خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پندآموز 9 دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

به نام نامی الله که هر چه داریم ازوست سلام به هم محله ای های عزیز طبق هر پندآموز اول می گم پندآموزها مسایل شخصی ترانه نیستن بلکه مشکلات و گرفتاری هایی هستن که ممکنه به صورت روزمره باهاشون سر و کله بزنیم و ممکنه در برخورد با اونا هر کسی راهی انتخاب کنه متفاوت با دیگران
صدای همهمه صدای شلوغی و صدای کوچه ای که تنها با تق و تق کفش های زنی چادری که بسته ای نان در بغل داره می شکنه صدای زنگ باز شدن در و صدای ناله ی در برای بسته شدنی موقتی ! کدام یک زودتر تمام خواهد شد ؟بوی نان تازه یا که رد کفش های آن زن و صدای تق تقی که شاید برای خودش خوشآیند اما سینه ی خاک را کمی خواهد خراشید نه ما نمی خوایم وارد این کوچه بشیم بیاین بریم به اون کوچه ی کناری دو نفر نشستن و دارن از هم صحبتی با هم لذت می برن حتی از برخورد سیلی محکم باد با صورت هاشان کمترین شکایتی ندارند تنها صدایی که می شنوند صدای صحبت هایشان با یکدیگر است نمی خواهند چیزی تمام شود حتی امروز !صدای بگو مگو انگار گوششان را نمی آزارد هر چند به سختی می شود آهستگی های این این بگو مگو ها را از میان بلندی این صحبت ها درک کرد !مثل زمانی که به دنبال دسته ای گل به سرعت از کنار مغازه ها می گذری و گل می خری ولی یادت رفته شیرینی هم بخری به پیشانی می زنی جا بود که چشمم به قنادی خورد مطمئنم جایی دیدمش !…ولی یادت نمی آید و باز باید تمام مسیر رفته رو باز گردی !
بگذریم !صدای صمیمیت شان فضا را گرفته :تو می دونی که چقدر بهت اعتماد دارم فقط مواظب باش به کسی چیزی نگیا!
-نه خیالت راحت !مگه تا حالا این کارو کردم ؟
-نه خب فقط خواستم مطمئن بشم همین!
و رنگ خجالت گریبانگیرش می شود !صدای بگو مگو ها دارد زیاد می شود آن که رازش گفته بود در فرداهای نه چندان دور در کوچه پشتی !وای سکانس اصلی همین بود تعلقی اصیل به صحنه ی فردا !گذشته فقط سناریویی کوتاه و در مدتی به کوتاهی هل داده شدن به سوی آن در حد یک جمله نه بیشتر : اصلا” گفتم که گفتم !اشک به صورتش حمله می کند : من نون نمی خوام زمینم رو نکن !

می دونین که دوستون دارم ، خیلی .

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «پندآموز 9 دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا»

حضرت امیر میفرمایند: به همه انسانها محبت کن…ولی اعتماد نکن…
منم تا جاییکه بتونم رازهای زندگیمو لو نمیدم…خدا رو شکر کسی رو ندارم تا رازهام رو براش بگم…آخ…چه سخته بی همزبون بودن…خیییلی سخته…خدا نصیب کافرم نکنه…

محبت آری اعتماد نه ؟من خودم شخصا” اینو نمی فهمم اگه ما نتونیم به هم اعتماد کنیم پس رابطه ها بر چه اساسی باید شکل بگیرن ؟اصلا” اگه سطح اعتماد پایین میاد محبت واقعی باقی می مونه و یا به وجود میاد یا نه ؟

سلام ترانه.
رازداری از مشکلترین و ارزشمندترین خصوصیات یک شخص میتونه باشه.
زمانی که کسی برای ما درد دل میکنه، و یک راز مگو رو برامون تعریف میکنه، مطمینا اون راز مانند یک کارد تیز داره توی سینهش حرکت میکنه، اون گرفتاری داره مثل یک طناب به گلوش فشار میاره بطوری که فقط یک دوست قابل اعتماد میتونه با شنیدن این درد باعث تحمل و ادامه ی زندگیش بشه.
حالا اون دوست ممکنه که روزی حتی بی دلیل راز دوستش رو فاش کنه، که بیشتر هم دلیلش اینه که ما وقتی راز کسی رو میدونیم، از این دونستن احساس برتری و دانایی مفرط میکنیم، تا وقتی که با کس دیگه ای هم صحبت میشیم، و اطلاعات ناقص دوست بعدی رو که میشنویم و چون ما اطلاعات کامل داریم، دلمون نمیخواد از این فرصت طلایی برای فاش استفاده نکنیم و خودمون رو به عنوان یک مطلع مطلق معرفی نکنیم.
این احساس اینقدر لذتبخش هست که اصلا به تبعات کاری که داریم انجام میدیم فکر نمیکنیم و فقط دنبال یک لحظه لذت بیشتر دونستنیم و یک لحظه احساس غرور میکنیم، و سپس هیچ، همه چیز تموم میشه و احتمالا این روند ادامه پیدا میکنه تا اینکه فقط حافظ شیرازی هستش که از این راز مگو خبر نداره، و تازه داستان این راز هم حجمش چند برابر راز اصلی میشه با هزاران شاخ و برگ و گمانه زنیهای مرسوم.
زیادی کامنتم طولانی شد ببخشید.
شاد باشید.

شلالالالالااااااااااامی،که،خوبی ترترترترترترترتر تراااااااانه ی من،خوبی نانازکم،واقعا پند آموزه،واقعا ما باید از این مطالب درس بگیریم،منم آدمی هستم که با هرکسی درد دل نمیکنم،تا اون طرف مورد اعتمادم نشده باشه هییییچ وقت یعنی هییییچ وقت نمیشینم باهاش درد دل کنم،کلا این پست عاااالی بود عاااااااااالی،هوم هوم هوم،بووووووس بوووووس بوووووس،لی لی لی لی لی لی من لفتم که،خدافسی

سلااااام بر ترانه خانمی جان. خوبین خوشین. نبودین دلتنگت بودیم. چند باری از دوستان پیام دلتنگی براتون فرستادم. حال کوچولوی مامانی چطوره خوبه، راستش اسمش یادم نیست خخخ
چی بگم ترانه جان منم کلا کامنت عمو چشمه رو میلایکم، بعدش هم ترانه جان بعضیا کلا دنبال کشف راز زندگی این و اون هستن. معلوم هم نیست چرا، ولی واقعا آدم که نمیتونه حرفاشو به کسی نگه، من که اگه با یک عده برخی مطالبو در میان نذارم حالم گرفته میشه، با اینکه تو زندگی کم درد نداشتم. خدا رو شکر چند تایی دوست رازدار دارم. ولی ترانه جان ماها را چه شده که از رازداری که به نوعی امانتداری هستش، فاصله گرفتیم. چراااااااااا.
تازه ترانه جان به نظرم این صفت یعنی رازداری باید بین دوستان هم نوع ما نهادینه تر بشه. که امانتداری و رازداری امین درد دل دیگران بودن موجب اتحاد و صمیمیت بیشتری میشه.
دوستان, رازدار آبروی دیگران باشیم که دیگران نیز رازدار آبروی ما باشند. دوباره از ترانه جان ممنونیم. و بهشون خیرمقدم میگیم.

درود بر ترانه آریایی. خوشحالم که دوستای گلم مطلب رو بخوبی فهمیدند و نظر دادند من که تو هضم متن کمی موندم. لطفا کمی فازشو بیار پایین تا همچو منی هم بتونه قضیه رو بگیره. آخه یه زن بود که نون دستش بود بعد کفشش صدا میکرد بعد گفت از این کوچه نریم بریم از اون کوچه بعد دوتا داشتند باهم حرف میزدند بعد این یکی به اون یکی میگه به کسی نگیااا بعد سکانس آخر میرسه و خلاااصه نفهمیدم چی به چی شد. ولی احتمالا محتواش درباره رازداری بود که خیلی صفت خوبیه اگه واقعا آدم بتونه رازدار باشه. ولی خب بعضیا یه جورایی میگند ما رازمون رو به کسی نمیگیم که انگار یه رازهای عجیب غریب دارند یا اسرار دنیا دستشونه خخخخ. مثلا یه دختر چه راز خیلی مهمی میتونه داشته باشه مثلا اینکه بگه من فلان پسر رو دوست دارم یا فلان پسر منو دوست داره خلاصه اگه تو کنه رازها و اسرار بری میبینی که واقعا هیچ چیز مهمی نیستند.
یه روانشناس میگفت که کاش مردها هم مثل زنها حموم زنونه داشتند، یعنی میگفت خانمها وقتی دور هم باشند همه جیکوپیکشون رو برا هم میگند و سبک میشند ولی مردها اینکارو نمیکنند و بیشتر حرفها تو دلشون میمونه و این عقده میشه سر دلشون و یهو میشنوی که ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد.
ولی بچه ها من رازدارم هرکی هرچی داره بیاد با خیال راحت بگه سر دلتون نذاریناااا یهو دق میکونیداا.

سیتا راست میگیاااا. اون بنده خداها هم قبلا خوب حمومایی داشتند ولی دیگه تو این آپارتمانهای تنگوتاریک محبوس هستند و دیگه باید خودخوری کنند هی بپیچند بپای بچه و شوور و مادر شوور خار شوور. خلاصه که خیلی مرسی داری سیتا که یادآوری کررررردی.

سلام عمو حسین مهربان خوبین
عطر نان نشونه ی حرف ها و محبت ها و اعتماد ها تو محله س و اون کفش ها و ردشون کنایه از همه ی حرف های آزار دهنده و افشای راز هاست که در زیر اون محبت ها و اعتماد ها ممکنه پیش بیاد !و اون خراشی که در دل زمین ایجاد می کنه همون خراشی هست که اثرش رو دل باقی می مونه برای همین نهایتا” گفتم من نون (این جو محبت آمیز رو ) نمی خوام زمینم رو نکن (یعنی دلمو با افشای رازم زخمی نکن )
زن رو هم معیار گذاشتم چون متاسفانه این صفت شاید بیشتر تو خانوما دیده میشه و من اسمشو سبک شدن نمی ذارم بلکه این نشونه ی یک نوع احساس کمبود شخصیته که فرد با افشای راز یک دوست بخواد ضعفش رو جبران کنه مرسی که هستین

درود! خوب اون زن با پاشنه ی کفشاش و بوی نونش چند نفر را آزار داده تا به خانه اش وارد شده، اون دوتا زن هم داشتند رازهای خودشون و دوستانشون را بررسی میکردند که دیگر رازی وجود نداره و همه چیز گفته شده است، راستی هیچ رازی از نظر من مخفی نمانده است و بچه های محله رازشون پیش من است، روزی زنی از شوهرش پرسید شما مردها وقتی با هم صحبت میکنید بیشتر چه میگویید؟ مرد پاسخ داد همان حرفهایی که شما زنها میزنید… ناگهان زن بر آشفت و گفت: شما مردها خیلی بی ادب هستید، و این همان رازی است که از زنها فاش شده و مردها بی ادب هستند، بی ادبی مردها بزرگ ترین راز دنیا است که کمتر کسی به آن پی میبرد!

سلام، خیلی آموزنده بود. با تشکر از شما.
اعتماد کردن به آدمها این روزها خیلی سخت شده. نمیشه خیلی راحت در باره افراد نظر داد. بعضیها به خاطر اعتماد به نفس کاذب چه کارها که نمیکنند. در پایان از حسن سلیقه شما تشکر میکنم.
خانم ترانه سربلند و پیروز باشید

سلام، ترانه خانم! چه عجب از این طرفا!
به نظر من، خوبه که آدم دوستی داشته باشه که بتونه بعضی رازهاشو بهش بگه. به این شرط که امتحانشو پس داده باشه،
اینم نظرات حضرت سعدی:
۱. هر آن سِرّی که داری، با دوست در میان منه، چه دانی؟ که وقتی دشمن گردد!»
.
۲. خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم، آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد، نتوان بستن جوی
.
۳. رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد همچنان مسلسل.
.

مرسی از پندآموز مفیدتون.
بازم اینورا بیاید

دیدگاهتان را بنویسید