خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بدو بدو بیا تو شب نشینی چهارم محله شرکت کن, شب نشینی امشب از کامنت 1081

شلا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،لا،می،که، خوبید بچه ها ؟ من یه مدت نبودم، سرم خیلی شلوغ پلوغ شده بود، کلاً خیییلی همه چی قاطی پاتی شده بود که، اصلاً یه وضعی بود که، خخخی.
خب از امشب، پست چهارم شب نشینی شروع میشه، قراره توش خوش خوشانمون بشه، شاد شادانمون بشه، قراره بگیم، بخندیم، خاطره تعریف کنیم و کلی چیز میز دیگه.
قبلش لینک پست شب نشینی قبلی رو براتون میذارم که هر کس خواست بره کامنتای اون پست رو هم بخونه.
اینم لینک پست شب نشینی سوم.
خب دیگه، منم میرم که توی کامنتا بیام پیشتون، حساااااابی خوش بگذرونید، کلاً تووووپ توووپ باشید، هوووو ووووو ووووو ووووو ووووو وووو وووو، میسی میسی از این که اومدید به شب نشینی، هولالالالالاییی، خدافسی.

۱,۲۰۵ دیدگاه دربارهٔ «بدو بدو بیا تو شب نشینی چهارم محله شرکت کن, شب نشینی امشب از کامنت 1081»

من هم گشنم بود ولی به خدا الان نفس کشیدن هم یادم رفت تازه یادم اومد که قبلش می خواستم برم آشپزخونه سیستمم رو هم بغل کنم ببرم همین طور که کامنت بازی می کنم۱چیزی بخورم ولی۱دفعه۱صدایی اومد و آب پاشی که باهاش گل آب می دادم از روی بالکن پرتاب شد وسط اتاق و ماجرا شروع شد! وای جدی الان این لحظه که یادش می افتم نمی دونم چرا دچار خنده های بی سر و ته میشم!

خانم کاظمیان من اگه جای شما بودم تشکر میکردم و میگفتم شما اجازه بدید هدیه ی عروسی من به شما یه مقدار از شیرینیهای عروسیتون باشه
متأسفانه من تحت هیچ شرایطی از کسی تو این جور مواقع هدیه یا هیچ چیزی رو قبول نمیکنم
خوشبختانه برام پیش هم نیومده چون تا خودم به کسی نگم مشکل بینایی دارم یا زمان طولانی پیش کسی نباشم متوجه نابیناییم نمیشن به همین دلیله که با بیناها خاطره ی چندانی ندارم

برای دل خود می نویسم:
برای دلتنگی هایم.
برای دغدغه هایم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست
برای دلی که دلتنگم نیست…
برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست…
برای خود می نویسم!
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست…

خخخخخخخخخ….پریسیمااااااا….
خانوم کاظمیان اشکالی نداره بابا…برای منم پیش اومده…مثلاً ازم پول تاکسی نگرفته راننده… یا حتی یه بار از یه کیف خوشم اومد توی یه پاساژی… آقاهه به زور داد کیفا دستم…هر چی گفتم پول همرام نیس گف ببر پولشا فردا بیار…نخواستی ام نیار… منم کیفا برداشتم آوردم…پولشا فرداش بردم بش دادم… حساس نباشید…

بچه ها این تفکر درستی نیست.
من یه بار به یه دلیلی زنگ زدم به صد و ده، اونها هم اومدن و اتفاقاً قبل از اومدنشون هم مشکل حل شده بود.
اومدن و اتفاقاً خیلی هم برخورد خوبی داشتن. حتی طرف گفت بازم اگر مشکلی داشتی تماس بگیر بیاییم کمکت.
انقدر به خاطر این که مردم چی در بارتون میگن از حق و حقوقتون نگذرید.
پریسا الآن احتیاج به کمک اونها داره و اونها هم وظیفه دارن بهش کمک کنن.
پس اصلاً مهم نیست که چی میگن. تو بگو و اونها انجام ندن. بعد بیا در بارشون قضاوت کن.
چرا مردم رو انقدر از پیش قضاوت میکنیم.
خب هم اخلاقاً و هم شرعاً درست نیست درباره ی کسی که هنوز ندیدیمش قضاوت بدی داشته باشیم.
بچه ها خودتون رو محدود نکنید. از حصاری که کشیدید بیایید بیرون.
همونطور که یه بینا هم میتونه در این شرایط از اونها کمک بگیره پریسا هم میتونه.
تازه اونها شاید به اون بینا کمک نکنن و بگن که خودش انجام بده. ولی هیچ وقت به پریسا همچین چیزی نمیگن. اتفاقاً حتی اگر هم در حدی نباشه که بهشون مربوط باشه، به خاطر بُعد انسانیش هم شده بهش کمک میکنن.
پریسااا یا زنگ میزنی بهشون یا من زنگ میزنم به مجتبی.
دیگه خودت میدونی.

سلام به دوستان.خوبید؟تازه رسیدم حسابی خستم نمیخواستم بیام ولی دیدم دلم آروم نمیشه نیام.شرمنده میدونم اینجا جاش نیست ولی گله دارم از بعضی از دوستان که نیومده برای من هاشیه ساختن اون اول که پست معرفی گذاشتم برای برادرم ایمیل تهین آمیز فرستادن ولی من محم ندونستم و چیزی نگفتم.من هدفم از فرستادن اون پست فقت معرفی کردن خودم بود همین.ولی گویا برخی دوستان بعد از این هم بیکار ننشستن و باز هم حرف بی مربوت زدن تا به گوش برادرم رسیده.فقت میخواستم بگم این خیلی زشته که شما با برادر من اختلاف دارید ولی من هم میکشید این وسط ولی زندگیه برادرم به خودش مربوته و زندگیه من به خودم.این را هم بگم بودن در این میون کسانی که با برادرم اختلاف داشتن ولی خیلی محترمانه با من رفتار کردن و من ازشون ممنونم.این را بگم که هر دو دسته را هم خوب میشناسم ولی ازشون اسم نمیبرم.من اومدم اینجا تا با کسانی که از خیلی جهات باهاشون شباهت دارم دوستی کنم و تمام تلاشم این بوده که رفتارم با همه یکسان باشه نمیدونم هدف دوستان چی بوده ولی من اهله جا زدن نیستم پس اگر مردید این را بفهمید که زندگیه هرکس به خودش مربوت میشه.ببخشید دوستان اگر خیلی تند رفتم خیلی دلم گرفت آخه.

پری سیما برو کنسرو بخور چون زود آماده میشه ما امشب چلو قیمه داشتیم نمیدونم قیمه با غ هست یا قاف وااای من وسواس تو نوشتن گرفتم همش فکر میکنم که نکنه اشتباه مینویسم

وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بودم.
وقتی مردم روی قبرم ننویسید: نه شعری نه شعاری
ننویسید که بودم ازچه تباری…
وقته مردن آخرین نقطه راهه
نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید..
وقتی هر اومدنی رفتنی داره
نمی خواد گل روی قبرم بکارید…
خیلی وقتا پیش ازاین مرده بودم…
عمری دلمرده به سر برده بودم.
بدون سنگ ،بدون نام ونشون
چوب این زندگی رو خورده بودم…
وقتی مردم روی قبرم
ننویسیدکه بودم…

پری سیما اصلا تصورش رو نمی کردم اینهمه در این زمینه ها شبیه خودم باشی! باور کن تصورم این بود که فقط خودم این شکلی هستم. این نکبت امشب رو هم شده تا صبح بیدار باشم خودم حلش می کنم و یادم می مونه که پری سیما برخلاف تصور من بینشش در مورد ما و بینا ها عین خودمه و کلی ذوق می کنم که تنها نیستم.

آخی…فاطمه جان…
حرص نخور خانومم… ما که هستیم… دوستتم داریم…با داداشتم مشکلی نداریم… اونم پسر خوبیه…

شهروز ببین منظور من اینه که چرا تا وقتی خودمون میتونیم کاری رو انجام بدیم حالا یه کم وقتگیرتر از بیناها اونو به کس دیگه ای بسپاریم که این فرهنگ هم جا بیفته که بابا نابیناها یا معلولین نمیتونن یه آبو از خونشون جمع بکنن
ما باید توانمندتر از این حرفا باشیم
این فکر منه و فکر نکنم حصار باشه
قضاوت هم نمیکنم مطمئنم با فرهنگی که از کشورمون سراغ دارم مطمئنم چطور قضاوت میشم

سلام فاطمه جان. چی شده عزیز؟ پست معرفیت رو من دیدم کامنت هم دادم ولی هیچی توش نبود که بشه ازش واسه توهین بهت استفاده کرد. این اشخاص رو با ندید گرفتن میشه تنبیه کرد و چه تنبیهی. باور کن خیلی اذیت میشن. نمی دونم چی بگم. واقعا نمی دونم چه جمله ای الان بگم که کمک کنه آروم تر باشی. بقیه بیشتر بلدن این طور زمان ها صحبت کنن من خیلی وارد نیستم.

پریسااا! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ…
وای خداااا!… خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

کاش اونجا بودم و میشستم یه گوشه فقط به پریسا و اوضاع خونَش میخندیدم. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ولی خدایی عدالته! ما بارون نداشته باشیم. بعد شما اینجوری!

پریسیما.
به نظر من اگر انقدر محکم نسبت به بیناها و کمکهاشون جبهه بگیری یه روز ضربه ی بدی میخوری.
همونطور که بینای بد هست بینای خوبم هست.
بیناهای سایت خودمون هم از همین جامعه هستن. اگر حرف تو درست باشه یعنی اینها هم مشکل دارن.
سلام فاطمه.
از این مشکلات متأسفانه کم نداریم.
برای همه این مسائل پیش میاد خیلی خودتو درگیر نکن.
من شاید خودم با حافظ اختلاف نظر زیادی داشته باشم. احتمالاً هم خودت در جریانش باشی.
ولی اختلاف نظر باعث نمیشه که من منکر توانمندیها و شخصیت برجسته ی حافظ بشم.
حافظ یه نابینای موفق و توانمند هست که به هر حال شاید در مسائلی فکرش شبیه من نباشه.
ولی حافظ، شخصیتش، خانوادش و انسان بودنش باید برای من و همه قابل احترام باشه و مطمئن باش که همین طور هم هست.
اگر هم کسی مشکلی ایجاد کرده به جز کمبود شخصیت و عقده گشایی هدفی نداشته و خیلی ببخشید که این عبارت رو به کار میبرم.
ولی از قدیم گفتن سگی که پارس میکنه گاز نمیگیره.
ولشون کن بذار انقدر ادامه بدن تا خسته شن.

جدی من هم قاطعیت شهروز رو باهاش موافقم. همیشه با افراد قاطع راحت تر کار می کردم و کنار می اومدم و هنوز همین شکلی هستم ولی شهروز با عرض معذرت در این مورد یعنی این داستان بینا ها و خودمون و این ماجرا ها نمی تونم شبیه تو ببینم. ترجیح میدم خودم از پسش بر بیام تا بینا ها بیان برام درستش کنن. این که۱مقدار آبه اگر دردسر بزرگ تر هم بود تا زمانی که۱درصد احتمال بره خودم می تونم انجامش بدم ترجیح میدم از بینا کمک نخوام.

خانم حسینی به نظرم شما نباید خودتان را درگیر این مسایل کنید. چون طرز فکر همه که یکسان نیست. من به شخصه از آشنایی با شما خوشبختم. البته برادر شما هم برای همه ما قابل احترام هستند.

یکی از ماااآاااآااا چطور می تونییی الان بهم بخندیییی؟ به خدا زیر پایه های این صندلی که سرش نشستم پر آبه من مثل اسمش رو نبر ها نشستم کامنت میدم بعدش باید برم شنا کنم تا خود صبح تو نشستی بهم می خندییی،ییی،ییی،ییی،ییی،ییی شکلک حرررص شدییید از دستش الان۱لگن بزرگ آب سرت خالی می کنم آخه دسته کم نگو داری می خندی خوب سکته می زنم الان از حرص که!

این طوری نمیشه این داره می خنده من باید بکشمش بچه ها راه نداره اصرار نکنید یا باید یکی از ما رو بکشم یا برم به استاد رهگذر آسیب بزنم.

شهروز ببین بیناهای سایت دوستای من هستن
نظر من اینه تا وقتی خودم میتونم کاری رو انجام بدم حتی اگه مجبور باشم تا صبح بیدار بمونم, خودم انجامش بدم و کمک نگیرم
اگه سخت بشه و کاری باشه که حتی بیناها هم کمک میگیرن, کمک میگیرم
شهروز باور کن جبهه گیری نیست
من ارتباطم با بیناها خیلی عالیه خیلی باهاشون صمیمی و دوست هستم ولی سعی میکنم من مشکلات اونا رو حل کنم و خودم کاری به اونا نسپارم تا ازم خسته بشن
اونا چه گناهی کردن که من نابینا هستم؟
یه چیزاییرم اینجا نمیشه نوشت وگرنه راحت نظرمو مینوشتم اگه از فیلتر و اینا نمیترسیدم خخخ

به دنبال واحدی میگردم

چوبی و تک نفره

همسایه بالا و پایین نداشته باشه

فقط رفیقانی که زیرش را بگیرند و بلند فریاد بزنند :

لا اله الا الله …

پری جان من از زاویه دید یه نابینا نمیگم… اگر من با مشکل مواجه بشم حتماً از بقیه کمک میگیرم… کما اینکه همیشه دچار مشکلم و دارم کمک میگیرم…میگن دختره بی عرضه س؟ خب بگن… برام مهم نیس…یه جاهایی خب کمک میخوام…دیگه فرقی نداره بینا باشم یا نابینا… مثلاً من هنوز بلد نیستم تو محله لینک بذارم…و هر بار از حسینی کمک میگیرم… خب واقعاً اهل کامپیوتر نیستم… اصلاً تو کامپیوتر یه گلابی به تمام معنام… چه اشکالی داره کمک گرفتنم؟ یا حتی سختمه یه نرم افزار ساده رو نصب کنم… زنگ میزنم از بقیه میپرسم… خب ماها همه که تو همه چی تبحر نداریم که… پس بهتره کمک بگیریم از دیگران…بینا و نابیناییش را بذار کنار… اون مأمور آتشنشانی هم بیکاره معمولاً…وظیفه شه بیاد واسه کمک…
این بود کمک نامه من…خخخخخخ

خانم کاظمیان! عزیز من! اتفاقیه که افتاده کاریش هم نمیشه کرد. من هر زمان چیزی میشه تا جایی که بشه خندید بهش می خندم. اول هم خودم می خندم تا باقی هم بخندن. اعتراف می کنم اون لحظه اصلا نمی شد بخندم ولی الان می تونم به اینهمه آب که همه جا رو گرفته لبخند بزنم و نمی فهمم چرا. یکی از ما هم بیخیال بذارید بخنده الان می کشمش حل میشه دیگه!

بابا رهگذر لینک گذاشتن و اینا فرق میکنه اینارو منم میپرسم
منظور من کمک گرفتن تو کارایییه که اگه به کسی بسپاری میذارنش پای تنبلی و بیعرضگیت

پریسا. من نمیگم کاری که میتونی رو از بقیه کمک بگیر.
الآن به نظر تو خشک کردن اون خونه کار تو هست یا نه آیا؟
واقعاً این کار کار نه تو و نه هیچ نابینای دیگه ای نیست.
واقع بینی نسبت به متعصب بودن خیلی منطقیتر هست.
بچه ها ما خیلی توانمندیم درست. ولی بپذیرید که بدون کمک بیناها خیلی از اموراتمون نمیگذره.
بپذیریم که محدودیم. بپذیریم که اگر با این یک دنده بازیها یه بلایی سر خودمون یا اطرافیانمون بیاریم، به جز یه ممر عذاب وجدان هیچ پیامدی برامون نداره.

طاها خدا بگم چیکارت نکنه به خدا۱دفعه دلم لرزید معلومه تو چته؟ اگر گفتنیه به ما بگو اگر هم نشه کاریش کنیم گوش میدیم حرف می زنیم حتما بعدش سبک تر میشی.

شهروز پریسا اون آبو جمع میکنه و تا فردا گزارششو بهمون میده حالا میبینی
تعصب نیست
مطمئنم که میتونه شک ندارم
فقط مرگ چاره نداره اگه مستأصل بشه خب کمک میگیره ولی وقتی میتونه وقتی تواناییشو داره چرا کمک بگیره آخه

پریسا خودش داره کیف میکنه با آب بازی…. مخ ما رو کار گرفته…خخخخخخ…خدا وکیلی پریسا…خداییش کیف نمیکنی تو این موقعیت؟ فردام که جمعه س مادر… خیالت تخته….

شهروز! خشک کردنش کار خود خودمه. حتی اگر تا صبح فردا طول بکشه و حتی اگر من بعدش مجبور بشم دستم رو گچ بگیرم. من خود جنونم و تو نمی دونی. همه چیز رو نمیشه اینجا گفت پس بیخیالش همین قدر بگم که تجربه بهم میگه اصلا روی بینا ها در مواقع گرفتاری های این شکلی حساب نکنم. توان دست کمکشون رو به اون آه متعهد و اون نگاه مهربون ترحم آمیز و باقی چیز ها که نمی خوام اینجا بگم می بخشم و با تمام وجودم ترجیح میدم خودم انجامش بدم. انجامش هم میدم.

بچه ها بیایید این بحث رو بذاریم موضوع فردا شب.
چه وقتایی باید از بیناها کمک بگیریم؟
اصلاً کمک گرفتن از بیناها میتونه نظر اونها رو در موردمون تغییر بده یا نه؟
اصولاً کمک گرفتن در چه مواقعی میتونه برای ما پیامد منفی داشته باشه.
منم پا شم برم در و پنجره ی اینجا رو ببندم تا سیل خونه ی پریسا نیومده اینجا.
یکی هم زنگ بزنه اورژانس بیاد این طاها رو برداره ببره مرد جوون مردم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
شبتون به خیر.
بدرود.

خانم کاظمیان من دارم شوخی می کنم.
پریسا باور کن این کارها را باید با کمک دیگران انجام داد نه تنهایی. سعی کن آن آبها را با کمک دیگران خشک کنی.
آقای طاها من واقعا از این پیامها دلم می گیره. خواهش می کنم درخواست می کنم التماس می کنم اگه کمکی از من بر می آید و چیزی شده حتما بهم بگویید. من از شما خواهش می کنم دوست عزیزم

وحییید شنااا توی این آآآآآب ایششش تمامش آشغال فرش و مو و۱۰۰۰چیز میز دیگه هست وااایی خدا چرا مجبورم می کنید بهش فکر کنم آخههه! ولی شنا رو هستم خداییش آب بازی رو دوست دارم کاش توی اتاق ها راه نمی افتاد که می شد حسااابی خوش بگذرونم از وجود نازنینش. لعنت بر شیطون جدی عجب بلایی سرم اومد تازه دارم عمق فاجعه رو احساس می کنم خدایا الان میرم خودم رو توی آب زرشک غرق می کنم این چه اوضاعیه؟

گرد و خاک آخجووون بزن بزنه فردا یعنی حتما اگر امشب غرق نشدم میام تشویییق بچه ها اگر در بسته شد شب همگی به خیر من برم کامنت های آخری رو به هم بریزم بعدش هم بزنم به آب!

مرسی از همتون دوستان.من هدفم از گفتن این بود که بگم کسی به جای من نباید حرف بشنوه من و برادرم دوستهای خیلی خوبی هستیم و دیگران میخوان با این کارها رابطه ی ما را خراب کنن ولی ممکن نیست.بله حسینی یکی از این اشخاص تو بودی و من قبل از اومدن به محله هم از اختلاف شما خبر داشتم ولی من از شما هیچ رفتار زشتی یا حرف بی مربوتنه دیدم و نه شنیدم و هیچ وقت توهینی به شما نکردم شما اختلاف سلیقه دارید به من چه ربتی داره.برام محم نیست من هستم و این به دیگران مربوت نیست من با صداقت و درستی پیش اومدم.این رفتار برام سنگین بود.شب خوش دوستان.

خب پریسا جان…موفق باشی آبجی…اون کودک درونتم بگو بجا ورجه وورجه کردن بیاد کمکت…خخخخخخخ….خوش باشید دوستان…

سلام به همگی.
آخ بچه ها نمی دونم امشب تا کی میشه باشم اگر وسطش بدون شب به خیر غیب شدم مطمئن باشید رفتم به دیار باقییی. خ خ خ خ خ.

سلام پری سیماجان.
دیشب تا دم صبح داشتم آب جمع می کردم بعدش هم نزدیک بود وسط فرش های خیس بی افتم امروز صبح هم پا شدم رفتم۲تا فرش لوله کردم۱فرش بزرگ هم که کامل خیس خورده بود بلند کردم بذارم روی۱سری صندلی که آبش بره این بی انصاف هرچی آب بود جمع کرده بود دوباره تمام حال خیس شد دوباره جمع کردم باز چکید باز جمع کردم آخر ماجرا نیروی کمکی رسید دید تموم شده فقط فرش رو که کج گذاشته بودم اون بالا راست تر گذاشت الان هم دور فرشه پتو هست که نذاره آب پخش بشه تا فردا که قالی شویی باز بشه و خلاصه من الان دارم میمیرم.

خب بریم سراغ موضوع ببینیم چی میشه.
من فکر میکنم همون طور که افراد بینا هم توی خیلی از کارهاشون از دیگران کمک میگیرن، ما هم میتونیم این کار رو بکنیم.
مثلاً اگر یه بینا زنگ میزنه و به سوپر مارکت سفارش خرید میده و اونم میاره براش دم خونش تحویلش میده، ما نباید بگیم که خب من چون نابینا هستم و اگر این کار رو بکنم ممکنه فکر کنن ناتوانم از این امکان استفاده نکنم.
اون فروشگاه برای جذب مشتری این سرویس رو به مشتریهاش ارائه میده و من هم مثل همه حق دارم ازش استفاده کنم.
خیلی وقتها بیناها هم کارهایی که میتونن انجام بدن رو محول میکنن به دیگران.

شهروز فکر کنم اشتباه برداشت کردی
منظور من از کمک نگرفتن از بیناها این نیست که ما دیگه خودمونو بکشیم و بگیم که بیناها اصلا به کارمون نیان
منظور من اینه که کارهایی که بدون چشم هم میتونیم انجام بدیم چه به راحتی چه به سختی, خودمون انجام بدیم

سلاااااااااااام رفقا…
پریساااااااا کار خوبی نکردی دختر… ما خانوما نباید کار سنگین بکنیم…نزنی خودتا ناکار کنی حالا…فرش خیس بلند کردی؟!!! فردا بیفتی کج شی کی کمکت میکنه؟ پریسیماااااا….دختر قبول کن که بلند کردن فرش مرش دیگه کار مرداس…

پریسیما کی داره تلف میشه ..تو داری جنازه میشی به حق همین وخت عزیز ؟؟؟
آخ جان جنازه …
واااااای شهروز جنازه نشدی هنوز …عه عه عه .جنازه شو دیگه من بیام به اموراتت رسیدگی کنم …
عجب

حرف دارم ولی خداییش دستم یاری نمی کنه بنویسمش. ۱بار مبدون اطلاع قبلی قرار شد مهمون برام بیاد زمان نبود رفتم فروشگاه به طرف گفتم۱بسته پیاز سرخ کرده آماده می خوام طرف همچین حالت مزخرفی به خودش گرفت که جز چشم هام عقلم هم باید بسته می شد که نمی فهمیدمش. در صورتی که بینا ها می اومدن از اون آشغال ها بسته بسته ازش می خریدن و اوم آدم خیالش نبود. فقط من که همون۱بار اون چیز رو به خاطر تنگی زمانم می خواستم رفت به حساب اینکه من طفلکی نمی بینم که بتونم پیاز سرخ کنم. لعنت! خلاصه نویسی من رو باش! شهروز باور کن این هست و نمیشه ندید گرفتش. من که نمی تونم.

آره این یکی دیگه کار مردهاست
من اگه جای پریسا بودم خشک کردن رو انجام میدادم ولی بقیه رو میسپردم به یه آقا
اون وقت دیگه کارم بد نبود یعنی به خاطر معلولیتم نبود که کارو به اونا سپردم به خاطر خانم بودنم بود که کارمو به اون آقا سپردم

سلام رهگذر. بیخیال من بلند کردم الان هم کج شدم خدا به دادم برسه فردا موقع بلند شدن اوضاعم دیدنیه.
پرواز من در حال جنازه شدنم ولی خاطرت جمع من روح هم که باشم اذیت می کنم همه شما رو.

آره خیلی بهترم.من فقت دیشب خواستم بگم تا اون اشخاص بفهمن که اگر اول سکوت کردم برای این بود که حرفهاشون برام ارزشی نداش دیشبم ااگر گفتم فقت برای این بود که نگن نفهم هستش ولش کن عزیزم ارزش این را هم نداره مکه وقت با ارزش شما را هم براش تلف کنیم.منم با حسینی موافقم چون کمک گرفتن از دیگران فقت مختص نابینا نیست مامان من که بیناست گاهی از من نابینا هم کمک میگیره یا هر کسه دیگه.به نظر من انسان تنها نمیتونه همی کارهاش را انجام بده به نابینا بودن هیچ ربطی نداره.راستی خسته نباشی پری خیلی کار داشتی.

نه تو اینا تفاوت داریم پریسا
من کارهایی که بیناها هم انجامش میدن مثل سفارش غذا یا خرید وسایل آماده, انجام میدم ولی خودم نمیرم
مثل خانما میشینم خونه زنگ میزنم یه راننده داریم میره میخره میاره پولشو حساب میکنم به همین راحتی
سفارش غذا رو هم پیک موتوری هست دیگه برا چی زحمت بکشم خودم برم اونجا؟

پرواز پر پر شده… این پریسا داره خودشا جنازه میکنه…همین طوری پیش بره باید بزنیم چرخش کنیم بذاریمش تو فریزر… ماه محرم استامبولی درست کنیم واس هیئت محله….خخخخخ
پریسااااااااااااا….میکشمت…پیازمیازو ول کن…تو با چه عقلی فرش خیس بلند کردی؟ بزنم نصف شی؟

دوستان عقیده ی من اینه که
کارهایی که مستقیم فقط با چشم حل میشن رو کمک بگیرم بقیه رو در حد توانم خودم انجام بدم و برام خیلی مهمه که نگن به خاطر نابینا بودنش نمیتونه فلان کارو انجام بده

جدی الان حس می کنم تمام استخون هام از داخل خیس شدن و درد می کنن. با توجه به اینکه مطمئنم سرما نخوردم این حالت جنسش چیه آیا؟ وااایی مامااان! جدی جدی مامااان!

اهههه .م ..اهههم …
یه لحظه ساکت میخوام سخنرانی کنم ..
عهم ..
ببینین عزیزان ..معلولیت محدودیت نیست ..محرومیت هم نیس .
ما انسُنهای عادی میباشیم ..
لطفا مرز مشخص نکنید بین بینا وو نابینا //
آه .من نابینا چشم سِر دارم ..توی بینا هم داری ؟؟؟
بینای عزیز .من روشندلم .تو چی ؟؟؟؟
هعی من با چشم سِر میبینم تو با چشم سَر …
ببین من چشم بصیرت دارم
تو مو میبینی . و من پیچش مو
تو ابرو .من اشارتهای ابرو.
برادر حراست کجایی گلم ؟؟؟ //…وااااااای ..برو دیگه نگام نکن .عاشقونه صدام نکن /..
آه بزن دس قشنگه رو به افتخارش .عقبیا دستا شله …واااااااااااااااااااااااااااااااعععععععععی

مشکل شما اینه که همیشه خواستید به خاطر تفکر دیگران زندگی کنید.
خب به درک که اون مغازه دار چی فکر کرده.
مهم اینه که تو کارت رو راه بندازی.
تو زندگیت چه ربطی به اون داره؟ اصلاً اون آدم چه تأثیری توی زندگی تو داره که بخواد نوع تفکرش در مورد تو برات مهم باشه.
من جای تو بودم، حتی اگر دیشب نمیخواستم به آتش نشانی زنگ بزنم کمکم کنه، نهایتش این بود که یه طوری شب رو صبح میکردم، بعد صبح دوتا کارگر خونگی از این شرکتها که مثل قارچ سبز شدن این روزها میگرفتم، میگفتم خونه رو مثل دسته گل تحویلم بدن.
چون سلامتی من، آسایش من، زندگی خودم از هر فکر مزخرفی که دیگران در بارم میکنن مهمتره.
انقدر فکر و خیال کنن تا جونشون در بیاد به من چه؟
مگه اونها براشون مهم هست که من دربارشون چی فکر میکنم آیا؟
یه بار شده یه بینا با خودش بگه که شاید یک درصد اگر من به این نابینا پول بدم ممکنه ناراحت بشه فکر کنه همه ی ما بیناها به چشم گدا بهش نگاه میکنیم؟
همیشه هرطور دوست داشتن باهامون رفتار کردن و متأسفانه همیشه هم نازشون پیش ما خریدار داشته.

آره خب…من با پریسیما موافقم… خوبه آدم مث خانوم بشینه از بیرون غذا سفارش بده…به شرطیکه پولش رو داشته باشه…خخخخخخخ

شهروز یکی۲تا که نیستن. نازشون رو موافقم بد می خریم. اون قدر پیش ما نازشون خریدار داره که گاهی حاضر میشیم تا هر جا که میشه پایین بیاییم فقط واسه اینکه طرف بیییینااااست اگر از رفتار و گفتارمون خوشش نیاد میگه نابینا ها چنین و چنانن پس باید طوری باشیم که از نظرشون معتدل و مهربون و صبور و مثبت باشیم. از همگی بینا و نابینا معذرت می خوام من تجربه هام زیادی توی این زمینه بی ریخت بوده ظرفیتم هم اون قدر بالا نبوده که بشه بیخیالشون بشم به نظرم باید توی بحث امشب هیچی نگم همون مطالعه تون کنم امن تره.

پریسا فردا میری روغن سیاه دونه میخری و کمر ممرتا میدی یکی حسابی برات ماساژ بده… سیاتیک و دیسک و هزار تا مرض دیگه از همین کارای سنگین میاد سراغمون بخدا… به مامانامون نگا کن…طفلیا از بس کار سنگین کردن کمر براشون نمونده… دوش آب گرمم کمک میکنه…

سلام رهگذر.پری راست میگن کار سنگین نکن من گاهی از این کارها میکنم جنازه میشم خترناکهنکناین کارها را دختر.منم خیلی سختم میشه از یه بینا کمک بگیرم بهم میگن خیلی مغروری ولی مال این نیست فقت از کسی که نمیشناسم نمیتونم کمک بخوام.ببخشید ما مهمون داشتیم داشتم خداحافظی میکردم همش رفتم اومدم.

سلام زهره جان آخجون پتو از اون گربه ای هاش اگر هست بذار بیام زیرش تو رو خدا بذار جان من بذار الان خیلی دلم می خواد زیر یکی از اون پتو گربه ای ها باشم.

پریسا…مطالعه نکن آبجی…بگو… من یکی که خیییییلی ظرفیتم بالاس…اصلا و ابدا بهم بر نمیخوره… راحت حرف بزنید…

شهروز نمیشه گفت که مهم نیست دیگران چه فکری میکنن
چقدر همه ی ما در حال حاضر از بیفرهنگی جامعه و از فرهنگ پایین شناخت معلولها رنج میبریم
به نظر تو کارهای ما, رفتارهای ما, سازنده ی این فرهنگ نیست؟
چرا باید بگیم بزار هر فکری میکنن بکنن و اونا هم دقیقا هر فکری میخوان بکنن و فرهنگ بد دیگه ساخته بشه؟
من نوعی میتونم این تابو رو بشکنم این عرف رو تغییر بدم میتونم با نشون دادن توانمندیهای خودم به بیناها ه تشکیل دهنده ی جامعه ی من هستن, بفهمونم که نداشتن چشم دلیل بر ناتوانی و عقب افتادگی من نیست
من دارم تلاشمو میکنم و از همه ی بیناها همیشه میخوام که اگه میخوان کمکم کنن, کمکشون این باشه که منو به جامعه معرفی کنن
چندین بار شده وقتی جایی میریم و یکی با اشاره های مامانم بعد از مدتها حرف زدن میفهمه من نابیناه هستم, همونی که قبلش مستقیم با خودم حرف میزد, برمیگرده با مامانم یا همراهم حرف میزنه رک بهش میگم که من اینجام ببخشیدا به خودم بگید لطفا چون من خودم راهنمای مادرم هستم
مامانمم تأیید میکنه و میگه که این برنامه های منو تنظیم میکنه و خودش وکیل خانواده ی ماست

پرواز.
دکی قلابی مگه من نوکر خانه زاد توئم آخه.
برگشته تو پستش گفته هرکی کتاب میخواد به شهروز بگه به من خبر بده.
همچین بزنم بپاشه به دیواراااا!
پریسا پتو گربه ای از کدوما میشه دقیقاً آیا؟

الآن مامانمم یاد گرفته که هر کسی حرفهایی که باید به من بزنه به اون میگه, برمیگرده میگه به خودش بگید لطفا من یادم نمیمونه و از این حرفها
این یکیشه حالا
من برای رفتن به مغازه از مامانم کمک میگیرم برای تشخیص رنگها و خرید چیزی که مد نظرمه از مامانم کمک میگیرم ولی برای پخت و پز و کارهای خونه چرا باید کمک بگیرم؟
البته فقط مامانم نیستا منظورم بیناها هستن

رهگذر جان تو عزیزی عزیز. یادم نیست کجا گفته بودم۱جایی توی محله بود باز هم میگم تو یکی از اون بینا های صمیمی هستی که من بهش خوردم و خیلی هم دوستت دارم عزیز. تو و ترانه از اون مثبت هاش هستید. احتمالا چون قرار بوده بینا های محله ما باشید مثبت افتادید. شکلک نمی دونم چه شکلی.

وای رهگذر .نبینی اون روزو ک پریسا جنازه شه و تو باهاش لوبیا پلو درس کنی ؟؟؟
هعی این باس باشهه تا ما مثلث تروریستیمونو تشکیل بدیم ..
پریسا .مگه از رو نعش رهگذر رد شی بذارم نعشت بیفته اینجا …!!

سلام سعید.
شهروز پتو گربه ای از اون پتو هاست که پرز های بلند و خیلی نرم داره وااییی خدااا چرا الان اینهمه دلم یکی از اون ها رو می خواااد!

وظیفته ..به من مربوط نیس .من ک نمیتونم ایمیلمو اینجا بپاچم ..بعدم نمیمیری که .از صوب تا شوم اینجایی .حالا خبر بدی میخوای نعشت بیفته ..خب تو هم ی کمک به دوستای نابینات بکنی که تلف نمیشی …
بلکم ۴ تا دیگه مث من روانشون پاک شئ اومدن تو این رشته ..فارغ شدن از همه چییییی …آه دیوونگی

پرواااز به جان خودم تمام مفصل هام تیر می کشه از کتف بگیر تا بند بند انگشت هام رو انگار از سرب سرد ساختن ولی درست همین الان بزن بکش رو پایهم. یعنی۱همچین موجود عشق ویران گری هستم من!

خخخخخ…بیمیری پرواااز…آخه دیدم حسینی خیلی از لوبیا پلو خاطره داره گفتم بذار محرم شبا لوبیا پلو بدیم تو محل…خخخخخخ
قربونت پریسا جون… منم خیلی دوسِت دارم…فقط نمیدونم چه جوری بگم….اما خداییش اگر دادی بیدادی چیزی دارید از دست بیناها بزنید که من ناراحت نمیشم…نهایتش آخر شب نشینی میزنیم هما نصف میکنیم دیگه…خخخخخخ
آفرین پریسیما…تو خیلی قاطعیت داری…خوشم میاد ازت…

پریسیما منم با فرهنگ سازی موافقم.
ولی از راهش و به اندازش.
کی گفته ما باید زندگی رو به خودمون سخت کنیم چون میخوایم فرهنگسازی کنیم.
الآن مثلاً کار پریسا کجاش فرهنگ سازی شد آیا؟
کی فهمیده که پریسا از دیشب تا حالا چی کار کرده؟
آیا پریسا رفت یقه ی آتش نشان و امداد و اینها رو گرفت و کشیدشون تو خونه گفت ببینید من تونستم خودم این کار رو انجام بدم؟
اونا آیا الآن فهمیدن که پریسا چی کار کرده که بخواد بهشون ثابت بشه که نابیناها میتونن؟
بله فرهنگسازی وقتی خوبه که ما تواناییمون رو اثبات کنیم.
مثلاً امیر سایت هواشناسی میزنه همه با تواناییهاش آشنا میشن.
این سایت میتونه یه فرهنگ سازی خوب باشه.
رفتار ما در سطح شهر میتونه فرهنگ سازی باشه.
ولی آخه کمک نگرفتن از بقیه و انجام دادن کارهامون بدون این که این انجام دادن دیده بشه چه فرهنگی رو میخواد بسازه.
مثلاً پریسا اون پیاز سرخ شده رو نخره، خودش پیاز سرخ کنه ببره بده به سوپری بگه ببین من تونستم پیاز سرخ کنم که فرهنگ سازی بشه آیا؟

بچا یه سؤال: کافی میکس چه مارکیش خوبه؟ من وقتی میخورم سردرد میگیرم بشدت… همه میخورن سردرد و خستگیشون رفع میشه من میخورم سردرد میگیرم… عجباااا…فک میکنم اینی که ما میگیریم مارکش بده… شاید تقلبی یی چیزیه…

رهگذر یا مارک خود نسکافه رو بخر، یا نستله.
nestle
راستی بچه ها آب معدنیهای نستله روشبه بریل مارک نستله رو نوشته. خیلی حال کردم یه بار دیدم اینو رو بطریشون.

خانه زاد عزیزم .از امشب تو مسئول شخصی پستهای منی .
شاید من بازم از پستهایی خلاف این کامنتای جلافت بار که در شان خانواده و شخص شخیص دکترم هست بگذارم .و تو ای شهروزک //بایست بر اینها نظارت داشته باشی …اصلا تو …تنها کارت از امشب همینه که مواظب پستای عزیز من باشی ک گرد و خاکی نشن

شهروز نه بازم این جوری نبود منظورم
ببین وقتی یک از خانواده ی پریسا یا یه غریبه بیاد خونه شون و ببینه کارها تموم شدن و بدون نیاز به کسی این کارو کرده خودش فرهنگ سازیه
ما باید اول از داخل خانواده و آشناها شروع کنیم و فرهنگ سازی بکنیم بعد جامعه
پیاز رو لازم نیست ببره مغازه بگه خودم سرخ کردم همین که کمتر خرید بکنه و اونا ببینن که نابیناها کم میخرن خودش نشون دهنده ی اینه که ما توانمندیم دیگه
با اینکه من خرید نکردن از مغازه رو قبول ندارم و این کارو میکنم

عه چی گفتم .ببینین این کامنتای جلافت بار رو نگفتم در شان خودمه اون پست ارزشمند رو گفتم خخخخخخخخخ.رهگذر شونیز میخوای ؟؟

وحید چرا خالی میبندی پسرم؟ عشق خاموش میشه…
من یه زمونی خودما میکشتم تا یکیا ببینمش…عاشق بودم نه همچین… بعد یه اتفاقایی افتاد و نشد که بشه چیزی که باید میشد… الان که دو ساله داره از اون ماجرا میگذره دیگه هیچ میلی به دیدن طرف ندارم…یا میبینمش و بیخیال از کنارش میگذرم…انگار نه انگار که یه زمونی بخاطر از دس دادنش کل اصفانا پیاده روی میکردم تا بتونم فراموشش کنم… کلاً خاموشم…خاموش خاموش…

خانم پریسا با گفته های شهروز موافقم و شما عمل کردتان غیر از اینکه خودتان را آزار بدهید هیچ اثر مثبتی نداره

وای رهگذر حالا بذار بت بگم .میدونی این شعرای عاشقانه ک مینویسم برا کیه ؟؟؟
برا دختر رییس کارخونه داداش برادره دیگه …من چون عاشق شونیز هستم میخوام با این ازدواج کنم بعدا هی ناهار شام صبحانه عصرانه شونیز بخورم ..وای چقد زندگی رویایی خواهم داشت ..
ببین .مگه تو عمه من نیسی ؟؟
برو خواستگاریش برام دیگه ..هععععععععی …با بابا رعدم برو …

رهگذر منظورش از این شعر این نیست که عشق به یه نفر خاموش نمیشه به نظر من منظورش اینه که عشق تو انسانها خاموش نمیشه و انسان در هر حال عاشقه

سلام دوستان
دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی

دیروز داشتم آهنگای گوشیمو گوش میدادم.رسید به اهنگ مادر من خسرو شکیبایی (مادر من …مادر من…تو یاری و یاور من…)یه دفعه احساس کردم چقد جای استاد شکیبایی تو فیلما خالیه…چقد جای صداش خالیه…چقد دلم براش تنگ شده…برای شادی روحش صلوات بفرستید.

وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است

سعید ولی من ابدا حس منفی ندارم بر عکس خیلی هم احساس رضایت می کنم البته منهای این سنگینی و درد افتضاح که الان همه جام رو گرفته. باور کن نمی ارزه اعصاب خرج کمک گرفتن از بینا ها بشه. اکثرشون نه همشون اکثرشون یا از این طرف بوم می افتن یا از اون طرفش انگار واقعا بلد نیستن با یکی که شبیه خودشون نیست معمولی و متعادل رفتار کنن و این وسط حس ثواب… رهگذر و ترانه ببخشیدم این… به خدا چیز هایی که از بینا ها دیدم و هر روز دارم می بینم حسابی برام منفیه. شاید بقیه اندازه من اذیت نشن ولی من خیلی حرصی میشم خیلی.

اوکی دوزاریم افتاد حالا…آخ برادر وحید شعرت لایک…
به به…حسینی عسل داره… تو شکلات؟ آفرین بر شماها…
باشه ننه خودم برات میسونمش…تا من اینجام غصه نخور…این شعرای عاشقونتم بنویس رو یه پاره کاغذ تا ببرم بندازم تو بغچه حمومش… هععععی….چه قشنگه که شما جوونای محل همه از دم عاشق شیرینی جاتید…
اگه باباشم مخالفت کرد میزنم له و پهش میکنم برات…ارث و میراثشم باهم قس میکنیم…

سلام بر پریسیما خانم و پریسا و رهگذر
رهگذر به نظر من عشق تو فقط یک طرفه بوده. مطمئن باش از عشق یک طرفه فقط خودمون ضربه می خوریم و بس. این واسه من هم پیش آمده است.

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﺭﻭﻏــﮑﯽ ﭼﺮﺍ…؟
ﺧــــﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘـــــﻢ…
ﻣﺜﻞ ﻗﺮﺻـــﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﻢ ﺷﺐ،ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺏ ﮔﯿـــﺮﻣﯽﮐﻨﺪ…
ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺩﺭﮔﻠﻮﯼ ﺯﻧﺪﮔـــــﯽ!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍﺣـــﺖﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ,,,
ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨــــﮕﯽ,,,
ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﺠﺎﺯﯼ!
ﻓﻘﻂ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕـــﻢ!!
ﺍﯾﻦﺳﮑــــــﻮﺕ ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ,,,
ﻻﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﺗﺮﺟﯿـﺢ ﻣـــﯿﺪﻫﻢ ﻭﻗﺘﯽ؛
ﮐﺴـــﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻋﻤﻖ ﺩﺭﺩ ﭘﻨــﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ
ﺩﺭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺣــــﺲ ﮐﻨﺪ…❥

جدیدا دوستام کـہ منو میبینن
بهم میگن :
↯ چے شده ؟؟ ↯
منم بهشون میگم چیزے نیست خستم …
نمیپرسن از چے …!!
ولی بزار بگم …
خستم از آدماے دو رو … ✔
خستم از فکراے منـפـرف … ✔
خستم از کسایے کـہ نقش بازے میکنند … ✔
خستم از این زندگے … ✔
خستم از بے معرفتے ها … ✔
خستم از تکرار روز ها … ✔
خستم از تنهایی… ✔
خستم از خودم … ✔

★ آره چیزیم نیست فقط خستم … ★

بابا دروغ میگه رهگذر
هزار دفعه بهش گفتم بزار برم خواستگاری میگه نه
امروز یکیو میخواد فردا یکی دیگه رو
امروز مژگانه فردا سمیرا خخخ
دیگه از دستش دق کردم دیگه کاری براش انجام نمیدم الآنم که روانش پاک شده همه کس و همه چیزو جنازه میبینه

من عاشق عمو خسرو بودم.
اصلاً با اون آهنگ مادر من و فیلم خواهران غریب بود که من تصمیم گرفتم برم کلاس پیانو.
یادش به خیر.
راستی پریسیما این پست امشب تموم میشه.
برای فردا پست جدید بزن موضوع شب اولشم دست خودتو میبوسه خخخ.
تا تو باشی مدیرو از تو پست شوت نکنی بیرون خخخ.

آقای طاها من دیشب هم از شما خواهش کردم اگر کمکی از من ساخته است حتما بفرمایید. امیدوارم که حرفم اثری داشته باشد

پری سیما با این شهروز طرف نشو جدی این خطرناکه. از خودم دیوونه تر اینه. اصلا تصورش رو هم نداشتم که یکی از خودم بدتر هم باشه. باور کن جدی میگم بیخیالش شو.

ممنون عمه رها ..
پریسیما .بت توصیه میکنم دیگه اون دومین اسمی رو ک بردی رو نبری ..بعدا یکی بیاد شاکی بشه من جوابگو نیستم ..
استاد طاها .الههی شهروز پیش مرگتون بشه ..نبینه غمتونو ..چتونه ..میخواین جلوتون قربونیش کنم تا غمتون تسکین پیدا کنه استاد ..
میخواین سر ناقابلشو به محضر حضور همایونیتون پیشکش کنم ؟؟

البته نمیدونم نظر دوستان چیه ها اما نظر من اینه که تا شب اول محرم فقط شب نشینی باشه و بعدش دو هفته تعطیل کنیم و باز شروع میکنیم
من که شبهای محرم خونه نمیشم و نمیتونم در رو باز کنم تو هم مشهدی باز خود دانید

هی وحییید داغ دلما تازه نکن…یه طرفه چیه؟ کاملاً دو طرفه بود زدم پکوندمش با دستای خودم…
فکرشا بکن نیمه گمشده من بود… عین خودم بود… ولی من هیچ وق بش نگفتم دوسش دارم…اونم بمن نگف…وقتی من فهمیدم دوسم داشته و اون فهمید که من دوسش داشتم دیگه خییییلی دیر شده بود…چون مث خر افتاد تو دام یه ازدواج عجیب و غریب… منم برا همیشه از فکر ازدواج اومدم بیرون… هععععییییی…تمام نوشته هام مال اون دوره س…خصوصاً شب بخیرام…

خودم دوست دارم موضوع عشق و عاشقیهای احتمالیمون باشه یا اصلا فلسفه ی عشق اما نمیدونم دوستان مایل باشن درباره عشقهاشون حرف بزنن یا نه

در کل بچه ها من خودم شخصاً هر وقت حس کنم که به کمک کسی احتیاج دارم این کار رو میکنم و کمک میگیرم.
معتقد هم هستم که فرهنگی که بخواد با زجر کشیدن من شکل بگیره، فرهنگی که بخواد با انکار نوعدوستی شکل بگیره، فرهنگی که بخواد با دور شدن از واقعیت شکل بگیره همون بهتر که شکل نگیره.

عمه جان پرواز… مژگان کی بوده دیگه ؟ ای پسره ی بی چشم و رو…هر روز یکیا میخوای؟ بزنم تقسیم بر چارت کنم بعد ضربدر شیشت کنم؟ جذرتا بیگیرم ایشالله… برو شناسنامه تو درست کن خیر و بهره ندیده…

رهگذر حیف که وقت نیست وگرنه یک داستان اینجا می گذاشتم تا بخونی تا بفهمی چقدر این داستان به عشق شما دو نفر شبیه بوده. شما بزرگترین اشتباهی که کردید این بود که به هم نگفتید که عاشق هم هستید. این خیلی اشتباهه. من کسی را که دوستش داشته باشم خیلی راحت و رک بهش میگم. هیچ ترسی هم از بعدش ندارم. چون واقعا به این کارم افتخار می کنم و معتقدم همه باید این کار را بکنند. من از اتفاقی که برات افتاد متأسف شدم.

سلااامی با شکلک اعتراض
خب برید شب نشینی بعدی رو بزنید خب ما گوشی ها و انگشتها گناهی هستیم
نازنین جونم شدییید تبریک

بچه ها جاتون بازم خالی امشب آل یاسین و صحن انقلاب .. عالی بود …
پریسیما اختصاصی تخصصی جات خالی خانمی

هی پریسیما من خیلی راحت میتونم راجع به عشقهام حرف بزنم… ولی یه شب حرف زدیم یوخده… البته من اونجا خیلی حرف نزدم…بیشتر شهروز حیثیت برا خودش نذاش…خخخخخخخ

بچه ها من میرم درو ببندم.
فردا شب موضوع پست رو پریسیما تو متن پستش میزنه.
شب نشینی هم تا چهارشنبه شب ادامه داره و بعدش دو هفته تقریباً تعطیل میشه.
شبتون به خیر.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پائین
قصه تلخ مرا ، سرسره ها میفهمند

من همش میرم میام ولی کامنتها را میخونم.من میگم ما باید تمام تلاشمون را بکنیم تا کارها را خودمون انجام بدیم ولی همه ی کارها ممکن نیست من آدم مستقلی هستم ولی یه جاهایی من هم کمک میگیرم اما نه از هرکسی به گفته خوانوادم کمی مغرورم.این کمک گرفتن گاهی لازمه ولی نه از هرکسی.راستی آقا وحید من شرمندم به این آدرس ایمیلی که دادید میل زدم ولی نیومد نمیدونم مشکل از چی بود دیگه هم نشد بفرستم این روزها خیلی وقت ندارم.شاید هم چون با عجله فرستادم نیومد.شب خوش دوستان.

عمه رها …شناسنامم درست نمیشه ..منو هنینجوری بپذییییرییییییییییین …
هعی مژگان /رف زیر تریلی جناززش له شد بدبخ ..بیخیال

هی وحید بعد از اون جریان دیگه حرف تو دلم نگه نمیدارم… از کسی خوشم بیاد بهش میگم… ولی خب…دیگه عاشق نشدم به اون شکل…حتی یکبار هم به یک آقا پیشنهاد ازدواج دادم…خخخخخخ…همون که سر پست من لیلی نیستم بخاطرش با آقای سعدالله خانی دعوامون شد… ولی بعد فهمیدم اشتباه کردم پیشنهادمو پس گرفتم… کلاً دیگه به ازدواج نمیتونم فک کنم…داغون شدم رف…

قدر آینه بدانیم چو هست، نه درآن لحظه که افتادوشکست…
بچه ها قدر عزیزانتون رو بدونین،والا بعد رفتنشون دیگه پشیمونی فایده ای نداره….