خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

واقعیترین مراسم روز عصای سفید

○امروز قراره یه مراسمی به مناسبت روز جهانی عصای سفید برگزار کنیم.
قبل از این که مراسم برگزار بشه، توی جلسات هماهنگی، مسئولین مدام انواع تذکرات رو دادن که مبادا آهنگ شاد بذارید، مبادا بزن بکوب راه بندازید، مبادا بگو بخند تو مراسم باشه، چون محرمه و باید برنامه سنگین و رنگین برگزار بشه.
ما هم که گردنمون از مو باریکتر، گفتیم چشم و قرار هم هست که روی این چشمی که گفتیم بمونیم.
اولش خیلی شاکی شدم که یعنی چی؟ خب یه روز در سالم که به ما تعلق داره این شکلی دارن زهر مارمون میکنن.
ولی یه کم که گذشت و آتش خشم فروکش کرد، دیدم پر هم بیراه نیست. دیدم این واقعیترین مراسمی هست که به مناسبت روز جهانی عصای سفید برگزار خواهد شد.
سنگین و رنگین. بدون بزن بکوب و موسیقی شاد و خنده و شوخی.
وقتی به این موضوع رسیدم که هرچی گشتم هیچ موضوع شاد کننده ای پیدا نکردم. هیچ توجیهی برای این که جشنی به این مناسبت برگزار بشه پیدا نشد که نشد.
کجای این که من نمیتونم ببینم و این که خیلی کارها و آرزوها و خیلی چیزهای دیگه رو بابت این ندیدن از دست دادم برام شادی آور هست که بخوام به خاطرش جشن بگیرم.
جالبه که خیلیها این روز رو به ما تبریک میگن. تبریک بابت این که به خاطر ندیدنمون، حقوقمون داره توی این کشور پایمال میشه. تبریک به خاطر این که دستمون به هیچ جا بند نیست تا بخوایم به حقمون برسیم. تبریک بابت بیکارهایی که با چشمان خاموش و تاریک مثل من گوشه ی خونه هاشون نشستن و فقط دلشون به ماهی پنجاه و سه هزار تومن، بله درست خوندید. پنجاه و سه هزار تومن مستمری بهزیستی خوش هست. تازه اونم نه همه. بعضی از ماها.
خیلیها تو کوچه و خیابون ما رو که میبینن میگن شما خیلی دلتون پاکه و چیزهایی رو میبینید که ما نمیبینیم.
ما که آخرشم نفهمیدیم ما چی میبینیم که اونا نمیبینن.
اتفاقاً چاله چوله ها رو که اونا میبینن و ما نمیبینیم. پله ها رو اونا میبینن و ما نمیبینیم. هرچی که دیدنی باشه اونا میبینن و ما نمیبینیم.
من شخصاً چیزی نبوده که تا حالا دیده باشم و بتونم ادعا کنم که دیگران ندیدن.
من نه نور حقی میبینم و نه اشراق سهروردی خبری ازش تو نگاه من هست.
منم یه انسانم مثل شما بیناها.
منم خطا دارم، اشتباه دارم و گناه میکنم اونم چه جورش.
جالبه که آدمها در جامعه ی ما، تا زمانی براشون قابل احترام و خارق العاده هستی که کاری به منافعشون نداشته باشی.
اگر یه نفر تو خیابون تعریف منو کرد، چهار روز دیگه اتفاقی برم به شرکتش برای استخدام و اتفاقی اون پشت میز باشه و من جلوی میز، همه چیز تغییر میکنه و من میشم یه علیل تمام معنا که هیچ غلطی از دستش بر نمیاد.
این همون آدمیه که معتقد بود من چیزهایی میبینم که اون نمیبینه.
ولی الآن اون همه چیز میبینه و من هیچ چیزی جز بیعدالتی نمیبینم.
من باید تمام بیعدالتیها، بیفرهنگیها، بیوجدانیها رو ببینم، باید بیکاری و بیپولی بکشم، توهین بشنوم، تو جوب بیفتم، از خیلی لذتها و تفریحات محروم باشم، بعد سالی یه بار هم به خاطر تمام این نعمتهایی که تو زندگیم دارم و باید قدرشون رو بدونم جشن بگیرم و هورا بکشم که خدایا شکرت که به من چشم ندادی که الآن انقدر من بتونم سختی بکشم.
شاید اگر رضا صادقی پنج دقیقه چشماشو میبست و سعی میکرد جای من باشه، هیچ وقت نمیگفت مشکی رنگ عشقه.
روز عصای سفید، روز به رخ کشیدن بینایی بیناها برای نابیناهاست.
روزیه که بیناها به ما میگن ببینید که ما میبینیم و شما نمیبینید و چون شما نمیبینید، فقط حق دارید یک روز در سال احساس بودن کنید و احساس حضور داشته باشید.
یک روز در سال هست که از رئیس جمهور تا وکیل و وزیر از نظرشون ما میشیم بنده های خاص خدا و بقیه ی روزها دیگه نباید توقعی داشت چون اقلیتیم.
چون ششصد هفتصد هزار نفر کجا، هشتاد ملیون نفر کجا؟
اصلاً کی گفته که این جمعیت که شاید بشه اونها رو دسته جمعی سوزاند و از شرشون خلاص شدف حق دارن که حرفی هم برای گفتن داشته باشن.
همون سالی یه بارش هم کلی بهشون لطف میکنیم که یه کم آدم حسابشون میکنیم.
وقتی مدیر رسانه ی ملی مملکت، انقدر بیفرهنگه که نمیدونه رادیو فیلم چیه و چه ماهیتی داره و اون رو مثل یه آشغال از برنامه های شبکه ای که مدیرشه حذف میکنه، یعنی نابینا آدم نیست.
وقتی یه مدیر ارشد مملکت، به عصای سفید میگه چوب یعنی نابینا دیگه چی بود این وسط وبال ما شد.
وقتی کارگردانها و بازیگران صاحبنام سینما و تئاتر، میشینن و فیلم میسازن و توش دیالوگ میذارن که هی مگه کوری، یا هی چشای کورتو وا کن، دیگه چه توقعی از اون آدمی باید داشت که شاید ششم ابتداییش رو هم به زور خونده. کما این که واقعاً خیلی وقتها این بیسوادها بهتر از هزار دکتر و مهندس ما رو فهمیدن و آدم حسابمون کردن.
همه ی اینها رو گفتم که به اینجا برسم که برای اولین بار در تاریخ ایران، واقعیترین مراسم روز عصای سفید برگزار میشه. سنگین، رنگین، رسمی و البته یه جاهاییش وعده ی سر خرمن هم قراره بدن که ما مثل همیشه یه گوشمون در هست و دیگری دروازه و یه کمی هم خنده ی تلخ تو دلمون طوری که به تیریج قبای مسئول نسبتاً محترم بر نخوره.
یه مراسم واقعی که هیچ کس از ندیدنش ابراز شادی نمیکنه. حالا نیت محرم هست که هست. مهم شاد نبودن ماست که داره اتفاق میفته.
مهم اینه که من نمیبینم، نمیبینم و نمیبینم.

۸۰ دیدگاه دربارهٔ «واقعیترین مراسم روز عصای سفید»

سلام ,
خیلی خوب توصیفش کردی .
یک مناسبت دست و پا گیر فقط در تقویم بیشتر نیست . من که خبر دندون گیری مشاهده نکردم .دنیای بینا ها رو خیلی پر مشغله تر از این میبینم که بخوان از گرفتاری های روز افزون خودشون بزنن و به فکر نابیناها بیفتن واقعیتی تلخه ولی خیلی ها یک نابینا رو یه مهره سوخته میدونند که جاش کنج خونه و دور از چشم بقیه است . تو جامعه ما هیچ چیز و هیچ کس تو جایگاه خودش نیست .
وقتی با مشکل والدین سر راهی مواجه شدیم دیگه انتظاری از غریبه نمیشه داشت . این نیز بگذرد , دل بد مدار .
ممنون

سلام به مهدی عزیز.
این روز دست و پا گیر نیست.
همه جای دنیا، لا اقل کشورهایی که سرشون به تنشون می ارزه، هر سال در این روز میشینن یه حساب کتاب میکنن که در سالی که گذشت چی کار کردیم و سال دیگه این موقع باید به کجا برسیم.
شعار هم نمیدن و واقعاً هر برنامه ای تدوین بشه انجام میشه. اونها حتی اگر هم همایش و سمینار برگزار میکنن دیگه نمادین نیست و توش محتوا هست و بررسی و تحلیل.
ولی ما فقط موز و خیار و جوجه کباب میخوریم و چهارتا هم قول بهمون میدن که یکیش هم نصفه نیمه حتی بهش عمل نمیشه.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سلام جناب شهروز خان عزیز بینهایت بار حرف هایت لایک لایک لایک راستی تا کی ما بدبختیم تا کی برای عده ای هم چون مسئولان بهزیستی باید مایه در آوردن نانشان باشیم اگه ما نباشیم مسئولین بهزیستی باید چه بکنند این مربوط به بحث مستمری حالا اگه در جامعه کاری هم بخواهد مانند قانون حمایت معلولین تصویب شود از خودمون برمیخیزیم و می گوییم نه نه مطلب بعدی چه میشد و می شود مجالس روزهایی هم چون عصای سفید را تحریم نماییم تا دیگه راهی برای چهچه . و بهبه کردنهای مسئولین نماند تا مسئولی هزینه ای بابت مراسمی که هیچ به درد ما نمیخوره نتواند پول و اعتباری بگیرد و هیچ نفعی هم به حال نابینایان نرساند عزیزم من فقط برای تشکر اینها را نوشتم که کامنتی گذاشته باشم وگر نه شما همه حرف های من و شاید ما را نیز زدید باز در پایان ضمن سپاس گزاری مجدد هزاران و بینهایت بار لایکتون مینمایم موفق باشید دوست عزیز

سلام به فاروق عزیز.
حد اقل چیزی که این مراسم زمان من و تو تو شهید محبی داشت این بود که چهارتا از بچه ها هنرشون رو نشون میدادن و دیگه خیلی از وعده و وعید خبری نبود.
اما الآن انقدر دوستان برای سخنرانی صفشون طولانیه که باید براشون چند ساعت تدارک ببینی تا یه مشت نمیدونم چی تحویلمون بدن که آخرشم میبینیم که صرفاً جَو میکرفن گرفته بودشون و این حرفا باد هوا بیش نبوده.
مرسی از حضور و لطفت.
پیروز باشی.

سلام رهگذر.
اتفاقاً داداش منم خیلی وقتا نمیبینه.
شاید باورت نشه ولی مامانم خیلی وقتا میفرستدش که مثلاً یه چیزی از انبار و یا یخچال یا کابینت بیاره، میره میاد میگه نبود. بعد من میرم میبینم دقیقاً جلوی یخچال یا کابینت همون چیزی که میخوایم جلوی چشم هست و بر میدارم میارمش خخخ.

درود. چه کار میشه کرد جز اینکه بگیم بیخیال. من ترسم از اینه که یه روزی همین عصا که بهش میگن چوب رو از دستمون بنا به هر دلیلی بگیرن. اون وقته که دیگه هیچی.
ولی خب به قول داش موجی درسته که نمیشه زندگی رو آسون گرفت. ولی از زندگی باید اون لذت کوفتی رو ببریم. حالا هر طور که بشه.

سلام خدمت آقای حسینی بزرگوار.
این واقعی ترین وصفی بود که از وضعیت نابینایان در جامعه ی ایران ارائه فرمودید، کاملا درسته با همش موافقم کلش رو لایک میکنم. ولی چه سود گفتن این حرفا دردی از ما دوا نمیکنه چون این حرفا به گوش کسی نمیرسه اگر هم برسه تو گوششون فرو نمیره مسئولین که کلا نمیشنون مردم هم حتی اگر بشنون کاری نمیتونن بکنن خلاصه که گفتن این حرفا فقط غصه ی خودمون رو زیاد میکنه.

سلام
درسته و تو این درست رو خیلی خوب نوشتی
چاره چیه؟
چاره فقط نوشتن ماست تا شاید یکی ببینه و به خودش بیاد که فکر کنم نشه که بشه.
شهروز سخت نگیر بابا سختیهاش صد سال اوله خخخ
درست میشه
بعدشم تو که نون نداری بخوری رادیو فیلمو میخوای چی کار؟ خوب کردیم برش داشتیم نابینا باید بره بمیره نابینا کجا تفریح کجا؟
والا برا چوباشونم اسم میذارن این بنده های پرروی خدا!
چشمشون نمیبینه هاا اما همش توقع دارن ما آدم حسابشون کنیم
برید خدا رو شکر کنید که دسته جمعی با یه وعده ی سر خرمنی جمعتون نکردیم یه جا بسوزونیمتون!
برید خدا رو شکر کنید که وجدان ما بیداره و شما الآن زنده اید!
بخشی از سخنان گهربار مسئولین ما هدیه به نابینایان در روز چوبهای سفید خخخ

سلام
عالی بود واقعا عالی!
خوبه حد اقل امسال به نام محرم از شر بساط ریا و تزویرهای الکی شاد مسئولان راحت شدیم
لابد ما خیلی ناشکریم همین که حق استفاده از اکسیژن و آب و برق داریم باید شاکر باشیم ولی مرض داریم هی نق میزنیم به جون مسئولین

سلام …خوبه که آرمانی صحبت نکردی …
هعی .دیشب ب یکی گفتم اگه تبریک بگی بهم جنازه ای ..تو همون پستی ک خودش زده بود .
کاش از مددکارای خدوم و زحمتکش بهزیستی قدردانی میکردی ..چقد اینا خوش برخورد و خوش رفتار هستن با مما .
اصلا اشک تو چشام جمع میشه وقتی یه برخوردی باهاشون دارم …
.یه استادی داشتیم ک وقتی از سختگیری همکاراش میگفتیم میگف : من نمیدونم بعضی از این استادا چرا وقتی ب یه جایی میرسن خودشونو گم میکنن ..انگار نه انگار که اگه دانشجوها نبودن اینا هم حرفی برا زدن نداشتن و حقوقی که میگیرن صدقه سر همین دانشجوهاست که انقدر اذیتشون میکنن …!!!
دیگه همین .خدافظ ..!!!

سلام دکی.
آره اون که اصلاً نمیدونی.
یعنی چنان عزت و احترامی میذارن، چنان تکریمی میکنن این ارباب رجوع رو که حد و مرز نداره.
من که روم نمیشه به خاطر این همه لطف برم بهزیستی>
اصلاً خجالت میکشم خداییش.
خخخ. مرسی از حضورت.

سلام من پست را کامل خوندم اما هنوز کامنت های کسی را نخوندم پس اگر تکراری مینویسم من را ببخشید
دستتون درد نکنه واقعا حرف دل من را زدید این روز که روز عصای سفید بهش میگند یا به قول خودشون روز روشندلان یا همون روز نابینایان خودمون من دلم خیلی میگیره
یاد یه خاطره افتادم سعی میکنم کوتاه بنویسم که یه وقت خسته نشید هم محله ای های عزیزم،
چند سال پیش که ما تو یکی از محله های اصفهان مستأجر بودیم یه صاحبخونه ای داشتیم که تا حدودی با فرهنگ بود یادم نمیره هیچوقت اون سال وقتی روز عصای سفید شد خواهر های من اومده بودند خونمون و برای ما شیرینی اورده بودند وقتی رفتند ما به اونها هم تعارف کردیم یعنی به صاحبخونه و دوتا دختراش یکی از دختر ها پرسید به چه مناسبتی شیرینیدادید گفتیم که مهمون داشتیم و به مناسبت این روز برای ما شیرینی اورده بودند
یهو دیدم که ساکت شد و شیرینی را گذاشت سرجاش و به ما گفت شرمنده من نمیدونم که چرا ما باید به شما تبریک بگیم آخه تبریک را به مناسبت خبر خوش میدن من که نمیتونم به شما تبریک بگم چون میدونم که الآن شما خیلی مشکلاتتون بیشتر از ما هست
آخه شما که امکانات تون کمتر از ما هست!
ببخشید طولانی شد خودش شد یه پست
پس منم دیگه یه پست زدم خخخخ

سلام به خانم کاظمیان.
بله گاهاً از دست مردم در میره از این رفتارهای جالب و خوب فرهنگی رو ازشون میبینیم خخخ.
البته بعید نیست که توی دوست و آشنا و فامیل اون خانم هم یه نابینایی وجود داشته باشه.
به هر حال خاطره ی جالبی بود.
ممنون از حضورتون.
موفق و سربلند باشید.

یاد یه چیزی افتادم… سالها پیش توی اصفان باغ بانوان تأسیس شد… که خیلی مسخره س بنظرم… اون اوایل فک میکنم ده سال پیش بود که سر کلاس یکی از بچه ها راجع به باغ بانوان حرف زد…بعد استاد با تعجب پرسید: باغ بانوان؟ یعنی چی؟ یعنی اونجا یه عده زن گذاشتن برا نمایش تا مردم برن ببینن؟ خخخخخخ… آخه ما تو اصفان باغ پرندگان و مارها و پروانه ها داریم… این بیچاره فک کرده بود زنها رم مث بوقلمون و مرغ و خروس و کلاغ ول کردن تو یه باغ تا ملت برن تماشا…خخخ…. خب چه میدونس بدبخ…
حالا روز جهانی عصای سفیدم اینطوریه… آدم نمیدونه چه جوریه؟ یعنی مث روز مادر و پدره؟ باید تبریک گف؟ یا باید ساکت نشس؟ یا باید داد زد؟ چیکار باید کرد خداییش؟ هر کاری باید کرد بگید تا بکنیم…

رهگذر تبریک نداره خیلی.
بیشتر گرامیداشت هست.
منتها تو این روز باید نشست مشکلات رو بررسی کرد و به راهکارهای عملی برای رفعشون رسید که تنها کاری که در کشور ما در این روز اتفاق نمیفته دقیقاً همینه.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سلام شهروز.
همه چیز قابل درک و عالی بود.
اونجایی که میگن شما یه چیزایی رو میبینید که ما نمیبینیم، اونایی هست که هیچ خطر جسمی یا جانی برامون نداره، فقط حرفای دهن پر کن، و ببخشید روم به دیوار، خر کن.
با پیشنهاد فرشاد هم موافقم، بیایید بریم یه جزیره ی مرجانی توی اقیانوس آرام بخریم، اسمشو بذاریم جزیره ی کورا تا بلکه دل خیلیا از کور بودن ماها خنک بشه و بعدا اصطلاحا وقتی کسی زیر پاش رو نبینه و یا متوجه ی کسی نشه، بهش بگن، میخوای بفرستیمت جزیره ی کورا، یا مگه از جزیره ی کورا اومدی،؟ یا تو فقط به درد جزیره ی کورا میخوری.
منم درد دلم رو اینجوری بیان کردم.
ممنون.

سلام عمو.
خخخ آره یه دویست سیصد تا بینا هم میبریم با خودمون، بعد اونجا براشون مستمری تعیین میکنیم، بعد هی میگیم بهشون تعلق نمیگیره، بهشون خدمات توانبخشی میدیم اونم نصفه نیمه تا حالشون جا بیاد خخخ.
مرسی که هستی عمو.
شاد باشی.

سلام به عطای عزیز.
صد در صد باهات موافقم.
برعکس همه ی کشورهای بزرگ دنیا که مسئولینش امکانات رو برای این نگرش به معلولین میدن که اگر روزی خودشون هم بر اثر حادثه معلول شدن راحت باشن، اگر این شکلی فکر کنیم مسئولین ما حتی به فکر خودشون هم نیستن و اگر روزی بر اثر حادثه معلول بشن تازه میفهمن که چه فاجعه ای هست و ازش غافل بودن.
مرسی از حضورت.
پیروز باشی.

برای گرفتن وام با سود بالا به بانک مهر اقتصاد رفتم به همراه دو تا از همکارهام. چون می دونستم اگه بفهمند نابینام هزار و یک ادا در میارن, امضا کردم و مهر نزدم. مراحل پایانی گرفتن وام که شد, کارمند از یک اندازه نبودن امضاها فهمید مشکل بینایی دارم. با ی حالت عصبانی گفت خانم ما اگر می دونستیم شما مشکل بینایی داری اصلا بهت وام نمی دادیم. شما تسهیلات خاص خودتون رو دارید. گفتم چه ربطی داره. منم کارمندم و مثل این همکارهام اومدم وام بگیرم. دارم ده میلیون می گیرم, شانزده میلیون پس می دم. عصبانی تر شد گفت نه پس می خوای پس نده. گفتم که شما باید از تسهیلات خاص خودتون استفاده کنید.
و هزاران هزار از این تجربه های دردناک.
نمی دونم تا کی و کجا باید این توهین ها رو تحمل کرد.
خیلی پستت رو دوست داشتم شهروز آقا
اما همین که هست…..

سلام به خانم ولیزاده.
دقیقاً همین که هست.
این بانکیها که دیگه محشرن.
یعنی عاشق فهم و شعور و فرهنگشونم.
خداییش من اگر کاره ای بودم کارمندان بانک رو هم در کنار معلمین فرهنگی خطاب میکردم.
ممنون از حضور و لطف شما.
موفق باشید.

سلام
می‌فهمم چی می‌گید
من گاهی که خیلی از دنیا خسته می‌شم به یاد پسر دایی‌ام می‌افتم
که یک روز و روزگاری سالم بود ولی الآن حتی برای کوچکترین کارهای شخصی محتاج دیگران شده به طوری که پدر و مادرش هم خسته شدند
چاره‌ای نیست یک روز که از خواب بیدار شدی دیدی درد و مشکلی نداری بدون که لابد زنده نیستی
دیگران را ول کن اونها را نمی‌شه عوض کرد

سلام به خانم شیبانی.
بله وقتی از داخل خانواده مشکل هست دیگه مسئولین حق دارن.
داستان نابیناهایی که والدینشون توی آسایشگاهها و مدارس شبانه روزی رهاشون کردن و هیچ تمایلی هم به برگردوندنشون به خونه ندارن کم نیست.
یه نمونش رو حسین آگاهی تو همین محله نوشت که حتی جنازه ی بچشون رو هم حاضر نبودن بیان بگیرن.
ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام به شهروز خان من هم جا داره به نوبه خودم فرا رسیدن این روز را تبریک بگم و امید که همه ی ما دست به دست هم دهیم تا بتونیم قسمتی از مشکلات را حل کنیم آقا شهروز اگر بخوایی خیلی زیاد به این چیزها فکر کنی که زودی پیر میشی و نمیتونی از زندگیت و داشته هات لذت ببری پس بی خیال داداش و بی خیال این حرفها امروزتان قشنگ فردایتان زیبا به امید موفقیتهای بعدی برای همه ی هم محله ایها عضو کوچک این محله احمد با سپاس فراوان بدرود

سلام به احمد آقای عزیز.
ممنون از لطفت.
نه بابا ما که دیگه زدیم به بیخیالی.
دیگه دردش از حدی گذشته که حسش نمیکنم.
راستی اگر مایل هستید اسم و فامیل و زندگینامه ی کوتاهی از خودتون رو از قسمت ارتباط با مدیرا که بالای سایت لینکش هست برام بفرست تا تو سایت ثبت نامتون کنم. حد اقل مزیتش اینه که کامنتهاتون مستقیم منتشر میشه و دیگه توی صف نمیمونه.
موفق و پیروز باشید.

سلام سعید.
ببین نوار قصه ها چی شد خخخ.
من مدیر سختگیری هستمااا!
ببین من از آبان تا مرداد یک ثانیه زمانبندی پستهای نوار قصه هام به هم نخورد.
به جز اون ده روزی که تو زمستون سایت خراب شد که دیگه اون تقصیر من نبود.
سعی کن اون چندتا نوار قصه رو منظم بذاریشون> آفرین باباجون خخخ.
به اون حسین هم بگو غیبتاش زیاد شده حذفش میکنم اگر نیاد خخخ.
موفق باشی.

سلام و تشکر بر نویسنده ارزشمند این پست شهروز حقیقتی درد ناک و دردناک تر اینکه هیچ به هیچ و هر سال بدتر از سال قبل و این است عزم ملی جامعه اسلامی حکومت عدل و عدالت و برابری و برادری انسان ها همین دو روز پیش بابل سر بودیم در مسابقات ورزشی گل بال که بدکش نبود برگشتنی زهرمارم شد پدری که اومده به مسابقات ورزشی از ماشین به اتفاق بچه ها برای خرید دو بسته کلوچه برای خانواده اش پیاده نشد می دونید چرا نه اینکه نابینا بود نه اینکه نمی خواست و هزاران چرای دیگر به خاطر اینکه پولش را نداشت و نتونست بخره و اصرار برای دادن پول بهش هم نتیجه این نبخشید و دست خالی بر گشت به خونه که نه زندونش همین خوش باشید.

سلام شهروز، گل گفتی، اینجا همش شعاره و بس. اینه که میگم اگه یه فرصت کوچیکم اومد دست‌مون باید حالا تا اونجا که میشه مشکلاتو بازتاب داد، خیلی از بچه های ما همه چیو قبول دارن، ولی وقتی پیش یه مسئولی میرن یا تو یه برنامه رادیویی یا تلویزیونی شرکت می کنن میگن: نه الان خوب نیست الان که نباید حرف زد، به‌شون بر می‌خوره پس کی خوبه؟ کی باید حد اقل بخشی از مشکلاتو گفت؟ یادم میاد یه روزی چند نفری از مسئولین بلند پایۀ استان‌مون اومدن خونه‌مون، به اصطلاح خودشون منو به عنوان یکی از چهره های ماندگار شهر‌مون انتخاب کرده بودن، اومدن و یه سری حرفای دهن‌پر‌کن زدن، یه هدیۀ مسخره هم بهم دادن، حدس بزن چی بود؟ یه کارت هدیه صد هزار تومنی، بعدش یکی‌شون گفت: خب شما واسه مردم و مسئولین چه حرفی واسه گفتن داری؟ بیچاره تو دلش فکر می کرد الان می افتم به به به و چه چه، همه چی خوبه و دست مسئولین طلا و این جور چیزا، ولی بر خلاف تصور پوچ‌شون فرصتو غنیمت شمردم و گفتم: “خوشبختانه و خدا را شکر که من هیچ خیری نه از بهزیستی و نه از مسئولین استانی هیچ خیری از هیچ کدومتون ندیدم، حتی بهزیستی نمی تونه منت اون چهل پنجاه تومن مسخره خودشو سرم بذاره، چون حتی اونم بهم تعلق نگرفته، اگرم می بینین تا الان از گشنگی نمردم و دستم جلو کسی دراز نیست یکیش به خاطر پدر و مادرمه بعدشم به خاطر تواناییهای خودم تو تدریسه که با چند تا شاگرد خصوصی اموراتمو می گذرونم. ………” آی حال کردم بد جوری دماغ‌شون سوخت، گفتم اشکال نداره حقیقت تلخه بر خلاف دروغ که خیلی چرب و شیرینه، گفتم بذار باهاش رو به رو شن و تلخیشو بچشن، خلاصه بعد از حرفای من یه چند لحظه ای به سکوت گذشت بعدشم، لحن‌شون تغییر کرد، فقط یکیشون گفت: “بله مشکلاتی هست تو این مملکت همه‌مون مشکل داریم پارتی بازی و باندبازی واسه همه است.” بعدشم دست از پا درازتر پا شدن رفتن، خوشحالم که حد اقل روز‌شونو خراب کردم و نذاشتم که ازم یه بازیچه تبلیغاتی واسه خودشون بسازن. زنده باشی.

سلام به دکتر نخست وزیر.
آره یه وقتایی ما فرصتها رو از دست میدیم.
البته مثلاً ما خیلی وقتها برنامه هامون رو تو رادیو میساختیم و توش یه کم انتقاد میکردیم، بعد میرفت نظارت و برگشت میخورد و میگفتن تا انتقادشو حذف نکنید ما هم پخشش نمیکنیم.
ولی برنامه ی زنده رو کاریش نمیشه کرد.
امیدوارم روزی رسانه هم صداقتش رو به ما نشون بده.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سلام من تازه این پستو خوندم.
نمیدونم چی بگم.
اتفاقا چند سال پیش همین به ذهنم رسید که روز نابینا و روز معلول دیگه تبریک گفتنش برا چیه.
ولی شهامت گفتنشو نداشتم چون ممکن بود به نا امید بودن و مدام آیه یأس خوندن و مانند اینها متهم بشم.
بگذریم. با متن پست کاملا موافقم. آن سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
موفق و سربلند باشید.

سلام دیر اومدم امروز ولی خواستم بگم گل گفتی حسینی.
ما سال پیش رفته بودیم یه مراسم که برای روز معلولین بود یادمه یه گروه ناشنوا رفتن سرود خوندن اونم یکی از آهنگهای محمد اصفهانی را آهنگ که تموم شد از اول مراسم بعد از هر برنامه صلوات میفرستادن چون ماه صفر بود ولی چون این گروه ناشنوا بودن براشون دست زدن تا ببینن تشویق شدن بعد یه آقای محترم برگشت و قشنگ گفت دستتون بشکنه چرا دست زدید.
حالا یکی نیست مثل تو که بگه بهشون این دست زدن از خوشی نیست که ما معلول شدیم فقط برای تشویق این بنده خدا ها بود که بدونن.
چی بگیم که نگفتن بهتره.میان میگن این کار را میکنیم ولی انگار فقط این حرفها زده بشن اونم روز معلولین یا روز عصای سفید همه چیز حل میشه دیگه.

سلام به شهروز. حرفاتو با یه طرز فکر دیگه قبول خواهم کرد. هیچ اشکالی نداره که روز عصای سفیدو هر سال با شکوه تمام و مثل یه جشن ملی برای نابینایان و یا حتی سال تحویل نابینایی برگزار کرد!
اما به شرطی که در طول سال هم به فکر نابینایان باشیم و برای سربلندی و راحتیشون مردونه تلاش کنیم تا حد اقل برای سال تحویل نابینایی پرونده ی قابل افتخار و قابل دفاعی داشته باشیم و به اصطلاح دستمون پر باشه و روسفید باشیم.
اون موقعست که تبریک این مناسبت جا داره و پسندیدست. اما در شرایط حاضر تمام اقدامات کشور ما در روز عصای سفید مطابق و منطبق با سایر کشورهاست با یک تفاوت مهم!.
و اون تفاوت هم این که اینجا کار کردن از ۲۳ مهر تا ۲۳ سال بعد از قلم میافته و همین دل خیلی از نابینایان رو به درد میاره.
اما ما میخوایم باشیم! زندگی کنیم! و با تمام قدرتی که تو گلومون هست، حقوقمون رو تو گوش فلک داد بزنیم تا بگیریم.
برنامه ی امروز هم در مجموع خوب بود اما از طرف تمام نابینایان تشکر میکنم از مجری خوب رادیو جناب آقای علیرضا تابان هم به خاطر حضورش و اجرای مشترکش با من و بیشتر به خاطر اینکه حرکتی کرد مشابه کاری که جواد خیابانی در بازی پرسپولیس و نفت سال ۹۲ انجام داد و با وجود خبر بدی که در میانه ی مراسم بهش دادند مردونه و با یه حس مسئولیتپذیری مثال زدنی تا پایان مراسم موند و با قدرت اجرا کرد.

سلام اشکان.
من هیچ داد و فریادی در مورد حقوقمون تو برنامه ی امروز ندیدم.
به جز یک مورد که طرف انقدر مصنوعی این کار رو کرد که صحنه ی عجیبی شکل گرفت.
این آدم هی داد میزد و داد میزد و از حق و حقوقی میگفت که مسئولین باید بهش بپردازن، در حالی که جمعیت هی با دست زدن ازش میخواستن که تموم کنه این نمایش رو ولی ایشون برعکس فکر میکرد که این تشویقها به معنی حمایت سالن ازش هست و بیشتر ادامه میداد.
هیچ وقت تا حالا ندیده بودم یه نفر انقدر ناشیانه تحقیر شدنش رو به معنی حمایت شدنش بگیره.
فریادی که نیست و زده نمیشه، مراسم و جشن هم نمیخواد عزیزم.
هیچ دادی امروز از ته دل زده نشد و هیچ مسئولی به چالش کشیده نشد.
هیچ کس امروز از رئیس بهزیستی و معاونانش هیچ سؤالی نداشت چون جیب برگزار کننده و مهمان یکی بود.
بیشتر از این نمیگم چون شر میشه.
موفق باشی.

سلام شهروز!

آره منم یه همچین حرفهایی رو میخواستم بگم. نمیفهمم چرا باید این روز رو جشن گرفت. یادته که چند سال پیش هما بدر فردای روز جهانی عصای سفید یا همون روزش مرد؟ این یه تلنگر بود به ما و اونا که برامون جشن میگیرن و وعدههای سر خرمن میدن و حرفهای قشنگ قشنگ میزنن. البته که اونا ضد تلنگرن و اینجور اتفاقا روشون تأثیر نمیذاره. اون موقع بعد از کلی سر صدایی که اون اتفاق تو نابیناها ایجاد کرد و پیگیریهایی که شد، رئیس مترو گفت اگه لازم باشه دیه شو میدیم. اتفاقا بیست و چهارُمَش هم روز دختر بود که دوتا دختر کوچیکش هم یتیم شدن. انگاری برای مناسب شدن فضای مترو برای نابیناها و همکاری کارمندای اون با نابیناها باید یه قربونی میدادیم.من از اون روز تصمیم گرفتم دیگه تو هیچکدوم از این جشنا شرکت نکنم. خیلی مردن به مناسبت این روز یه کار مفید برای نابیناها بکنن. یه کار که موجب پیشرفت و استقلال نابینا بشه. حد اقل بگن بیاین خواسته هاتونو مطرح کنید و تضمین اجراشم بدن. حرف زیاده ولی مجال بیانش نیست.
مرسی از پست مفیدت. روز عزای سفید رو به همه تبریک میگم.

سلام عباس.
این خصلت ایرانیهاست.
مرتضی پاشایی تا مرد یه ملیون نفر رفتن تشییع جنازش.
هادی نوروزی تا قبل از مردنش بیغیرت بود و فحش میخورد تو استادیومها ولی الآن شده کاپیتان متعصب.
همیشه تا خون ندیم، تا تاوان ندیم، به فکر اصلاح نمیفتیم.
مرسی که هستی.
پیروز باشی.

درود بر شهروز
همه حرفات متین و درسته اما دوستان تا خودمان تلاش نکنیم و حقمان را نگیریم اینها کارشون همینه
آری سالها قبل روز ۲۳ مهر منزل یکی از دوستان بودم گفتم می خواهم بروم جشن روز عصای سفید خواهرش گفت بمان همین جا می خواهی بروی دست بزنید -ما کوریم –
حال کدام یک از ما برای گرفتن حق وحقوقمان تلاش کردیم پس بیایید صدایمان را از هر راهی که ممکن است به گوش همه برسانیم و شعارهای مسئولین را پوچ کنیم پس بیایید با نوشتن نامه ,مقاله و پیام صوتی برای مسئولین صدایمان را به گوش آنها برسانیم و خواستار حل مشکلاتمان شویم .
پیام گیر ریاست جمهوری ۰۲۱ ۶۱۳۳ مجلس ۰۲۱ ۳۹۹۳۱
با آرزوی حل همه مشکلات

سلام به رضای عزیز.
بله تا ساکت باشیم هیچ اتفاقی نمیفته.
نمونش سکوت مطلق سایتهای نابینایی در مقابل مصاحبه ی ما با معاون توانبخشی بهزیستی بود.
این سایتها خودشون رو نابینایی میدونن ولی به همه چیز میپردازن به جز حق و حقوقشون.
همه جور آهنگ و نوحه و آنتیویروس تو این سایتها هست و زمانی هم که از این اقدامات میشه حاضر نیستن وارد صحنه بشن و کنار ما باشن چون ما گوشکنیم و اونها سایت خودشون رو دارن. تا این رویکرد وجود داشته باشه همین آشه و همین کاسه.
مرسی از اطلاع رسانیت و حضورت.
موفق باشی.

همچون همیشه نوشته و دل نوشته ی شهروز عزیز را لایک میکنم. گفتنی را شما دوستان گفتید و دیگر نیاز به تکرار نیست. فقط دو نکته را یادآور میشوم. اول اینکه دوستان به گونه ای در مورد بهزیستی صحبت میکنند که گویی این سازمان دارای همه ی قدرت و توان و امکانات است ولی کاری نمیکند، و گویی در این سازمان بخور بخور و بریز و بپاش بی حد و حساب است. عزیزان بیایید واقع نگر باشیم. سازمان بهزیستی یک سازمان است که زیر مجموعه ی وزارت تعاون کار و رفاه اجتماعی است، بودجه ی این سازمان را دیگران از قبیل سازمان مدیریت و برنامه ریزی و مجلس تعیین میکنند پس اینطور نیست که سازمان غرق در پول است ولی به مددجویان و معلولین فقط ۵۳ هزار تومان میدهد. ما باید کل نظام و کل دولت را در مقابل خود مسؤول بدانیم و نه فقط یک سازمان را. در ضمن این را هم بگویم که هر بخش و قسمتی بودجه ی خاص خود را دارد. مثلا بخش توانبخشی بودجه ی خاص خود را و تعمیر و ساخت بنا برای سازمان یا هر اداره ی دیگری بودجه ی خاص خود را. پس اینطور نیست که یک بودجه ی کلانی را به بهزیستی بدهند و این سازمان بجای خرج کردن در امور معلولین خرج ساختمان یا حقوق و مزایا به کارکنانش بکند. یکی از کارهایی که مایلم انجام دهم این است که خود و شما عزیزان را با سازمانها و وزارتخانه ها و روند کار و بودجه نویسی و اختصاص بودجه آشنا کنم. پس بیایید کمتر در مقابل این سازمان جبهه بگیریم و آنان را بیش از این بدبین نسبت بخود نکنیم. ما باید از روی منطق و آگاهی سخن بگوییم و از هیجانزدگی و شعار حتی الامکان خودداری کنیم هرچند که با همه ی وجود غم و رنج و زندگی تباه شده ی همنوعان را درک میکنم.
و اما نکته دوم در مورد قضایایی مثل اتفاق پیش آمده برای سرکار خانم ولیزاده است. ببینید عزیزان بنظر من ما در اینگونه مواقع و موارد نباید کوتاه بیاییم. کاش خانم ولیزاده بیایند و بگویند که آیا بالاخره موفق شدند که وام بگیرند یا اینکه با سخنان آن کارمند فضول از گرفتن وام منصرف شدند. دوستی میگفت که میخواسته از شیراز به اصفهان با هواپیما سفر کند ولی فرودگاه شیراز بخاطر نداشتن همراه حاضر نشده ایشان را بپذیرد و سوار هواپیما کند و متاسفانه این دوست ما هم از فرودگاه بیرون آمده و با کلی مشکل و دردسر با اتوبوس به اصفهان رفته است. بنظرم باید این دوست مقاومت میکرد سر و صدا راه می انداخت باید فرودگاه را روی سرشان خراب میکرد. همه جا که نباید سکوت کرد گاه باید فریاد کشید یا دوست دیگری میگفت که برعکس از اصفهان میخواسته با هواپیما به شیراز برود که باز در فرودگاه اصفهان بهش گفته اند که چون همراه نداری پس نمیتوانیم که سوارت کنیم که این دوست میگوید که در دنیا با نابینایان همکاری میکنند و آنان را با احترام سوار و پیاده میکنند که آن خانم بی ادب مسؤول آن بخش میگوید که برو بابا. که البته شانس این دوست ما میگوید و یکی از مسافران میگوید که من ایشان را همراهی میکنم. البته این دوست ما میگوید که اگر سوارم نمیکردند کوتاه نمیآمدم و فرودگاه را به هم میریختم که البته با شناختی که ازش دارم این کار رو میکرد. اینها را گفتم که نباید همه جا کوتاه بیاییم و گاه باید پیگیری کرد سمج شد اصرار کرد تا به هدف برسیم. خودم هم تجربیاتی داشته ام که چون طولانی شد از ذکر آنها خودداری میکنم. پیروز باشید.

سلام به عمو حسین عزیز.
ممنون از توضیحات کاملتون.
در مورد بودجه ی بهزیستی هم حرفاتون درسته.
ولی باید بپذیریم که مدیریت بودجه در بهزیستی نمره ی قبولی نمیاره.
متأسفانه این بودجه خیلی بهتر میشه هزینه بشه و نمیشه.
به هر حال امیدوارم شرایط در آینده بهتر بشه.
ممنون از حضورتون.
منم با ایستادن و گرفتن حقمون موافقم.
ولی واقعاً بعد از پست مصاحبه با معاون توانبخشی ایمان آوردم که خیلی از ماها خودمون و منافعمون و غرورمون بیشتر برامون مهم هست تا منافع جمع و تنها چیزی که هیچ تعریفی برامون در موردش وجود نداره اتحاده.
من آرزوم بود که یه نفر از مدیرا یا مخاطبای سایتهای دیگه ی نابینایی فقط یه کامنت تو اون پست میذاشت که دیگه دیدین که این اتفاق نیفتاد.
به هر حال ممنون از حضورتون.
موفق باشید.

سلام.
اول که لاااااااایک خیلی زیاد هم لایک.
در مورد واژه کور که گفتی یک نکته هم من بگم:
ماده ۳۴۷ قانون مدنی هم میگه:
شخص کور می‌تواند خرید و فروش نماید مشروط بر این که شخصاً به طریقی غیر از معاینه یا به وسیله کس دیگر ولو خود بایع جهل او‌ مرتفع شود.
کاری به نقد و بررسی محتوایی این ماده ندارم ولی به همین واژه دقت کنید که می شد نابینا باشه ولی مشکل این جاست که اصلاً برای کسی مهم نیست وقتی هم در دانشگاه مطرحش کردم یکی از دانشجو ها گفت:
حالا یعنی تمام مشکلاتمون حل شده فقط همین مونده؟
چی میشه گفت!!!

سلام شهروز جان
در مجموع گل گفتی
ولی این را به عنوان یک درد و دل حساب میکنم
واقعیت همین است
اما پشت سرتان را هم نگاه کنید
امروز ما به لطف همت و همکاری شما جوانان با حال در این محل میتوانیم با هم ارتباط داشته باشیم و حرفها و درد و دلهایمان را با هم مطرح کنیم به این امید که حلش کنیم .
درگذشته چنین امکانی نبود و کسی از بیرون نیامد این کار را بکند بلکه خود شما جوانان با صفا این کار را کردید و بدانید به کسی جز خود نباید امید ببندید
راز توفیق نابینا تکیه به کار خودش است و در این راه باید از همکاری دیگران بهره ببرد وگرنه ول معطل است.
من شخصا با وجود شما جوانان به آینده امیدوارم به شرط اینکه با هم باشیم.

درود! بمیرم برات عزیزم که چه دل پری داری، برو خدارو شکر کون که فقط کوری، اگه هم کور و هم فلج بودی چیکار میکردی؟ بنده ی ناشکر که میگن فقط تو هستی و آنان که این پستهای تورو میپسندند! حالا برم نظر دوستانت را بخونم و بیام دوباره بنویسم! آهای بندگان ناشکر تاکی میخواهید ناشکری کنید؟ دست و پا و زبان و گوش و هوش دارید پس برید شکران نعمت کنید و این همه طلبکار دیگر بندگان خدا نباشید!

پاس بداریم روز جشن عصای سفید نه دوستان بلکه روز جهانی عزای سفید حالا پیدا چون دوستانی که دستی و خوردنی بر آتش دارند میخوان بگن که ما نباید صحبت کنیم و حقوقمان را مطالبه کنیم از ماست که بر ماست ما میگیم حقمان ضایع شده آقا میگه این مقصر نیست اون نیست پاس دادن برای تبرئه کردن خود در ایران مد هست پس نتیجه ای نداره کنید پرتقال فروش را هر کی که مقصر هست

دیدگاهتان را بنویسید