواب پس بده درضمن شوخی یه چیزه و مردها رو تکبعدی دیدن و معرفی کردن یه چیز دیگه شما یه لحظه خودت رو جای مردها گذاشتی بعدشم هم در قدیم و هم همین حالا زنهایی بودند و هستند که مثل یه مرد شاید هم قوی تر از حق خودشون دفاع کردند و میکنند بنظر من کسی که وایمیسه و میبینه که بهش ظلم میشه و از حقش دفاع نمیکنه اون یه تکبعدی ی به تمام معناست و اگر زنی دید که حقش داره پایمال میشه و دادش در اومد و از حقش دفاع کرد اون به معنای واقعی مرده شما یه بار درست و حسابی از حقت دفاع کن نفر بعدی که بخواد حقتون رو بخوره حساب کارش رو میکنه اگر شما میترسی که جور دیگه ای قضاوت بشی برای همین از حق مسلم خودت دفاع نمیکنی این تقصیر مردها نیست بعدشم این که گفتم حقیقت بود من برای این محل و اهلش وصله ی ناجور هستم و از اول اومدنم به این محل اشتباه محض بود رهگذر شاید دوست داره برخلاف جریان آب شنا کنه خوب به خودش مربوطه

سلام مجدد.
بعد از خوندن کامنت های این پست فهمیدم هنوز خیلی مونده تا به آزادی عقیده و بیان و البته آزادی پس از بیان برسیم.
من گفتن و بازنشر مسائل خصوصی مسائل دیگران رو کاری که آقای سعد الله خانی کردند به شدت محکوم می کنم.
چرا این همه عصبانیت؟
آقای سعد الله خانی شما می تونستید با ادبیات درست و منطقی نظرتون رو کاری که خیلی ها کردند این جا مطرح کنید در ضمن فروغ فرخزاد زن بود ایرانی هم بود اما لطفاً برید ببینید چی کارش کردند؟ چه بلایی سرش آوردند؟ چه رفتاری باهاش کردند که یه مدت رفت ایتالیا؟ و هزار جور مسأله و مشکل دیگه؟
با چه دلیل و برهانی شما میگید که خانم رهگذر خودشون رو چنین و چنان شناسوندند؟
لا اقل من که این طوری که شما گفتید ایشون رو نشناختم!
بعدش هم شما چه طور از طرف بانوان نظر میدید که بعد از نوشتن نظرات این چنینی خانم رهگذر از طرف خیلی هاشون پس زده خواهد شد؟
اگه این ها معنای تک‌بعدی بودن برخی مردان به عقیده من بیشترشون شاید در خیلی جاها خودم نیستند پس تک بعدی یعنی چی؟
ما داریم با هم حرف می زنیم مبارزه نمی کنیم که این قدر مسلح جلو میایید؟
در ثانی عقیده هر کس تا زمانی که به دیگران آسیبی نزنه کاملاً محترمه یک حرفی زده شد و رفت دیگه چرا این قدر جبهه گیری اون هم از نوع شدیدش؟
از من نرنجید که شک نکنید و قطعاً خودتون اذعان دارید من با شخص شما هیچ کینه و دشمنی ندارم و فقط با نظر شما مخالفم همین.
موفق باشید همگی.

سلام حسین آگاهی عزیزم اگر از خودشون بپرسید بهتون میگن که این بار اولی و پست اولی نیست که توش گفتند مردها تک بعدی هستند و هر بار هم من با دلیل و برهان بهشون گفتم که اینطور نیست و اگر شما با یکی یا چندتا مرد برخورد داشتید و بنظرتون تکبعدی اومدن این دلیل نمیشه که همه ی مردها رو با یه چوب برونید اونها هم ظاهرا قبول کردند ولی بازم و بازم این نظر رو دارند و بر اون پافشاری میکنند باشه اینطور فکر کنند درضمن من چندتا از کتابهای شعر ایشون یعنی فروغ رو دارم و زندگی نامه ی ایشون رو خوندم از شما سؤال میکنم آیا ایشون تسلیم شدند و نشستند یهجا و شیونو زاری کردند که سنتها فلان هستند و مردها به مان یا نه مبارزه کردند و زن بودنشون مانع مبارزه شون نشد

خب خانم رهگذر و خانم رعد چنین باوری داشته باشند حتی اگر اشتباه چرا شما سعی دارید حتماً قانعشون کنید؟
حتی اگر چنین نظری داشته باشند چه درست و چه غلط شما فقط می تونید نظر مخالف یا موافقتون رو ارائه کنید ولی مسؤول قانع کردنشون نیستید؟
یعنی راستش مسؤول فکر اون ها نیستید؟
چرا شما اصرار دارید کم نیارید و حتماً طرف مقابلتون در بحث با شما اعلام کنه که شکست خورده شما حرف و نظری که فکر می کنید درسته رو بگید و دیگه تأثیرش با شما نیست.
بعد هم یک مسأله دیگه چرا شما هی دم از مبارزه و از پا ننشستن زن ها یا در کل انسان ها می زنید؟
من قبول دارم که باید برای دست یافتن به اهداف تلاش کرد ولی مبارزه نابرابر و حرف زور و این که اول ما قرار باشه حقی که مسلمه حق ماست رو اثبات کنیم بعد تازه مبارزه دوممون یعنی گام های رسیدن بهش شروع بشن؟
اصلاً مگه زندگی انسان ها جنگله که همه برای حقشون باید مبارزه کنند؟

آی عدسی من چه چوب تری به تو فروختم که میخوای تو صحرا و بیابون ولم کنیییییی. تو درست بشو نیستیییییی. بچه های خوب دخترا و پسرای نازنین و گلم داداشای مهربونم اعتدال اعتدال اعتدال. پس خواهش میکنم دیگه بحث رو تمومش کنید و کلا فراموش کنید که چی شده و چی گذشته. بابا حموم زنانه نیست که اینقدر شلوغش میکونیداااااا. سرم ررررفت. خخخخخ. دوستتون دارم همهتون رو هم رعد و رهگذر عزیز رو و هم داداش علی و دیگران رو. پس دیگه هوهوهوهوهو ها ها ها ها ها ها جیییییغ دااااااد از نوع اتوبوس نجفبادیش.

منم آش رشته شکلک هتل عباسی هم نباشه باز قبوله شکلک من ووگوشیم هم هواتو داریم قمت نباشه بیا با خودم بگو آنچه دل دریاییت رو لرزونده شکلک زیپ … قار قار قار

نگو بانو…نگو…میکشتمونا…بخدا نصفمون میکنه…خخخخخخخ…. قار قارو خوب اومدی…خخخخخ…گوشیتا بچک…کارت دارم…

سلام.
رهگذر عزیز، تو رو خدا خواهر خوبم، وقتی میایی و چیزی رو می نویسی، اگه به حق بودنش، به واقعیت داشتنش اعتقاد داری، اگه باور توست، بیا بنویس.
به خاطر بیان یک واقعیت تلخ هیچ وقت شرمنده و عذرخواه نشو.
همین بوده، در طول تاریخ همین بوده، بازوی قویتر، صدای بلند تر، همیشه ما زن ها رو ترسونده و عقب رونده که حالا بعضی آقایون چشماشونو ناجوانمردانه روی واقعیت ها میبندن و چهارتا زن دور و بر خودشون رو کل زن ها میبینن و تو و رعد رو زن های مشکل دار و اقلیت.
و رهگذر خوبم، این کامنت ها یعنی هنوز هم که هنوزه رنج زن بودن، سنگین و سنگین روی شانه های من و توست و راه زیادی باقی.
اما رهگذر عزیزم، بر سر باور خود، استوار بمان. اگر در این باور ها تو تنها بودی، این همه نشانه های تغییر و بیداری و تحول خواهی و شکستن سنت های دست و پا گیر در شهر در خانه ها، زیر پرچم استبداد مرد ها بروز نمی کرد و آشکار نمی شد و شهر رو بر نمیداشت.
باش رهگذر که صبح نزدیک است.

محب جان همه سنتها بد نیستند…یکی از سنتهایی که من بشدت بهش پایبندم احترام به بزرگترمه…حتی اگه تو گوشمم بزنن سکوت میکنم…شاید فکرم اشتباه باشه…نمیدونم…باید بهش فکر کنم…
من اصلاً تو این پست راجع به آقایون حرفی نزدم…راجع به خودم حرف زدم…نمیدونم چرا یه هویی اینطوری شد!!! واقعاً نمیدونم…گیج شدم…
محب… در جواب به کامنتت، ای کاش میتونستم راحت حرف بزنم…ای کاش…پنجاه بار نوشتم و پاک کردم تا این جملات پاکیزه رو از تو حرفام بیرون کشیدم…روزگار غریبی است…
من در دنیای واقعی بشدت مبارزه میکنم محب…بشدت…نه فقط در حرف…بلکه در عمل…عمو لطف کردند و یک نمونه ش رو ذکر کردند…ولی اینجا نمیشه…باور کن نمیشه…اینجا پافشاری کردن روی نظرم ممکنه برای محله خوب نباشه…برای مدیرا خوب نباشه…برای دخترا خوب نباشه…اینجا هدف اتحاد بین بچه هاست…اون در اولویته…نه حرفهای من…
دوستی و مودت بین بچه ها ارجح تر از نظر منه…پس قبول کن که نباید اینجا حرف میزدم و پافشاری میکردم…

رهگذر خوبم، من به چیز هایی که واسه تو ارزش هستن، مثل حفظ اتحاد، حفظ دوستی و مودت بین بچه ها و … احترام میذارم.
نخواستم سرزنش کنم، نخواستم مؤاخذه کنم. فقط وقتی دیدم آقایون دارن تند میرن و تو هم حالا به هر دلیلی کوتاه میایی، یه کم ناراحت شدم. اگه خودمم بودم نمی جنگیدم با کسی اما از موضع خودم هم با منطق دفاع می کردم.
چیز هایی که تو نوشته بودی، هیچ کدوم درد های شخصی خودت نبود، باور تو یک نفر نبود، حرف خیلی از زن ها بود که از قلم تو متولد شده بود و این بود که انتظار حراست از این درد جمعی، ناخودآگاه، بر گردن تو افتاد.
یکی از ارزش های مهم زندگی من هم همین حفظ احترام بزرگ تر ها بوده ولی رهگذر، با تأکید بر پایبندی به این سنت، میخوام ازت بپرسم سنت های یک جامعه، خواه درست، خواه غلط، به نظر تو به وسیله چه کسانی به نسل بعد منتقل میشه؟
دوست عزیزم، پرچم سنت ها، توی دست های بزرگ تر ها است. رهاورد بزرگ تر ها برای ما، همین سنت ها هستند. بزرگتری که کوله بارش از سنت های گذشتگان خالی باشه، یک روزی، خودش، سنت شکنی کرده و تاوان سنت شکنی هاش رو هم داده.
پس تو و منی که به سنت احترام به بزرگ تر ها به شدت پایبندیم، باید راهی، میانبری، بی راهه ای چیزی در این میان بیابیم و به آن بزنیم که نه حرمت بزرگتری را شکسته باشیم و نه اجازه داده باشیم که بار سنگین سنت ها رو روی اندیشه های ما، توی کوله بارمون بذارن و باور های ما رو له کنن.
با تشکر از تو زن شجاع که نادیده عشقی عجیب و احترامی بی مانند نسبت بهت در قلبم احساس می کنم.

انشالله همدیگه رم میبینیم محب جان…قربون دل با محبتت برم که حالمو خوب کردی با حرفات…بهم انرژی دادی باور کن…از عصری انرژی منرژی برام نمونده بود…رعد که بهم زنگ زد در حال احتضار بودم…خخخخ… همینکه ببینم یه نفر هست که درکم میکنه خودش کلی حال خوب به آدم میده…
من متأسفانه بسیار شکننده ام…خیلی زود میشکنم…این واقعاً نقطه ضعفه میدونم… در دنیای حقیقی با مخاطبم بهتر میتونم ارتباط بگیرم چون لحن حرف زدنم اونقدر صمیمیه که هرگز پیش نیومده کسی باهام تند حرف بزنه…هرگز…ولی اینجا در قالب کلمات گم میشم و درک نمیشم…عجیبه این فضای مجازی…بهت اطمینان میدم اگر در دنیای حقیقی به بحث نشسته بودیم عمو علی هرگز از دستم عصبانی نمیشد…هرگز…
خوش باشی محب با محبتم…

درود. با عرز تأسف و شرمندگی تمام,من یه چند نکته رو بگمو برم. امیدوارم, کسی از من نرنجه.
۱. مگه وقتی ما دل نوشته ای رو میذاریم اینجا, بیناهای محله بهمون گیر میدن. اگه نمیتونیم گره ای رو وا کنیم, خودمون گره نشیم. ایشون با ما دردو دل کردند. فقط همین. فقط به جرم دردو دل. خانم رهگذر, من شرمندتونم. خود ما چه قد در مورد بیعدالتیهایی که در حق نابینا میشه دل نوشته گذاشتیم. نمیدونم چرا بعضی از دوستان هل میدن. یه کمی آرومتر. نوبت شما هم میشه.
۲. کسایی که میگید زن باید همه جا از حقش دفاع کنه, مگه آبرو کشکه. من بسیاری از خانواده هایی رو میشناسم, که به ناموسشون تجاوز شده. ولی برای حفظ آبروشون دم نزدند. شاید آب ریخته شده رو بشه جمع کرد. ولی آبرو رو نه. اینجا غرب نیست.
۳. بحث مذهبی هم نمیخوام بکنم, که عیراد بگیرم که نگاه مذهب به زن چه شکلیه. یه چیزایی هست که اینجا جاشون نیست. هی که قوانین محله اجازه نمیده, وگه نه میگفتم آن چه که باید گفت.
۴. فاش کردن راز دیگران, فاش راز حساب میشه. حتی اگه همه بدونند. توجیه دونستن همه فقط یه توجیهه. با این که میدونم, قراره بعدش چی بشه.
۵. اینکه حتماً نظر ما باید در کسی اثر داشته باشه, نمونه ی بارز تک بعدی هست. یعنی, غیر مستقیم میگیم: هر که با ما نیست, پس علیه ماست. زندگی, بدون درک تفاوتها, هیچ معنا و مفهومی نداره.
۶. تک بعدی بودن مردها, ظلم در حق بانوان. شاید من یا این یا اون تک بعدی نباشیم. ولی, واقعیت جامعه ی جهان سومی همینه. شاید ما بانوان موفقی رو بشناسیم. ولی, ظلم در حق بانوان بیداد میکنه. واقعیت تلخی که ما مردها اصلاً توجهی بهش آنگونه که باید نداریم.
۷. دقیقاً تشابه زیادی بین نابینا با یک زن هست. نابینا رو به دلیل عدم بینایی, و زنو به دلیل ضعیف بودن اذیت میکنند. یعنی غیر از اینه.
۸. خانم رهگذر. من روحیه ی شما رو ستایش میکنم. تا جایی که میتونید, از حقتون دفاع کنید. هر جا هم نشد, بسپارید به خود خدا. خدا دیر گیره. ولی سختگیره. فقط امیدوارم, نظر چند نفر نابینا رو به همه ی نابیناها نسبت ندید. به خدا من نمیدونم به کی بگم که من اینجوری نیستم.
۹. نظرات مجتبی و آقا حسین رو هم لایک میکنم. و فقط میتونم بگم: متأسفم.
در پایان این چند بیت شعر رو از ترانه های آقای محسن چاوشی, تقدیم میکنم به خانم رهگذر, و هر که دلتنگه.
گفته باشم هنوزم,
اگه دلت گرفتست,
بیا که کنج قلبم.
جا غصه ی دلت هست.
حالا که تقویم من,
زمستوناش زیاده.
تو کوچه های سردش,
همیشه برفو باده,
باید بیای ببینی.
بهار خنده هاتو.
بیا. بذار تموم شه.
روزای برفی با تو.
این قطعه شعر رو هم میتونید, از لینک زیر دانلود کنید.
https://gooshkon.ir/alikarimi/لکه میرجهل ادمى،اعراب۳.mp3
موفق باشید.

خب این شعره که لینکش رو گذاشتی خیلی جالب بود علی کریمی…مرسی…خیلی خوب بود… ممنون بابت حرفات…مرسی…انتظار نداشتم بیای تو پست من!!! آخه خیلی خاصی…باور کن آدم متفاوتی هستی… ممنون که اومدی و پیداس که وقت گذاشتی و کامنتارم خوندی… ممنون که اینهمه حرف زدی…همه حرفاتا از دم لایک میکنم…

سلام جالب بود

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام

لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد

من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند

نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد

یا امامی زمون…ببین کی اینجا وایساده داره شعر میخونه؟!!! آقای طاها…میگفتی گاوی گوسفندی جلو پات میکشتیم…آخه اینطوری که خیلی بده…من الان دارم خجالت میکشم که گاو ندارم برات!!!
همه شعرات، تو همه پستها رو همیشه میخونم و بهت بخاطر این روحیه لطیف تبریک میگم…حالا امشب آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شدی و اومدی تو پست قاراشمیش ما رو نمیدونم حکمتش چیه…
بذار یه کم فکر کنم!!! تو اتوبوس نجف آباد برای پریها داشتی آب میآوردی…دیدی منم یه لنگه پا وایسادم منتظر آب…یه لیوان آبم بمن دادی…دیدی میشناسمت…دیگه اینقدرام گیج و گول نیستم…خخخخ…..بابت اون یه لیوان آب ممنون…بابت این شعرتم ممنون…

سلام خانم رهگذر
خانم رعد میگه یکی گفته خانمها اگه ۴۵ سالگی رو رد کنن دیگه مزاحمت ندارن ننه من ۵۰ رو رد کرده چند ماه پیش رفته بود دادگاه پاسگاه از مامور پاسگاه واسش اسمس عشقولانه اومده بود
شکلک ننه من دختر خوبیه اونجا که فرم رو میدن که مشخصات کامل شاکی یا متهم رو بنویسن شمارش رو هم نوشته بود که یارو ماموره فکر کنم مامور گاز بوده تا مامور کلانتری
بی خیال خانم رهگذر شما سخت نگیر سختیش صد سال اول هست صد سال دوم خدا الهم الراحمینه
من همیشه به کامنت شما با رعد میخندم کارتون رو ادامه بدین خدا دلتون رو شاد کنه
عدسی یادت باشه تیکه انداختی حالا دیگه خاک بر سر رحیمی آره انشا الله سفر اصفهان بعدی قابلمه بازی میکنیم
حرف زیاده واسه گفتن ولی خوب فضا کمه واسه حرکت زدن
زن یه خوبی و یه بدی داره مرد هم یه خوبی و یه بدی داره
زن خوبیش اینه که زنه و بدیش اینه که مرد نیست
مرد خوبیش اینه که مرده ولی بدیش اینه که مرد نیست
بسلامتی مردی که توی دریای مردونگی غرق میشه ولی از پل نامردی رد نمیشه
همتون رو تا برنامه بعدی به خدای مهربون میسپارم قول بدین دختر و پسرای خوبی باشین
این بود انشای من

فرامرز من دیدگاهتو برگردوندم ولی هرکی حذف کرده حق داشته. خدا وکیلی خط قرمز دار ننویس. البته که مأموران پاسگاه هم از خودمون هستند و از جامعه ی خودمونند و اون ها هم انسانند و خوب ممکنه خطا کنند ولی از قدیم گفتند سری که درد نمیکنه، دستمال نمیبندند! شمام تو مثالات بیشتر دقت کن.

باشه توی چشمم یعنی روی چشمم
خدا وکیلی شما هم به مامورین کامنت دونی بگین بخاطر ده درصد نود درصد دیگه هم شوت نکنن بره . یعنی فقط همون قسمت مثال که اگه مشکل داره رو شوت میکردن نه کل کامنت رو بعدش هم اگه در کل مشکلی باشه اطلاع بده . مثلا دیدگاه شما ویرایش شد که آدم جاده خاکی نزنه
خداوند ویرایش و آرایش رو واسه این لحظه ها آفرید
اگه میبینی داستان دار میشه بزن کارمند بانک یا فروشگاه
بیچاره ننه ما

سلام مجدد.
حرفهای علی کریمی را لایک می کنم. البته نظر همگی دوستان برای من محترم است.
خانم رهگذر شما هم اصلا ناراحت نشوید. بالاخره به ما نابینایان نیز در خیلی از مواقع ظلم شده است و برایمان دردآور است.
من خودم به شخصه در این دنیا بسیار شاهد ناملایمات بوده ام. چون در این دنیا هم خوبی وجود دارد و هم بدی.
من که امیدوارم هم شما و هم سایر دوستان در این دنیا فقط خوبی ببینید. همچنین بنده خیلی خوشحال هم هستم که در این سایت علاوه بر نابینایان و کم بینایان ، شاهد حضور افراد بینایی چون رهگذر هم هستیم.
با احترام

سلامی مجدد
اینجا چه خبره هان؟
من تازه پست را بعد از کامنت اولم دیدم،
چرا ما ظرفیت نداریم، واقعا چرا،
اگر حرفی مخالف میل ما زده بشه همه ی گذشته ها را فراموش میکنیم
رهگذر عزیزم از حرف هات پشیمون نباش حتی اگر مخالف میل بعضی از ما باشه
دوستت داریم شدید
وقتی کامنت تو را دیدم که نوشته بودی من اینجا نمیمونم خیلی دلم گرفت،
نکنه بری هااا ببخشید که به حرفت گوش ندادم و اینجا کامنت دادم آخه نتونستم حرف هامو نزنم تازه خیلی کوتاه اومدم
ما همه دوستت داریم از تموم زحماتت تشکر میکنم عزیزم
با این نوشته ی زیبا خیلی تو فکر رفتم ممنون.
موفق باشی

خانوم کاظمیان…من که نگفتم از گوشکن میرم…من گفتم تو سایت مربوطه که عمو بهش اشاره فرمودند نمیرم…قرار بود چند تا صوت برای محرم اونجا بذارم که خب…دیگه منتفی شد…
شماها اگه منو بزنیدمم من از جام جُم نمیخورم…تازه جا خشک کردم… بابا من بهترین لحظاتم با شماها بوده…بهترین اردوی نابیناییم با شماها بوده…بهترین رفیقامین…تا شما اینجایی…تا رعد اینجاس…تا محب اینجاس…تا بانو و زهره و لنا و سمانه ها اینجان…منم اینجام…شماها که رفتین منم میرم…یه مینی بوس دختریما…راستی روز دختر هم مبارک…
دل و دماغ نداشتم دیشب بذارم پستش رو…بهر حال از همین جا به دخترا تبریک میگم…روزتون مبارک…

خشونت علیه زنان همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و بینى خونی نیست!!!!!!

خشونت اضطرابیست که در جان زن است که فکر میکند باید لاغرتر باشد، چاق تر باشد ،، زیباتر باشد، خوشحال تر باشد، سنگین تر باشد،  خانه دار تر باشد، عاقل تر باشد….
خشونت آن چیزیست که زن نیست و فکر میکند باید باشد!!!
خشونت آن نقابیست که زن به صورتش میزند تا خودش نباشد ..
            
               تا برای مرد کافی باشد….!!

.”تهمینه میلانی”????
    ????????????

جناب سروان خسروی نمیدونم کامنتت کجا رفت . چون با گوشی هستم سختمه که بگردم دنبالش .
ولی دو تا کامنتاتو خوندم که در صف نون سنگک بودن .
مرسی . هم از طرف خودم و هم از طرف رهاااای رهگذری ????

منم خوندمشون کامنتای فرامرز خسروی رو…خیلی خوب بودند…جالب بودند…منم همنوا با رعد بارونی ازت تشکر میکنم…خیلی آقایی

دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
خواهش میکنم خانم رهگذر آقایی از خودتونه
ولی این بار دومه که کامنتم شوت میشه قبلا اتفاق افتاده بود توی یه پست دیگه که من کپی داشتم کپی در برابر اصل گذاشتم ولی الان فتوکپی ندارم و نامردی هست که کامنتی که یه ساعت روش وقت بزاری فکر کنی ادیت کنی آخرش مثل آب زرشک خوردن شوت کنن از صف نون بربری بیرون
آقا یکی بگه مشکل از مخابراته یا از منشی مخابرات
دوستان مدیریت کامنتدونی کی کامنت من رو شوت کرد بیرون
خانم رهگذر و رعد خواهشا پیگیری کنید وگرنه زنگ میزنم مامور بازی بشه اینجا

مدیرای کامنت دونی از دوستای خودمونن آقای خسروی…چی میگن؟ هر چه از دوست رسد نیکوست؟!!! آره…همینه…
شمام بزرگی، سالاری، سروری…من خونده بودم کامنتتون رو قبل از انتشار…وقتی تو صف بود…بابتش تشکرات لازم رو هم عرضه داشتم خدمتتون…
بسلامتی مردی که تو دریای مردونگیش غرق میشه ولی به یه تخته پاره چنگ میندازه، میاد بیرون؟!!! چی بود؟ غریق نجات میارتش بیرون؟ قایق موتوری نجاتش میده؟نجاتش نمیده؟ کلاً غرق میشه؟ خب یکی بیاد بکشتش بیرون داره میمیره!!! خب یارو مُرد که!!! کجایید شماها؟!!!
من به این نتیجه رسیدم که بهتره تنها نریم دادگاه…بهتره از یه مأمور کمک بگیریم تا مأمورا مزاحممون نشن…بعدشم…وقتی یک اسمس عاشقانه برامون اومد اونا به مردای خونه نشون ندیم…بلکه جوابش را با یک اسمس عاشقانه تر بدیم تا بلکه تو این گیرو دار بزنه و مام سفید بخت شیم…
اینم بود انشای من…

مجتبی من امروز حالم خیلی خوبه خخخ
کامنتام بی ربطه . اگه دلت خواست حذفش کن . هاهاهاهابی ربببببطططط بی ربط .

روزی که ردپای به جا مانده، شبیه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده،
دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده.
هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد.

دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند: کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است،
ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت: دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی، انعام داشت، پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!

بچهها آفتاب آمد دلیل آفتاب. خبر زیر را بخوانید:
پدر ترجیح داد دخترش غرق شود ولی “نامحرم” نجاتش ندهد.
پدری اجازه نداد دختر بیست ساله‌اش را که در ساحل دوبی در حال غرق شدن بود، نجات دهند. او به پلیس گفته است که نمی‌‌خواسته دست “نامحرم” به بدن دخترش بخورد.

رسانه‌های امارات متحده عربی دوشنبه ( ۱۹ مرداد) خبر تکان‌دهنده‌ای را منتشر کردند: پدری غرق شدن دخترش را به نجات او توسط “نامحرم” ترجیح داد.
به گفته احمد برقیبه، معاون مدیر بخش جستجو و نجات دوبی، این پدر همسر و فرزندانش را برای پیک‌نیک به ساحل دریا برده بود. بچه‌ها در حال شنا بودند که ناگهان دختر جوان شروع به فریاد زدن می‌کند.
زمانی که دو نجات‌غریق برای کمک به او به سوی دریا می‌دوند، پدر که گویا بسیار هم قوی‌هیکل بوده، جلوی آن‌ها را می‌گیرد و مانع این کار می‌شود. او حتی با نجات‌غریق‌ها دست به یقه می‌شود، تا نگذارد برای نجات جان دخترش وارد ‌آب شوند.
به گفته احمد برقیبه، این پدر به نجات‌غریق‌ها گفته است: «ترجیح می‌دهد دخترش بمیرد تا این‌که مردان نامحرم به او دست بزنند و حیثیت‌اش را لکه‌دار کنند.» او اضافه کرد که اگر دخالت پدر نبود و نجات‌غریق‌‌ها اقدام می‌کردند، دختر زنده مانده‌ بود.
در حال حاضر پدر خانواده در بازداشت پلیس دوبی بسر می‌برد. اگرچه دوبی به یکی از مراکز تفریحی گردشگران از سراسر دنیا تبدیل شده است، اما هنوز امارات کشوری است که تفکرات اسلامی شدید بر آن غلبه دارد.

ای بابا عمو حسین…عجب زمونه ای یه ها…خوب خودش نجاتش میداد خیر ندیده!!!…
چقدر متأثر کننده…ببین اونا از مام بدبخت ترن…خب چی بگم من الان؟!!!

سلام الان از یه جشن میام توی با تو جشن تولد یه عزیز یه بزرگوار ولش کن این عزیزان و این جشنها اینجا جایی ندارند
اینجا جای والن تایمه چی از این جشن بزرگتر و مقدستر
اینجا میشه در شب مشخص پست مشخص زد دین و بزرگان دین رو به توهین و تمسخر گرفت اسمش رو هم گذاشت آزادی ی بیان و اگر کسی هم اعتراض کنه میشه دشمن آزادی ی بیان
اونایی که باید بدونن میدونن منی که توی این سایت اون موقع نبودم از کجا تمام اون پست رو خوندم
اینجا رهگذر میتونه درد دل کنه و رعد بیاد بگه مردها تکبعدین اونم نه یکبار بلکه بارها و بارها
اینجا اگر گفتی چرا میگید مردها تکبعدین متهم به بازوی قوی و صدای بلند میشی و خفه کننده ی صدای خانمها
آخه اینکه گفته میشه مردها تکبعدی هستند حقه و اگر خواستی در برابر این حق ناحق دفاع کنی متهم به تکبعدی بودن و حقکشی و خیلی چیزهای دیگه میشی
اینا بعضی از دلایلی هستند که مدتهاست منو وادار به رفتن از این سایت کردند
برای بعضی از دلایل من توجیهاتی آورده شده
شاید تونسته باشه توجیه کنندگانش رو قانع و راذی کنه ولی من و امثال من رو نمیتونه راذی کنه
قبل از جابجایی ی سایت توی جشن تولد سایت خداحافظی کردم ولی شهروز مدت زیادی توی اسکایپ با من صحبت کرد و گفت باش تا اگر شد یه کنفرانس بعد از برگشتش بذاریم البته این پیشنهاد من بود و ایشون هم از طرف خودش فقط قبول کرد که اگر باقی ی مدیران هم به توافق رسیدند این برنامه انجام بشه این هم برای صحبت کردن و گفتن مثایل و مشکلاتی که بنظرمون میرسه و برای حل اونها
ولی الان میگم من این پیشنهادمو پس گرفتم
از دیروز بعد از ظهر تا حالا دارم در این خصوص فکر میکنم و حالا واقعا به نتیجه رسیدم که نه من به درد این سایت میخورم و نه بودنم به درد کسی میخوره جز اینکه دیگران رو با بودنم آزار بدم و خودم هم آزار ببینم هیچ ثمری نداره
من هرگز توی زندگیم نقش سیبزمینی رو نه خواستم و نه میخوام که بازی کنم
اون روزی که تلفنچی ی بنیاد جنگ زدگان اهواز بودم وقتی به زن جنگ زده ای گفتند باید پول ناهارت رو بدی و اون پول نداشت من صدام در اومد و وادارشون کردم یا بدون پول بهش ناهار بدن یا ناهار منو بهش بدن
شاید اگر بعضیهایی که اومدن منو کوبیدن هم اون روز بودن بازم همین کار رو میکردن
اون وقتی که توی همون ارگان میخواستند همکار نابینای منو که خودم باعث استخدامش شدم رو برای مسلمان نبودن از کار اخراج کنند من نتونستم سیبزمینی باشم و دفاع نکنم من
جنگ رو دیدم و نتونستم بتمرگم و بیتفاوت باشم
اون وقتی که روستایی ی بیسواد درخواست سهتا سیمان برای تعمیر خونه ی خسارت دیده اش میداد و اون مدیر ملعون یه حواله ی سیتایی براش صادر میکرد و از بیسوادی ی اون بدبخت برای سودجویی ی نامشروع خودش استفاده میکرد و بیستو هفتا سیمان رو بالا میکشید من نتونستم ساکت بمونم فقط هم داد نزدم دزد رو هم تحویل دادم و از دزد خونه زدم بیرون
خیلی جاهای دیگه خیلی چیزها دیدم و تحمل نکردم
برام مهم نیست چطور قضاوت میشم
برام این مهمه که پیش مردمم
پیش کسایی که عزیزم بودند و الان بین من و اونا یه قیامت فاصله افتاده
پیش وجدانم
و پیش خدای خودم شرمنده نیستم و با افتخار و سربلندی از کارهایی که تا حالا کردم دفاع میکنم
برام مهم نیست که کسانی منو تکبعدی حساب کنند ما هر کدوم خودمون رو بهتر از هر کسی میشناسیم و خدایی که من بهش معتقدم بهتر از هرکسی ما رو میشناسه
پس من خودمو اینطور میشناسم که اگر ناحقی رو ببینم نمیتونم ساکت باشم
پس آقا مجتبی جایی که عقاید و نظرات من مسخره و کوبیده میشه هم جای من نیست
بنابر این من میرم جایی که خودم و عقایدم ارزش داشته باشند
فقط این دم رفتنی یه پیشنهاد برای تو و کاربران سایت دارم
اون هم اینه که اگر میخواین داستان هفته ی گذشته دیگه هیچ وقت برای سایت پیش نیاد
بهتره که یه حساب سپرده ی مدت دار مثل اونی که عدسی گفت باز کنی و اون رو هم توی محله بذارید و
همه ی کسانی که دوست دارند به سایت کمک کنند و خوب میدونیم که اکثرشون وضع مالی ی خوبی هم ندارند
هر ماه از نظر من ده هزار تومان نیمی به حساب محله و نیمی رو به حساب سپرده واریز کنند این مبلغ داشتنش کسی رو پادشاه نمیکنه و نداشتنش هم کسی رو فقیر نمیکنه
بنظرم اگر این کار رو بکنید همیشه محله پول برای هر کاری خواهد داشت و دیگه فشاری هم به کسی نمیاد
مطمینم خیلیها در دو هفته ی اخیر دوست داشتند به سایت کمک کنند ولی بدلیل گذروندن وسط ماه و نزدیک شدن به آخر ماه نذاشت که کمک کنند و همینطور خیلی از کسانی هم که کمک کردند به همون دلیل نتونستند اونطور که دلشون میخواست به محله کمک کنند
خود من از این به بعد یعنی از همین ماهی که میاد همین کار رو میکنم یعنی نبودنم باعث کمک نکردنم به محله نمیشه
اگر هم با دید باز تری به این پیش نهاد نگاه بشه بعد از چند سال میتونید یه صندوق قرض ال حسنه هم راه بیندازید تا بشه بعضی از مشکلات کاربرها و هم محله ای ها رو باهاش حل کرد
من دوستانم رو بیرون از این سایت هم اگر خودشون مایل باشند و هنوز به دوستی قبولم داشته باشند
رفتنم هم اینطور نیست که نیام و سر نزنم
پستهای شهروزو تا وقتی که نوار قصه بذاره رو از دست نمیدم
و پستهایی که برنامه ای رو که من بهش نیاز داشته باشم و نرم افزاری که برای من لازم و مناسب باشه رو هم همینطور ولی دیگه کامنتی به اون صورت نمیدم و توی پستها وارد نمیشم
حالا هم که دارم میرم مسافرت و معلوم نیست کی برگردم
خوب میدونم که خیلیها از این تصمیم من خوشحال میشند و حتما دوستان به تصمیم من احترام میذارند
ضمنا از رهگذر هم عذر میخوام که باعث ناراحتیش شدم و به ایشون و همه ی دختران و خانمهای سایت روز دختر رو تبریک عرض میکنم و شادی ی همیشگیشون آرزوی منه همش تقصیر خودته که با رعععد هماهنگی نمیکنی و هر وقت شما پستی یا کامنتی میدین و توش درد دل میکنید ایشون هم فقط بلده بیاد همین رو بگه که مردها تکبعدین و صدای من رو در بیاره
ولی تموم شد دیگه از این خبرا نیست و دیگه این که من اگر گفتم اینجا اون حرفها رو بگید برای خاطر خودتون بود
من از قدیم شنیدم که بهتره دوست ما رو بگریونه اگر
یادتون باشه یه بار اونجا گفتین بیایم یه پست قهوه خونه یا یه همچین چیزی دخترونه بزنیم که یکی از خانمها جواب دادند بزنیم ولی چرا فقط خانمها اونجا خانمها آقایون ندارند بهتره من بهتون بگم یا بعد از یکی دوبار که شما همچین حرفی رو احیانا بزنید یکی بیاد و بد جوابتون رو بده
اونها هم بچه های خوب و با معرفتی هستند شما اونجا هم که باشید عزیز هستید و نه جای من و نه جای کس دیگه ای رو تنگ نمیکنید
الان خیلی راحتم چون حرفهایی که مدتها بود روی دلم سنگینی میکرد رو زدم و سبک شدم
برام هم مهم نیست که کامنتم تمام یا بخشیش حذف بشه مهم اینه که کسانی که باید بخونند بالاخره میخونند و حرفها و نظراتم رو میفهمند
پس از همه حلالیت میطلبم و همه رو به خدا میسپارم

سلام عمو علی
من فکر کردم بحث تموم شده و دیگه میخوایم گفتگو داشته باشیم حضور شما در محله برای من و بزرگمهر خیلی عزیزه من متوجه نمیشم چرا از یک گفتگوی کلی در مورد مردها باید ناراحت بشین و فکر کنیم در مورد همه ی مردها صحبت شده ! اینکه شما خوبین شکی نیست مردان خوب و نیک هم زیاد هستن ولی بعضی از مسائل در جامعه برای ما خانوما ناراحت کننده است من به شدت زن بودن خودم رو دوست دارم و اینکه مردان نیکی مثل شما یا همسرم برای دفاع از این کشور جنگیدن خیلی افتخار میکنم و وقتی در مسابقات و جشنواره ها دخترای من سخنرانی میکنن و داوران مرد و زن اونها رو بعنوان برنده انتخاب میکنن خیلی به خودم میبالم وقتی توی جشنواره ی خوارزمی دخترانی دارم که ایده های نوینی ارائه میدن و از طرحشون دفاع میکنن خیلی خوشحال میشم و از این موفقیتها برای بچه هام توی خونه تعریف میکنم تا بدونن دنیا چطور پیش میره اما وقتی کسی ما رو فقط زن میدونه و یادش میره اول انسان هستیم و بعد یک زن برامون خیلی سخته ولی ما هم پیش به جلو ادامه میدیم نمیدونم این کامنتو میخونین یا نه اما دوست دارم همیشه در محله باشین و بزرگمهر هم که بزرگ میشه با خاطرات مردان نیکی مثل شما بزرگ بشه

درود! اوه اینجا چه خبرس؟ یارو رفته بود داخل طالار اندیشه ورپریده ها: وقتی با اعتراض ورپریده ها رو به رو شد، اینطور جواب داد: روی اون تابلو نوشته شده: مردا نه و روی این تابلو نوشته شده زنا نه: پس من درست وارد شدم، خخخخهاهاهاهاهاهاهاها، اینجا ایران است، روز دختر های چشم سفید و گیس بریده و سوسول و پاستوریزه و زبون دراز و ورپریده و نازک نارنجی و پاک و مظلوم و باکلاس و همه ی دخترها و دخمرها مبارک! راستی عمو حسین بدون که همه ی این آتیشا از تو بوجود میاد! رحیمی طالار اندیشه را اشتباه نرو: اون که اشتباه خواندی مردانه و زنانه بود! عمو علی یه زنگ به من بزن من شمارتو ندارم! بچه ها من مشاور تجربی رایگان میدهم با من تماس بگیرید! خخخخهاهاهاهاهاهاها

مرسی عدسی مرسی…از طرف دخترای محلم به خواهرهای گلت تبریک بگو…انشالله که همه تون خوش باشید و سلامت در دیار همیشه زنده نِجِف آباد…

سلام عدسی نمیذاری من برم گم شم قرارم این بود که دیگه کامنت ندم ولی دیدم بیادبیه بهت جواب ندم من شماره ی شما رو ندارم و یه بلایی هم سر اسکایپم اومده که خیلی از آیدیهای بچه ها رو از دست دادم یه کاری سیروس خیلی وقت پیش بهم گفت از اسکایپ اون روز از توی رومینگ کپی گرفتم و وقتی اسکایپم خاکبرسر شد رفتم و اونو توی رومینگ جایگزین کردم بیشتر آیدیها رو برگردوندم ولی بعضیها مثل شما چون اون روز نداشتمتون رو نتونستم برگردونم حالا اینجا برات آیدی ی اسکایپمو میذارم و همینطور شماره ی تلفنم رو شما برام یه اس به تلفن و یه پیام توی اسکایپ بفرست تا به هم وصل بشیم آیدی ی اسکایپ alikhakni1342 aشماره ی تلفن ۰۹۳۸ ۱۰۹ ۹۸ ۹۵

دوستان متنی که در ادامه میآید طولانیه ولی به خواندنش می ارزد. درباره سنتشکنی یکی از زنان شجاع این مرز و بوم است:
بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. برای
عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غم‌انگیزی بود و من به
جوانی و عشق فکر می‌کردم. از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما
چاره چه بود، باید گذران زندگی می‌کردیم. چنان ساز را در بغل می‌فشردم که گوئی
زانوی غم بغل کرده‌ام. نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند،
صدایش در نمی‌آید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون
آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا در
جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد. نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده
است و کدام پیغام را دارد .

چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟

گفت: می‌خواهم بخوانم !
گفتم: اینجا یا اندرونی؟
گفت: همینجا !
نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی
اندرونی نگاه

کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند : بزنید، می‌خواهد بخواند !

گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!

به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها،
آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.

پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟

گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.

گفت: شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر
تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم
که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با
تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده
بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه
بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی
نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را
که مایه می‌گرفتم می‌خواند.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند.
از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی
نداشتم که شایسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت
می‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم:
می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟

گفت: باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع ‌و ‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و
گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.

و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمی آمد برای
کسی تار بزنم. در خانه‌ام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس
موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین
نبود و با علاقه سر کلاس نمی‌رفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از
روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه‌کش آفتاب با ساز ور میرفتم که
یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلمپاره شد. هنوز
دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمده ام موسیقی یاد بگیرم.

از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و
وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است
که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد…

اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)،
شکرالله قهرمانی و مرتضی نی‌داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و
ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شده است.

یک شب در گراند هتل تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من
ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من
رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیده‌اید: مرغ سحر را می‌گویم.

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را می‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده
بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید “جانم،
مرتضی خان!” و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی
ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…

بله داستانی که در بالا خواندید بخشی از گفتگوی یک خبرنگار است که سالها پیش با
مرتضی نی‌داوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وی به قمر سخن رفته است!
نی‌داوود تصنیفی دارد به نام آتش جاویدان که آن را بهترین ساخته خودش – حتی
بهتر از مرغ سحر- می‌داند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است! این
تصنیف بسیار زیبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است، ولی یک
بار هم در برنامه گلهای رنگارنگ اجرا شده است

قمرالملوک وزیری پس از شیدا و عارف در موسیقی نوین ایران رخ نمود، ولی بی‌تردید
نقشی دشوارتر و دلیرانه‌تر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی که به موسیقی
می‌پرداخت گرفتار طعن و لعن می‌شد، ولی مجازات زن موسیقی‌پرداز “سنگسار شدن”
بود! زن برده در پرده بود، پرده‌ای به ضخامت قرن‌ها. قمر به هنگام نخستین کنسرت
خود که در آن بی‌حجاب ظاهر شده بود، سر و کارش به نظمیه افتاد. این ماجرا اگر
چه برای او خوشایند نبود، ولی بهرحال سر و صدایی کرد که در نهایت به سود موسیقی
و جامعه زنان بود. قمر خود درباره نخستین کنسرتش می گوید:

…آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلانتری جلب می شد. رژیم مملکت تغییر کرده
و پس از یک بحران بزرگ دوره آرامش فرا رسیده بود. مردم هم کم کم به موسیقی
علاقه نشان می‌دادند. به من پیشنهاد شد که بی چادر در نمایش موزیکال گراند هتل
حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن
پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی‌حجاب در صحنه ظاهر
شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفتها این کار را بکنم و پیه کشته شدن را هم به تن
خود بمالم! شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه‌ای هم رخ نداد،
و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به
بعد گاه و بیگاه بی‌حجاب در نمایشها شرکت میجستم و حدس می‌زنم از همان موقع فکر
برداشتن حجاب در شرف تکوین بود…

او نخستین زنی بود که بعد از قره‌العین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را
شاید بتوان اولین فمینیست ایرانی نامید. او می‌گفت:

مر مرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم / زین گناه است که تا زنده‌ام اندرکفنم

قمر نخستین کنسرت خود را در سال ١٣٠٣ برگزار کرد. روز بعد کلانتری از او تعهد
گرفت که بی‌حجاب کنسرت ندهد! قمر عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد. او
در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در
همدان در سال ۱۳۱٠ کنسرت داد و ترانه‌هایی از عارف خواند.وقتی نیرالدوله چند
گلدان نقره به او هدیه کرد، آن را به عارف پیشکش نمود. با این که عارف مورد غضب
بود. در سال ١٣٠٨ به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه‌های یتیم
اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمی ۴٢۶ صفحه و به گفته دکتر سپنتا ٢٠٠ صفحه از
قمر ضبط شده است…

گشایش رادیو ایران در سال ۱۳۱۹ صدای قمر را به عموم مردم رساند. عارف قزوینی و
ایرج‌میرزا و تیمورتاش وزیر دربار، شیفته او شده بودند. با این‌ همه، قمر از
گردآوری زر و سیم پرهیز می‌کرد و درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به فقرا و
محتاجان می‌داد.

قمرالملوک وزیری در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شمیران، در فقر و تنگدستی مطلق به
سکته مغزی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله بین امامزاده قاسم و تجریش شمیران
به خاک سپرده شده است. روحش شاد

همون جملات اول رو که خوندم حدس زدم که توصیف قمرالملوک را بدنبال خواهد داشت…در اینباره سالها پیش یک مقاله هم من نوشتم…جایگاه اجتماعی زنان موسیقیدان در دوره قاجار…
زنان بزرگی در موسیقی ایران داریم مثل استاد زهره…استاد مینا که سرآمد زنان موسیقی دان دوره قاجار بودند…اما جایگاه اجتماعی یی نداشتند این بانوان هنرمند..اونها را عمله طرب مینامیدند و مطرب…زنهای آن دوره برای هنرمند شدن باید بهای سنگینی را پرداخت میکردند…باید از آبروشون مایه میگذاشتند…البته هنوز هم اهالی هنر همچنان زیر یک علامت سؤال بزرگند…
سید حسین طاهرزاده درمورد قمر گفته: وقتی صفحه قمر را شنیدم خیال کردم خودم میخوانم…

این شعر سپید رو خودم نوشتم که تقدیمش می‍کنم به همه زنان و دختران رنج کشیده سرزمینم و همین طور به شما رهگذر عزیز
عروسک
با گیسوان بلند,قامت کشیده و چشمان غمگین و مبهمش
اسیر در اتاق بازی کودکی شیطان
در همهمه بازیچه شدن غمگین‍تر از شبهای سرد و سیاه زمستان
و در سکوت کنار گذارده شدن, با غروری خردتر از لیوان فرانسوی که دیروز از دست کودک شیطان افتاد و شکست…
کاش فقط کمی فلفل داشت و گذشته‍اش را عطسه می‍کرد.
کاش تبدیل به فرشته‍ای می‍شد و با بالهای جادوییش به بهشت باز‍می‍گشت

دم شما دوست شاعر من گرم…بابا آفرین فرهیخته…
ای کاش ما هم میتونستیم گذشته هامون رو عطسه کنیم…ولی گذشته ما با حالمون فرق چندانی نداره…باید تلاش کنیم آینده مون رو از دست ندیم…کلمه ی آینده هم از اون واژه های عجیب و غریبه که خیلی وقتا فکر منو بخودش مشغول میکنه…راستی آینده چیه؟!! نمیدونم واقعاً…

دروووود بر شما. از اول اول اول اولش تا آخر آخر آخر آخر آخرشو خوندم. یه جاهاییش لبخند زدم یه جاهاییش اخم کردم اونم از اون اخم خفنا یه جاهاییش قلبم تیر کشید و یه جاهاییش هم فقط خوندم. اما فقط نظرمو راجع به اون بالای بالای بالا که خود متن اصلی باشه میگم.
زن بودن هنره. چون زن بودن مادر بودن رو در پی داره. گاهی هم خواهر بودن رو. و البته قبل از مادر بودن همسر بودن رو. پس زن بودن خیییلی هنره. من خودم به همه زنای دور و برم افتخار میکنم. از شما دوستای مجازی گرفته تا مادر خواهر خودم. و همیشه معتقدم زن بودن با ارزش تر از مرد بودنه.
آخییییی الان یه خرده احساساتی شدم و اینا برم تو فاز خودم با لحن خودمم بگم: آقا درسته سخته درسته نمیتونی یه وقتا درسته یه وقتا شونت که سهله پات میلرزه اما عموما خانما از آقایون توانایی انعطاف و تحمل بیشتری دارن. واسه همینم هست که میگم زن بودن هنره.
خداییش خودم ربط حرفامو بهم نمیفهمم هر وقت احساسی میشم اینجوری بی ربط میبافم بهم میره. دیگه خودت تلاش کن رها خانم که چیز کنی. از اینا بینشون ربط بذاری. آره.
در نهایت هم: ارادتمند همه خانما روز دختر با تقریبا یک ساعت و خرده ای تأخیر مبارک.
مراقب خوبیاتون باشین.

اونقدر توی این دوروز از خودم بدم اومده که خواب به چشمم نمیاد کفیلی…بهم توهین شد…بجای اینکه وایسم و دفاع کنم از حق خودم مثل یه احمق عذر خواهی کردم…بهم بی احترامی شد وایسادم و مثل یه احمق لبخند زدم…بهم کم محلی شد…وایسادم و مثل یه احمق حرف مفت زدم…زن بودن وقتی هنره که تو عرضه داشته باشی از خودت دفاع کنی…
زن بودنِ هر زنی هنر نیست…زن بودنِ هر ضعیفه ای هنر نیست کفیلی… زن وقتی زن بودنش هنره که کسی جرأت نکنه بهش بگه بالای چشمت ابروام هس…زن بودن یه زن وقتی هنره که نیان بهش بگن تو خود کم بینی داری…تو محقری…زن بودن یه زن وقتی هنره که کسی جرأت نکنه بهش بگه تو نباید دردو دل میکردی…تو اینجایی که موج مثبت بفرستی…تو اینجایی که بخندونی…تو اینجایی که حرفای صدمن یه غاز بزنی تا ما بهت بخندیم…تو نباید حرف حساب بزنی…تو حق نداری از زن بودنت شکایتی داشته باشی…
زن بودن یه زن وقتی هنره که اشکش دم مشکش نباشه…وایسه و حرفش رو به کرسی بنشونه…
زن بودن من هنر نیست کفیلی…برای همینه که حالم از خودم و ضعیف بودنم بهم میخوره…
زن بودن من هنر نیست کفیلی…اگر هنر بود نمینشستم تا مردهای محل بیاند و ازم دفاع کنند…خودم حرف خودما میزدم…
زن بودن من عین بی هنریه…خود زشتی یه…
ولی اینم بگم…من تو این دنیای مجازی یه هو مثل خر تو گِل موندم واسه دفاع از خودم…تو دنیای حقیقی تا به حال همچین قضیه ای برام پیش نیومده بود…عجیبه…شاید چون مخاطبینم نابیناها بودند…واقعاً یه هو هنگ کردم… و این هنگ کردنه خیلی برام گرون تموم شد…به قیمت بیزاری خودم از خودم…اینکه به خودم بگم: احمق…
احمقی که تمام زندگیش و دغدغه ش دفاع از حقوق زنهاست…ولی بعد سرِ بزنگاه، درست وقتی که نباید، یه هو مردها میان و دنیا رو روی سرش خراب میکنند و اون فقط نگاه میکنه…
ولی خب…درس عبرتی شد برام…باید این حماقت رو کنار بگذارم… و کنارش خواهم گذاشت…شک نکن… من هرگز مجسمه بلاهت نبودم تو زندگیم…از این به بعد هم نخواهم بود…

همه حرفات درست و منطقی و غیر قابل انکار. اما تو اینو به حساب ضعف نذار. ضعف وقتیه تو نتونی کاری کنی. ولی تو میتونستی و نکردی. من خودم سنم خیلی کمه یعنی خیلی که میگم دیگه نهایتا ۱۸ ولی خب توی همین عمرم هم کم از طرف کسایی که باهاشون در ارتباط بودم و نتونستن مقابلم حرفی بزنن تحقیر نشدم. تو میتونستی تند بری تند نرفتی. میتونستی خیلی راحت با به رخ کشیدن نابینایی یه نابینا تمام وجوه شخصیتشو عین یه برگ خشک زیر پات له کنی ولی نکردی. پس زن بودنت رو اینجا نشون دادی. تو فقط زیادی منعطفی یه خرده بتون باش خواهر من آدم که همش نباید کش بیاد.

سلام بر سرکار خانم مادر بزرگمهر ببخشید من مهمان داشتم و شلوغی باعث شد متوجه کامنت شما نشم حالا هم یک ساعت نشستم و یه کامنت در جوابتون نوشتم ولی اینترنتم مدتی قطع شد فکر کردم کامنتم اومده ولی دیدم پریده و حالا این ساعت شب فقط برای اینکه بیادبی نکرده باشم ازتون تشکر میکنم و میگم من اندازه و لایق نسبتهایی که بمن دادید نیستم و هرگز خودم رو با همسر شما و دیگر جنگ دیده ها برابر که نمیدونم خودم رو خاک پای اونا هم حساب نمیکنم باور کنید نبودنم هم برای سایت و هم برای بچه ها و هم برای خودم بهتره شما و بزرگمهر رو به خدا میسپارم و بهترینها رو برای شما و خانوادهتون آرزو میکنم التماس دعا

بگو با چه نام بخوانمت
الله ؟

ایزد ؟

یَهُوَه ؟

خدا ?

god ?

نمی دانم

تو بگو

اصلا ولش کن

خوب من مهم این هست که هستی ، می شنوی و می بینی .

در عجبم

در گوشه ای از این دایره خاکی عده ای شِکوِه می کنند که چرا اینگونه خلق شده اند .

اما در آن سوی دایره ، عده ای دیگرند که جنس خود را به عده قبلی تغییر می دهند !

راستی بگو ببینم چرا من را به دنیا آوردی اصلا ؟
چرا ؟

گوش دهید …

گویی ندایی می رسد

از عالم عدم

ساکت …

می شنوید

می گویند” چرا ما را خلق نمی کنی ! اینجا تاریک است ، ظلمات محض هست و هیچ و هیچ و آنچه تو خلق کرده ای سراسر روشنیست ، نور هست و همه و همه حتی اگر می شود مرا یک سنگ خلق کن …”

آری یک سنگ در بیابانی تنهای تنها … روی شنها زیر گرمای آفتاب و سکوت شب

حداقل در اینجا به امید روز تو می مانم تا پرتوِ گرمی بخش خورشید تو تنم را نوازش کند … شنهای صحرا گاه گاهی قلقلکم دهند … و در سکوت شبت آرام بگیرم و هرزگاهی بر اثر برخورد سُم گوسفندان آهی از نهان کشم !

و چه زیبا و لذت بخش است گرمی خورشید تو ، قلقلک شنهای تو ، آرامش شبهای تو و حتی آهی از نهان کشیدن در اثر سُم گوسفندان تو !

من یک سنگم …

راستی بگو که چرا مرا یک سنگ خلق کرده ای ؟

نمی دانم

شاید خودم خواسته ام

اما این را نیک می دانم هر چه که هستم در روشنای وجود توام و این نور از آن تاریکی محض و هیچستان عدم بسی بهتر و بهتر است

حتی اگر صنگ باشم یا سگ باشم یا چیز دیگری .حال آنکه مرا انسان خلق کرده ای .

بگذریم زیبای من راستی بگو به من دستان مرا تو زنجیر بسته ای ؟ یا بر گردنم تو قلاده کرده ای ؟ یا پر پرواز مرا در قفس شکسته ای ؟

هرگز ، هرگز گمانمان به تو این چنین مباد

آوازه ی پیک های تو هنوز می رسد به گوش

که فریاد کرده اند و وا کرده اند قید و بند را

صبر گم ، صبر کن انگار می رسد صدای پای خسته ای

شاید ، شاید برسد وا کننده ای

با چه نام بخوانمت ای زیبای من

زیبای من

همین

قدر خودتون رو ، نعمتهایی که دارید و آینده ای که می تونه بسیار بسیار زیبا باشه رو بدونید و تصمیم بگیرید طوری زندگی کنید که هرگز پشیمون از زندگی کردنتون نشید . همین

همین کار رو خواهم کرد…اونقدر زیبا زندگی خواهم کرد که انگشت حیرت به دندان بگیرند دوستانم…
مقتدر
مغرور
و زیبا…

سلام بر رهگذر محله.
رهگذر چرا این قدر حرف بد به خودت می زنی؟ چرا این قدر به خودت شکسته نفسی می کنی؟
کامنتهای آخرت را که خواندم واقعا شرم کردم. واقعا دستت درد نکند. ازت انتظار نداشتم بگویی چون مخاطبانت نابینا هستند نمی توانی باهاشون راحت صحبت کنی. تو واقعا داری اشتباه می کنی. اگه کسی از نابینایان بهت حرفی زد که ناراحت شدی دلیل نمی شود که تو همه نابینایان را این جور نگاه کنی. من خودم شرایط یک زن را به خوبی می فهمم. می فهمم که زنها با احساس هستند، زندها انسانهایی شریفند، زنها خیلی از چیزهایی را می بینند که ما مردها نمی بینیم، زنها روحیه ای لطیف و مهربان دارند و … من واقعا می فهمم. شما خیلی راحت می توانی در اینجا ابراز عقیده کنی و نظر خودت را بیان کنی. بنده اصلا مخالفتی با این قضیه ندارم. به نظر من انسانها هم در فضای حقیقی و هم در فضای مجازی باید نظرشان را ابراز کنند.
من خودم تقریبا تا سال ۸۶ بینا بودم و پس از مدتی تقریبا بینایی خودم را از دست دادم و الان هم در کنار دوستان نابینا هستم و شما را واقعا درک می کنم. من اصلا به این فکر نمی کنم که شما حرفهایت را در فضای حقیقی می زنی یا مجازی. بلکه به این فکر می کنم که ما انسانها در هر شرایطی که هستیم حق اظهار نظر داریم و می بایست به عقاید همدیگر احترام بگذاریم.
نظرت برای من قابل احترام است همان طور که نظر همگی دوستان برایم محترمه. ازت خواهش می کنم با دید بد نسبت به نابینایان و فضای مجازی ما نگاه نکن. اگر این حرفها را در فضای حقیقی هم می زدی بنده شما را درک می کردم و نهایت تلاش خودم را هم می کنم تا بهتون کمک کنم.
بنده چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی با دوستان زیادی در ارتباط بوده ام. اخلاق همه آنها را هم به خوبی می شناسم. امیدوارم که ما را هم از خودت و در کنار خودت بدانی.
ببخشید که کامنتم طولانی شد و خیلی صحبت کردم.
با احترام فراوان به رهگذر محله و همگی دوستان عزیزم.

وحید….نمیگم خدای نکرده احساس ترحم میکنم نسبت به بچه ها…که هرگز اینطور نبوده…آخه این بچه های توانمندی که من میبینم کجاشون قابل ترحمه که نخوام باهاشون در بیفتم…اینها کامپیوترشون از من بهتره…سوادشون از من بالاتر… زبانشون از من قویتر…چیز قابل ترحمی این وسط نمیبینم…با بچه هایی که تو اصفهان رفیقم و در ارتباطم، میدونند که پاش بیفته میزنمشون حتی…البته اگه نخورم ازشون…خخخخ
اهل خاله زنک بازی نیستم که بخوام یک قضیه رو کش بدم…فقط میتونم بگم شوکه شدم…آخه من خییییلی شماها رو دوستتون داشتم و دارم…دیگه راجع بهش نمیخوام حرف بزنم…اصلاً در شأن خودم نمیبینم یک مسأله کوچیک رو بزرگش کنم…
گذشت…و من هنوزم شماها رو دوستتون دارم…بیرونمم بکنید از محله، باز برمیگردم…چون تو این محل یه آلونک ۲۵متری خریدم و چند تا پست زدم و صاحاب خونه شدم…اگر خواستید نماینده ای شورایی چیزی واس محل انتخاب کنید اونقدر بچه پررو هستم که کاندید هم بشم…خخخ

سلااام بر ننه رهگذر عزیز.
من خیلی متاسف شدم که این درگیریهای لفظی و تا حدی جدی به وجود آمده.
من زمانی که پست رو خوندم و کامنت گذاشتم، فقط به دید یک زن به شما نگاه کردم، و به نابینا بودن یا نبودن زن کاری نداشتم.
و عصبانیت من هم سر این بود که چرا خانمها خود شون رو دست کم میگیرن و اجازه ی اظهار نظرهایی مانند نظرات علی رو میدم.
خود شما باعث شدید که اینطور مورد هجمه کلمات قرار بگیرید.
خواستگاری هم زن و مرد نداره، فقط دل حکم میکنه که کی از کی بخواد که شریک زندگیش باشه، این افکار هم همه زاییده ی یک ذهن سنت گرا و افراط گراست.
بانو رهگذر، من خودم پا بپای شما یه فمنیست دو آتیشه هستم و اعتقاد دارم که فقط ضعف ظاهری جسمانی خانمها در گذشته باعث سو استفاده مردان هر عصری شده که بعدها به صورت یه موضوع قابل توجیه جا افتاده و متاسفم که هر کس و در هر کسوتی از ابزار دین، سیاست و علم وارد شد و مردها رو جنس برتر دونست.
همینجا باید با قاطعیت بگم که شیرازه ی اختلاف و قطع رابطه ی نداشته من با رعد نسبتا بزرگ هم از همینجا شروع شد که به محض ورودش به سایت خودش رو به دلایلی مرد معرفی کرد و شد پدربزرگ محله، نه مادربزرگ مهربون محله، همین که از زن بودنش فراری بود من رو میرنجوند و عصبی میکرد، اون برای زن موندنش مبارزه نمیکرد و هیچ سعیی برای بودن یه زن مقتدر در محله نکرد.
من از علی گرامی اصلا انتظار همچین برخوردی که تک بعدی بودن مردها رو یه جورایی تبیین کرد در صورتی که به همین اتهام معترض بود نداشتم.
داداش من، تو که جای هرگونه دفاعی رو از ما هم گرفتی که!!
رهگذر، منم معتقدم که هیچگونه جای عذرخواهی نبود و تو حق عذرخواهی هم نداشتی، این کارت بیشتر منو عصبانی کرده.
حالا یکی بیاد منو آروم کنه خخخ.
تو یکی از رهگذران خوب و قابل اعتماد محله هستی که ما به دوستی باهات افتخار میکنیم.
حالا برو زندگیتو بکن به حرفای اینچنینی هم هیچ توجهی نکن که همین خودش یه مبارزه مدنی هستش.
ضمنا حرفای وحید رو هم یه لایک بزرگ میزنم، تو احتمالا دچار خود تخریبی مزمن شدی، برو خودتو معالجه کن ههه.
تو برای همه ی ما بزرگ و ارزشمندی.
منبرم تماااااام، والسلامُ علیکم و لعنت خدا بر اونایی که زن رو جنس کهتر، و مرد رو جنس برتر میدونن.
فعلا بااااااااای.

عمو چشمه من هرگز خودم را کم نمیبینم…درست نیست که آدم از خودش تعریف کنه ولی خب…بگذار یکبار هم ما از خودمون بگیم…
وقتی وارد دفتر رییس دانشکده بشم تمام قد جلوی پام بلند میشه و به استقبالم میاد و نبوده روزیکه از اونجا بگذرم و اصرار نکنه که بیا توی دفترم یه چایی بخور…نه اینکه من زن باشم یا جذابیتهای زنانه داشته باشم…نه اصلاً اینطور نیست… استادهای من به من پیشنهاد میکردند که باهاشون پایاننامه بگیرم…نه بخاطر زن بودنم، بخاطر مهارتها و استعداد و تواناییهام… من یک آدم کاملاً معمولی ام…کاملاً ساده…ولی وقتی وارد یک گالری بشم اونقدر در سطح اصفهان شناخته شده هستم که طرف به خودش بلرزه که وااااای خدا بدادم برسه…رهگذراز راه رسید…وقتی وارد دفتر امام جمعه شهر بشم اونقدر اعتبار دارم که بدون نوبت بهم اجازه ورود بدند…نه بخاطر زن بودنم…نه بخاطر جذابیتهای زنانه که ندارمشون…بخاطر تلاشی که همیشه داشتم برای بالا بردن خودم…بخاطر اعتماد بنفسی که در خودم میبینم…بخاطر عزت نفسی که همیشه سعی کردم همه جا حفظش کنم…ده ساله که خانوادم تحریمم کردند بخاطر هنر…که دوست داشتند حوزه برم و من زیر بار نرفتم…ولی توی این ده سال خودم به تنهایی روی پای خودم وایسادم…باهر بدبختی یی که بود…و میدونید که نقاشی از اون کارهای بسیار پرخرجه…ولی تو تمام این مدت هرگز خم به ابرو نیاوردم…هرگز خودم را کم ندیدم…
این پست را گذاشتم…به امید اینکه کسی که بهم ابراز علاقه کرده بود بیاد و بخونتش…کسی که وقتی ازش پرسیدم منو برای چی میخوای بهم جواب داد: تو زرنگی…بدرد من میخوری…
کسی که بهم علاقه داره! میدونم که خیلی علاقه داره ولی من رو نه برای خاطر خودم، نه برای خاطر شخصیتم…برای خاطر کارهای روزمره زندگیش میخواد…کسی که ازم انتظار داره براش بشورم و بسابم…کسی که بجای اینکه ابراز علاقه بکنه میگه: تو کسی هستی که میتونم زندگیمو بدستت بسپارم…میدونم متعهدی…وقتی برگردم خونه غذام آماده ست…
این پست رو برای اون گذاشتم به این امید که بیاد و بخونه…اون نیومد، ولی همه اومدند و هر کسی هم از ظن خود شد یار من…از درون من نجست اسرار من…این رو کجای دلم بذارم؟
من آدمی نیستم که خود سانسوری بکنم… آدمی نیستم که وقتی به کسی علاقه داشته باشم پنهانش کنم…راحت و با شهامت حرفم رو میزنم… من مرد ستیز هم نیستم عمو…هرگز…نمیدونم چرا بعضی فکر کردند که من دشمن مردهام…
و اما رعد…مریم چرا رعده؟
معصوم چرا رهگذره؟
عمو جان…خود من چند نفری را دارم که همیشه در حال پِیج کردن منند…دوست ندارم وقتی اسم منو سرچ میکنند بیان تو این محل کشفم کنند…که بخاطر کوته فکریشون دست ندارند که من با نابیناها در ارتباط باشم…بگذریم…
جامعه ما جامعه ی سنتی ییه…جامعه ما خیلی راحت مینشینه به قضاوت…اونقدری که حتی منِ بچه پررو ام مجبورم با نقاب توی این فضای مجازی ظاهر شم…وقتی دلت بخواد توی یه فضایی خودت باشی، بتونی شیطنت بکنی و حرف بزنی باید نقاب به چهره داشته باشی عمو…بالماسکه است دیگه…توی بالماسکه ام آدما راحت ترند تا کت و شلوار پوشیده و شیک و پیک…رعد بزرگ هم به گمانم نمیخواد که شناخته بشه…حالا چرا با چهره مردانه اومده…خب این شخصیت براش جذاب بوده…منم خدا وکیلی شخصیت پیرمردها رو به پیرزنهای غرغرو ترجیح میدم…حق بدیم بهش…احترام بگذاریم به علایقش…خوب بود همش مینشست یه گوشه تو محل و هی غر میزد به جونتون و تا کارشا راه نمینداختین نفرینتون میکرد که الهی جزی جیگر بیگیرین؟!!!
رعد بیشتر از من ناراحت این پست شد…پستی که هیچ ارتباطی به اون نداشت پای اون بیچاره رو هم وسط کشید…
مرسی عمو…مرسی که به حرفام گوش کردین…چقدر حرف زدم؟ خسته شدم به خدا…
خدا سایه تونا از سر ما کم نکنه که خیلی دوستون داریم…که بزرگید و بزرگ منش…

بازم سلام.
تو این همه معتبری، اون وقت میای برای یه مخاطب خاص این پست رو منتشر میکنی و این همه حاشیه برای خودت، رعد و بقیه درست میکنی؟
واقعا که کارای عجیب الخلقه ای انجام میدی دختر جون.
من با رهگذری معصوم و یا رعدی مریم اصلا مشکلی ندارم، من با نفس این ماجرا مشکل دارم.
من میگم شماها مقتدرانه زن باشید، محکم زن باشید، با تسلط کامل زن باشید، اون وقت روی بقیه خانمها هم ناخودآگاه اثر میذارید و بدون این که هیچ تلاشی بکنید یه مبارزه مدنی رو شروع میکنید که نتیجهش همون نتیجه ی آرمانی هست که علی کریمی در موردش صحبت کرد و خود شما هم انتظار و آرزوش رو دارید.
اون مخاطب خاص تو هم مطمین باش این پست رو خونده، و شایدم یه کمی از خودش و تو خجالت میکشه که تو رو صرفا به دید یک ربات خانه دار نگاه نیکرده.
خداییش از خر شیطون پیاده شید و دست به کار بشید، من هم قول میدم به عنوان یک نیروی موازی مرد بهتون کمک کنم.
به امید روزی که لا اقل توی این سایت در باره رهگذر و در باره رعد به یک نام دیگه نوشته شده باشه.

مخاطب من تو این کامنت عمو چشمه نیستند…چون خیلی دوستشون دارم و براشون احترام زیادی قایلم…چون تو اردو تصویر خوبی از ایشون برام ساخته شده و این تصویری نیست که به این سادگی خراب بشه…
عمو…کامنت شما بهانه ایه که حرفم رو بزنم…همین…پس بدل نگیرید…چون شما منظورم نیستید…
این پست برای یک مخاطب خاص نبود …نه… برای یک مخاطب خاص نبود…هم برای مخاطب خاص بود هم برای عام…اگر فقط میخواستم اون ببینه که براش ایمیل میکردم…احمق نیستم که…من حاشیه ای اینجا نمیبینم…حاشیه ای درست نشده…نه برای رعد خدابیامرز که تقریباً دل کنده از محله و نه برای من که همه ی نوشته های خودم را که همه میدونند ریشه انتزاعی نداره و همه از حقیقت نشأت میگیره رو همیشه همه جا بین دوستان…بین خانواده…توی انجمنهای ادبی خودمون میخونم و ترسی بابتش ندارم…
اون اتوپیای آرمانی هم وقتی بوجود میاد که پست دردو دل من با حاشیه مواجه نشه… که من وقتی امروز یک حرفی میزنم دوماه بعد چماق نشه سرم…
من خیلی بیشتر از اینهاو تندتر از اینها و حتی بی ملاحظه تر از اینها رو تو انجمنها خوندم و هیچ حاشیه ای ساخته نشده و با خنده و شوخی گذشته و احترامها هم سر جاش باقی مونده…من نمیدونم چرا اینجا حاشیه ساز میشه؟ مگه اینجا داهاته که بنشینیم و واسه هم حرف بسازیم و بزنیم؟ اینجا کجاس؟ یکی بیاد بمن بگه من اشتباه کردم یا درست اومدم؟ اینجا همون جایی نیست که اهالیش همه فرهیخته و اهل مطالعه و روشنفکر بودند؟ این اهالی نبودند تو نجف آباد که من به هم قدمی باهاشون افتخار میکردم؟ اینجا کجاست؟ من حاشیه نمیسازم…من هرگز به هیچ مردی اجازه ندادم که منا با اسم کوچیک صدا بزنه…من هرگز هیچ مردی را در دنیای حقیقی با اسم کوچیک صدا نمیزنم…هر چقدر هم که صمیمی میشم باز هم یک دیوار بتونی دارم که اجازه ندم کسی وارد حریم خصوصیم بشه… من هرگز اجازه نمیدم کسی برام حاشیه بسازه…
سر این یکی کوتاه نمیام…
تو دهن کسی میزنم که برام حاشیه بسازه…واسه ی هیچ و پوچ…واسه یک مشت دردو دل…
بابا لعنتیا…من کسی را پیدا نکردم که باهاش حرف بزنم…اومدم و اینجا گذاشتمش تا هم اون مخاطب خاصم ببینه، که امکان دیدنش یک در هزاره…چون خیلی کم میاد و بیناستو چراغ خاموشه… هم دخترایی که اینهمه متن بهشون هدیه کردم بیاند و بهم دلداری بدند تا به خودم بگم که رهگذر تو توی این دنیا تنها نیستی دوستهایی هم داری…دخترا که نیومدند هیچ…آقایون هم مارو به فیض رسوندند با اظهاراتشون…
مرسی عمو…من یا دیگه نمیام تو این محل…یا وقتی اومدم با اسم حقیقی خودم میام…و چون خیلی دوستتون دارم حتماً برمیگردم…اونم با اسم شناسنامه ایم…
خواهش میکنم جواب ندین من دیگه واقعاً اعصابم نمیکشه…
دوستان هم جواب ندن خواهش میکنم…چون قول نمیدم که اگر حرف غیر منطقی یی زدند احترامشون رو نگه دارم… مرسی…شب و روز همگیتون خوش…

درود مجدد. مگه جنگه که ما از خودمون دفاع کنیم. مگه کسی بهمون حمله کرده. من نمیتونم گول خودم بزنم و واقعیتگرا نباشم. وقتی یه خانم از ترس برادرش نمیتونه عقیدشو بگه: وقتی تا یه زنی تنها بیرون میره, همش باید مواظب باشه, که بهش آسیب نزنند, یا نگاه بد بهش نداشته باشند, و خیلی از چیزای دیگه, خوب. چه کار میشه کرد. البته تا بوده همین بوده. یعنی, همه جا همین طور هست. فکر نکنید اونور آب این طور نیست. هر جایی به یه طریقی به زن ظلم میشه. نمیدونم چرا یه دل نوشته رو ما نابیناها به یه بحث جنجالی تبدیل میکنیم. چرا نمیخوایم قبول کنیم, تا یه زن از خونه بیرون میره, عذاب میکشه تا برگرده. اگه نمیبینیم, حد اقل از اینو اون بپرسیم تا برامون بگن که چه خبر هست. چرا خانمهای این محله, آیدی اسکایپ یا شماره تماسشونو نمیتونند بذارند اینجا تو این محله. دلیلش چیه. چون این حق ازشون سلب شده با رفتار غلطه ما مردها.

هی پسر…خیلی داری آرمانی فکر میکنی …ما تا پنجاه سال دیگه ام نمیتونیم به این فرهنگ برسیم که شماره تلفنامون رو توی دفترچه تلفن عمومی شهر در معرض دید همه عالم و آدم قرار بدیم…چه خوشحالی تو…

سلام مجدد. حرفهای علی کریمی و آقای چشمه را لایک می کنم.
رهگذر ازت ممنونم که هنوز آن روحیه خوبت را حفظ کرده ای و در میان ما هستی. رهگذر مطمئن باش همان طور که تو در کنار بچه های نابینا هستی، ما هم در کنار تو هستیم.
واقعا ازت ممنونم و امیدوارم که همیشه دلت شاد باشد و لبت خندان.
با احترام فراوان

وحید من دچار ناراحتی شدید بودم دیشب که اون کامنت بی صاحاب رو نوشتم…حالا تو این وسط بُل نگیر که رهگذر باید معالجه بشه…خود تخریبی داره…
درگیری ذهنی بود…بقول خادمی بلند بلند فکر کردن بود…اینا باید تو کامنت قبلیه بهت میگفتم یادم رفت…ای بابا…میزنمتونا…بزنم؟ بزنم؟!!! لا اله الا الله…

من کسی نیستم که با این زخما دردم بگیره.
ولی این اشکا رو کی میخواد گردن بگیره.
دیدی یه وقتایی بغضی تو گلوته.
نمیخوای گریه کنی پیش کسی که پهلوته.
امان از این زمان.
زمانی که دیگه برد توان از این جوان.

سلام مجدد بر رهگذر محله .
رهگذر من اصلا نگفتم که حالت خرابه و از این حرفا. فقط خواستم بگم که تو می توانی حرفهایت را با ما درمیان بگذاری و ما هم درد و دل هایت را گوش می کنیم. فقط خواستم بگم که همان طور که خودت در کنار ما هستی ، ما هم در کنار تو هستیم.
باشه هر چه قدر دوست داری ما را بزن . خخخ . راحت باش. فقط آرام باش .
مرسی که هستی و امیدوارم که همیشه شاد باشی .
با احترام

آقا خلاصه و کلاسه عرض کنم که: عمو چشمه و علی خان کریمی دقیقا حرفایی رو زدن که من بچه محصل میخواستم بگمشون ولی بلد نبودم بیانشون کنم. بعدش دیگه عرض شود خدمت دوستان و رفقا که رهگذر گرامی هنوز خیلی نمیشناسمت ولی فکر میکنم جز اون دسته باشی که من که کلا آدم طنزی هستم طناز نه ها. طنز. یعنی کلا حرفام خندس به قول دوستام بتونم باهات مدل خودم حرف بزنم. ول نکنی بریا خداییش تازه دارم یکی شکل خودم منتها یه دویست سیصد سال بزرگترشو میبینم.
ارادتمند همه

من نظرم رو عوض کردم عمو چشمه…فعلاً با اسم حقیقی خودم نمیام محله…همچنان رهگذر باقی میمونم تا ببینم چی پیش میاد… عمو امیدوارم که نرنجید از حرفهای من…که در کامنت بالا منظور من شما نبودید، فکر میکنم اون کسی که منظور من بوده خودش متوجه بشه که منظورم اون بوده…خخخخخخخخخ…که شما در چشم من بسیار بزرگوارید و عزیز…من فقط حرفهام رو اون بالا زدم…همین…عمو جان خوش باشید و سلامت…
مسؤلین
لطف بفرمایید این پست را ببندید درش رو که من خیلی درگیرم و سرم شولوغ و پولوغه…
دوستان…پایین اومدیم کوه بود…رفتیم بالا آسمون…تا قصه های بعدی …خدانگهدارتون….