خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

فقط برای تو

این چند خط رو فقط برای تو مینویسم.
مقابل چشمان متعجب دهها نفر و گوشهای تیزی که دارن میشنون و در میان انبوه علامت سؤال، اتفاقاً این چند خط فقط برای تو هست.
آره خودت. تویی که در یک آن در غالب صدایی دلنشین، فصلی جدید از خواستن رو برام آغاز کردی. صدایی که ناگهان چنان عمیق شد که دیگه نشنیدنش نه ممکن بود و نه به صلاح. حضوری که نبودنش با هیچ توجیهی برام قابل قبول نبود و این بودن باید تا دنیا دنیا هست باشه و باشی تا باشم.
بالا و پایین زندگی، همیشه بالا و پایین زندگی میمونه. هیچ وقت هیچ کس همیشه بالا نبوده. ما سوار چرخ و فلکی هستیم که دورها میزنه و بارها و بارها ما رو به پایین و بالا میبره. اگر امروز من و تو پایین این چرخ و فلک هستیم، نگران نباش عزیزم. بالایی هم در کار هست و از اون بالا اتفاقاً دنیای دیگه ای رو خواهیم دید. هرچند این پایین یه کم هوا آلوده هست و شاید کمی اذیتمون کنه. ولی به هر حال اون بالاییها هم شاید زمانی جای من و تو بودن و حالا اون بالا هستن. و من و تو هم روزی اون بالا هستیم و کسانی هستن که جای امروز من و تو باشن و بخوان جای فردای ما باشن.
میدونم خسته ای، میدونی که خسته ام. ولی تمام خستگیهات رو اگر میتونی به من بده، تا با خستگیهای خودم بذارمش کنار، برای جنگی نابرابر با خیلی چیزها نباید من و تو خسته باشیم.
اگر نگاهت برای من فروغی نداره، مهم نیست. نگاه من هم فروغی نداره. ما با هم بیحسابیم. اما تاریکی روزهایمان را گرمای دستانی که باید فروغ چشمانمان هم باشد، پر خواهد کرد. من و تو، کنار هم، با دستانی در هم گره خورده، تنها به یه چیز فکر خواهیم کرد. بودن بدون همدیگه امکان نداره.
زندگی من با گرمای دستانت، لطافت نوازشت، آتش بوسه هایت و آرامش آغوشت واژه به واژه پیش خواهد رفت و به جایی خواهد رسید که هیچ واژه ای نمیتواند این داستان را ادامه دهد جز یک چیز. عشق.
پس عاشقانه هامون رو فریاد میزنیم تا دنیا هم بدونه که هستیم برای هم، به پای هم و به یاد هم.
تو لطیف باش و سختیها رو به من بسپار. لطافت، خصلت تو و سرسختی ذات منه. پس این کلام آخر من رو با تمام لطافت خودت بپذیر و یه گوشه ای از قلبت بذار و بدون که از این پس همه جا و بر هر برگی از دفتر زندگی، مینویسم دوستت دارم، فقط برای تو.

۷۳ دیدگاه دربارهٔ «فقط برای تو»

سلام شهروز
زیبا نوشتی , پر قدرت تر از نیروی محبت در دنیا, نیرویی وجود نداره.
چیزی که خیلی از ما ازش محروم هستیم . میتونه اینجا جایی باشه که به هم مهر بورزیم و تنهایی هامون رو با هم تقسیم کنیم . درسته اگه قرعه به ناممون خورده که از بالا و پایین های این چرخ نابکار این دفعه هم پایینش نصیب ما بشه , شکایتی نیست .
به این دلگرم هستیم که این پایین زیر پونس عالم , با هم هستیم و لااقل تنها نیستیم . خیلی چیزها رو در بینایی ندیدم و همین طور بسیاری رو در نابینایی با چشم دل دیدم و این تجربه من رو به این نتیجه رسوند .
شاد باشیم .

اوه باباااااااااااااااااا .بابا .ایول .بابا ببین چه پست عاشقانه اییییییییییی .
بابا دوسِت داره میدونی .تا وختی مهربونی .این قصه رو میتونی .از تو چشاش .نه چش ک نداره بدبخ .از تو صداش شاید .آخه صدایی هم ک نداره طفلی ..نمیدونم دیگه عسل خانم از یه جایی بخون خودت ..
ببین چه سوزناک نوشته فلک زده ….
هععععععععععی .سینمایی شمشیر و عسل .از امشب در سینماهای استان .و شهرستانها …خدافظ .

آخه تو رو چه به این پستها.
بچه برو جنازتو سلاخی کن خخخ.
راستی میگن مثل این که شبها میری سرد خونه های بیمارستانها مرده دزدی میکنی خخخ.
زشته نکن این کارها رو. خب چی میگن در مورد نابیناها وقتی این کارهای تو رو میبینن.

اون قدر عجله دارم که نمیتونم نامه تو بخونم حسینی…
میرم و برمیگردم میخونم…خخخخخخ
راستی من دبیرستانی که بودم نامه های دخترا به دوس پسراشونا من میبردم میرسوندم…نمیدونم چرا اینقد کله خر بودم…زنگ تفریح در میرفتم تا نامه های اینا را برسونم به دوستاشون…خخخخخخ…آخه یکی نبود بگه به تو چه بچه؟ بیشین سر جات… شب میام میخونم…شاید عصری… نمیدونم کی…فعلاً خوش باش…

سلام رهگذر.
خخخ. میگم خودتم نامه نوشتی اون وسط یا نه خخخ.
آدامس و این حرفا رو میگم خخخ.
خب پس الآن هم میشه روت حساب کرد دیگه!
نامه ای چیزی بود میدیم به خودت ردیفش کن خخخ.
باشه برو بعداً بخونش.
شاد باشی.

نه بابا…اون آدامسه مال دوره راهنمایی بود…خخخخخ…طرف اصلاً منو نمیدید…جا سوییچی بودم اون وقتا…خخخخخ
نامه های این دخترارم آخه خودم مینوشتم…بلد نبودن نامه بنویسن چولمنگا… ولی خودم کسی رو نداشتم براش نامه بنویسم… بی عرضه گی هم حد و حدودی داره بخدا… خخخخخ…

سلام شهروزی.
من ضمن لایک شدید کامنت آخر خانم کاظمیان عزیز و لایک شدید شعر احمد صابری عزیز نوشته ی خواندنی تو رو هم شدیدا میپسندم.
دم تو خیییییییلیی گررررم بابا!
کی بشه باز بیبینیم سر به سرت بذاریم خخخ!
عالی، عالی، عالی!

سلام مسعود.
میگم تو هنوز رفتی اون پست نصفهه رو کامل کنی بیایی خخخ.
کامپیوترت اگر کره ی ماه هم بود تا حالا بهش رسیده بودی خخخ.
حالا بذار بیام اونجا حالتو جا میارم. تو یه مدته از من دور بودی تنبل شدی.
الآن عین بچه ی آدم میری پستتو میفرستی.
افتااااااد!

سلام شهروز
بعد از عاشقانه هایی که یه روز برای من مینوشت و من با لذت میخوندمشون و الآن اما شده نفرت و دیگه نمیخونمشون, این بهترین و صمیمیترین عاشقانه ای بود که خوندم و آرزو کردم که ختم به خیر بشه
شما لایق سایه ی امن زندگی مشترک هستید و این با یه کم همت به دست میاد
برای جفتتون آرزو میکنم که بشه اون چیزی که تو دلتونه و خودمم باشم و ببینم تحقق آرزوتونو

سلام پریسیما.
امیدوارم یه روز نامتو بدی رهگذر براش ببره خخخ.
بیخیال.
هیچ چیز اونقدر تو این دنیا مهم نیست که بخوای نفرت رو لایق قلبت بدونی و راهش بدی به احساس خودت.
ببخش و آزاد و سبک زندگی کن.
نشدنی نیست من امتحان کردم.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

این برگ‌های زرد 
به خاطر پاییز نیست 
که از شاخه می‌افتند 
قرار است تو از این کوچه بگذری 
و آن‌ها 
پیشی می‌گیرند از یکدیگر 
برای فرش کردن مسیرت.. 
گنجشک‌ها 
از روی عادت نمی‌خوانند، 
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند 
برای خوش‌آمد گفتن 
به تو.. 
باران برای تو می‌بارد 
و رنگین‌کمان 
– ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش – 
سرک کشیده از پسِ کوه 
تا رسیدن تو را تماشا کند. 
نسیم هم مُدام
می‌رود و باز می‌گردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها
برای تو می‌گردند
و من
به دورِ تو!

یغما گلرویی

سلام بر پادشاه احساس!!!!’بابا چیکار کردی با این نوشته عاشقونه؟الان زار زاااااار مثل ابر بهار همینایی ک الان مهمون آسمون
شهرمونن گررریه نکنه و نباره خوبه!!!!!لایک!لایک و صد تا هزار تا لایک به این قلم سرشار از عشق.امیدوارم پست بعدیتو با این عنوان ببینیم ک ازمون می خوای پیوندتونو بهتون تبببریک بگیم.منم میخوام جزو اولینا باشم ک تبریک میگم!آخ جوووون بازم عروسیه
تبریییییک
شاد و عاشق و سلامت و سر مست forever!!!”””

سلام حسینی.خیلی زیبا بود من اون اولها فکر میکردم عسل خانومی وجود خارجی نداره و این هم یه شوخیه که دوستان با شما دارن ولی کم کم فهمیدم که اینجوری نیست.اول از همه بگم که نوشته ی خیلی خیلی زیبایی بود من که عشق و عاشقی سرم نمیشه خیلی لذت بردم پس لایک میکنم هزار بار.به نظر من اگر چیزی از دل برآید لاجرم بر دل نشیند حالا میخواد آدمی عاشق باشه یا نباشه این متن تو یه دل نوشته ی بینظیری بود و به دل همه نشست.برایه هر دوی شما آرزوی خوشبختی و سعادت دارم.

سلام به شما.
من که تو پست قبلیتون گفتم خدا کنه داماد بعدی شما باشید…هنوز یه هفته نشده پست عاشقانه زدین…یک ماه نشده یه جشن قشنگ اینجا برگزار خواهد شد…شک ندارم
ولی خیلی احساسی نوشتین. منو بردین به سه سال پیش.
پاییز ۹۱ دقیقا حال من با این پست خیلی هم خوانی داشت.
انشا الله شاد باشیدو سعادت مند

سلام به خانم بشارت.
البته هنوز خیلی خبر خاصی نیستاااا!
ولی به هر حال امیدوارم که هر آنچه که باید اتفاق بیفته خخخ.
شکلک در حال تلاش برای طبیعی نشون دادن همه چیز خخخ.
ممنون و امیدواریم همین روزا پست عروسی شما و امید رو هم اینجا ببینیم.
موفق و سربلند باشید.

یکی قرص زیر زبونی منو بیاره….خخخخ

تقدیم به داداشی گل و بانو
تمامه آرزوهایِ منی بانو، همه چیزی که از دنیا طلب دارم
نمیشه از جهانی که تو رو داره، برای لحظه ای هم دست بردارم
تمامه آرزوهایِ منی بانو، آهای بانویِ نور و عطر و ابریشم
تو گرما گرمه این دنیایِ عاشق کش،یه لحظه سایه برداری تلف میشم

خیلی قشنگ بود.عاقبت بخیر بشی

عاشق شدی حسینی؟ نگفته بودی…خخخخخخخ
اگه یه نفر دو خط برای من از این چیزا که برا عسلت نوشتی بنویسه ها….پامیشم بار و بندیلمو می بندم و چادور چاقچور میکنم میرم میشینم در خونش …اینقد میشینم تا بِسوندم…خخخخخ…. خونه نداره؟ بجهنم…کار نداره؟ بجهنم…پول نداره؟ بجهنم… دوسم داره… این مهمه… اصلاً اصل همینه… دوست داشتن…
چه خوبه که تو محله مون دو تا کفتر داریم…خخخخ… اصلاً فضای محله عطرآگین شده با این متنت حسینی… هیییی…من خیلی عاشقا رو دوس دارم…خیلی خوشم میاد ملت همه همدیگه رو دوس داشته باشن…
آفرین همدیگه رو دوس داشته باشین…بقیه ام بجای نشستن و کامنت خوندن پاشید برید عاشق شید…وخیزید… زندگی بدون عشق ذره ای ارزش نداره… بعد بیاید به مام بگید تا ذوق کنیم…قایم نکنیدا…که میزنم نصفدون میکنم…خخخخخخخ
هی….پاشم برم ببینم یکیا میجورم عاشقش بشم؟….خخخخخخخ….

سلام
متنتون مثل بقیه نوشته هاتون عالی و فوق العاده بود.
بهتون هم تبریک میگم انشا الله خوشبخت بشین.
نگران نباشین انشا الله همه چی خوب پیش میره و شما هم به خواستتون میرسین.
هههه جوابش هم مثبته این خودش بقیه کارا رو براتون جور میکنه.
آرزو میکنم خدا بهترینها رو براتون رقم بزنه.

سلام حسینی ای خدا خوب بود انگار بویش مثه خوشمزگی بود.
میدونم و دوس دارم و دعا میکنم که به هم برسین.
حالا با اجازه منم بنویسم شاید بخونه.
امروز دیگر صدایت نبود, و صدایم نبود؛ دلتنگم مثه همیشه نبودی؛ منم دلتنگت آیااا نبودم…
لابد.
من دیر آمدم پس رفتنیَم پس رفتم. باش و عاشقش بمان. به باران سپرده ام که بر زندگیت خوشبختی ببارد؛ و به نسیم گفته ام بوی خوشبختیت را برایم بیاورد.
پس بمان عاشق بمان زندگی کن و دوستش بدار و اما من من دیر دیر پس برو برو و میروم نیگا کن که چگونه وجودم را برده ای که تنها و بیرمق میروم.

سلام شهروووووزی خخخ نازی علاهی گناهی خخخ

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

سلام شهروز
لایک
عالی نوشتی
به قول پدر خدابیامرزم وصف العیش نصف العیش
بدون شوخی با این دیدگاه به قول افشین قطبی مربی سابق پرسپولیس و تیم ملی دل شیر داشته باش
برو جلو که موفق خواهی شد
شاد و پیروز باشی

میگم من قرار گذاشتم با خودم ی چیزی رو اینجا بنویسم ولی چون ترسیدم ننوشتم. ی کمشو می نویسم. خدا رحمم کنه.
.
.
.
خوب شهروز راستیاتش به نظرم ی اتفاقایی واسش افتاده یعنی ذهنش درگیر ی سری مسائلی شده یعنی در واقع دچار ی سری سردرگمی ها یا شاید شور هایی از نوع شیرین شده که اینا رو نوشته. مثلا شاید سریال ترکیه ای زیاد میبینه یا ترکیه زیاد میره یا مستند ترکیه ای زیاد درست میکنه یا هرچی هست، نیست.

سلام مجتبی.
تو نمیایی نمیایی، وقتی هم میایی باید خراب کاری راه بندازی؟
بشین یه گوشه حرف نزن وگرنه میام اصفهان شیرینی خونه ی جدید و مستقل شدنت و سر کار رفتنت و همه رو یه جا از وجود نازنینت میکشم بیرون.
دیگه حق انتخاب داری.
از ما گفتن بود.

دیدگاهتان را بنویسید