خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک خداحافظی عجیب!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! زمانی که کودک بودم از بعضی از بوسه ها نفرت داشتم، در نوجوانی وقتی کنار مردی می ایستادم که در حال بوسه زدن بود و از بوسه زدن لذت میبرد و کیف میکرد ناراحت میشدم، اما نمیدانم چی شد که وقتی که خودم را شناختم متوجه شدم که با بوسه انس گرفته ام و مانند دیگران با بوسه حال میکنم، چه بوسه های نفرت انگیزی که انسان با آن لذت میبرد و کیفور میشود، نوجوانی و جوانی کجایی که یادت بخیر…، روزی به خاستگاری دختری رفتم که متوجه شدم که دوستش ندارم و نمیتوانستم دلیلی برای رد کردنش بیاورم، فورا گفتم: من با بوسه های مختلف دوست هستم و تصمیم ندارم که با آنان خداحافظی کنم و این یک راز است و تو نباید به کسی بگویی، بالاخره پس از گذشت چند سال متوجه شدم که روز خاستگاری که به منزلشان رفتیم به خواهرم گفته بود، این نمونه ای اعتماد به همنوع بود که خوشبختم که با وی ازدواج نکردم، خلاصه بگویم دوستان عزیز: مدتی با بوسه دوست میشدم و مدتی با وی خداحافظی میکردم، روزگاری ده روز خداحافظی طول میکشید و بزرگ ترین خداحافظی نه ماه طول کشید، نه ماه فرار و با گول خوردن از بهترین دوست دو یا چند ماه شروع سپس دو ماه فرار و دوباره گول خوردن و خر شدن، بین فرارها و گول خوردن ها و خر شدن ها خرداد 1392 بود که تصمیم جانانه ای گرفتم و آن تصمیم این بود که شروع کنم و دیگر به فکر خداحافظی و فرار از بهترین دوستم بوسه جونم نشوم و آنقدر به طرفش بروم تا به حد اعلای لذت و کیف و حال برسم تا بمیرم،وابستگی با حالی بود، از روزی هفت بوسه به روزی بیشتر از بیست بوسه رسیده بود، صبح تا ظهر در اطاق محل کار ارادی از بوسه لذت میبردم و عصر و شبها روی بام خانه در هوای آزاد همچنان که در محله سرگردان بودم و در پستهای مختلف کامنت میگذاشتم از بوسه هایم لذت میبردم، اوایل بهمن ماه 1393 بود که ده بوکس که در هر بوکس ده بسته بیستایی بوسه بود را به صدو شست هزار تومن خریدم که تا چند ماه به آسانی با بوسه هایم کیف کنم، بوکس اول که تمام شد با خانم و بچه های اروپا به مسافرت مشهد رفتیم، من چهار بسته بیست تایی همراه خودم بردم، اما آنقدر این مسافرت برایم باحال بود که بطور عجیبی با بوسه هایم وداع و خداحافظی کردم و نمیدونم چی شد که آن وداع همان شد که شد، حالا من مانده ام با نه بوکس مانتانا طلایی که مشغول خشک شدن هستند، مانتانا طلایی جونم خداحافظ، راستی یک بسته دست خورده در جیب کاپیشنم در روستا مانده و یک بسته دست خورده در جیب کتم در اتاق انباری روی بام خانه حضور دارد و یک بسته باز نشده داخل جیب کیف دستی داخل اتاق انتظار یه خر را میکشد که ترتیبش را بدهد و حال کند، مانتانا طلایی جون: عزیزم خداحافظ، یه خاطره ی کوچولو یادم اومد: روزی یکی از راننده های اداره که وضعیت ترک مرا میدانست پشت اتاقم آمد و هرچه درب را کوبید و التماس کرد که یه بسته بدهم ندادمش و نا امید رفت و من حسابی بهش خندیدم، اواخر اسفند 93 قرار شد با همان راننده به بازار برویم و مقداری لوازم برای مرکز تلفن اداره بخریم که راننده گفت: به شرطی میبرمت که یه بسته مانتانا طلایی تقدیمم کنی، منم با کمال میل پذیرفتم و موقع خروج از اداره با خنده تقدیمش کردم، راننده ی بدبخت هرچه بیشتر بوسه میزد که مرا اذیت کند من بیشتر میخندیدم و مسخره اش میکردم، خلاصه پس از چند روز متوجه شدیم که راننده هم برای اینکه از من کمتر و بی عرضه تر نباشد با بوسه وداع کرده است و از زندگی لذت میبرد، راستی هر ماه حدود شست هزار تومن بوسه زدن به کجا رفت؟، مانتانا جونم…عزیزم خداحافظ! با تشکر فراوان از دوستانی که اراده ی آتشین دارند و با بوسه انس نمیگیرند،

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «یک خداحافظی عجیب!»

سلام عدسی عزیز این پست تکراریه البته محتوایش کاملا با این عنوان “دفتر خاطرات بوقلمون ” در اول خرداد ۹۴″ذکر شده است لطفا وقت ما را با این پستهای تکراری تلف نکن عینا کپی مطلب را در اینجا میاورم:
“ضمن درود فراوان و عرض ادب! خب بچه ها من دوباره اومدم با تعریف یه خاطره، حالا نمیدونم اینجا باید داستان تعریف کنم یا خاطره ی خداحافظی با یه دوست ناباب را
تعریف کنم، حالا دوباره یه دوستی که مدتی است باهاش تماس نگرفته ام بهم شک میکنه و فکر میکنه که خودش دوست ناباب من بوده و من باهاش خداحافظی کرده ام، یادش
بخیر در کتاب فارسی پنجم دبستان یه درس بود که موضوعش من کیستم بود، وقتی درس را میخواندیم یکی خودش را بوسه معرفی کرده بود، دوستان عزیز-سالها پیش بنده از
بوسه نفرت داشتم اما وقتی خودم را شناختم متوجه شدم که با این دوست ناباب رفیق شده ام و هر چه بوسش میکنم بیشتر خوشم میاد و بیشتر لذت میبرم، من بدور از چشم
خانواده با وی دوست شده بودم و سعی میکردم خانواده متوجه دوستی من با بوسه نشوند، روزی وقتی از اداره به خانه آمدم خانم شک کرد و گفت: بوی بوسه میدهی: منم در
اثر شیطنت با دست راستم بر پشت دست چپم کوبیدم و گفتم: ای وای گاومون زایید… و با خنده بحث را عوض کردم و این اتفاق بارها تکرار میشد، راستی دوستان چرا ما راضی
میشویم با چیزی دوستی کنیم که بوی نفرت انگیز تولید میکند! کم کم اتفاقاتی در زندگی افتاد که خانواده متوجه دوستی من با این دوست ناباب شدند و برای اینکه من
ناراحت نشوم حرفی به من نمیزدند، البته بنده هم در حضور خانواده و اطرافیان و دوستان از بوسه استفاده نمیکردم، بارها بعضی از همکارانم مرا تشویق به خداحافظی
با بوسه میکردند اما موفق نمیشدند، ما چندتا دوست پایه بودیم که در تفریحات جمعی بوسه میزدیم و کیف میکردیم و لذت میبردیم، بارها اتفاق افتاده بود که افرادی
مرا بخاطر دوستی با بوسه با زخم زبان بی شخصیت کرده بودند، بارها ترک بوسه کردم ولی دوباره خر میشدم و باهاش دوست میشدم، یک بار به مدت نه ماه موفق شدم از دست
این دوست ناباب فرار کنم، اما یک اکبر با حرفهایش توانست روی مخ من تإثیر بگذارد و دوباره مرا با بوسه رفیق کند، پس از چند ماه دوباره فرار کردم و یک شب با
همان اکبر نشستیم و دوباره با بوسه رفیق شدم، راستی من عجب اراده ای داشتمهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها، پس از مدتی دوباره برای شش ماه فرار کردم و برنامه
ای پیش آمد که مانند یک بیمار روانی شده بودم و دیگر نمیتوانستم کارمند خوبی برای اداره باشم و تصمیم خطرناکی گرفتم که باید بیکار میشدم و افسرده در خانه منتظر
مرگ میماندم که ناگهان فکری به خاطرم رسید و سعید را صدا کردم و پولی بهش دادم و گفتم برو بیرون و فلان بوسه را برایم بگیر، از سعید انکار و از من التماس و
موفق شدم آن روز تا عصر یک بسته بیستایی مانتانا طلایی را بوسه بزنم و با خود عهد و پیمان بستم که دیگر مانتانا جون را از خودم دور نکنم، خلاصه دوستان من خاطرات
تلخ و شیرین بسیاری از انواع بوسه ها دارم که چه بلاها که سرم آمده است، ترک های من از یک روز تا ده روز و بزرگ ترینش نه ماه بوده است، هروقت هم شروع میشد و
کسی اعتراض میکرد میگفتم: دوباره خر شدم، به به چه اراده ای دارم، راستی از ۲۱ بهمن ۹۳ که به مسافرت مشهد رفتم دیگه بوسه نزدم، من اوایل بهمن ده بوکس مانتانا
طلایی خریدم و نه بوکسشو هنوز دارم، یک بسته باز شده در جیب کاپشنم در روستا گذاشتم، یک بسته باز شده در جیب کتم در اتاقک انباری پشت بام، دو پاکت کامل در کیفم
داخل اتاق، هشت بوکس و نیم در محل کارم، حالا شما بگویید اینها را بفروشم یا ببخشم یا بگذارم برای روزگاری که اگر دوباره خر شدم خودم استفاده کنم، راستی آن
دوست اکبرم یا اکبر ترم دیگه نمیتونه خرم کنه که با بوسه ها دوست بشوم، ولی احتمال داره که روزی خودم اراده ی قوی پیدا کنم و دوباره با بوسه های عزیزم دوست
شوم، دوستان باور کنید من قبلا که به این محله می آمدم با چندتا بوسه سرگرم میشدم و مینوشتم، اما مدتی است که حتی هوس بوسه نمیکنم، خوب این هم قسمتی از خاطره
ی من در باره ی بوسه و دوست ناباب که با اراده ای قوی با آن وداع کرده ام و امیدوارم که دیگر اکبر نشوم!” 

راستی آنها را واسه من بفرست با عرض پوزش

درود! برید خدا را شکر کنید که کمی تکراری نوشتم، آخه من یادم نیست دیشب شام چی خوردم چطوری یادم باشه که کی چه خاطره ای نوشتم، تازه هرکی نفهمه بچه های این محله خوب میفهمند که این متن با اون متن از زمین تا آسمون فرق داره و هرچه بیشتر خاطرات را بنویسیم بیشتر خوش میگذرانیم، در ضمن من که مثل بعضیا کپیکار نیستم، من زحمت میکشم و با گوشی نوکیا جونم مینویسم! خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام خانوم خانوما… پارسال دوست امسال آشنا.. چه عجب! راه گم کردی… از این طرفا…! خوب خانمی دوست داری چه جوابی بگیری؟! دوست داری جوابت یک یا دو کلمه باشه یا در چند جمله توضیح دهم؟! ۱-دوست دارم… دلم میخواهد… آره مجبورم…! وقتی زندگی و کار روز مره برای من و تو تکراری باشه پس منم نوشته هایم تکراری میشه… من تکرار را دوست دارم، من دوست دارم افسانه سرا باشم و خاطراتم را با روش های مختلف بنویسم تا به اطرافیانم که بچه های محله هستند ثابت کنم که آمدن شب و روز تکراری است و زندگی تکراری است و هرکه همانطور که دوست دارد زندگی میکند حتی اگر تکراری باشد، وقتی در چند گروه اینترنتی عضو باشیم و یک مطلب را توسط یک نفر در همه ی گروه ها میبینیم و فقط آنرا میخوانیم و به اصل و محتوای آن اهمیت نمیدهیم و متوجه نمیشویم که منظور نویسنده چی بوده همیشه دنبال بهانه گیری هستیم که چرا همه چیز تکراری است، راستی من به تو دستور میدهم که از فردا اجازه نداری تا یک ماه غذای تکراری بخوری و کار تکراری بکنی و تکراری بخوابی، مگه مجبوری؟ خوب مجبور نباش و تغییر کن و تغییرش بده، آهان خانه ای که در آن زندگی میکنی هم تکراری است زودتر عوضش کن که تکراری نباشه، خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها! به جوابی که به بیسایه دادم مراجعه شود!

سلام بابا ای ول کارت درسته ترک بعد از چند سال مصرف دلت اومد ترک کنی پس کی دیگه سیگار بکشه خیلی بی رحمی رفیق نیمه راه کی چی از کجا اومد جای من را گرفت دیگه باهات قهرم دیگه سراغم نیای خودم سراغت میام حالت را میگیرم صبر کن شب دراز است و منم بیدارم خخخخخخخخخخخ.از طرف انجمن مردان پاک آری از دود سیگار مملو از دود قلیون به شما این ترک شیرین را میتبریکم خدا کنه همچنان به تصمیمی که گرفته ای پایبند بمانی سالم باشی مثل ما نشی و عهد شکن نباشی امیدوارم صدای فندک شما را به یاد روشن کردن آتش برای درست کردن کباب بیندازد نه کشیدن سیگار.آهان تا یادم نرفته حرف سیگار را هم بشنوی بد نیست.داش تو که رفتی بی خبر تو که فعلا رفیق نیمه راه شدی امیدوارم بهتر از من پیدا کنی و مثل من پیدا نکنی من همیشه در همه اهستم خعلی دوست دارم دلم برات خعلی تنگ شده یادش به خیر چه روزای خوبی با هم داشتیم مواظب باش من هستم هیچ وقت ترکت نمیکنم با اینکه مرا ترکیدی هر وقت خواستی بیا تحویلت میگیرم خوبه بیخیال ما شدی ولی من هیچوقت بی خیال رفقام نمیشم دوسشون دارم چاکر همشون هستم مرام ما خعلی خعلی بیشتر ازین حرفهاست کسی مثل خودم وفادار به دوس و رفیق ندیدم رفیق داشتم سی سال بیخیال ما شد الان برگشته من منتظرت هستم اما بینم چه میکنی تا بگم بین رفقا یکی بود بی خیل ما شد برای همیشه و ما خوشحالیم منتظرت میمانم تا ابد انتظار دارم طرف ما نیایی با اینکه منتظرت هستم .دوست همیشگی تو سیگار ها ها ها ها.

سلام بر عدس عدسی،خوبی اینجا هم بهت توصیه میکنم که دیگه هرگز و هرگز سراغ این بوسههای الکی نری هاااا،
بعد اونایی که میگن این پست تکراری هست،نه بچهها تکراری نیست،درسته که تو هر دوتا پست در مورد سیگار یا همون بوسه حرف زده ولیکن خاطرات این دو پست با هم دیگه متفاوته،ما خودمون حواسمون هست که چه پستایی تکراری هست و نباید منتشر بشه و چه پستایی موضوع تقریبا یکی و محتوا و مضمونش متفاوت و باید منتشر بشه….میسی از لطفتون…..لی لی لی لی لی لی من رفتم،خدافسی

سلام دوست من،ببین شاید موضوع یعنی همون بوسه یا کلا سیگار یکی باشه یعنی تو هر دوتا پست راجع به این حرف زده باشه،اما محتوا و مضمونش متفاوت هست،تو یکی اومده یه قسمت از خاطراتی که با بوسه داشته رو تعریف کرده باز تو اون یکی دیگه اومده خاطرات متفاوت دیگه ای رو مطرح کرده،فقط تعداد باقیمونده ای که واسش مونده رو تو هردوتا پست اومده نوشته که اینم ایرادی نداره،و پست تکراری محسوب نمیشه،ممنونم از نظرت…..

سلام خانم ملیسا خود نویسنده مهربان اعتراف صریح کرده که پستش تکراریه و شما اصرار دارید که تکراری نیست شما زحمت بکشید مجددا هر دو پست را با دقت مطالعه بفرمایید تا متوجه دوباره کاری بشید خود ایشان در جواب خانم کاظمیان با سفسطه از تکرار دفاع جانانه نموده است با سپاس فراوان

درود! ببین عزیزم: اگه به هوا بری و به زمین بیایی یک بوسه هم نصیبت نمیشه، حالا همچنان لجبازی کن و بگو تکراریه: آقای استاد فلسفه، استاد جون بجای کپی کاری بیا خاطرات اشتغال و ازدواج و لیسانس و تحصیلاتت را بنویس و پست کن تا دیگران تجربه بگیرند، استاد جون سعی کن تجربیاتت را در اختیار دیگران قرار دهی هرچند تکراری باشه نه اینکه بهانه گیر و کپی کار باشی!

سلام وقت شما بخیر خسته نباشید انیدوارم این خداحافظی پایدار بماند چون عده ای هستند که بعد از دو یا سه سال باز به همان سیگار که شما اسمش را بوسه گذاشتید رجوع میکنند انشا الله شما یکی از آن دسته افراد نباشید.

سلاااااام خانم معلم خب به قولی بگوببینیم که خنده ات از بهر چه بود. راستی من از دیروز که اومدین همش دنبال این بودم ببینم که کدوم کوچه میشه ببینمت و باهات بحرفم که اینجا جور شد. خوبین پریسایی چرا نبودین کجا بودین خخخ.

درود! پریسا زودتر بیا جواب گیلاسی را بده، راستی گیلاسی دیشب رفتم در پست پارازیت جوابتو دادم و تصمیم گرفتم یه پست جداگانه برای جوابت بزنم که تصمیمم عوض شد و این پست زده شد تا با دوستان به گفتگو بپردازیم!

تازگیا مُد شده دخترا سیگار میکشن فرت و فرت…میگن بیاید انجمن تابلوهای فلانی رو به نقد گذاشتیم…بعد میری میبینی یه مشت دختر پسر الاف برای اینکه بگن ماخیلی با کلاسیم و خیلی روشنفکریم و خیلی حالیمونه نشستن به سیگار کشیدن…بعد دهنشونا که وا میکنن بلد نیستن دو تا کلمه حرف بزنن…اینقدر که مطالعه ندارن…
راسیاتش من رو خیلی تحریک میکنند این دوستان ناباب به سیگار…ولی داریم مقاومت میکنیم…حقیقتش رو بخای پول این جنگولک بازیا رو ندارم…
توام نکش عدسی…می افتی میمیریا…

درود! چشمم روشن که لیلی یا معصومه خانم هم با بوسه خود را صرگرم میکند و میگوید کلاس داره، من قربون همچین کلاسهایی برم، راستی من تاحالا ندیدم کسی از بوسه بمیره، عمو علی زنده است و نمیمیره… بیسایه زنده است و نمرده، قلیونیا هم زنده هستند و دارند با بوسه زدن به نی حال میکنند، دوستان عزیز بکشید که خوب میکشید ببوسید که خوب میبوسید، اگه بوسه بد بود دکترها ازش دوری میکردند، منم خر شدم که نبوسیدم، بیشتر بزرگان با بوسه زندگی کرده و میکنند!

سلام اگر واقعاً سیگار نمیکشی بجاش چی میکشی سنگینتر یا سبکتر اگر هیچی نمیکشی مجبوری آه بکشی به نظرم همون سیگار بهتر از آه کشیدن هست. راستی بعضی وقتا میشه که آدم چون سیگار نمیکشه مطالب تکراری مینویسه تازه این یکی از اثرات سیگار نکشیدن سیگار است اثرات دیگری هم داره که نمیشه توی کامنت بنویسم موفق باشی….

درود! مگه نشنیدی که میگن: پدری فرزندانش را برای نصیحت کنار خری برد و جلو خر مشروب و بوسه گذاشت و خر مشروب را نخورد و بوسه نزد و پدر از فرزندانش پرسید از این آزمایش چه نتیجه ای میگیریم؟ فرزندانش دسته جمعی و با آهنگی دلنشین آواز سر دادند که هرکی مشروب نخوره خر است و هرکی بوسه نزنه هم خر است، حالا تو بیا با هم بریم یه گوشه بنشینیم و بوسه بزنیم و حال کنیم تا خر نباشیم! خخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

درود! هههههههه اگه با دقت بیشتر پست را میخوندی متوجه میشدی که من دارم چیکار میکونم، راستی رسیدن بخیر: پارسال دشمن امسال فراری… پارسال دوست امسال آشنا، به هر حال خوش اومدی به این کوچه ی کوچولو!

درود! تو میفهمی استاد فلسفه یعنی چه؟ تو میفهمی که چقدر سوسول هستی که سوزنت اینجا گیر کرده؟ بنده ی سوسول شیطان اگه خودکشی هم بکنی ذره ای از آن بوسه ها نصیبت نمیشه، پول بده عزیزم تا برایت بفرستم!

دیدگاهتان را بنویسید