خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به بهانه سالگردی

رفتی …
به همین سادگی …
ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتمهای تل انبار شده دل
ما ماندیم و همه آن حسرتهایی که تنها با یک در آغوش کشیدن می ریخت

ما ماندیم و جای خالی کوچکی که بزرگواری پدری را به خاطر می آورد .

ما ماندیم و یک اندوه بزرگ ….
و در آخر پ مثل پناه
پ مثل پدر
شادی روح همه پدرهای آسمانی دسته گلی به زیبایی صلوات بفرستیم

۴۳ دیدگاه دربارهٔ «به بهانه سالگردی»

سلام.
این که بچه ها توی غم و شادی همدیگه خودشون رو شریک میدونن همیشه از ویژگیهای خاص محله بوده که من خیلی قبولش دارم.
قطعاً بعد از مدتها غیبت، انقدر ما رو لایق دونستید که خواستید احساستون رو با ما شریک باشید.
روح پدر بزرگوارتون شاد.
موفق باشید.

سلام بر یاسمین خانم. از خواندن خبر این حادثه و اتفاق جانکاه متأثر و متاسف شدم.برای ایشان آمرزش و شادی روح و برای بازماندگان و بویژه شما هم محله ای خوب و مهربون صبر و بقای عمر همراه با سلامتی و عزت و سعادت و سربلندی خواهانم. تسلیت حقیر رو پذیرا باشید..

درود بر آبجی یاسمین منم بهت تسلیت میگم هر چند که می دونم خیلی سخت هست من با وجودی که خودم پدر شدم اما از فکر این که روزی پدرم را از دست بدم تنم می لرزه ولی به قول شاعر افسوس بر او نیست که رفته است افسوس بر ماست که مانده ایم ما حتی اگر عزیز ترین هامون را هم از دست بدیم فقط یک چیز می تونه به ما آرامش بده و اونم این که ما هم دیر یا زود به اون ها می پیوندیم راهی است که باید رفت مهم این نیست که بیست سال یا صد سال زندگی کنیم مهم این هست که در طی این مدت کم یا زیاد خوب زندگی کرده باشیم و دلی را نشکسته باشیم چند وقت پیش چیزی دیدم که باعث تعجب من شد در یک مراسم ترحیم شرکت کرده بودم نکته جالب این جاست که باز ماندگان به جای این که توی سر و کله خود شون بزنن نشسته بودن و از خاطرات اون مرحوم تعریف می کردن و نکته جالب تر این جا بود که با بعضی از این خاطرات چنان می خندیدن که انگار در مراسم جشن شرکت کرده بودن آخیش دستم خسته شد انگار عقده نوشتن داشتم خلاصه خدا شما و مادر محترم را حفظ کنه نبینم غمگین باشی
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
که یک جو نیرزد سرای سپنج
در پناه حق

سلام یاسمین.
قصه رفتن های عزیزانمون همیشه دردناکه عزیز من. خیلی دردناک. آخ از دلتنگی بعدش!
پستت کوتاه بود و تاریک یاسمین. و همین گویاترین توضیح بود برای اندوه دل گرفتت.
تسلیت میگم عزیز. بابا الان به آغوش تو نیست یاسمین ولی یادت باشه اون هر جا که باشه، همچنان باباست. همون بابایی که دلش فشرده می شد از آه کشیدن فرزندش. پس شادش کن و هر زمان دلتنگشی برای آرامش روحش دعا بفرست، با۱فاتحه صمیمی تزئینش کن و نیت کن که برسد به دست بابا.
روحش شاد!
و همین طور روح تمام بابا های سفر کرده!.
در پناه خدا.

♡♥♡ زنگ انشاء شد عزیزان دفتر خود وا کنیدساعتی را با معلم صحبت از بابا کنیدصحبت خود را معلم با خدا آغاز کردکهنه زخمی از میان زخمها سر باز کردساعتی رفت و تمام بچه ها انشا ء بدستهر کسی پیش آمد ودفتر نشان داد و نشستناگهان چشم معلم بر سعید افتا د و گفتگوش ما باید صدای دلنوازت را شنفتدفتر خود را نیاوردی عزیزم پیش مانازنین حرفی بزن اینگونه غمگینی چرا؟سر به زیر و چشم نم آهسته پیش آمد سعیداز غم هجران بابا زیر لب آهی کشیددفتر اندوه و غم یکبار دیگر باز شدقصه ی غمگین بابا اینجنین آغاز شدبچه ها بابای من در زندگی چیزی نداشتغصه را بر روی غم غم روی ماتم میگذاشتمادرم وقتی که از دنیای فانی رخت بسترشته ی تقدیر بابا ناگهان از هم گسستبلبلی از آشیان زندگانی پر کشیداز نبود مادرم بابا خجالت میکشیدبشنوید اما پس از بابا چه آمد بر سرممن خجالت میکشم بر چشم سارا بنگرمروزگار خواهر شش ساله ام بد میگذشتشمع شبهای وصال از بخت او خاموش گشترفتگر در گوشه ای از کوچه ی پر پیچ و خمبر زمین افتاده بود از کثرت اندوه و غماز فراق روی همسر در جوانی پیر شدپیر هجران عاقبت از زندگانی سیر شدچون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیستآنکه بر روی زمین افتاده پس بابای کیست؟پیر مردی خسته در صبح زمستان جان سپردکودکان خردسال خویش را از یاد بردبچه ها این سرگذشت تلخ بابای من استقصه ی غمگین سارا دختری بی سرپرستلقمه ی نانی برای عمه جانم میبرممن به سارا جمعه ها اسباب بازی میخرمکودک ده ساله وقتی همچو بابا میشودنیمه ای از روز را شاگرد بنا میشودپینه های دست من گویای درد کهنه ایستزیر پای فقر باباهای ما امضای کیست؟چون که انشای غم انگیز سعید اینجا رسیدجای اشگ از چشم آقای معلم خون چکیدچهره ی غمگین آقای معلم زرد شداز غم و اندوه شاگردش سراپا درد شدلحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشیدپیش چشم کودکان زد بوسه بر دست سعیدبچه ها انشای این کودک پر از اندوه بودغصه و غمهای او اندازه ی یک کوه بودگر چه این انشای غمگین مادر و بابا نداشتدرس عشق و عاشقی در جمع ما بر جا گذاشتپینه های زخمناک این پسر غم آفریداز زمین تا آسمان اندوه و ماتم آفریدکاسه ی صبر معلم ناگهان لبریز شدچشم غمناکش به چشم مرد کوچک تیز شدگفت یارب دست این فرزند میهن زخمناکزخم اگر بر دل نشیند زخم دیگر را چه باک؟گر چه خاک سرزمین پاکم از جنس طلاستفقر و ماتم گریه و غم سهم باباهای ماست

سلام
پدر و مادر دو نعمت بزرگ هستن و جای خالی اونها با هیچی پر نمیشه ما انسانها یاد گرفتیم در غم های بزرگ برای خودمون و دوستانمون صبرهای بزرگی رو از خداوند طلب کنیم من و بزرگمهر رو هم در غمتون شریک بدونید روحشون شاد

دیدگاهتان را بنویسید