خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
رعد و بیماری ام اس

یادمه سال 83 بود . زمستون بود . داشتم صبحانه میخوردم که متوجه شدم نمیتونم نونو بجووم . بلعیدن غذا هم برام سخت بود . فردا و دوباره فردا هم این مشکلو داشتم.

آینه رو برداشتم . دهنمو باز کردم و نگاه کردم. مشکلی نبود . اما چرا ی بی حسی در صورتم حس میکردم. هر روز بیشتر از روز قبل .

ی دفعه متوجه شدم که انگار داره ی خبرایی توی صورتم رخ میده . روبه روی آینه صحبت کردم و دیدم سمت راست صورتم بی حسه . یعنی انگار سکته کرده بودم و موقع حرف زدن لبم به یک طرف حرکت میکرد.

رفتیم دکتر . سریع گفت برو پیش متخصص اعصاب . حدس میزنم ام اس داشته باشی . اون موقع ام اس مثل الان همه گیر نبود . شناخته شده نبود . اما بی حسی سمت راست بدنم روز به روز بیشتر میشد .

با هزارتا آزمایش جور واجور فهمیدم بله ام اس دارم. و ام آر آی هم پلاک مغزیو نشون میداد .
وای داروهای ام اس همه کورتونی بودن . هر آمپولی که میزدم یک هفته تب میکردم و اوضاع بدتر میشد. به دکتر گفتم نمیخوام این داروهای کورتنیو . این که حالمو بدتر میکنه . با بدن

بی حس خودمو کجدارو مریز به محل کار میرسونم ولی با این آمپولا که دیگه نمیشه از جا بلند شد . دکتر گفت در عوض دیگه نمیذاره حمله ی ام اسی داشته باشی .
عجب ….. دیدم خانوادم و همسرم حسابی به هم ریختن .

باورم نمیشد رعععدی که سرما هم نمیخورد حالا ام اس داره . اما رععد و تسلیم محاله . اسفند ماه شده بود اصلا نمیتونستم کارای عیدو انجام بدم . ی روز تصمیم گرفتم برم انقلاب کتاب درباره ام اس تهیه کنم .

رفتم ایستگاه مترو . قطار رسید باید میدویدم که به واگنه خانوما برسم. اومدم بدوئم که دیدم افتادم . چون پای سمت راستم بی حس بود . حتی نمیتونستم تند راه برم.
رفتم ی گوشه نشستم و گریه کردم. مگه میشه که این بلا سرم اومده باشه .منی که همیشه اهل پیاده روی و فعالیت بودم دیگه دیدم که نمیتونم تند تند هم راه برم.

اون روز باروون گرفته بود و خوشبختانه من در هوای بارونی پر انرژی هستم. کتابو گرفتم . بعد رفتم مغازه های گیاه دارویی اونجا . ی پیرمرد بهم گفت که این ام اس تازگیا دامن گیر

جووونای تحصیل کرده و علی الخصوص وسواسی و حساس شده . درمونش هم آروم بودن و تغذیه سالمه .
آدرس چندتا دکتر سنتی هم بهم داد .

باید خودمو مرور میکردم . آرامش روحی . رفتم و چندتا کتاب روانشناسی هم خریدم . و بعد رفتم آش شله قلمکار مغازه نیکو صفت که خیلی اسم در کرده 1 کاسه آش شله قلمکار

گرفتم ، دوباره بی اختیار گریه کردم و آشو خوردم و اومدم خونه .
همسرم خونه بود و فهمیدم کلی ناراحت بوده . اون روزا من موبایل نداشتم خخخخ

با عصبانیت بهش گفتم ننه من غریبم در نیار و بزار من خودمو درمون کنم . اما اصرار داشت که باید داروهاتو بخوری . اما قصد خوردن اون داروها رو نداشتم .

حملات بیماری مثل برق گرفتگی توی بدنم اتفاق می افتاد . در حال حرف زدن بودن ی دفعه انگار که برق آدمو بگیره خخخخ مجبور به سکوت میشدم و اطرافیان خیلی تعجب میکردن .
دید چشام مختل شده بود . انگار شطرنجی میدیدم. البته فقط اطرافو . و این منو عصبی شدید میکرد. نمیتونستم سر کلاس درس تمرکز کنم . و سرگیجه ی شدید میگرفتم.

وقتی میخواستم از خیابون رد شم نمیتونستم سرمو به راحتی به چپ یا راست برگردونم . چون سر گیجه شدید میگرفتم .

در عرض چند هفته دیدم دارم تبدیل به یک انسان مریض میشم

مطالعه کتب روانشناسی شروع کردم.
خودمو داشتم مرور میکردم. بیشتر افراد آگاه میگفتن که راه حل نهایی ام اس داشتن آرامشه . با خودم میگفتم من که آروومم. اما خواهرم به من گفت تو اصلا آرامش نداری خخخخ

دفتر خاطراتمو دوباره و دوباره خوندم . انگار داشتم از بالا به خودمم نگاه میکردم

من انسان گیر و مغروری بودم . فکر میکردم که دنیا در حولو محور من میچرخه .

همسری دیکتاتور بودم . خانواده همسرم کوچکترین ارزشی برام نداشتنو حس میکردم باید همونجوری که من میخوام رفتار کنن . یادمه ی بار که هنوز 6 ماه از ازدواجم نگذشته بود با بی رحمی به مادر شوهرم گفتم من آدمی هستم که اصلا از رسمو رسومات خوشم نمیاد و دوست ندارم مثل زنای دیگه مهمونی بدم و همش توی آشپزخونه باشم که دیگران بخورن

و بعد از من تعریف کنن.البته هنوز هم همین افکارو دارم. ولی اون روز با بی رحمی به مادر شوهرم گفتم بهتره از من نخواهی که شبیه تو فکر کنم . بهش گفتم خواسته هاشو از پسرش بخواد نه از من . تازه بهش گفتم مادر جان چرا اینقدر به فکر مردم اهمیت میدی . بهتره به فکر سلامتیت باشی . اونم بهم گفت من با بودن کنار فامیلا شادم . منم بهش گفتم

که اینا فامیلای تو هستند نه من. من به عنوان همسر پسر شما نهایت فقط با شما و خواهر برادر همسر باید ارتباط داشته باشم . اونم گفت مگه میشه . پسر عمه هاش و بقیه چی میگن ؟ من در جواب گفتم :
من محتاج به تایید کسی نیستم و میخوام اونجور که خودم میخوام زندگی کنم .

یه بار هم دوست همسرم بهش زنگ زد و گفت ما داریم میریم استخر برای تو هم بلیط گرفتیم. بیا هم استخر و هم شام مهمون ما باش . اونم کلی ذوق کرد ، اما
به همسرم گفتم اگه الان با دوستات رفتی استخر نرفتی خخخ اگه بری دیگه من پیشت نمیمونم . خوب میدونست که اهل تهدید نیستم. اهل عملم.

مادر و پدرم هم که میدونستن من کی هستم و کلا جرات نداشتن بگن که چکار کنم. البته خدارو شکر مودب بودم و کلا رگه های مهربونی توی خونم بود . مثلا کلی به مادر شوهرم در کارها کمک میکردم. به فکر دانش آموزام بودم . ولی در کل ی رگه ی منم من در من خودم حس میکردم .

خودمو که باز خونی کردم فهمیدم باید بیشتر ازینا خودم مرور کنم

سراسر عیدو به همسرم گفتم به من کاری نداشته باش هر جا میخوای برو و بزار من به حال خودم باشم. تا بتونم به مریضیم فائق بشم. از اون ور هم تغذیه مو درست کردم. روغن رب سس ، برنج ماکارونی و گوشت گاو تنقلات و خیلی چیزای دیگه منعیات بود خخخخ

چقدر وسواس بی خود روی ی سری از کارها داشتم. همیشه همسرمو سرزنش میکردم که چرا پس انداز نداری . چرا اینو میگی ؟ چرا میخندی ؟ چرا بحث میکنی ؟ چرا و هزار چرای دیگه . میخواستم تمام دنیا اونجور که من میخوام تغییر کنن .

هیچ شاگردی از من 20 نمیگرفت. کلی سوال اضافه بهشون میدادم . البته ذاتا دبیر خوبی بودن تو خونم بوده چون همون موقع هم دانش آموزامو با مسئولیت خودم به پارک میبردم و دانش آموز معتادمو ترک دادم خخخخ

ولی من باید رفتارامو درست میکردم. چه اهمیت داشت اگه همسرم خونه رو موقع رفتن به سر کار به هم بریزه ؟؟؟.
چه اهمیتی داشت که چاییو بریزه روی فرش و هزار شلخته بازی دیگه؟؟

چه اهمیتی داشت که اگه مادر شوهرم اونجوری که من میخوام نباشه .

خواهرم راست میگفت من آرامش درونی و حقیقی نداشتم ….

من باید به چنان آرامشی میرسیدم که هیچ چیز و هیچ کس نتونه منو اذیت کنه و روحو مغزم درگیر بشه . این یعنی بهبود من . ی شب که دیگه حس میکردم کل بدنم بی حسه و

حتی پوست سرم هم حس نداشت به خدا گفتم ی راه درست پیش روم بذار . من میدونم این قرصا و آمپولا فقط ضرره .

خرداد ماه شده بود و اصلا نمیدونم کی به من آدرس طب سوزنیو داد . هزینش سرسام آور بود . مطب خیابون گاندی بود . اما پولش به طرز معجزه آسایی جور شد . باید مترو پیاده میشدم و ی مسیریو پیاده میرفتم.

اما درون مطب کلی ام اسی و دیگر بیماریهای عصبی بودن. ام اسیا واقعا وحشتناک بودن . فلجهایی که حتی نمیتونستن ادرار خودشونو کنترل کنن. ی چیزی میگم ی چیزی میشنوید . اون موقع 26 سالم بود و دیدن این بیماریها برام غیر قابل تحمل بود .

با خواهرم رفته بودم اونجا . با دیدن ام اسی ها زدم زیر گریه . خواهرم هم با دیدن اشکای من نتونست جلوی خودشو بگیره . رفتیم پیش دکتر . دکتر اشکای منو خواهرمو که دید گفت
پولتونو توی جوب نریزید برید خونه تون .

تا وقتی که از لحاظ روحی بیمار درست نشه هیچ چیز تغییر نمیکنه و منم کاریو انجام نمیدم. بعد فهمید که میتونم راه برم و حرف بزنم و و هزار مشکل دیگه ندارم گفت تو خیلی هم

حالت خوبه و اگه روحیه تو درست کنی همه چی درست میشه .
بهش قول دادم که خودمو جمعو جور کنم . با خنده بهش گفتم این اشکای من در روز فقط نیم لیتره . اگه بیرون نریزه وا ویلا میشه خخخخ دکتر هم گفت پس نیم لیترتو جای دیگه بریز بیرون ، من نبینم اشکاتو .

طب سوزنی تقریبا نیم ساعت یا چهلو پنج دقیقه طول میکشید. و الحقو والانصاف بعدش ی انرژی فوق العاده در خودم حس میکردم . حس میکردم خستگی در من نیست و میتونم پرواز کنم . اون اطراف پارک جهان کودک بود . به خواهرم گفتم میخوام بدوم . گفت خب بدو . اما دیدم نمیشه .

اصلا دوست نداشتم گریه کنم . حس میکردم که ی حس فوق العاده دارم. همون روز تصمیم گرفتم که مبارزه کنم . و نزارم بیماری پیروز بشه . کتابای روانشناسیو چند باره و چندباره مرور کردم. باید انسانی دیگه میشدم.

مهربونتر . بی خیالتر . مهمتر از همه اینکه آدمارو همون جور که هستن دوست داشته باشم .

به خودم گفتم : ای آدم حسابی تو خودتو درست کن به دیگرون چکار داری ؟؟؟
خیلی تلاش کردم که نکات مثبت و خوبه آدمارو ببینم . کاری که قبلا برعکسشو انجام میدادم .

وقتی توی این وادی بیفتی گویا دست کائنات هر روز میخواد بیشتر و بیشتر کمکت کنه . به ی طرز معجزه آسایی با یک خانوم ام اسی آشنا شدم که من معرفی کرد پیش دکتری که رئیس انجمن ام اسی ها بود . بهش گفتم این داروهارو دوست ندارم استفاده کنم . اونم گفت خدارو شکر که وضعیتت وخیم نیست. ولی برای اعصاب باید قرصای ویتامین بی رو مصرف کنی و اصلا استرس و هیجان و ناراحتی نداشته باشی . بهش گفتم دارم روی خودم کار میکنم که آرامش داشته باشم .

به من گفت وقت نداری که صدسال بعد به آرامش برسی . همین الان به خودت بگو من حالم خوبه . خدارو شکر . و بخند و شاد باش . به من گفت برو آسایشگاه کهریزک اونجا پر از ام اسیه . اونارو ببین و بدون که تو چقدر حالت خوبه . رفتم و دیدم و چقدر وحشتناک بود . ام اس حتی قدرت تکلم رو از آدما میگرفت.

شبا که میخوابیدم تصور میکردم که دارم پلاکای مغزمو دوباره ترمیم میکنم .

واااای ی چیز دیگه توی این گیرو دار اتفاق افتاد خخخخخ روغن داغ روی پام ریخت و درست اونجایی که مسح پا میکشیم سوخت . چه سوختنی . هاهاها
قوز بالا قوز شده بود و به قول معروف
زپلشک آید/ و زن زاید/ و خر میرد /و مهمان عزیز آید.

بعد از چند روز بعد درد داشتم که مجبور شدم برم خونه پدرم. چون یک لحظه هم نمیتونستم روی پام بمونم . درد شدیدی کل بدنمو و در مغز استخونام میپیچید که غیر قابل تحمل بود . در حالت عادی حالم خوب بود ولی امون از لحظه که میخواستم سر پا وایسم. دردش درد بود . استخوان سوز خخخخ

یادم رفته بود ام اس دارم خخخ یادم رفته بود بدنم بی حس بود و کلا آرزو داشتم که بتونم بدون درد روی پای خودم وایسم . یک ماهی خونه پدرم بودم. بخورو بخواب . بعد از بیست روز دردها خیلی کمتر شد .

بعد از یک ماه که گذاشتن بیام خونه خودم داشتم از خوشحالی پر در میاوردم . چشمتون روز کثیف نبینه ههههههه اومدم خونه دیدم هیچ نشانی از خونه ی قبلب نمیبینم . تمام ظرفها کثیف . خونه انگار بمب توش خورده بود . کلی ظرف یک بار مصرف کثیف . اه اه .

لباسای کثیف وسط خونه . کمدها و کشوها به هم ریخته خخخ خواستم به قول رهاااایی همسرمو بزنم به شش قسمت نامساوی تقسیم کنم . اما یادم افتاد که اصلا مهم نیست . فقط دیگه نتونستم که بی خیال چپ چپ نگاه کردن به همسرم بشم خخخخ اونم گفت آخه تو از قبل نگفتی که قراره بیای خونه . اگه میدونستم خونه رو از اولش تمیزتر تحویلت میدادم .

زدم زیر خنده . گفتم آره جون عمه ی نداشتت.
برق خوشحالیو توی چشاش دیدم . ذوق زده رفت بستنی گرفت . کمی خوردم و گفتم سعی دارم که کمتر معدمو با این آتاشغالا پرکنم . اما در نظر همسرم بستنی چیز مفیدیست .

چون شیر داره هاهاهاها
راستی باید بگم همون سال تابستون خواهرمو از دست دادم. خواهر مهربونمو که یادمه ی بار با حرفم به گریه انداخته بودم . البته اون موقع که با حرفم رنجوندمش نهایت 22 سالم بود .

خواهری که دوست دارم ی بار دیگه بتونم ببینمش . خواهری که صدا و چهره شو یادم رفته . و اگه عکساش نبود نمیدونم چه کار باید میکردم . همه چی دست به دست هم داد تا من بفهمم که این دنیا خیلی زود گذره و ارزشه اینو نداره که زندگیو سخت بگیرم .

بهتره زودتر از منبر بیام پایین . خودتون گرفتنیارو بگیرید . در حال حاضر حالم خوبه . از هیچ دارویی استفاده نمیکنم و نسبت به همسنو سالای خودم و حتی شاگردام خیلی پرانرژی ترم.
گهگاهی هم حملات ام اسو دارم . مثل تاری و شطرنجی شدن دید چشمام ، مثل بی حسی ، اما میدونم که گذراس .

آهان چند وقتیه که صدای رعععدوارم به ته درک و جهنم رفته . باید از تدریس بیام بیرون و روی ویبره و سایلنت باشم. اصلا ناراحت نیستم و میدونم خیری درین اتفاق نهفته است. دروغ نگم روزی نیم کیلو اشک و یک کیلو غصه میخورم اما ته ته قلبم اعتقاد دارم که این بیماری در نهایت به نفع منه . باید منتظر بمونم و فوایدشو در زندگیم ببینم.

یقین دارم در هر اتفاقی نکته ای نهفته است . ما باید آرام باشیم تا بشنویم که زندگی و کائنات و خداوند چه نکته هاییو به ما میگن .

ی روز به همین زودیا میام براتون میگم که این درد حنجره و گرفتگی صدا برام چه نفعی داشته . البته گاهی باید سالها صبر کرد و نق نزد تا بفهمی که هیچ اتفاقی بدون منفعت برای تو روی نمیده .

راستی ی جمله خوندم که خیلی خوشم اومد . اونو برای دانش آموزام خوندم و بنده خداها حفظش کردن. و انگار نوجوونا بهتر از من میتونن به این جمله عمل کنن.

به تعداد آدم های روی کره خاکی، تفاوت فکر وجود دارد!!

پس این را بپذیر:

کسی که تفکرش با تو متفاوت است، دشمنت نیست!

انسان دیگری است با دیدگاهی دیگر

فقط همین…
اگر همین یک اصل را میپذیرفتیم ، روابطمان بهتر میشد ،
آرامشی توام با احترام

به همین سادگی .

راستی بچه ها اگه بگم این پست چند وقته که هی میره توی زباله دونی و بر میگرده باورتون نمیشه . اصلا قصد نداشتم که منتشر و کاملش کنم . نشون به اون نشون که دیشب پریسیرت پری سیماایی بهم اس داد که رععععد خفته اگه کامل نمیکنی پستتو بگو که بدونم . منم گفتم دوتا پست ناقص دارم . پست ام اسیو بنداز توی قبرستون .

اما مشتبه خان امروز توی محله پیام گذاشت که برو پستتو کامل کن . حیفه . خب چون به نظرم شخصیت مشتبه کمی آرووم تر و مهربونتر شده ، با خودم گفتم مثل اینکه قسمت

نیست که بی خیال این پست بشم . شده مثل کفشای میرزا نوروز . هر جا برم باهامه . این جور شد که این طور شد و الان این پست در معرض گوش شما و چشمان شماست.
وای این محل ببین هم داره برم بین خطوط فاصله بذارم که چشاشون کم سو نشه خخخخ

راستی چون پست خیلی طولانیه نمیرم از اول بخونم و جملاتشو درست کنم . غلط املایی نداره ولی تا دلتون بخواد عامیانه و به دور از قواعد نگارشیه . اما واقعا خسته شدم. چون این پست مدتها ناقص بود مجبور شدم به بعضی از جملات جمله اضافه کنم و اصلا ی وضعی خخخ

۱۳۲ دیدگاه دربارهٔ «رعد و بیماری ام اس»

بچه ها قبل از اینکه کامنتی بدید خواستم بگم که من هنوز نتونستم به اون آرامشی که باید برسم ،برسم خخخخ ولی نسبت به قبل کمی تا اندکی و تقریبا قسمتی بهتر شده بهانه جوییام . خخخ

سعی میکنم وقتی مردم و به سرای باقی رفتم بهتر بشم هاهاهاها

اصن اگه خانومی غر نزنه نق نزنه دمپایی پرت نکنه خخخ مو نکشه و جونه همه رو به دماغشون نرسونه ونوسی نیست که !
اون موقع بهش میگن ببو نارنگی خخخخ شب خوش .

روز عصا سفید رو باید تبریک بگیم آیا ؟؟؟
واقعا نمیدونم خخخ ولی میگم عصای سفید به دستان امیدوارم آرامش و خوشبختی توی قلبتون خونه داشته باشه .

لااااااایک بر عصا سفیدای با کلاس خخخ
شکلک عصاتون خیلی کلاس داره . بااااااور کنید .

سلام.
حیف این پست نبود که میخواستی منتشرش نکنی؟
اگر بخوایم دقیق بشیم باید چند بار خوندش تا دقیقاً فهمید که واقعاً چی میشه از این پست برای خودمون برداریم.
کمی لغزش، کمی نا امیدی، کمی رها کردن همه چیز میتونست تو رو به وضعی بندازه که شاید کارت به کهریزک هم میکشید.
ولی الآن تو از من یکی فکر کنم سالمتری.
با اون جمله ی آخرت هم شدیداً موافقم.
به تعداد افراد، تفکر متفاوت وجود داره.
ای کاش بیشتر سعی کنیم قلبهامون رو شبیه هم کنیم نه مغزهامون رو.
مرسی.
شاید بهترین پستی بود که تو این یک ماه اخیر تو سایت خوندم.
موفق باشی.

شبو شوری سلام پسر ببین تر از ببینا .
مگه تو نباید الان مسافرت باشی ؟؟؟
من فکر کردم داری میری مشهد خخخ
آره پسرم واقعیتش گردن درد شدید دارم . کمی هم مچ درد .
خطاطیو گذاشتم کنار . الفبای موزیک هم ازیادم رفت .

ولی طبیعت و بارون و آسمون منو به وجد میاره .
همکارام میگن خدارو شکر که صدتا درد داری .
آخه همیشه در حال ورجه وورجه ام . پا به پای دخترای نوجوون راه میرم و دل به دلشون میدم . خخخ
از یکجا نشستن بدم میاد .
از تو چه پنهوون تازگیا دوست دارم فقط بخوابم و ی جا نشینم . اینجوری حس بهتری دارم خخخ
الفرار

مـــاه مـن غــصه نـخور زنـدگی جــذر و ‌مـد داره
دنــــیامـون یـــه عـــــالمه، آدم خــوب و بـد داره

ماهِ‌ُ من غصه نخور همه کـه دشـمن نمی شن
هــــمه کـه پــــر ترک مــث تـو و مــن نمی شن

مــاه مــن غــصه نـخور مــــثل مــــاها فـــــراوونه
خیلی کم پیدا می‌شه کسـی رو حرفش بمونه

مــاه مـن غــصه نـخور، گــــریه پــــــــناه آدماس
تـــر و تــــازه مـوندن گـل،‌ مال اشک شـبنماس

مــاه مـن غـصه نخور، زندگی خوب داره‌و زشت
خـــدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

مـــاه مـن غـصه نـخور، پــنجره‌مون بــازه هــنوز
بـــاغـچه‌مون غــرق گـلای عــاشق نــازه هــنوز

ماه من غـصه نخور،باز داره فصل سیب می‌شه
می‌دونم گــاهی آدم،‌ تو وطـنش غریب می‌شه

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ مـــاها کــه تب نمی‌کنن
مــاها کـــــه از آدمـــــــا کــمک طـــلب نمی‌کنن

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ شــمدونـــیا صــورتی ان
دلایــی کــه بشـکنن چون عـاشقن قـیمتی ان

ماه من غصه نخور، سبک می‌شی بـارون بیاد
تــوی زندگی بــاید نترســید از کـــم و زیــــاد

مـاه مـن غـصه نـخور، خـــاطره‌ هـــامون کودکن
تــوی ایـن قـــــصه دلا یـه وقـــــتایی عـروســکن

مــاه مــن غـصه نـخور،‌ بـازی زمین خوردن داره
کــــار دنـــــــیا هــــمینه،‌ تـــــولد و مــــردن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، تــاب بـــازی افتادن داره
زنـــدگی شــکستن و دوبــــاره دل دادن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، گــــلا مـــیان عــیادتت
بـــه نــتیجه مـــی‌رسه آخــــــر یـه روز عــبادتت

مـاه مـن غـصه نـخور، خــیلیا تـــنهان مـث تـــو
خــیلیا بـا زخـمای زندگی آشنان، مـث تـــو

مـاه مـن غـصه نـخور، زنــدگی بی‌غم نمی‌شه
اونی کـه غـــصه نداشــته بـاشـه، آدم نمی‌شه

مـاه مـن غـصه نـخور، دنــــــــیا رو بسپار به خدا
هـــردومون دعـــــا کنیم، تــو هم جـدا، منم جدا  

یه خواهشی ازت دارم پدر .به هیچ وجه .فردا رو بهم تبریک نگی …هعی .
خخخخخخخخخخخخخخ

حالا که عصا دوست نداری این شعر تقدیم به تو
یه توپ دارم گِلگلیه
سوراخ سوراخ گِلیه .
من این توپه دزدیدم
به پروازی پرتیدم. خخخ
پروازی اگه ببینم باز ناامیدی به جای توپ گل گلی ، گل بر وزن سل خخخ
آره بجاش ی توپ تیغ تیغی بهت پرت میکنم .
بخند پسرم. خوشحال باش که در مدارج عالی سیر میکنی ههههه

سلام رعد
خب بالاخره این پست رو کامل کردی خدا رو شکر.
رعد ببین معرکه ای بودی برای خودتااا البته مطمئنم هنوزم گیر دادنها رو پایه ای
اینو از شناختی که ازت دارم میگم و میدونم که حتی اگه بخوای هم نمیتونی زیاد به اطرافیانت گیر ندی.
حالا مهم نیست مهم اینه که یه زمانی تصمیم گرفتی سالم باشی پس روی تصمیمت بمون.
ببین اگه دوست داشته باشی بخوابی و بهش عمل کنی افسرده میشی
به دوست داشتنت در این مورد اهمیت نده
تو باید همون رعد پر شور و زبر و زرنگ باقی بمونی و برامون از مقاومتت و پیروزیهات و غلبه کردنت به این بیماری بنویسی.
هر وقت دوست داشتی بخوابی پاشو بیا گوش کن از معتاد شدن نترس این اعتیاد خیلی به مراتب بهتر از افسرده شدن و اسارت تو دام بیماری خاموش و مخفیته.
بازم برامون این جووری قشنگ بنویس.

پریچهر میبینی تورو خدا ، تو شاهدی که من گفتم این پستو بفرست توی زبالدونی .
تازه قبلا به خیال خودم اومدم تمام متن پاک کردم که دیگه نشه برگردوندش خخخ
حالا نمیدونم سیو نکردم یا شبو شور رفته ی کارایی کرده .
امروز هم که مشتبه خان پیام فرمودید که کامل کن.
خداییش خیلی نوشتم. و جایی که قرار بود امروز بعد از ظهر برم نرفتم.

خواب هم خیلی خوبه . آخه من خوابم کمه . و وقتی خوابم میاد کلی ذوق میکنم خخخخ

آهان من که گفتم هنوز درستو درمون حسابی نشدم .
ولی خب باید کمی هم گیر بدم خخخ ولی انصافا به همسرو شاگردام گیر الکی نمیدم.
به گوشکنیا هم که ابدا . خب حالا دقیقا بگو به گییییییر میدم اونوخ ؟؟؟
هااااان ؟؟؟
شکلک گییییییر دادن سه پییییچ به پریسیرت هههه

عطایی سلام.
اسم عطا منو یاد خاطرات خوب اولین پستم میندازه . نمیدونم چرا .
کلا ی حس خوبی به اسمت دارم خخخخ
مرسی که هستی . درود بر تو ای عطای رادمرد .
راستی تو که خییییلی و خععععلی خوب سخن میگفتی . چرا سکوت ؟؟؟؟

سلام
رعععـعععـعععـعععد بزرررـرررـرررـرررـررر واقعاً خودتونید؟
خیلی پست زیبا و قشنگی نوشتید.
باور بفرمایید بجان خودم اصلاً تصور هم نمیکردم رعد شوخ طبع اینگونه پست روانشناسی-امید بخش-active هم بزنه.
خیلی خوشحالم که با MS مبارزه میکنید و روحیه تسلیم ناپذیری دارید. خخخخ شکلک: اینجا رو فکر نکنم با عمه من مشترک باشید. باید بگم این نکته در عمه من ضعیفتر از شماست. بهرحال مرسی از پست زیباتون

سلام بر عزیز باباش خخخ
فک کردی رعععد بزرگ خلی برای خودش در خُلستان بوده ؟؟ نخیر ازین خبرا نبوده جااااانم.
من نیمچه خلی بیش نبودم .
این متن هم تقدیم به تو که بدونی خنده خیییلی خوبه
خندیدن یک نیایش است ، اگر بتوانی بخندی، آموخته ای که چگونه نیایش کنی

هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد، به آرامشی عظیم دست می یابی!

بگذار خنده ات خنده ای از ته دل باشد. چنین خنده ای پدیده ای نادر است!

کسی می تواند بخندد، که طنز آمیزی و تمامی بازی زندگی را می بیند.

کوتاه ترین راه برای گفتن دوستت دارم لبخند است!

شادی اگر تقسیم شود، دو برابر می شود!

همیشه با دیگران بخندیم و هرگز به دیگران نخندیم!

یادت باشه! انسان های خندان و شاد به خداوند شبیه ترند!

کمی موسیقی گوش کن، برقص، بخند(حتی به زور)، آنگاه بنشین و نظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را!

فراموش نکن! همین لحظه را، اگر گریه کنی یا بخندی! بالاخره می گذرد، امتحان کن!

جای تأسف است که ما برای شاد بودن بهانه ای می خواهیم، ولی برای غمگین بودن نیاز به هیچ بهانه ای نداریم!

شاید این جبر زمانه است ولی بدان که بهشت یعنی، شادی، خنده، سرور و شعف!

با شادی خدا را و ضیافت زندگی را تجلیل می کنیم

سرور و شادی، خدای درون فرد است که از اعماق او برخاسته و متجلی می شود!

شادی، یکی از راه های تقرب به درگاه خداوند است

ضرر نمی کنی اگر از هم اکنون لبخند زدن را تجربه کنی

مطمئن باش همیشه یکی هست که عاشق لبخند تو باشه

شاد باشید و لبخندتان جاویدان

عزیزم… رعد جونم…چرا بمن نگفته بودی خیر و بهره ندیده… هی میدیدم پستت رو توی نوشته ها…فک میکردم حتمی با یه ام اسی ملاقات داشتی…
رعد عزیز…دو تا از دوستای منم ام اس دارن… هر جفتشونم حالشون از من بهتره… از بس که زندگی را دارن به خوش گذرونی میگذرونن… تازه یکی شون که در اوج مریضیش برداشت بچه دارم شد…و بعد از بچه حالش بهتر از قبل شد… بیخیالی طی کن… خیلی دارم حرف مفتی میزنم…میدونم…مگه میشه بیخیال بود؟ نمیشه… ولی باید تا میشه چشماتو به روی مسائل اطرافت ببندی… منم یه دوره ای از زندگیم دکتر گف تومور داری تو کله ت…ولی بعدش فهمیدم کلاً هیچی توش نیس… نه تومور…نه عقل…
میگم پاشو بیا اصفان زندگی کن… با ما که باشی کلاً زندگی بهت سخت نمیگیره… ماها آدمای با حالی هستیم… من و تو عین همیم…حسابی میتونیم با هم خوش باشیم… باور نداری؟ از خانوم کاظمیان بپرس…
یه کم شوکه ام…
باید برم و برگردم…
برم نماز…خخخخخ

رهاااااایی حالم که عالیست . فعلا فقط صدایم رنگین کمون شده .
کجا رفت آن صدای مهیب ؟؟؟
کجا رفت غرشهای مردم فریب ؟؟
فعلا حالو احساسم عالیست . ولی وقتی کارام روی هم تلنبار میشه دچار استرس میشم. خخخ
اصفهانو دوست ندارم . بیا با هم بریم همدانی زنجونی …
ی جایی که هوا سرد باشه .
رهاااایی اصلا بچه داری با روحیات من سازگار نیست . بچه نوخوام . پووول پوووول ، پووووول وخواااام خخخخ

درود. واقعاً ایول داری, از تو جز این هم انتظار نمیره. خدا اگه دردو داده یا درمون هم داده و یا نهایتش تحمل دردو داده. چیزی باسه گفتن ندارم فقط واقعاً ایول و سعی کن فعالیت ورزشی داشته باش که ورزش خیلی کارا میتونه بکنه. در ضمن از عنوان پست هیچ تعجب نکردم چون با توجه به شناختی که ازت به دست آوردم میدونم اگه همه ی دردا و غصه های دنیا هم بریزه روت هیچ وقت شکست نمیخوری و همیشه پیروز خواهی بود. تفکر شکست آدمو شکست میده نه چیزای دیگه. موفق باشی و امیدوارم دیگرانی هم مثل من یکی ازت بیشتر یاد بگیریم چرا که یه معلم همه چیزش حتی یه حروفی هم که از زبونش بیرون میزنه پر از پند و اندرز هست.

سلام بر بی ادعای خودمون . خخخخ
میگم حالا بگم آنچنان قوی نیستم. اشکم همیشه دم آستینمه .
آره ورزش خیلی خوبه . عااالیه عاااالی .
پسرم من کسی نیستم که از من چیزی یاد بگیری .
ی پر مدعای پر رو هستم .
به قول حافظ
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند.
هر وقت میخوام ایرادی بگیرم به یاد این شعر میفتم. و در دهنم و ذهنم ی چسپ دو قلو میزنم هههه
مرسی . به امید موفقیت همگیمون

سلام و درود بیپایان خدمت رعد بارانی محله امید که روزی که به همین زودیها اینشالله برسه از این بیماری رهایی کامل یابی و امید که روزی برسه که این بیماری هم یا ریشه کن بشه یا بشه به سادگی درمونش کرد چرا که واقعً خیلی بیماری سخت و به قول ما فوتبالیها چقره البته با توکل به خدا و امید به او و آرامش میشه کنترلش کرد بدرود

سلااام بر پسر ساکت و مظلومم.
شرمنده که ندیدمت . اگه کامنتت توی صف نبوده ، به نظرم همش تقصیره این رهااای رهگذری بوده که با اون صدای جیغیش نذاشته متوجه ی حضور گرانقدر شما بشم.
راستی بی خیال اس ام اس ههههه شمارو نمیشناسم !!! تازه واردی ؟؟؟
خوش اومدی .
ی جا گفتی : به قول ما فوتبالیها چقره. چقره یعنی چی ؟؟ فوتبالیا میگن یا اصطلاح یه شهر خاصیه ؟؟ من تا حالا نشنیدم .
بازم شرمنده ی اخلاق ورزشیتم

سلام بر رحمت خودمان.
اولش که نام پست را دیدم خیلی ناراحت شدم.
اما وقتی پست را خواندم از این امیدی که در حرفهایت بود خیلی لذت بردم.
واقعا به جرات میگم شما معلم امید و آرزوی مایی.
در این روزها که زیاد حالم خوش نیست و فقط انگار دارم با دستانم لبانم را می کشم تا بخندم. آره درست خواندی دارم با دستانم لبانم را می کشم تا بخندم.
ای کاش من هم یاد می گرفتم تا امید داشته باشم. البته نه اینکه نداشته باشم. منظورم اینه که امیدم کامل نیست.
برام دعا کن خانم رعد یا همان رحمت مهربان خودمان.
امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشی.
ممنونم معلم امیدم

سلااام صفر سیاه خخخ
چرا دلت گرفته ؟؟
اتفاقا این پیامو به هر کسی که میشناختم دادم که باید لبارو با دستا به طرف بالا کشید .

بیا جلو صفرک …. وااااه . چرا نگفته بودی لب شکری هستی ؟؟؟؟
امیدوارم خداوند همین لحظه امیدو شادیو به قلبت نازل کنه .

هی…نماز از گلوم پایین نمیره دیگه….
چه میدونم والله…هی غصه های ریز و درشت خودم کمه غصه ی توام اومد نیشس سر دلم که… من فهمیدم اونی که خودش گرفتاره اینقدر اذیت نیس که اطرافیان اذیتن … حالا شده قصه ی من که باید بیشینم واس تو، صدای تو، ضعف تو، ام اس تو و غصه های تو غصه بخورم…. عجب زمونه ی مزخرفیه بخدا…آدم نمیتونه یه روزشا بی غم و غصه سیر کنه…
مبادا بشینی حرص بخوری…مبادا خنگ بازی در بیاری پاشی کار و بار سنگین بکنی تو خونه… مبادا غصه بخوری… هر چی غم داری…هر چی غصه داری بذار رو دوش من…خودم برات میکِشمش رعد… هر وق فک کردی باید یکی این وسط کشته بشه تا حالت خوب بشه، بزن رهگذرا نصفش کن… بمیرم برات…چرا بهم نگفته بودی خیر ندیده؟…

برووو کمتر خودتو براااام بلوس .
رهااایی به جان کفتر مشتی قربون من حالو روزم از همه بهتره .
اگه کمی زرنگ باشم و کارایی که علاقمندشون نیستم ، پشت گوش نندازم خیییلی خوب میشه .
راستی شانست گرفت که صدام گرفته و الا یک ساعت باهات حرف داشتم . خخخ
در ضمن من تو رو نمیکشم . گوشتت تلخه خخخ کسی که رهاااا باشه گوشتش تلخه و خوردن نداره . باید اهلی بشی که قورمه قیمه بشی و بعد بخورمت

سلااام بر استاد بزرگوار .
بهتره خودتو لوس نکنی .برو خودتو آماااده کن که میخوام ی هفته بیام لنگر بندازم خونتون .
آخه گفته بودی شهرتون باااارووون و رعععد و برق وحشی داره . بهبه .
بابا به جان خودم من حالو احوالم عالیست . ده سال ازون قضیه گذشته و مراعات میکنم .
یادمه بچه ها رو بردیم ی پارکی اطراف تهرون . کلی پیاده رفتیم . تا به پارک مورد نظر رسیدیم . بعد زیر اندازو انداختیم . همه ولو شدن .
بعد من دیدم ی تپه سمت راستمونه . مثل دیووونه ها رفتم به سمت تپه و ازش بالا رفتم. دانش آموزا هم به تقلید از من جیغو ویغ کنان اومدن بالا . خلاصه همیشه مدیرو معاون میگن روزای بارونی باید اول تو رو زندونی کنیم که دیووونه نشی و توی حیاط شلوغ نکنی خخخخ

سلام رعده عزیز.نمیدونم چی صداتون کنم چون خیلی برام محترم هستید و میترسم ناخواسته بهتون بی احترامی کنم.
خیلی پست جالبی بود من خیلی چیزها از شما یاد گرفتم.ایستادگی و آرامش داشتن که خیلی وقتها من یادم میره.خیلی خیلی ممنون برای اینکه این پست را اینجا به اشتراک گذاشتید تا من کوچکترین از شما درس بگیرم.
خیلی دوستتون دارم.
امیدوارم همیشه شاد و خوش باشید

سلاااام بر فاطمه ی عزیزم .
عزیزم چرا رعد کم حافظه زیاد تو رو نمیشناسه .
شرمنده دخترم .
آهان منو هر چی دوست داری صدا کن . فقط صدا کن که همینم کافیست .
عزیز دلم منم وقتی مشکلات پیش میاد خیییلی کم میارم . اول حسابی که گریه کردم بعد دماغمو میگیرم . و بعد ۱ دوش میگیرم و به خودم میگم حالا باید چی کار کنم ؟؟

سلامی دوباره به رعد بزرگ.
من تازه واردم برای همین من را نمیشناسید.یکبار اگر اشتباه نکنم توی شب نشینی با هم حرف زدیم.
منم خیلی حواس پرتم رعد بزرگ با کسی که تازه آشنا میشم گاهی اگر چیزی بهم گفته باشه یادم میره.از صبح هر کار میکردم وصل نمیشد سرعتم خیلی پایین بود برای همین دیر جواب کامنت شما را دادم.

خانومی خوب یادم بود که توی شب نشینی با هم حرف زدیم ، ولی دقیقا نمیدونم چند سالته ؟ کجایی هستی و به چی علاقمندی ؟
من از هر فردی ی چهره خاص تو ذهنم درست میکنم . و اگه صدات هم بشنوم که عالی در آفرین میشه .
مثلا چهره خانوم کاظمیان که من بهش میگم مهربان جان با اون چیزی که توی ذهنم بود فرقی نمیکرد. خخخ
فقط چهره ی این رهاااای جز جیگری اون چیزی نبود که فک میکردم خخخخ
اونم چون ی ببینه دیگه خخخ ازش انتظاری بیش از این نمیره خخخخ

من ۲۵ سالمه.ماکو زندگی میکنم ترم آخر کارشناسی علوم اجتماعی هستم.
عاشق ادبیات و موسیقی هستم.خوب دیگه چی بگم از خودم؟آهان حساس و خجالتی هم هستم.خیلی زود دلم میشکنه ولی خیلی راحت هم میبخشم.با تمام مشکلاتم تنهایی رو به رو میشم شاید غم دنیا توی دلم باشه ولی سخت بروز میدم.برای دوستانم خیلی ارزش قائل هستم و اگر دوستی بهم بدی کنه خیلی بد ضربه میخورم.چه جالب من هم برام صدای آدمها خیلی برای شناختشون مهم هستش یعنی با شنیدن صداشون انگار شخصیت اون آدم را راحت درک میکنم.مثلا صدای رهگذر را شنیدم حالا هر وقت کامنتها و پست هاش را میخونم انگار با خودش رو در رو هستم و حرف میزنم یا پریسیما هم همینطور.منم خیلی دوست دارم صدای شما و پریسا را بشنوم.
ببخشید خیلی حرفیدم ها شرمنده.

خدا رو سپاس گذارم که انقدر دلمونو گشاد !خلق کرد که همه چی توش جا بگیره و خدا رو شاکرم که از آینده خبر نداریم شکر می کنم که بلاهای سخت تر ازینا هم هست و کمترش نصیبمون شد خدا رو شکر که به اندازه ی طاقت بهمون غم داد ولی می گم خدا جوون بذار به رسم انسان بودن و نیازمندیم بهت یه آرزو کنم نمی گم همه ی بیماران رو شفا بده چون می دونم تقدیر هر کسی یه طوریه خب و لابد تو چیزی پشت پرده می دونی و می بینی که ما خبر نداریم ولی می تونم خواهش کنم تمنا کنم ازت که امید و صبر و تحمل و آرامش رو از من و دوستام نگیر و به رعد عزیزم هم کمک کن که همیشه عالی و شاداب باقی بمونه هر بار که دوستی رو گرفتار می بینم انگار بخشی از وجودم رو می کنن با همون اندازه وضوح درد ولی خداجون تا تو رو داریم غم چه کم داریم؟

سلامی زیبا به ترانه ی خوش آوای سایت .

من این جمله رو به خیییلیا گفتم ، هر مشکل علی الخصوص هر بیماری ، اومده تا چیزیو به ما بگه .
بعضی از بیماریا میخواد بگه معده مونو تبدیل به آشغال دونی نکنیم. بعضی دیگه هم داد میزنه که قلبمون ، ذهنمون پر شده از تاریکیا .

من اصلا آدم دلرحمی نبودم ، اما بعد از این واقعه خیلی به آدمای دیگه توجه میکنم . البته هنوز خیلی نسبت به اونی که باید باشم عقبم.

ترانه ای برام دعا کن که بتونم همیشه مقاوم باشم. و خودمو نبازم.

سلام رعد، خوبه می تونم یه تبریک به خودم بگم، حدسم درست بود گفتم: “روح بزرگی داری.” ولی این ام اسو دیگه هیچ رقمه نمی تونستم حدس بزنم، ولی عالیه که جلوش وایسادی، اهل امید دادن واهی نیستم، هیچ وقت با اون نابیناهایی که می شینن و تو خیالاشون تصور می کنن که بینا شدن یا شفا گرفتن یا این جور حرفا حال نکرده و نمی کنم، اینه که همونطوری که من می دونم صد در صد مطمئنم که تا دم مرگ این نابینایی باهام هست، ولی اصلا نا امید نمیشم و جلوش وای میستم و باهاش می جنگم تو هم بدون که کم و بیش این جناب ام اس تا آخر رفیق راهته، ولی خب تا تو وا میدی اون گردن می کشه، اینه که همیشه بزن تو سرش. از اینا گذشته با یه چیزت خیلی حال کردم، اونم نقد خودته این که فهمیدی غرور نا مطلوبی داشتی و باید از خودت دورش کنی خودش نشونه تحول و جلو رفتنه، ما همه‌مون هزار عیب داریم ولی اگه رو به جلو بریم و مردابوار نگندیم، خودش خیلیه، همیشه اونایی موفقن که امسال خیلی بهتر، سر به زیرتر و فهیمتر از پارسالن، ضمنا اعتراف به اشتباه هم قدرت بزرگی به آدم میده و قدم بزرگی رو به جلوه، می دونی دوای درد من و تو مطالعه، مطالعه و مطالعه است البته مطالعه درست نه این رمانایی که دخترا و پسرای نوجوون عاشقشن، اینجا نمیشه ولی شاید روزی به طور خصوصی تو یه ایمیلی چیزی نویسنده ها و کتب خاصی بهت معرفی می کنم که خیلی بهت کمک می کنه همونطوری که به من و خیلیای دیگه کمک کرده، هرچه بیشتر بدونیم البته از راه درستش می فهمیم که هیچی نمی دونیم و این خودش خیلیه. همیشه پیروز باشی، از اون رفیقتم نترس همیشه بزن تو سرش، بای.

سلام بر عقاب آدم نما خخخ

میبینم که با خوندن کتاب متابای خوب اون بالا مالا داری سیر میکنی . بچرخ که خوش مکانیست آسمان .

عقابی از تو چون پنهوون هنوز هم رگ رعععدیم که بزنه بالا همون کاذب مغروری که بودم میشم .
راستش من ذاتا دلم برای کسی و چیزی تنگ نمیشه و امان از روزی که با آدما مچ نباشم .
به راحتی میذارمشون کنارر . و این یعنی فاجعه .
نمیدونم چرا این همه احساساتم متفاوته خخخ گاهی اوقات میتونم با یک گدا بشینم و ساعتها به دردلش گوش کنم و گاهی اوقات هم حتی به چشمای همسایه نگاه نمیکنم که مبادا مجبور به سلام باشم . خخخ
آره درست حدس زدی ی همچین دیووونه ای هستم من هاهاهاها

هاهاهاها بهبه چقدر خوشحال میشم که روحیه ی طنز درت میبینم .
یک قرن لالی خخخ خب پسر ارشد باید دردای پدرشو به دوش بکشه ،منم فعلا رعد لالی هستم خخخ

آره داشتم میگفتم بک قرن ساکتی وقتشه که ی آهنگ شاد برامون بخونی .

سلام… مواجهه با این بیماری بسیار تلخ و دشواره… به طورِ کلی رویارویی با هر پدیده ای که عملکردِ بخش یا بخشهایی از بدن رو مختل کنه بسیار تلخه… به این خاطر که خودم حدِ اقل در موردِ چشمانم چنین تجربه ای دارم، بنابر این درک می کنم حالتون رو… آرامش، امید و شادمانی رو براتون آرزومندم… برقرار باشین…

سلااام بر بزرگمرد اریبهشتی .
مرسی که چیزهای خوب برام آرزو کردی .
من معتقدم که این سه چیز ارزشمند به دست خود انسان در وجود و روحمون پدیدار میشه . باید برای داشتنشون تلاش و تغییر کرد.
این متن برام خیلی جالب بود .
چند توصیه ی بسیار زیبا از “پیکاسو” برای آرام سازی:
اوّل : تمام عددهای غیرضروری را از زندگیت بیرون بریز!!!!
این عددها شامل: سن، قد، وزن و سایز هستند….
دوّم : با دوستان شاد و سرحال معاشرت کن…
سوّم: به آموختن ادامه بده و همیشه مشغول یادگیری باش…
چهارم : تا می توانی بخند…
پنجم: وقتی اشک هایت سرازیر می شوند: آن را بپذیر! تحمل کن! و به پیشروی ادامه بده… ششم: رنگ های مشکی و خاکستری و تیره را از زندگیت پاک کن…
هفتم :احساساتت را بیان کن، تا هیچ وقت زیبایی هایی را که احاطه ات کرده اند را از دست ندهی…
هشتم :شادی هایت را به اطرافت پراکنده کن…
نهم: با حدّ و حصرهایی که گذشته به تو تحمیل کرده مبارزه کن…
دهم : از بهترین سرمایه ات که سلامتی ات است؛ بهره ببر…
یازدهم: از جاده خارج شو و از شهر و کشورهای غریب دیدن کن…
دوازدهم: روی خاطرات بد توقف نکن فراموشش کن…
سیزدهم: هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آن هایی که دوستشان داری، از دست نده…
چهارده:همیشه به خودت بگو که: زندگی تعداد دم و بازدم های مکرر نیست، بلکه لحظاتی است که،قلبم”
می تپد برای دوست داشتن.

سلام. اولندش که مِقسی زیادتا بابابزرگ که اینقدر پدر مهربانی هستی و رومو زمین ننداختی. حتی به خاطر ما و به خاطر اینکه چند دقیقه بتونیم پیشت درس پس بدیم حاضر شدی کلاسو ترک نکنی و حاضر شدی از قرارت جا بمونی. ایول! من اصن هم حالم از شنیدن ماجرات خراب که نشد هیچ، کلی فقط به حالت غبطه خوردم که چرا من که نابینام و ندیدن هم خیلی سخته ولی نمیتونم مث بابابزرگم اینقدر قوی باشم که اصن عین خیالمم نباشه. ی نامه ای بود از مایک ترجمه کردم اینجا گذاشتم میگفت باید در مقابل محدودیتی که داری اینقدر سرسخت و توانمند ظاهر بشی که اون بیماری یا محدودیت یا معلولیتت جزو مسائل درجه دوم و سوم زندگیت بشه.
تو به من نشون دادی که ممکنه مشکلات من و تو کمتر یا بیشتر از هم دیگه نباشه ولی مشکل، مشکله و باید در مقابلش ایستاد. ی کم درسی که ازت گرفتم رو نتونستم خوب بگم و کلیشه گفتم ولی همینو روز به روز بیشتر می فهمم که راست میگی. به تعداد آدما شاید حتی بیشتر از تعداد آدمای زمین، طرز فکر وجود داره و چه خوب که ما خودمون باشیم، خودمون رو دوس داشته باشیم و البته بعدشم دیگران رو.
اگه این پست یکی از بهترین پست های سال محله نبود، اصرار نمیکردم منتشرش کنی. من خودم از زباله برش گردوندم و خودم تیترش رو تغییر دادم که کاملش کنید لطفا. خودم با شهروز هم مخصوصا صحبت کردم که این پست اگه صد سال هم توی پیشنویس بمونه، کسی دستش نزنه تا رعد کبیر خودش تکلیف پست رو یکسره کنه که زودتر از انتظار همه این کارو کردی.
این پست، همون پست تبریک روز جهانی عصای سفیده. این پست، از هزارتا نابینا توانمند است و شعار های تو خالی سره. این پست، باید همین شب و توی همین مناسبت منتشر میشد. و چه خوب پستی ولی امیدوارم علم، اینقدر توی همین چند سال پیشرفت کنه که نه تنها بیماریت کاملا بهبود پیدا کنه بلکه توانایی های اضافیتر از ی بشر عادی هم بهت اضافه بشه.
من در مورد نابیناییم هم امیدوارم. واقعگرام ولی امیدوار هم هستم بابابزرگ. باهم منافاتی که ندارند. دارند؟
مرسی که هستی و آگاه باش من همه جا ازت تعریف کردم چون لیاقتشو داری، چون دلم هیچ وقت برای تو نسوخته و هرچی بهت گفتم نه از روی ترحم بلکه از روی لزوم بوده. تو اصن در مخیله ی من هم نمیگنجه که در سطحی باشی که بشه کلمه ی ترحم رو در موردت به کار برد. دقیقا ارزشی که برای قشر خودمون قائلم رو واسه خودت و امثال خودت قائلم.
توی سایت با تو هم تأکید کردم که پتانسیلت اینجا باعث نزدیکی خیلی از اعضای محله به هم شد و این رو از روی اطلاع میگم چون بچه ها اسممو گذاشتند مدیر و این چرتو پرتا و وقتی یکی مث من چرتو پرت باشه، حتما از سوراخ سنبه ی جایی که تأسیس کرده ی چیزایی میدونه. منم میدونم چقدر بچه ها رو به هم نزدیک کردی، چقدر به خیلی ها روحیه دادی و چقدر مونده تا ازت یاد بگیریم.
هندونه هم ارزون نشده که بخوام بذارم زیر بغلت. جدی گفتم. جتی جتی. نه موشکی!

سلاااام مشتبهی . میگم من خودمم !!!!
خوب نیگام کن : بابا رعدیه آبدوخیاری الاصل خخخ درس مرس چیه اونوخ ؟؟
من فقط درس غلط غولوطو توی این محل برگزار میکنم .
این فقط ی خاطره بود تا همه بدونند این رعععد وجود خارجی داره و ی سایه نیست ههههه من به جز شخصیت مجازی طنزم ، خودم هستم هاهاها شخصیت طنزم کمی با خودم متفاوته . بععععله .
چن وقت پیشا
ی دختری که الان باهاش خیلی دوستم میگفت من اون اوایل فکر میکردم که تو حقیقی نیستی و شاید این شخصیت ساخته ی دست مدیراس خخخ
یعنی هلااااااک این بدبینییم . نبین بد ببین خخخ
بعد از ی مدت هم فک کرده که فامیل نزدیک تو یا شبو شوررررم خخخخخ

راستی ی سوال چرا خیلیا الان با خوندن این پست منو زنگبااارون کردن که حالمو بپرسن ؟؟؟
این قضیه برای ۱۰ سال پیش بوده . من الان خوب خوبم!!!
به پیر به پیغمبر راس میگم هاهاهاها
فقط به خاطر تارهای صوتی و حنجرم روی سایلنتم.
مشتبهی چرا بعضیا فک کردن من الان مریضم ؟؟؟
یعنی پستم واضح و روشن نبود ؟؟؟
مشتبه خان همین جا در حضور تو دارم میگم من قبراقتر از همیشه ام.
گفتم توی پست که با تغییر افکارم و انتخاب تغذیه سالم و دوری از چربی و روغن و غیره ،الان خوبم خخخخ
راستی مشتبهک من هندونه زیاد دوست ندارم بیشتر انار و گوجه سبز و آلبالو و هر میوه ای که ترررررررشه تررررررشه دوست دارم خخخخ

سلاااام سعید . شما همون پسر کم حرف خودم در کلاس غلط قوقولی هستی ؟؟؟ خخخخ
چند وقته زیر نظر دارمت !
کامنتات نشون میده که اهل مطالعه و ادبی و مثل خودم اهل قرون پارینه سنگی هستی خخخخ

میگم سعید خان پست ورود آقایان ممنون یادته خخخ چه خبر بود ؟؟
عمرمون مثل برقو باد میگذره به خدا !!!!

یعنی شما اون موقع بودی و نظر ندادی ؟؟
خدایی من کجا کل کل کردم؟؟؟؟ من که فقط قربون صدقه ی همه میرفتم .
راستی دقیقا متوجه ی این جملت نشدم که فرموده بودی :
اول فکر میکردم که دلیل خاچرا با خانم خانما منصرف شدم..

سلام بابا بزرگ
دوباره چیز های خوب یادمون دادی .
قبلا ناراحت شده بودم و شنیده بودم .
ولی از این همه پشتکار و مبارزه ات مطلع نبودم .
یه درس دیگه به ما دادی . آفرین به مقاومتت . یه گشتی تو خاطراتم زدم , میبینم شاید مشکل من هم از جایی شروع شد که مجبور شدم به شغلی که دوستش نداشتم رو بیارم . سعی بیهوده کنم تا فرهنگ مردم رو عوض کنم , با همه بجنگم و همه رو رام کنم , حتی توی خونه . قدرتش رو نداشتم چند وقتی بود که دیگه نمی دیدم تا اون سانحه .خیلی وقت بود از پا افتاده بودم .
چه خوب میشد با همه چی کنار بیاییم . خودمون رو به جریان زندگی بسپاریم و اینقدر تقلای بیخود نمی کردیم .
من تازه دارم ده سال قبل تو رو شروع میکنم . امیدوارم قدرت و توانایی تو رو داشته باشم . راستی چی میشد ما دوبار متولد میشدیم . هر چی یاد میگیری بازم کمه . اطمینان دارم بار دوم که به دنیا میومدیم خیلی اوضاع مون فرق میکرد .
از هدیه ای که تو این روز به ما دادی متشکرم .
اسمی هم که برای خودت انتخاب کردی خیلی بهت میاد . راستی اون کتاب دایره المعارف رو هنوز ازش استفاده میکنم , همیشه یادم میندازیش خخخخ . میبینی چه تاثیر مثبتی داری ؟
پس همیشه شاد , سالم و همین طور مقاوم بمون و به همه انرژی مثبت بده بابا بزرگ .

سلااام هم محله ایه سفر کرده خخخ
فک میکنی آمارتو ندارم ، خوب فهمیدم که از تهرون پر دود آروووم و بی سو صدا سفر کردی .
الحق که چه خوب شد که رفتی .
راستی اون دایره المعارف بود فک کنم هاهاها
خوب خبر دارم که با گوشکنیا دور هم جمع میشید و حسابی میخندید خخخ
ولی اگه به ی حرف من گوش کنی خیییییلی عالی میشه .
روزی یک ربع ، اصلا ۵ دقیقه عصا زدنو شروع کن .

مهدی خان از ۵ دقیقه شروع کن و هر روز یک دقیقه بیشتر . از همسرت بخواه که توی این کار کمکت کنه .
واااای من خیییلی فضولم. ولی میدونم که نبین بدون عصا واقعا در عذابه .
نمیدونی وقتی اسمتو میبینم که هستی چه خوشحال میشم.

مهربان خوبم ، مرسی که به فکرمی و میزنگی که بهم روحیه بدی . قربونت برم من خوووووب خوووبم .خیییلی تووپم .
خدارو شکر که گفتی صدام هم گوشو نیمه کر میکنه نه کر مطلق خخخ
خیییلی ماااااهی .
مرررسی .

عضو فرهنگستان گیاهان دارویی دانشگاه علوم پزشکی تهران : عضو فرهنگستان گیاهان دارویی دانشگاه علوم پزشکی تهران گفت: براساس آخرین تحقیقات انجام شده برروی گیاه کندر مشخص شد که این گیاه قابلیت درمان بیماری ناعلاج ام اس را دارد….
عضو فرهنگستان گیاهان دارویی دانشگاه علوم پزشکی تهران :

عضو فرهنگستان گیاهان دارویی دانشگاه علوم پزشکی تهران گفت: براساس آخرین تحقیقات انجام شده برروی گیاه کندر مشخص شد که این گیاه قابلیت درمان بیماری ناعلاج ام اس را دارد.

فریبرز معطر درگفتگو با خبرنگار سلامت نیوز افزود: درطب اسلامی و ایرانی گیاه کندر را فقط به عنوان زیاد شدن حافظه می شناختند و این درحالی که بر اساس تحقیقات صورت گرفته در بین سالمندان اصفهانی مشخص شد که اثر ضد التهابی دارد و باعث کاهش درد دست و زانو افراد مسن و فعالیت بیشتر آنها می شود.

وی با اشاره به اینکه هم اکنون درآلمان از این دارو برای درمان سرطان مغزو جلو گیری از خونریزی روده استفاده می کنند بیان داشت: درتحقیقات به عمل آمده برروی سالمندان اصفهانی به مدت یک هفته به صورت روتین گیاه کندر در قالب دو کپسول پانصد میلی گرمی به آنها داده می شد که بیش از نود و هفت درصد بر ضریب هوشی آنها اضافه شد.

عضو فرهنگستان گیاهان دارویی کشور اظهارداشت: با توجه به اینکه عوارض التهابی در سلول های مغز علت اصلی بیماری ام اس شناخته شد به گونه ای که باعث خونریزی و التهاب در مغز بیماران می شود باعث شد که از گیاه کندر برای مهار پروستو گرانیت ها لونکوترین التهابات مغز استفاده شود و به درمان بیماری ام اس کمک کنیم.
وی تصریح کرد: هم اکنون بیماران ام اس با داروهای اینترفرون درمان می شوند که به خاطر هزینه های سنگین آن بسیاری از بیماران دررنج هستند بنابراین سعی داریم از گیاه کندر درقالب کپسول ممرال برای این بیماران استفاده کنیم.
رعد عزیز لطفا تا می تونی کندر بخر و بجو کندر می دونی که خیلی مفیده تو بازار سرپوشیده ی کرمانشاه (تاریکه بازار) حتما می تونی فراوون پیدا کنی اونجایی که در ورودیش عطاری ها هستن اگرم کرمانشاه زندگی نمی کنی تو هر دارو گیاهی بری بازم کندر به راحتی پیدا میشه

ترانه جون شاید باور نکنی من چند ساله دارم کندر مصرف میکنم. بیشتر به نیت تقویت حافظه و محکم کردن لثه و دندان .
تازه در سال ی چند دقیقه رو به معرفی کندر به دانش آموزا اختصاص میدم.
از یک هفته قبل بهشون میگم که فلان روز روز آدامس خوریه و آزادید آدامس بجووید .
بعد خودم کندر میبرم و میگم آدامس من یچیز دیگس . برای لثه و دندونم خوبه و اگه قورتش بدم ضرر نداره . خلاصه از مضررات آدامس و فواید کندر میگم .
ولی عزیزم خیلی ممنون . چون نمیدونستم برای ام اس هم خوبه .
آخه میگن اگه فایده ی چیزیو بدونی و مصرف کنی بیشتر برای بدنت سودمنده . تا ندونی .
واقعا ممنون و تشکر.
من در تهران یا همون شهرری ساکنم . بیش از ۲۰ ساله که کرمانشاه نیومدم

سلاااااااااام رعععععععععععد جووووووووونییییییی. اولش که عنوان پستو خوندم فقط به کلمه بیماری توجه کردم چون از اوضاع حنجرت خبر داشتم فکر کردم میخوای قضیه سایلنت شدنتو تعریف کنی بعد که کامل یک بار دیگه عنوانو خوندم کللللللللی تعجب کردم شاید دو سه مرتبه فقط عنوانو خوندم تا مطمئن بشم درست میخونم بعد گفتم شاید ی ام اسی چیزی دیدی میخوای تعریف کنی بعد که خود متنو دیدم باورم نمیشد. تو!!!!!! ام اس!!!!!!! ولی این که این همه مقاومت کردی و نذاشتی بیماری از پا درت بیاره واقعا ستودنیه. هرچند از روحیه ای که من ازت سراغ دارم غیر از اینم نباید میشد. رعععععد باید همش در حال جنب و جوش باشه در غیر این صورت که رععععععد نمیشه. تو فوق العاده اییییییییییی.

سلاااام بر زبل خان . خخخخ
تو همه جا هستی دکتر من .
بچه ها جا داره ازین شاگرد جدید که باید اسمش بشه استاد و دکتر دبیرای ببین تشکر کنم .
میدونستی خودت خیییلی و زیاااد ابر فوق العاده ای .
دخملم صدام که رفته خارج از کشور خخخ ولی ناراحت فقط همون روزای اول بودم و فک کنم تو بدونی نیم کیلو اشک ریختم خخخ ولی الان یقین دارم که این اتفاق سر منشا خیر و خوبی برام خواهد بود . میگی نه ؟؟ ببین و بخند .
مررررسی که هستی . راستی از اون همکارم پول ویزیت بگیر . وضعشون خوبه . پورسانت رعععد یادت نره هاهاهاها
ی مشت دبیر چَپَر چلاغ بهت معرفی میکنم ههههه

سلام.

خوبی؟

میشه گفت هم خوشحالم هم ناراحت. خوشحال برای اینکه چقدر قوی هستی داری با این بیماری مبارزه میکنی.
ناراحتم چون همدردی میکنم و میفهمم چه سختیهایی داری میکشی.
شک ندارم اون تورو از پا در نمیاره این تویی که اون رو از پا در میاری…
نمیدونم باید چی بنویسم دارم چِرت و پِرت مینویسم قفل کردم…

شک ندارم روز به روز بهتر میشی…

تک تکتون رو دوست دارم.

فعلا.

سکوت جانم مدیونی خودتو معرفی نکنی خخخ
اول بگو ببینم از دوستای خودم هستی یا نه ؟؟

ولی حس میکنم ی بزرگ مرد خوش صدا باشی خخخ میدونی برای چی اینو میگم ، چون ر میچسبه به ا خخخخ
منم تو رو دوست دارم چون تیکه کلامت از یادم نمیره .
رعععد بزرگ هم تو یکیو خییییلی خیییلی بیشتر دوست داره خخخ
حتی اگه تیکه کلامت نبود بازم از لحنت معلوم بود که ی مریخی وارسته و مهربونی

سلااام رععععععد! خیلی جالب و مفید بود. چرا نمیخواستی منتشرش کنی؟ بسیااار لذت بردم مخصوصا از این بخشش که هیچ اتفاقی بیخودی برای آدم نمیفته و حتما فایده ای برای ما داره. من اینم بهش اضافه میکنم که چیزی هم به ما یاد میده.
واقعا که خیلی جالبه که اگه ما مثبت فکر کنیم همه چیز مثبت میشه. اگرم منفی فکر کنیم همه چیز منفی میشه.
میگم رعد! تو توقع داری مردا هم مثل شما نامنظم باشن. ای بابا! هی ما صبح میریم شب میایم میبینیم ننه مون یا خواهرمون یا خدای نکرده زنمون همه چیزو به هم ریخته. دوباره ما مرتبش میکنیم و اونا به هم میریزنش.

سلام خودمونیه خودمون .
راست میگی مریخیا منظمن ولی دوست دارن همه چیزو منظم دور خودشون ردیف کنن .
چون دوست دارن ی اتاق باشه و همه چیزو کف اتاق منظم ولو کنن خخخخ
خدا به داد مادرتو خواهرت برسه خخخخ
مرسی از حضور خوشرنگت

س رعد….
خوب من زیاد رابطه خوبی با معلم جماعت ندارم!(چون کلا یه جوری کلا سلطه جو هستند و همیشه از بالا نگاه میکنن….
خوب فهمیدی که راه درمانت چی هست همین عالی هست….
خیلی ها سرطان و حتی بیماری های بدترم داشتن که تونستن به بیماریشون فایق بیان(مهر انگیز کار(سرطان)فتانه(سرطان)زرین آزادی(سرطان)الان از معروفا اینا یادم بود فقط)خوب شما هم میتونی تا الان نشون دادی که تونستی…
راستی یه دوچرخه سوار آلمانی هست که اونم مثل تو هست و گفته میخواد با دوچرخه بیاد ایران!!!!!…
ناراحت نشی ولی هنوزم خودخواه و مغرور هستی!خوب به سنت یه نگاهی بنداز (داری از یه زایمان بی خطر رد میشی) شوهرت آیا اونم بچه نمیخواد!آیا واقعا اگه به فردات امیدواری چرا یه دونه حداقل بچه نمیاری….
میدونم شاید من بیرون گودم و میگم لنگش کن….ولی خوب اینا رو گفتم که اگه بهشون فکر نکردی دوباره یه ریست بکنی افکارتو…
یادمه یه دختری بهش گفتن سرطان دهانه رحم داری و نباید باردار بشی وگرنه میمیری!!!!اون قبول نکرد و بعد از زایمان مرد!!!من الان حدود ۵سال هست به این کارش فکر میکنم که خوب کرد یا بد!خلاصه به جایی نرسیدم(چون از هر زاویه هم خوب میشه هم بد)…
میگم اگه میتونی از اون شهر بیا بیرون زندگی کن ,اونجا واقعا دیگه جای زندگی نیست….
من و خانومم از یه سال پیش بیشتر هر روز ۵کیلومتر پیاده روی میکنیم ولی پارسال که اومدیم تهران از دانشگاه پیام نور تا میدان فاطمی که رفتیم خیلی خسته شدیم!هوا خیلی سنگین بود….
سبز باشی و برقرار……

س جواد ….
خب اینو خوب میدونم که هنوز کله شق و مغرور که نه ولی هنوز خودخواهم .
ولی به سوالات جواب میدم به شرطی که شما اول جواب بدی . خب من ۱۳ سال دبیر بودم و فقط من سوال کردم خخخ
۱- شما همون جواد نوعی هستی ؟؟
۲- اصالتا کجایی هستی ؟؟؟
۳- نبین مطلق هستی یا کم ببین ؟
۴- خانومت هم نبینه یا کم ببین ؟
۵- آیا اجازه میدی که با خانومت دوست بشم ؟؟؟
در مورد کامنتت بعد از اینکه خوبو دقیق به سوالم جواب دادی ، منم جواب میدم .

سلاااام بر فاطمه جون حسینی .
کامنت پر مهرتو در دیدگاهها دیدم ولی اگه بخوام برم پیداش کنم سخته .
عزیزم در همین محله برات پیام دادم . برو بخونش . خیییلی مزه میده که توی محل با هم اس بازی کنیم . منو رها کلی ضرر به این محل میزنیم و مفتکی به هم پیام میدیم. خخخخ
تازه کلی از مدیرا هم غیبت میکنیم و زیرآبشونو میزنیم ، اونقدر مزززززه میده که نگو . کلا غیبت از شوهر و مدیر حلاااااله حلاااال خخخخ

س رعد….
گرچه که من عادت ندارم کسی واسم شرط و شروط بذاره ولی این بار به بزرگتریت احترام میذارم و جواب میدم…..من هرچی که گفتم واسه خودت بود و بس…
۱-دور و بر حضرت فردوسی…
۲-این اسم مستعار من هست اونی که میگی اصلا نمیشناسمش….
۳-تو که میگی تمام کامنتا و پستا رو میخونی چطور کامنت های منو تو پست رهگذر ندیدی که تقریبا خودمو معرفی کردم…
۴-اون بینای کامل هست(تازه الان کنارم نشسته و داره کارای نهار رو آماده میکنه …
۵-چرا که نه هرکی که میخواد میتونه باهاش دوست بشه و به من ربطی نداره ….
۶-دیگه شرط و شروط نذار که کلامون میره تو هم ییییییییی…..

ع س جواد خخخ یعنی علیک سلام
خب اولاً که به مهمترین سوال من در مورد نبین مطلق یا کم ببین بودنت جواب ندادی .
مورد بعدی من کجا گفتم که همه ی پستا و کامنتارو میخونم . باور کن این کار مساویست با از دست دادن چشمها و کمرم.
مثلا همون پست رهااای رهگذری من که کلشو نخوندم . تازه کجا میتونم که همه ی کامنتارو بخونم . ولی ناخودآگاه کامنتایی که با صاحبش دوستم یا برام جالبن میخونم .

در مورد داشتن بچه ، همسر من معتقده که تا توی ایران زندگی به همین منواله بچه دار شدن به ضرر بچه ای هست که هیچ تصمیمی برای اومدن به این دنیا نداره .
البته اینم بگم که هیچ موقع نمیتونه دوری از خانواده و علی الخصوص مادرشو بزنه . پس این یعنی ما تا توی ایرانیم بچه نخواهیم داشت خخخ
البته دلالیل خودم چیزای دیگه ای هست که مهم اینه که در نهایت هدفم با همسرم یکیست .
++++
جواد پسرم احساس میکنم که ی کوچولو توی گفتارت خشم و عصبانیت هست .
البته این احساس منه . ولی برو به خانومت بگو رعععد میگه جواد خان اصل مشهدی کمی و اندکی به طرز نامحسوس بداخلاقه . ببین خانومت منو تایید میکنه یا نه ؟؟

الفرااااار .
شرمنده . من رعععد شوخو رُک هستم .
مشتبه دستور داده که هر کی منو پیدا کرد زبون تلخمو از حلقووومم بکشه بیرون .مژدگونی هم بهش میده هاهاهاها

راستی اینو یادم رفت بگم,خوب من خانومم میتونه دیگه بفهمه صفحه خوان های ما چی میگن….وقتی پستتو خوندم اونم شنید و واست دنبال درمان گشت!!!خلاصه آخر شب گفت واسم مطلب علمی میخواد بخونه!!!میگفت هورمون کازین توی شیر باعث ام اس میشه…..
خلاصه الانم میگه برو انجمن خام گیاه خواری (راستش میخواد ما رو هم گیاه خوار بکنه)….

بهبه . چه خانوم مهربونی . کیف میکنم ازین انسانهای با عاطفه و پر از عشق به همنوع وجود داره .
چه خوب که زیاد اهل شیر خوردن نیستم. بله طب سنتی هم میگه شیر طبع سرد داره و در صورت خوردن با خرما میل شود . ولی من اصلا دوست ندارم شیرو . چون به نظرم بو میده . بوی شیر ههههه
بهبه گیاه خواری که عالیه .
میگم جوادی عجب همسر کاردانی داری . ماشالله

درود بر رعد بزرگ. برایت آرزوی سلامتی و بهبودی کامل دارم. ولی خداییش دلم برای شوهرت سوخت که چقدر صبور بوده و چقدر باهات ساخته خخخخخخ. خوب شد که پذیرفتی که باید تغییر رویه بدی و فهمیدی که غرور و تکبر چیز خوبی نیست. خوب شد که فهمیدی که آرامشی را که فکر میکردی داری آرامش کاذب بوده و خوشحالم که از همه چیز حتی از بیماری درس گرفتی و میگیری. بازم برات آرزوی سلامتی و آرامش دارم پیروز باشی خواهر خوب و مهربونم.

بیشیم بینیم بابا خخخخ
شما دلت نسوزه لدفن خخخخ
ولی دستتو پر از عسل کنی بذاری دهن میخ های فولادی باز ناراضین خخخ
ولی هنوز که هنوزه نتونستم عروس خوبی برای مادر شووورم بشم .
اون بنده خدا از اونجایی که دلش جووون تر از منه ، دوست داره من کلی مهمونی بدم و انواع غذاهارو درست کنم . مثلا دوست داره برای شووورم تولد بگیرم خخخخ منم که اصلا خوشم ازین کارا نمیاد .
واقعیتش لذتی از تعریف کردن دیگران از دست پختم نمیبرم. در ضمن چند نوع غذا درست کردن که به نظرم زدن مهر بردگی بر پیشانی خودممه .
خلاصه اینجا توی همین کامنت گفته باشم فک نکنید امامزاده شدم و با خود قبلیم صد و هشتاد درجه فرق کردم خخخ نخیر جانم .
فقط تصمیم گرفتم که کسیو عوض نکنم و در کل سرم به کار خودم باشه . که البته درین مورد هم آنچنان موفق نیستم که شما فک میکنی هههههه

هعییییی… من فک میکنم تو وحشی یی رعد…خخخخخخ… چرا بدبختا رو اذیت میکنی؟ بزنم بیمیری؟ خب یه تولد گرفتن که نمیکشه آدما… تازه شوهرتم روحش تازه میشه طفلی… کاش من مادر شوهرت بودم…. میزدم شل و پلت میکردم… پسرما ورداشتی بردی… بعدم براش تولد نمیگیری؟ پسرمو رد کن بیاد تا نزدم کله ت بپره…خخخخخخ… عروس گستاخ…

قربونت برم من اصلا حالو حوصله ی این کارارو ندارم .
بحث تولد نیست . نمیشه که یک نوع غذا بدی .
من بمیرم برای بابام هم چند نوع غذا درست نمیکنم .
اصلا از کارای بیهوده خوشم نمیاد .
در ضمن خونه ی ما کوچیکه .
مادر شوهرم خودشو با من وقف داده . خخخخ
همینی که هست . من به همسرم میگم هر روز برو به خانوادت سر بزن . اما نمیره . خخخ
قرار نیست که دیگه تبدیل به رععد کوزت بشم . تناردیه نباشم کافیه خخخ

آفرین تازه داری میشی رهاااای خودم .
به قول خودت راسیاتش مریخی هم جمع های خودشونو نمیپسنده . چون به
نظرش میرن رو اعصاب و همه چی چشمو هم چشمیه .
همیشه هر کاری که دلش میخواد انجام میده و وقتی ناراحتی ننشو میبینه پشت من قایم میشه و میگه رععععد گفت . رعععد نمیخواد ،رععععد و رعععد . چون میدونه که من برام مهم نبست و بعدا بی خیال سرزنشاشون میشم خخخخ

س رعد…..
من بینا بودم بعد نابینا شدم تو بیست و ..سالگی….
اتفاقا اصلا بد اخلاق نیستم(ولی اینجا کمی جدی هستم)کلا شادم من چند باری تو زندگی از صفر شروع کردم واسه همین یاد گرفتم محکم باشم و دنیا رو واسه خودم مدیریت کنم….(دنیای خودمو میگم)نه مثل …..که میگفت ما باید دنیا رو مدیریت کنیم!!!عصر کاپیتالیزم تموم شده و از این شر و ورا ….
آره خانومم خیلی مهربون هست و دلش پاکه….
دیگه یادم نیست چی گفتی تا جواب بدم(دیشب کلی شیر و و دوش …اینا گرفتیم تا کلیه شیرای خونه رو عوض کنیم از صبح من مشغول این کارم نه کمر مونده واسم نه دست)الانم کلی ماکارونی خوردم که دیگه کلا لمس شدم!!!!!….
راستی منم از تولد گرفتن واسه خودم بدم میاد!!!!……

سلام زهره جون . خوب پدر پیرتو به سخره گرفتیا خخخخ
مهم نیست تو بخندی منم میخندم .
زهره جان من یا میمیرم یا سالم زندگی میکنم . دوست ندارم دیگران ازم مواظبت کنن . ????
پس اینو بدون زنده نیستم سالم و قبراق و پر انرژیم خخخخ

سلام. من علاوه بر نظر گذاشتن در این پست لایک هم می کنم که به عدد ۴۱ برسند لایک هاش.
امیدوارم به چیز هایی که می خواهید و آرزو دارید و شایستگیش را نیز دارا هستید دست یابید.
چی شد! یه خورده دیگه بنویسم به زبان های باستانی می رسه خخخ
موفق باشید.

سلااام حسین خان شیرازی .
چند روز پیش به یاد تو افتادم . گفتم الان داره چه کار میکنه ؟؟
به یاد املتی که داشتی برای خودت آماده کردی افتادم خخخخ
آخرش چی از آب درومد ؟؟
منم امیدوارم هر جا هستی شاد و کیفور باشی خخخ

سلام رععععععد جوووونم
شروع کردم که بنویسم ….. ولی نمیدونم چی
گفتم بنویسم ازت درس گرفتم، دیدم ربطی نداره، اون موقع ها هم که نمیدونستم تو ام اس داری هم از منشت درس می گرفتم، ازت خوشم میومد.
گفتم بنویسم شوکه شدم، باز دیدم نه، داشتن این بیماری خیلی نتونست تصویر تو رو تغییر بده در نظرم. پس دیگه از آرزوی سلامتی و بهبودی و پیشرفت نکردن بیماری و این حرفا هم رد میشم.
خب پس بی خیال، سلام رعد، این روزا که بارون میاد، نمیدونی چقد یاد تو می افتم
یک بار با هم حرف زدیم ولی یه دنیا اشتراک پیدا کردم بین خودمون.
و دوست دارم.

سلاااام بر عزیز زیبا اندیشم .
وقتی میگم زیبا اندیش واقعا یقین دارم که عمیق و روشن اندیشی .
به خویش میبالم که بانویی چون شما مرا دوست خود میداند .
خب بهتره رععععد همیشگی بشم . یووو هو . خوبی دخترم ؟؟
خوشی ؟
جناب دکتر چه کار میکنه ؟؟

تا اونجایی که من یادمه بیشتر از یکبار حرف زدیم .
مرسی .
محب جان خیلی تنبل شدم . اصلا دوست ندارم ادامه ی تحصیل بدم چه کنم ؟؟

بهبه چشمو دلم روشن .
خدایا ببین های این محله را حافظه ای عطا کن که لااایک را در هیچ پستی فراموش ننمایند خخخ
رهااااایی فک کن تو اگه عروس کرد زبانان شوی و به آنان بگویی خره ،تو را در چاه ویل آویزان میکنند و آتش بر سرت فرو میریزند و در آن چاه پر از ماران گرسنه میچرخند خخخ
مرسی که متنبه شدی . توبه ات قبول گردید????????????

هعی هعی هعی .
باز چی بگم هعی.
یاد چوپونا افتاده بازم هعی …ِ

منمُ چندتا قناری ..
با یه زندگیِ ساده.
یه درخت بید و سایش …
همینم واسم زیاده …
منم و یه آشیونه !
که فقط. اسمشه خونه…
یه نهالِ گُل نداده ..
همینم واسم زیاده …
!!!شده قلبم .همین خونه.
با فضایِ عاشقونه.
این فقط عشقِ که هر روز.
به رگام خون میرسونه.
منم و یه گلدونِ گل ..
رویِ طاقچه ی اتاقم ..
شده این گلدونِ کوچک !!!
وسعتِ تمام باغم …!!!
نه گله .از بیش و از کم.
نه گله از دلِ پُر غم .
دوست دارم .همینی که هست.
با تمامِ اشتیاقم …
!!!هعی پدر این شعر برمیگرده به ۱۸ سال پیش .ینی سال ۷۶ .اون زمون پسر کوچولوت ۱۰ سالش بیشتر نبود …یه خاطره ای باش دارم .
یه معلمی داشتیم ک روانش پاک بود ..هعی اومد یه امتحان ریاضی ازمون گرف …هعی خب من شاگرد بدی نبودم اون زمونا ..ولی انقدر امتحانشو سخ گرف ک من شدم ۱۰-۲۵ ..هعععی چقدر تو عالم بچگی دپرس شدم .شبش تو خونه با این شعره ینی گریه میکردماااااااا
ینی اشک میریختم پدر …جات خالی بود بیای ببینی خخخخخخخخخخخخ.
ولی حالا .بعد ۱۸ سال امشب دوباره عجیییییییب یاد این شعره افتادم ..الان دیگه گریه نمیکنم ….مگه روانم تاب داره ..ولی خب غم اون روز دوباره تداعی شد برام …

.خدا رو چه دیدی ..شاید اگه امتحان جامعمو افتادم .به یاد ایام شباب …دوباره گریه کنم با اییییییین ..هعی

ببیم الان اینا گیر میدن کامنت دونی رو کردین چتخونه …
من یه چی میگم میرم دیگه
خدا مرگش بده مردک رو عمه ..اون اولین ضربه رو بهم زد تو ریاضی ..کاری کرد ک ب خودم شک کنم ک من اصن مغزی ندارم ..
بعد از اون روان شاد /یکی اومد که کلاس اول راهنمایی ک بودم یکی اومد که دیگه اصلا با کلمه روان آشنایی نداشت . و دیگه کلا تیر خلاص رو زد به قلب ریاضیم ..
خدا وکیلی یکی از دلایلی ک من الان تو این مقطع دارم میدرسم اینه ک به این روانیا ثابت کنم ک من توانایییییااااااااااااااااام خیلی زیاد بوده و اون چیزی که اونا فکر میکردن در مورد من درست نبوده ..
یه جور حس انتقااااااااااام .و اینا عمه …خخخخخ.خدافظ دیگه .تا مورد تذکر اخلاقی قرار نگرفتتیم.
شمام انققد نچتین اینجا دیگه خخخخخخی

واااای پرواز گریه کن اما نه برای درسو مرس .
بی خیال نمره باش .
بی خیال تمام مشکلاتت .
به نبین بودنت لبخند بزن و امشب برای اولین بار در عمرت بگو ای تاریکی دیده تو را میبوسم و با آغوش باز تو را قبول میکنم .
اول و آخر تو به مدرک دکترا میرسی . اما لحظات جوانی دیگر تکرار نمیشود خخخ
راستی ترانه ات خیلی متنش برام آشنا بود اما یاد نمیاد کی خونده هههه

وای چه گیجم رعد… یادم رف بگم که جواد گفته که مبادا از دستم ناراحت شده باشی… کامنتش تو صف بررسی نشده هاس… حالا هر وق از صف خارج شد بش میگم که داداش من هیچی تو دلش نیست و بیدی نیس به این بادا بلرزه…خخخخخخخ
هعععییی… من خیلی کردا را دوس دارم… کاش عروس کردا میشدم… تو داداش نداری؟ پسر عموام خوبه… پسر پسر دایی ام قبوله… عاشق آهنگا و رقصشونم… خخخخخخخ

هعی جواب پدرمو هم بدم بعد برم دیگه ….
ترانه رو بزن تو گوگل خوانندش میاد …میدونی که ایام محرمه .و حوصله ماهیگیرا رو ندارم الان بیان از آب گلآلود ماهی بگیرن ….نمیتونم اسمشو بگم اینجا ..
پدر .عمه .شبتون شونیز .خدافظ

جواد زود ثبت نام کن که کامنتات نره تو صف .
فک کردم توی یک پست دیگه لمس گفتی خخخخ نگو اینجا گفتی و من ندیدم .
نه بابا ناراحتی نداره. خدارو شکر خوف خوفم و ظاهرم معلوم نمیکنه . البته چون این بی حسیم زیاد نیست
ولی یادمه سال ۸۳ واقعا بی حسی در صورتم معلوم بود . و حتی نمیتونستم بشقاب سنگین بلند کنم چون دستام تحمل نداشت و از دستام میفتاد .
هم دیگران و هم خودم یادم رفته که این مشکلو دارم . با معدود سختیاشم کنار اومدم .
پسرم من اصلا ناراحت نشدم ولی تو هم کمتر بخور . من نذاشتم همسرم حتی نیم کیلو اضافه وزن داشته باشه خخخخ
به نظرم همسرت باید به جای گیاهخواری به تو آب درمانیو ارائه بده هاهاهاها

سلام دوباره به رعد بارها با خودم کل کل کردم اینو بنویسم یا نه ولی نتونستم ننویسم و نتونستم بی خیال باشم پس قبلا” اگه پا رو با نوشتن این متن از حد فراتر می ذارم عذرم رو بپذیر.
من می خوام ازت خواهش کنم و تاکید کنم که بری درمان کنی
درمان نمیشه فقط با تلقین و تقویت قلب و آرامش خاطر باشه فرض کن من یه سردرد دارم بهم میگی خب استراحت کن می گم استراحت هم کردم می گی خب یه قرص می خوردی این خیلی طبیعیه که باید واسه هر دردی درمان کرد تو بیماری تو یه بخش بزرگ درمان همین اعتماد به نفسته و اینه که آروم باشی ولی این هم خیلی خیلی مهمه که بلافاصله بعد تشخیص درمان کنی درمان طبی سریع توی این بیماری خیلی مهمه عزیزم منو ببخش که تاکید می کنم ولی من و خیلیای دیگه دوستت داریم و من امروز جسارت کردم و خواستم بهت بگم که بیشتر تلاش کنی تو دوره ی دبیرستان ما یه جمله بالای جزوه های دینی مون داشتیم که روش نوشته بود از تو حرکت از خدا برکت ولی حرکت هم نباید یه بعدی باشه خداوند خودش اساس علم رو تو دنیا گذاشته تا بوسیله ی اون خیلی کارامون آسون تر بشن یکی شم پزشکی خواهش می کنم ازش غافل نشو

سلااام بر ترانه ی زیبا .
عزیزم خوب میدونم که این پیشنهادت از سر اینه که دلت برام شور میزنه و منو مثل خواهرت دوست داری .
حرف شما درست . ولی خب همین رعایت کردن در خوردن و رعایت اونچه که طب سنتی میگه یعنی اینه که درمانو رها نکردم .
من الان توی این ده یازده سال مشکل حادی نداشتم. پس هم با تغذیه و هم با آروم بودن میشه بیماریو کنترل کرد.
البته ام اس انواع اقسام داره. بعضیاشون دهه چهل یا پنجاه زندگی با حملات قوی ظاهر میشن و منجر به مرگ میشن .
من فعلا حملات قوی و فلج شدنو نداشتم. همیشه روی پای خودم راه رفتم.
بگذریم چند وقتیه تنبل شدم ولی معمولا در روز کم کم ۱ ساعت پیاده روی دارم.
آمپولاش کورتونی و باعث تبهای شدید میشه . من نمیتونم برای حملاتی که آغاز نشده جووونیمو هدر کنم .
ترانه خوب درکت میکنم که نگرانمی . فدای مهربونیهای شما عزیز بزرگوار

با سلام به خانم خانومای محله شرمنده که متنی که نوشته بودم و نا مفهوم بود علتش اینه که من متاسفانه عادت بدی دارم که ویرایش پیرایش در کار نیست یک مشت چرت و پرت که زبان دلم بود اما گفتم که ممکنه برای بعضیها سوئ تعبیر شود پاکش کردم متاسفانه یک یا دو کلمه مانده بود با آرزوی شادابی و سرخوشی برای نازنینی چون شما.

سلام سعید خان اصل ایرانی خخخ
گفته های شما هیچ موقع کمتر از دررو گهر نیست .
توی این محل هم کسی سوء تعبیر نمیکنه . خیااالت راحت .
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
از آرزوی خوبی که بدرقه ی راهم کردید ممنون .
تهران هوا بارونیه . بهبه

سلام خانم رعد خیلی پست خوب و عبرت آموزی بود شما با اعتماد به نفس و امید بسیار تونستید به بیماریتون تا حدود زیادی غلبه کنید
نتیجه میگیریم که ما هیچ وقت نباید ناشکری کنیم و قدر لحظاتمون رو بدونیم و در جهت بهبود شرایط زندگیمون بکوشیم.

س رعد….
خب خوشحالم که بهت بر نخورده چون واقعا و ابدا نمیخواستم این کارو کنم….
راستی من اصلا چاق نیستم قدم ۱۷۷هست و وزنم ۶۵ (باربی هستم)…
ورزش زیاد میکنیم(پیاده روی)طفلی ماشینمون همیشه تو پارکینگ تنهاست…
راستی آبم زیاد میخورم حداقل ده لیوان در روز حتی زمستون ….تابستون که دیگه حد نداره….
واسه ثبت نامم خوب من این اسم اصلیم نیست ,و منم یه مشکلاتی دارم با بعضی از قوانین که اگه شد یه روزی تو همین صد سال برطرف میشه….
رعد زیاد ورزش کن هرجوری که میتونی …
راستی خانمم میگه ماست بخور زیاد چون کازین نداره برعکس شیر…..

س جواد ….
اه س یعنی چی اونوخت خخخ سلاااااااام خوبی ؟
برو ثبت نوم کن خخخ
لازم نیست که با اسم اصلی خودت ثبت نوم کنی .
از همسرت هم تشکر کن . مااااااست هم خوشمزس . چشم میخورم.

سلام آقا جواد
حتی اگه نمیخوایین ثبت نام کنید لطفا یه ایمیل درست به من بدید تا اشکالات املاییتون رو بهتون گوشزد کنم
تنها کسی که نمیتونم باهاش در ارتباط باشم شما هستید
اگه ثبت نام نباشید پیغام خصوصی هم بهتون نمیرسه قطعا پس یه کاری بکنید لطفا
ممنون.

س رعد و خانوم پریسیما گیر دادید ها….
میگم پریسیما من تا الان یک ابدا رو اشتباه نوشتم اونم از بس عجله داشتم….,آها یادم افتاد تو یه پست از رهگذرم میخواستم از دستی دژمن بنویسم که نوشتم ولی شما لطف کردید و کردیدش دشمن ولی اون یه چیزی پشتش بود…
یه نکته دیگه من بعضی واژگانی که فارسی هستند و با حروف عربی نوشته میشن رو هم فارسی میکنم!(این کار سابقه داره قدیما شهر محبوب رعد تهران رو با ط دسته دار مینوشتن طهران !)…
خوب نمیخوام با شما ها گرامیان جدل کنم پس اگه یه وقتی خدایی نکرده زبونم لال روم به دیوار واژه ای رو اشتباه نوشتم لطفا به میل خانومم بفرست(البته اگه شد که اشتباه کنم)…
چشم روی سرم میزارم میلتون رو واسه یاد آوری اغلاط نوشتاری بنده رو…
اینم میل خانومم (گرچه میدونم واستون تو پست رهگذر قابل نمایش هست)ولی میزارم اینجام تا نگید داره لوس بازی در میاره..

سبز و برقرار باشید.

سلام جواد خان .
کی گفته شهر تهران شهر محبوب منه ،،؟
همیشه آرزو دارم که یک خونه ی بزرگ حیاط دار و به قول ما ویلایی در یک شهرستان خنک و بارون خیز خخخخ داشته باشم .
تهران شده سطل زباله . اصلا باب میل من نیست

س …
رعد من از شهر های غرب خوشم میاد هم بارون داره هم سرده(من اگه بمیرم تو گرما میمیرم)…هفته پیش شمال بودیم با خانومم و شادی رطوبت هوا داشت خفه ام میکرد(خانومم زیاد مشکل نداشت چون اون همیشه یه پاش شمال بوده یکی اش تهران)ولی اونم چون یک سال و نیم بامنه تو جاهای نیمه خشک کمی اذیت میشد….
میدونی فهمیدم خیلی بارونم دیگه دوست ندارم!!!!(تا میرفتیم پیاده قدمی بزنیم بارون ما رو برمیگردوند(میترسیدیم شادی مریض بشه))…نون های شمالم که خدا کمشون کنه مثل کش بودن!!!!(الان میبینم شهر خودمون خیلی بهتره آبش خوب,هواش بدک نیست,نون سنتیش حرفففففف نداره….
راستی چشم خانوم پریسیما اگه یادم باشه به روی چشم….

سلام
من تازه این پست را دیدم
خب تعجب کرده بودم که چه عجب یک آدم بینا این قدر به این محله اهمیت می‌دهد
پس نگو شما هم دلت پر درده
خانم رعد خدا را خیلی شکر کن
پسر دایی من در اثر همین بیماری بد جوری فلج شده حتی نمی‌تونه گردنش را تکان بده
خود من موقعی که از دنیا ناامید می‌شم فقط به شرایط او فکر می‌کنم و سعی می‌کنم خودم را آروم کنم.
هر روز نوبت یکی است که طعم رنج و بیماری را بچشد و اصلا آدم سالم وجود ندارد
امیدوارم آثار بیماری به کمترین میزان در بدن رعد مهربان محله باشد

سلااام مریم جون .
خوبی دختر خوش سلیقه و ترو تمیزم .
مریم جان واقعا خدا رو شاکر هستم که باعث تغییر نگرش من به دنیا شد .
بله بعضی از ام اسیا فلج به معنای واقعی کلمه میشند .
خدا رو شکر که مدتهاست هیچ مشکلی حتی اندکش هم نداشتم .
مرسی از حضورت .

سلام مریم جان با اجازه ی رعد منم اینجا یه جواب کوچیک بذارم همه ی بیناها یه جور نیستن هممون آدمیم اما متفاوت ممکنه همین من که اینجام و بر عکس صحبت شما که این مضمون رو می رسونه آدم بینا اینجا نمیاد من علی رغم مشکلات بسیار همیشه سعی کردم باشم و بودم ، کمتر فرصت کرده باشم به دیگرانی که مثلا” قطع عضون برسم که باهاشون هم صحبت بشم یا به نا شنواها و غیره در ضمن بین بیناها خیلیا شاید عملا” بیرون در ارتباطن با نابینا و ممکنه فقط یا اهل نت نباشن یا که اینجا رو خیلی تخصصی بدونن و .. دلیل حضور رعد مشکلاتش نیست خود علاقه س به محله همونطور که مشکلات من که نوعش جسمی نیست منو به اینجا نه پیوند داده نه دورم کرده بلکه صمیمیت و محبت خیلی از اعضای اینجا و بخصوص نوع مدیریتشهکه پابندم کرده . هر کی اینجا رو انتخاب می کنه نشان از علاقه ش هست ولی نیومدن هزاران علت داره که یکیش تنها می تونه علاقه باشه اگه یه کم عینک بدبینی رو پایین تر بیاریم می بینیم حتی اونایی هم که بد برخورد می کنن در واقع هشتاد درصدشون به عمد نیست بلکه از روی عیب و نقص سیستم شناسایی و درک نابینا هستش حتی این عدم درک باعث میشه اونا به نابینا خیلی جاها نزدیک نشن ما چه بینا و چه نابیناهای این سایت هستیم که باید با علم به این ماجرا حتی از تلاش های حداقلی خودمون هم دریغ نکنیم

کاملا با نظر ترانه جون موافقم .
مریم جون اتفاقا دیروز با یکی از دخترای محله تلفنی حرف میزدم و ایشون مثل شما معتقد بود که بیماری من باعث شده که اینچنین به اینجا علاقمند بشم .
ولی خودم که اصلا و ابدا خودمو بیمار فرض نمیکنم .
چرا که همیشه خودمو فعالتر از همه میبینم . که البته این لطف خدا بوده .
ولی اینو قبول دارم که به خاطر مبتلا شدن به این مشکل دل رحمتر شدم . چون قبلنا اصلا به کسی فکر نمیکردم . ولی الان وقتی میبینم کسی مشکلی داره حدالامکان کمکش میکنم .

هاهاهاها هی هی هی .
حالا هر وقت بار دیگر به شهرری آمدی خبر کن تا بیام و بیناهای نجف آبادی نظر بدن که رعععد بیمار است یا حلیمو عدسی خخخ
هاهاهاها
کلی خندیدم .
خدایا این عدسو از ما نگیر خخخ

خب عنوان بشه
محله ی نبین ها و رععععد فلج خخخ
پسندیدی آیا ؟؟ههههه
حالا برای من بهتر شد . اگه باهاتون اومدم اردو عمرا از جام بلن شم خخخ
باید کلی کارامو انجام بدید . حق رهاای رهگذری هم ازتون میگیرم که توی اردو کلی ازش کار کشیدید خخخخ

سلام، خیلی جالب بود. نمیدونم. احساس امیدوار بودن رو بیشتر در من به وجود آورد. البته من بیماری ام اس ندارم کلاً به خاطر مشکلاتی که دارم، خیلی نا امید بودم که بتونم عقب ماندِگی هام رو در زندگی جبران کنم. احساس میکنم که میتونم مشکلاتم رو حل کنم. ممنون بابت این مطلب قشنگی که منتشر کردین.

سلام بر رضای مثبت اندیش.
خیلی خوشحالم که تونستم حس امیدو توی دلت زنده کنم.
اگه زانوی غمو بغل کنیم هیچ فایده ای که نداره باعث میشه که از رفتن به جلو باز بمونیم .
پسرم برای ارتباط با خدا لازم نیست که حتما خییلی مذهبی باشی ولی هر صبح که بلند میشی قبل از جدا شدن از تخت چند دقیقه ای به برنامه هایی که داری فکر کن و به خدا بگو خودمو به تو سپردم.منو به بهترین جایی که تو تصمیم میگیری برام برسون .
البته خودت هم تنبلی نکن . تا دیدی داری کم میاری سریع با خدا حرف بزن و ازش بخواه که کمکت کنه .
انشاله هر جا هستی موفق باشی پسرم

سلام سیتا .
زیارت قبول . چند وقتی بود که نبودتو حس میکردم .
امیدوارم هر جا باشی خوش و امیدوار باشی .
به نظرم بیا و داستان زندگیتو بیان کن .
گوشاتو بیار نزدیک :میگم این رهای خیر و بهره دیده رو اغفالش کنیم که بیاد برامون داستان بگه خخخخخ
مرسی از کامنت و لایک .

رها و سیتا سلام .
ای خدا داد منو از شبو شور و مشتبه خان بستون خخخ
تا امروز این نبینا ۳ تا ام اسی به من معرفی کردن که بهشون مشاوره بدم .
از اون ور هم که نمیتونم حرف بزنم .
ی ام اسی که گویا اوضاش خراب بود .
خدایا ای کاش خودت سریعو سیر همه ی آدمارو توی مسیری که باید باشن قرار بدی .
بچه ها نمیدونم چی باید بگم . انگار من دکترم که میگن دارو بخوریم یا نه ؟؟
مشتبه صدامو داری ؟
رهااااایی منو میبینی ؟
شیتا منو داررری ؟
آآخه چی بگم ؟من با ۲ نفر صحبت کردم و گفتم هر وقت به آرامش رسیدید اون موقع دلتون میگه چه کار باید کنید .
محله نبین ها و ببین های ام اسی خخخخ

سلاااام به رهگذر جونمی مرسی فدات عسیسمی
رعد عزیزم برخی وقتا بعضی بیانات از یک عده شنیدن تاثیرش از خیلی دوا و درمونها بهتر هستش. پس فقط بگم که هم تو رو دارم هم حرفاتو، ولی حیف که صدات و تصویرت رو ندارم.
راستی تو میتونی مشاور خوبی باشی پس بدو بدو که به مراجعین بعدیت هم برسی.

حرص نخور آق داداشم…
تو مشاوره نده خره… یه وق می افتن میمیرن خونشون میفته گردن تو… هر کسی خودش باید بفهمه که چه طوری باید درمان کنه… تو با علوفه درمانی خخخخخ به نتیجه رسیدی ولی ممکنه یکی دیگه با این روش حالش وخیم شه… بابا… طب سنتی خیلی دیر جواب میده… کسی که چند ساله داره داروهای شیمیایی مصرف میکنه اگر بیاد طب سنتی رو شروع کنه شاید به این زودیا جواب نگیره… در ضمن اینم به اون دوستای عزیز بگو که پزشکی مدرن یک بخش از بدن رو مورد هدف قرار میده و به باقی جاهای بدن تقریباً کاری نداره، این میشه که عوارض پیش میاره واس بیمار…اما زود نتیجه میده… ولی طب سنتی کل بدن رو درگیر میکنه و روند درمانش هم خیلی کند تره…پس ممکنه روی بعضی از بیمارا جواب نده…
راستی یکی از دوستای من دو سال پیش بیماری اعصاب و روان گرف… روزی سیزده چارده تا قرص اعصاب میخورد، بیماریش اینطوری بود که با کوچکترین مسئله ای گریه ش میگرف، و دیگه گریه ش بند نمیومد… خلاصه دکترا داشتن میفرستادنش آسایشگاه روانی که طب سنتی به دادش رسید… الان خوبه خوب شده…
توام حرص نخور قربونت برم… واس چی ورداشتی فیلم خادمی رو دیدی مثلاً؟ بسکه فوضولی خب… آخه به تو چه دادا؟ خاستم بیام تو همون پست بزنم نصف شی، هی گفتم ولش کن جوونه…خخخخخخخخ… تو نباید هر فیلم و هر موسیقی گوش کنی و هر جایی بری… باید خوش باشی…کلاً همه چی آرومه… من چقد خوشبختم طی کن… خخخخخخخخ… به اون دو تام همینا بگو…

من نبینم پس کی ببینه .
ولی سگو بَبَعیا هم که نبین بودن .
هر چند که مطلب سرچی من اینو رد میکرد و کلا با فیلم مخالف بود. راست میگفت چون توی فیلم همه ی خونه ها خرابه بود . مثل کاروانسراهای قرون ما قبلی .
باور کن من چند وقت پیشا فک کنم توی اسفند ماه بود که توی فیس بوک این مطلبو خونده بودم .
رهاااایی باید فیلمو میدیدم .
++++
اولا سه تا شدن . در ضمن من بهشون همینارو گفتم . جالبه همشون عکس منو میخواستن .
عکس چه ربطی به ام اس داره . ؟؟؟
+++++
دیشب که داشتم به یکی دیگه مشاوره میدادم ؛ همسرم سر رسید و گفت یا خدا اینا نبین ام اسی هستن ؟؟

فک کنم بره ی زن دیگه بستونه و منو با نبین ها و ام اسی ها تنها بذاره هاهاهاها

با درود و سلام و اینا خدمت رععععععععد بزرگ که یه ذره عینهاش زیاد شد.
بعد از خیلی زیاد مدتها برای دیدن پست مربوط به نمایندگان و اینا پا شدیم یه اسباب کشی کردیم و اومدیم گوش کن.
بعدش از اونجایی که کلا موجودی بسی کنجکاو تشریف داریم رفتیم شروع کردیم به نگاه کردن به عنوان پست ها تا هر چی خوشمون اومد بخونیم.
اینو دیدیم و برامون سوال پیش اومد که ببینیم توش چی نوشته.
و همش منتظر بودم که بگین بهبودی به طور کامل حاصل شده که حدسم غلط بود.
اما واقعا واقعا واقعا هم به صبر و تحملتون. هم به تواناییتون در تغییر هر چند نه به طور کامل (البته با استناد به گفته ها ی خودتون) و هم به انرژیتون آفرین میگم و امیدوارم بهترین و بهترین و بهترین چیزی که ممکنه رو برای خودتون رقم بزنید و در حقیقت اون قسمتیشم که خودتون توش دست ندارید براتون رقم بخوره.
ارادتمند.

سلام بر محمد خان دانا و کنجکاو .
پسرم من پست نمایندگانو از طریق واتس آپ و اسکایپ به بیشتر نبین هایی که باهاشون در ارتباطم ارسال کردم .
اگه میگفتی با پیک ویژه برای شما هم ارسال میکردم . خخخخ
مرسی که اومدی به بزرگترت سر بزنی .
محمد پسرم از تو چه پنهوون در بعضی از موارد تونستم کلی تغییر بدم ولی در ی سری چیزا همون کله شقی که بودم موندم خخخ

منم برای شما از خداوند بزرگ میخوام که بهترین تقدیرهارو براتون رقم بزنه . سلامتی و آرامش و ثروت همیشه شمارو احاطه کنن .

سلام به رعد بزرگ
خیلی خوشحالم که بیماری شما کنترل شده و تغییر روش زندگی به بهبود شما کمک کرده وقتی آدم متوجه میشه موضوعی دوستش رو ناراحت کرده حس های عجیب و غریبی میاد توی ذهن آدم و آدم نمیدونه چی بگه ! فقط برای شما و خودم و همه ی دوستان آرزوی سلامتی دارم و اوقات خوش …این دعای هر روز پدربزرگم بود… حضور شما همیشه من و دوستان دیگه رو در محله شاد میکنه … من هم برای شما تندرستی و شادی رو آرزومندم … همیشه شاد باشید دوست خوبم

پاسخ دادن به ترانه لغو پاسخ