خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تعامل دو طرفه ما با بیناها و …. بیاین ضرر نداره.

سلام رفقا.

 

خوب و خوشین؟

خب این بار میخوایم یه نمه راجع به خودمون و تعامل‌مون با یکدیگر و افراد بینا صحبت کنیم. میخوایم بررسی کنیم که در تعامل با افراد بینا چه مشکلاتی داریم؟ اونا در تعامل با ما چه مشکلاتی دارن؟ ضمنا ما در برخورد با خودمون چه جوری هستیم و چطور رفتار می کنیم؟ البته پاسخ به این سؤال‌ها خیلی هم آسون نیست، شایدم بررسی تخصصیش اصلا در حیطه کاری امثال من نباشه، ولی خب میشه در حد بضاعت تا حدی بهش پرداخت.

تا حالا راجع به افراط و تفریط فکر کردین؟ اگه نکردین حتما بهش توجه کنین و واسش وقت بذارین، اگرم کردین یه کمی بیشتر تأمل کنین و خوب توی این مسأله دقیق شین. متأسفانه هم ما در تعامل با جامعه بینا دچار افراط و تفریطیم و هم اونا در برخورد با ما. تازه ما در تعامل با همم دچار افراط و تفریطیم. البته اینم بگم که ما هم انسانیم با همه ضعفهای معمول، فقط تنها فرقی که داریم عدم کارایی کامل یا ناقص حس بیناییمونه، لذا چیزایی که راجع بهشون بحث می کنیم شامل حال همه میشه. ولی چون اولا این سایت به مسائل نابینایان می پردازه و ثانیا از قدیم گفتن یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران، من تصمیم به طرح این مسأله گرفتم. البته دیدن چندین و چند باره این افراط و تفریطا حتی توی همین سایت خودمونم منو در طرح این بحث مصممتر کرده. بعدشم من فقط قصد شکافتن جزئی قضیه رو دارم، بقیه کارو باید خودتون بگیرین، چرا که این جور مسائل حتما به بحث، تبادل نظر و اندیشه نیاز داره تا جواب بده و به ثمر بشینه. پیشاپیش بگم که من در این بحث، هیچ شخص حقیقیی رو مد نظر ندارم، چه نابینا باشه چه بینا. بنا بر این به صورت کلی به قضیه بپردازین و دنبال مصداق فردی نگردین.

خب بذارین از افراط شروع کنیم، متأسفانه بعضی از ما نابینایان فکر می کنن، همه چی در انحصار افراد بیناست، اونا، صرف داشتن دوست بینا رو بدون توجه به شخصیت اون افتخار بزرگی می دونن، و فکر می کنن هر چی اونا بگن وحی منزله. هر کاری می کنن این جمله ورد زبونشونه: “این قضیه تو چشم بیناها چطوری جلوه می کنه؟” این دسته از ما سعی مفرطی دارن که طوری راه برن، رفتار کنن، و کلا وجناتشون طوری باشه که نابینا بودنشون اصلا به نظر نیاد، اونا از دست گرفتن عصا نفرت دارن، شایدم اصلا از خود عصا، معمولا سعی می کنن با یه بینا بیرون برن و به این قضیه ببالن، اگرم جایی تنها باشن، سعی می کنن بیمحابا تند برن یا حتی بُدُوَن، با این که خوب می دونن ممکنه به مانعی بر بخورن یا این که تو جوبی چیزی بیفتن، یادم میاد تازه سال اول دانشگاه بودم و تازه رفته بودم کوی دانشگاه تهران، یه بار با یکی از بچه های نابینایی که دانشجوی فوق لیسانس بود و متأسفانه جزء این دسته هم محسوب می شد، داشتیم می رفتیم سرپرستی کوی، من چون تازه ساکن کوی شده بودم جاییو بلد نبودم و عملا وابسته به اون بودم، وقتی دیدم میخواد بدون عصا بریم گفتم: خب اینجا پر چاله چولهست، عصا بگیریم بهتر نیست؟ گفت: چی میگی میخوای آبرومونو ببری؟ عصا چیه؟ بعدشم دستمو گرفت و کشید، گفتم حالا چرا اینقد تند میری بابا می خوریم به جایی، بدون توجه با من می رفت و منو تقریبا دنبال خودش می کشید، هر جا به مانعی می رسید عین ماشینی که سرعتش زیاد باشه و یه هویی به مانع برسه یه دفعه می زد رو ترمز، یه بار پاش گرفت به لبه باغچه و هر دومون کله ملق شدیم توش. گفتم بابا عصا می گرفتی هم خیال خودتو راحت می کردی هم خیال مارو. بگذریم، این افراد به شدت علاقه دارن، با مینیمایز کردن معلولیتشون تا می تونن ادای بیناها رو در بیارن، حتی یه بار یکیشونو دیدم که جلوی آینه با موهاش ور می رفت، این افراد در کار با کامپیوتر و اینترنتم دست از بینا‌نمایی خودشون بر نمی‌دارن، تو کامپیوتراشون پر از انواع عکسهای عجیب و غریبه، بعضیاشونم دوست دارن، یه کاراییو بدون صفحه خوان و از حفظ انجام بدن تا نشون بدن مثل بیناها دارن از کامپیوتر استفاده می کنن، حتی سعی در تکون دادن بیمورد موس هم دارن، یکیو دیده بودم که یه تم عجیب و غریبیو واسه ویندوزش انتخاب کرده بود و در پاسخ چرای من گفت که این تم خیلی خوشگله، گفتم بابا جاز با ویندوز کلاسیک بهترین کاراییو داره، گفت نه، اون دیگه چیه اصلا خوش منظره نیست، یه بارم همون آدمو دیدم که تنها تو اتاق بود و چند تا لامپو روشن گذاشته بود و اصرار بر روشن موندنشون داشت. در مورد این افراد، مواردیو که برشمردم فقط مشتی بود از خروار.

خب حالا یه کمی فکر کنیم، آیا این حرکات لازمه؟ آیا ما با پنهان کردن ظاهری معلولیتمون به جایی می رسیم؟ واقعا آیا با دور انداختن عصا و پذیرفتن ریسک بالا می تونیم توجه دیگر افراد رو به خودمون جلب کنیم؟ تا کی آدم می تونه از خودش فرار کنه و رل بازی کنه؟ واقعا لازمه ما بیشتر نصف هارد کامپیوترمونو به فایلای عکسی اختصاص بدیم که برامون هیچ مفهومی ندارن؟ حالا نگه داشتن عکس بعضی از عزیزان، از جمله زن و فرزند، پدر و مادر و برخی از دوستای صمیمیو که شاید جمعا چند مگی جا بگیرن میشه یه جورایی توجیه کرد ولی واقعا نگه داشتن چند گیگ عکس بی مورد خیلی منطقی به نظر نمی رسه. چه لزومی داره من وقتی خودم تنهام یا با دوستای نابینای مطلقم بدون حضور فرد بینایی جایی هستیم لامپای برقو الکی روشن بذاریم؟ آیا اگه ما حتی در مواجهه با افراد بینا خود خودمون باشیم با همه ضعفها و تواناییامون بهتر نیست؟ بهتر نمی تونیم باهاشون ارتباط بگیریم؟ و بهتر نمی تونیم باهاشون دوست شیم و معاشرت کنیم؟ واقعا فکر کنیم کدوم پیش یه فرد بینای منطقی معقولتره؟ نابینایی که عصاشو دستش می گیره، خیلی جاها رو خودش میره و میاد، توانایی بیشماری داره ضعفای خاص خودشو هم داره در خیلی جاها مستقله بعضی وقتام در رد شدن از خیابونای شلوغ، یا در اماکن ناشناخته از اون کمک می گیره؟ یا اونی که از عصا بدش میاد، همش میخواد ادای بیناهارو درآره، اصلا خودش نیست از بریل بدش میاد، سعی می کنه مثل بیناها راجع به تأثیر رنگا و تصویرا داد سخن بده و مسلما وابسته تر هم هست و هر جام که میره اون فرد بینا باید باهاش باشه؟

فکر کنم پاسخ اظهر من الشمسه مگه نه؟ تازهشم، افراد بینام مثل ما انسانن و پر از خطا، خیلی از اونا اصلا اون جوریم که این دسته مذکور فکر می کنن دقیق نیستن، یه کمی به این سایتای دور بر نگاه کنین، پر از غلط املایین، تو خیلیاشون حتی ساده ترین نکاتم رعایت نشدن، یه نگاهی به این رمانایی که تایپ میشن و این ور و اونور آپلود میشن بندازین، خیلیاشون با این که فارسین ولی از چپ به راست تایپ شدن. مثال یه نگاهی به این رمانای اخیر سایت خودمون بندازین خیلیاشون با این که فارسین از چپ به راست تایپ شدن، حالا می تونین، همینو به ظاهر و چیزای دیگه هم تسری بدین. با کمی کنکاش می فهمین که این اطوارهای این دسته بیشتر از این که جلب توجه کنه تو ذوق می زنه. بسط و حلاجی دقیق این قسمت از بحث دیگه دست خودتونو می بوسه.

خب حالا تفریطو عشقه.

اما بازم تو ما کسانی هستن که شدیدا از قاطی شدن با جامعه بینا خودداری می کنن، این افراد خیلی تو خودشونن و تمام ارتباطاشون محدود جامعه نابینایی دور برشونه. چندین نفرو می شناسم که همه دوستاشون کلا نابینان و از تعامل درست و منطقی با بیناها می ترسن، بعضی از اینا پس از بیرون اومدن از جامعه بسته مدارس شبانه روزی نابینایان که الحق نقش به سزایی در پیدایش این دسته داشتن همونجوری بسته و محدود موندن و فقط با نابیناهای دور برشون ارتباط گرفتن، خیلی از این گروه خونه نشینن و به ندرت از خونه بیرون میان، خودشونو خیلی دست کم می گیرن، از اونایین که میگن نابینا هیچی ازش بر نمیاد و در کل منکر تواناییای خودشون هستن، بعضیاشونم متأسفانه چون از جامعه دور بودن دارای عاداتی نامعقول مانند تکون دادن ممتد سر، یا چرخوندن اون به طرفین، تکون دادن  کل بدن، به صورت چرخش به چپ و راست یا بالا و پایین “دنده زدن” دست کردن تو چشم و فشار دادن اون به سمت پایین، و ……. هستن. اینا بر خلاف دسته اول که تنفر عجیب و بیحد و حصری از کلمه “کور” دارن، از استعمال اون بین خودشون ابایی ندارن و در واقع خودشونو در همون حد می بینن. یادم میاد وقتی به یکی از اینا خبر ازدواج دو تا نابینارو دادم به شدت برآشفت و گفت: “بازم یه خریت دیگه، مگه میشه؟ مگه می تونن؟ برو بابا! بهشون بگو از همین حالا یه اتاقم واسه مادر دختره خالی کنن. …….” پایان نقل قول.

این دسته معمولا به جز بستگان درجه یک با بیناهای دیگه کمتر دمخور میشن، با اون بستگان نزدیکم طوری برخورد می کنن که بهشون می فهمونن فقط در حد رفع نیاز بهشون احتیاج دارن. این افراد الحق، در خراب شدن ذهنیت برخی از بیناها نسبت به ما نقش اساسی ایفا می کنن و از اظهار اونم ابایی ندارن بعضیاشون میگن: “خودمونم بکشیم همه می دونن هیچی ازمون بر نمیاد.” برخی از این گروه، به عقیده غلط عده ای از بیناهای کم مایه مبنی بر این که: “چشم سلطان بدنه” صحه می ذارن و همه جا اونو جار می زنن. و ……. نابیناهایی که اینجا و اونجا دیده میشن که تو خیابونا و سر کوچه ها و معابر شلوغ می شینن و گدایی می کنن و سعی در بر انگیختن هرچه بیشتر ترحم افراد دارن قطع به یقین به این دسته تعلق دارن.

خب بقیهش بازم دست شماست، بشکافین برین جلو.

خب بریم سراغ دسته سوم.

این دسته متأسفانه هنوز تو ما عده کمیو شامل میشن، ولی خب، خوشبختانه وجود دارن، اینا کسایی هستن که کاملا منطقی و عقلانی برخورد می کنن، خودشونو باور دارن و با جامعه بیناها کاملا منطقی برخورد می کنن.

همونجوری که هستن با ضعفا و تواناییاشون جلوی بیناها ظاهر میشن، اصراری بر بینا یا نابینا یا اصلا معلول یا سالم بودن دوستاشون ندارن، بیشتر شخصیتو می سنجن تا ظاهرو تو دوستاشون از همه نوعی پیدا میشه بینا، نابینا معلول غیر معلول، تعاملشون با جامعه بسیار خوبه و تصویر درستی از نابینا به جامعه میدن تصویری با ضعفها و تواناییها، از گرفتن عصا باکی ندارن، و از اظهار نابیناییشون ابایی ندارن، در عین حالی که به ضعفهای منطقیشون واقفن و به موقعش از دوستاشون کمکم میگیرن، تواناییاشونم باور دارن و سعی می کنن اونارو کاملا عقلانی و از راهش به جامعه بقبولونن و اثبات کنن. این دسته بر خلاف بعضی از اعضای دسته دوم، که مدام در پی مسائل خرافی و معجزه و شفا و این جور چیزا هستن، خودشونو همونی که هستن پذیرفتن و باور کردن، اینها مدام در پی تغییر و تحول بهتر در جامعه هستن، باید بگم که اکثر نابیناهای تأثیر‌گذار و موفق هم از این دسته برخاستن و بیرون اومدن. برخورد اینا با کلمه “کور” کاملا منطقیه، یعنی نه مثل دسته اول ازش شدیدا عصبانی میشن و برمی آشوبن و نه مثل دسته دوم براشون عادیه و اونو در حد خودشون می بینن. بلکه نسبت به اون عکس العملی درست و عقلانیو نشون میدن، در حالی که سعی می کنن این کلمه زشتو با نشون دادن خود درستشون از اذهان پاک کنن، از شنیدنشم از کوره در نمیرن و بیهوا به طرف نمیتوپن. اونا بیشتر نیت طرف کاربر کلمه رو می سنجن، اگه از روی جهل باشه سعی می کنن با منطق حالیش کنن، و اگرم از روی عمد و مسخره باشه سعی می کنن با عمل درستشون کاربر نادانو سر جاش بشونن. نابیناهای موفقی روو هم که از این دسته بر اومدن شما بهتر از این مخلص می شناسین و نیازی به گفتن نیست. اگرم بگم اطاله کلامه و بس، مگه نه؟ حواستون باشه این دسته مخصوصا در کشور ما و کلا در خاور میانه و جهان سوم کمن ولی هستن، و خیلیم خوبه که هستن و ما باید ازشون درس بگیریم و اونارو الگوی خودمون قرار بدیم. در کشورای پیشرفته اروپایی و آمریکای شمالی تعداد این دست کمی بیشتره، این به اون معنا نیست که دو دسته اول اونجاها نباشن، نه همه جا هستن ولی خب، الحق اونجاها کمتره.

بازم بسط و موشکافیش با خود شما سروران.

خب حالا سوزنه رو به خودمون زدیم یه جوالدوزم می گیریم دستمون و میریم سراغ بیناها.

اونام درست مثل ما سه دستن.

بریم سراغ افراطیاش؟ بزن بریم.

این دسته اصلا  تصور درستی از نابینا ندارن، اونا فکر می کنن که نابیناها یه قدرت خدادادی عجیبی دارن، حافظه شون عین ضبط صوت کار می کنه و همه شون بلا استثنا بسیار بسیار باهوشن، این افراد اکثرا سعی می کنن از کلمه روشندل استفاده کنن، برخورد اونا نسبت به ما اصلا منطقی نیست، سعی می کنن تواناییهای عجیب و غریبیو که خودشونم باور ندارن به ما نسبت بدن اکثرشونم تا یکی از مارو می بینن می گن”داداش، نمی دونی یه روشندلو می شناسم که چند صد هزار شماره تلفن حفظه. وای جل الخالق” بعدشم تعریف بیهوده پشت تعریف بیهوده، اینا برخلاف اونچه که تظاهر می کنن و به زبون میارن اصلا نابینارو باور ندارن، یه بار یه راننده تاکسیو دیدم که از همین دسته افراد بود، اون تا منو دید، گفت: “شما روشن ضمیر هستی؟ نمی دونی من یه روشن ضمیرو می شناسم که چند میلیون شماره بلده، اصلا می دونم خدا بهش یه قوه و نیروی عجیبی داده، ده سال دیگم منو ببینه از صدام میشناسدم. ……..” بعدشم مثل بیشتر همگروههاش با این بیت حرفاشو تموم کرد که: “خدا گر ز حکمت ببندد دری، به رحمت گشاید در دیگری.” ولی در کمال تعجب پس از اون همه آسمون ریسمون و اغراق، وقتی خواستم پیاده شم گفتش: “صبر کن، صبر کن بذار درو واست باز کنم صبر کن بیرون جوبه نیفتی، صبر کن بیام پایین.” انگار نه انگار که چند دقیقه پیش ………. خیلی از اینا تا مارو می بینن متحد الکلام میگن: “بابا خوش به حالتون که نمی بینین، کاش منم مثل شما بودم، خوش به حال شما روشندلا که دلتون روشنه و خیلی از گناههارو نمی بینین.” حواسمون باشه اینجور افراد از یه لحاظایی خیلی خطرناکن، چرا که اگه یه روزی یه نابیناییو ببینن که مثل همه افراد خلافی کرده اعم از دزدی، قاچاق، کلاهبرداری، اعتیاد و غیره. که چون ما هم انسانیم تومون اینجور چیزا کمم نیست، صدو هشتاد درجه بر می گردن، چرا که فرشته ایو که تو ذهنشون ساخته بودن و فکر می کردن اصلا نمی دونه خلاف چیه یه هویی تبدیل به شیطان میشه. ناگهان از روشن ضمیر فاصله می گیرن و زمزمه می کنن: “بابا خدا خرشو شناخت که بهش شاخ نداد.” اینجام اونا کاملا احمقانه و غیر منطقی همه جامعه نابیناییو محکوم به خلاف یه نفر می کنن تازه محکوم به یه شنیده که شایدم درست نباشه. در صورتی که بدترشم تو جامعه بینایی بغل گوششون هست. بازم بدم نمیاد یه خاطره از تهرون واستون بگم شهری که حدود 20 سال از زندگی و کل تحصیل منو به خودش اختصاص داده. کلان شهری که همه جورشو میشه توش دید، مخصوصا آدمایی مثل من که اهل گشت و گذارن، می تونم بگم خیلی از جاهای این ابرشهر دنگالو از تجریش و فرشته و الاهیه گرفته تا دروازه غار تا شوش بعدشم شابدُلعظیم، “شاه عبد العظیم” از امام حسین و تهرانپارس گرفته تا آریاشهر و شهر زیبا و …… خودم تنهایی گشتم، و تمامی خوبیا و بدیاشو با تمام وجودم درک کردم، حتی جاهای خاصی مثل کوچه مروی “کوچه عربا” و پایینشم که می خوره به مولوی و حیاط بزرگ که یه زمونی معدن خلافکارا بوده و خیلیا می ترسیدن اونجاها برنو برای درک درست بافت اجتماعی شهر تنهایی گشتم. باری، یه روز توی خیابون 21 متری بودم و می خواستم برم پارک هاشمی نرسیده به میدون هاشمی که چشمتون روز بد نبینه، ناگهان یکی از همین 180 درجه برگشته ها، بدو بدو اومد پیشم و با لحن طلب‌کارانه ای گفت: “خب! گیرت انداختم، حالا در میری ها، پسر من راجع به شما چیا که فکر نمی کردم، فکر می کردم خدا اولش فرشته ها رو خلق کرده بعدشم شماها رو. حالا توی بی شعور جنسامو دزدیدی و پولامو بالا کشیدی. و ……….” داشتم از تعجب شاخ در می آوردم، ولی خودمو نباختم، گفتم: “اولا بیخود کردی فکر کردی ما همه‌مون فرشته ایم، بعدشم تو اول یه نگاهی به من بنداز خداییش تو عمرت تا حالا منو دیدی؟” همونجور مشغول جر و بحث بودیم تازه یقه به یقه شده بودیم که چند نفر دورمون جمع شدن، یکیشون گفت: “بابا خوب نگاش کن، این که اون نیست، تو اول نگاش کن بعد قضاوت کن.” بعدش طرف یه کمی منو ور انداز کرد و یه هویی گفت: “درسته این اون نیست، عوضی گرفتم، نمی دونم چی جوریه همه‌شون یه شکلن.” بعدشم از من دور شد در حالی که غرغر کنان می گفت: “درسته این اون فرد نیست ولی همه شون حتما یه جورن دیگه.”

خلاصه، بترسین از این گروه، چرا که اگه 180 درجه برگردن، و یه هو اونوری شن، دیگه هر نابیناییو که دیدن پاچه می گیرن، حد اقلش اینه که هر کدوم از ما رو که دیدن، شروع می کنن به تعریف ماجرا، انگاری که همه نابیناها یه جورایی باهم فامیلن.

دیگه شما دنباله کارو بگیرین ببینیم چی میشه. خوب حلاجیش کنین و اگه لازم بود موارد عینیشو ذکر کنین.

حالا بریم سراغ تفریطیاش.

این دسته اونایین که نابینا رو با عاجز مساوی می دونن، حتی اوناییشونم که یه ذره با نزاکت ترن و دوست ندارن خیلی بگن “کور” به جای نابینا از کلمه عاجز استفاده می کنن. اونا کلا نابینا رو ناتوان از انجام هر کاری می دونن، فکر می کنن نابینا فقط باید بشینه خونه و از طرف خونوادش یا دولت تأمین شه. من زمانی که دانشآموز بودم عیدا و تابستونا از تهرون میومدم شهر خودمون و خب طبق عادت، تو شهر خودمونم می زدم بیرون و می گشتم، اینجا بود که برخی از اعضای این دسته به بابام می گفتن: “بابا چرا می ذارین این بیچاره بیاد بیرون؟ بگین بشینه خونه دیگه فوقش واسش زن بگیرین و واسش مقرری ماهانه تعیین کنین.”

خیلی از اینا صرف نابینا رو با نیازمند یا گدا مساوی می دونن و تا یه نابیناییو می بینن سعی می کنن کف دستش یه پولی بذارن، اکثر بچه هایی که مدت زیادیو تو یه کلان‌شهر زندگی کرده باشن خوب می فهمن من چی میگم، تو شهر ما که اتفاقا از این دسته کم هم نیستن، حد اقلش منو میشناختن و پول نمی ذاشتن کف دستم، ولی تو تهرون خیلی با این صحنه مواجه شدم، یه بار تو استاد معین یه خانمی تا منو دید، چند تا سکه داد به بچه کوچیکش و گفت: “ببر بده به آقا.” بعدشم که امتناع منو از گرفتن پولا دید خوشش نیومد و گفت: “پوله آقا چرا نمی گیری؟ گدا باید قانع باشه. ……..” این فکر چنان تو ذهنش جا افتاده بود که یه لحظه هم فکر نکرد بابا شاید من بدبخت گدا نباشم. بگذریم، توی مخیله اینا نابینا مساوی گدا و ناتوان و البته خونه نشینه که اگه بیاد بیرون یا میخواد گدایی کنه و یا خونوادش هواشو ندارن. اینا کسایین که ترحمو در حق نابینا کاملا روا می دونن.

اصلاح این دسته سخت و طاقت فرسا هست ولی غیر ممکن نیست، باید بگم که دسته سوم ما می تونن و خیلی جاهام تونستن با برخورد درست و منطقیشون خیلی از اینا رو به راه بیارن، و خودشونو بهشون اثبات کنن. هرچی باشه اصلاح اینا بهتر و البته آسونتر از دسته اوله. باور ندارین؟ خب طوری نیست عکسشو تو کامنتا ثابت کنین ما که بخیل نیستیم خوشحالم میشیم.

اینجام میسپرمش به خوداتون، پییشو بگیرین ببینیم به کجا می رسیم.

خب بریم پیش دسته سوم.

این دسته هم مثل دسته سوم خودمون خیلی کمن ولی خوشبختانه هستن، اینا کسایین که اصلا ترحم رو در حق نابینا روا نمی دونن، نابینا رو با همه ضعفا و تواناییاش باور دارن، و اگرم با نابینایی دوستی کنن به خاطر شخصیتشه نه معلولیتش یا چیز دیگه. اینا به جاش و کاملا منطقی به نابینا کمک می کنن، ولی اصلا تواناییاشو زیر سؤال نمی برن، دسته سوم ما در ایجاد و افزایش تعداد این دسته نقش به سزایی دارن.

البته تعداد این دسته باز هم مثل دسته سوم خودمون در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی بیشتره. خوشبختانه در کشور ما هم به طور اخص و در خاور میانه به طور اعم این افراد هستن، ولی خوب کمترن، از حق نگذریم، تعداد این افراد در کشور ما بیشتر از جاهایی مانند افغانستان و بخش عرب‌نشین عراق و برخی جاهای دیگه خاور میانه هست.

گه گداریم از توی این دسته سوم بیناها دوستای بسیار درجه یکیم گیر ما میان که باید در نگهداریشون بکوشیم، البته اونام باید در نگهداری ما بکوشن چرا که سرویس دوستی مسلما دو طرفه هست. باور ندارین؟ تو کامنتا ثابت کنین ما حرفمونو پس می گیریم طوری نیست که. بذارین یه خاطره دیگم از تهرون واسه‌تون بگم. یه روز تو آریاشهر بودم و می خواستم از خیابون رد شم بعدشم برم شهران کار داشتم، خیابون خیلی شلوغ بود، همینجوری واستاده بودم و با عصام ور می رفتم که یه هویی یه نفر با عجله از بغلم رد شد و در حالی که رد میشد تا به من رسید مثل یه دوست خودمونی دستشو انداخت تو دستم و نفس زنان گفت: “سلام، بریم؟” گفتم: “خانم مزاحم نباشم.” گفت: “نه بریم.” بعدشم گفت که اسمش آتوساست و باباش تو ستارخان طلا فروشی داره، برخوردش با من کاملا منطقی بود، گفتش که خیلی عجله داره و باید به امتحانش برسه، درست وقتی به جایی رسیدیم که می دونست دیگه من مشکلی ندارم گفت: “خوب می دونم که تو اینجا رو بهتر از من بلدی. من دیگه میرم.” بعدشم دست دادیم و خداحافظی کردیم. بعدا چند باری تو ستارخان سمت مغازه باباش آتوسا رو دیدم، واقعا دختر وارسته ای بود، مسلما اون به این دسته تعلق داشت مثل آتوسا کمن مخصوصا تو کشور ما ولی هستن همینم حال آدمو خوب می کنه و بیشتر به تلاش تشویق میشه، البته آتوسا فقط مثال بود وگرنه تو پسرام از این دسته سوم کم نیستن الان 10 سال بیشتره که از آتوسا هیچ خبری ندارم ولی امیدوارم هر جا که هست موفق و پیروز باشه و با طلاهای باباش حال کنه.

خب بچه ها بیاین یه کمی فکر کنیم، چه عواملی در پیدایش این دسته ها نقش دارن؟

چیا می تونن نقش مهمتری ایفا کنن؟

آیا میشه در هر دو طرف از دسته های اول و دوم کم کرد و به دسته سوم افزود؟

اینا چیزایین که شما باید راجع بهش فکر کنین و اگه دوست داشتین نظر بدین.

مسلما نقش دو گروه اینجا خیلی برجسته به نظر می رسه.

یکیش خود ماییم، برخورد ما نابیناها با همدیگه و چگونگی تعاملمون نقش به سزایی در شناساندن درستمون به جامعه داره، راستش متأسفانه ما تو همین اولین قدمش موندیم. این عدم اتحاد و چند دستگی که بین ماست، خیلی می تونه تأثیر منفی در دید جامعه نسبت به ما بذاره، خیلیا فکر می کنن وقتی خودشون خودشونو باور ندارن و برای کوچیکترین چیزا به هم میپرن و نمی تونن پیشرفت همدیگه رو ببینن، دیگه از ما چه انتظاری میشه داشت؟ البته این عدم اتحاد و در برخی موارد یه جوراییم زیرآب زنی فقط مخصوص ما نابیناها نیست و در بیشتر جوامع خاور میانه به خصوص جامعه ما ایرانیها رواج داره. ولی ضررش واسه ما صد چندان بیشتره. خلاصه اینو بهتره بدونیم رفقا. این اتحاده که مارو سر پا نگه می داره و به جامعه اون طوری که هستیم می شناسونه. یه تیکه چوبو خیلی راحت میشه شکوند، ده بیست تیکه چوبم میشه شکوند ولی فشارو زور بیشتری لازمه، اما هزاران تیکه چوبو اصلا نمیشه شکوند هر چقدر هم بهش فشار وارد بشه بازم محکم و استوار مثل یه واحد جدا نشدنی وا می ایسته. میگین نه؟ خب ثابت کنین.

گروه دومی که تو این زمینه نقش مهمی دارن حکومتها و دولتها هستن، بله حکومتها و دولتها. دولت می تونه با سرمایه گذاری درست و استفاده از نخبگان نابینا و کلا معلول اونا رو درست و کامل به جامعه بشناسونه، رسانه ها هم نقش به سزایی در این مسائل بازی می کنن، اونا باید با پخش برنامه های درست جامعه نابینا رو به مردم بشناسونن. متأسفانه دولتهای ما در این زمینه بسیار بسیار کم کار بودن و هستن. حتی به همین شعار توخالیم که می دادن یعنی استفاده سه درصدی از معلولین در ادارات دولتی اصلا عمل نکردن. رسانه ها رو دیگه که اصلا حرفشو نزنین، ساخت فیلمهای مسخره و پوچی مثل گلهای داوودی و …. و یا سریالهای بیمعنی آنچنانی نه تنها ذهنیت خراب جامع رو نسبت به ما پاک نمی کنن بلکه به اون دامن هم می زنن. مطمئن باشین فیلم بی محتوای گلهای داوودی که زمان خودش اشک خیلیا رو درآورد نقش بزرگی در افزوده شدن خیلیا به دسته های اول و دوم مذکور در جامعه بیناها داشت. جالب اینجاست که اداراتیم که به ما مربوطن و باید خونه دوم معلول باشن اصلا درست عمل نمی کنن، بهزیستی که دیگه گوی سبقتو از همه شون ربوده. البته نباید از نظر دور باشه که تو این زمینه هم دول و ادارات مربوطه در ممالک پیشرفته اروپای غربی و آمریکای شمالی بسیار بسیار بهتر و سنجیده تر از دولت و ادارات ما عمل کردن، اصلا یکی از مهمترین دلایلی که در اونجاها دسته سوم از هر دو طرف بیشترن همین دولتها و ادارات و شیوه درست تبلیغ و شناسوندن نابیناها به جامعه شون هست. فکر کنم اینجا ذکر خاطره ای خالی از لطف نباشه.

یه روز رفتم اداره بهزیستی شهر خودمون، همونجوری نشسته بودم و منتظر رئیس بودم که فردی که به اصطلاح مددکار نابینایان بود و در واقع خودش بیشتر از ما نیاز به مدد داشت اومد پیشم و گفت: “راستی آقای مصدق! یه چند تا خانم اینجان و با شما کار دارن. میشه بیاین و راهنمایی شون کنین فکر کنم اختراع بزرگی واسه نابینایان کردن که خیلی کمکتون می کنه.” با خودم گفتم: جالبه بریم ببینیم این اختراع بزرگ چیه؟ شاید جامعه ما رو متحول کنه. به اتفاق جناب مددکار رفتیم پیش اون چند تا خانم، پس از سلام و احوالپرسی معمول، یکی از خانمها اینطور توضیح داد که: “ما طرحیو ابداع کردیم که می تونه کمک بزرگی به شما نابینایان بکنه، اولش اونو به بهزیستی و مددکار شما ارائه کردیم و ایشونم خیلی خوشش اومده گفتیم نظر شما رو هم بدونیم.” بعد که ازش توضیح خواستم این طور ادامه داد که: “ما در این طرح میخوایم یکی از مشکلات بزرگ شما رو حل کنیم، ما تصمیم گرفتیم برچسب های بریل تهیه کنیم و به شماره های شماره گیر تلفن بچسبونیم اینجوری شما نابیناها می تونین خودتون بدون کمک بینا خیلی راحت شماره بگیرین. و ……”

نمی دونستم بخندم یا گریه کنم، نمی دونستم بزنم تو ذوقش و به قول تهرونیا چند تا کلفت بارش کنم یا …….. واقعا مونده بودم چه کار کنم. از همه بدتر اون جناب مددکار بود که با حرارت به حرفهای اون خانم گوش می داد. فقط گفتم: خانم شما چه قدر نابیناها رو می شناسین، اصلا تو زندگیتون با یه نابینا معاشرت کردین؟ حد اقل به خودتون زحمت بدین و تو اینترنت یه سرچ کنین، نابینا الآن داره خیلی راحت برنامه نویسی می کنه، شما دیگه ……. ولی اون خانما خیلی هم مقصر نبودن مقصر اصلی اون جناب مددکار و اداره متبوعش بودن و در مرحله بالاتر کسانی که این آدمها رو به کار می گیرن و استخدام می کنن، اگه اون جناب مددکار خودش شناخت درستی از نابینا داشت، بدون مراجعه به من خانمها رو روشن می کرد و می گفت: اگه واقعا میخواین به نابینایان کمک کنین برین و نیازای واقعیشونو بشناسین و در رفع اونا بکوشین. البته بعد از این که اون خانما رفتن به جناب مددکار گفتم: “تو محله ما یه نفر هست که چند تا غاز چاغ و چله داره نیاز به یه غاز چرون داره واسه بعد از باز نشستگیت پیشنهاد بدی نیست” خیلی بهش بر خورد و تا سر کار بود دیگه با من حرف نزد.

خب قضاوت با شماست. راستی شما اون خانما رو تو کدوم دسته می ذارین؟ اون جناب مددکارو چطور؟

دیگه ریش و قیچی دست شماست.

۴۹ دیدگاه دربارهٔ «تعامل دو طرفه ما با بیناها و …. بیاین ضرر نداره.»

سلام آقا مرتضی، پست جالبی بود، همون که شما فرمودید هرچه به دسته ی سوم خودمون اضافه کنیم که با افزایش درک و اعتماد به تواناییها و پذیرش ضعفها انجام میشه میتونیم به دسته ی سوم بینا ها هم اضافه کنیم. موفق باشید.

سلام.
البته یه دسته ی چهارم هم بیناها دارن.
این دسته در کل به نابیناها بیش از حد اعتقاد دارن.
البته این دسته خیلی تعدادشون زیاد نیست ولی به هر حال هستن.
طرف همون کمکهای منطقی دسته ی سوم رو هم بهت نمیکنه و معتقده که تو باید مثل بقیه زندگی کنی و هیچ مشکلی هم نداشته باشی.
فرض کن از خیابون میخوای رد شی میگه خب خودت رد شو و معتقده که تو باید خودت بتونی بدون کمکش از خیابون رد بشی.
مرسی دکتر بحث جالبی بود.

عرض ادب و احترام…خیلی بحث خوبیه…دیگه آدم میتونه با خیال راحت بشینه سر کلاس و دو دره نمیکنه که جیم شه از ترس آمپول مامپول…
خب من اعتراف میکنم که هنوز خیلی نتونستم دوستان نابینای خودم رو خوب بشناسم…هنوز هم دارم تأمل میکنم…یکسال و نیمی هست که باهاتون رفیقم ولی هنوزم گاهی وقتا گیج میزنم…مثلاً با دوست نابینا میرم بیرون…بعد یادم میره…راهمو میرم وهی حرف میزنم بعد میبینم تنهام…برمیگردم میبینم چند صد متری دوستم را جاش گذاشتم….میدونید من به شخصه نمیگم شماها خارق العاده این…یا بی دست و پایید…ولی میگم:
۱- روحیه حساس تری نسبت به بقیه دارید…
۲- دقتتون نسبت به بقیه بیشتره…
۳- منظم تر از مایید…
۴-روی تک تک کلماتی که میشنوید حساسید…
۵- خیلی زودتر از بیناها شخصیت مخاطبتون میاد دستتون…
۶- بعضیاتون پر توقعید…
۷- بعضیاتون فک میکنید که آسمون سوراخ شده شما تنهایی ازش افتادین پایین…
۸- لوس و بچه مامانی هستید…
۹- از ترحم خوشتون نمیاد ولی محبت رو دوست دارید…
۱۰- بیشتر از بیناها اهل مطالعه اید…
۱۱- مهربونید…
۱۲- صمیمی تر از بیناهایید…
و من یک هفته س که فهمیدم که ارتباط با بیناها را خیییلی مایه مباهات میدونید…و وقتی این رو شنیدم شاخام در اومد…خیلی تعجب کردم…حالا اگه بازم چیزی به ذهنم رسید میام میگم…
امضا: رهگذر شاخدار

سلام مشت مندلی. راستی تو جز کدوم دسته بیناها هستی؟ مشتی داشتیم! همه مون رابطه با بینا رو مباهات نمی دونیم فقط بعضیا که جزء دسته اولن، شخصیت فردی که باهاش ارتباط می گیریم خیلی مهمه بقیش دیگه فورمالیتست.

خخخخخ رهگذر شاخدار چه شاخالت بهت نمیآد خخخخ
آره رهگذر منم برای اولین بار وقتی فهمیدم که این دوستان به دیدن چقدر ارزش قائلند شاخ در نیاوردم خخخخ
تازه برخی رو میشناسم که برای پیشی گرفتن ارتباط با بینا نبین فروشی هم میکنن خخخخ
رهگذر دیگه چیزی داری رو رو کن عزیزم
راستی یکی به این خانم کاظمی بگه که میلم دستش رسید آیاااا
مرتبطه حذفش نکنیییییییییین

من تو دسته سومم فک کنم…همون که تو خاورمیانه تکه…همون که لنگه ش پیدا نمیشه…خخخخخخخ….از شوخی گذشته من واقعاً تو دسته سومم… این رو میتونید از دوستای ریز و درشتم تو اصفهان بپرسید…خخخخخخ…من ارتباطات زیادی با بچه ها دارم… نابینایی رو یه سبک متفاوت زندگی میبینم…به عنوان معلولیت بهش نگاه نمیکنم…بنظر من یه نابینا کسیه که سبک زندگیش یک مقداری با من فرق داره… همین…اون محدودیتهاش بیشتر از منه…من میبینم اون نمیبینه…پس من میتونم یه سری کارارو به تنهایی انجام بدم اون نمیتونه… به همین سادگی…قضیه برام پیچیده نیس…همه در یک چیز مشترکیم اونهم حقیقت وجودیمونه…مهم انسانیت آدماس…برام فرقی نمیکنه بینا و نابینا… اگه ببینم یکی ارزش دوستی داره باهاش رفاقت میکنم میخواد بینا باشه، میخواد نابینا باشه… و اگر بدونم کسی ارزش رفاقت نداره میزارمش کنار…میخواد بینا باشه میخواد نابینا باشه…

به این میگن یه معصوم اصیل. همینه درسته همینجوریم ازت انتظار میره. حالا خودمونیم، اگه رادیو اصفهان مجری بخواد تو میری؟ جنس صدات واسه این کار خوبه. اگه رفتی حقوقشو باهام نصف کن. حقوق معلمیت مال خودت باهاش ساندویچ بخر بخور.

دیروزم یه نفر دیگه بهم همین پیشنهاد را داد…نمیدونم چطور باید اقدام کنم…کجا باید برم؟ چی باید بگم؟ اگه تحویلم نگرفتن مجبوم یکی دوتا رو اونور بزنم بکشم…یه چار تارم تو محله بزنم نصف کنم که هندونه زیر بغلم گذاشتن و راهی رادیوم کردن…
من معلم نیستم…خیلی کم تدریس میکنم…اونم تو آموزشگاههای آزاد…مجوز زدن آموزشگاهم دارم ولی چون عرضه معلمی ندارم آموزشگام نمیزنم…خخخخخخ

والّا من که نمیدونم جزء کدوم دستم. من کلمه کورو زیاد به کار میبرم. حتی در برخورد با بیناها. قبلا هم گفتم که مهم نگاه افراد عادیه که مأمولا درست نیست و به نظر من اونایی که جلو رومون بمون میگن روشندل، پشت سرمون میگن کور.
نکته بعدی اینه که شرایط نیمه بینا و نیمه کور با شرایط نابینای مطلق خیلی فرق میکنه. نه این که بخوام خودمو جزء بیناها بدونم. فقط میخوام بگم که مشکلات نابینای مطلق مخصوصا اگه نابیناییش مشخص باشه بیشتره و نگاههای افراطی و تفریطی نسبت بهش بیشتر میشه. طبیعتا اونم از نابینایی خودش بدش میاد و گوشه گیر میشه. یه نابینای مطلق نیاز بیشتر به کمک پیدا میکنه تا یه نیمه کور. چیه خوب؟ چرا بدتون میاد! نیمه کوریم دیگه.
اما من خودم هم دوستای نابینا دارم هم بینا. شاید بتونم بگم دوستای بینام باهام بهتر برخورد میکنن. یادمه یکی از دوستام بهم گفت دمت گرم کلی مرض داری ولی شادی و عین خیالت نیست. خدا بیامرز خیلی قبولم داشت. حالا دیگه زن گرفته و زیاد با من ارتباط نداره.
خوب بریم سر اصل مطلب. کافیه ما طبیعی برخورد کنیم. یعنی همونی که هستیم نشون بدیم و به قول خودت رفتارهای عجیب غریب نداشته باشیم تا افراد عادی ما رو باور کنن. به خدا فقط همین کلی تأثیر میذاره. میگن یه خاننده زن دندون جلو نداشته یا یه عیبی تو دهنش داشته. روانشناس بهش میگه سعی کن عیبِتو نشون بدی. حالا اون یه خاننده بزرگه که منم نمیدونم کیه. برای تأثیر رو نابیناهای افراطی و تفریطی هم همین راهو پیش بگیریم. یعنی یه نابینای طبیعی که ضعفها و تواناییهای خودشو پذیرفته باهاش بره بیرون و با افراد عادی ارتباط برقرار کنه. کم کم اوشونم برخوردهای طرف مقابلو که میبینه یاد میگیره. به همین سادگی. به همین خوشمزگی.

سلام.
از پست مفید و بسیار کاملتون ممنونم.
فقط میتونم بگم کاش همه ی همنوعهامون جز دسته ی سوم باشن و مستقل و همه ی هموطنای بینامون هم به عنوان یه انسان که فقط یه عضو از جسمش ناقص هست و حق زندگی داره نگاه کنن دقیقا مثل خانم رهگذر بزرگوار.
موفق باشید

سلام
پست مفیدی بود
زندگی نابیناها در شهرهای کوچک طبیعتا سخت‌تره
همین طور اداره بهزیستی در شهرهای کوچک کارمندان بی اطلاع و نا آشنا به امور معلولان داره.
من خودم ضربه این نا آگاهی بهزیستی را خوردم.
سالها قبل که بینا بودم در تلوزیون برنامه‌ای دیده بودم که یک نابینای موفق با کامپیوتر کار می‌کند
وقتی دیدم که دیگر نمی‌توانم مثل سایر بیناها از کامپیوتر استفاده کنم از مسئول توانبخشی شهرمان راهنمایی خواستم.
اون هم که هیچی یک بی سواد به تمام معنی بود
همیشه فکر می‌کردم کامپیوتر نابیناها خیلی باید گران باشه و من نمی‌توانم آن را بخرم.
اگر سال گذشته خودم دنبال یک نابینا نمی‌گشتم, الآن هم این جا نبودم و این پست را نمی‌خواندم.
حالا قصدم این است که نذارم نابیناها و کم بیناهای شهرم مثل خودم بی اطلاع باشند
و همین طور در مورد مسائل دیگه‌ای که صحبت کردید نظرات شما را تایید می‌کنم.
من البته در مورد استفاده از عصا و خط بریل مبتدی هستم و نظر خاصی ندارم
ولی این که ما باید مشکل خودمان را بپذیریم و دیگران هم باید بپذیرند را خیلی قبول دارم.
خیلی از پست شما ممنونم

سلام آقای دکتر پست بسیار جالب و لازمی بود من واقعن به فکر فرو رفتم و مطالب بسیاری از ذهنم عبور کردند اما ترجیح میدهم آنها را مرتب کنم و بعداً بنویسم ولی به نظرم میرسد این گونه مباحث در صورتی نتیجه بخش است که ادامه داشته باشد و جدی گرفته شود باز هم از لطف شما متشکر و سپاس گزار هستم موفق باشید.

سلام بر جناب مصدق گرامی
خب من چون زیاد فرصت ندارم تا نصف بحث رو مطالعه کردم “تا پایان سه دسته نابیناها” و چون وقتی می خونم نمی تونم نظر هم نذارم تا اینجاش رو کامنت میذارم و مطالعه و کامنت ادامه مطلب بمونه برای ان شا الله بعد …..

به نظر من بین این سه دسته ای که شما مطرح کردید یه سری دسته های فرعی هم هست که اکثرا ما ها جز اون دسته های فرعی هستیم …. چون واقعا این سه دسته یا خیلی افراطی یا خیلی تفریطی و یا خیلی ایده آل هست …..
من شخصا همه تلاشم این هست که بتونم جز دسته سوم باشم ولی واقعیت هرچی میرم جلو می بینم خیلی سخته خیلی …. تا جایی که گاهی دست از همه چیز می کشم و میشینم به تماشا و استراحت خخخ …. ولی در مورد دسته اول من هم خیلی دیدم این مدل افراد رو به نظر من که این فرار از نابینایی بدترین ظلمی هست که به خودمون می تونیم بکنیم …. به عقیده من که یه نابینای باکلاس نابینای با عصا هست یه چندی هم تو ذهنم می خوام یه پست راجع به این مطلب بنویسم ولی هنوز فرصت نشده …. در مورد دسته دوم هم چه عرض کنم که متاسفانه ساده ترین راه این هست که بریم جز دسته سوم و دیگه بی خیال بزنیم به در بی عاری و بی خیالی ….
خود من هم دوستای بینا دارم هم نابینا ولی نمی دونم چجوریهاست با نابیناها سریع ارتباط می گیرم و بسیار راحتر هستم تا بیناها, دوستای بینای من تعدادشون کم هست ولی تک تکشون از بهترین ها هستند … یعنی در انتخاب افراد بینا به عنوان دوست سخت گیرانه عمل می کنم حالا فکر کنم این ریشه در یه جای بسیار غیر قابل دست رس ناخود آگاه من داره چون دست خودم نیست در ارتباط با بینا ها نمی تونم از اغراض و اهداف اونها در ارتباط با خودم چشم پوشی کنم ولی در رابطه با نابیناها اصلا به اغراض و اهداف اونها توجه ندارم …. شاید شکلک دوری از ترحم ودلسوزی و نمی دونم بعدا میام بقیه مطلب و کامنت دونی اینجا رو می خونم شاید هدایت بشم ….

س مرتضی خان….
این بحث شما خیلی پر چالش هست و ظرایف زیادی داره که ممکن هست بعضی حرفا باعث سوئ تفسیر و دلخوری بشه
۱-باید دید چطور رابطه ای رو میخوان دو طرف
کاری ,کوتاه مدت,طولانی,رفاقت,همکاری,مشارکت….
۲-بعضی از بینا ها واسه کمبود خودشون با معلولین ارتباط میگیرن
زشتی,سر خوردگی از هم نوع های بیناشون یا غیر معلول…
۳-احساسات ظریف
بیشتر خانوم هاند از این گروه که واقعا این نوع روابط تیغ دو لبه ست
۴-کمبود اعتماد به نفس
بین معلولین آرامش بیشتری میگیرن چون خودشون رو سرتر میدونن(میگن برو قبرستون تا قدر زندگی رو بدونی)
۵-تسلط طلبی
برای اعمال نفوذ و قدرت خودشون با معلولین ارتباط میگیرن گذاشتن قوانین خاص برای صحبت کردن گفتن بعضی کلمات یا…مورد اخیرش هم کرج آسایشگاه معلولین بود که بدبختارو زنجیر و سگ درمانی و…می کردن!!!
۶-جنسیت هم یک عامل مهم هست
مثلا خانوم ها بیشتر حمایت میکنن ولی مردها موثر ترند چون احساسی فکر نمیکنن غالبا
۷-گروه آخرم کسانی هستند که بهر چیزی به این درگاه نیومدن که خوب بعد از مدتی قابل شناساییند و
۷-راجب نابیناهام که شما ها از من بهتر میدونید و خیلی ها ش رو دوستان گفتن
البته من مختصر گفتم بدون مثال واقعی چون نخواستم خیلی کامنت طولانی بشه ولی اگر کسی لازم دونست تا برای هر گروه مثالی هم بیارم…

سلام جواد خان، ممنونم که توجه کردی. خوب منم همینو میخوام منم میخوام شما بیای پست بزنی تا ازت چیز یاد بگیرم، اصلا من مطرح کردم تا بقیه دوستان و عزیزانی چون تو بیان و قضیه رو منطقی به چالش بکشن، بیا تو میدون و پست بزن. درستشم همینه. تازه میشه حرفای منم به چالش کشید وحی منزل نیست که هست؟ نظر یه انسان کم تجربه است. پیروز باشی.

سلام
ممنون خیلی پست شیرین و دل چسبی بود
من فکر میکنم که ما دو نفر باید جزو دسته ی سوم باشیم
اما یه نکته من عقیده دارم تو خونه ای که نابینا هست یعنی خونه ای که همه نابینا هستند هم شب ها باید اقلا یه چراغ روشن باشه چون افرادی که بیرون خونه هستند و دارند در محل تردد میکنند دلشون میگیره که خونه سوت و کوره
در ضمن من حرف های آقای یگانه را قبول ندارم در مورد کلمه ی …
اگر ما خودمون را دست پایین بگیریم خخخخ
تازه من دوست دارم تلوزیون هم داشته باشیم تا اگر بینایی هم که علاقه به دیدن فیلم داره این امکان براش مهیا باشه تازه من عکس هم تو کامپیوتر دارم فقط برای دوست های بینا که دوست دارند عکس ها را ببینند بتونند ببینند ولی اینم بگم عکس های مسافرت ها یا عکس هایی که مربوط به خودمون بیشتر مد نظرم هست
موفق باشید

مرسی خانم کاظمیان، معلومه که باید تلویزیون داشته باشی، بحث اون جداست. تازه نابینا باید سینما هم بره و از فیلمها لذت ببره، بحث من افراط در کار بود وگرنه هرچی ما همرنگتر با جامعه باشیم که بهتره، ولی این نباید باعث بشه که خودمونو فراموش کنیم و در یه غالب دیگه فرو بریم. منظورم این بود. راستی تو چرا اسمتو نمی نویسی، تو مثل یه هم استانی ما هستی که خودش به خودش میگه خانم روحی. پیروز باشید.

درود بر آقای مصدق
من یک خاطره از بیناهای دسته اول دارم. دانشجوی ارشد که بودم ی استادی داشتیم که به قول خودش آمریکا درس خونده بود و توی دانشگاه اهواز بسیار سرشناس بود و توانبخشی معلولین رو هم نوشته بود و تدریس میکرد.
هر وقت با ما کلاس داشت کلی از من تعریف میکرد و اغراقمینمود. که ایشون چنین است و چنان است.
من هیچ وقت از تعریفاش خوشم نمی اومد و همیشه به دوستم میگفتم این اصلا نابیناها رو قبول نداره چون خیلی تعریف بیخود میکنه.
تا اینکه یک روز قبل از جلسه دفاعم با همون دوست بینام که جزو دسته بندی سوم شماست, پیش این استاد رفتیم که مدیر گروه هم بود. با ی حالت اخم آلودی گفت خانم ولی زاده اولا شما میدونید که پایان نامتون نباید به شکل بریل باشه که به دانشگاه تحویلش میدی و دوما شما چه جوری میخوای جداول آماری پایان نامت رو توضیح بدی؟ شما نمیتونی..
زبونم از عصبانیت بند اومده بود. یعنی دقیقا به شعورم توهین شده بود. چون اگه پایان نامم بریل میشد باید با وانت می بردمش و از طرف دیگه بقیه دانشجوها این پایان نامه به چه دردشون میخورد.
فقط بهش گفتم میدونم باید بینایی باشه و در مورد جداول هم با لپ تاپ و پاور پوینت و حفظ کردن چند تا عدد این مشکل حل میشه.
هیچ وقت از آدمهایی که خیلی از من تعریف میکنند خوشم نمیاد. تجربم این رو بهم میگه.
مرسی از مطلب جالبتون

احسنت بر تو رضوان خانم، اون استادت جزء دسته افراطی بیناها بوده، خوب برخورد منطقی امثال شما می تونه درس خوبی به این افراد بده. بیا پست بزن این چیزا رو مطرح کن، تازه تخصصتم بیار اینجا بذار امثال من ازت یاد بگیریم. پیروز باشی.

سلام بر عقاب تیز بین بلند پرواز .
من خواستم برم هفتم نذاشتن گفتن تو به اندازه ی کافی هفت آسمون و هفت شهر عطارو ولچرخی کردی بیشین سر جات . هاهاهاها
حالا واقعا خودم نمیدونم از جون نبین ها چی میخوام.
در رفتارو افکارم نسبت به نبین ها ترحمی اصلا که ندارم خیلی هم سخت گیر هستم. چون دو بار با نبینها بیرون رفتم و هر دوبار دست کسیو نگرفتم. و اگه هم گرفتم زود رها کردم. خب وقتی عصا دارن چرا دست منو میخوان بگیرن.؟؟؟؟
امممما بعدا که اومدم خونه با خودم گفتم یعنی اون بنده ی خدای نبین، جلوی چشمشو نمیبینه .!!!! و این برام غیر قابل درکه . مگه میشه ؟ مگه داریم ؟؟؟
برام قابل درک نیست که نبینها نمیبیننن. خخخخ یعنی من خلم ؟ چلم ؟ نمیدونم ههههه
خب من فقط دوست دارم من باشمو ی دنیا نبین مطلق خخخخ من سؤال کنم اونا هم جواب بدن هاهاها
باور کن جدی میگم . فقط هم نبین خالص و ناب و مادرزادیو قبول دارم.
خب پسرکم با این تفاضیل بگو من جزو دسته و گروه چندم ببین های ندید بدید هستم ؟

رععد بزرگ، واسه این که درست درمون بگم جزء کدوم دسته هستی باید ببینمت و از نزدیک برخوردتو بسنجم، ولی هنوزم میگم تو روح بزرگی داری، واسه دست کسیو گرفتنم هیچ ایرادی نداره تو دست یه نابینارو بگیری اصلا وقتی یه نابینا با بینا بیرون میره بهتره نابینا عصاشو جمع کنه و با بینای همراه دست تو دست برن، درست مثل من و آتوسا در اوایل دهه ۸۰ شمسی، ولی یه چیزی هست، مخصوصا خانما باید توجه کنن اگه میخوان کمک کنن درست کمک کنن یعنی برن دست نابینا رو بگیرن نه این که نوک عصاشو بگیرن و بکشن، این توهین به شخصیت نابیناست دیدم خیلی از زنا به اسم محرم نامحرم و این جور مسائل، از این کارا کردن کمک نکردن و بیخیال رد شدن هزاران بار بهتر از این جور کمکاست که در واقع توهینه نه کمک، حتی اگه نابینا بیفته تو جوب یا جاییش بشکنه چرا که اون جراحت جسمه و زودی خوب میشه ولی این جراحت روحه و حالا حالاها موندگاره. البته منظورم رععععد بزرگ نیستا ابدا کلا واسه آگاهی جمع گفتم، البته خیلی از خانما این کارا کردن و بدترش این که بچه های ما این توهینو دیدن و دم نزدن. من که عمرا تحمل نکرده و نمیکنم و نخواهم کرد.

حرف های یکی از شما رو که گفت : کافیه ما طبیعی برخورد کنیم. یعنی همونی که هستیم نشون بدیم و به قول خودت رفتارهای عجیب غریب نداشته باشیم تا افراد عادی ما رو باور کنن. به خدا فقط همین کلی تأثیر میذاره. تماما” لایک می زنم من شخصا” نمی تونم با آدمایی که تظاهر می کنن یکی دیگه ن -حالا چه ضعیف تر چه قوی تر از چیزی که هستن – دووم بیارم دوست دارم آدما رو جوری ببینم که واقعا” هستن دلم می خواد دوستمو با هزار معلولیتش واقع گرا ببینم تا دوستی رو که فقط یه عیب داره ولی بخاطر اون عیب خودشو زیادی پایین یا بالا برآورد می کنه

دیدگاهتان را بنویسید