خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اولین پست من. دانلود یک کتاب جدید به نام ماندم تا روایت کنم

درود.
انسان, با محبت به پیروزی رسیده و با بخشش, به فتح قلوب دیگران میپردازد.»

دلم گرفته بود!. تمام توانم را جمع کرده بودم که جلوی ریزش اشک هایم را بگیرم.

در این لحظه که تا این اندازه از دوستی قدیمی دلخور بودم, شنیدن این حرف از استاد کاظمی برای قلب خسته ام مرهمی بود.

استاد کاظمی, استاد رشته روانشناسی و مشاوره بود.

اولین بار که سر کلاس ایشان حضور پیدا کردم, کاملا تصادفی بود. از آن تصادف ها که دوست دارم, هر روز و هر روز برایم اتفاق بیفتد.

از آن روز به بعد, دیگر نه بر حسب تصادف, بلکه به اختیار خودم, سر کلاس ایشان حاضر میشدم و از هر دقیقه اش, به قدر یک سال استفاده مفید میکردم.

با شنیدن این جمله استاد, کمی آرامش پیدا کردم.

یکی از دوستان که همیشه در بحث سرآمد بود مثل همیشه, شروع به بحث با استاد کرد:

استاد؟ بعضی وقت ها میشود بخشید, اما نمیشود فراموش کرد!.

در دل گفتم: آفرین!. هیچ کلامی به این خوبی نمیتوانست حرف دل من را بیان کند!.

استاد کاظمی بر خلاف دوست ما که بیش از اندازه هیجان زده بود, به آرامی گفت: در دنیا انسان های بزرگی بوده و هستند که میبخشند و فراموش میکنند.

بعد روی تخته وایت‍بورد نوشت: کتاب ماندم تا روایت کنم, ترجمه نادر میر محمد علی. سپس گفت: خواندن این کتاب را به همه شما توصیه میکنم برای این که بتوانید معنای بخشش و آرامشی که ایمان و بخشش به انسان میدهد را درک کنید.

کلاس که تمام شد در صدد بر آمدم تحقیق کنم که کتابی با این عنوان, تا امروز گویا شده یا نه و همانطور که حدس میزدم گویای کتابی با این عنوان, موجود نبود.

روز پر کاری را گذرانده بودم. با جسمی خسته و روحی خسته تر از آن, راه ایستگاه اتوبوس دانشگاه را در پیش گرفتم که بتوانم خودم را به خوابگاه برسانم.

همینطور که با قدم های شمرده به سمت ایستگاه میرفتم دستی روی شانه ام قرار گرفت!. سرم را برگرداندم. صدایی گرم و مهربان به گوشم رسید: صدایی که حس میکردم, باید از آن دختری با چهره ای زیبا و مهربان باشد.

«روزتون بخیر. من از دانشجو های کلاس استاد کاظمی هستم. میخواستم اگر مایل باشید, شما رو همراهی کنم. ما با هم هم مسیریم.»

خوشحال شدم!. راستش تنهایی برایم همیشه سخت بوده و هست!. یک هم صحبت جدید در این روز خسته کننده برایم نعمت بزرگی بود.

در طول مسیر, سؤالاتی از من پرسید که بیشتر آنها مربوط به نحوه مطالعه نابینایان بود. با صبر و حوصله به سؤالاتش جواب دادم. برای این که بتوانم محدودیت نابینایان را در دسترسی به منابع مطالعاتی به گونه ای که برایش به خوبی ملموس باشد توضیح دهم, کتاب ماندم تا روایت کنم را مثال زدم که استاد کاظمی, همان روز معرفی کرده بود. با مهربانی گفت: «عزیزم؟ من امروز این کتاب رو امانت گرفتم, اگر مایل باشی, میتونم برای گویا کردنش وقتی رو اختصاص بدم.

از خوشحالی دلم میخواست فریاد بزنم, او را در آغوش بگیرم و به او بگویم تو بی نظیر هستی!. بی نظیییییییییییییر!…

این اولین تجربه دوست جدید من در قرائت کتاب برای استفاده نابینایان بود. کتابی که او در منزل و با کمترین امکانات مناسب ضبط, برای من گویا کرد.

تأثیر مثبتی که خواندن این کتاب در زندگی خود من گذاشت, موجب شد که تصمیم بگیرم آن را برای استفاده ی شما دوستان عزیز, در این محله قرار دهم. به امید آن که شنیدن سرگذشت این بانوی بزرگ, برای زندگی همه ی ما درسی باشد.

دانلود با حجم صد و نود و پنج مگابایت
تا درودی دیگر. بدرود