خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینجا شب نشینی سوم محله ی نابینایانه که امشب از کامنت 1612 ادامه داره.

سلام بچه ها.
چه طورید؟
خب رسیدیم به سومین پست شب نشینی.
طبق قاعده ی قبلی، لینک پست قبلی شب نشینی رو براتون میذارم که اگر خواستید کامنتهاش رو که پر از موضوعات و خاطرات و تجربه های جالب هست بخونید، راحت بتونید این کار رو انجام بدید.
اینم لینک پست شب نشینی دوم.
اما از امشب با پست جدید شب نشینی دور هم هستیم و از امشب به خاطر تغییر ساعت در ایران، ما هم ساعت شب نشینیهامون عوض شده.
ما در شبهای غیر تعطیل از ساعت نُه تا یازده هستیم و در شبهایی که فرداش تعطیله، از نُه تا یک بامداد.
پس خوشحال میشیم اگر برنامه ریزی کنید و افتخار همکلامی رو به ما در شب نشینیهای محله ی نابینایان بدید.
طولانیترش نمیکنم چون عمراً حوصله داشته باشید انقدر تو این پستها متن بخونید و دوست دارید بدوید برید سراغ کامنتها.
پس، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید، اون پایین با هم خواهیم بود.
بدرود.

۱,۷۰۳ دیدگاه دربارهٔ «اینجا شب نشینی سوم محله ی نابینایانه که امشب از کامنت 1612 ادامه داره.»

قدت از دور میبینم بَسَم نیست. به جایی رفته ای که دسترسم نیست. به جایی رفته ای قصر از بلندی, سخن دانم که جای گفتنم نیست.

درود بر همگی.
شبا گریه کنم روزا بخندم, بَسا دشمن نداند حالو دردم. اگر دشمن بداند حالو دردم, برم زیز زمین که بر نگردم.

سلام عزیزم رعد گلم آخه هم نت نداشتم. وقتی هم داشتم امکان کامنت دادن نداشتم. داشتم روزه سکوت امتحان میکردم. تازه گفتم بذار کمی مدیر و ویراستارا از دست کامنتام راحت باشند خخخخ
مرسی که به یادم بودین.
حال این روزام کمی هم دور از نگرانی هم نیست.
راستش برای یک مصاحبه دارم آماده میشم. بدیش اینه که زمانش معلوم نیست.

خب من تقلب کردم ولی زیاد جالب نبوده. ما یه معلم نابینا داشتیم سر کلاس. به یکی از بچه های نیمه بینا گفت این سؤالهای چهار گزینه ای رو بخون برا بچه ها تا بنویسند. تو پرانتز بگم که این سؤالا مربوط به امتحان علمی بود. خلاصه اون میخوند من هم با انگوست دستام به شماره ی گزینه ها جواب میدادم و همه مینوشتن. البته آخرش دستمون رو شد چون تقریباً همه یه جواب داده بودیم. این هم بگم که برا نابیناها من میزدم رو میز. مثلاً یه بار یعنی گزینه ی الف. ولی خب آروم میزدم دیگه. این هم خاطره ی تقلب بیا شهروز. دیگه دست از سرمون بردار.

شهروز جان من این قدر در دبیرستان تقلب می کردم که حد نداشت. اما خیلی حالم گرفته. اصلا نای صحبت کردن ندارم. خیلی داغونم

سلام دخترا…
سلام آقایون… عیدتون مبارک باشه….
حسینی تو ساداتی؟ باید عیدی بدیا…
فاطمه حسینی تو چی؟ آهاااااای عیدی بدین بمن….
منم ساداتم بچا… عیدی نیمیدم… چون اینجا اصفهان است صدای جمهوری اسلامی ایران….
آهان…من هیچوخ تو زندیم تقلب نکردم… از بس مغرور بودم…پنج میشدما… باز تقلب نمیکردم… هعیییی خنگ بودم یوخده…

سلام بر وحید و همه دوستان .
ای بابا دختر نرو من الان میرم خخخ
شبو شور بابت ی کامنت از تو معذرت میخوام . همش میگم نکنه لحن شوخیمو نگرفته باشی .
من تقلبام خیلی حرفه ای بود و چون دانش آموز زرنگی بودم کسی به من شک نمیکرد .
ققط و فقط هم کتابو قبول داشتم و اصلا به نوشته کسی دیگه نیم نگاه هم نمینداختم خخخ چون با خودم میگفتم اگه من بلد نباشم دیگرون هم بلد نبستن خخخخ
بچه ها من برم که راحت باشید و جمعتون بی ریا باشه هاهاها

سلام رهگذر.
شاید باورت نشه ولی من سید نیستم.
به جان خودم نیستم خب چی کار کنم خخخ.
من تا حالا حتی شده دو برگه هم تو ماشین گذاشتم برای دوستام نوشتم.
شانس آوردم که متوجه شباهت برگه ها نشدن خخخ.

یعنی تو ریا کاری دادا رعد…
رعد…میدونستی فردا عقد اخوت میبندن ملت؟ میگم بیا مام خوار و برادر شیم رعد؟ من بشم آبجی بابا بزرگ محل و عمه ی شب و شور و پری و کیوان…هان؟

راستی علی آقا شعرها حرف نداشت.من خیلی از روی برگیه شاگرد اول نوشتم ولی حواسم بود که کپی نکنم اون همیشه پشت سر من مینشست و ما راحت برگه ها رو رد و بدل میکردیم.من مدرسه آدی هم تغلب کردم ولی اونجا بیشتر رسوندم تا تغلب گرفتن.

رهااااایی خب تا من میام ی عده نیست میشن خخخخخ بعد میگم برم . شاید توفیق اجباری باشه .
البته من اونقدر انرژی مثبت هستم و مثل ی بمب هسته ای پر از انرژی مثبتم خخخ فعلا کشف نشدم و الا این اتفاقا نمیفتاد خخهه
رهاااایی تو بهتره بشی ننه قزی دور کلاش قرمزی هاهاها

پس چطوری حسینی شدی؟ ای بابا… یعنی بخاطر یه عیدی زدی زیر سیدیت؟ یا کلاً از ازل سید نبودین؟
شما پسرا مار موزین خب…تقلب نکنید روزدون شب نیمیشه که…
آخ راستی ما زمانی که غیر انتفاعی بودیم امتحان تنظیم خانواده رو این استاد خیر و بهره ندیده مختلط گرف…با چه سؤالاتی؟ خخخخخخ…یه خانوم متأهل داشتیم که نشسته بود جلو و به دختر و پسر تقلب میداد…خخخخخخخخ…خیلی خنده دار بود سؤالات پسرا که ازش میپرسیدن… بعدش برامون تعریف کرد… ببخشید به اضافه پنجاه شد…خخخخخخخخ

سلام به به رهگذر.آره من ساداتم.یه ذرف نذری بیار عیدی بگیر عزیزم.من زمان دانشآموزی خیلی عیدی دادم خصوصا نرجس.چه خاطراتی را برام زنده کردی رهگذر.دلم برایه شیطنتها ی اون زمان پر میکشه.

آهان…سلام فاطمه جان… عیدی بده بیاد تا نزدم کله ت بپره…. پول زور میخوام…پول زوووور… بریز رو میز دخلتا…

رهگذر به خدا تو شناسنامم هم سید نزده.
خخخ،خخخ،خخخ،خخخ،خخخ،خخخ.
رهگذر تو هفته ای یه خاطره ی بزرگسال باید به هر حال تعریف کنی دیگه خخخ.
یعنی بهتر از این نداشتی تعریف کنی خخخ.

رهااااایی برو دست پریسارو بگیر بیار توی شب نشینی خخه

قدم تو نحس نیست رهااایی . ولی یقین دارم قدوم رعععععد مثبت و مبارکه خخخ

میبینی ” پاییز ” را ؟؟؟!!!
چقدر عجول است برای آمدن …

انگار خودش هم می داند خاطرخواه، زیاد دارد؛
انگار میداند خیلی ها دلشان گیر آمدنش است.
اما ناز نمی کند؛ باجی هم به گرمای تابستان نمیدهد .
میخواهد بیاید تا دوباره عاشقی را یاد عاشقان دل مرده بدهد.
می خواهد یادشان بدهد هنوز می شود عاشق بود، عاشق شد و عاشق ماند.
می خواهد بنوازد “عاشقی به شرط باران” را …

سلااام بچهها!
چطورییید؟ خوبییید؟
راستش من یه خرده حالم گرفته بود، گفتم بیام پیش شما حالم خوب بشه.

آره من ترکم فاطمه جان…هر وق خواستی پشت سر مدیرای اینجا غیبت کنی ترکی بگو…خخخخخخخ
پریسااااااا…رهگذر قربونت بره…رهگذر فدای شیطنتات شه…پریساااا جونم…پریسای شیطونم…پریسای مهربونم….پریسای پر چونه م…پریسای پر کامنتم…پریساااااااااااااا…رهگذر بمیره بیا ببینمت…. بیا میخوام شب عیدی ماچت کنم که تا سال دیگه همچنان اتفاقات خووووب برام بیفته…. پاشو بیاااااا….پری جونم…پری جونیییی….پری خانوممم…رهگذر دورت بگرده… رهگذر پیش مرگت بشه، بیا…
ببین تا حالا اینقدر منت نکشیده بودم…اگه نصف این قربون صدقه ها رو خرج یه بووووق میکردم الان سیفید بخت بودم…خخخخخخخخخخخ

سلام دوباره چون من تازه واردم.ولی من شما را خیلی دیدم و خیلی هم بهتون ارادت دارم.من به تمامیه دوستان که اینجا هستن احترام میزارم چون بهم یادآوری کردن با داشتنه یه دنیا غصه میشه بخندی.

هیییی….رعد…چه غریب افتادیم ما….
هعععععی غریبی و اسیری چاااااره داره….غم یاااار و غم یااااار و غم یااااار….هاهاهاهاااااااااااااااااااییییییی حبیبم….هاااااااااااااااییییی طبیبم….

اینم فکره خوبیه ولی میخواستم بگم به ما ترکی میگن آله محمد یعنی میگیریم فقت به این راهتی ها به کسی چیزی نمیدیم.راستی رعده عزیز این کامنتت که در باره ی پاییز بود یه لایکه حسابی داره من عاشقه پاییزم.

فاطمه جون خعهعععلی ماهی به خدا .
رهاااایی به بعضیا بگو که نقطه ضعفشونو به هیچ کس نشون ندن .
خب حالا من ی آدم دل پاک و بی کینه هستم خخخ این دنیا پر آدمای کینه ای هست که فقط به دنبال نقطه ضعف هستن .
خب واقعا برم بخوابم . به قول آریا پوستم خراب میشه خخخ

پریسا بیا . اینبار به خاطر خودمم هم که شده میرم خخخخ
خداحافظ .
زندگی ارزش این همه عذاب بی علتو نداره ببم جان هاهاها

خب….من برای انتقام از اهالی شب نشینی تا یک بامداد خاطرات به اضافه پنجاه میزارم اینجا….طوریکه فردا بزنن فیلترتون کنن بره پی کارش….خخخخخخخخخ
بگم؟
بگم؟

سلام بر بابا بزرگ!
مرسی خوبم. خوش گذشتن ارزونی خودشون. هیچی تو اون مدرسه سر جای خودش نیست. حالا من باید سر جام باشم. البته این خوبه ها! منم دوس دارم. ولی سخته. سخته.

هیییییی….فاطمه… فاطمه….فاطمه….
فیلم آژانس شیشه ای رو دیدی؟ اون بخشی که پرویز پرستویی داره با فاطمه حرف میزنه بهترین سکانس فیلمه….یه جوری میگه فاطمه که دل آدم هوری میریزه…
فاطمه….فاطمه…فاطمه…. برم که ظاهراً خوش نیومدم…
خب دوستان شبتون خوش…من رفتم برگردید…شرمنده جمعتونا پخش و پلا کردم…
شب خوش…عیدتون مبارک….

من رشتم علوم اجتمایه.عاشقه رمانم گفتم بالا.بهترین کتابی که خوندم صد سال تنهایی با ۱۹۸۴ هستش.رمانه ایرانی هم خیلی دوست دارم.خصوصا مطنی.

بی قرار است قلم در دل طوفانی ما

می نویسد دو سه خط شرح پریشانی ما

ریشه از شاخه جدا چند رهی تیشه « ما »

بند ها خسته از این وسعت زندانی ما

گر چه گفتی که بپرسیم از آینده و حال

چه دراز است علی خواب زمستانی ما

نیمه شب بسکه علی بود و علی بود وعلی

خشک شد طاقت آن چاه بیابانی ما

آنچه گفتی و نگفتی اگر از دیده رود

به خدا بی تو حباب است مسلمانی ما

باز گو معجزه ای یا سخنی زنده شویم

تا که پرواز کند شهپر انسانی ما

تو که می دانی و می دانی و می دانی باز

ز سفر می رسد آن یوسف کنعانی ما

شهر رنگین شده از نم نم باران و دعا

می رسد نوبت گلزار و زر افشانی ما

غزل از شوق « وصالت » به تو زانو زد و گفت

به کجا می نگرد مصرع پایانی ما !

طاها ولم کن بزار برم…ول کن میگم… ول کن تا نزدم گردنتو…
هععععی …چرا تا من اومدم همه تون اجی مجی لا ترجی غیب شدین؟ بی معرفتا… نا مردا… بی مراما…اینه رسم رفاقت؟ بزنم بکشمتون؟
تند تند کارارو سر و سامون دادم خودما برسونم به شب نشینی….تا اومدم همه تون دود شدین رفتین هوا…
فاطمه جان…صد سال تنهایی را با ترجمه بهمن فرزانه بخونااااا…بقیه فایده ندارن… آره منم این داستانو خیییییلی دوس داشتم….

کجاست خانه ی من ؟ هرچه هست اینجا نیست

یکی به ماه بگوید که راه پیدا نیست

غریب نیست به چشم من آسمان و زمین

ولی نه….شهر و دیار من این طرف ها نیست

نشسته گرد سفر روی سینه ی روحم

رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست

تمام شهر به تعبیر خواب سرگرمند

کسی معبّر بیداری من اما نیست

کسی نگفت سوال جواب هایم را

به جمله ها خبری از چرا و آیا نیست

ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان

حریف درددل رود غیر دریا نیست

رهگذر ناراهت نباش این شعر را بخون

از آسمان ابری ام تقدیر می بارد

یعنی – دل من سرنوشت مبهمی دارد

دستم – که عمری بی طرف بود – از تو ،بعد از این

دیگر نمی خواهد که آسان دست بردارد


مانند من – در رفتن و ماندن – دو دل هستی

آری،تو هم ، بی من دلت طاقت نمی آرد

من کوچه تنهایم ، اما در سکوت من

تنها تو هستی آنکه باید گام بگذارد

چشمان این کوچه ،همه شب کهکشان ها را

پیش خودش ، راه عبور تو می انگارد

این کوچه – گرچه کوچه ای بن بست و بی عابر –

می خواهد اما ، خویش را در دست تو بسپارد :

تا بلکه لحظه لحظه اندوه خود را نیز

با انعکاس گام هر گام تو بشمارد

یادم نیست با کدوم ترجمه خوندم من این را هم با بدبختی پیدا کردم.راستی آقا طاحا شعرهات لایک داره حسابی.

ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم

شکسته حالی خود را پناه خود کردیم

به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست

به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم

ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم

نگاهبانی شام سیاه خود کردیم

ز دوستان موافق سفر شود کوتاه

رفیق راه دل سر به راه خود کردیم

دوباره بر سر پیمان شدیم ای ساقی!

تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم

اگر به خاک فشاندیم خون مینا را

دو چشم مست تو را عذرخواه خود کردیم

ز صبح پرده در افتاد بخیه بر رخ کار

نهان به پرده ی شب گر گناه خود کردیم

ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما

که عمر در سر این اشتباه خود کردیم

ترجمه بهمن فرزانه چاپ قبل از انقلابش کمترین سانسور رو داره….بقیه ش همه سانسور شدس…
هععععی آقای طاهااااا….آره من خیلی قدم کوتاهه…تقریباً نیستم دیگه….خخخخخخخخ

شوریده ی آزرده دل ِ بی سر و پا من

در شهر شما عاشق انگشت نما من

دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست

جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من

شاه ِ‌همه خوبان سخنگوی غزل ساز

اما به در خانه ی عشق تو گدا من

یک دم، نه به یاد من و رنجوری ی ِ من تو

یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!

آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد

همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد

برداشته شب تا به سحر دست دعا من

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:

ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

مرسی طاها…شعرات خیلی قشنگ بود…لایک….بقول دوستان…
برم به کارام برسم دیگه… شب دوستان بخیر و خوشی…بچه ها فردا اگه حالشا داشتید برای همدیگه ام دعا کنید…منم برای خودم و شماها دعا میکنم…شب خوش…

ای ثانیه ها
تو را به خدا از من مگریزید
ای ثانیه های خاک آلود!
آن دوردستها چه می کارند؟
که از نگاه لاله ها
آتش،فواره می کشد
مردی گریست
که ای یاران،
این دست
از آن کیست؟
و آن سوتر
مردی بی اختیار
بر روی دستها می رفت
مردی که پا نداشت!

آه،ثانیه های خاک آلود
تو را به خدا،چنین به تعجیل
از مقابلم مگریزید
که من هم در این بیابان
گلی گم کرده ام…

بچه ها ما یه عبر تقلب دسته جمعی کردیم که کل سازمان آموزش و پرورش رو زیر سؤال بردیم.
آقا پیشدانشگاهی که بودیم، قرار شد ما توی اون مرکز با ماشین پرکینزهای خودمون بریل امتحان بدیم و معلم رابطمون هم اونها رو به بینایی تبدیل کنه و به معلما بده که تصحیح کنن. سؤالات رو هم معلم رابط میگرفت و به بریل تبدیل میکرد و به ما میداد.
ما یه سرویس داشتیم که ما رو از مدرسه ی محبی میبرد به اون پیس دانشگاهی و برمیگردوند.
روال همیشه اینطور بود که برای هر امتحان، که ما میرفتیم، سؤالای امتحان بعدی رو میدادن به راننده که ببره بده به معلم رابط تا بریلشون کنه، و در مقابل هم معلم نسخه ی بینایی شده ی جوابهای امتحان قبل رو میداد به واسطه ی راننده به اینا.
البته برای هر امتحان که ما میرفتیم، نسخه ی بریل شده ی سؤالات همون امتحان توی ماشین پیش راننده بود. اینطوری شد که راننده که خیلی اهل حال بود، یه نسخه از سؤالای بریل رو میداد به یکی از بچه ها و اون هم سؤالات رو بلند توی مینیبوس میخوند و تا برسیم اونجا همه ی جوابها رو پیدا میکردیم و حفظ میکردیم میرفتیم سر امتحان.
تازه به این هم قانع نبودیم که. وقتی امتحان تموم میشد، مدیر پیش دانشگاهی جوابهای بریلی که نشته بودییمومیداد به راننده تا برای بینایی کردنشون برسونه به دست معلم رابطمون.
دوباره ما توی مینیبوس جوابها رو چک میکردیم که اگر برگه ی کسی ناقص هست یا کم نوشته با پرکینزی که تو ماشین داشتیم اصلاحش کنیم. حتی یه منگنه هم داشتیم که اگر مجبور شدیم منگنه ی برگه ها رو جدا کنیم دوباره جاش بتونیم اونها رو منگنه کنیم.
حتی معلم رابط ما بریل بلد نبود و یکی از بچه ها معمولاً براش جوابها رو میخوند و اون مینوشت. حتی اونجا هم اگر لازم میشد اصلاحاتی مخفیانه صورت میگرفت و خواننده اون چیزی رو برای رابط میخوند که جواب درست هست نه اون چیزی که تو برگه نوشته خخخ.
این شد که کل دروس پیشدانشگاهی به همین راحتی با بهترین نمرات ممکن سپری شد خخخ.

آها! امشب تا یکه. هواسم نبود. خودم تو دوران مدرسه فقط یه تقلب ساده و کوچیک کردم.
ولی پارسال تو مدرسه یکی دو بار متوجه شدم یکی از بچهها داره تقلب میکنه. غیر مستقیم بهش گفتم. یه خرده تقلب کرد ولی جلوی ادامشو گرفتم و حالیش کردم که ما گیج نیستیم. بله! کاغذو میذاشت تو میزش و از روش میخوند.

شاعر گل گفت
“دنیا یالان دنیادی”
دیروز
کودک درونم را به شیرخوارگاه فرستادم،
امروز
روحم را به زندان
و فردا
جسمم را به خاک !
چه کردی با من
ای دروغ بزرگ
برای تو زنده بودن
سراب است
هاون کجاست
میخواهم باز آب را بکوبم
آب در هاون

من روح پاک آسمان را دوست دارم
آرامش این بیکران را دوست دارم
وقتی هوا پر می شود از عطر گلها
پرواز سوی آسمان را دوست دارم
ای کاش طبع شاعر باران ببارد
من آن غزلهای روان را دوست دارم
هم نقش گل را در بهاران می پسندم
هم برگریزان خزان را دوست دارم
پروانه خاموش گلزار وجودم
پروانه ام، پروانه ها را دوست دارم
یا رب توئی فرمانروای ملک هستی
هر چه تو می خواهی همان را دوست دارم

شهرووووز! شهرووووز! از دست تو.
خخخخخخخخخخخخ
اینا الکی بودن بعدن سر وقت واقعا میخندم به تقلبت.

یا خداااااااااااا…حسینیییییی….عجب موقعیتی بوده پسر!!! چه خوب استفاده کردید…
ما از این موقعیتام به تورمون نخورد هیچ وق…هی افتادیم…هی افتادیم…
ترجمه شعرت آقای طاها:
از روی پلی که متعلق به نامرد است رد نشو…بهتر است که غرق شوی و آب تو را ببرد…
در سایه ی روباه ننشین بهتر است که طعمه شیر شوی…
راس گفته خداییش…
یکی از ما کارت خیلی زشت بوده…باید بابت اینکار شلاق بخوری…

مرسی که گفتی من خیلی وقته چیزی ننوشتم امروزم کاملا بی هوا مینویسم چون یه دستهم از کار افتاده و این تمرکزم را مختل کرده.

راستی ببخشید آقا تاها.من از بچگی هم توی املا میلنگیدم تا اینکه فهمیدم نمیتونم کاریش کنم.

خب.
منم هوس کردم شعر بنویسم.
یه هویی این شعرو زمزمه کردم. خعلی زیباست.
.
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم ودیر یکی سبحه و پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است
هر کسی قصه شوقش به زبانی می خواند
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکی است
این همه شکوه ز سودای گرفتاران است
ورنه از روز ازل دام یکی دانه یکی است
ره هر کس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریه نیمه شب و خنده مستانه یکی استش
گر ز من پرسی از آن لطف که من می دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکی است
.
عماد خراسانی

بچه ها پست شب نشینی من امشب تموم میشه و من هم دیگه برنامه ای برای فردا شب ندارم.
اگر از بچه های مدیریت به خصوص پریسیما و ملیسا پست بزنن که خب هستیم اگر هم نزنن که نیستیم دیگه.
یه جوری شدم امشب.
یه چیزایی دیدم که اصلاً برام جالب نبود.
من اهل تظاهر به ناراحت نشدن نیستم برای همین تعارف ندارم با کسی.
من ناراحتم و ناراحتیمو داد میزنم.
بگذریم.

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمهٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن

دیروز رفتم آنپول زدم بعد ازش حسابی کار کشیدم امروز هم سر خاکه عمم مامانم حواسش نبود اومد دستم رو بگیره زد ناکارش کرد الان حس میکنم این دست را نداشتم بهتر بود چون دردش عصابم را خورد کرده.

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار

نیازی به عذرخواهی نیست من در کل توی نوشتن بی دقتم امشب بدتر بود.راستی این پری چی شد میخواستم ازش آدرس ایمیل بگیرم اسامیه کتابها را براش بفرستم اگر چیزه به درد بخوری بود توشون بزارم اینجا.راستی حسینی من آرشیو شش ماه اوله امسال را دیدم کتابه مطنی داشت ماها ی قبلی را کامل ندیدم ولی انگار چیزی نیست.البته کتابهایی که دوستان گذاشتن خیلی جدیدن.

نه تقریباً به جز آریا و ملیسا کسی رمان متنی نذاشته.
ارشیوشون رو چک کن هموناست فقط. البته فکر کنم اکثرشون هم تو همین شش ماه اخیر بودن.

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست

شهروز حسینی… منم ناراحت شدم…خییییلی…ولی تو مدیری و باید سعه صدر داشته باشی پسر…
حسینی با ناراحتیت فضا را سنگین نکن…تو مدیری و تو که ناراحت میشی مام به تبع تو میریم تو لک…
ظاهراً پست را باید حتماً مدیریت بزنه… پس من نمیتونم بگم بذار من پست فردا شبو بزنم… صبر میکنیم تا پری از مشهد برگرده یا ملیسا گیر و گرفتاریش حل شه، توام تا اون موقع یه کم به اعصابت استراحت بده…
من به نوبه خودم از طرف خودم و خانومای مجلس از تو عذرخواهی میکنم… و به خانومام میگم که شماها برای ما خیلی عزیزید…خیییییلی…
مدیر را امشب حرصش دادیم…خدا از سر تقصیرات ما بگذره…آمیییین…
حسینی…ننه….حرص نخور مادر…

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟
دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست
هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم
گویم المنهلله که مرا یاری هست
گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست…

سیتی دلمون برات تنگ شده بود دختر…
فاطمه…مواظب دستت باش دختر…حوله داغ بذار روش تا دردش آروم شه… یا کیسه آب گرم… نمیدونم کدومش تأثیرش بیشتره…هر جفتشا امتحان کن…
برای صدمین بار شب خوش…

از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم
از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب
چون شمع ز هجر او می‌گریم و می‌سوزم
در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی
بی‌روی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم
در عشق که مردم را از پوست برون آرد
از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم

بچه ها شبی بود که به هر حال گذشت.
ببخشید اگه بهتون خوش نگذشت.
به هر حال اگر فردا بودیم که بازم دور هم هستیم.
شبتون به خیر، مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید، بدرود.

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطۀ موهومی بود
این دایرۀ کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است

سلام به همگی.
خب همونطور که میدونید قرار بود پستهای شب نشینی هر وقت از صفحه ی اول سایت خارج شدن عوض بشن و پست جدید منتشر بشه.
چون این پست خیلی به انتهای صفحه نزدیک بود من دیشب فکر میکردم که این پست قبل از امشب از صفحه خارج میشه. برای همین هم گفتم که امشب رو بچه های دیگه پستش رو میزنن.
ولی خب پیشبینی من اشتباه بود و این پست دقیقاً به عنوان آخرین پست روی صفحه ی اول موند و همین باعث شد که امشب هم توی همین پست در خدمت شما باشیم.
ولی خب الآن دیگه مطمئنم که امشب آخرین شب این پست هست و فردا شب پست جدید شب نشینی منتشر خواهد شد.
به هر حال امشبم با همیم و امیدوارم بهتون خوش بگذره.

این دیگه چی چیس؟ شب نشینی؟ اووووو…مای گاد…
هی…موضوعم نداریم… هیشکی ام نیس…
من میتونم بشینم و با خودم حرف بزنم همش…بلدما…
عرض ادب آقای حسینی….

سلام خوبی سیتی؟
امروز که اسمست رسید تو بد موقعیتی بودم دختر… در حال بدو بدو بودم… شرمنده اونطوری جواب دادم…از من بعید بود…خخخخخ

موضوع نمیخواد حتماً که رهگذر، حسینی…
بشینید حرف بزنید با هم…
مثلاً: خوبی آقای حسینی؟ چه خبرا؟ اوضاع روحیت خوبه؟ دیگه که حس و حال سرطانی نداری؟

خب….باز رفتید…
منم از خاطراتم بگم….
آقا ما امروز حواسمون پرت شد با شیطنتای برادر زاده هام و برنجمون ته گرفت و بوی سوختگی گرف… ولی خب…ما چون تصمیم گرفته بودیم در هر شرایطی بهمون خوش بگذره با خنده برگزارش کردیم و نذری برنج با بوی کربن دادیم دس ملت…

برات آخر یه شب نامه نوشتم

که باشی با خبر از سرنوشتم
نوشتم هر چه می خواهی خطا کن
که من دیگر تو را تنها گذاشتم
نوشتم سرنوشت من چنین بود
نصیب و قسمتم عمری همین بود 

خدایا شاهدی می گفتم اما
تو می دانی حقیقت غیر از این بود 

جدا از تو دلم دریای خون بود
همه دنیای من رنگ خزون بود 
تو را دیدم کنار یار دیگه
دل تو جای عشق دیگرون بود
نامهربون بود 

خیال کردم غمم را چاره کردم
علاج این دل بیچاره کردم
برات هر روز یکی نامه نوشتم
چو شب اومد تمومش پاره کردم
نمی دونی چه رنجی بی تو بردم
زبس در سینه این دل را فشردم
میاد روزی که بعد از من بدونی
اگه مُردم من از عشق تو مُردم

من از عشق تو مُردم

من از عشق تو مُردم

this song is dedicated to my eyes …!!!i feel their absence in my life more and more.

ـره دیگه…بعدم اومدیم نشستیم به وبگردی و رفتیم سر وبلاگ یکی از اساتید..دیدیم صفحه شو به روز کرده و نوشته که در رشته ی هنر ادامه تحصیل ندهید که نظام آموزشی هنر بوی تعفن میدهد…عجباااااا…. شاخامون در اومده از عصری…
بعد رفتیم ظرف مرفا رو شستیم اومدیم نشستیم یه پست بزنیم در باب زیبایی شناسی بالا شهر و پایین شهر… دیدیم یه وق به دوستان بربخوره زدیم همه رو پاک کردیم…خلاصه خیلی روز پر باری داشتم من… الانم دارم تلاش میکنم ده تا صفحه کتاب بخونم ببرم تحویل بدم فردا که ترجمه ش پدرمو در آورد…

اووووو…..پرواز بیچاره…آخرش مُردی از عشقش؟ صد بار گفتم بیا و از راه صحیحش وارد شو تا نیفتی بیمیری… گوش نکردی مُردی…

خب مدیر آخه الان ساعت ۹ شب هستش شب نشینی زمان قدیم ۱۰ شب بودااااااا
هی رهگذر کلی خندیدم به پیامت انتظاری جز اون نداشتم خخخخخ خوب بود خواهرم گفت که سیتا جان من خل شدی رفت که خخخخ

سیتی…خودمم که عصری داشتم گوشیمو چک میکردم به پیام تو که رسیدم کلی خندیدم به خنگی خودم…خخخخخخخ…

سیتا وقتی یه ماه میری پیدات نمیشه میشه همین.
از وقتی ساعتا عوض شد ما هم ساعت شب نشینی رو یه ساعت جا به جا کردیم.
میگم رهگذر الآن یه نفر از یه شهر دیگه ای بخواد برای کتابخونه ی شما کتاب ضبط کنه باید چی کار کنه؟ اصلاً میشه آیا؟

فک کنم بشه حسینی… از شهرای دیگه که سفارش کتاب میگیرن…لنای خودمون برا کتابخونه یه کتاب خوند و فرستاد…یه آقایی هم هستن که خراسانی ان برا کتابخونه کتاب میخونن…
فقط مشکل فرستادن فایله که اونم یا باید آپلود کنن یه جا…یا سی دی رو پست کنن بیاد اصفان… من فردا دقیق از عابدی میپرسم…

تو نماز صب میخونی سیتی؟
پس چرا نماز صبحای من چسبیده به نماز ظهرام؟….خخخخخخخ
کتابایی که معرفی میکنن کتاباییه که تو همه کتابخونه ها باشه… یعنی مهر وزارت ارشاد داشته باشه و اینا… البته یه جاهایی مث کتابخونه برلین خودشون کتابا میفرستن در خونه ت… که خیلی خوبه…ولی آقای عابدی یه کار دیگه میکنن…به گوینده آزادی عمل میدن… میگن چی داری؟ چی میتونی بخونی؟ به چی علاقه داری؟ البته باید اون کتاب گویا نشده باشه ها…
یه جوری هس که گوینده اذیت نشه…

درود. بچه ها خداییش تا حالا کی مثل من اذیت شده. فکرشو بکنید بشینی یه ساعت آموزش ضبط کنی, بعد متوجه بشی فقط ۳ دقیقش ضبط شده. حالا چرا؟ من نمیدونم. همش تقصیر این شهروز هست دیگه. واقعاً الآن اگه جای من بودین چه حالی داشتین.

ایول. یعنی هرچی طرف کتاب تو خونش داشته باشه اگر ضبط نشده باشه میتونه بخونه بفرسته آیا؟
خب این خوبه.
طرح جالبیه.
فقط از کجا باید فهمید که کتاب قبلاً صوتی نشده؟ خب هیچ بانک یه پارچه ای وجود نداره. ممکنه مثلاً آقای عابدی بگه که فلان کتاب صوتی نشده ولی بعداً کاشف به عمل بیاد که صوتیش وجود داشته.
خب صندلی داغ رهگذر رو با این سؤال جنجالی ادامه میدیم. گوینده های این کتابخونه داوطلب کار میکنن یا دست مزد میگیرن؟
حالا جدی یه نفر خیلی علاقه داره کتاب بخونه و حتی حاضره رایگان هم این کارو انجام بده.
منتها من اینا رو میپرسم که بتونم اطلاعات کامل بهش بدم.
اگر نباید جواب بدی یا دوست نداری جواب بدی اشکال نداره.

اووووو…کوتاه بیا بی ادعا….از این بلاها سر من زیاد اومده… باز بشین ضبط کن خب… بیخود بخودت انرژی منفی نده…
شهروز حسینی…
من یک پیشنهاد دارم…پست شب نشینی را هر شب بزارید…ولی….خودت را اذیت نکن که کسی بیاد یا نیاد…موضوع باشه یا نباشه… یا کی میاد و کی میره… در واقع حصیری باشه که تو هر شب پهنش میکنی و میری…کسی خاس میاد روش میشینه و با دیگران حرف میزنه…کسی ام نخواس نمیاد…
من برم یه دو صفحه بوخونم و برگردم…

حقته علی.
تا تو باشی منو انقدر اذیت نکنی.
منم یه بار یه فایل ورد رو سیو کردم، چند ساعت هم روش کار کرده بودم.
بعد هرچی گشتم پیداش نکردم.
آخرش خدا خیرش بده مجتبی رو. یادم افتاد یه پست زده بود که میشه از طریق محتوای فایلهای نوشتاری اونها رو پیدا کرد. خلاصه ما یه تیکه از متن رو سرچ کردیم بعد فهمیدیم که این وامونده گرفته فایل رو با یه اسم دیگه سیو کرده منم هرچی میگردم پیداش نمیکنم.

دختر عاشقم خودت قبلا گفتی که از یک بنده خدایی بیگیر منم دیدم ایشون در عشق خود غرقند خخخخ پا ورقی بنده خدا استعاره است از تبسم جونمی خخخخ
بعدش چون مهربان بانو شاهده این گفتگوی شما با من بودند لطف کردند و شماره رو از ایشون گرفتم با اجازه بزرگترا بله خخخخ یعنی با اجازه خودت گلم.
راستی ناراختی خخخخ

اگه اون نفری که میخواد کتاب بخونه شهروز باشه, حتی اگه پول هم بده, نگو صد تومان بگو یه میلیارد دلار, فکر نکنم کسی قبول کنه. خیالت تخت.

زبونت لال شه شهروز /هنوز زندم ارره .هانیبال .اگه به خودت زحمت میدادی اون متن انگلیسی رو دس پا شیکسته ترجمه میکردی ….؟؟؟الان امر برت مشتبه نشده بود .
خانم سیتا .سلام .بله راهنمایی میخواین در خدمتم …چطور میتونم کمکتون کنم ؟

آهان حسینی…
نمیدونم از کجا خبر دارن آقای عابدی که فلان کتاب گویا شده یا نه…خب شغلشه دیگه…
ما اینجا هم گوینده فی سبیل الله داریم هم حقوق بگیر… اگر کسی بخواد همین طوری بخونه بشدت ازش استقبالم میکنن…خخخخخ
مثلاً لنلی خودمون یکی از کتابای توی کتابخونه شخصیش رو برداش گویا کرد واسه مون…یا من خودم کتابایی رو که دوس دارم گویا میکنم…کتابی را که دوس نداشته باشم اصلاً زیر بارش نمیرم…
ولی خب…این اعمال قدرت را برای کتابخونه برلین نمیتونم داشته باشم…میزنن نصفم میکنن…خخخخخخ

خب تو بالاخره پیداش کردی من چه کار کنم. تازه من میخواستم اون آموزشو آفلود کنم تو محله. به مجتبی میگم گفتی حقته. یعنی دیگه ضبط نکنیم دیگه. پس اهل محل شاهد باشین این شهروزی چی گفته.

دیگه نون اینایی که کتاب میخونن آجر شد رفت پی کارش. ما رفتی تو کار فرمت جدید. اسمش چی بود, من یادم نمیاد. فقط بگم که این فایلهای صوتی دیگه دچار پسلرزه شدن.

نه سیتی ناراحت نیستم عزیز…دست مهربان جون درد نکنه…خیلی ام خوشحال شدم دختر…
پرواز رفتم باز خوندم نتونستم بترجممش… دِ اگه من زبانم خوب بود که الان اصفان نبودم که….

ای بابا بی ادعا بیخیال دیگه بالا بری پایین بیای همینه از دوباره شروعش کن
مدیر با کتابخانه اصفهان تماس بگیرین طفلک رهگذر در رفت که خخخخخ
راسی مدیر شماره منو بدین به اون شخصه مشتاق کلی کتاب بدم برام بخونه مفت هم که هست چی از این بیتر خخخخ تازه منم میرم به دنبال کارای دیگه ام

علیجان، دلبندم. آفلود نه. آپلود. پ عزیزم. نه ف.
اوکی رهگذر.
من بهش میگم ببینم این شکلی دوست داره یا نه.
البته شرایط خوبیه.
به نظر من از این راحتتر نمیشه.
فقط باید یه طوری فایلها به اصفهان منتقل شن که اونم یه فکری براش میکنیم.

بی ادعا… نون چیه آجر کوجاس؟ هیشکی ام بمن کتاب سفارش نده باز میشینم کتابایی رو که دوس دارما با صدای بلند میخونم ضبطش میکنم…پیدا نیس چقد گویندگی رو دوس دارم؟….
همین طوری خالی خالی ام واسه دوستان میشینم حرف میزنم براشون میل میکنم صدامو…خخخخخخخخخ…باور نداری؟ بپرس ازشون…

شهروزی راستی من بچه ی خوب کجا کی تو رو اذیت کردم هان. راستی یه پستی در مورد چتروم میخواستم بزنم چی میشه. یه پست تخیلی هم در مورد ابداع یه ابزار تخیلی در مصاحبه با تو و مجتبی بزنم میشه یا نه. تو اسکایپ نبودی برا همین اینجا نوشتم.

یعنی خودت نفهمیدی چی نوشتی دکتر؟ ای بابا…
راستی کلاسات چطور بود؟ با استادا ارتباط برقرار کردی؟ استادا با تو ارتباط برقرار کردن؟

خوب اگه میخوای گوینده یا همون مجری باشی باید بری تو رادیو تلوزیون. دیگه قید تبدیل کتابا رو بزن.

نه …نفهمیدم چی نوشتم …
دیگه بذار راجع ب کلاسا نحرفم ..هعی زندگی بازی نابرابری رو با من داش هانیبال ..زندگی خیییییییییییلی نامردی کرد در حقم .هعی .

آره بهش بگو حسینی…ایشالله که بتونه کاری رو که دوس داره انجام بده…راستی مگه تهران رودکی و حسینیه ارشادش گوینده نمیگیره؟
یه نفرم هس که کتابای سخت و سنگینی رو از تهران میفرسته اینجا من براش میخونم…اگه کار اون گوینده هه درسته که بگو تا به این دوست تهرونیمون معرفیش کنم…

دکی پرنده امروز تشییع جنازه ی هادی نوروزی بود میرفتی خب.
تو که جنازه دوست داری. علی پستتو بفرست میخونیم اگر مشکلی نبود منتشر میکنیم.
سیتا خیلی به دلت صابون نزن. ایشون گفتن فقط میتونن و علاقه دارن رمان و داستان بخونن و ضبط کنن. کتابهای تخصصی رو تمایلی به خوندنشون ندارن.
رهگذر خب برو صدا سیمای اصفهان یه تستی بده شاید یه فرجی شد خخخ.

پرواز…تحمل کن…قورباغه ایه که باید قورتش بدی… غصه نخور…
ما هر کدوم گرفتاریای خودمونا داریمو فک میکنیم که چرخ فلک با ما سر ناسازگاری داره ولی حقیقت اینه که این چرخ به مراد هیشکی میچرخه… نمیتونی الکی خوش باشی؟

نه. اگری هیچ فایده ای نداره. حالا منظورت کدوم پست هستش. چون من دوتا پست رو گفته بودم. من هیچ شرطی نمیپذیرم.

حسینی اصلاً نمیدونم باید کجا برم…خخخخخخ…میترسم برم بندازنم بیرون…یه بار تو خونه گفتم که میخوام برم تست بدم همه مسخره م کردن… گفتن عجب اعتماد بنفسی داری !!! خخخخخخخخخ…
منم کلاً بیخیال شدم…الان همین کتاب خوندنو خیلی دوس دارم…

بشینم یه دو ساعت بنویسم تنظیم کنم بعد بفرستم شاید منتشر بشه. عجبا. یعنی دیگه دیواری کوتاهتر از دیوار ماها پیدا نمیشه. گفتم که فایده نداره باید حکومتتو سرنگون کنم میگی نه من بچه ی خوبی میشم.

مدیر تذکر املایی در ملأ عام درست نیست. لطف کن این کارو نکن.
ارجاع به کامنت ۱۵۸۲ مورخ جمعه ۱۰مهر ساعت ۱۹دقیقه بامداد خخخخخ

پروااااز تند نرو داداش میزنم نصف میشیا…. جوون مردم را خدا بیامرزتش… ولی عصری که داشتم گزارش لحظه به لحظه بچه ها را میخوندم بدجوری داغ کرده بودم… ولش کن بگذریم…سینه مالامال درد است ای دریغا مرحمی…
آره چرخ و فلک خوب بود…ولی سرسره نه… من یه بار شستم گیر کرد لای درز سرسره از اون بالا آویزون شدم… دیگه سوار نشدم…هنوزم میترسم…خخخخخخ

من هر کس عیرادهامو بهم بگه خیلی خوشحال هم میشم. حالا چه در جمع باشه چه در خفا. این شهروز هیچ منظوری نداشته سیتا خانم, یا حد اقل من ناراحت نمیشم و نشدم. بذار دلش خوش باشه. ما که دوستش داریم.

سیتا این تذکر املایی نبود. تذکر محتوایی بود.
آخه کی تو غلط املایی ف رو به جای پ مینویسه خخخ.
پرواز عزیزم من خودم از تو یکی ناراحتترم. من خودم پرسپولیسی هستم و جدا از اون هیچ وقت مرگ یه جوون برام حضمش راحت نبوده.
میگم دکی ما بیست و چهارم میخوایم بریم مشهد میایی با هم بریم؟
حالا سه چهار روز درسو بذار کنار. خوش میگذره دیوونه بیا بریم دیگه.

هانیبال ..من اینجا فقط با شمشیر شوخی میکنم .خودشم میدونه منظورم فقط شوخی بود و بس ..ولی برا این ک ماهیگیرا .از آب فکر نکنن ک آب گلآلود شده و هعی بیان صیادی …کامنتمو فرستادم اون دنیا …
بعله ..اینجوریاس ..من گوشت شمشیرو بخورم استخوناشو نگه میدارم هعی یادگاری خخخخ.
آه سرسره

وای .کیا میرین حالا مشهد ؟؟؟
من اصلا تا ۲۴م نمیدونم چه بلایی سرم میاد خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

خوندم خانم سیتا .در اسرع وقت انجام میدم ..انشا الله …
هعی …هانیبالم اسم یه دکتر تخیلیه که جنازه میکرد ملت رو …!!!این رهگذر هم مث اونه دیگه ..
رمان سقوط بره هاا شخصیت اصلیش بود

دکی شب نشینی تموم شد بیا اسکایپ کارت دارم.
برای همین مشهده.
من و امیر و تبسم و اشکان داریم میریم.
راستی رهگذر تو نمیخوای بیایی آیا؟
بیست و چهارم تا بیست و هشتم.

چقدره قیمتش حسینی؟ خیلی برام سخته…باید بیام تهران…بعدش دوباره باید از تهران برگردم اصفان…اوووووووووو…خیلی سخته برا من…

رهگذر یک سوال تازه یادم افتاد
میای با هم با این بروبچ تهرونی بریم مشهد ۲۴میرن ۲۸ برمیگردند
تازه دعوت نامه هم داری خخخخ شکلک سر کارت گذاشتم دعوتنامه کجا بود خخخخ
اما جدی میگم روش فکر کن تا فردا صبی بهم بگو

شهروز اسکایپمو حذف کردم پسر …خیللی وقته دیگه اسکایپ نمیام ..من که نمیتونم بیام انشا الله خوش بگذره بتون .اخه اگه اون ازمونو قبول شم باید چند روز بعدش برم مشهد ..اگه کار دیگه ای داری در ااین زمینه باید موبایلی بحرفیم .
هانیبال خیالت راحت هوای همو داریم
خانم سیتا انجام شد

سلام دوستان. اومدم که عرض ادبی داشته باشم. حالم خیلی گرفته و فقط دلم می خواهد گریه کنم. فقط گریه و گریه و گریه

رهگذر و سیتا. امروز روز آخر ثبت نام هست و سه تا خانم هم بیشتر جا نداریم.
اگر میایید امشب یه طوری مشخصش کنید.
قیمتش هم برای نابینا صد و بیست تومن هست برای بینا صد و شصت تومن.
البته شما میتونید تهران نیایید و مستقیم بیایید مشهد که در این صورت مبلغی از اون هزینه ای که باید بپردازید کم میشه.
مثلاً نابینایی که بخواد خودش بیاد باید پنجاه تومن بده ولی بینا رو نمیدونم. باید بپرسم.
اگر اومدنی هستید بهم بگید که ببینم چی کار باید بکنم.

بعدم این دوتا تنهایی میخوان برن مسافرت تو دیگه میخوای بری چیکار خو خخخخخخ
بذار تنها برن دو کبوتر …

باید زودتر میگفتی شهروز. آخه چه طور تو همین امشب جواب میخوای. من احتمال میدم بگن نه. سفر آمادگی میخواد بچه ی خوب.

بزارید روش فک کنم… تا آخر شب خبر میدم که میام یا نه…آخه باید بلیط مشهد گیرم بیاد خب…
پروااااز…معذرت میخام ….قصدم ماهی گیری نبود…من اصلاً ماهی گیری بلد نیستم… شرمنده…نمیدونم چرا اینطوری تعبیر کردی… من آخه آدم ماهیگیری نیستم…خخخخ…
سیتی تا آخر شب باید بفکرم و برم یه چکی بکنم ساعت ماعتای حرکت اتوبوسا رو… من اومدنم سی هفتاده…هفتادش نیومدنمه…

خب ما بریم درو ببندیم.
بچه ها این پست امشب تموم میشه و فردا شب پست جدید منتشر خواهد شد.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید، شبتون به خیر، بدرود.

هانیبال ..ب جان خودم نباشه به مرگ شهروز …منظورم تو نبودی ؟؟؟
به مرگ همین شهروز ک میخوام دنیا نباشه و این باشه راس میگم …

وحید توکلت به خدا باشه… خدا که بنده هاشو تنها نمیزاره… اگر کمکی از ما ساخته س بگو در خدمتیم… فردا شب البته…دیگه تمام شد…
شب خوش دوستان…

بچه ها همگی خداحافظ و فعلاً بای. الآن برا من این پیغام میاد که.
وردپرس خطا.
ببخشید, شما نمیتوانید در این نوشته دیدگاهی بنویسید.
پس تا وردپرس معذرتخواهی نکرده بای دوستان شب خوبی بود, و همگی برای هدایت شهروز دست به دعا بردارید, مخصوصاً اونایی که میرین مشهد از آقا بخواین که شهروزو رو شفاع بده.